دختری که نخواست اما مجبور شد؛ مجبور به کار کردن در سازمانی مخوف و غیر قانونی! سازمانی که ماموریت های نامعقول و خطرناک به همراه دارد. سازمانی که عجیب بود؛ به اندازه‌ی نامش، کایانْ کابوس! دختری که مجبور به رفتن به یکی از ماموریت ها شد؛ ماموریتی که آخر آن، نامعلوم بود...

ژانر : عاشقانه، تخیلی، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴۴ دقیقه

مطالعه آنلاین تحول یک کابوس
نویسنده : مبینا حاج سعید

ژانر : #عاشقانه #تخیلی #فانتزی

خلاصه :

دختری که نخواست اما مجبور شد؛ مجبور به کار کردن در سازمانی مخوف و غیر قانونی!

سازمانی که ماموریت های نامعقول و خطرناک به همراه دارد. سازمانی که عجیب بود؛ به اندازه‌ی نامش، کایانْ کابوس!

دختری که مجبور به رفتن به یکی از ماموریت ها شد؛ ماموریتی که آخر آن، نامعلوم بود...

مقدمه:

تغییر از کجا چشمه می‌گیرد؟! از ترس؟ از نابودی و شروعی مجدد؟ یا شاید هم عشق!

عشقی که تو را متحول می‌کند؛ هر چند آدم بد قصه کس دیگریست!

آدم که پشیمان می‌شود، می‌سوزد و می‌سوزد و...

اما این عشق است که تو را رها نمی‌کند؛ شاید هم... فقط عشق واقعی!

و این بار، نوبت تحول اوست؛ تحول کابوسی که کابوس نبود اما برای کسانی که به اجبار نابود کرد، کابوس بود!

پس... نوبت تحول اوست؛ تحول یک کابوس!

***

دستم رو روی دستگیره‌ی سرد و بی‌رنگ و رو گذاشتم. با استرس اون رو به سمت پایین کشیدم. صدای جیغ های گوش خراشی که از انتهای راهرو می‌اومد، واقعا ترسناک بود!

اگه کایان بفهمه... اگه بفهمه اومدم یه نفر دیگه رو نجات بدم، کارم تمومه!

وارد زیر زمین سرد و تاریک شدم. صدای جیغ ها اکو پیدا کرده بود. می‌تونستم کامران رو با یه شلاق تو دست چپش و یه شیشه‌ی عمر تصور کنم که طبق معمول روی یه میز برعکس شده‌ نشسته!

اون هم نخواست. نخواست بد باشه اما خیلی وقت ها دست تو نیست. نمی‌خوای ولی باید بخوای! اونقدر تو مغزت هک می‌کنن که یه آدم ماشینی میشی! اصلا... اصلا تو دیگه زندگی نمی‌کنی که بخوای آدم یا یه انسان واقعی باشی! تو اون موقع فقط روحت زنده است.

سرم رو تکون دادم. الان وقتش نیست!

سمت در انتهای راهرو رفتم. آبی پر رنگ بود و تو این تاریکی برق می‌زد. انگار کامران تصمیم گرفته یکم به شکنجه گاهش تغییر بده!

با لبخندی کج، چشم هام رو بستم و سرم رو سمت آسمون یا بهتر بگم، سقف کنونی، گرفتم. خودم رو توی اتاق تصور کردم و چشم هام توی تصورم باز شد.

دقیقا همونجوری که حدس می‌زدم نشسته بود و با بی‌روحی به دختر بیجون رو به روش نگاه می‌کرد. چند تا سیم بهش وصل بود و انتهای اون سیم، به یه چیز دایره ای آبی که بالای سرش، درست بالای قفل و زنجیر هاش بود، می‌رسید. اون ها عمر رو کم می‌کردن. کایان اسمش رو گذاشته بود مرگ تدریجی!

با بهت سرم رو تکون دادم و به جایی که بودم برگشتم. اون لعنتی داشت جون یه... یه ماورایی رو می‌گرفت!

اون... اون یه قدرتی مثل عنصر آب داشت. کایان داره همه چیز رو نابود می‌کنه؛ عنصر ها، پایه های زندگی، انسان های عجیب، نامیرا ها و خیلی خنده داره که نمی‌دونه من همه‌ی این ها رو می‌دونم!

دست هام رو سمت در گرفتم و با یه حرکت، در منفجر شد. کامران سمتم برگشت. به اینجور ظاهر شدن ها و گرفتن جلوی کشتن هاش عادت کرده بود؛ یه جورایی هم دوست داشت سر موقع برسم تا کسی رو نکشه!

- باز هم سر وقت! دختر تو چطوری می‌فهمی؟

به صورت دختره نگاه کردم. دست هاش و پاهاش بسته بودن و با چشم های نیمه باز نگاهم می‌کرد.

بی‌توجه به کامران که خونسرد بهم زل زده بود، سمت اون دختر رفتم. سرم رو کج کردم. اسمش... اسمش بیتاست!

جلوش نشستم و آروم گفتم:

- قراره خوبت کنم اما وقتی خوب و مثل روز اول سالم شدی، واکنشی نشون نده؛ منظورم اینه که باز تظاهر به این کن که حالت خوب نیست. اوکی؟!

با تعجب و بی حالی سر تکون داد. خدا کنه که فهمیده باشه!

دستم رو روی سرش کشیدم و در همون حال گفتم:

- واقعا احمقی کامران! داشتی یه نفر دیگه رو هم می‌کشتی؛ اون هم چی؟ عنصر آب! نه، نه! نگهبان عنصر آب!

با بهت ساکت شدم. گند زدم!

صدای قدم های محکمش رو شنیدم. آروم برم گردوند، با جدیت نگاهم کرد و صدای آرومش به بدنم رعشه انداخت:

- تو از کجا می‌دونی؟

آب دهنم رو قورت دادم. امواج شفا دهنده از دست هام به مغز بیتا وارد شدن. بدترین اتفاقی که می‌تونست بیوفته، اینه که بفهمه من یه شفا دهنده هم هستم!

- مانلی! گفتم تو از کجا می‌دونی؟!

صدای دادش، باعث شد به خودم بلرزم و کمی عقب تر برم. توی موهاش دست کشید، نفسش رو فوت کرد و کلافه و با لحن ملایم و نگرانی گفت:

- عزیزم، مانلی! می‌دونم دوست نداری کسی کشته بشه؛ مخصوصا کسایی مثل نگهبان های عناصر اما... اما این دست من و تو نیست! اگه من و تو این کار ها رو انجام ندیم مرگ ما هم حتمیه و تو خیلی بیشتر در خطری چون هم مهره اصلی کایان هستی و هم...

با کنجکاوی گفتم:

- هم چی؟

- هیچی عزیزم، هیچی! دیگه تو این کار ها دخالت نکن مانلی. خودت رو درگیر نکن. تو از پس ماموریت های کایان بر بیای، خودش خیلیه!

پوفی کشیدم و ایستادم. دستی به سرم کشیدم و گفتم:

- تو که می‌دونی من گوش نمیدم؛ پس چرا میگی؟

تا اومد چیزی بگه، گفتم:

- بس کن کامران! همش داری تو ترس و اجبار زندگی می‌کنی. می‌دونی اگه همینجور پیش بره، نه عنصری می‌مونه و نه نگهبانی؟! می‌دونی خود من و تو، حتی خود کایان احمق هم می‌میره؟

دستش رو روی دهنم گذاشت و با چشم های گرد گفت:

- هیش دختر! اگه بشنوه... اصلا نمی‌خوام بهش فکر کنم! من این دختر رو فراری میدم ولی دفعه بعد از این خبر ها نیست. فهمیدی؟!

سرم رو تکون دادم. خوبه می‌دونه من گوش بده نیستم ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر چند، اصلا حرف های من روی تو تاثیر نداره. پاشو دختر، پاشو برو که بیچارم کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و با دستم براش بوس فرستادم. کامران مثل داداشم بود؛ نه واقعا داداشم بود! مامانش وقتی دو ماهش بود تصادف می‌کنه و فوت می‌کنه و از اون به بعد مامان من بهش شیر می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم های در هم، از اتاق بیرون زدم. همیشه از این راهرو‌ی تنگ و تاریک واهمه داشتم. حس می‌کردم چند تا چشم قرمز نگاهم می‌کنن؛ همون چشم هایی که هر شب میان به خوابم و نفرینم می‌کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مطمئنم وقتی بمیرم، یه جهنمی میشم! کم آدم به این سازمان نیاوردم، کم آدم نکشتم! هر چقدر هم که از دست کامران نجاتشون بدم، فایده نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدم و از سالن بزرگ و سلطنتی گذر کردم. اون اول هاش که بچه بودم، همیشه برام سوال بود که یه سازمان مگه چقدر مهمه که همه توی یه عمارت بزرگ کار می‌کنن؟ اما بعد ها فهمیدم این سازمان مهم نیست؛ این سازمان غیر قانونیه، این سازمان جون خیلی ها رو گرفته، این... این سازمان عامل مرگ پدر و مادرمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک توی چشم هام حلقه زد. وقتی هشت سالم بود، به ماموریت رفتن ولی به دست یکی از ماورایی ها کشته شدن. مامان و بابا هم راضی نبودن همچین کار هایی انجام بدن. می‌گفتن این ها عجایب و نعمت های خدا برای زمینن؛ ما داریم نابودش می‌کنیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمارت تو دل یه جنگل عجیب قرار داشت؛ جنگلی که صبح هاش نور نداره، شب هاش ستاره ها اونقدر بهت نزدیکن که می‌ترسی، گرگ هاش همیشه خدا ناله می‌کنن، انگار که ترسیدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادم نمیره شبی رو که وقتی فهمیدم پدر و مادرم مردن، با چه حالی از عمارت بیرون زدم. پنج شبانه روز توی جنگل گم شده بودم! آخرش سرنا، یکی از نیرو های اطلاعات یاب پیدام کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای تق- تق کفشی که نزدیک می‌شد، توی اتاق پریدم و در رو بستم. چشم هام رو بستم و دوباره از نیروم کمک گرفتم. بیرون اتاق رو با چشم های تجمسمم دید زدم و در کمال تعجب، کایان بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برخلاف آدم های عمارت که هر کدوم یه قدرتی داشتن، کایان یه آدم میرا و ساده بود؛ حتی نیرو های من رو هم نداشت و خب این برای منی که هر لحظه در حال نجات آدم ها بودم، راحت تر بود که یهو بویی نبره. چون اکثرا آدم های ماورایی یا آینده رو پیش‌بینی می‌کنن یا حس ششم قویشون کمکشون می‌کنه که تعداد پیش‌بینی کن ها کمترن و خیلی برای کایان مهمن چون به قول خودش می‌تونن دنیا رو نجات بدن اما من می‌دونم اون براش هر چیزی مهمه، جز نجات دنیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو تقه به در خورد. خودم رو روی تخت پرت کردم و زیر پتو رفتم. در آورم باز شد. صدای قدم هاش روی پارکت رو شنیدم که بهم نزدیک می‌شد. دستش رو زیر بینیم گرفت. نفس هام تند شده بود. انگار سیستمم بود که وقتی دارم ادای خوابیدن رو در میارم، نفس هام نامنظم بشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیدوار بودم پلک هام نپرن که دیگه واقعا ضایع بود! بعد از چند دقیقه‌ی طاقت فرسا، از تخت دور شد و بیرون زد. به محض بسته شدن در، روی تخت سیخ نشستم و دستم رو توی موهام که از عرق خیس شده بودن، کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدم و از تخت پایین اومدم اما لحظه‌ی آخر نگاهم به کنار بالشم افتاد که یه کاغذ روش بود. با تعجب برش داشتم و روش رو خوندم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«ماموریت سری»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب بازش کردم و شروع به خوندن کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«نام و نام خانوادگی: ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تحصیلات: ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکان های دیده شده: ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شرح: تنها چیزی که ازش می‌دونیم اینه که پسره و توی آموزشگاه ستاره موسیقی آموزش می‌بینه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم های درشت زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لعنت بهت! این بود ماموریت سری ای که می‌گفتی؟! د لعنتی، من چه جوری پیداش کنم تو اون آموزشگاه به اون بزرگی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاغذ رو برگردوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«مانلی، این ماموریت به عهده‌ی توئه! این کاری که بهت سپرده شده مهم ترین ماموریت توی این سال هاست؛ یعنی اصلا منشا تمام ماموریت ها، اینه. اگه نتونی درست انجامش بدی یا مثل هر وقت دیگه ای بخوای بپیچونی، عاقبتت مرگه مانلی، مرگ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راجب ماموریت کامران بهت توضیح میده. به جز تو، مهشید هم با تو همراه میشه. باید اون رو پیدا کنید و قدرت هاش رو بگیرید. خودش مهم نیست؛ فقط نیروش. حواست باشه؛ فقط نیروش!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدم. یه جورایی مهشید رو گذاشته مراقبم که پسره رو فراری ندم اما من دیگه تحمل یه عذاب وجدان دیگه رو ندارم. دیگه از چشم های سرخی که هر شب نگاهم می‌کنن خسته شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرگ رو قبول می‌کنم اما نابودی زندگی یه نفر دیگه رو به هیچ عنوان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عینکم رو بالاتر زدم و با اشاره ای به آموزشگاه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این‌ جاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره. لوکیشن اینجا رو نشون میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لبی زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌دونستم تا این حد بزرگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهشید به در ورودی اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عجله کن، باید سریع بریم داخل. پسره تا ده دقیقه دیگه می‌رسه احتمالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم های لوچ شده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه جوریه که می‌دونید پسره، توی این جا آموزش موسیقی می‌بینه، تا ده دقیقه دیگه هم کلاسش شروع میشه اما نمی‌دونید اسمش چیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو گرفت و در حالی که سمت در پا تند می‌کرد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای اینکه همه کلاس ها رو چک کردن و فهمیدن تنها کسی که عجیب غریبه و همه راجبش حرف می‌زنن توی کلاس دی هست. زیاد درگیرش نشو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی بهم انداخت و با نیشخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودم هم هیچ‌وقت نفهمیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی بالا انداختم و دنبالش کشیده شدم. مثل اینکه از قبل مثلا ثبت نام شده بودیم چون یک راست سمت کلاس دی رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو باز کردم. فکر می‌کردم آموزش پیانو باشه ولی گیتار بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی یکی از صندلی ها نشستم و مهشید هم کنارم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو گردوندم و با احتیاط آدامسم رو از دهنم در آوردم و جلوی میزم چسبوندم. از توی جیبم دوربین کوچیک مخفیم رو در آوردم و به آدامسه چسبوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک سرفه ای کردم و به رو به رو زل زدم. مهشید نگاه مشکوکی بهم انداخت که شونه ای بالا انداختم و زیر چشمی، سوالی نگاهش کردم. با چشم غره ای، نگاه ازم گرفت که تک خنده ای کردم. مونده من رو بشناسی کایان! تو با جاسوس هم نمی‌تونی جلوی من رو بگیری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند دقیقه در باز شد و یه پسر وارد شد. موهاش روی صورتش ریخته بود و کیف گیتارش از روی شونش آویزون بود. صاف ایستاد، لباسش رو صاف کرد، سمت ما اومد و پشتمون نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احتمالا دوربین لحظه‌ی عبور پسره رو ثبت کرده. اگه نیروی ماورایی، غیر طبیعی یا هر چیز دیگه ای داشته باشه، نشون میده. این دوربین اختراع بابام بود. می‌گفت با این دوربین خیلی ها رو نجات داده و از دست کایان فراری داده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش توی گوشم پیچید: «یادت باشه مانلی. این دوربین برای کار های خوب ساخته شده. قول بده هیچ‌وقت ازش توی کار هایی که کایان ازت می‌خواد استفاده نکنی. این یه راز بین من، تو و مامانته. قول میدی؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای شاد و بچگونه‌ی من بود که پاسخش رو داد: «بله بابا. قول میدم مثل شما همه رو نجات بدم!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و با لبخند پر از بغضی به در خیره شدم. در باز شد و یه مرد میان‌سال خوش‌تیپ و قد بلند وارد شد. با لبخند گرمی سلام کرد. هممون به احترامش بلند شدیم و سلام کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه نشستیم، آموزش رو شروع کرد. تقریبا بیست دقیقه ای گذشته بود که سنگینی ای رو روی قفسه سینم حس کردم. با بهت سرم رو به بالا خم کردم و به سقف خیره شدم. این حالت یعنی یه موجود قوی اینجاست. خدای من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدرتی که داشت باعث می‌شد نفس هام تنگ بشن. نمی‌دونم چرا اما من مثل آدم های عمارت نبودم. وقتی یه موجود قوی رو می‌دیدم، قفسه سینم سنگین می‌شد، چشم هام سبز رنگ می‌شد و می‌درخشید. می‌تونستم تا یک کیلومتر رو تجسم کنم و ببینم. قدرت جسمی بالایی داشتم و تقریبا قدرتم برابر با قدرت یه گرگینه بود. شاید به خاطر همین بود که برای کایانْ کابوس مهره اصلی حساب می‌شدم و به خاطر نافرمانی هام کشته نمی‌شدم اما مهم این ها نبودن. مهم قدرتی بود که اون داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این قدرت، قدرت خوبی نبود؛ نیروی شیطانی ای مثل سیروان، دستیار کایان رو تشعشع می‌کرد اما مطمئنا اون نبود. ممکنه قدرت پسری باشه که سازمان دنبالشه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو بستم و به سرعت و بدون توجه به کسی از کلاس خارج شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دیوار تکیه دادم و نفس گرفتم. چشم هام رو باز کردم و نفسم رو فوت کردم. خوبی این قدرتم این بود که اگه دوباره اون موجود قوی رو ببینم، دیگه این حالت ها بهم دست نمی‌دادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو باز کردم و وارد شدم. نگاهی به کیانی، استادمون انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید، یک لحظه حالم بد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند سر تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایراد نداره. اگه حالت خوب نیست می‌تونی بری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، نه! خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر جام نشستم و با تکون دادن سرش، دوباره شروع به یاد دادن نُت ها کرد اما من تمام حواسم پیش قدرتی بود که حس کرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوربین رو از آدامس جدا کردم و روی صندلیم نشستم. پرده رو با دستم کشیدم تا نور داخل نیوفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنترل کوچیکی که برای دوربین بود رو برداشتم، روشنش کردم و با بلوتوثش، به لب‌تاپم وصل شدم. فیلم رو پلی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای صحبت و همهمه می‌اومد اما یکدفعه در باز شد و همون پسره وارد شد. با بهت و دهن باز به اشعه‌های سبزی که دورش با سرعت می‌پیچیدن نگاه کردم. حداقل خیالم راحت شد اون قدرت شرور، این نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اب دهنم رو قورت دادم. قدرت هاش رو ننوشته بود اما اشعه‌ی سبز برای یه پیشگوی آینده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو روی دهنم گذاشتم. کایان لعنتی! کایان لعنتی! پس به خاطر همین ماموریت سری بود. این انسان یه پیشگوی آینده است؛ کسی که کایان خیلی وقته دنبالشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی خودش می‌دونه چه موجود مهمیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض کردم. اگه نتونم... اگه نتونم نجاتش بدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه، نه! تو می‌تونی مانلی! به خاطر بابات، به خاطر مامانت، به خاطر تمام آدم هایی که به اجبار نابودشون کردی! به خاطر وجدانت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک هام رو پس زدم و لب‌تاپ رو خاموش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردا جلسه‌ی دومه. فردا زودتر میرم تا بتونم باهاش حرف بزنم و یه قرار بزارم چون داخل آموزشگاه پر از جاسوسه. باز امنیت بیرون بیشتره. فقط خدا کنه فردا رو زود بیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیف گیتارم رو روی شونم جا به جا کردم و کل راهرو رو نگاه کردم. طبقه بالا رو گشتم، طبقه پایین رو گشتم، حتی حیاطش رو گشتم اما ندیدمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دیوار تکیه داده بودم و نقشه می‌کشیدم که دیدمش. با سرعت سمت محوطه می‌اومد. نه، نباید بره داخل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمتش دویدم و به شونش کوبیدم که نزدیک بود بیوفته. آخ، یادم رفته بود که ممکنه له بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه بیوفته، گوشه‌ی لباسش رو گرفتم و سمت پشت آموزشگاه کشوندمش. ولش کردم که دستش رو به شونش گرفت و نالید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته؟! تو کی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به اطراف کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا من رو اوردی اینجا؟! حرف بزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه می‌زاری پسر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و با اخم، منتظر نگاهم کرد. اب دهنم رو قورت دادم. چه جوری بگم آخه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو... تو از قدرتت خبر داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هاش گرد شد اما یهو به تته پته افتاد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ک... قدرت؟ چ... ی میگی؟! فکر کنم حال... حالت خوش نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدم، با استرس به پایین پیرهنش چنگ انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من از همه چی خبر دارم اما یه سری ها هستن که دنبالتن. قصه اش طولانیه! اینجا امن نیست وگرنه برات توضیح می‌دادم. ببین، اگه می‌خوای نجات پیدا کنی، بیا به این آدرس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگه رو از جیبم بیرون کشیدم و سمتش پرت کردم که رو هوا زدش. در حالی که از کنارش رد می‌شدم، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهم اعتماد کن! نجاتت میدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی کل کلاس نگاه خیره‌ی پسره رو حس می‌کردم اما من تمام حواسم به مهشید بود و با استرس نگاهش می‌کردم. مهشید تنها کسی بود که چیزی راجبش نمی‌دونستم. تمام افراد سازمان به اجبار اونجا بودن یا زندگی خانوادشون تو دست های کایان و سیروان بود اما مهشید کسی بود که با پای خودش اومده بود؛ به خاطر همین توی سازمان دوستی نداشت و بیشتری ها ازش دوری می‌کردن. سرنا همیشه بهم می‌گفت مهشید بعد از سیروان، دست راست کایانه و اگه چیزی رو راجب کار هایی که می‌کنی بفهمه، زنده نخواهی موند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما من گوشم بدهکار نبود؛ اصلا برام مهم نبود! نه خونواده ای، نه پدر و مادری، نه حتی امید زندگی؛ پس این زندگی لعنتی به چه دردی می‌خوره لامصب؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از پایان کلاس، از جام بلند شدم و تند از کنار مهشید رد شدم که دستم رو کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا کجا؟! یادت نرفته که با هم باید برگردیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با شرارت توی چشم هام زل زد، من هم با گستاخی به چشم هاش زل زدم که نگاهش رو برداشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوف، اون‌جوری نگاه نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌خوام برم سر خاک مامان، بابام. برمی‌گردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شک نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه دروغ بگی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه، آره دختر! قوانین رو از بَرَم. نمی‌خواد یاد آوری کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و با زمزمه ای از کنارم رد شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حواسم بهت هست دختر دردسر ساز سازمان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رد شد، با علامتی به پسره که هنوز نگاهم می‌کرد، از کلاس بیرون زدم. از محوطه بیرون رفتم، کنار ماشینم ایستادم و عینک دودیم رو روی چشم هام گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه بعد سر و کله اش پیدا شد که این سمت می‌اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نامحسوس دستی تکون دادم که سر تکون داد. سریع خودش رو به ماشین رسوند و نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم نشستم و ماشین رو روشن کردم. تصمیم گرفتم برم سمت بهشت زهرا تا کمتر شک کنن؛ هر چند، تا الان خیلی خطر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسمت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مسیحا و تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عینکم رو بالاتر زدم، در حالی که سرعتم رو زیاد می‌کردم و از آینه، به ماشینی که تعقیبمون می‌کرد نگاه می‌کردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مانلی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو کی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دقت لایی کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عضو سازمان کایانْ کابوس؛ سازمانی که می‌خواد قدرتت رو بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت سمتم برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو... تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نیشخند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نترس پسر! به سازمان نارو زدم. شاید ندونی اما قوی ترین موجود جهان تویی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیلومتر شمار روی صد و بیست رفت و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راجب خودت بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جدیت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قرار بود تو حرف بزنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره ولی تا وقتی ندونم کی هستی، قدرت هات چی هستن، نمی‌تونم برات کاری بکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سردرگمی و عصبانیت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه نمیگی قوی‌ترین موجود جهانم؟! خب همین که قوی ام کافی نیست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند شیطنت آمیزی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید ببینم تا چه حد می‌تونم باهات خطر کنم! آدم های سازمان شوخی بردار نیستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آینه به عقب نگاه نامحسوسی انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوم، معلومه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیلومتر شمار بالا تر می‌رفت و سرعت ماشین پشت سرم هم بیشتر می‌شد. رانندگیم خوب بود؛ خوب که نه، عالی بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سازمان ورزش های رزمی، رانندگی با سرعت بالا، آمادگی هایی مثل آتیش روشن کردن توی جنگل رو یادمون داده بود. برام کاری نداشت دست به سر کردنشون اما باید می‌دیدم مسیحا با کار هایی که من می‌کنم دووم میاره یا نه چون کار های من سراسر خطر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نترس بودم، خیلی زیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین، یه سازمان وجود داره که خیلی وقته هست؛ البته قبلا طرفدار آدم های غیر طبیعی و... بوده ولی نسل کسی که اون سازمان رو به وجود آورد، همه چیز رو عوض کرد. راجب خودم نمیگم اما باید بدونی خیلی ها رو نجات دادم و خیلی هم توی خطر افتادم ولی... تو فرق می‌کنی پسر! قدرتت از همه‌ی اون ها بیشتره و کایان، کسی که رئیس سازمانه دنبالته. من تو رو با یه دوربین پیدا کردم. امیدوارم اون ها هنوز نفهمیده باشن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نیم نگاهی به اطراف گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان نقشه چیه؟ می‌خوای من رو هم نجات بدی؟ من از پس خودم بر میام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک تر شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو نمی‌فهمی! اونایی که دنبالتن خیلی زیادن؛ ته تهش من بتونم جلوی چهل نفرشون رو بگیرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هاش رو با حرص از هم فاصله داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس باید چی‌کار کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه نقشه دارم که باید مو به مو انجامش بدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشید و با کلافگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با احتیاط لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیشه یهویی نیای؛ چون اینجوری به من هم شک می‌کنن. اول ده دقیقه، ده دقیقه دیر بیا. مثل همیشه باش. وقتی ذهنشون رو حسابی درگیر کردی، دیگه کلا نیا. من سرشون رو گرم می‌کنم و ذهنشون رو یه جای دیگه می‌برم. برو شمال. نه، نه، کلا دور شو از اینجا! کار های سفرت رو آماده کن و برو خارج.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کردی اسونه؟ اصلا این به کنار؛ اگه بلایی سر تو بیارن چی؟! من... چه جوری خودم رو ببخشم که به خاطر من یه نفر نابود شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و ناباور گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باور نمی‌کنم به خاطر آدم های عجیب، غریب جون خودت رو به خطر بندازی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون جون خیلی ها رو هم به اجبار گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشم هام زل زد، من هم بهش خیره شدم. چشم هاش انگار نور امید می‌دادن. زیبا بودن؛ خیلی... زیبا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم و خیره به چشم هام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی تو جبران کردی؛ با تموم سر وقت رسیدن هات، با تموم مهربونی هات، با... با فداکاری هات!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت نگاهش کردم که با لبخند بی‌جونی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علاوه بر پیش‌بینی آینده، می‌تونم گذشته ات رو مثل یه فیلم چند ثانیه ای از توی چشم هات بخونم. به عنوان یه ادم بی‌طرف، باید بگم تو تمون تلاشت رو کردی. تو مجبور بودی! تقصیر تو نیست. لازم هم نیست به خاطر من خودت رو به خطر بندازی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی من تا الانش هم خطر کردم. مهم نیست؛ فقط این که کسی قربانی نشه مهمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به اطراف انداختم و در حالی که بلند می‌شدم، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کار هایی که گفتم رو بکن تا ببینم چی میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد، بلند شد و با هم سمت ماشین راه افتادیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک سرفه ای کردم و در ورودی عمارت رو باز کردم. از پله ها بالا رفتم و در اتاق رو باز کردم. خودم رو با لباس هام روی تخت پرت کردم و به سقف چشم دوختم. نقشه‌ی حساب شده ای نبود ولی بهترین کاری بود که می‌شد کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو بستم و خودم رو توی طبقه آخر، جایی که اتاق کایان بود تصور کردم. روی صندلیش نشسته بود و به صفحه مانیتورش نگاه می‌کرد. جلوتر رفتم و پشت سرش ایستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه عکس رو نگاه می‌کرد. با دیدن عکس قلبم ایستاد! عکس من و مسیحا بود؛ دقیقا وقتی که کنار قبر مامانم اینا نشسته بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو روی سرم گذاشتم و به جسم خودم برگشتم. نفس- نفس زنون از جام پریدم و توی اتاق چرخ زدم. شمارش رو ندارم لعنتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع کولم رو روی دوشم انداختم و مثل جت از اتاقم بیرون زدم. پله ها رو چند تا یکی کردم و به خودم که اومدم، توی ماشین بودم و به سمت خونه‌ی یحیی می‌روندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارش توی هک کردن، گوشی و کامپیوتر خلاصه می‌شد. همه چیز رو بلد بود و توی سه سوت، آمار هر کی رو که می‌خواستی برات در می‌آورد. خیلی وقت بود ندیده بودمش؛ اون هم به خاطر این که دفعه‌ی قبلی برای هک کردن سیستم کایان پیشش رفته بودم و کایان فهمیده بود. چه جوریش رو نمی‌دونم اما هر کسی که من رو لو داد، واقعا آدم احمقی بود که فکر کرد من دست از کار هام بر می‌دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اون ماجرا هم زیاد سراغش نرفتم که برام دردسر نشه اما یکی از دلایلش این بود که نیازی نداشتم پیشش برم و بیشتر کار هام رو خودم به سختی انجام می‌دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما این یکی فرق داره! باید ازش کمک بگیرم که شماره‌ی مسیحا رو پیدا کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا کنه تا الان بلایی سرش نیاورده باشن! هرچند خدا هم از من رو برگردونده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم نگاهی به سیستم انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلافگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نویزش رو پیدا کردم. انگاری جی پی اس گوشیش رو روشن کرده بوده. این که نقشه اس یا خودش زرنگ بازی در اورده و روشنش کرده رو نمی‌دونم ولی الان روی مدار، توی مناطق محروم کشوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به موهام کشیدم و با صدای لرزونی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من رو می‌رسونی اونجا؟ تورو خدا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی بهم انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه برادر هیچ‌وقت خواهرش رو تنها نمی‌زاره، می‌زاره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض و لبخند لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دمت گرم پسر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به موتور جلوی روم انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه شت! عجب چیز خفنیه! اگه الان مسیحا بهم نیاز نداشت، بیخیال همه چیز می‌شدم و با همین موتور از ایران می‌رفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سوار شو، حرف نزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تک خند، کلاه کاسکت رو سرم کردم و پشتش با فاصله نشستم. با سرعت موتور رو به حرکت در آورد. اصلا سرعتش یه طرف، صدایی که داشت یه طرف!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم؛ با بغض خندیدم، با حرص خندیدم، با عصبانیت خندیدم! لعنت به خنده هایی که از ته دل نیستن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روشنایی و شلوغی خارج شدیم و کم- کم وارد جایی شدیم که خونه هاش نصفه و نیمه بودن. خیابون که چه عرض کنم، کوچه های درب و داغونش خلوتِ خلوت بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین‌ جاست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، یکم جلوتره. لازم نبود با یکی بیای حداقل؟! اینجا خیلی... خیلی بیشتر از خیلی خطرناکه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدم و چیزی نگفتم. موتور رو متوقف کرد، یه خونه رو نشون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طوری که روی گوشی نشون میده، اینجاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو لرزون بیرون دادم، از موتور پایین پریدم و کلاهم رو از سرم در اوردم. به دست یحیی دادم و قدمی جلو گذاشتم. چشم هام رو بستم و خودم رو داخلش تصور کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست های مسیحا رو به صندلی بسته بودن. چشم هاش بسته بود ولی از انرژی ای که حس می‌کردم، معلوم بود بیداره و داره یه کار هایی می‌کنه! آخرش هم قدرت هاش رو بهم نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو توی موهام کشیدم و دوباره تمرکز کردم. طبقه های بالا رو هم که مخروبه تر از پایین بود، گشتم. کسی نبود و همینش ترسناک بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو باز کردم، سمت یحیی برگشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو دیگه برو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کرد، تکونی به خودش داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز احمق نشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو میری. برو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی توی موهاش کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه تله باشه چی؟ اگه بلایی سرت بیاد من چه غلطی کنم؟ مگه جز تو کس دیگه ای رو دارم که اینجوری با بی‌رحمی میگی برو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمتش رفتم و مطمئن گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه با «اگه» ها زندگی کنی، هیچ‌وقت به هیچ جا نمی‌رسی. اگه با این «اگه» ها خطر نکنی، دیگه تو نیستی که زندگی می‌کنی؛ فقط جسمته که بی‌فایده است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به شونش زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو! من قوی‌ام؛ یادت که نرفته؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فک لرزون از بغض موتور رو روشن کرد و ازم فاصله گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه بلایی سرت بیاد، نمی‌بخشمت مانلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موتور رو حرکت داد و... و دور شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بو رو حس می‌کردم؛ همون بو و انرژی قوی! سیروان هم قدرتش به این اندازه نبود. پای کی در میونه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمی جلو گذاشتم که صدای سنگ‌ریزه ها زیر پام بلند شد. به اطراف نگاهی کردم. شده از سکوت بترسید؟ از صدای هوا؟ از صدای هیچ؟ حال الان منه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم هام رو تند تر کردم. تو می‌تونی مانلی! قدرت هات رو دست کم نگیر. تو قوی هستی! شاید بهتر باشه که بگم... به اندازه «کافی» قوی هستم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در چوبی بود؛ به خاطر همین خیلی راحت با یه هول باز شد. به محض قرار گرفتن پاشنه‌ی پام کف خونه، صدای قیژی بلند شد. سریع سرم رو بالا گرفتم و دورم رو نگاه کردم. حتی از سایه های وسایل خونه هم لرزم می‌گرفت. برای بار هزارم تکرار کردم؛ خودم به جهنم! جون یه آدم در میونه؛ آدمی که اگه قدرتش بمیره، آینده می‌میره! آدمی که آدمه! انسان بودنش کافی نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دو تا پله‌ی کنار در پایین رفتم و به یه در آهنی رسیدم. توقع داشتم باز باشه؛ برای همین در رو هول دادم اما قفل بود. چشم هام رو بستم، موهام موج گرفتن و روی هوا به رقص در اومدن، دست هام رو سمت در گرفتم و با یه حرکت، در بزرگ آهنی منفجر شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای انفجار در، سر پایین افتاده‌ی مسیحا بالا اومد و بهم نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشعه‌ی سبز اطراف رو گرفته بود و به اتاقک تاریک نور می‌داد. تا حالا این طوری نشده بودم! درسته اشعه‌ی قدرتم سبز بود اما سبزش با قدرت پیشگو های آینده متفاوت بود؛ یه جورایی پر رنگ و لجنی مانند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهام توی هوا می‌رقصیدن و پاهام از زمین فاصله گرفته بودن. صدای قهقهه هایی توی گوشم می‌پیچید. اشعه های سبز تبدیل به قرمز می‌شدن. من... داشتم شرور می‌شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشم های پر از نگرانی و بهت مسیحا نگاه کردم. اشعه های قرمز رنگ بهم نزدیک می‌شدن، من روی هوا معلق بودم و نمی‌تونستم فرار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«یادت نره عزیزم! هر وقت کسی خواست اذیتت کنه، جیغ بزن تا ما بفهمیم. خب؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای یواشکی مامان و بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اون خیلی قوی تر از ماست. جیغ هاش می‌تونه آدم رو هم بکشه!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اره ولی اون شرور نیست که بخواد آدم بکشه! می‌تونه قدرت هاش رو کنترل کنه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغ! تا حالا فکر کردید که یه جیغ بلند بتونه آینده رو نجات بده؟ یا حداقل خودتون رو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب، تنها راه چاره ام جیغ بود. مثل دختر بچه ای که می‌ترسه و کاری جز جیغ به یاد نداره اما... جیغ های من مثل جیغ یه بچه معمولی بود؟! خب... صد در صد نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشعه ها فاصله ای با من نداشتن. لب های مسیحا تکون می‌خورد و داد می‌زد اما صداش رو نمی‌شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای جیغ هام اتاقک رو به لرزه در آورد، شیشه ها و آینه ها رو شکوند، زمین و بعدش صندلی ای که مسیحا روش بسته شده بود، به لرزه افتادن اما من دست از جیغ زدن بر نمی‌داشتم. اشعه های شرارت درد دارن، خیلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک هام روی گونه هام چکیدن و باز جیغ زدم. صدای قهقهه ها توی گوشم بیشتر می‌شدن و صدای ناله توی مغزم می‌پیچید. دست هام رو به سختی تکون دادم و سمت مسیحا گرفتم. سعی کردم با قدرتم دست هاش رو باز کنم. با اون همه فشاری که روی قفسه سینم بود، واقعا خیلی عذاب آور بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هاش باز شدن و کلا صندلی پودر شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی وقفه داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرار کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اشک داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، نه تنهات نمی‌زارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با درد به خودم پیچیدم و بلند ترین جیغی که سراغ داشتم رو زدم. دیوار های خونه فرو ریختن و صدای دادی توی مغزم پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قدرتش خیلی قویه! نمی‌تونم قلبش رو تسخیر کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای داد زنی پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی؟! اون حتی نصف قدرت های تو رو نداره! عجله کن پسر! باید همین امشب یه شیطان تمام عیار بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک هام بی‌وقفه می‌ریختن. انگار کسی قلبم رو توی مشتش می‌فشرد. داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو مسیحا، برو! از اینجا... دور شو! به... فکر من نباش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک هاش از چشم هاش سرازیر شدن، زانو زد و به من خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان، بابا، کمکم کنید! جیغ تاثیر نداشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدا هایی توی گوشم پیچید که مال گذشته های نچندان دور بودن؛ همون روزی که... مامان و بابام... مردن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«همیشه بدون، کسی که قدرت هایی مثل تو داره، می‌تونه حتی با یه خرس هم مبارزه کنه! فقط نترس! حتی از سیروان قوی و امثال اون. اون ها ترس رو می‌بلعن!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو می‌تونی! من... نمی‌ترسم! من قوی ام! دنیا عالیه. زندگی خیلی خوبه! تاریکی، سکوت، شب، زوزه‌ی گرگ، پارس سگ، حتی یه شیطان... من ازشون نمی‌ترسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای داد های مسیحا واضح تر شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مانلی! چت شد آخه؟! لعنت به کایان! لعنت به سیروان و هر کی عضو اون سازمان نفرین شده اس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدنم سر شد. اشعه های قرمز از بین رفتن. چشم هام آروم روی هم افتادن، خودم هم روی زمین افتادم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیحا سمتم دوید و سرم رو روی پاش گذاشت. به چشم هاش زل زدم. لعنتی من که چند وقت بیشتر نیست می‌شناسمت؛ پس چرا اینقدر چشم هات آرامش بخش و امید دهنده است؟ چرا رنگ زندگی داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مانلی؟! مانلی؟! لعنت به من! مانلی، حرف بزن! خوبی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو بیشتر فاصله دادم و خیره به چشم هاش، بیحال گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مو... موندی... ت... تو ن... نرفتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من بمیرم هم آدمی مثل تو رو تنها نمی‌زارم! نه، من فقط تو رو تنها نمی‌زارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عشق در یک نگاه واقعیه دیگه؟! من فکر کنم همون روزی که با عجله و شلخته وارد کلاس شد، تجربه اش کردم؛ اون چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو روی سرم گذاشت و چشم هاش رو بست. امواج خنکی که وارد مغزم شدن، کمی از سر دردم کم کرد. انگار روی یه آتیش بزرگ، آب یخ خالی کرده باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم های سرخش رو بهم دوخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا خوب نمیشی؟! چرا... چرا نیروی شفا دهندم کار نمی‌کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند بی‌جونی زدم. دستم رو بالا آوردم و به ته ریش هاش کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون... نی... نیروت... جل... جلوی... نیر... نیروی شی... شیطان... هی... چی نی... نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی تو گفتی من قوی ترین موجود جهانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره ولی... شیطان مو... جود حساب... نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به کوتاهی عمر یه وزش نسیم زد، دست هاش رو زیر پام و گردنم گذاشت و بلندم کرد که با صدایی ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا می‌خوای بری؟! زوده که آقای پیشگو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جلومون نگاه کردم. با بهت دستم رو روی قلبم مشت کردم. سی... سیروان و... مهشید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمزمه‌ی بیحالم بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امکان نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهقهه ای شیطانی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داره دختر دردسر ساز! امشب خیلی چیز ها قراره مشخص بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هاش رو بالا برد. بلافاصله من روی زمین افتادم و مسیحا به دیوار فرو ریخته شده کوبیده شد که نعره اش رو خفه کرد. با برخوردش به دیوار، قلبم تیر کشید که جیغ گوش خراشی کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته روانی؟! خفه شو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دیوار پشتم کوبیده شدم اما دردی نداشت. سیروان دست روی شونه مسیحا گذاشت و وادارش کرد که زانو بزنه. درد توی سرم بزرگ و بزرگ تر می‌شد. پلک هام توان نداشتن که باز بمونن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هام با حرکت دست سیروان، به دیوار قفل زده شد و فقط پاهام آویزون موند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس مهشید بلند بود و مثل لباس ملکه ها روی زمین کشیده می‌شد؛ با این تفاوت که قرمز سرخ و مشکی بود، رنگ شرارت! خندید و در حالی که بهم نزدیک می‌شد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عجیبه، نه؟ تمام مدتی که سر کلاس نیروی من رو حس می‌کردی، من به ریشت می‌خندیدم و با افزایش نیرو هام به سمتت، تو رو آزار می‌دادم و تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قهقهه ای ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو نمی‌فهمیدی! فکر کردی مکالمت با این پسره رو نمی‌شنیدم؟! تو حتی تو تنهاییات هم تنها نبودی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به سیروان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باحاله ها، نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون این که منتظر جوابی ازش باشه، دوباره سمت من برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو رو تا قبرستون تعقیب کردم ولی... باز هم نفهمیدی که دختر! قبل از اینکه کایان خبر داشته باشه، من از همه چی با خبر بودم. این که مسیحا کی هست، دوست هاش کی هستن، حتی تاریخ دقیق تولدش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو روی شونم گذاشت که موج انرژی منفی باعث شد راه تنفسم قطع بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ، گفتم کایان! راستی گفته بودم کایان اصلا هیچ کاره است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به سیروان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوم، فکر کنم هنوز بهشون نگفتیم که کایان تمام این مدت آدم خوبه بوده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره رو به من، با نیشخند ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آدم خوبه ای که طلسم شده بوده و توان دفاع نداشته! خب از یه انسان ضعیف چه توقعی میشه داشت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هاش رو بالا برد و داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و حالا، قدرت قوی تو و این پسره، چیزی رو می‌سازه که حتی توی خوابت ندیده باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم ریزی خیره به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا که یکی از ما نشدی، قدرت هات رو ازت می‌گیرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیروان مثل ماست وایستاده بود و فکر کنم وظیفه اش فقط نگاه کردن بود! همیشه ساکت بود. فکر می‌کردم هر کسی ساکت تره، زرنگ تره اما انگار اشتباه می‌کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم های نیمه باز بهش نگاه کردم که جلو تر اومد و با نفرت توی چشم هام زل زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونی چیه؟! قوی‌ترین موجود جهان این پسره نیست! اون فقط می‌تونه آینده رو ببینه ولی تو کسی هستی که می‌تونه آینده رو تغییر بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت و سرگردون، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و... ولی این... امک... کان نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده‌ای کینه‌دوزانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا، امکان داره! کایان خیلی دوستت داره. مثل دخترش عاشقته و هیچ‌وقت نذاشت انتقامم رو ازت بگیرم ولی خب... یه انسان ناچیز تر از اونیه که بتونه جلوی یه طلسم رو بگیره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص نگاهش کردم که سمت مسیحا رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و چقدر جالب میشه که یه پیشگوی اینده، یه اینده ساز رو بکشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیحا نفس نفس زنون و نگران به من نگاه کرد. اونقدر حالم خراب بود که حتی نمی‌تونستم واکنشی نشون بدم. چونش رو گرفت و به چشم هاش خیره شد. با آخرین توانم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگاه... نگاهش ن... نکن مسیحا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هاش رو ازش گرفت اما مهشید با خشونت صورتش رو سمت خودش برگردوند و بهش خیره شد. چشم هاش برق سرخ می‌زد و چشم های مسیحا هم همینطور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، نه! مسی... حا نگاهش... نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اشک و بغض داد می‌زدم که نگاهش نکنه! یهو سمتم برگشت اما از اون چشم های گرم خبری نبود. برق سرخ روی قرنیه‌ی چشم هاش نشسته بود و با سردی و مثل مجسمه نگاهم می‌کرد. مهشید با خنده‌ی بلندی سمتم برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا می‌تونه حتی با یه اشاره سرت رو بزنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مسیحا اشاره ای زد که بلند شد و سمتم حرکت کرد. با اشک داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه... مسیحا! تو طلسم... شدی! نی... نیا جلو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو خم کرد، دست هاش رو سمتم گرفت و چشم هاش رو بست. توی خلسه فرو رفتم و چشم هام رو بستم. انگار روحم داشت از بدنم خارج می‌شد. صدای سمفونی ناراحت کننده ای توی گوشم می‌پیچید و من روح خودم رو تماشا می‌کردم که چه جوری از کالبدم خارج میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه جا تار بود و انگار توی هاله ای از مه قرار داشتیم. صدای زمزمه هایی جون می‌گرفت و ذهنم رو مخشوش تر می‌کرد و قدرت تمرکز نمی‌دادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابایی بهم دوچرخه سواری یاد میدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چه لباسیه دختر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیشه اینقدر زود نرین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این ماموریت آخرین ماموریتیه که ما توش شرکت می‌کنیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونا... فوت شدن مانلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو باید این ماموریت ها رو انجام بدی وگرنه کشته میشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من بمیرم هم این کار رو نمی‌کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بجنب دختر! باید سریع از اینجا بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من این دختر رو فراری میدم ولی دفعه بعد از این خبر ها نیست. فهمیدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باور نمی‌کنم به خاطر آدم های عجیب، غریب جون خودت رو به خطر بندازی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من فقط تو رو تنها نمی‌زارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدا ها جون می‌گرفتن و من تموم خاطراتم رو می‌دیدم. دل کندن از خاطره ها خیلی سخته. من نباید به این زودی ها تسلیم شم! اگه من کسی هم که اینده رو تغییر میده، پس تغییرش میدم! اگه این قدرت به من واگذار شده، حتما لایقش بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط مطمئنم که تسلیم نمیشم؛ هرگز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به رو به روم خورد. مامان و بابا رو به روم بودن و با یه لبخند گرم نگاهم می‌کردن اما صورتشون و لباس تنشون سفید بود. با گریه نگاهشون کردم و برای بغل کردنشون، قدم هام رو سمتشون کشوندم اما اون ها عقب کشیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو می‌تونی دخترم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اشک گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آغوشتون رو می‌خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا لبخند مهربونی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما هم ولی اگه هم رو بغل کنیم، تو هم با میای و این خوب نیست که یه آینده ساز، اول راه بمیره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان نگاهی به بابا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو دوستش داری و همین برای برگردوندن خود واقعیش کافیه و اما آینده‌‌ی همه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید خودت پیداش کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی من نمی‌دونم باید چیکار کنم. اینجا خیلی عجیبه. یه هاله و یه زندگی دیگه، دقیق همون جایی که مسیحا و جسم من هست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا دستش رو سمتم دراز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید خودت بفهمی اما یه چیزی هست که باید بدونی؛ اون هم اینکه زمان توی واقعیت نمی‌گذره. نگران نباش! راز جاده های یاقوتی رو هم فراموش نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سردرگم زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جاده های یاقوتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دیگه چه کوفتی ای بود؟! چقدر راز باید فاش می‌شد تا دوباره به همون زندگی هر چند نامعقول خودم برگردم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با همون لبخند دلچسب همیشگیش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همون راهی که کایان ازش با خبره. این رو هم به یاد بسپار؛ کایان تمام این مدت طلسم بوده. اون آدم خیلی خوبیه! مهشید نابود نخواهد شد اما اگه راهش رو پیدا کنی، برای همیشه از اینجا به جزیره‌ی مفقود شده تبعید میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشون رو تکون دادن و همزمان گفتن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.