رمان شیطون و بلا به قلم هلیا سعیدی

تعداد صفحات : 74

ژانر : عاشقانه .طنز

دانلود رمان شیطون و بلا

خلاصه رمان :

این داستان در مورد یک پسر و دختر که به صورت اتفاقی و طنز با هم آشنا میشن و اتفاقات زیادی براشون میفته حتی از مرگ هم برمی گردن

ادامه رمان:

مه گل پاشو .خیر سرت یه ماه دیگه کنکور داری ،پاشو گل دخترم یکمم درس بخون بلکه قبول شی

- اوفففف،باشه مامی ژونم من بیدارم شما برو منم میام

-باشه پس زود بیا نهار بخور که ساعت دو ظهره بعد بیا درستو بخون

خخخخخ ننه مارو باش بیچاره فکر میکنه دارم درس میخونم نمیدونه همش با گوشیم ور میرم وسط درس

بلاخره از تخت گرم و نرم خجملم دل کندمو بعد از انجام عملیات رفتم پایین و هول هولکی نهارمو نوش جان کردم (کوفت کردی دیگه مه گل خانوم )بمیر وجدان ادم با یه خانوم مشتخص که اینطور نمیحره خره (منظورت متشخص بود دیگه)باشه برو بمیر (رفتم ولی خودت بمیر خانوم مشتخص خخخ) اوف رفتش.بعد به اتاقم رفتم و به دوستای خل تر از خودم پی ام دادم که اماده بشین بریم ددر

⃣

خب حالا وقت تبدیل لولو به هلو،هرچند من خودم هلو ام و قراره هلوتر شم (سقف نریزه)خدایی دروغ میگم وجدان جونم(نه خب ولی خوب نیست ادم از خودش تعریف کنه )به اینه نگاه کردم من یه دختر سبزه با چشمای درشت سبز تیره و مژه های بلند ،بینی کوشولو که همه فکر میکنن عملیه ،گونه های برجسته ولب متوسط که بخاطر رنگ صورتیش انگار همیشه رژ زدم .خلاصه دافیم واسه خودم .شروع کردم به ارایش و بعد از اتمام کارم چشمک زدن به پرنسس داخل اینه رفتم سراغ کمد لباسام یه مانتوی سفید جذب که ۸۵بودن سینه هامو به رخ می کشیدو تا وسط رونم بود با یه شلوار نود یخی پوشید کتونی های مشکیمو پام کردم ،کیف دستی مشکیمم دستم گرفتم و رفتم سمت در اتاق (هی توله شال سرت نکری)وای قربونت وجی ژون زوی برگشتمو یه شال مشکی ام سرکردم و بعد از برداشتن گوشی و سوییچ ۲۰۶خوشملی خودم رفتم پایین و سوار رخشم شدم و د برو که رفتیم خب بزارید از خودمو خانوادم براتون بگم بابا جونم ۴۴سالشه و یه شرکت معماری داره مامان مهشیدمم حسابداری خونده ولی خب سر کار نمیره و خونه داره

یه داداش دارم که اسمش مهیاره ۴سال ازم بزرگتره و دانشجوی پزشکیه .خیلی پسر بد اخلاقیه تازشم خیلیم دختر بازه اصلن خره اخه مامانم اونو بیشتر از من دوس داره هرچند که خودش اینو نمیگه یه خواهر کوشولویه ناناز هم دارم که اسمش مهسانه ،هشت سالشه و عسل خانوادست و عجق اجیش

⃣

خب حالا نوبت خودم شد ۱۸سالمه به ماه دیگه کنکور ریاضی دارم اگه خدا بخواد قراره راهه باباهه رو ادامه بدم تا به یه جایی برسم اها راستی من یه خانوم خوشگل ،باوقعار ،سنگین، متین،خانوم ،ناناز،جیگر و .... ام (تعارف نکن بگو اصلا میخوای من بگم بیشعور اشغال بی شخصیت خودشیفته دیوث انگل و.... هستی)ببند گاله رو وجی تا برات گل نگرفتم روش (باش ،بای)کنار خونه الیناز زدم رو ترمز و بهش زنگیدم اونم سه سوت پرید تو ماشین و فلششو زد و اهنگ تنگ بازی رو گذاشتو صداشو زد اخر منم تخته گاز رفتم دم خونه یاسی ، اونم سوار شد و تو اون گرما شروع کردیم به خیابون گردی . لایی میکشیدن،میر*ق*صیدیم ،جیغ میزدیم که یهو

+۲۰۶آلبالویی ایران ۷۷بزن کنار

یاسمن:بدبختیدیم

آلیناز:موافقم

-خخخ اسکلا لابد یه جریمه مینویسن میرن دیگه

یاسی :خف بابا ماشین گشت ارشاده اون شالتو بکش جلو اهنگم قطع کن

-نهههههههههه

آلی:اره

زدم کنار و از ماشین پیاده شدم . وای این دیگه کیه از اوناست که از اول ریش بودن بعد دست و پا در اوردن (الان وقتش نیست مه گل یکم التماس کن)باشه

-حاج اقا مشکل چیه؟

+شما و همراهاتون باید همراه ما بیاید

-همراهام که مهم نیستنببرینشون . اما من چرا باید بیام

آلی:مه گل

یاسی:واقعا که

-خب پس حاجی ژون اینارم نبرید با خودتون . ما دیگه رفتیم بای بای

+خانم مگه من باشما شوخی دارم ، ماشینتونو پارک کنید و همراه ما بیاین

-اخه چرا؟

+این از طرز لباس پوشیدنتون ، این از طرز حرف زدنتون ،اون از طرز رانندگی تون و ر*ق*صیدن بازم میگید چرا؟

-یه دفه بگید این از طرز به دنیا اومدنتون چیه همش طرز طرز،والا

+خانم سوار شید

- باشه

اون دوتام لال مونی گرفته بودن اها راستی ببینم اینا چی پوشیدن که گیر داده

⃣

آلی یه مانتوی مشکی با کمربند طلایی پوشیده بود که به زور میومد رو ب*ا*س*نش با یه شلوار نود و کفش عروسکی یه شالم میشه گفت تقریبا دور گردنش بود خخخخخ

آلی دختری با پوست سفید ،چشمای مشکی ، لبای گوشتی و بینی عملی ؛در کل دختر جذابی بود

یاسی هم یه مانتوی جلو باز سفید که یه تاپ بالا ناف سفید زیرش بود پوشیده بود با یه شلوار مشکی و کفشای پاشنه بلند سفید مشکی همراه کیف ستش یه شال مشکی هم انداخته بود سرش

یاسی پوست گندمی داشت ،چشمای خیلی درشت مشکی

لبای پروتز و بینی عملی دخی خوشگلی بود

+خانوم به چی فکر میکنید سوار شید

اوه اوه ریموت ماشینو زدم و سوار ماشین این دوتا حاجی شدیم و تو چیز یعنی به قول خودشون ستاد پیاده شدیم

ازمون تعهد گرفتن و گفتن بزنگیم به خانوادمون بیان دنبالمون

اون دو تا زنگیدن که بیان ولی من اعصاب غر غرای مامانو نداشتم ، بابامم که رفته بود مسافرت ، پس زنگ زدم به مهیار

-الو سیلام داداش جونم ، مه گل فدات شه خوبی

+سلام ،ها چی میخوای که شدم جونت

-اوممم چیزه بیا منو ببر

+کجا ببرمت،اصلا مگه کجایی؟

-کلانتری

+چیییییییی؟؟؟؟؟؟

-این اقایون ریشو گشت پیچ شدن اوردنمون اینجا ،بابا هم نیست زود بیا

+باشه ،ولی ببینمت من میدونمو تو ادرس و بده

-اوی اوی پیاده نمیشی وایسا ما هم سوار شیم مثلا ببینیم میخوای چیکار کنی؟

+اوف هیچی ادرس بده

-افرین ، یاداشت کن .......

+باشه الان میام

-بای

+بای

یاسی :چقدر میحرفی

-ببند حال ندارم

⃣

یه نیم ساعت اونجا معطل شدیم تا ننه بابای این دوتا گوریل خوشمل (تعادل روانی نداریا اخرش گوریله یا خوشگل)هردو . داشتم میگفتم ننه باباشون اومدن وقتی خواستن ببرنشون این حاجیا کلی نصیحت کردن که ادبشون کنن اونام رفتن البته خواستن منم ببرن ها ولی اینا قبول نکردن اینه که وایسادم تا مهیار اومد و اونم کلی نصیحت کردن که نزاره ناموسش که من باشم اینطوری بره بیرون و بعدش بهمون رخصت دادن که به سمت منزل تشریف فرما بشیم ما هم سوار ماشین ناناز داداشیم که یه سوناتا جیگر بود شدیمو رفتیم خونه ،قرار شد مهیار خودش بره ماشینمو بیاره .

ولی خب این گرفتنم تنها سودی که داشت این بود که تصمیم گرفتم به جای ولگردی بشینم این یه ماهو درست و درمون درسمو بخونم بلگ

که یه گوهی بشم که مردم ازم بی نصیب نمونن ، به اون دوتا دوست خلمم خبر دادم که اونام قبول کردن

قرار شد جز پنجشنبه و جمعه بیرون نریم و گوشیامونم خاموش کردیم و از ساعت ۸شب تا ۱۲روشن بود ، بعد از اون باید خاموش میکردیم

خودمونو تو درس خفه کرده بودیم به طوری که من حتی از اتاقمم بیرون نمیومدم مامانمم همش میگفت این یه چیزیش شده خخخخخخ یه ماه همینطور گذشت و من همه‌ی تستامو زده بودمو به جورایی مطمئن بودم قبول میشم ، یاسی و آلی هم همین نظرو داشتن

فردا کنکور داشتیم و هرسه تامون خیلی استرس داشتیم با هردوشون کلی حرف زدم بعدم قران خوندمو گوشیمو گذاشتم رو ساعتو لالا کردم

⃣

صبح با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم و تند تند لباسامو پوشیدم ازبس استرس داشتم نفهمیدم لباس چی پوشیدم بدون هیچ ارایشی رفتم بیرونو از نرده ها سرازیر شدم و عجله ای صبحانه خوردو رفتم تو پذیرایی. اه اینا که همه بیدارن همه نشسته بودنو داشتن با یه لبخند نگام میکنن

مهسان پرید ب*غ*لم منم یه دور چرخوندمش و گذاشتمش زمین و ب*و*سش کردم

+مه گلم

-جانم بابایی

+انقدر استرس نداشته باش مطمئن باش قبول میشی

-خداکنه

بابا اومد کنارمو پیشونیمو ب*و*سید ، مامانم از زیر قرآن ردم کرد و با مهیار راهی جلسه امتحان شدیم

چنتا صلوات دادم و مهیارو ب*و*سیدم

-برام دعا کن داداشی

+باشه خواهری برو عزیزم فقط حواست به امتحانت باشه اصلا استرس نداشته باش

-باشه سعیمو میکنم.بای

+بای

از ماشین پیاده شدمو با نشون دادن کارتم رفتم سر جلسه . همه سوالا رو اروم و با دقت جواب دادم خداروشکر تو این یه ماه بیشتریاشو کار کرده بودم و بلد بودم وقتی همه سوالا رو جواب دادم پاسخ نامه رو تحویل دادم و اومدم بیرون که یاسی رو دیدم داشتم میرفتم سمتش که یهو

+پخخخخخ

-وای الهی بمیری الی ، بیام سر خاکت سلفی بگیرم زیرش بنویسم منو خاکش ،یهویی

+الهی خودت بمیری منم بیا حلواتو پخش کنم، چطور دادی من که مطمئنم قبول میشم ، یاسی هم گفت به لطف این یه ماه ،همین تهران قبول میشم

-اوهوم ، منم خوب دادم

دوتایی رفتیم سمت یاسی و با هم رفتیم پیتزا خوردیم (نوش جونمون) بعدم زنگ زدم مهیار بیاد سراغمون

⃣

+هی خوشگلا سوار شید

یاسی؛اقا راتو بکش برو حال ندارم کل کل کنم ،امتحان دادم انرژیم تموم شده

الی:خخخخخ ،اسکل مهیاره .داداشه این نخاله

-نخاله عمته سوار شید بریم

تو راه دوستام نیست که خیلی خجالتین لال شده بودن( زر نزن باو خجالتین ،بگو ترسیدن جلو این داداشت سوتی بدن) خب حالا هرچی.

بعد از رسوندن دوستان خلم رفتیم خونه ،توراهم یکم درباره سوالای ازمون حرفیدیم

-سلام‌براهل‌خونه‌‌‌ .مامان دویید اومد سمتم

+سلام مادر ازمونت چطور بود

- خوب بود مامانی ،عالی،الان خوابم میاد برم بخوابم بعدا حرف میزنیم دربارش

+باشه گلم برو بخواب این یه ماه خواب و خوراک نداشتی مه گلم

غروب که از خواب نازم بیدار شدم فورا رفتم سر وقت کتابام .اه من که دیگه درس ندارم (خره همین صبح کنکور داشتی) نشستم همه ی کتابامو جمع کردم انداختم تو کمد کتابام ،بعدم رفتم رو تختم و نتمو روشن کردم .الالا چقدر مردم دوسم دارن ،این همه پی ام فرستادن برام ،جواب همه رو دادم و از تلگرام اومدم بیرون .یوهو حالا بریم سراغ اینستا . بعد از سر زدن به پیج دوستام یکم دیگه گشتم که یهو -وای وجی اینو چه جیگریه. لامصب پسر نیس که هلو .خواستم زیر عکسش کامنت بزارم که باخودم گفتم الان فکر میکنه تحفه‌اس ،شاخ میشه . از عکساش اسکرین گرفتم و نتمو خاموش کردم.

.**************************

این چند وقت کارم شده بود گشتن ، خرید ،تفریح ،اسکل کردن پسرا .ولی امروز خیلی استرس دارم ،دستام یخ کردن از اضطراب .

خیره شدم به صفحه لب تاپ و منتظریم که صفحه باز شه .

-اخ جون .وایییییییی خدا جونم عاشقتم(جییییییییییییییییغ)

معماری تهران قبول شدم

+تبریک میگم گل دخترم

من برم به بابا و داداشت خبر بدم. منم شماره اورانگوتان نامبر وانو گرفتم

-الو سیلام خره

+وای مه گل تهران قبولیدم(جیییییغ)

منم با جیغ جیغ

-منم قبول شدم .پس تو یه دانشگاهیم .اخ جون

+و خبر بعدی

-بنال عشقش

+یاسی هم تهران قبول شده

-الالا .چیکار کردم من با شما دو تا گودزیلا .دیدید یه ماهم نتیجه داد

+خفه بابا .گودزیلا تویی ولی اره این یه ماه شبو روز نداشتـــــ...

*مه گل - وای خدایا این دیگه کی بود .نزاشتم الی حرفشو ادامه بده خدافظی کردم و قطعیدم .

و با داد بد تر از خودش جواب دادم -بعععععععله؟

اه این که مهیار خرست .اومم این چیه دستش .

-میگم مهیاری جونم .خوشگل اجی این پاستیلا رو میخوای بدی به من دیگه ؟

+نه

-????پس چرا خریدی

+برا مهسانه

-تو غلط کردی با مهسان من دانشگاه قبول شدم اون پاستیل بخوره . بعدم بسته پر از پاستیلو از دستش گرفتمو دویدم

+خخخخخخ ندو الان نیفتی همش مال خودته برا تو گرفتم -??????منو اسکل میکنی

+اره

پاهامو کوبیدم زمینو

-ماااااااامااااااان

+باشه بابا ما رفتیم .راستی خوشحالم که قبول شدی

من با نیش باز

-میسی

+خب حالا نیشتو جمع کن

-?‌

⃣

مدت زیادی از روزی که نتایج دانشگاهم مشخص شد میگذره .ازین مدت به خوبی استفاده کردیم،با الی و یاسی تو کلاسای مختلف ثبت نام کردیم و کلی خل بازی در اوردیم حالام فقط دوروز مونده به باز شدن دانشگاه

از نظر اطرافیانم خیلی تغییر کردم

هرکی یه چیزی میگه مامان میگه خانوم شدی ،بابا میگه سنگین و با وقار شدی ،مهیار میگه مغرور شدی ،یاسی و الی هم همش میگن همینطوری پیش بری یکی میاد میگیرتت???

اما از نظر خودم زیاد تغییر نکردم همه‌ی شیطنتام و خل بازیام سره جاشه فقط دیگه اصلا به هیچ پسری محل نمیزارم درواقع اصلا با جنس مذکر کاری ندارم و باهاشون حتی شوخی هم نمیکنم واین فقط به خاطر اینه که حس میکنم تا حالا یکم سبک بازی در اوردم (خخخ یکم ؟کارت ا یکم گذشته خیلی فراتر از خیلی زیاد)ببند وجدان من حوصله ندارم ببرمشون دکتر(کیا رو ؟)کرمای دندوت .هوای ازاد براشون خوب نیس(مه گلللل????)بلی؟ (مرض) تو جونت حالام خفه

بعدم رفتم سراغ لباسام

اومم حالا چی بپوشم

اهان یافتم یه مانتوی لیمویی خوشمل با کیف کفش لیمویی و شال و شلوار سفید یه ارایش غلیظ و شیکم کردم و رفتم پایین .منتظر تا الی و یاسی بیان سراغم .

⃣

با لرزش گوشیم به صفحش نگاه کردم

-جانم یاسی

+دم در منتظریم

زود رفتم سوار ماشین شدم

-سلام خرا

+سلام .خر خودتی

*خب کجا بریم؟

-پاساژ....

+باش بریم

وقتی وارد مرکز خرید شدیم مثل این قحطی زده ها شروع کردیم به خرید .الی ۵تا کوله خرید ،سه تا مانتو ،یه جفت کفش با یه مقنعه مشکی یاسی هم دست کمی از اون نداشت اونم کلی خرید کرده بود

-خخخ مثل این بچه دبستانی ها شدیم اومدیم خرید مدرسه

+درد

*بمیر

-خودت بمیر انگل اجتماع

منم یه کوله پشتی ناناز برداشتم با کلی مقنعه با رنگای مختلف

وقتی برگشتم خونه به زور مقنعه هامو تک تک سر مهیار میکردمو با مامانو بابا و مهسان بهش میخندیدیم

دیگه دلم درد گرفته بود ،با کلی قسم دادن به جون مهسان راضیش کردم آرایشش کنم . وقتی با مقنعه وارایش دیدنش بابام انقدر خندید که نشست رو زمین ،وقتی مهیار حواسش نبود دیدم مامان ازش عکس انداخت تا مهیار رفت دوش بگیره که ارایشش پاک شه منم عکسو از گوشی مامان واسه خودم فرستادم

بعد از شب بخیر گفتم رفتم اتاقو لالا کردم

⃣⃣

صبح که نه ولی غروب که از خواب پاشدم(خو غروب بود دیگه ،هوا تاریک بود??)

گوشیمو چک کردم و رفتم اینستا و خیلی شیک عکس مهیارو گذاشتم .بوخودا ۱۰دقیقه نگذشته بود که صدای داد مهیار اومد

+مه گل میکشمت ،زندت نمیزارم حالا عکس منو میزاری تو اینستا???

بعدم با مشت کلی کوبید رو در.در همین حین که اون داشت برام کری میخوند منم هدفون نازنینمو تو گوشم گزاشتمو اهنگ تهران مازراتی رو گزاشتم ،به صفحه گوشیم زل زدم الالا ای جانم عکس داداشم چقدر طرفدار داره تو یه ربع ۱۳۷تا‌ لایک خورده بود

گوشیمو بیخی شدم و رفتم یه دوش گرفتم

یهو یه صدای قار و قور میومد اه اینکه شمک مبارک من می باشد

اخ الهی مه گل فدات نشه گریه نکن الان میریم پایین سیرت میکنم .

خو بچم حق داره از دیشب چیزی نخورده

میگما ای کاش روزه میگرفتم اخه نزدیک اذانه(خره مگه ماه رمضونه )نه خوب فقط یه پیشنهاد بود اه اصلا تو چرا این قدر به من گیر میدی

لال شو

اصلا تومیخوری به من گیر میدی

بعدم رفتم پایین شروع کردم به چیدن سفره

همه چیز روش بود

میگم همه چیز یعنی

خامه ٬مربا کره .پنیر.شیر چای برنج خورشت دوغ ماست نوشابه

خلاصه یخچالمونو خالی کرده بودم رو میزو داشتم میخوردم که بابامو دیدم که با دهن باز داره نگام میکنه

باهمون دهن پر گفتم سلام بابایی

بابا هنوز همونطوری به منو میز نگاه میکرد که مامانم اومد .

یهو زد تو صورتش و گفت

وای بچم از دست رفت ،این چه طرز غذا خوردنه الان این ناهارته یا شام یه صبحانه

‌-خوب مگه چیه از دیشب چیزی نخوردم گرسنمه باباجون خاک انداز بیارم خدمتتون

+هاااا برا چی؟

-برا جمع کردن فکتون پدر محترم

وایــــــــــــــــــــــــــــــــــــی مامان خم شد که دمپاییشو در بیاره منم دوییدم تو اتاق خخخخخخ

ای خدا فردا باید ساعت ۷بیدار شم اخه ۸کلاس دارم

پس خیلی زود رو تختم دراز کشیدم که بخوابم ولی خوابم نبرد (خو معلومه که خوابت نمیبره هنوز ساعت نه شبه تازه از دیشب ساعت یک تا امروز ساعت هفت غروب خواب بودی ) راس میگه

بالاخره به هر زور و زحمتی بود یاعت دو شب خوابم برد تازه اصلا از اتاق بیرون نرفتم هم از ترس مامان

هم از ترس مهیار

من چرا انقدر بدبختم

تا صبح فقط خواب یه کلاس سیاه با یه استاد سیبیلو رو دیدم که با شیلنگ بالا سرم وایساده و داره درس میده????????

ساعت هفت با صدای گوشیم بیدار شدمو بعد از از انجام عملیات رفتم سراغ لباسام یه مانتوی حریر جلو باز مشکی با یه تاپ سفید و مقنعه و شلوار مشکی پوشیدم .یه کتونی سفید پام کردم و کوله مشکیمم رو دوشم انداختم و راهی دانشگاه شدم اها راستی ارایشم نکردم فقط یه رژ زدم

⃣⃣

تو راه یه کوچولو استرس داشتم

اما خب زیاد بهش محل نذاشتم که خودش رفت

??

تو پارکینگ دانشگاه پارک کردم و پیاده شدم .به الی زنگ زدم ؛

-الو الی کجایید؟

+دانشگاه

-خو شاس مغز کجای دانشگاه ؟؟؟

+هااااا ،اهانکنار یه اتاقیم ،بیا منتظرتیم

-الی خدا شفات نده یکم بخندیم فقط همین

+مرض مه گل

-خو اخه این چه مدل ادرس دادنه اینجا هزارتا اتاق داره

+خخخخخ الان میایم دم در ورودی توهم بیا اونجا .

-باوش . گوشی قطع کردم .

وقتی بهشون رسیدم قبل از هر چیزی .یکی یه دونه پس گردنی دبش بهشون زدم که هردوشون افتادن دنبالم

من میدوییم اونا پشت سرم

که یهو خوردم به دیوار

هی وای من این که دیوار نبود

هلو بود یهنی چیزه خوردم به یه جیگر

اه منظورم اینه که خوردم به یه پسر خوشمل ولی با اخمی که داشت ادم دستشویی لازم میشد

-اخ الهی مامانت فدات شه

تو چه نازی

با یه پوزخند گفت :تا خودتم فدام نشدی از روم پاشو

چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی‌¿؟¿؟¿؟¿؟¿؟¿؟

من باز فکرمو بلند گفتم

ل*ب*مو به دندون گرفتم و تندی از روش پاشدم که دیدم اون دوتا اسکل قرمز شدن

⃣⃣

-وای خدا مرگم نده

شما دوتا چتون شده چرا قرمز شدید

هردوشون زدن زیر خنده منم که تازه گرفتم چی شده اعصابم خورد شد????

منم بیخیال گندی که زدمو خنده این دوتا شدمو با هم رفتیم به سمت کلاسمون

دم در اون دوتا رفتن تو منم

یه خورده ه*و*س شیطنت کردم وایسادم چند ثانیه بعد با یه اخم و خیلی جدی رفتم تو کلاس

یه پسره پررو:

ای جانم ،خدا چی افریده

منم رفتم پشت میز استاد وایسادم و گفتم

-اقای محترم اگه نمیخواین همین جلسه اول از کلاسم حذفتون کنم ساکت شید .

پسره رید به خودش

خخخخخ

بایه عذر خواهی نشست سر جاش بقیه کلایم خفه شدن

الی و یاسی هم با دهن باز داشتن نگام میکردن

-خب من مه گل آریا هستم ،دانشجوی ترم یک وهم کلاسی شما?????????

خوشحالم از اشناییتون

با نیش باز رفتم وسط الی و یاسی نشستم

کل کلاس رفت هوا پسره هم که:??????????????

⃣⃣

ΡﾑЯℳłS :

امروز روز اول کارمه خیلی خوشحالم .

با آرشا به دانشگاه اومدیم ،با اینکه دانشگاه محیط سالمیه ولی خب آرشاست دیگه رو خانوادش خیلی غیرتیه حالا

اصلا دوس دختراش براش مهم نیستن تازه تشویقشونم میکنه که لباسای باز بپوشن

خخخخخخ

همین که از در ورودی داخل شدیم اول صدای داد دوتا دخترو شنیدم که دنبال یه دختر دیگه افتاده بودن و واسش کری میخوندن

دختر داشت به سمت ما می دوید که خورد به آرشا

هردوشون پخش زمین شدن

اوه باید گورشو بکنه ،داداش بد اخلاق منو نمیشناسه بیچاره

الانه که پاچشو بگیره

انتظار داشتمحداقل یه سیلی بهش بزنه ولی در کمال ناباوری فقط داشت بهش نگات میکرد اصلا

انگار تو این دنیا نبود

حس کردم دختر ه یه چیزی گفت ولی من نشنیدم

با چیزی که دیدم نزدیک بود شاخ درارم

آرشا گوشه ل*ب*ش کش اومد

نه بابا داداش منو لبخند

هه جز محالاته

آرشا هم یه چیز زهش گفت ولی چون بیشتر مثل زمزمه بود نشنیدم ولی دختره تو سه ثانیه از جاش پاشد و رفت پیش دوستاش

منم از آرشا که حالا دیگه وایساده بود خدافظی کردم

به سمت دفتر مدیریت رفتم و بعد از گرفتن لیست اسامی

به کلاس رفتم

⃣⃣

ΡﾑЯℳłS:

همین که خواستم وارد کلاس شم با صدای یه نفر که خودشو جای من جا زده بود

ایستادم

خخخخ حال یه پسره رو گرفت

معلومه دختر باحالیه پس تصمیم گرفتم باهاش

رفیق شم

وقتی وارد کلاس شدم

اه اینکه همون دخی شیطونیه که به ارشا خورد

رفتم رو صندلی استاد نشستم که همون پسری که این

شیطون بلا زده بود تو برجکش

گفت

لابد تو هم میخوای بگی استادی

شوخی فقط بار اول مزه میده

بیخی شو بیا بشین سر جات

منم یه اخم وحشتناک کردمو

شروع کردم به خوندن اسما

و با خوندن هر کدوم به

چهره اشون نگاه کردم که رسید به مه گل آریا

نگاه که کردم هیچکی جواب نداد ،یه بار دیگه خوندم که

یکی که از قبل اسمشو خونده بودم بلند شد

اومم یاسمن اسدی بود فک کنم سوالی نگاش کردم که هول شد

+چیزه استاد ،حاضره

-متوجه نمیشم خانوم اسدی

+‌خب اومم ..سکوت کرد و به کناریش اشاره کرد که یکی خوابیده بود

اه این که همونیه که خورد به ارشا خخخخ از من بد تره سر کلاس خوابیده

یهو یکی از دوستاش زد تو سرش که با داد گفت

مهیار بزار بگپم

همه کلاس از جمله من داشتیم میخندیدیم که دوستش گفت منم الیناز

-ای الهی سنگ قبرتو خودم بشورم الی

تو تو خونه ما چیکار داری

اصلا مگه تو دانشگاه نداری

وای منم دانشگاه داشتم

یهو صاف نشست و تازه متوجه گافی که داده بود شد

بچه های کلاس???????????????

من

مه گل

بعد از کلی خنده اسم دوتا کتابو رو تخته نوشتم و پایان کلاسو اعلام کردم .

⃣⃣

مه گل:

بعد از پایان کلاسام رفتم خونه تو کل راه به گاف هایی که دادم فکر میکردم

واقعا روز اولی ابروم رفت

همین که یاد اون پسره میوفتم با اون نگاهش یه نگاهم به شلوارم میندازم که خیس نشده باشه اخه لامصب اخم نداشت که

اخــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

داشت ادم اخمشو میدید قهوه ای میکرد شلوارشو

رفتم خونه و بعد از احوال پرسی با اهل خونه رفتم تو اتاقم و لباسامو در اوردم

دوباره برگشتم پیش مامان

و تو پختن غذا بهش کمک کردم

میگم کمک یعنی دریت کردن سالاد

خو چیه مگه من که بلد نیستم نهار بپزم .سالادو درست کردمو رفتم تو حیاط پشت خونه که یه باغ خوشمل اما کوشولو بود

تازشم بابام برام اونجا کلبه هم ساخته بود??????

دلتون بسوزه

رفتم تو کلبه‌ی نازمو طنابمو برداشتم ،اومدم تو باغ هدفونمو تو گوشم گزاشتم شروع کردم به طناب زدن

بعد از کلی طناب زدن خسته شدم و شروع کردم به ر*ق*صیدن که یهو چشمم خورد به پسر هیز همسایمون که زل زده بود بهم یه اخم کردم بهش اونم خودشو جمع کرد منم رفتم داخل خونه

تا شب بیکار بودم یکم کلش بازی کردمو تلگرام و اینستامو چک کردم بعدم که لالا

⃣⃣

آرشا:

صبح بعد از این که پارمیسو رسوندم رفتم شرکت

کلی کار ریخته بود رو سرم

بعد انجام همشون که تا غروب طول کشید

رفتم خونه بعد از سلام با مامان و پارمیس رفتم تو اتاقم

خیلی کلافه بودم ولی حتی

خودمم دلیلشو نمیدونستم

اتفاقای امروزو مرور کردم که

شاید بفهمم چه مرگمه

اما اگه بردن پارمیس و خوردن به اون خانوم کوچولو

رو فاکتور بگیریم یه روز کاملا معمولی مثل هر روز بود

رفتم پایین بعد از خوردن شام خوشمزه که به لطف خدمتکار خوبمون پخته شده بود رفتم کنار پارمیسو مشغول حرف زدن شدیم

-خب چه خبر از دانشگاه

مشکلی که پیش نیومد؟

+نه داداش عالی بود ولی این دختره که صبح بهش خوردی افتادین شاگرد منه بعدم یه چشمک زد

منم اخم کودمو

-خوب که چی

+تو بزار بقیه حرفمو بزنم

نپر وسط حرفم (شروع کرد داستان مه گلو سر کلاسش گفت دوباره نمینویسم چون میدونم از خوندن سه باره اش خسته میشید )

خخخخ پس دختره کلا شوت میزنه

پارمیس تعریف میکرد و منم

به یه دلیل ناشناخته هی مشتاق تر میشدم بشنوم

معلومه خودشو میزنه به سادگی که نظره چهارتا پسرو

جلب کنه .هه (بچه دو شخصیتیه تعادل روانی نداره خخخ)

از همشون بدم میاد مخصوصا اونایی که خودشونو به موش مردگی میزنن و مظلوم نمایی میکنن

تمامشون مثل همن پس منم مث یه دستمال ازشون استفاده میکنم و میندازمشون دور

البته حتی به سمتشونم نمیرم

من فقط به پیشنهاد دخترا جواب مثبت میدم وگرنه از

وقتی یادمه هیچ وقت

به دختری پیشنهاد رفاقت نمیدادم

با تکون دادن دست پارمیس جلوی صورتم از تو فکر در اومدم و با گفتن شب بخیر به اتاقم رفتمو خوابیدم

⃣⃣

مه گل خانوم?:

صبح که بیدار شدم داشتم به سمت اتاق فکر میرفتم که مهسانو تو اتاقم دیدم

-جانم مهسانی چی میخوای ¿؟¿

+میخوای چیکار کنی اجی ؟

-وا ؟؟؟؟

+بعنی الان کجا میری

-خب مه گل که از خواب پا میشه جیش داره

دارم میرم تخلیه کنم خوشگلم

+اه مه گل اذیتم نکن امروز میری بیرون یا خونه ای

-یه ساعت دیگه دانشگاه دارم بعد کلاسام میام خونه

چطور ؟

+هیچی مامان گفت شب منو ببری جشن تولد نیلوفر

-ساعت چنده جشنش عخشم

+اوممم یاعت شیش تا نه شب

-باشه گلی میبرمت

پرید و لپمو ب*و*سید بعدم با مامان راهی مدرسش شد

منم یه کت خوشمل مشکی پوشیدم

با یه شلوار دم پای فیروزه ای کفشای پاشنه بلند مشکی و کیف ستش

یه شال فیروزه ای هم سرم کردم و موهای نانازم از پشت و جلو بیرون بود

......

وارد دانشگاه شدم که دو چلغوزو دیدم که با ماشین یاسی اومده بودن

چون خونه هاشون نزدیک هم بود با هم میومدن

اوه اوه اینا که وضعشون از

من بدتر بود

اگه من مانتوم تا وسط رونم بود مال اینا به زور رو ب*ا*س*نشونو میگرفت

با هم سلام کردیم به سمت کلاسمون میرفتیم که

یه اقای ریشو جلومونو گرفت

+این چه وضع دانشگاه اومدنه

اومدید درس بخونید یا واسه عروسی اومدید????

-تو خر کی باشی که من بعت جواب بدم ،بکش کنار میخوام رد

با بیشگونی که الی از پهلوم گرفت یه اخ بلند گفتم

-مرض چته تو ؟

+مهی از حراسته خفه شو

-صدبار گفتم مخفف اس چــــــــــــــــــــــــی ؟حراست گفت الان؟

-چیزه میگم اقا یعنی نه چیزه برادر ببخشید

+همراه من بیاین

-نه دستت مرسی کلاسمون دیر میشه شما به نهی از منکرتون برسید

ما هم کم کم داشتیم رفع زحمت میکردیم

اقا با اخمی که کرد قهوه ای کردیم هر سه تامون

اون دوتام که طبق معمول انگار زبونشون منم

هیچی دیگه رفتیم حراستو بعد کلی نصیحت از طرف اقایون منکراتی

و التماس از طرف ما بدون گرفتن تعهد گزاشتن بریم

ما هم به سمت کلاس رفتیم

⃣⃣

در کلاسو زدم

-استاد میتونیم بشینیم