رمان ویلان به قلم دختر خورشید sun daughter
تعداد صفحات : 1301
ژانر : عاشقانه , اجتماعی
دانلود رمان ویلان
خلاصه رمان :
بنیامین بدیع ، سرگردون تر از این حرفهاست که بتونه برای زندگیش تصمیم درستی بگیره !
همه چیز گره خورده ...
همه چیز گم شده ...
هویتش... اسمش... زندگیش...
به بن بست رسیدن ساده تر از به مقصد رسیدنه!
ادامه رمان:
دستش را خوب چفت دسته ی چرمی کیف مشکی بی رنگ ورویش کرد .
به یقه ی کج بارانی اش اهمیتی نداد . بالاخره جرات کرد جلوبرود . مقابل ریل چرخان چمدان ها ایستاد .
بی اراده اخم کرده بود.
شاید برای تمرکز بیشتر، شاید هم از اضطراب ...
نگاهی به چمدان هایی که از جلوی چشمش می گذشتند انداخت .
انگار چیزی مانع میشد تا رنگ چمدانش را به یاد بیاورد چندان عجیب هم نبود. ریل می چرخید. رنگ به رنگ ساک و بسته های مختلف از جلوی چشمش رد میشد ولی هیچ کدام به نظرش آشنا نبود .
بی تفاوت فقط نگاه می کرد .نمیدانست باید از کجا شروع کند ، از کدام خیابان یا از کدام کوچه و گذر !
ریل می چرخید . شاید بارها چمدانش از جلوی چشمش رد شد و او هر بار غریبه نگاهش میکرد ، هر بار فکرش می رفت به ناکجا و برمیگشت !
با صدای تلفن همراهش ، به خودش امد .
به سختی انگشتش را روی صفحه کشید. با لحنی زوری که وانمود کند هنوز نرسیده خودش را نباخته جواب داد :
-سلام.
-سلام . خوبی ؟ رسیدی ؟
لب تر کرد و دوباره چشم چرخاند به ریل چرخان وگفت : آره . نیم ساعتی هست . دارم چمدون هامو تحویل میگیرم.
-خیلی خب . خدا رو شکر . سپردم یکی از دوستام میاد دنبالت .
کلافه و عصبی غرغر کرد : امیرعلی محض رضای خدا بذار راه خودمو پیش برم … تو چرا …
امیرعلی میان کلامش گفت : ای بابا رها چقدر زود عصبانی میشی . ما فقط میخوایم کمکت کنیم.
پوفی کرد و با حرص گفت: ممنون از تو و فرشته .ولی بذارید دو روز تو حال خودم باشم … مطمئن باشید دست از پا خطا نمیکنم … !
امیرعلی خندهای تصنعی تحویلش داد و گغت: خیلی خب . عصبانی نشو . ولی خواهش میکنم یه چند روز به خودت استر احت بده ، یکم تمرکز کن … بعدش برو…
رها آرام گفت : بعدش برم کجا؟!
امیرعلی جدی شد.
-نباید عجله کنی … صبور باش. بسپار به خدا . درست میشه . من وفرشته دلمون روشنه .
رها نفسش را فوت کرد و امیرعلی ادامه داد: باور کن اتفاق خاصی نمیفته … نگران هیچی هم نباش …
در گیر ودار موعظه های امیر علی بود که دستی روی شانه اش فرود آمد ، گاردی به خودش گرفت و تلفن همراهش را از گوشش جدا کرد . به پشت سرش چرخید . با دیدن امیر علی ولبخندش ، آهش را خورد و گفت : فکر کردم گفتی یکی رو میفرستی دنبالم … نه اینکه خودت بیای دنبالم !
امیر علی خندید و گفت : خدا به خیر کنه عاقبت همه ی مارو … دختر تو که هنوز هیچی نشده مثل گچ شدی!!!
کیف دستی اش را گرفت و متعجب پرسید : پس چمدونت کجاست؟!
فصل اول :
کلیدش با سرو صدا از جیب شلوارش افتاد . چند کارت و چند اسکناس هم با خودش روی زمین انداخت. به خودش بود جعبه ی توی دستش را هم ول میکرد !
اما ول نکرد.
حتی خم هم نشد تا کلیدهایش را بردارد.
همانطور ایستاده بود و به اتوبارپارک شده مقابل خانه زل زده بود .
چراغ هایش راهنما میزدند و دو سه پسر جوان سعی داشتند تخته فرشهای لوله شده را به زورم که شده در عقب کامیون جا بدهند.
کامیون دهانش باز بود و هرچه بود ونبود را در خودش جا می داد .
سست خم شد و کلید و کارت ملی و گواهینامه اش را برداشت. همانطور مشت کرده بود و سخت جلو می رفت. کارتون توی دستش مانع دیدنش می شد.
نمی توانست ادرس و شماره تلفن کامیون اثاث کشی را خوب بخواند .
هرچه جلوتر می رفت ، رنگ قالی آشنا تر میشد .
اگر روز روشن نبود حتما با صد و ده تماس میگرفت ... اما ساعت چهار بعد از ظهر یک روز ابری بهاری بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارگرهای بنده ی خدا عرق می ریختند و میز وصندلی ها را جا می دادند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد ساختمان گرانیتی شد . چند پله را لک لک کنان بالا رفت. مردی با "ببخشیدجناب " ، مجبورش کرد سد راه نشود و دو صندلی را از در بیرون برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو قدم بلند برداشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقابل اسانسور ایستاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشید و وارد اتاقک فلزی شد .در اینه به اخم میان ابروهایش نگاه کوتاهی انداخت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاقک فلزی در طبقه ی ششم متوقف شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ داری به گوشش رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند سردی روی لبهایش نشست. به ارامی از اتاقک خارج شد. بدون اینکه تمایلی داشته باشد تا کفش هایش را در بیاورد وارد واحد شماره ی شش شد، واحد دنجی که درچوبی خوش ساختی داشت و استخودوس وشمعدانی هایش بالای جا کفشی چوبی که تا چند ماه پیش از سبزی و طراوت نمایی می دادند به سنگهای گرانیتی و مرمری پشت سرشان ، حالا خشک خشک بودند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد خانه که شد حواسش رفت به قد و قواره اش که پشت به او به جوانک سبزه ای بی درنگ تذکر می داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارگر جوانی از جلوی در دو کارتن را برداشت و گفت: خانم دیگه بعید میدونم واسه یخچال و گاز جا داشته باشه ماشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه به عقب بچرخد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گفتم که اقای محترم فعلا قصد ندارم اونا رو ببرم .شاید یه روز دیگه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رو به مرد دیگر گفت : اقا تو رو خدا مراقب باش، شکست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباقی کلمه در دهانش ماسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش به پوزخند مسخره ی روی لبهایش، خشک شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کرد مسلط شود ... شاید فقط چند ثانیه طول کشید تا زبان بچرخاند و به زور سلام کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاملا داخل واحد شد کارتون توی دستش را گوشه ای گذاشت و کیف مشکی اش را پرت کرد کنج دیوار .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی نیم نگاهی هم به نشیمن و پذیرایی خالی از مبل و فرش و نهار خوری نینداخت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلو امد و مقابلش ایستاد . در اولین دمش که از حضور او از هوا گرفت ؛ عطر اشنایی به مشامش نشست . رایحه اش همانی بود که سال گذشته به عنوان هدیه ی سالگرد برایش خریده بود . دقیق تر نگاهش کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانتوی خاکستری هم سوغاتی یکی از ماموریت های چند ماه پیش بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی شال نا مرتب قرمزش هم که با هم از یک دستفروش در خیابان ولیعصر خریده بودند سلیقه ی خودش بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت شکسته شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ظریفش سعی میکرد مسلط باشد اما می لرزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارام و شمرده گفت: ببخشید . خیلی زنگ زدم خونه نبودی ... بابا هم که میشناسی اصرار داشت همین امروز بیام و ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه جوابش را بدهد از کنارش گذشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای قدم هایش را از پشت سرش می شنید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند تند میخواست رفع و رجوع کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بنیامین باورکن من بیشتر از ده بار باهات تماس گرفتم تو دیشب هیچ کدوم از پیام هامو تلفن هامو جواب ندادی؛ بخدا نمیخواستم بدون هماهنگی بیام خونه ات ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشناسه ی "ات" را با غیظ گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی اجبار نگاهی به سرتاپایش انداخت و گفت: مشکلی نیست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستگیره ی درب اتاق را پایین کشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن وسایل متعجب شد . اتاق دست نخورده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتخت دونفره ، کنسول و اینه ... چراغ خواب و حتی عکس مضحک عروسیشان که بالای اباژور قرمز رنگ خود نمایی میکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیز همانطور بود که صبح وقتی میخواست از خانه خارج شود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارام وارد اتاق شد ، کنارش قرار گرفت وپرسید : بنیامین... چرا حرف نمیزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی نگاهش هم نکرد به پنجره و پرده های حریر شیری خیره شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقابلش ایستاد و با سماجت گفت: باور کن نمیخواستم اینطوری بیام همه چیز وبهم بریزم . فقط چند تا تیر وتخته بردم ، بابا فکر نکنه که ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستقیم نگاهش کرد . کلامش در نطفه خفه شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زور لبهایش را بست و سرش را پایین انداخت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین دست توی جیبش کرد وپاکت کوچک سفیدی را دراورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه چیزی بگوید مقابلش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاکت را از دستش گرفت؛ ارام بازش کرد . با دیدن برق زرد سکه ی تمام بهار ، ته حلقش چیزی گره خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمهای بهت زده گفت: بنیامین ... تو این بی پولی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنالید: نه ... نه من قبولش نمیکنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین خشک گفت: مگه میتونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطره اشک سمجی را از کنار چشمش پاک کرد و گفت: من که گفتم مهریه امو می بخشم... چرا اینطوری میکنی بنیامین... من میدونم تو الان شرایطشو نداری... فردا بی خبر از بابا میرم مهریه امو می بخشم! من راضی نیستم تو این شرایط تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین کلافه از صدای زنگ دارش گفت : فقط صدو یازده ماه دیگه مونده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را پایین گرفت . دست اخر اشکش هم چکید ر وی پاکت کوچک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین : چرا تخت و نبردی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فین فینی گفت : پس کجا میخوابیدی ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بلندی پقی زد زیر خنده و گفت : تو این سه ماه فکر کردی رو این تخت خوابیدم ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفورا به پشت سرش چرخید و در اتاق را بست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمضطرب نگاهی به چشمهای سرد بنیامین انداخت و گفت : تو رو خدا بنیامین ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را جلو برد و گفت : چی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس کمی عقب گرفت . پشت را به در اتاق چسباند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبش را گزید و گفت: تو رو خدا بنیامین . انقدر تلخ نباش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به لبهایش چسباند و با همان صدای بغض دار گفت : برات شام درست کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین: چرا یخچال و ماشین لباسشویی رو نبردی ؟! میخوای به بهانه ی اونابازم بیای اینجا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایش بدتراز لبهایش می لرزید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا زهرخند گفت : بابات میدونه با قابلمه ی غذا میای خونه ی من؟! نگران جای خواب منی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت اشاره اش را به سمت پیشانی اش برد ، روی جای بخیه ی کوچک بالای ابرویش را کمی ماساژ داد وگفت : بابات میدونه هر شب پیام می فرستی ا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را پایین اورد و فرو کرد توی جیبش و پرسید: میدونه با شوهر سابقت هنوز تیک میزنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بنیامین... چرا داری همه چی رو خراب میکنی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین با لبخند کش دار دندان نمایی گفت : من دارم همه چی رو خر اب میکنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیش دار اضافه کرد : جالبه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای کارگری از بیرون اتاق امد که بلند گفت : خانم تو این ماشین لباسشویی که رخت چرک هست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکهایش را پاک کرد و از اتاق بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام حرصش را سرکارگر خالی کرد و داد زد : اقای محترم چند بار بگم کاری با لباسشویی و یخچال و گاز نداشته باشید...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعتش را روی کنسول پرت کرد ، کف دستهایش را گذاشت لبه ی میز چوبی و دراینه زل زد به خودش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانست چقدر گذشت یا چقدر به همان حال ماند که صدای پیغام گیر تلفنش بلند شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانست چقدر گذشت یا چقدر به همان حال ماند که صدای پیغام گیر تلفنش بلند شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکش دار ، مثل همیشه با آن صوت خاص و عجیب غریبش حرف میزد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بــنی... الــــوو... هانی خوابی؟ بنی زو زو ام! نیستی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایش را محکم روی هم فشار داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستهای مشت شده ، خیز برداشت سمت در اتاق و وسط نشیمن خالی ایستاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به رویش ایستاده بود و گوشی تلفن با جاه و جلالش دستش بود . چشمهای پر از اشک و لبهای لرزان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو صدای دختری که در کل فضای خالی خانه از پیغامگیر تلفن اکو می شد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بنی بهم زنگ بزن .... منتظرم ... بــــای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند نشسته روی لبهایش با اشک جمع شده در چشمهایش تناقض داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانست دلجویی کند یا بگذارد با همین تناقض مستولی به چهره اش ، تماشایش کند تا بلکه به نقطه شرمندگی برسد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را جلو برد و دم ودستگاه تلفن را گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست در جعبه ای که روی زمین بود جا بدهد که صدایش کل خانه را برداشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir--صبر میکردی شیش ماه بگذره بعد میرفتی پی الواتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی زمین زانو زد ، میخواست با ان یونولیت های سفید توی جعبه کل تلفن را پوشش دهد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند گفت: مگه با تو نیستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابی نداد . سیم شارژر را دور اداپتور می پیچید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص سر تکان داد و گفت: باشه ... به جهنم . من فکر میکردم آدمی ... من فکر میکردم تو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع بلند شد ، نیم قدم برداشت و روی کل هیکلش سایه انداخت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش قطع شد . با ترس تماشایش میکرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسش را روی صورتش خالی کرد وگفت : منم نیازهای خودمودارم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض نالید : کجا کم گذاشتم بنیامین ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وقتی چهار ماهه زندگیتو ول کردی رفتی ! نپرس !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را جلوی صورتش گرفت . میخواست هق هق کند که بنیامین با تشر گفت : بس کن آنا . تو خسته نشدی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجعبه ی تلفن را بغلش انداخت و گفت: بسلامت. کار امروزت تموم شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ورودی را باز کرد و منتظر ماند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلانه سلانه سمت در امد ، فین فین میکرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین با مکث به زمین اشاره کرد ، ساک ظرف فلزی غذایش را نشانه گرفت و گفت : اینم بردار با خودت ببر .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعلل گفت : شب ساعت هشت میام دنبال رُهام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا چشم گرد کرد وگفت : تو ساعت ده اوردی پیشم ... قاضی گفت بیست وچهار ساعت نه بیست و دو ساعت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین در ورودی را تکانی داد وگفت : هشت میام دنبالش ! به سلامت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاق که میشد بلند گفت : هر وقت دیگه برای بردن گاز و یخچال و لباسشویی اومدی ، تیرو تخته های این اتاق هم جمع کن ببر !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر با صدای بدی بسته شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان جا ، حد فاصل راهروی سرویس بهداشتی و اتاق خواب روی زمین خالی نشست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن همراهش را سخت از شلوار کتانش بیرون کشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک مشت پیام و تماس های بی جواب ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را کشاند سمت مخاطبین ... الف ، آنا صدر لیست بود ... پوفی کرد ، امیرعلی را گرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند بوق ، درست وقتی که میخواست تماس را قطع کند ، صدایش امد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باز چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه از سوال تکراری اش گفت : تو نمیتونی مثل آدم سلام علیک کنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرعلی بلند خندید ، حوصله ی سرخوشی این یکی را اصلا نداشت ، لب زد : امروز نیومدی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه کاری پیش اومد گرفتار شدم! چی شد؟! بستن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرعلی اهی کشید وگفت: نگران نباش. درست میشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خرده ریز داری پیشم . بعدا بیکار بودی بیا تحویل بگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرعلی: باشه . شب میام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه امشب میخوام برم دنبال رُهام قول دادم ببرمش پارک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرعلی دلخور گفت : دوروز پیش مادرش باشه ، واسش سم نیست ! انقدر حرص نزن سر بچه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حرف تماس را قطع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین مانده بود امیرعلی هم وسط کار و زندگی اش دخالت کند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فحشی تلفن را قطع کرد ، رها پشت پنجره ایستاده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته با سینی چای از اشپزخانه بیرون امد، نگاهی به شانه های مرتعش رها انداخت و رو به امیر علی گفت : چی شده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها به سمتشان چرخید و گفت : نمیدونستم طلاق گرفته ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر علی سری تکان داد و گفت : سر همین جریان . پدر زنش پاشو کرد تو یه کفش ! طلاق دختره رو گرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها روی مبل نشست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بخار چای نگاه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته کنارش امد وگفت: چقدر تو فکری .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها دستی به صورتش کشید وگفت : نمیدونم باید چه کار کنم . از کجا شروع کنم ... به معنای واقعی هنگ کردم ! فکر نمیکردم انقدر همه چیز سخت باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر علی لبخندی زد وگفت: دیگه قرار باشه انقدر زود خودتو ببازی ... بهتره برگردی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها جبهه گرفت : نیومدم که دست خالی برگردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر علی شانه ای بالا داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فعلا بهتره دست نگه داری. تو این شرایط اصلا صلاح نیست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخم شد فنجان چای را برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بنظرم الان ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها میان کلامش گفت :من باید دنبال خونه باشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته دستش را گرفت و گفت : اینجا هم خونه ی خودته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر علی یک نفس فنجان را سرکشید و از جایش بلند شد ، رها با نگاه دنبالش میکرد ، امیرعلی لبخندی زد وگفت : من فعلا برم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها ارام گفت : نمیخواستم تو این اوضاع مزاحمتون بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته اهی کشید و گفت : دیر یا زود اون دفتر مجله بسته می شد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها لبخندی زد و رو به امیر علی گفت: نگران کارتون نباشید . من قبل از اینکه بیام ایران با عموم صحبت کردم . اگر بشه ... بشه که شما و ... بن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهایش را چند ثانیه روی هم فشرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایش را بست و باز کرد و بالاخره با زور گفت : بنیامین هم بیاین تو همون شرکت فکر کنم اینطوری خیلی جلو بیفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرعلی: بنیامین خیلی غد تر از این حرفهاست . به همین راحتی به کسی اعتماد نمیکنه . حداقل با شناختی که من ازش دارم بعید میدونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها بلند شد ، رو به روی امیرعلی ایستاد و گفت : به هر حال شما چند سالی ازش بزرگترید . باهم همکار بودید. شاید بتونید اعتمادشو جلب کنید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرعلی: من نمیتونم قول بدم ولی سعی مو میکنم ... بنیامین هم شکاکه هم بی گدار به اب نمیزنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها نا امید نگاهش میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرعلی به زور گفت : من نهایت تلاشمو میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها : این لطفتون رو جبران میکنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رو به فرشته اضافه کرد : قول میدم جبران کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرعلی با اخم گفت : امیدوارم این کارا لطمه ی بدتری به زندگیش نزنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان داد و زیرلب زمزمه کرد : خدا عاقبت همه ی ما رو بخیر کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با خداحافظ کوتاهی از خانه خارج شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها روی مبل سر راهش وا رفت . گفته بودند سخت است ... گفته بودند نشدنی است ... گفته بودند بگذار و برو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفته بودند انقدر امید نداشته باش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخیال باش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگذران ... هرجور که هست ، این زندگی را به هر قیمتی بگذران و فراموش کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ی اینها را گفته بودند ... گفته بودند و تا جان داشت وجا داشت نشنیده بود ... با همه ی اینها اما نگفته بودند چه کار کند ... فراموش کند و بگذرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچطور مرور خاطرات نکند؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا به قول همه بیخیال باشد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچطور جواب دلش را بدهد ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر می گفتند با این همه زخم توی دلش چه کار کند !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این همه حسرت تلنبار شده و اه های خورده و نخورده اش چه کار کند !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید اگر می گفتند ... حال بهتری داشت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحداقل حالا مثل تیری که اماده ی خروج از چله ی کمان بود ، نبود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایش را چند ثانیه بست و باز کرد ، مطمئن نبود که میتواند اعصابش را کنترل کند ،با این حال دستش را به دستگیره ی درب اتومبیل گرفت وپیاده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد با ان ژست طلبکار جوری جلوی در ایستاده بود که بنیامین با خودش فکر کرد قفل فرمان مشکی زیر صندلی را دست چپش بگیرد یا راست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کرد ، با پاشنه ی پا درب را بست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوچه ی عریض را با چند قدم کوتاه طی کرد . حالا رو به رویش ایستاده بود . نفسش بوی سیگار می داد ، یقه اش هم مثل همیشه کیپ بود . لابد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواست مطمئن شود مبادا همسایه ای راپورتش را بدهد که ، مهندس البرز ، شبها وقتی در کوچه سیگاری دود میکند ، یقه آخوندی نمی پوشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست متاسف شود اما نشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زور سلام کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهندس البرز به زحمت سری تکان داد و پرسید : از این ورا عالیجناب . دستور بدم گوسفند سر بزنن برات جناب بدیع !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی به لحن نچندان دلچسبش زد و بی پرده سراغ اصل مطلب رفت و گفت : اومدم دنبال رهام !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهندس البرز دست چپش را بالا اورد ، با دیدن عقربه های ساعت ،ابرویی بالا انداخت و گفت : فکر کنم دو ساعتی زود اومدی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست راند دوم را اجرا کند که ، در خانه باز شد ، اناهیتا دست رهام را گرفته بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام با دیدن بنیامین اخم کرد و پشت اناهیتا رفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهندس البرز پوزخندی زد و گفت: می بینم که رابطه ات با پسرت خوبه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهندس البرز من برای بحث نیومدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رو به رهام گفت : رهام ... بیا میخوام ببرمت پارک ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست جلو برود که مهندس البرز سد راهش شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا دخالت کرد وگفت : بابا خودم گفتم این موقع بنیامین بیاد دنبال رهام . من فردا صبح زود باید برم جایی . شب باید زود بخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهندس خواست حرفی بزند که ، آنا صورت رهام را ب*و*سید و با فشار کوچکی به شانه اش ، وادارش کرد ، جلو برود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین دستش را گرفت ، رهام چرخهای اتومبیل کوچکش را روی صورتش حرکت می داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهندس البرز: میخوای بچه رو ببری خونه ای که اسباب اثاثیه نداره که چی بشه ؟! میخوای باهاش فوتبال بازی کنی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین لبخندی زد و گفت : مرسی از پیشنهادتون ... فکر خوبیه . امشب با پسرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را انداخت در چشمهای قرمز آنا و گفت : وسط سالن خالی ، فوتبال بازی میکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به آنا گفت : راستی خانم البرز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا با تته پته گفت : ب... بله ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین شمرده گفت : امروز بابت سکه ای که ازم دریافت کردید ، رسیدی تحویلم ندادید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا ماتش برد . مثل ادم هایی که ناگهانی کیش و مات می شوند ، ضربه ی کاری را در لحظه ای که نباید می خورند ! دو قطره اشک اماده ی فرو ریختن بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین شب خوش کوتاهی گفت و دست رهام را کشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشتش بود به ادم های که تا دیروز خانواده اش محسوب می شدند و امروز دشمن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستارت که زد از اینه به در ورودی خانه نگاه کرد ؛ آنا هنوز ایستاده بود . دست به سینه ... به مسیری نا کجایی نگاه میکرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام با ماشین پلیس کوچکش لابه لای صندلی ها می لولید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام با ماشین پلیس کوچکش لابه لای صندلی ها می لولید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شیطنت ، چرخ های اتومبیل را روی گردن بنیامین کشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نکن رهام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لجبازی ، ماشین را روی موهایش برد ، بنیامین چیزی نگفت . سعی کرد تمرین سکوت کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام ، با شیطنت ماشین را روی کتف و گوش بنیامین میکشید وسر و صدای استارت ماشین و ترمز در می اورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین ، کلافه گفت: رهام اروم بشین دارم رانندگی میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام حرصی گفت: تو داری رانندگی میکنی ... مامان تلفن حرف میزنه گریه میکنه ... باباجون همش روزنامه دستشه... پس کی با من بازی کنه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین از اینه به صندلی عقب نگاه کرد . رهام مچاله شده بود کنج پنجره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کرد وگفت: میخوای با عمه بیتا بری اصفهان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام چشمهایش برقی زد و گفت: فرهود وفرهادم هستن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره . میخوای تو هم باهاشون بری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام نگران گفت: پس مامانم چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین رو به روی کافه ای نگه داشت و به عقب چرخید وگفت: مامانت چی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام با چرخهای ماشین پلیسش ور می رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین متحکم گفت: وقتی کسی باهات حرف میزنه سرتو ننداز پایین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام مستقیم در چشمهای بنیامین نگاه کرد وگفت : میخوای منو از مامانم دور کنی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین لبخند سردی زد وگفت: نه . با عمه بیتا میری با عمه هم برمیگردی. با فرهود و فرهادم بازی میکنی . دوست نداری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیشه مامانمم بیاد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین چرخید و به خیابان نگاه کرد وگفت: مامانت بیاد چه کار؟ مامانت میره سرکار. بعدم توله سگ تو فقط نگران مامانتی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام لب برچید و گفت : تو رو کل هفته می بینم . مامانم فقط یه روز می بینم . اونم نه یه روز کامـــل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"کامل" را با غیظ گفت. درست مثل مادرش... وقتی در خانه چانه می زد ، بیست و چهار ساعت نه بیست و دو ساعت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش راعقب برد و لای موهای نرم رهام فرستاد و گفت: غصه نخور کاپیتان . بستنی میخوری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نچ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا؟! بستنی میوه ای نخرم یعنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام چیزی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مثلا با طعم های شاهتوت وانار و پرتقال؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام اب دهانش را قورت داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شایدم شیک کارامل میخوای ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره سرش را بالا اورد و گفت : نه . آیس پک میخوام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین خنده ای کرد وخواست از ماشین پیاده شود که رهام گفت : بنیامین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دیگه مامانمو دوست نداری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین زیر لب گفت : آیس پک با چه طعمی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام چشمهایش را انداخت سر در کافه ی چوبی نقلی چسبیده به پیاده رو وگفت : شکلاتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر زننده گفت "شکلاتی" که بنیامین میخواست همان جا فرمان اتومبیل را بکند و پرتش کند وسط خیابان . انتظار نداشت ، وقتی طعم یک بستنی را از پسرش می پرسد : مثل برج زهرمار بگوید : شکلاتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکلات شیرین بود ... حداقل آدم را سرحال می اورد ، نباید اینطور تلخ و سوزناک ادا می شد . نباید یک پسر شش سال و نیمه ، برای گفتن طعم آیس پک دلخواهش انقدر سرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگوید : شکلاتی ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین ارام پرسید : شکلاتی بزرگ ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام نگاهش کرد وکسل گفت: نه گشنم نیست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین ابروهایش را بالا داد و گفت : شام خوردی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام یک دور چرخ های ماشینش را چرخاند و گفت: اوهوم . کتلت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین لبخندی زد و گفت : با سیب زمینی سرخ کرده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام لبهایش را زبان زد و گفت: با سس قرمز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین چشمهایش را باریک کرد و موهای رهام را از روی پیشانی اش کنار زد و گفت: بدون من از گلوت پایین رفت کاپیتان؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام کوله اش را سمت خودش کشید و زیپش را باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیسه فریزری محتوی دو ساندویچ باگت مقابلش گرفت و گفت: مامان داد بدم به تو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو ادای بنیامین را دراورد و با لحن خودش گفت: حالا دیدی چطوری از گلوم پایین رفت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین اب دهانش را قورت داد ، بسته ی ساندویچ ها را با پوزخندی روی داشتبرد گذاشت .از اتومبیل پیاده شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایس پک شکلاتی باخامه و اسمارتیز ، شاید فقط پنج دقیقه طول کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام مدت نگاهش به هویج های داخل ابمیوه گیری بود ، فکری بود ه*و*س اب هویج نداشت اما انقدر عمیق نگاه میکرد که دست اخر فروشنده پرسید : جناب اب هویج هم میخواستید ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط سرش را به علامت نه تکان داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحساب کرد و سوار شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام با بی میلی خامه های ایس پک را بالا و پایین میکرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبار سوم بود که از جلوی درب خانه ی بیتا رد می شدند . خودش هم نمی دانست چه کار کند . از اینه پرسید : برم پیش عمه ؟! باهاشون میری اصفهان؟ پسرخوبی هستی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام شانه ای بالا انداخت و گفت : نمیتونم قول بدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین خنده ای کرد و گفت : باشه پس بریم خونه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام غر زد : قول میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین با شیطنت گفت: نشنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام خودش را جلو کشید و با صورت نوچ ، صورتش را چسباند به شانه ی بنیامین وگفت: قول دادم بنیامین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین پارک کرد وگفت : پس پیاده شو !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش هم پیاده شد ، در صندوق را باز کرد ، یک کوله دراورد و رو به روی رهام زانو زد وگفت : زنگ خونه ی عمه بیتا رو بزن . خودتو معرفی کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشید و گفت : وسایلتو جمع کردم . مسواک وخمیر دندونت هم هست . "کوشی" هم تو کوله اته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام با حرص گفـت: چرا اونو گذاشتی .فرهاد و فرهود مسخرم میکنن . میگن عروسک مال دختراست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین بینی اش را کشید و گفـت: فقط تو کوله است . لازم نیست درش بیاری. پسر خوبی باش. دست عمه رو تو جاهای شلوغ ول نکن . خب؟! گم شدی چیکار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میرم پیش یه پلیس راهنمایی رانندگی که لباس سفید پوشیده میگم من گم شدم اینم ادرس وشماره تلفنم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین لبخندی زد و گفـت: خوبه .مراقب خودت باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام خودش را جلو کشید و سرش را فرو کرد در پیراهن تلخ بنیامین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین دستی روی سرش کشید و گفت: هر وقت خسته شدی زنگ بزن میام دنبالت . خب؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام با بغض گفت: تو که میخواستی من پیشت نباشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین: کی خواستم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وقتی داری منو میفرستی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین چیزی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام سرش را عقب کشید وگفت: چرا نمیذاری پس پیش مامان بمونم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین : میخوای ببرمت پیش مامانت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام چشمهایش برقی زد و گفت: برگشتم ببر .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین بلند خندید و گفت: توله سگ هم اصفهان بری هم پیش مامانت بری . بد نگذره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام لبخند زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره زد ... از سر شب تا به حال . بالاخره اینجا ، ساعت ده شب ، لبهای کوچکش کش امد و دندان های شیری اش مشخص شدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین نفسی کشید و گفت: خیلی خب برو . پسر خوبی باش رهام . اکی؟! بعدم رفتی بگو شام خوردی . باز مثل دفعه ی قبل عمه رو مجبور نکن برات پیتزا درست کنه و نخوری !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین ایستاد و رهام لیوان ایس پک را سمتش گرفت و گفت: بقیشو تو بخور .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین سری تکان داد لیوان را از دستش گرفت و کوله را روی دو پله ی جلوی در گذاشت . زنگ ایفون را زد . با قدم های تندی به سمت ماشینش میرفت که زنی گفت: کجا با این عجله؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین چشمهایش را بست . لیوان ایس پک را روی صندلی شاگرد انداخت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن جلو امد . انقدر که چسبید کنارش... انقدر که یک سر وگردن بلندی بنیامین به چشم بیاید .انقدر جلو امد تا بتواند در سمت شاگرد را ببند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر نزدیکش ایستاد تا عطرش را حس کند ... تا بغضش حجم بگیرد .... بترکد ، ده قطره اشک یک جا روی صورتش بلغزد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین پوفی کرد و گفت :رهام و سپردم به خودت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست سوار شود که دستش را گرفت و گفت: حداقل اندازه ی یه چای خوردن با خواهرت وقت داری ؟! نداری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین کلافه گفت : باشه بعد بیتا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا کیسه های خریدش را روی زمین گذاشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دست بازوی بنیامین را چسبید، و کف دست دیگرش را به شیشه ی ماشین چسباند وگفت : بخدا نمیذارم بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین نگاهی به کیسه ها انداخت وگفت : شوهرت مرده مگه تو میری خرید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا زهرخندی زد وگفت : کارش تو مطب طول کشیده ... برای تو راهمون یخرده خرت و پرت خریدم . میای تو ؟! بچه ها خوشحال میشن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین سوئیچ را توی دستش چرخاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا هلش داد . مثل سنگ بود . تکانی نخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز تلاش کرد . بالاخره رضایت داد. یکی از کیسه ها را برداشت ، بیتا هم دیگری را ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدزدگیر را زد ، باهم وارد اپارتمان شدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه ها کل خانه را گذاشته بودند روی سرشان ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا که در را باز کرد . با دیدن صورت گریان رهام ، بنیامین با کفش وارد خانه شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"کوشی" دست فرهود بود ... رهام کنج دیوار داشت اشکهایش را پاک میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد ارام گفت : سلام دایی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا با غرولند گفت : چه خبرتونه خونه رو گذاشتید سرتون . رهام ، عمه چرا گریه میکنی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین با همان کفش ها وارد نشیمن شد . حتی ده دقیقه هم نگذشته بود از اخرین لبخند روی لبهایش... چشمهایش پر اشک بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد ارام کنار فرهود قرار گرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به رهام گفت : چرا گریه میکنی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من گفتم" کوشی "رو نذار تو کیفم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین رهام را بغل کرد ، کوله ی سیاه وسایل و کوله ی نارنجی بچه را برداشت . نگاه پر اخمی به فرهود انداخت ، کوشی از دست بچه افتاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irان هم برداشت و راست ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا جلویش را گرفت. قدش تا سینه اش به زور بود . مجبوری سرش را به عقب خم کرده بود تا چهره ی بنیامین را موشکافی کند. عصبانی تر از این حرفها بود که بشود جلویش را گرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به قران نمیذارم بری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین با اخم گفت : برو کنار ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا در را بست و گفت : داداش قربونت برم بچه ان ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین کلافه گفت : رهام و ببرم اصفهان حال و هواش عوض بشه اینطوری؟! اینطوری بیتا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد به زور گفت : دایی داشتیم شوخی میکردیم بخدا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین محل نکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد با بغض گفت : دایی بخدا شوخی کردیم ... نبر رهام و دایی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره چشمهایش پر شد و به زور نالید : دایی تو رو خدا ... رهام ببخشید. نرید دیگه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهود هم یک قدم جلو امد و گفت : ببخشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه بنیامین باعث شد هر دو ساکت شوند . سرشان را پایین انداختند . فرهود کم مانده بود گریه کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا با گریه گفت : من فردا اگر شما دو تا جونور و ببرم اصفهان ! برید تو اتاقتون ! آبرو برای من نذاشتید تو این ساختمون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد به گریه افتاد . یکی محکم پس سر فرهود زد و گفت : همش تقصیر تو بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم وارد اتاق شدند ، در کوبیده شد . رهام اشکش بند امده بود . بیتا اما روی مبل سر راهش نشست . شانه هایش می لرزید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین با غر گفت :اینجوری میخواستی بهم چای بدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همان چشمهای خیس نگاهی به صورت خشک بنیامین انداخت و گفت : الان میارم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جایش بلند شد ، خودش را داخل اشپزخانه انداخت. نمیخواست جلوی چشم بنیامین باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام در گوش بنیامین گفت : من با عمه اینا تنها برم اصفهان؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره . دوست نداری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام لبهایش به بیرون برگشت و گفت: نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین با اخم گفت : یعنی می بخشیشون؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام مکثی کرد و گفت : آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس چرا گریه کردی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام دستی به صورتش کشید و گفت : نکردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین لبخند محوی زد و گفت : پس برو بهشون بگو بخشیدیشون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام را ارام پایین گذاشت ، جفت کوله ها و کوشی هم کنج دیوار ؛ تازه یاد کفشهایش افتاد ، دستی روی پیشانی اش کشید . نگاهی به قالیچه ی شش متری کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهام در زد و وارد اتاق شد . همانطور جلوی در ورودی ایستاده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد جلو امد ، بغلش کرد . عذرخواهی کرد . فرهودهم همینطور... بعد هم دست دادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست اخر هم در را بستند و صدای خنده ها وشیطنتشان بلند شد . به همین راحتی ... انگار نه انگار کوشی شده بود مایه ی دست انداختن رهام !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا با سینی چای ، وارد هال شد . نگاهی به بنیامین انداخت و گفت : کاش ما هم مثل بچه ها بودیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-داری طعنه میزنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا شال سرش را روی دسته ی مبل انداخت و گفت : طعنه؟! نه ... چرا نمیای داخل ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین اشاره ای به قالیچه کرد و گفت : با کفش اومدم رو این .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا لبخندی زد و گفت : عیبی نداره . بعدا می برم قالیشویی... بیا تو . غریبی نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این یکی دیگه طعنه بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا حرصی گفت : اره این طعنه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین کفش هایش را دراورد . مقابل بیتا نشست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین کفش هایش را دراورد . مقابل بیتا نشست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشمایل خانه فرقی نکرده بود . همان نشیمن کوچک ، همان تلویزیون چسبیده به دیوار ... همان نهار خوری شش نفره ی چسبیده به اپن اشپزخانه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید چند گلدان و دو سه جا شمعی فقط اضافه شده بود ... باقی اش همان بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانی که با آنا و رهام شام می امدند ، سر میز با خاطرات مرتضی وقت می گذراندند ، آنا تزیین سالادش را به رخ بیتا میکشید ... بچه ها سر وصدا میکردند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکل خانه مثل یک سال پیش بود . همان یک سال پیش ، که همه ی شرایط ایده ال بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایده آل هر ادمی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقسط بود اما سقف بود ، عذر و بهانه ی دویدن های رهام برای همسایه ها بود، اما کار بود ... اخر هفته ها کباب در پارک و بساط پهن کردن به راه بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا مثل آدم ندیده ها زل زده بود به سر وصورت خسته و کسل بنیامین ! به چشمهای جنگلی و ته ریش دو سه روزه و موهای خرمایی تیره و بهم ریخته اش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هوم؟! باز چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچی ... دلم تنگ شده دارم نگات میکنم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیامین پوزخندی زد و خم شد ، سینی چای را به سمت خودش کشید .فنجان را بلند کرد و بیتا گفت : چرا نمی پرسی چه خبر؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir