رمان شاید کسی شبیه من به قلم لیلین (فاطمه ایمانی)
جاما هوتیچ دختر بوسنیایی جنگ زده ای هست که هفده سال قبل به همراه مادرش مونیرا تو یکی از اردوگاههای آوارگان جنگی نزدیک مرز کرواسی تحت سرپرستی وحمایت یک فعال حقوق بشر ایرانی به نام دکتر مسعود فراهانی قرار می گیره.دکتر با مادرش ازدواج میکنه واون به عنوان فرزند خونده ی دکتر با یه هویت جدید به ایران می یاد.تو تموم این هفده سال،جاما با هویت ایرانیش یعنی ندا فراهانی زندگی میکنه اما هرگز نمی تونه خودشو با شرایطی که بهش تحمیل شده وفق بده.نقاط مبهم زیادی از گذشته ش وجود داره که نمیذاره اون به طور کامل از هویت اصلیش وزادگاهش دل بکنه.تو گیرو دار رسیدن به جواب سوال هایی که همیشه داشته با پسربچه ای به اسم کارن آشنا میشه و تو حیطه ی کاریش به عنوان مربی مهد اون بچه درگیر زندگی خانوادگی کارن میشه و… پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۲۵ دقیقه
تعداد صفحات : 871
ژانر : عاشقانه , اجتماعی
دانلود رمان شاید کسی شبیه من
خلاصه رمان :
جاما هوتیچ دختر بوسنیایی جنگ زده ای هست که هفده سال قبل به همراه مادرش مونیرا تو یکی از اردوگاههای آوارگان جنگی نزدیک مرز کرواسی تحت سرپرستی وحمایت یک فعال حقوق بشر ایرانی به نام دکتر مسعود فراهانی قرار می گیره.دکتر با مادرش ازدواج میکنه واون به عنوان فرزند خونده ی دکتر با یه هویت جدید به ایران می یاد.تو تموم این هفده سال،جاما با هویت ایرانیش یعنی ندا فراهانی زندگی میکنه اما هرگز نمی تونه خودشو با شرایطی که بهش تحمیل شده وفق بده.نقاط مبهم زیادی از گذشته ش وجود داره که نمیذاره اون به طور کامل از هویت اصلیش وزادگاهش دل بکنه.تو گیرو دار رسیدن به جواب سوال هایی که همیشه داشته با پسربچه ای به اسم کارن آشنا میشه و تو حیطه ی کاریش به عنوان مربی مهد اون بچه درگیر زندگی خانوادگی کارن میشه و…
پایان خوش
ادامه رمان :
شاید این تصویر برهنه مرگ باشد
در شکاف سنگ…
شاید این تصویر یک دوشیزه ی خوشبخت باشد
روی برگی خشک…
شاید این تصویر تنها کودک جامانده از یک جنگ باشد
جنگ پرچم ها…
شاید این تصویر گنگ زندگی باشد میان دست های
من که می پوسد…
کسی در خویش پنهان است.
کسی در چارچوب کهنه ی این نقش،پنهان است.
ـ کسی شاید شبیه من ـ
********
فصل اول)
بهم ریخته بودم واین دست خودم نبود.گاهی واقعا نمی تونستم جلوی بروز این احساسات ناخواسته رو بگیرم.درد غربتی که تموم این سالها تو وجودم رخنه کرده بودحالا ذره ذره داشت خودشو نشون می داد.وهربار جایی رو نشونه می گرفت ونیشتر می زد.
اگه می دونستم چی این درد رو آروم می کنه ،شده خودمو به آب وآتیش می زدم تا به دستش بیارم اما…
بابا می گفت یه سر به مادرت بزن.درد ودل با اون این التهاب رو آروم می کنه.ومن می دیدم نمی شه.دیدن ماما قلب بی قرارمو،قرار نمی داد.اون حالا واسه م مثل تموم نداشته هایی که یک زمان داشتم فقط خاطره بود با یه سنگ قبر کوچیک که سردیش قلبمو بی اختیار می فشرد.
حاج خانوم اصرار داشت برم وبا واقعیت روبرو شم.می گفت تو این بی خبری دست وپا زدن وبی تابی کردن درست نیست ومن بیشتر از همیشه از این پیشنهاد می ترسیدم.اگه اونم مثل بقیه شون دیگه زنده نبود؟…حتی فکر کردن بهش ته دلمو خالی می کرد.حاضر بودم سالها با این خیال خام زندگی کنم که اون هست وداره مثل من زندگیشو می کنه.اما حتی یه روز با این حقیقت روبرو نشم که بدونم دیگه نیست وهرگزم نبوده.
همه چیز هرساله از اون دعوت نامه شروع می شد.بابا می دونست وقتی اون به دستمون می رسه چه حالی می شم.اما بازم اصرار داشت که تومراسمش شرکت کنیم.به یاد ماما و جاسمینا وهزاران انسانی که بی گ*ن*ا*ه قربانی شدن.
با اینکه هر بار مصرانه می گفتم حاضر نیستم بیام اما می رفتم وتا یک هفته بعدش عزادار گذشته ای می شدم که بهم تحمیل شده بود.
وحالا…انگار قرار بود از زمین وزمان مصیبت به روم بباره.کنار اومدن با این سوگواری های سالانه کم بود که شنیدن این خبر هم شد مزید برعلت تا حسابی منو بهم بریزه.
نگام به صفحه ی تلویزیون وفریاد های گوشخراش پسربچه ای دوازده ساله تو گوشم زنگ می زد.
(ماما نذار منو ببرن…نذار منو ببرن)
تصویری از یه خاطره ی قدیمی اما واضح تو ذهنم جون گرفت. همه جارو مه گرفته بود.ساعاتی می شد که آتش حملات صرب ها خاموش شده وشهر تو خلسه مرگ آوری فرورفته بود.اما صدای ضجه های التماس آمیز یحیی قطع نمی شد.یه سرباز صرب سرنیزه ی تفنگشو به سمت ماما گرفت وتهدیدش کرد سوار اتوب*و*س شه.ماما با گریه داشت یحیی رو صدا می زد.خودشو انداخت رو زمین وبه چکمه ی اون سرباز چنگ انداخت.
ـ پسرمو ازم نگیرین.اون فقط یه بچه ست.
سرباز لگد محکمی به پهلوی ماما زد واون از درد تو خودش جمع شد.بی هوا شروع کردم به جیغ کشیدن و کادا منو تو بغلش گرفت ودستشو جلو دهانم گذاشت.دونفر زیر بازوی ماما رو گرفتن و اونو تو اتوب*و*س پرت کردن.
نگام به سمت یحیی کشیده شد.به روسری مسخره ای که دور گردنش افتاده و دامن بلندی که بین پاهاش می پیچید و باعث سکندری خوردنش موقع راه رفتن می شد،زل زدم.
آخرین تلاش های ماما واسه نجات اون بی فایده بود،حالا دیگه صداش از فاصله ی دورتری به گوش می رسید،مطمئن بودم که داره با ناامیدی مارو صدا می زنه،سربازی کادا رو به سمت جلو هل داد،ناخواسته دستم کشیده شد و با اون همراه شدم تو آخرین لحظات قبل از اینکه سوار اتوب*و*س شم به سمت یحیی برگشتم درست همون لحظه اونم برگشته بود و داشت به من نگاه می کرد،دست آزادم بی اختیار به سمتش دراز شد پیش خودم خیال می کردم شاید هنوزم امیدی هست اما دستی منو به سمت بالا کشید تا ناخواسته سوار اون اتوب*و*س کذایی بشم و به سمت سرنوشتی برم که حتی پنج دقیقه بعدش رو هم نمی تونستم پیش بینی کنم.
و آخرین نگاه برادرم یحیی شد پر رنگ ترین خاطره ای که از نه سالگیم به یادگار مونده وحالا…
نگام دوباره به سمت تلویزیون برگشت ،بابا بی اختیار صداشو کمی بلند کرده بود.
(دومین جلسه ی دادگاه رسیدگی به جنایات جنگی راتکوملادیچ ژنرال ارتش صرب های ب*و*سنی دیروز در لاهه برگزار شد.وی متهم به دست داشتن در بزرگترین نسل کشی اروپا از زمان جنگ جهانی دوم تا کنون است…)
واژه ی نسل کشی مدام تو ذهنم تکرار ونا خواسته باعث لرزش عصبی دستام می شد.بابا داشت زیر چشمی نگام می کرد.منتظر بود حرفی بزنم.مطمئن بودم تا خودم نخوام چیزی بگم اون واکنشی نشون نمی ده.
چشمام می سوخت اما اشکی توش حلقه نمی زد.با بغض یخ زده ای که روگلوم سنگینی می کرد زمزمه کردم.
ـ بعد هفده سال؟!!…به نظرتون مسخره نیست؟
بابا که به همین واکنش نصف ونیمه هم راضی بود به سمتم خیز برداشت.
ـ ببین جاما عزیزم…
ازشنیدن اسم خودم بی اختیار پوزخند زدم.جاما؟!…این اسم منو فقط یاد یه دختر کوچولوی جنگ زده ی ب*و*سنیایی می انداخت که هفده سال قبل تو اوج بدبختی میون یه عده بی خانمان تو اردوگاه آوارگان جنگی،نزدیک مرز کرواسی یه فعال حقوق بشر ایرانی به دادش رسید و اون ومادرشو از گندابی که قدرت طلب ها وجانی هایی مثل راتکو ملادیچ بهش تحمیل کرده بودن نجات داد.
وبعدش تو یه اقدام خیرخواهانه با ماما که از مرگ جاسمینا مثل یه مرده ی متحرک بود ازدواج کرد،تابتونه من ومادرمو از اون کمپ جهنمی خارج کنه.بهم یه هویت ایرانی داد با چیزی به اسم شناسنامه که می گفت من ندا فراهانی فرزند مسعود متولد سربرنیتسا شهر کوچکی در شرق ب*و*سنی وهرزگوین هستم.
شهری که نه به خاطر صنعت اصلیش که استخراج سنگ نمکه یا مساحت 527کیلومتر مربعیش بلکه به خاطر کشتار بی رحمانه ی ساکنینش توسط صرب ها شهرت جهانی داره.
ناخواسته از جام بلند شدم نمی دونم چرا دیگه منتظر نبودم اون واسه دلداری دادنم حرفی بزنه خسته بودم از سرنوشتی که بابا بهش میگفت (آزمون سخت)و حاج خانوم میگفت(مشیت الهی).
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ میرم بخوابم…شب به خیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن صدام به حدی سرد ودلخور بود که حتی باعث شد خودمم جا بخورم.یه لبخند غمگین رو لبش جا گرفت وبی اختیار چهره ی مهربونشو جمع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شب تو هم به خیر دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی سرمو پایین انداختم.فقط خدا خدا می کردم به دل نگرفته باشه.اون برام عزیز ترین کسی بود که داشتم.بهترین بابای دنیا … بابایی که باهام هم خون نبود اما هم دل بود…همزبون نبود اما همراه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم نمی اومد اینجوری ازش جدا شم.اما امشب از اون شبایی بود که باید به خودم فرصت خلوت کردن می دادم.فردا حتما اینو از دلش در می آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت اتاق خوابم رفتم.صدای ذکرگفتن شبانه ی حاج خانوم به گوش می رسید.پاهام بی اراده به سمت در نیمه باز اتاقش رفت.اندام خمیده وشکسته ی حاج خانوم پیچیده تو اون چادرنماز فلفلی عجیب به دل می نشست.تسبیح فیروزه ای رنگشو تو دستای لرزونش گرفته بود وزیر لب نام خدارو زمزمه می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون صورت جدی وخط اخم بین دوابروی محو وباریکش هم نمی تونست حتی ذره ای مهرشو از دلم کم کنه.برام عزیز بود نه فقط به خاطر اینکه مادر بابا مسعود بود یا بعد مرگ ماما در حق من مادری کرده بود.اون معلمی بود که بی مزد ومنت بهم درس زندگی داد.پس اغراق نبود اگه چیزی که الان هستم رو مدیون اون بدونم.وبرام عزیز باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو بلند کرد ونگاهش غافلگیرم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرتکان دادم وتکه ای از موهای لختم،رو پیشونیم افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه… داشتم نگاهتون می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی تو جاش جا به جا شد وباصدای تیز ومحکمش گفت:پس چیزی شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبامو بی اختیار برچیدم وبه زمین چشم دوختم.نمی خواستم حالا در موردش حرفی بزنم.اما دلم گرفته بود.ونگاه منتظرحاج خانوم وادارم می کرد چیزی بگم.غریب بودن حس بدیه.اینکه تصور کنی میون اینهمه آشنا بازم غریبه ای اصلا خوب نیست.از اون بدتر اینه که باور داشته باشی تو جایی که بهش تعلق داری ومیون یه عده هموطن هم باز غریبه ای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نمی خوام تو اون مراسم شرکت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجانمازشو تا زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اینکه حرف تازه ای نیست.هروقت اون دعوت نامه می رسه همینو میگی.اما…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباقی جمله شو خودم گفتم:بازم شرکت می کنم وروز از نو و روزی از نو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعینکشو از رو پاتختی برداشت وبه چشمش زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ برات خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شمام که داری مث بابا واسه م نسخه می پیچی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه توبیخگرش صاف چشمای مردد وناامیدمو نشونه گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حرفی که منو ومسعود می زنیم به صلاحته.اینو خودتم می دونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شرکت تو اون مراسم به چه درد من می خوره؟دلم نمی خواد چیزی باعث یادآوری اون خاطرات بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن صریح ورکی که همیشه ازش سراغ داشتم جواب داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دقیقا به همین دلیله که باید بری وتو این مراسم ها شرکت کنی.هیچ کس حق نداره هویت واصالتت رو ازت بگیره حتی خودت.اگه حضور تو اون مراسم بتونه ذره ای تورو به فرهنگ ومردمت نزدیک تر کنه نباید ازش چشم پوشی کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند تلخی رو لبم نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این نزدیکی به چه دردم می خوره وقتی خودمو با اون فرهنگ ومردم غریبه می بینم.من دیگه اونجا هیچ کسو ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جاش بلند شد وچادرشو از سرش برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ریشه که داری…نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفتم.یه قدم بهم نزدیک شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو همیشه واسه من جاما بودی.هیچوقت نخواستم ندا صدا بزنمت می دونی چرا؟…همه فکر می کردن چون تورو نوه ی خودم نمی دونم اینطوری صدات می زنم اما من روزی رو می دیدم که تو بخوای بدونی کی هستی.مطمئن بودم اون روز اگه جوابی برای این سوال نداشته باشی اول از همه من وپدرت رو مقصر می بینی.چون تورو با فرهنگی بزرگ کردیم که مال سرزمین مادریت نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اما من هیچ وقت اعتراضی نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج خانوم دستشو رو بازوم گذاشت وکمی فشرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ همین اعتراض نداشتنت باعث نگرانی منه.تو باید در موردشون حرف بزنی وچیزهای بیشتری بدونی…چرا نمی ری ب*و*سنی؟شاید هنوز کسی باشه…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفشو با دلخوری قطع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچکی اونجا منتظر من نیست.همه شون یا آواره شدن یا کشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردد پرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس یحیی چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهمو ازش دزدیدم وبه ظاهر با بی تفاوتی شونه بالا انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اونم…اونم…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنتونستم یا شایدم نخواستم بگم مرده.سرمو پایین انداختم ویک راست به اتاقم رفتم.به حاج خانوم حتی شب به خیر هم نگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل همیشه نگاه عمیق وحرفای صادقانه ش وادارم کرده بود سکوتمو بشکنم وحرف بزنم وباز مثل همیشه این بحث های بی نتیجه با عقب نشینی من واز سر بی تفاوتی شونه بالا انداختنم به پایان رسیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا هنوز کاملا روشن نشده بود که چشمام بی اختیار باز شد.به سختی موبایلمو از زیر بالشتم بیرون آوردم وبه ساعتش نگاهی انداختم.بیست دقیقه به شش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم وکش وقوسی به خودم دادم وخمیازه ی بلندی کشیدم.نگام ناخودآگاه به سمت آینه ی میز آرایشم چرخید.چشمام حسابی پف کرده بود و ورم داشت.بی خیال بررسی دقیق چهره ی خسته ووارفته م شدم و موهامو با یه حرکت بالای سرم جمع کردم وبا یه گیره ی مو بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زمزمه ی خوش آهنگ دوبیتی هایی که حاج خانوم زیر لب می خوند از آشپزخونه به گوش می رسید.داشت به عادت همیشه صبحونه رو آماده می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت دستشویی رفتم و وضوگرفتم.عادت داشتم نمازمو اول وقت بخونم.همیشه تو مسائل اعتقادی نسبت به خودم سخت گیر بودم.منیژه دوست صمیمی وهمکارم گاهی دستم می انداخت ومسخره م می کرد اما اونکه مثل من تموم خونواده شو به خاطر این باورها وبه جرم مسلمان بودن از دست نداده بود تا بفهمه چقدر ادای فرایض دینی می تونه براش اهمیت داشته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمازموکه سلام دادم صدای صحبت بابا وحاج خانوم توجهمو به خودش جلب کرد.سجاده مو جمع کردمواز اتاق بیرون اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دیشب حالش خیلی گرفته بود.خواستم باهاش حرف بزنم اما خودش نخواست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج خانوم با کمی مکث جواب داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ با من یه مقدار صحبت کرد اما بازم همون حرفای قدیمی…مسعود من از سکوت این بچه می ترسم.پونزده ساله که مونیرا فوت کرده اما اون نمی خواد خبری از خونواده ش بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با دلخوری زمزمه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کدوم خونواده؟جاما جز مادرش مونیرا کس دیگه ای رو نداشت.اونم که به رحمت خدا رفت.چرا اینقدر اصرار دارین که خبری ازشون بگیره؟تو ب*و*سنی هیچ خبری نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن ملامتگر حاج خانوم حتی از جایی که من ایستاده بودم به خوبی تو صداش حس می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ همه ی درد تو اینه که نمی خوای از دستش بدی وگرنه رفتن یا نرفتنش به ب*و*سنی بهونه ست.می ترسی بره وبرنگرده مگه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جاما دختر منه.کسی یا چیزی نمی تونه اونو ازم بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج خانوم سکوت کرد.شاید اونم مثل من دردی رو که تو جواب بابا بود خوب حس می کرد.اون یه بار دخترشو از دست داده بود دیگه نمی خواست براش بار دومی وجود داشته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافکارم بی اختیار به سمت دختری کشیده شد که هزاران کیلومتر از من دور اما جایی نزدیک در کنار من تو قلب بابا داشت.اسمش آوا بود ویه سالی از من بزرگتر.ثمره ی عشقی که بیست سال پیش خیلی اتفاقی به هیچ وپوچ رسید.وحالا با مادرش تو آلمان زندگی می کرد.بابا زیاد در موردشون حرفی نمی زد اما دلتنگیشو خیلی خوب می شد از لابلای حرفاش درک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتموم این افکار پراکنده رو پس زدم وبا برداشتن چند قدم خودمو به آشپزخونه رسوندم.یه نفس عمیق کشیدم وبه ظاهر خودمو شاد نشون دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام به بهترین بابا وخوشگل ترین مادربزرگ دنیا…صبحتون به خیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با یه لبخند شیرین ازم استقبال کرد وصندلیمو عقب کشید.حاج خانوم هم از جاش بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ صبح تو هم به خیر.بشین تا واسه ت چایی بریزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهمو به چشمای نگران بابا دوختم ودستشو گرفتم وآروم سرانگشتاشو فشردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من حالم خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج خانوم چاییمو جلو روم گذاشت ولب هاش به حالت لبخند کمی قوس پیدا کرد.مطمئن بودم از اینکه اینقدر زود تونسته بودم خودمو جمع وجور کنم ازم راضیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچند این جمع وجور شدن به قیمت بیدار موندن تا نیمه های شب وفکر کردن به گذشته ها وحسرت خوردن برای نداشته ها تموم شد.وحاج خانوم اینو خوب درک می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول خوردن صبحونه شدم وبه حرفای روزمره وتکراری شون در مورد آب وهوا وگرونی واتفاقاتی که حول وحوش زندگی اقوام افتاده بود،گوش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم واسه خودم نون وپنیر وگردو لقمه می گرفتم که بابا بی مقدمه گفت:بالأخره امروز بریم مراسم یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ساعت مچیم انداختم.دیرم نشده بود اما بی اختیار عجله داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ با چیزایی که دیشب تو اخبار شنیدم فکر می کنم رفتنمون چندان هم بی فایده نباشه.سعی می کنم واسه بعد از ظهر مرخصی بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرکس دیگه ای به جای این دو عزیز بودحتما از دستم دیوونه می شد.انگار نه انگار که دیشب واسه نرفتن کلی غر زده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا از جاش بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه پس من می رم آماده شم.امروز خودم سر کار می رسونمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نشونه ی موافقت سرتکان دادم وآخرین لقمه رو هم به دهان بردم .باقی مانده ی چای شیرینمو تند تند سر کشیدم وبی اعتنا به تذکر حاج خانوم ازش تشکر کردم وبه سمت اتاقم دویدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irده دقیقه ای حاضر شدم وکیفمو برداشتم.بابا ماشین رو روشن کرده بود وداشت از در خونه بیرون می برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت در هال رفتم واز همونجا حاج خانوم رو مخاطب قرار دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من دارم می رم.فعلا خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خدا نگهدارت باشه.مواظب خودت باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب چشمی گفتم وخم شدم تا بندهای کتونی مو ببندم.سر که بلند کردم از دیدن خودم تو آینه ی قدی جلو پادری دلم گرفت.حاج خانوم حق داشت که به این وضعیتم اعتراض کنه .چیزی که الان بودم رو نمی شناختم.دوستش نداشتم ویا به عبارت بهتر داشتم تحملش می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختری که روسری ایتالیاییشو به سبک لبنانی می بست.شلوار جین ترک می پوشید .کتونی های ظریفش چینی بودن.چهره ی مات وسفید وقد تقریبا بلندش به اعتقاد منیژه شبیه روس ها بود.یه هویت ایرانی داشت واسمش ندافراهانی بود.اما در عین حال هیچ کدوم از اینهانبودویا واقع بینانه تر اینکه به هیچ کدام از این مشخصه ها تعلق نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین من درون آینه ،من نبودم.تصویری بود از چیزی که تو این سال ها برای خودم ساخته بودم.کسی که نمی شناختمش ودر عین حال به حضورش عادت کرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا جلوی مهد کودک نگهداشت.به سمتش برگشتم وبا علاقه به چهره ی آروم ومنتظرش خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بابت رفتار دیشبم معذرت می خوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو رو شونه م گذاشت وبا محبت گفت:حرفشم نزن.برو تا دیرت نشده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر جوابش فقط لبخند زدم واز ماشین پیاده شدم.نگاهی به سردر موسسه انداختم وبعد دست تکان دادن واسه بابا،وارد شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدود دوسالی می شد که اونجا مشغول به کار بودم.راستش با لیسانس علوم اجتماعی کار به خصوصی نتونسته بودم پیدا کنم وشاید مربی مهد بودن وحضور کنار بچه هایی که یه دنیا شور وانرژی بودن برام یه فرصت خوب بود تا از لاک تنهاییم بیرون بیام وبا مردم جامعه ای که منو تو خودشون پذیرفته بودن بیشتر ارتباط برقرار کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکفشامو دم در با دمپایی های راحتی که مخصوص محیط کارم بود عوض کردم.وارد سالن ومحوطه ی بازی بچه ها شدم.میز شهلا،مدیر داخلی مهدمون درست جلوی در قرار داشت اما طبق معمول خودش پشت میز نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد ثبت ساعت ورودم تو دفتر کارکنان،از پله ها بالا رفتم وارد کلاسم شدم.نگاه گذرایی به چارت کاریم انداختم ولباس فرممو پوشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنیژه ضربه ی کوتاهی به در کلاس زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش برگشتم وبا لبخند محوی گفتم:سلام کی اومدی؟ندیدمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یه پنج دقیقه ای می شه.طبق معمول خواب موندم.می رم لباسمو عوض کنم.فعلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا منیژه از وقتی که وارد دانشگاه شدیم دوست بودم.این کار رو هم از صدقه سری اون داشتم.در واقع تشویق های منیژه بود که وادارم کرد واسه مربی مهد شدن پیش قدم شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت هشت تقریبا تموم بچه های کلاسمو تحویل گرفتم وبعد اینکه پشت سر هم قطارشون کردم تا برای ورزش صبحگاهی پایین برن،منیژه رو تو سالن بازی دیدم.طبق معمول داشت با سیمین که مربی مقطع بچه های نوپا بود در گوشی حرف می زد وریز می خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش به چهره ی زار وداغون من که افتاد بی اختیار صحبتشو قطع کرد وبه سمتم اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نبینم غمتو…چته؟پکری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله دستی تو هوا تکان دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بی خیال قضیه ش مفصله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ با حاج خانوم دعوات شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرتکان دادم.بازومو گرفت وکشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ امروز سالگرد سربرنیتسا ست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بازم اون دعوت نامه ی لعنتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اختیار بغض کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می دونم این عین خودخواهیه.اما دوست ندارم چیزی از گذشته م بدونم.هروقت خبری از اونجا بهم می رسه باور کن چهارستون بدنم می لرزه.همش منتظرم…منتظرم که از یحیی خبر بدی بشنوم.هفده ساله که دارم با این درد زندگی می کنم.دیگه خسته شدم.این روزا حتی خودمم نمی شناسم…حاج خانوم مدام ازم می خواد که برم واز خونواده م خبری بگیرم تا بلکه این بی قراری ها تموم شه اما من…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنیژه با تردید گفت: می ترسی مگه نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرانگشت اشاره م قطره اشکی رو که داشت رسوام می کرد پاک کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اگه یحیی رو هم کشته باشن دیگه همه چی واسه م بی معنا می شه.من سالهاست دارم با این رویا زندگی می کنم که اونم یه جای این کره ی خاکی داره نفس می کشه ومن تنها نیستم.در واقع اینکه ازش بی خبر باشم رو ترجیح می دم به اینکه بدونم دیگه نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به خوش بینانه ترین حالت رو لباش سبز شد وچشماش برق زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اگه اونم زنده باشه وبخواد ببیندت چی؟هیچ به این فکر کردی شاید یحیی هم داره دنبالت می گرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه می شد فکر نکرده باشم.به خاطر اون لحظه واون روز حاضر بودم تموم زندگیمو بدم.شاید واسه همین زبون مادریمو هرگز فراموش نکردم وخاطراتمو مثل با ارزش ترین دارایی هام تو گنجینه ی ذهنم حفظ کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه هردومون بی اختیار به سمت سیمین برگشت که داشت با التماس وخواهش پسربچه ای رو که تازه آورده بودنش وارد محوطه ی بازی می کرد.دست وپا زدن عصبی وبی قرار بچه که شکم برآمده وبه قول منیژه خیک چربی سیمین رو هدف قرار داده بودموقعیت خنده داری رو به وجود آوردوباعث شد بی اختیار لبخند بزنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیمین با دیدن لبخندمون کلافه به هردوتامون پرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بایدم بخندین.این که بساط هر روزه ی شما نیست.من بیچاره باید بسوزم وبسازم…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه رو تکان مختصری داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کارن آروم باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمغان که مربی بچه های آمادگی بود بی خیال دادن تمرینات کششی شد وبرای کمک به سمت سیمین رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بازم که با تاخیر آوردنش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیمین نفس نفس زنان جواب داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بنده خدا مادربزرگش…مجبوره با اون پای داغون…هر روز…این بچه رو بیاره…ازش نمیشه بیشتر از این…انتظار داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب از منیژه پرسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس پدر ومادرش این وسط چیکاره ان؟چرا یکی از اونا این بچه رو نمی یاره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سیمین می گفت یه دوماهی میشه از هم جدا شدن.بچه پیش پدر ومادربزرگش زندگی میکنه وباباش فرصت نمی کنه صبح اونو بیاره.طفلی کارن به خاطر طلاق والدینش خیلی ضربه خورده.مادربزرگش میگه تو خونه رفتارش از اینم بدتره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه متاثرم واسه چندلحظه تو چشمای به اشک نشسته ی کارن خیره موند وتصویری از یه خاطره ی قدیمی رو جلو چشام زنده کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرزانوهای زخمی یحیی وصورت خیس از اشکش…ماما نمازشو نیمه کاره رها کرده بود…یه دختر بچه ی چهارساله ی غرق در خون جلوی در خونه تو دستای کادا داشت جون می داد…چشمای به اشک نشسته ش تو نگاه ناباور من قفل شده بود وسی*نه ش خس خس می کرد…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خاله ندا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی آستینمو کشید.بی اختیار به سمت پایین خم شدم وتصویر اون چشمای به اشک نشسته محو شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جانم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ میشه من امروز صبحونه نخورم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلپشو آروم کشیدم وبا خنده گفتم: نه نمیشه.آخه کلاغ ها بهم خبر رسوندن که خاله فهیمه امروز واسه صبحونه یه چیز خیلی خوشمزه درست کرده.در ضمن هرکی صبحونه شو کامل بخوره یه برچسب خوشگل جایزه می گیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمای میشی کتایون برق زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خاله میشه اون برچسب پرنسسی بزرگ رو به من بدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچتری هاشو کنار زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا نمی شه.اگه دختر خوبی باشی وصبحونه تو کامل بخوری حتما می دم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی به سمت پله ها دوید تا هرچه زودتر خودشو به کلاس برسونه.صبحونه ی اونروز بچه ها املت سیب زمینی بود.غذای محبوب اکثرشون مخصوصا مانی که به قول منیژه کپل مدرسه ی موش ها بود.وتا هفت هشت لقمه ی درست وحسابی نمی خورد از خیر صبحونه نمی گذشت.مادرش اصرار داشت مواظب تغذیه ش باشیم ونذاریم زیاد بخوره اما من نمی تونستم به همین راحتی از التماس های مانی واسه خوردن یه لقمه بیشتر بی توجه بگذرم.سراین موضوع منیژه که مربی هم مقطع من بود،کلی دعوام می کرد واکثراً غذای مانی رو خودش می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم ساعت اول آموزش ریاضی داشتیم وبعدش باید در مورد واحد کارشون که این هفته درباره ی اعضای بدن بود صحبت می کردیم.نیم ساعت سوم طبق برنامه ی هر چهارشنبه ی بچه ها عمو موسیقی می اومد وباهاشون شعر تمرین می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید با شهلا در مورد مرخصیم صحبت می کردم.تعداد بچه ها واسه شیفت بعد از ظهر خیلی کمتر بود ومنیژه قبول کرده بودکلاس منو هم اون روز اداره کنه.عموموسیقی که اومد رفتم پایین وبا شهلا صحبت کردم.از اونجایی که مرخصی من فقط تو همین یه روز در سال خلاصه می شدواونم چند ساعته بود ،کسی اعتراضی نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بابا تماس گرفتم که بعد از ظهر حوالی ساعت دو دنبالم بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموقع ناهار منیژه وارمغان که دورادور یه چیزایی از زندگیم می دونست،دلداریم دادن وازم خواستن هرطور شده تو این برنامه شرکت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمراسم تو هتل استقلال بود وبا اجلاس زنان وبیداری واسلامی یکی شده بود.یه چند نفری اول برنامه سخنرانی کردن.از ب*و*سنی هم مهمان دعوت کرده بودن.ویکی شون با حرفایی که زد احساسات جمع رو تحت تاثیر قرار داد.سخنران،خانوم جوونی بود که جز اسمش که منو یاد صمیمی ترین دوست دوران کودکیم زانا می انداخت بیشتر از این حضورش کنجکاوم نکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادآوری خاطراتی که با زانا داشتم منو تو خلسه ی افکارم فرو برد وبه طور کامل توجهمو از برنامه گرفت.خونواده ی آلیچ دوست خانوادگی وهمسایه ی قدیمی ما بودن من وزانا از وقتی خودمون رو شناختیم کنار هم بودیم.پدرهامون با هم به جنگ رفتن ومادرهامون در کنار هم برای شهید شدن جفتشون عزاداری کردن.شاید تا موقعی که شهر محاصره نشده بود هرگز تصور نمی کردم چیزی بتونه مارو از هم جدا کنه.اما به واسطه ی قرار گرفتن هرکدوم از ما تو یه اتوب*و*س سرنوشت جداگانه ای هم برامون رقم خورد.اونو با توجه به خبرهای ضد ونقیضی که ماما به دست آورده بود به بانیالوکا منتقل کرده بودن ومن راهی ویسگراد شده بودم.وحالا حتی نمی دونستم زنده هست یا نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فشار دست بابا به خودم اومدم.داشت با خانواده ی حسینوویچ احوالپرسی می کرد.نگاه کنجکاوم بینشون دنبال ابراهیم گشت.همیشه ته قلبم اونو به خاطر شجاعتی که داشت تحسین می کردم.اینکه خودش دنبال شناسایی اجساد دوبرادرش رفته وبعد پیدا کردن جسد هاشون اونا رو با احترام وشکیبایی دفنشون کرده،واقعا جای تقدیر داشت.کاری که از سایر اعضای خونواده ش ویا حتی بیشتر ب*و*سنیایی های مقیم ایران بر نمی اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسمیلا زیر گوشم آهسته گفت:هنوز برنگشته.میگه کارهای زیادی واسه انجام دادن تو سارایوو داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسمیلا خواهر ابراهیم بود.متولد ایران وبرخلاف اعضای خونواده ش وسایر قربانیان جنگ هیچ تصویری از اونجا نداشت.پونزده ساله بود وبواسطه ی برداشت های کودکانه ای که از رابطه ی دوستانه ی من وابراهیم داشت تصور می کرد شاید از لحاظ عاطفی این بین وابستگی هایی هم وجود داشته باشه.چیزی که برای من وابراهیم لااقل تو این اوضاع خنده دار به نظر می رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از احوالپرسی با خانواده ی حسینوویچ وابراز همدردی هایی که تمامی نداشت ازشون جدا شدیم وبه خونه برگشتیم.تو بین راه بابا بی مقدمه پرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب مراسم چطور بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله وکلافه جواب دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نمی دونم…لااقل برای من که مثل همیشه تکراری وخسته کننده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست نداشتم بیشتر از این در موردش صحبت کنم.نگاهمو از شیشه ی سمت خودم به خیابان دوختم.و دوباره تو خاطرات کودکیم غرق شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم که اومدم جلوی در خونه بودیم.بابا پیاده شد که درو باز کنه.نگاهم از همونجا متوجه عمه محبوبه وبچه ها شد.شیما داشت مثل همیشه با آب وتاب چیزی رو واسه حاج خانوم تعریف می کرد وشهاب با خنده سر به سرش میذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ماشین پیاده شدم وبه سمتشون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام عمه جون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه با دیدنم بشقاب میوه شو رو میز گذاشت واز جاش بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام عزیز دلم…خوبی مادر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالها می شد که این نگاه دلسوزانه وپر از محبتش آزارم نمی داد.می دونستم دست خودش نیست.تووجودش اونقدر مهربونی وعلاقه وجود داشت که ناخودآگاه باعث می شد چنین رفتاری داشته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغلش کردم وبا اشتیاق ب*وسیدمش.منو کمی به خودش فشرد وبا چشمای خیسش ازم جدا شد.پیش خودم گفتم لابد باز یاد ماما وگذشته ی تلخ من افتاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیما از پشت بازومو کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بسه بابا چقدر ابراز احساسات می کنین آخه شما؟بذارین یه چیزی هم تهش واسه ما بمونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم وتوچشمای شیطونش زل زدم.انگار کودک درونش قصد بزرگ شدن نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چه خبرته زلزله؟نرسیده از راه ،شروع کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگونه مو محکم ب*وسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چطوری خوشگله؟…آخ اگه بدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت تف مالی شده مو پاک کردم وبا حرص گفتم:پس تو کی بزرگ می شی شیما؟بابا دیگه نامزد کردی یکم با پرستیژ رفتار کن.واقعا دلم واسه آقا مرتضی می سوزه که همچین کلاه گشادی سرش رفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیما به شوخی پشت چشم نازک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خیلی هم دلش بخواد.هرکی با منه در یمنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب با خنده گفت:آجی کوچولو یکم بیشتر خودتو تحویل بگیر.طفلی مرتضی اگه بفهمه قالب کردن تو بهش،بزرگترین کلاهبرداری خاندان فراهانی ها در تاریخ این سلسله بوده چه حالی میشه…راستی سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیما با حرص بازوی شهاب رو نیشگون گرفت ومن با خنده جواب سلامشو داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا بعد احوالپرسی با جمع گفت:خب حاضرین راه بیفتیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب پرسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کجا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهشو ازم گرفت وبه حاج خانوم که چادرشو رو سرش مرتب می کرد دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سرخاک مونیرا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم چرا هروقت صحبت از رفتن به سر خاک ماما می شد،بابا مسعود اینجوری بهم می ریخت.خب من می دونستم که ازدواج اونا یه جورایی مصلحتی بوده وبیشتر به خاطر سرنوشت نا معلوم من چنین تصمیمی گرفته شده.چون ماما نمی خواست تنها فرزند باقی مونده شو از دست بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما این ابراز احساسات بابا گیجم می کرد.اون با اینکه پونزده سالی می شد که از مرگ ماما می گذشت علی رغم اصرار من وحاج خانوم،هرگز ازدواج نکرده بود.سر خاک ماما دوباره بساط گریه وزاری عمه محبوبه برپا شد.با خودم فکر کردم حالا خوبه فقط دوسالی عروسشون بوده.اگه بیشتر از این بود چیکار می کردن.به سنگ قبر ماما خیره شدم.به غربتی که تو این یه وجب خاک،خوب جا گرفته بود.دستمو رو خطوط حک شده ی روی سنگ کشیدم وزیر لب اسمشو تکرار کردم.کاش لااقل یه چند سالی بیشتر عمر می کرد،تا حسرت خیلی چیزها به دلم نمونه.من هنوز تشنه ی شنیدن ترانه های عاشقانه ی سرزمینم با صدای دلنشین ماما بودم.دوست داشتم وقتی تو خونه قدم می زنم ببینم که تو آشپزخونه داره سودالینکا میخونه وبا علاقه برام بورک یا جواپی درست می کنه.دلم می خواست سرسجاده ش بشینم و اون با حس حضورم در کنارش واسه عاقبت به خیریم دعا کنه.نفهمیدم کی اشک هام صورتمو خیس کرد وچه زمانی تموم این آرزوهای برباد رفته رو زیر لب به زبان مادری زمزمه کردم.فقط یک آن به خودم اومدم که دیدم شیما داره زیر بازومو می گیره تا از کنار سنگ قبر بلندم کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ندا جان حالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اختیار به زبان ب*و*سنیایی گفتم:جا سَم دوبرو (من خوبم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیما که متوجه جوابم نشده بود گنگ وگیج نگام کرد.بابا به سمتم اومدو منو تو بغلش گرفت.کمی که آروم شدم همگی سر خاک پدر بابا مسعود یا به قول شهاب فراهانی بزرگ رفتیم.از اونجا هم یه سر به آرامگاه خانوادگی پدر شهاب زدیم تا واسه همسر عمه محبوبه که حدود چهار سالی می شد فوت کرده بود،فاتحه بخونیم.موقع برگشت شیما تو ماشین ما نشست.تا با شوخی وخنده کمی روحیه مون رو عوض کنه.بین راه خیلی بی مقدمه پرسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ راستی نگفتی عروسی بالأخره چندم شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ افتاد واسه بعد ماه رمضون.احتمالا سی مرداد.حالا یا اون روز عید فطره یا روز بعد از عید فطره که تعطیله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ انشالله مبارکتون باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا هم تبریک گفت وحاج خانوم کلی از محسنات ازدواج حرف زد.که البته اینو به در می گفت تا دیوار بشنوه.خب شیما با 22 سال سن داشت می رفت خونه ی بخت ومن با 26 سال سن هنوز مجرد بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ راستی ندا جان یه زحمتی برات داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاملا به سمتش چرخیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خواهش می کنم بی تعارف بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هیجان گفت:میشه تو پخش کردن کارت های عروسی به شهاب کمک کنی.آخه یه تعداد از مهمون ها همکارهای مامانن.اونم خجالت می کشه کارتها رو براشون ببره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نشونه ی موافقت سرتکان دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه کمکش می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا علاقه گونه مو ب*وسید وازم تشکر کرد.اون شب خونواده ی عمه واسه شام موندن وما بعد از مدتها از تنهایی در اومدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموقع خداحافظی عمه باز سفارش کرد اینقدر قضیه ی ازدواج رو پشت گوش نندازم وحتما در فکرش باشم.راستش بیشتر از اینکه تحت تاثیر حرفاش کمی به خاطر این دیر کرد بترسم از دیدن چشمای حاج خانوم که وحشت زده ونگران منو می پایید خنده م می گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا سه هفته بعد از مراسم سالگرد،شهاب باهام تماس گرفت وخواست اگه فرصت دارم اونروز عصر تعدادی از کارتهارو پخش کنیم.تو مهد بودم وطبق روال هرپنج شنبه فقط شیفت صبح رو می موندم.ماه رمضون بود وگرمای هوا و روزه داری در کنار فشار کار،حسابی خسته وضعیفم کرده بود.با این حال،نه نیاوردم و واسه عصر،ساعت چهار قرار گذاشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم واسه بچه ها قصه می گفتم.تعدادی شون با علاقه گوش می دادن وبقیه هم یا تو فکر بودن یا خودشونو با چیزی مشغول می کردن.داستان تقریبا به انتها رسیده بود که صدای جیغ گوشخراش وآزاردهنده ای تو محوطه ی کلاس های طبقه ی بالا پیچید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اراده نگاهم پی مانی دوید که سرش رو سی*نه ش افتاده وداشت چرت می زد.وحالا با این جیغ طفلی با ترس از خواب پریده بود ونفس نفس می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع به سمتش رفتم وبغلش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نترس خاله جون.چیزی نشده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمای مانی از ترس دودو می زد ومثل بید می لرزید.صدای چکه چکه ی ریختن چیزی درست زیر پاش نگاهمو به سمت شلوار جین خاکستریش کشوند.ازدیدن رطوبت وخیسیش قلبم فشرده شد.قبل از اینکه باقی بچه ها متوجه قضیه بشن سریع منیژه رو صدا زدم تا بچه های منو به کلاس خودش ببره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون جیغ های عصبی وبلند هنوز ادامه داشت ودندون های مانی از شدت ترس به هم می خورد.خوب حس می کردم که پیش اومدن این وضع ناخواسته حسابی شوکه ش کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستای توپولیشو گرفتم وچندبار پیاپی ب*وسیدم.اشک توچشمام حلقه زد.من این ترس وتجربه ی ناگوار رو قبلا داشتم.می دونستم چطور کلی حس متضاد در آن واحد تمام فکر وذهن آدمو درگیر خودش می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنیژه به کلاسم برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو که هنوزم اینجا نشستی…اَه.صدای این بچه چرا قطع نمی شه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حال زار وآشفته ای پرسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کیه داره اینطوری جیغ می زنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نمی دونم.صدا از کلاس سیمین می یاد.ببینم به خانوم لطیفی گفتی بیاد بچه رو ببره دستشویی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حالت نفی سرتکان دادم واون که حال خرابمو دید به نشونه ی دلجویی وهمدردی گفت:نگران نباش خودم ترتیبشو می دم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم لطیفی که اومد ومانی رو برد.بلند شدم تا کلاس رو کمی تمیز کنم.این وظیفه ی من نبود اما تو این وضعیت که خود خانوم لطیفی درگیر مانی بودترجیح دادم کارشو بیشتر از این سنگین نکنم وخودم به اوضاع کلاسم یه سر وسامونی بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارم تقریبا تموم شده بود اما انگار جیغ کشیدن های اون بچه تمومی نداشت.تو این جور موقعیت ها معمولا سعی داشتیم تا جایی که امکان داره بذاریم خود مربیش مشکل رو حل کنه.اما مثل اینکه اوضاع پیچیده تر از این حرفا بود.بلند شدم وپنجره ی کلاس رو باز کردم تا هواش عوض شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالی زار وخسته به سمت کلاس سیمین رفتم.میترا مربی هم مقطع اون،دم در ایستاده بود وبا تاسف به صحنه ی روبروش نگاه می کرد.بی توجه بهش وارد کلاس شدم.ارمغان داشت شونه ی سیمین رو می مالید واون مثل یه قالب کره ی واررفته پهن شده بود رو زمین واشک می ریخت.واقعا اوضاع خنده داری بود.نگاهم به سمت بچه ای که بی قراری می کرد کشیده شد.از دیدن کارن که صورتش به کبودی می زد وچشماش از شدت ترس درشت شده بود،جا خوردم.بی اختیار دوقدم به طرفش رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمغان بلافاصله اشاره کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نزدیکش نشو حالش بدتر می شه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش برگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا اینطوری شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اختیار صداشو کمی بالا برد.با اون جیغ های بنفشی که کارن میکشیدصدا به صدا نمی رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ معلوم نیست سر چه موضوعی با یکی از دختر بچه ها درگیر شده وموهاشو کشیده،بعدشم هلش داده ودست دختر بچه خورده به میزش وکمی اذیت شده.سیمین ازش خواست عذرخواهی کنه اما اون قبول نکرده و وقتی واسه تنبیه گفته باید دور از جمع بشینه کارن زیر بار نرفته .اونم به زور متوسل شد واین اوضاع پیش اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه ی سیمین بلند شد ونگاهم بی اراده به سمت کارن چرخید.یه چیزی تو نی نی چشماش واسه م آشنا بود.شبیه یه درد قدیمی یا زخمی که بدون مرهم رها شده بود تا خودش جوش بخوره وحالا عفونت کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغ هاش حتی یه لحظه هم قطع نمی شد.احتمال می دادم اگه این وضع ادامه پیدا کنه شاید حتی تارهای صوتیش آسیب ببینه.حسی بهم می گفت من می دونم باید چطوری این بچه رو آروم کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اختیار به سمتش قدم برداشتم.اینبار حتی اخطارهای ارمغان هم مانعم نشد.کارن با دیدنم بلندتر جیغ کشید ومن بی توجه جلو پاش رو زمین زانو زدم.حس می کردم قبلا این صحنه رو یه جایی دیدم.اما چیزی به خاطرم نمی اومد.دستمو پشت سرش گذاشتم واونو به طرف خودم کشیدم.شروع کرد به دست وپا زدن.اهمیتی ندادم.انگار یکی بهم می گفت به این مقاومت کردن ها توجهی نشون نده.تو کار خودتو بکن.سرشو چرخوندم وبه حالت نیم رخ اونو به سی*نه م فشردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب زمزمه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به جای جیغ کشیدن گوش بده کارن…آفرین پسر گوش بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست وپا زدن هاش بیشتر اما جیغ وفریادش شبیه ناله های ضعیف وبی تاثیر شده بود.اون داشت گوش می داد…گوش می داد به صدای قلبی که ازش می خواست آروم باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم دست وپاشم از تکاپو افتادن واون ناله های ضعیف هم تو حنجره ی خسته وزخمیش خاموش شد.حالا انگار همه ی وجودش سرتا پا گوش شده بود که بشنوه…بشنوه کوب کوب هایی رو که بهش اطمینان می داد دیگه جایی برای ترس نیست.وآغوش من پر از حس امنیتیه که اون به دنبالشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاش تکان خفیفی خورد وباعث شد خودموکمی عقب بکشم.اما اون برخلاف انتظارم مانع از این فاصله گرفتن شد.خودشو بهم چسبوند وبا دستای کوچیکش به مانتوم چنگ انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه های سیمین هم قطع شده بود وداشت با تعجب به من و کارن نگاه می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهلا وارد کلاس شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اینجا چه خبر بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن ناخودآگاه از ترس لرزید و خودشو بیشتر بهم فشرد.دستمو دور بدنش حلقه کردم و موهای مجعدوبراقشو ب*وسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمغان به شهلا اشاره کرد از کلاس بیرون برن تا براش همه چیزو توضیح بده.شهلا در حین بیرون رفتن به میترا تشر زد که سر کلاسش برگرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک دوباره تو چشمای سیمین حلقه زد.داشت با نگاهش ازم تشکر می کرد.لبخند محوی رو لبم نشست وچیزی نگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمغان دوباره به کلاس برگشت وآروم از سیمین پرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ با پدر ومادرش تماس گرفتین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای سیمین بی اراده بالا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هرچی با مادربزرگش تماس گرفتم جواب نداد.ناچار به باباش زنگ زدم که گفت واسه یه کاری رفته هشتگرد وامروزم مثل همه ی پنج شنبه ها مادرش باید بیاد دنبالش.اون مادرِ…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اختیار اخم کردم وارمغان به حضور کارن اشاره کرد.سیمین با حرص گوشه ی لبشو گاز گرفت و واسه آروم شدن نفس عمیقی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مادرش گفت فرصت نداره این هفته بیاد دنبالش و دوباره مارو به پدرش پاس داد.هرچی التماس کردم بابا حال این بچه بده به گوشش نرفت که نرفت .حالا با پدرش تماس گرفتیم گفت خودشو هر جور شده می رسونه.ولی خب کمی طول می کشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا التماس دوباره به من نگاه کرد.انگار ازم می خواست این وضعیت رو کمی بیشتر تحمل کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اطمینان سرتکان دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نگران نباش تا اومدن پدرش،کارن پیش من می مونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونو تو بغلم محکم گرفتم واز جام بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ می رم کلاس خودم.تو هم بهتره خودتو جمع وجور کنی.واسه میترا سخته اون همه بچه رو کنترل کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کلاس خودم برگشتم.خوشبختانه طبق روال همه ی پنج شنبه ها فعالیت فوق برنامه نداشتیم.وتو این ساعت،بچه ها تغذیه شون رو می خوردن.درِ کلاس منیژه باز بود.نگاه شرمنده ای بهش انداختم واون با لبخند خیالمو راحت کرد.با دیدن مانی که دو لُپی داشت بیسکوئیت ساقه طلایی شو با شیر می خورد دلم آروم گرفت وبه کلاس خودم برگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا باز موندن پنجره وهجوم گرما به داخل کلاس،هوا حسابی خفه وگرم بود.پنجره رو یه دستی بستم وسرمای مطبوع کولر،کم کم فضا رو قابل تحمل کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینجور که پیدا بود ظاهرا کارن قصد نداشت حتی یه لحظه خودشو ازم جدا کنه.راستش منم به این وضع اعتراضی نداشتم.درآغوش گرفتن اون بعد از مدتها بهم حس آرامشی رو داده بود که به دل می نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اختیار شروع کردم به خوندن یکی از سودالینکا های ماما.مطمئن بودم که کارن حتی یک کلمه شو هم متوجه نمی شه.اما ریتم آهنگ ولحن ادای کلمات وزیر وبم شدن خوش حالت صدام توجهشو جلب کرده بود وحالا بازدم نفس هاشو منظم وکشیده تر از قبل، از روی مقنعه رو پوست گردنم حس می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخودآگاه ذهنم دوباره به سمت ب*و*سنی وسربرنیتسا،خونه ی کوچیک وخونواده ی خوشبختمون پرکشید.از بابا خاطره ی چندانی ندارم.موقعی که شهید شد من هفت ساله بودم.ولی خوب یادمه وقتی ماما این ترانه ی عاشقانه رو براش می خوند لبخندش عمیق تر وپر رنگ تر از همیشه بود وچشماش برق می زد.گونه های گل انداخته ماما رو می ب*وسید وازش می خواست که بازم این ترانه رو بخونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نداجان؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازشنیدن اسمم تکان خوردم وچشمای خواب آلود کارن کاملا باز شد.به سمت در چرخیدم.شهلا بود که داشت صدام می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پدر کارن اومده دنبالش…می شه بچه رو بدی ببرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن خودشو بهم چسبوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خودم می یارمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ساعت روی دیوار انداختم.زمان چقدر زود گذشت.یک ساعتی می شد که کارن تو بغلم آروم گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دقت از پله ها پایین رفتم.سرکارن هنوز رو قفسه ی سی*نه م بود و به ضربان قلبم که بر اثر پایین رفتن از پله ها تند شده بود گوش می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به سمت محوطه ی بازی کشیده شد.وبه نیم رخ مرد قدبلندی که رو به بُرد نصب شده روی دیوار،نقاشی بچه هارو تماشا می کرد زل زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صدای کشیده شدن دمپاییم رو کف پوش محوطه ی بازی،مرد به سمتم چرخید وبه زور لبخند زد.کاملا واضح بود که از شرایط پیش اومده عصبیه.اما می خواد خودشو هرطور شده کنترل کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام خانوم.شرمنده اگه دیر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نشونه ی سلام سرتکان دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ایرادی نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاشو دراز کرد تا کارن رو از بغلم بگیره ودر همون حین پرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خیلی بی تابی کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاذبه ی نگاهش وادارم کرد واسه چند لحظه رو چهره ش مکث کنم وخیلی بی ربط جواب بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اما بالأخره آروم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو رو پهلوی کارن گذاشت واون خودشو بیشتر تو بغلم جمع کرد.با تعجب سرمو عقب کشیدم وبه کارن که داشت شستشو می مکید وخودشو بهم می فشرد زل زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کارن عزیزم.نمی خوای بیای بغل بابایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن به سمت پدرش برگشت.واسه یه لحظه بین رفتن تو آغوش اون و موندن کنار من مردد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دیگه بابا فرید رو دوست نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این سوال کارن خودشو به سمت پدرش خم کرد واون مرد با علاقه پسر سه ساله شو تو بغل گرفت.صورت ظریف و معصوم کارن تو انحنای سی*نه ی مرد پنهون شد ودستای کوچولوشو دور گردن پدرش حلقه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد لبخند محوی زد وزیر لب خداحافظی کرد.اما قبل از اینکه دور بشه گفتم:ببنید آقای…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتم چرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آذریان هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه مرددمو به سختی ازش گرفتم وبه دست راستش که روی کمر کارن قرار داشت دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ در مورد پسرتون…ببینید آقای آذریان من نمی دونم مربیش یا مدیر مهد باهاتون صحبت کردن یا نه…راستش این مورد تو تخصصم هم نیست اما…من تجربه شو قبلا داشتم.خواهش میکنم با یه روانشناس در موردش صحبت کنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نفس عمیق کشیدم ودوباره تو نی نی چشمای خوش رنگ قهوه ایش غرق شدم.سکوتش ونگاه خیره ش کلافه م کرده بود.اما بالأخره به حرف اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ راستش یکم اوضاع زندگیم بهم ریخته ست اما…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی هوا از زیر زبونم در رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ در جریان هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهاش تو هم گره خورد ولب هاشو باحرص روی هم فشرد.حسابی خراب کرده بودم.سرمو پایین انداختم وزیر لب زمزمه وار گفتم:معذرت می خوام من نباید…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خداحافظ خانوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت روشو ازم برگردوند وبه سمت در رفت.حتی منتظر جوابم نموند.به سرعت درو پشت سرش بست ومنو مات ومتحیر به جا گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصر حوالی ساعت چهار بود که شهاب به دنبالم اومد.تو اتاقم نشسته بودم وداشتم جزء سیزدهم قرآن رو میخوندم،که حاج خانوم ضربه ای به در اتاق زد و وارد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مادر جان بیا شهاب اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتاب رو ب*وسیدم وکنار گذاشتم.با دیدن شهاب که روی مبل نشسته بود وداشت با رادیوی کوچیک حاج خانوم ور می رفت،لبخند زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهشو به طرفم چرخوند وبا روی باز جواب داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام ممنون.حاضری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزودتر از من بلند شد وبه راه افتاد.به سمت حاج خانوم برگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب ما دیگه می ریم.کاری ندارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه مادر مواظب خودتون باشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ راستی چرا بابا امروز اینقدر دیر کرده؟پنج شنبه ها که معمولا خونه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعینکشو از رو بینیش برداشت وبا گوشه ی روسری،شیشه شو پاک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تقریبا یه نیم ساعت پیش تماس گرفته بود.گویا یه مشکل حقوقی واسه یکی از دوستاش بوجود اومده بود.مسعودم که سرش واسه اینجور کارها درد می کنه سریع رفته حلش کنه.خلاصه از صبح تا حالا درگیر کار اونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف از مشکل حقوقی که پیش می اومد ته دلم می لرزید.می دونستم تو این جور موارد پای بابا به کجا ها باید باز شه.پرونده های سیاسی ای که هرکسی قبولشون نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاهی به جونش غر می زدم که آخه پدر من تو با مدرک دکترا وتجربه وسابقه ی خوبی که داری به همون تدریس وقبول پرونده های بی دردسر قانع باش اما این حرفا به گوشش نمی رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی گفت به اون رسالتی که داره باید پایبند باشه.اون یه فعال حقوق بشره ونمی تونه به همین آسونی از حقی که می بینه زایل شده بی تفاوت بگذره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسمو با حرص فوت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه.فقط وقتی اومد باهام یه تماس بگیرین نگرانش نمونم.فعلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ برو به سلامت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت در چرخیدم.شهاب جلو آینه قدی وایستاده بود وداشت خودشو برانداز می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خوش تیپی آقا پسر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتم برگشت ویکی از اون لبخند های خاص خودشو زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ برمنکرش لعنت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ای روتو برم شهاب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع کرد به بلند خندیدن وسر به سرم گذاشتن.با اینکه سه سالی ازم بزرگتر بود اما باهاش راحت بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا تموم کارت های دعوتی رو که مال دوستای عمه بود،دادیم.باقیش رو هم شهاب گفت خودش می رسونه.هوا به شدت گرم وتب آلود بود.گلوم می سوخت وزبونم عین چوب خشک شده بود.شهاب زیر سایه ی درختی نگه داشت.با اون آفتاب مستقیمی که می تابید حتی خنکای کولر ماشین هم افاقه نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خیلی خسته ت کردم.شرمنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن عذرخواهانه ش بی اختیار منو یاد پدر کارن انداخت.با یادآوری ماجرای صبح دچار عذاب وجدان شدم.من نباید اون حرفو می زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ معلومه حسابی از دستم شکاری که چیزی نمی گی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش برگشتم وبا لبخند سرتکان دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه حواسم جای دیگه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروشو به حالت با مزه ای بالا انداخته بود وطلبکارانه نگام می کرد.پیش خودم گفتم یعنی اگه یحیی هم بود اینجوری نگام می کرد؟نمی تونستم بگم جای تنها برادرمو برام پر کرده بود اما خب بعضی اوقات دیدنش منو یاد یحیی می انداخت وباعث رفع دلتنگی می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ می گم شهاب چی می شد قبل از عروسی شیما به یاد قدیما سه نفری بریم درکه.همونجام روزه مونو افطار میکنیم.چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این جواب سوالی بود که من پرسیدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ای بابا اذیت نکن دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب می دونست که دارم از زیر جواب دادن به اون سوال درمی رم.ولی با این حال اصرار نکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب مرتضی رو کجای دلمون بذاریم؟تو که می دونی شیما بدون اون جایی نمی یاد.اگه هم بیاد هزار بار یادش می کنه تا این تفریح مجردی ،کوفت جونمون بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل بچه ها لب برچیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مثل اینکه چاره نیست.خب مرتضی رو هم می بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بدجنسی لبخند زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اما به شرطی که جریمه شو بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که می دونستم منظورش از جریمه حساب کردن پول شام هست.اعتراض کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بازم که خسیس بازی در آوردی شهاب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خو زندگی خرج داره.اونجام که حسابی آدمو می تیغن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حالا یه بار خواستی تو عمرت دست توجیب کنی ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سر ناچاری سر تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ه*و*س روخانوم میکنه.مابایدتاوانشو بدیم.باشه بابا نترس خود خونه خرابم حساب میکنم…حالا به نظرت فردا که جمعه ست بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند زمزمه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره خوبه.به یاد قدیما وبه افتخار نوه های فراهانی بزرگ.چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب با حسرت گفت:عالیه.فقط کاش آوا هم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آوردن اسمش بی اختیار ته دلم خالی شد.به طرفش برگشتم وگفتم:آوا؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یه لبخند محووغمگین سرتکان داد.با تردید پرسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ازش خبر داری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم چرا اخمام بی دلیل تو هم گره خورد ولحن سوالم اینقدر خصمانه شد.شهاب داشت با تعجب نگام می کرد.خب چیکار کنم دست خودم نبود.حرف از آوا که می شد اینجوری بهم می ریختم.نه به خاطر خودم.بیشتر بابت بابا مسعود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینکه بعد اینهمه سال تلاش نمی کرد با پدرش ارتباط برقرار کنه اعصابمو بهم میریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطلبکارانه پرسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جوابمو ندادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تردید گفت:خب…خب بی خبرم نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این یعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ببینم ندا تو با آوا مشکلی داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسمو با حرص فوت کردم.ونگاهمو از شیشه ی سمت خودم به بیرون دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه ندارم.اما حرف زدن درموردش عصبیم میکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشم به طرفش برگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چی چرا؟اون بیست ساله که رفته وشده یه خبر کوچیک از پدرش نگرفته…بابا حتی نتونسته یه آدرس مختصر ازش بدست بیاره.حرفی نمی زنه اما من می بینم چه قدر از دوریش غصه می خوره…صحبت کردن ازدختر بی معرفتی مثل اون منو بهم می ریزه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا فکر میکنی بی معرفته…شاید خواسته ونتونسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند تلخی رو لبم نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ معلومه حسابی ازش خبر داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو پایین انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حدود سه ماهی می شه از طریق فیس بوک با هاش درارتباطم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام از شدت تعجب گرد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو سه ماهه که باهاش در ارتباطی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اون منو پیدا کرد…ازم خواست در موردش چیزی به دایی نگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir