جاما هوتیچ دختر بوسنیایی جنگ زده ای هست که هفده سال قبل به همراه مادرش مونیرا تو یکی از اردوگاههای آوارگان جنگی نزدیک مرز کرواسی تحت سرپرستی وحمایت یک فعال حقوق بشر ایرانی به نام دکتر مسعود فراهانی قرار می گیره.دکتر با مادرش ازدواج میکنه واون به عنوان فرزند خونده ی دکتر با یه هویت جدید به ایران می یاد.تو تموم این هفده سال،جاما با هویت ایرانیش یعنی ندا فراهانی زندگی میکنه اما هرگز نمی تونه خودشو با شرایطی که بهش تحمیل شده وفق بده.نقاط مبهم زیادی از گذشته ش وجود داره که نمیذاره اون به طور کامل از هویت اصلیش وزادگاهش دل بکنه.تو گیرو دار رسیدن به جواب سوال هایی که همیشه داشته با پسربچه ای به اسم کارن آشنا میشه و تو حیطه ی کاریش به عنوان مربی مهد اون بچه درگیر زندگی خانوادگی کارن میشه و… پایان خوش

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۲۵ دقیقه

مطالعه آنلاین شاید کسی شبیه من
نویسنده : لیلین (فاطمه ایمانی)

تعداد صفحات : 871

ژانر : عاشقانه , اجتماعی

دانلود رمان شاید کسی شبیه من

خلاصه رمان :

جاما هوتیچ دختر بوسنیایی جنگ زده ای هست که هفده سال قبل به همراه مادرش مونیرا تو یکی از اردوگاههای آوارگان جنگی نزدیک مرز کرواسی تحت سرپرستی وحمایت یک فعال حقوق بشر ایرانی به نام دکتر مسعود فراهانی قرار می گیره.دکتر با مادرش ازدواج میکنه واون به عنوان فرزند خونده ی دکتر با یه هویت جدید به ایران می یاد.تو تموم این هفده سال،جاما با هویت ایرانیش یعنی ندا فراهانی زندگی میکنه اما هرگز نمی تونه خودشو با شرایطی که بهش تحمیل شده وفق بده.نقاط مبهم زیادی از گذشته ش وجود داره که نمیذاره اون به طور کامل از هویت اصلیش وزادگاهش دل بکنه.تو گیرو دار رسیدن به جواب سوال هایی که همیشه داشته با پسربچه ای به اسم کارن آشنا میشه و تو حیطه ی کاریش به عنوان مربی مهد اون بچه درگیر زندگی خانوادگی کارن میشه و…

پایان خوش

ادامه رمان :

شاید این تصویر برهنه مرگ باشد

در شکاف سنگ…

شاید این تصویر یک دوشیزه ی خوشبخت باشد

روی برگی خشک…

شاید این تصویر تنها کودک جامانده از یک جنگ باشد

جنگ پرچم ها…

شاید این تصویر گنگ زندگی باشد میان دست های

من که می پوسد…

کسی در خویش پنهان است.

کسی در چارچوب کهنه ی این نقش،پنهان است.

ـ کسی شاید شبیه من ـ

********

فصل اول)

بهم ریخته بودم واین دست خودم نبود.گاهی واقعا نمی تونستم جلوی بروز این احساسات ناخواسته رو بگیرم.درد غربتی که تموم این سالها تو وجودم رخنه کرده بودحالا ذره ذره داشت خودشو نشون می داد.وهربار جایی رو نشونه می گرفت ونیشتر می زد.

اگه می دونستم چی این درد رو آروم می کنه ،شده خودمو به آب وآتیش می زدم تا به دستش بیارم اما…

بابا می گفت یه سر به مادرت بزن.درد ودل با اون این التهاب رو آروم می کنه.ومن می دیدم نمی شه.دیدن ماما قلب بی قرارمو،قرار نمی داد.اون حالا واسه م مثل تموم نداشته هایی که یک زمان داشتم فقط خاطره بود با یه سنگ قبر کوچیک که سردیش قلبمو بی اختیار می فشرد.

حاج خانوم اصرار داشت برم وبا واقعیت روبرو شم.می گفت تو این بی خبری دست وپا زدن وبی تابی کردن درست نیست ومن بیشتر از همیشه از این پیشنهاد می ترسیدم.اگه اونم مثل بقیه شون دیگه زنده نبود؟…حتی فکر کردن بهش ته دلمو خالی می کرد.حاضر بودم سالها با این خیال خام زندگی کنم که اون هست وداره مثل من زندگیشو می کنه.اما حتی یه روز با این حقیقت روبرو نشم که بدونم دیگه نیست وهرگزم نبوده.

همه چیز هرساله از اون دعوت نامه شروع می شد.بابا می دونست وقتی اون به دستمون می رسه چه حالی می شم.اما بازم اصرار داشت که تومراسمش شرکت کنیم.به یاد ماما و جاسمینا وهزاران انسانی که بی گ*ن*ا*ه قربانی شدن.

با اینکه هر بار مصرانه می گفتم حاضر نیستم بیام اما می رفتم وتا یک هفته بعدش عزادار گذشته ای می شدم که بهم تحمیل شده بود.

وحالا…انگار قرار بود از زمین وزمان مصیبت به روم بباره.کنار اومدن با این سوگواری های سالانه کم بود که شنیدن این خبر هم شد مزید برعلت تا حسابی منو بهم بریزه.

نگام به صفحه ی تلویزیون وفریاد های گوشخراش پسربچه ای دوازده ساله تو گوشم زنگ می زد.

(ماما نذار منو ببرن…نذار منو ببرن)

تصویری از یه خاطره ی قدیمی اما واضح تو ذهنم جون گرفت. همه جارو مه گرفته بود.ساعاتی می شد که آتش حملات صرب ها خاموش شده وشهر تو خلسه مرگ آوری فرورفته بود.اما صدای ضجه های التماس آمیز یحیی قطع نمی شد.یه سرباز صرب سرنیزه ی تفنگشو به سمت ماما گرفت وتهدیدش کرد سوار اتوب*و*س شه.ماما با گریه داشت یحیی رو صدا می زد.خودشو انداخت رو زمین وبه چکمه ی اون سرباز چنگ انداخت.

ـ پسرمو ازم نگیرین.اون فقط یه بچه ست.

سرباز لگد محکمی به پهلوی ماما زد واون از درد تو خودش جمع شد.بی هوا شروع کردم به جیغ کشیدن و کادا منو تو بغلش گرفت ودستشو جلو دهانم گذاشت.دونفر زیر بازوی ماما رو گرفتن و اونو تو اتوب*و*س پرت کردن.

نگام به سمت یحیی کشیده شد.به روسری مسخره ای که دور گردنش افتاده و دامن بلندی که بین پاهاش می پیچید و باعث سکندری خوردنش موقع راه رفتن می شد،زل زدم.

آخرین تلاش های ماما واسه نجات اون بی فایده بود،حالا دیگه صداش از فاصله ی دورتری به گوش می رسید،مطمئن بودم که داره با ناامیدی مارو صدا می زنه،سربازی کادا رو به سمت جلو هل داد،ناخواسته دستم کشیده شد و با اون همراه شدم تو آخرین لحظات قبل از اینکه سوار اتوب*و*س شم به سمت یحیی برگشتم درست همون لحظه اونم برگشته بود و داشت به من نگاه می کرد،دست آزادم بی اختیار به سمتش دراز شد پیش خودم خیال می کردم شاید هنوزم امیدی هست اما دستی منو به سمت بالا کشید تا ناخواسته سوار اون اتوب*و*س کذایی بشم و به سمت سرنوشتی برم که حتی پنج دقیقه بعدش رو هم نمی تونستم پیش بینی کنم.

و آخرین نگاه برادرم یحیی شد پر رنگ ترین خاطره ای که از نه سالگیم به یادگار مونده وحالا…

نگام دوباره به سمت تلویزیون برگشت ،بابا بی اختیار صداشو کمی بلند کرده بود.

(دومین جلسه ی دادگاه رسیدگی به جنایات جنگی راتکوملادیچ ژنرال ارتش صرب های ب*و*سنی دیروز در لاهه برگزار شد.وی متهم به دست داشتن در بزرگترین نسل کشی اروپا از زمان جنگ جهانی دوم تا کنون است…)

واژه ی نسل کشی مدام تو ذهنم تکرار ونا خواسته باعث لرزش عصبی دستام می شد.بابا داشت زیر چشمی نگام می کرد.منتظر بود حرفی بزنم.مطمئن بودم تا خودم نخوام چیزی بگم اون واکنشی نشون نمی ده.

چشمام می سوخت اما اشکی توش حلقه نمی زد.با بغض یخ زده ای که روگلوم سنگینی می کرد زمزمه کردم.

ـ بعد هفده سال؟!!…به نظرتون مسخره نیست؟

بابا که به همین واکنش نصف ونیمه هم راضی بود به سمتم خیز برداشت.

ـ ببین جاما عزیزم…

ازشنیدن اسم خودم بی اختیار پوزخند زدم.جاما؟!…این اسم منو فقط یاد یه دختر کوچولوی جنگ زده ی ب*و*سنیایی می انداخت که هفده سال قبل تو اوج بدبختی میون یه عده بی خانمان تو اردوگاه آوارگان جنگی،نزدیک مرز کرواسی یه فعال حقوق بشر ایرانی به دادش رسید و اون ومادرشو از گندابی که قدرت طلب ها وجانی هایی مثل راتکو ملادیچ بهش تحمیل کرده بودن نجات داد.

وبعدش تو یه اقدام خیرخواهانه با ماما که از مرگ جاسمینا مثل یه مرده ی متحرک بود ازدواج کرد،تابتونه من ومادرمو از اون کمپ جهنمی خارج کنه.بهم یه هویت ایرانی داد با چیزی به اسم شناسنامه که می گفت من ندا فراهانی فرزند مسعود متولد سربرنیتسا شهر کوچکی در شرق ب*و*سنی وهرزگوین هستم.

شهری که نه به خاطر صنعت اصلیش که استخراج سنگ نمکه یا مساحت 527کیلومتر مربعیش بلکه به خاطر کشتار بی رحمانه ی ساکنینش توسط صرب ها شهرت جهانی داره.

ناخواسته از جام بلند شدم نمی دونم چرا دیگه منتظر نبودم اون واسه دلداری دادنم حرفی بزنه خسته بودم از سرنوشتی که بابا بهش میگفت (آزمون سخت)و حاج خانوم میگفت(مشیت الهی).

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ میرم بخوابم…شب به خیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن صدام به حدی سرد ودلخور بود که حتی باعث شد خودمم جا بخورم.یه لبخند غمگین رو لبش جا گرفت وبی اختیار چهره ی مهربونشو جمع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شب تو هم به خیر دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتی سرمو پایین انداختم.فقط خدا خدا می کردم به دل نگرفته باشه.اون برام عزیز ترین کسی بود که داشتم.بهترین بابای دنیا … بابایی که باهام هم خون نبود اما هم دل بود…همزبون نبود اما همراه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم نمی اومد اینجوری ازش جدا شم.اما امشب از اون شبایی بود که باید به خودم فرصت خلوت کردن می دادم.فردا حتما اینو از دلش در می آوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت اتاق خوابم رفتم.صدای ذکرگفتن شبانه ی حاج خانوم به گوش می رسید.پاهام بی اراده به سمت در نیمه باز اتاقش رفت.اندام خمیده وشکسته ی حاج خانوم پیچیده تو اون چادرنماز فلفلی عجیب به دل می نشست.تسبیح فیروزه ای رنگشو تو دستای لرزونش گرفته بود وزیر لب نام خدارو زمزمه می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون صورت جدی وخط اخم بین دوابروی محو وباریکش هم نمی تونست حتی ذره ای مهرشو از دلم کم کنه.برام عزیز بود نه فقط به خاطر اینکه مادر بابا مسعود بود یا بعد مرگ ماما در حق من مادری کرده بود.اون معلمی بود که بی مزد ومنت بهم درس زندگی داد.پس اغراق نبود اگه چیزی که الان هستم رو مدیون اون بدونم.وبرام عزیز باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو بلند کرد ونگاهش غافلگیرم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرتکان دادم وتکه ای از موهای لختم،رو پیشونیم افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه… داشتم نگاهتون می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی تو جاش جا به جا شد وباصدای تیز ومحکمش گفت:پس چیزی شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبامو بی اختیار برچیدم وبه زمین چشم دوختم.نمی خواستم حالا در موردش حرفی بزنم.اما دلم گرفته بود.ونگاه منتظرحاج خانوم وادارم می کرد چیزی بگم.غریب بودن حس بدیه.اینکه تصور کنی میون اینهمه آشنا بازم غریبه ای اصلا خوب نیست.از اون بدتر اینه که باور داشته باشی تو جایی که بهش تعلق داری ومیون یه عده هموطن هم باز غریبه ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نمی خوام تو اون مراسم شرکت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جانمازشو تا زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اینکه حرف تازه ای نیست.هروقت اون دعوت نامه می رسه همینو میگی.اما…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باقی جمله شو خودم گفتم:بازم شرکت می کنم وروز از نو و روزی از نو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عینکشو از رو پاتختی برداشت وبه چشمش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ برات خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شمام که داری مث بابا واسه م نسخه می پیچی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه توبیخگرش صاف چشمای مردد وناامیدمو نشونه گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حرفی که منو ومسعود می زنیم به صلاحته.اینو خودتم می دونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شرکت تو اون مراسم به چه درد من می خوره؟دلم نمی خواد چیزی باعث یادآوری اون خاطرات بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن صریح ورکی که همیشه ازش سراغ داشتم جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دقیقا به همین دلیله که باید بری وتو این مراسم ها شرکت کنی.هیچ کس حق نداره هویت واصالتت رو ازت بگیره حتی خودت.اگه حضور تو اون مراسم بتونه ذره ای تورو به فرهنگ ومردمت نزدیک تر کنه نباید ازش چشم پوشی کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند تلخی رو لبم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این نزدیکی به چه دردم می خوره وقتی خودمو با اون فرهنگ ومردم غریبه می بینم.من دیگه اونجا هیچ کسو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جاش بلند شد وچادرشو از سرش برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ریشه که داری…نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتم.یه قدم بهم نزدیک شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو همیشه واسه من جاما بودی.هیچوقت نخواستم ندا صدا بزنمت می دونی چرا؟…همه فکر می کردن چون تورو نوه ی خودم نمی دونم اینطوری صدات می زنم اما من روزی رو می دیدم که تو بخوای بدونی کی هستی.مطمئن بودم اون روز اگه جوابی برای این سوال نداشته باشی اول از همه من وپدرت رو مقصر می بینی.چون تورو با فرهنگی بزرگ کردیم که مال سرزمین مادریت نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اما من هیچ وقت اعتراضی نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج خانوم دستشو رو بازوم گذاشت وکمی فشرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ همین اعتراض نداشتنت باعث نگرانی منه.تو باید در موردشون حرف بزنی وچیزهای بیشتری بدونی…چرا نمی ری ب*و*سنی؟شاید هنوز کسی باشه…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفشو با دلخوری قطع کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچکی اونجا منتظر من نیست.همه شون یا آواره شدن یا کشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردد پرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پس یحیی چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهمو ازش دزدیدم وبه ظاهر با بی تفاوتی شونه بالا انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اونم…اونم…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نتونستم یا شایدم نخواستم بگم مرده.سرمو پایین انداختم ویک راست به اتاقم رفتم.به حاج خانوم حتی شب به خیر هم نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل همیشه نگاه عمیق وحرفای صادقانه ش وادارم کرده بود سکوتمو بشکنم وحرف بزنم وباز مثل همیشه این بحث های بی نتیجه با عقب نشینی من واز سر بی تفاوتی شونه بالا انداختنم به پایان رسیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا هنوز کاملا روشن نشده بود که چشمام بی اختیار باز شد.به سختی موبایلمو از زیر بالشتم بیرون آوردم وبه ساعتش نگاهی انداختم.بیست دقیقه به شش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم وکش وقوسی به خودم دادم وخمیازه ی بلندی کشیدم.نگام ناخودآگاه به سمت آینه ی میز آرایشم چرخید.چشمام حسابی پف کرده بود و ورم داشت.بی خیال بررسی دقیق چهره ی خسته ووارفته م شدم و موهامو با یه حرکت بالای سرم جمع کردم وبا یه گیره ی مو بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زمزمه ی خوش آهنگ دوبیتی هایی که حاج خانوم زیر لب می خوند از آشپزخونه به گوش می رسید.داشت به عادت همیشه صبحونه رو آماده می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت دستشویی رفتم و وضوگرفتم.عادت داشتم نمازمو اول وقت بخونم.همیشه تو مسائل اعتقادی نسبت به خودم سخت گیر بودم.منیژه دوست صمیمی وهمکارم گاهی دستم می انداخت ومسخره م می کرد اما اونکه مثل من تموم خونواده شو به خاطر این باورها وبه جرم مسلمان بودن از دست نداده بود تا بفهمه چقدر ادای فرایض دینی می تونه براش اهمیت داشته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمازموکه سلام دادم صدای صحبت بابا وحاج خانوم توجهمو به خودش جلب کرد.سجاده مو جمع کردمواز اتاق بیرون اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دیشب حالش خیلی گرفته بود.خواستم باهاش حرف بزنم اما خودش نخواست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج خانوم با کمی مکث جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ با من یه مقدار صحبت کرد اما بازم همون حرفای قدیمی…مسعود من از سکوت این بچه می ترسم.پونزده ساله که مونیرا فوت کرده اما اون نمی خواد خبری از خونواده ش بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با دلخوری زمزمه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کدوم خونواده؟جاما جز مادرش مونیرا کس دیگه ای رو نداشت.اونم که به رحمت خدا رفت.چرا اینقدر اصرار دارین که خبری ازشون بگیره؟تو ب*و*سنی هیچ خبری نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن ملامتگر حاج خانوم حتی از جایی که من ایستاده بودم به خوبی تو صداش حس می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ همه ی درد تو اینه که نمی خوای از دستش بدی وگرنه رفتن یا نرفتنش به ب*و*سنی بهونه ست.می ترسی بره وبرنگرده مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ جاما دختر منه.کسی یا چیزی نمی تونه اونو ازم بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج خانوم سکوت کرد.شاید اونم مثل من دردی رو که تو جواب بابا بود خوب حس می کرد.اون یه بار دخترشو از دست داده بود دیگه نمی خواست براش بار دومی وجود داشته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افکارم بی اختیار به سمت دختری کشیده شد که هزاران کیلومتر از من دور اما جایی نزدیک در کنار من تو قلب بابا داشت.اسمش آوا بود ویه سالی از من بزرگتر.ثمره ی عشقی که بیست سال پیش خیلی اتفاقی به هیچ وپوچ رسید.وحالا با مادرش تو آلمان زندگی می کرد.بابا زیاد در موردشون حرفی نمی زد اما دلتنگیشو خیلی خوب می شد از لابلای حرفاش درک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تموم این افکار پراکنده رو پس زدم وبا برداشتن چند قدم خودمو به آشپزخونه رسوندم.یه نفس عمیق کشیدم وبه ظاهر خودمو شاد نشون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سلام به بهترین بابا وخوشگل ترین مادربزرگ دنیا…صبحتون به خیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با یه لبخند شیرین ازم استقبال کرد وصندلیمو عقب کشید.حاج خانوم هم از جاش بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ صبح تو هم به خیر.بشین تا واسه ت چایی بریزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهمو به چشمای نگران بابا دوختم ودستشو گرفتم وآروم سرانگشتاشو فشردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من حالم خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج خانوم چاییمو جلو روم گذاشت ولب هاش به حالت لبخند کمی قوس پیدا کرد.مطمئن بودم از اینکه اینقدر زود تونسته بودم خودمو جمع وجور کنم ازم راضیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچند این جمع وجور شدن به قیمت بیدار موندن تا نیمه های شب وفکر کردن به گذشته ها وحسرت خوردن برای نداشته ها تموم شد.وحاج خانوم اینو خوب درک می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول خوردن صبحونه شدم وبه حرفای روزمره وتکراری شون در مورد آب وهوا وگرونی واتفاقاتی که حول وحوش زندگی اقوام افتاده بود،گوش دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم واسه خودم نون وپنیر وگردو لقمه می گرفتم که بابا بی مقدمه گفت:بالأخره امروز بریم مراسم یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساعت مچیم انداختم.دیرم نشده بود اما بی اختیار عجله داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ با چیزایی که دیشب تو اخبار شنیدم فکر می کنم رفتنمون چندان هم بی فایده نباشه.سعی می کنم واسه بعد از ظهر مرخصی بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرکس دیگه ای به جای این دو عزیز بودحتما از دستم دیوونه می شد.انگار نه انگار که دیشب واسه نرفتن کلی غر زده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا از جاش بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باشه پس من می رم آماده شم.امروز خودم سر کار می رسونمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نشونه ی موافقت سرتکان دادم وآخرین لقمه رو هم به دهان بردم .باقی مانده ی چای شیرینمو تند تند سر کشیدم وبی اعتنا به تذکر حاج خانوم ازش تشکر کردم وبه سمت اتاقم دویدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ده دقیقه ای حاضر شدم وکیفمو برداشتم.بابا ماشین رو روشن کرده بود وداشت از در خونه بیرون می برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت در هال رفتم واز همونجا حاج خانوم رو مخاطب قرار دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من دارم می رم.فعلا خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خدا نگهدارت باشه.مواظب خودت باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب چشمی گفتم وخم شدم تا بندهای کتونی مو ببندم.سر که بلند کردم از دیدن خودم تو آینه ی قدی جلو پادری دلم گرفت.حاج خانوم حق داشت که به این وضعیتم اعتراض کنه .چیزی که الان بودم رو نمی شناختم.دوستش نداشتم ویا به عبارت بهتر داشتم تحملش می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختری که روسری ایتالیاییشو به سبک لبنانی می بست.شلوار جین ترک می پوشید .کتونی های ظریفش چینی بودن.چهره ی مات وسفید وقد تقریبا بلندش به اعتقاد منیژه شبیه روس ها بود.یه هویت ایرانی داشت واسمش ندافراهانی بود.اما در عین حال هیچ کدوم از اینهانبودویا واقع بینانه تر اینکه به هیچ کدام از این مشخصه ها تعلق نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این من درون آینه ،من نبودم.تصویری بود از چیزی که تو این سال ها برای خودم ساخته بودم.کسی که نمی شناختمش ودر عین حال به حضورش عادت کرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا جلوی مهد کودک نگهداشت.به سمتش برگشتم وبا علاقه به چهره ی آروم ومنتظرش خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابت رفتار دیشبم معذرت می خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو رو شونه م گذاشت وبا محبت گفت:حرفشم نزن.برو تا دیرت نشده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جوابش فقط لبخند زدم واز ماشین پیاده شدم.نگاهی به سردر موسسه انداختم وبعد دست تکان دادن واسه بابا،وارد شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود دوسالی می شد که اونجا مشغول به کار بودم.راستش با لیسانس علوم اجتماعی کار به خصوصی نتونسته بودم پیدا کنم وشاید مربی مهد بودن وحضور کنار بچه هایی که یه دنیا شور وانرژی بودن برام یه فرصت خوب بود تا از لاک تنهاییم بیرون بیام وبا مردم جامعه ای که منو تو خودشون پذیرفته بودن بیشتر ارتباط برقرار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفشامو دم در با دمپایی های راحتی که مخصوص محیط کارم بود عوض کردم.وارد سالن ومحوطه ی بازی بچه ها شدم.میز شهلا،مدیر داخلی مهدمون درست جلوی در قرار داشت اما طبق معمول خودش پشت میز نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ثبت ساعت ورودم تو دفتر کارکنان،از پله ها بالا رفتم وارد کلاسم شدم.نگاه گذرایی به چارت کاریم انداختم ولباس فرممو پوشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منیژه ضربه ی کوتاهی به در کلاس زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش برگشتم وبا لبخند محوی گفتم:سلام کی اومدی؟ندیدمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یه پنج دقیقه ای می شه.طبق معمول خواب موندم.می رم لباسمو عوض کنم.فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با منیژه از وقتی که وارد دانشگاه شدیم دوست بودم.این کار رو هم از صدقه سری اون داشتم.در واقع تشویق های منیژه بود که وادارم کرد واسه مربی مهد شدن پیش قدم شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت هشت تقریبا تموم بچه های کلاسمو تحویل گرفتم وبعد اینکه پشت سر هم قطارشون کردم تا برای ورزش صبحگاهی پایین برن،منیژه رو تو سالن بازی دیدم.طبق معمول داشت با سیمین که مربی مقطع بچه های نوپا بود در گوشی حرف می زد وریز می خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش به چهره ی زار وداغون من که افتاد بی اختیار صحبتشو قطع کرد وبه سمتم اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نبینم غمتو…چته؟پکری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله دستی تو هوا تکان دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بی خیال قضیه ش مفصله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ با حاج خانوم دعوات شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرتکان دادم.بازومو گرفت وکشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پس چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ امروز سالگرد سربرنیتسا ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بازم اون دعوت نامه ی لعنتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی اختیار بغض کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونم این عین خودخواهیه.اما دوست ندارم چیزی از گذشته م بدونم.هروقت خبری از اونجا بهم می رسه باور کن چهارستون بدنم می لرزه.همش منتظرم…منتظرم که از یحیی خبر بدی بشنوم.هفده ساله که دارم با این درد زندگی می کنم.دیگه خسته شدم.این روزا حتی خودمم نمی شناسم…حاج خانوم مدام ازم می خواد که برم واز خونواده م خبری بگیرم تا بلکه این بی قراری ها تموم شه اما من…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منیژه با تردید گفت: می ترسی مگه نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرانگشت اشاره م قطره اشکی رو که داشت رسوام می کرد پاک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگه یحیی رو هم کشته باشن دیگه همه چی واسه م بی معنا می شه.من سالهاست دارم با این رویا زندگی می کنم که اونم یه جای این کره ی خاکی داره نفس می کشه ومن تنها نیستم.در واقع اینکه ازش بی خبر باشم رو ترجیح می دم به اینکه بدونم دیگه نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به خوش بینانه ترین حالت رو لباش سبز شد وچشماش برق زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگه اونم زنده باشه وبخواد ببیندت چی؟هیچ به این فکر کردی شاید یحیی هم داره دنبالت می گرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه می شد فکر نکرده باشم.به خاطر اون لحظه واون روز حاضر بودم تموم زندگیمو بدم.شاید واسه همین زبون مادریمو هرگز فراموش نکردم وخاطراتمو مثل با ارزش ترین دارایی هام تو گنجینه ی ذهنم حفظ کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه هردومون بی اختیار به سمت سیمین برگشت که داشت با التماس وخواهش پسربچه ای رو که تازه آورده بودنش وارد محوطه ی بازی می کرد.دست وپا زدن عصبی وبی قرار بچه که شکم برآمده وبه قول منیژه خیک چربی سیمین رو هدف قرار داده بودموقعیت خنده داری رو به وجود آوردوباعث شد بی اختیار لبخند بزنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیمین با دیدن لبخندمون کلافه به هردوتامون پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بایدم بخندین.این که بساط هر روزه ی شما نیست.من بیچاره باید بسوزم وبسازم…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه رو تکان مختصری داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کارن آروم باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمغان که مربی بچه های آمادگی بود بی خیال دادن تمرینات کششی شد وبرای کمک به سمت سیمین رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بازم که با تاخیر آوردنش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیمین نفس نفس زنان جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بنده خدا مادربزرگش…مجبوره با اون پای داغون…هر روز…این بچه رو بیاره…ازش نمیشه بیشتر از این…انتظار داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب از منیژه پرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس پدر ومادرش این وسط چیکاره ان؟چرا یکی از اونا این بچه رو نمی یاره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سیمین می گفت یه دوماهی میشه از هم جدا شدن.بچه پیش پدر ومادربزرگش زندگی میکنه وباباش فرصت نمی کنه صبح اونو بیاره.طفلی کارن به خاطر طلاق والدینش خیلی ضربه خورده.مادربزرگش میگه تو خونه رفتارش از اینم بدتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه متاثرم واسه چندلحظه تو چشمای به اشک نشسته ی کارن خیره موند وتصویری از یه خاطره ی قدیمی رو جلو چشام زنده کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرزانوهای زخمی یحیی وصورت خیس از اشکش…ماما نمازشو نیمه کاره رها کرده بود…یه دختر بچه ی چهارساله ی غرق در خون جلوی در خونه تو دستای کادا داشت جون می داد…چشمای به اشک نشسته ش تو نگاه ناباور من قفل شده بود وسی*نه ش خس خس می کرد…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خاله ندا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی آستینمو کشید.بی اختیار به سمت پایین خم شدم وتصویر اون چشمای به اشک نشسته محو شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ جانم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ میشه من امروز صبحونه نخورم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپشو آروم کشیدم وبا خنده گفتم: نه نمیشه.آخه کلاغ ها بهم خبر رسوندن که خاله فهیمه امروز واسه صبحونه یه چیز خیلی خوشمزه درست کرده.در ضمن هرکی صبحونه شو کامل بخوره یه برچسب خوشگل جایزه می گیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمای میشی کتایون برق زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خاله میشه اون برچسب پرنسسی بزرگ رو به من بدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چتری هاشو کنار زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا نمی شه.اگه دختر خوبی باشی وصبحونه تو کامل بخوری حتما می دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی به سمت پله ها دوید تا هرچه زودتر خودشو به کلاس برسونه.صبحونه ی اونروز بچه ها املت سیب زمینی بود.غذای محبوب اکثرشون مخصوصا مانی که به قول منیژه کپل مدرسه ی موش ها بود.وتا هفت هشت لقمه ی درست وحسابی نمی خورد از خیر صبحونه نمی گذشت.مادرش اصرار داشت مواظب تغذیه ش باشیم ونذاریم زیاد بخوره اما من نمی تونستم به همین راحتی از التماس های مانی واسه خوردن یه لقمه بیشتر بی توجه بگذرم.سراین موضوع منیژه که مربی هم مقطع من بود،کلی دعوام می کرد واکثراً غذای مانی رو خودش می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم ساعت اول آموزش ریاضی داشتیم وبعدش باید در مورد واحد کارشون که این هفته درباره ی اعضای بدن بود صحبت می کردیم.نیم ساعت سوم طبق برنامه ی هر چهارشنبه ی بچه ها عمو موسیقی می اومد وباهاشون شعر تمرین می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید با شهلا در مورد مرخصیم صحبت می کردم.تعداد بچه ها واسه شیفت بعد از ظهر خیلی کمتر بود ومنیژه قبول کرده بودکلاس منو هم اون روز اداره کنه.عموموسیقی که اومد رفتم پایین وبا شهلا صحبت کردم.از اونجایی که مرخصی من فقط تو همین یه روز در سال خلاصه می شدواونم چند ساعته بود ،کسی اعتراضی نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بابا تماس گرفتم که بعد از ظهر حوالی ساعت دو دنبالم بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موقع ناهار منیژه وارمغان که دورادور یه چیزایی از زندگیم می دونست،دلداریم دادن وازم خواستن هرطور شده تو این برنامه شرکت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مراسم تو هتل استقلال بود وبا اجلاس زنان وبیداری واسلامی یکی شده بود.یه چند نفری اول برنامه سخنرانی کردن.از ب*و*سنی هم مهمان دعوت کرده بودن.ویکی شون با حرفایی که زد احساسات جمع رو تحت تاثیر قرار داد.سخنران،خانوم جوونی بود که جز اسمش که منو یاد صمیمی ترین دوست دوران کودکیم زانا می انداخت بیشتر از این حضورش کنجکاوم نکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادآوری خاطراتی که با زانا داشتم منو تو خلسه ی افکارم فرو برد وبه طور کامل توجهمو از برنامه گرفت.خونواده ی آلیچ دوست خانوادگی وهمسایه ی قدیمی ما بودن من وزانا از وقتی خودمون رو شناختیم کنار هم بودیم.پدرهامون با هم به جنگ رفتن ومادرهامون در کنار هم برای شهید شدن جفتشون عزاداری کردن.شاید تا موقعی که شهر محاصره نشده بود هرگز تصور نمی کردم چیزی بتونه مارو از هم جدا کنه.اما به واسطه ی قرار گرفتن هرکدوم از ما تو یه اتوب*و*س سرنوشت جداگانه ای هم برامون رقم خورد.اونو با توجه به خبرهای ضد ونقیضی که ماما به دست آورده بود به بانیالوکا منتقل کرده بودن ومن راهی ویسگراد شده بودم.وحالا حتی نمی دونستم زنده هست یا نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فشار دست بابا به خودم اومدم.داشت با خانواده ی حسینوویچ احوالپرسی می کرد.نگاه کنجکاوم بینشون دنبال ابراهیم گشت.همیشه ته قلبم اونو به خاطر شجاعتی که داشت تحسین می کردم.اینکه خودش دنبال شناسایی اجساد دوبرادرش رفته وبعد پیدا کردن جسد هاشون اونا رو با احترام وشکیبایی دفنشون کرده،واقعا جای تقدیر داشت.کاری که از سایر اعضای خونواده ش ویا حتی بیشتر ب*و*سنیایی های مقیم ایران بر نمی اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسمیلا زیر گوشم آهسته گفت:هنوز برنگشته.میگه کارهای زیادی واسه انجام دادن تو سارایوو داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسمیلا خواهر ابراهیم بود.متولد ایران وبرخلاف اعضای خونواده ش وسایر قربانیان جنگ هیچ تصویری از اونجا نداشت.پونزده ساله بود وبواسطه ی برداشت های کودکانه ای که از رابطه ی دوستانه ی من وابراهیم داشت تصور می کرد شاید از لحاظ عاطفی این بین وابستگی هایی هم وجود داشته باشه.چیزی که برای من وابراهیم لااقل تو این اوضاع خنده دار به نظر می رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از احوالپرسی با خانواده ی حسینوویچ وابراز همدردی هایی که تمامی نداشت ازشون جدا شدیم وبه خونه برگشتیم.تو بین راه بابا بی مقدمه پرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خب مراسم چطور بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله وکلافه جواب دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نمی دونم…لااقل برای من که مثل همیشه تکراری وخسته کننده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست نداشتم بیشتر از این در موردش صحبت کنم.نگاهمو از شیشه ی سمت خودم به خیابان دوختم.و دوباره تو خاطرات کودکیم غرق شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم که اومدم جلوی در خونه بودیم.بابا پیاده شد که درو باز کنه.نگاهم از همونجا متوجه عمه محبوبه وبچه ها شد.شیما داشت مثل همیشه با آب وتاب چیزی رو واسه حاج خانوم تعریف می کرد وشهاب با خنده سر به سرش میذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین پیاده شدم وبه سمتشون رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سلام عمه جون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه با دیدنم بشقاب میوه شو رو میز گذاشت واز جاش بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سلام عزیز دلم…خوبی مادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سالها می شد که این نگاه دلسوزانه وپر از محبتش آزارم نمی داد.می دونستم دست خودش نیست.تووجودش اونقدر مهربونی وعلاقه وجود داشت که ناخودآگاه باعث می شد چنین رفتاری داشته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغلش کردم وبا اشتیاق ب*وسیدمش.منو کمی به خودش فشرد وبا چشمای خیسش ازم جدا شد.پیش خودم گفتم لابد باز یاد ماما وگذشته ی تلخ من افتاده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما از پشت بازومو کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بسه بابا چقدر ابراز احساسات می کنین آخه شما؟بذارین یه چیزی هم تهش واسه ما بمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم وتوچشمای شیطونش زل زدم.انگار کودک درونش قصد بزرگ شدن نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چه خبرته زلزله؟نرسیده از راه ،شروع کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه مو محکم ب*وسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چطوری خوشگله؟…آخ اگه بدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت تف مالی شده مو پاک کردم وبا حرص گفتم:پس تو کی بزرگ می شی شیما؟بابا دیگه نامزد کردی یکم با پرستیژ رفتار کن.واقعا دلم واسه آقا مرتضی می سوزه که همچین کلاه گشادی سرش رفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیما به شوخی پشت چشم نازک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خیلی هم دلش بخواد.هرکی با منه در یمنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهاب با خنده گفت:آجی کوچولو یکم بیشتر خودتو تحویل بگیر.طفلی مرتضی اگه بفهمه قالب کردن تو بهش،بزرگترین کلاهبرداری خاندان فراهانی ها در تاریخ این سلسله بوده چه حالی میشه…راستی سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیما با حرص بازوی شهاب رو نیشگون گرفت ومن با خنده جواب سلامشو داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا بعد احوالپرسی با جمع گفت:خب حاضرین راه بیفتیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب پرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کجا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهشو ازم گرفت وبه حاج خانوم که چادرشو رو سرش مرتب می کرد دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سرخاک مونیرا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم چرا هروقت صحبت از رفتن به سر خاک ماما می شد،بابا مسعود اینجوری بهم می ریخت.خب من می دونستم که ازدواج اونا یه جورایی مصلحتی بوده وبیشتر به خاطر سرنوشت نا معلوم من چنین تصمیمی گرفته شده.چون ماما نمی خواست تنها فرزند باقی مونده شو از دست بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما این ابراز احساسات بابا گیجم می کرد.اون با اینکه پونزده سالی می شد که از مرگ ماما می گذشت علی رغم اصرار من وحاج خانوم،هرگز ازدواج نکرده بود.سر خاک ماما دوباره بساط گریه وزاری عمه محبوبه برپا شد.با خودم فکر کردم حالا خوبه فقط دوسالی عروسشون بوده.اگه بیشتر از این بود چیکار می کردن.به سنگ قبر ماما خیره شدم.به غربتی که تو این یه وجب خاک،خوب جا گرفته بود.دستمو رو خطوط حک شده ی روی سنگ کشیدم وزیر لب اسمشو تکرار کردم.کاش لااقل یه چند سالی بیشتر عمر می کرد،تا حسرت خیلی چیزها به دلم نمونه.من هنوز تشنه ی شنیدن ترانه های عاشقانه ی سرزمینم با صدای دلنشین ماما بودم.دوست داشتم وقتی تو خونه قدم می زنم ببینم که تو آشپزخونه داره سودالینکا میخونه وبا علاقه برام بورک یا جواپی درست می کنه.دلم می خواست سرسجاده ش بشینم و اون با حس حضورم در کنارش واسه عاقبت به خیریم دعا کنه.نفهمیدم کی اشک هام صورتمو خیس کرد وچه زمانی تموم این آرزوهای برباد رفته رو زیر لب به زبان مادری زمزمه کردم.فقط یک آن به خودم اومدم که دیدم شیما داره زیر بازومو می گیره تا از کنار سنگ قبر بلندم کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ندا جان حالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی اختیار به زبان ب*و*سنیایی گفتم:جا سَم دوبرو (من خوبم)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیما که متوجه جوابم نشده بود گنگ وگیج نگام کرد.بابا به سمتم اومدو منو تو بغلش گرفت.کمی که آروم شدم همگی سر خاک پدر بابا مسعود یا به قول شهاب فراهانی بزرگ رفتیم.از اونجا هم یه سر به آرامگاه خانوادگی پدر شهاب زدیم تا واسه همسر عمه محبوبه که حدود چهار سالی می شد فوت کرده بود،فاتحه بخونیم.موقع برگشت شیما تو ماشین ما نشست.تا با شوخی وخنده کمی روحیه مون رو عوض کنه.بین راه خیلی بی مقدمه پرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ راستی نگفتی عروسی بالأخره چندم شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ افتاد واسه بعد ماه رمضون.احتمالا سی مرداد.حالا یا اون روز عید فطره یا روز بعد از عید فطره که تعطیله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ انشالله مبارکتون باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا هم تبریک گفت وحاج خانوم کلی از محسنات ازدواج حرف زد.که البته اینو به در می گفت تا دیوار بشنوه.خب شیما با 22 سال سن داشت می رفت خونه ی بخت ومن با 26 سال سن هنوز مجرد بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ راستی ندا جان یه زحمتی برات داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاملا به سمتش چرخیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خواهش می کنم بی تعارف بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هیجان گفت:میشه تو پخش کردن کارت های عروسی به شهاب کمک کنی.آخه یه تعداد از مهمون ها همکارهای مامانن.اونم خجالت می کشه کارتها رو براشون ببره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نشونه ی موافقت سرتکان دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باشه کمکش می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با علاقه گونه مو ب*وسید وازم تشکر کرد.اون شب خونواده ی عمه واسه شام موندن وما بعد از مدتها از تنهایی در اومدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موقع خداحافظی عمه باز سفارش کرد اینقدر قضیه ی ازدواج رو پشت گوش نندازم وحتما در فکرش باشم.راستش بیشتر از اینکه تحت تاثیر حرفاش کمی به خاطر این دیر کرد بترسم از دیدن چشمای حاج خانوم که وحشت زده ونگران منو می پایید خنده م می گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا سه هفته بعد از مراسم سالگرد،شهاب باهام تماس گرفت وخواست اگه فرصت دارم اونروز عصر تعدادی از کارتهارو پخش کنیم.تو مهد بودم وطبق روال هرپنج شنبه فقط شیفت صبح رو می موندم.ماه رمضون بود وگرمای هوا و روزه داری در کنار فشار کار،حسابی خسته وضعیفم کرده بود.با این حال،نه نیاوردم و واسه عصر،ساعت چهار قرار گذاشتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم واسه بچه ها قصه می گفتم.تعدادی شون با علاقه گوش می دادن وبقیه هم یا تو فکر بودن یا خودشونو با چیزی مشغول می کردن.داستان تقریبا به انتها رسیده بود که صدای جیغ گوشخراش وآزاردهنده ای تو محوطه ی کلاس های طبقه ی بالا پیچید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی اراده نگاهم پی مانی دوید که سرش رو سی*نه ش افتاده وداشت چرت می زد.وحالا با این جیغ طفلی با ترس از خواب پریده بود ونفس نفس می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع به سمتش رفتم وبغلش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نترس خاله جون.چیزی نشده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمای مانی از ترس دودو می زد ومثل بید می لرزید.صدای چکه چکه ی ریختن چیزی درست زیر پاش نگاهمو به سمت شلوار جین خاکستریش کشوند.ازدیدن رطوبت وخیسیش قلبم فشرده شد.قبل از اینکه باقی بچه ها متوجه قضیه بشن سریع منیژه رو صدا زدم تا بچه های منو به کلاس خودش ببره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون جیغ های عصبی وبلند هنوز ادامه داشت ودندون های مانی از شدت ترس به هم می خورد.خوب حس می کردم که پیش اومدن این وضع ناخواسته حسابی شوکه ش کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستای توپولیشو گرفتم وچندبار پیاپی ب*وسیدم.اشک توچشمام حلقه زد.من این ترس وتجربه ی ناگوار رو قبلا داشتم.می دونستم چطور کلی حس متضاد در آن واحد تمام فکر وذهن آدمو درگیر خودش می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منیژه به کلاسم برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو که هنوزم اینجا نشستی…اَه.صدای این بچه چرا قطع نمی شه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حال زار وآشفته ای پرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کیه داره اینطوری جیغ می زنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نمی دونم.صدا از کلاس سیمین می یاد.ببینم به خانوم لطیفی گفتی بیاد بچه رو ببره دستشویی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حالت نفی سرتکان دادم واون که حال خرابمو دید به نشونه ی دلجویی وهمدردی گفت:نگران نباش خودم ترتیبشو می دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم لطیفی که اومد ومانی رو برد.بلند شدم تا کلاس رو کمی تمیز کنم.این وظیفه ی من نبود اما تو این وضعیت که خود خانوم لطیفی درگیر مانی بودترجیح دادم کارشو بیشتر از این سنگین نکنم وخودم به اوضاع کلاسم یه سر وسامونی بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارم تقریبا تموم شده بود اما انگار جیغ کشیدن های اون بچه تمومی نداشت.تو این جور موقعیت ها معمولا سعی داشتیم تا جایی که امکان داره بذاریم خود مربیش مشکل رو حل کنه.اما مثل اینکه اوضاع پیچیده تر از این حرفا بود.بلند شدم وپنجره ی کلاس رو باز کردم تا هواش عوض شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالی زار وخسته به سمت کلاس سیمین رفتم.میترا مربی هم مقطع اون،دم در ایستاده بود وبا تاسف به صحنه ی روبروش نگاه می کرد.بی توجه بهش وارد کلاس شدم.ارمغان داشت شونه ی سیمین رو می مالید واون مثل یه قالب کره ی واررفته پهن شده بود رو زمین واشک می ریخت.واقعا اوضاع خنده داری بود.نگاهم به سمت بچه ای که بی قراری می کرد کشیده شد.از دیدن کارن که صورتش به کبودی می زد وچشماش از شدت ترس درشت شده بود،جا خوردم.بی اختیار دوقدم به طرفش رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمغان بلافاصله اشاره کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نزدیکش نشو حالش بدتر می شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا اینطوری شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی اختیار صداشو کمی بالا برد.با اون جیغ های بنفشی که کارن میکشیدصدا به صدا نمی رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ معلوم نیست سر چه موضوعی با یکی از دختر بچه ها درگیر شده وموهاشو کشیده،بعدشم هلش داده ودست دختر بچه خورده به میزش وکمی اذیت شده.سیمین ازش خواست عذرخواهی کنه اما اون قبول نکرده و وقتی واسه تنبیه گفته باید دور از جمع بشینه کارن زیر بار نرفته .اونم به زور متوسل شد واین اوضاع پیش اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریه ی سیمین بلند شد ونگاهم بی اراده به سمت کارن چرخید.یه چیزی تو نی نی چشماش واسه م آشنا بود.شبیه یه درد قدیمی یا زخمی که بدون مرهم رها شده بود تا خودش جوش بخوره وحالا عفونت کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغ هاش حتی یه لحظه هم قطع نمی شد.احتمال می دادم اگه این وضع ادامه پیدا کنه شاید حتی تارهای صوتیش آسیب ببینه.حسی بهم می گفت من می دونم باید چطوری این بچه رو آروم کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی اختیار به سمتش قدم برداشتم.اینبار حتی اخطارهای ارمغان هم مانعم نشد.کارن با دیدنم بلندتر جیغ کشید ومن بی توجه جلو پاش رو زمین زانو زدم.حس می کردم قبلا این صحنه رو یه جایی دیدم.اما چیزی به خاطرم نمی اومد.دستمو پشت سرش گذاشتم واونو به طرف خودم کشیدم.شروع کرد به دست وپا زدن.اهمیتی ندادم.انگار یکی بهم می گفت به این مقاومت کردن ها توجهی نشون نده.تو کار خودتو بکن.سرشو چرخوندم وبه حالت نیم رخ اونو به سی*نه م فشردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب زمزمه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به جای جیغ کشیدن گوش بده کارن…آفرین پسر گوش بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست وپا زدن هاش بیشتر اما جیغ وفریادش شبیه ناله های ضعیف وبی تاثیر شده بود.اون داشت گوش می داد…گوش می داد به صدای قلبی که ازش می خواست آروم باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم دست وپاشم از تکاپو افتادن واون ناله های ضعیف هم تو حنجره ی خسته وزخمیش خاموش شد.حالا انگار همه ی وجودش سرتا پا گوش شده بود که بشنوه…بشنوه کوب کوب هایی رو که بهش اطمینان می داد دیگه جایی برای ترس نیست.وآغوش من پر از حس امنیتیه که اون به دنبالشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستاش تکان خفیفی خورد وباعث شد خودموکمی عقب بکشم.اما اون برخلاف انتظارم مانع از این فاصله گرفتن شد.خودشو بهم چسبوند وبا دستای کوچیکش به مانتوم چنگ انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریه های سیمین هم قطع شده بود وداشت با تعجب به من و کارن نگاه می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهلا وارد کلاس شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اینجا چه خبر بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن ناخودآگاه از ترس لرزید و خودشو بیشتر بهم فشرد.دستمو دور بدنش حلقه کردم و موهای مجعدوبراقشو ب*وسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمغان به شهلا اشاره کرد از کلاس بیرون برن تا براش همه چیزو توضیح بده.شهلا در حین بیرون رفتن به میترا تشر زد که سر کلاسش برگرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک دوباره تو چشمای سیمین حلقه زد.داشت با نگاهش ازم تشکر می کرد.لبخند محوی رو لبم نشست وچیزی نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارمغان دوباره به کلاس برگشت وآروم از سیمین پرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ با پدر ومادرش تماس گرفتین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای سیمین بی اراده بالا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هرچی با مادربزرگش تماس گرفتم جواب نداد.ناچار به باباش زنگ زدم که گفت واسه یه کاری رفته هشتگرد وامروزم مثل همه ی پنج شنبه ها مادرش باید بیاد دنبالش.اون مادرِ…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی اختیار اخم کردم وارمغان به حضور کارن اشاره کرد.سیمین با حرص گوشه ی لبشو گاز گرفت و واسه آروم شدن نفس عمیقی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مادرش گفت فرصت نداره این هفته بیاد دنبالش و دوباره مارو به پدرش پاس داد.هرچی التماس کردم بابا حال این بچه بده به گوشش نرفت که نرفت .حالا با پدرش تماس گرفتیم گفت خودشو هر جور شده می رسونه.ولی خب کمی طول می کشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با التماس دوباره به من نگاه کرد.انگار ازم می خواست این وضعیت رو کمی بیشتر تحمل کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اطمینان سرتکان دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نگران نباش تا اومدن پدرش،کارن پیش من می مونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونو تو بغلم محکم گرفتم واز جام بلند شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می رم کلاس خودم.تو هم بهتره خودتو جمع وجور کنی.واسه میترا سخته اون همه بچه رو کنترل کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کلاس خودم برگشتم.خوشبختانه طبق روال همه ی پنج شنبه ها فعالیت فوق برنامه نداشتیم.وتو این ساعت،بچه ها تغذیه شون رو می خوردن.درِ کلاس منیژه باز بود.نگاه شرمنده ای بهش انداختم واون با لبخند خیالمو راحت کرد.با دیدن مانی که دو لُپی داشت بیسکوئیت ساقه طلایی شو با شیر می خورد دلم آروم گرفت وبه کلاس خودم برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با باز موندن پنجره وهجوم گرما به داخل کلاس،هوا حسابی خفه وگرم بود.پنجره رو یه دستی بستم وسرمای مطبوع کولر،کم کم فضا رو قابل تحمل کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینجور که پیدا بود ظاهرا کارن قصد نداشت حتی یه لحظه خودشو ازم جدا کنه.راستش منم به این وضع اعتراضی نداشتم.درآغوش گرفتن اون بعد از مدتها بهم حس آرامشی رو داده بود که به دل می نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی اختیار شروع کردم به خوندن یکی از سودالینکا های ماما.مطمئن بودم که کارن حتی یک کلمه شو هم متوجه نمی شه.اما ریتم آهنگ ولحن ادای کلمات وزیر وبم شدن خوش حالت صدام توجهشو جلب کرده بود وحالا بازدم نفس هاشو منظم وکشیده تر از قبل، از روی مقنعه رو پوست گردنم حس می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخودآگاه ذهنم دوباره به سمت ب*و*سنی وسربرنیتسا،خونه ی کوچیک وخونواده ی خوشبختمون پرکشید.از بابا خاطره ی چندانی ندارم.موقعی که شهید شد من هفت ساله بودم.ولی خوب یادمه وقتی ماما این ترانه ی عاشقانه رو براش می خوند لبخندش عمیق تر وپر رنگ تر از همیشه بود وچشماش برق می زد.گونه های گل انداخته ماما رو می ب*وسید وازش می خواست که بازم این ترانه رو بخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نداجان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازشنیدن اسمم تکان خوردم وچشمای خواب آلود کارن کاملا باز شد.به سمت در چرخیدم.شهلا بود که داشت صدام می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پدر کارن اومده دنبالش…می شه بچه رو بدی ببرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن خودشو بهم چسبوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خودم می یارمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم.زمان چقدر زود گذشت.یک ساعتی می شد که کارن تو بغلم آروم گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دقت از پله ها پایین رفتم.سرکارن هنوز رو قفسه ی سی*نه م بود و به ضربان قلبم که بر اثر پایین رفتن از پله ها تند شده بود گوش می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به سمت محوطه ی بازی کشیده شد.وبه نیم رخ مرد قدبلندی که رو به بُرد نصب شده روی دیوار،نقاشی بچه هارو تماشا می کرد زل زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از صدای کشیده شدن دمپاییم رو کف پوش محوطه ی بازی،مرد به سمتم چرخید وبه زور لبخند زد.کاملا واضح بود که از شرایط پیش اومده عصبیه.اما می خواد خودشو هرطور شده کنترل کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سلام خانوم.شرمنده اگه دیر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نشونه ی سلام سرتکان دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ایرادی نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستاشو دراز کرد تا کارن رو از بغلم بگیره ودر همون حین پرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خیلی بی تابی کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاذبه ی نگاهش وادارم کرد واسه چند لحظه رو چهره ش مکث کنم وخیلی بی ربط جواب بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اما بالأخره آروم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو رو پهلوی کارن گذاشت واون خودشو بیشتر تو بغلم جمع کرد.با تعجب سرمو عقب کشیدم وبه کارن که داشت شستشو می مکید وخودشو بهم می فشرد زل زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کارن عزیزم.نمی خوای بیای بغل بابایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارن به سمت پدرش برگشت.واسه یه لحظه بین رفتن تو آغوش اون و موندن کنار من مردد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دیگه بابا فرید رو دوست نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این سوال کارن خودشو به سمت پدرش خم کرد واون مرد با علاقه پسر سه ساله شو تو بغل گرفت.صورت ظریف و معصوم کارن تو انحنای سی*نه ی مرد پنهون شد ودستای کوچولوشو دور گردن پدرش حلقه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد لبخند محوی زد وزیر لب خداحافظی کرد.اما قبل از اینکه دور بشه گفتم:ببنید آقای…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتم چرخید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آذریان هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه مرددمو به سختی ازش گرفتم وبه دست راستش که روی کمر کارن قرار داشت دوختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ در مورد پسرتون…ببینید آقای آذریان من نمی دونم مربیش یا مدیر مهد باهاتون صحبت کردن یا نه…راستش این مورد تو تخصصم هم نیست اما…من تجربه شو قبلا داشتم.خواهش میکنم با یه روانشناس در موردش صحبت کنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نفس عمیق کشیدم ودوباره تو نی نی چشمای خوش رنگ قهوه ایش غرق شدم.سکوتش ونگاه خیره ش کلافه م کرده بود.اما بالأخره به حرف اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ راستش یکم اوضاع زندگیم بهم ریخته ست اما…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی هوا از زیر زبونم در رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ در جریان هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاش تو هم گره خورد ولب هاشو باحرص روی هم فشرد.حسابی خراب کرده بودم.سرمو پایین انداختم وزیر لب زمزمه وار گفتم:معذرت می خوام من نباید…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خداحافظ خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت روشو ازم برگردوند وبه سمت در رفت.حتی منتظر جوابم نموند.به سرعت درو پشت سرش بست ومنو مات ومتحیر به جا گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصر حوالی ساعت چهار بود که شهاب به دنبالم اومد.تو اتاقم نشسته بودم وداشتم جزء سیزدهم قرآن رو میخوندم،که حاج خانوم ضربه ای به در اتاق زد و وارد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مادر جان بیا شهاب اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتاب رو ب*وسیدم وکنار گذاشتم.با دیدن شهاب که روی مبل نشسته بود وداشت با رادیوی کوچیک حاج خانوم ور می رفت،لبخند زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سلام خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهشو به طرفم چرخوند وبا روی باز جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سلام ممنون.حاضری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آره بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زودتر از من بلند شد وبه راه افتاد.به سمت حاج خانوم برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خب ما دیگه می ریم.کاری ندارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه مادر مواظب خودتون باشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ راستی چرا بابا امروز اینقدر دیر کرده؟پنج شنبه ها که معمولا خونه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عینکشو از رو بینیش برداشت وبا گوشه ی روسری،شیشه شو پاک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تقریبا یه نیم ساعت پیش تماس گرفته بود.گویا یه مشکل حقوقی واسه یکی از دوستاش بوجود اومده بود.مسعودم که سرش واسه اینجور کارها درد می کنه سریع رفته حلش کنه.خلاصه از صبح تا حالا درگیر کار اونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف از مشکل حقوقی که پیش می اومد ته دلم می لرزید.می دونستم تو این جور موارد پای بابا به کجا ها باید باز شه.پرونده های سیاسی ای که هرکسی قبولشون نمی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاهی به جونش غر می زدم که آخه پدر من تو با مدرک دکترا وتجربه وسابقه ی خوبی که داری به همون تدریس وقبول پرونده های بی دردسر قانع باش اما این حرفا به گوشش نمی رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می گفت به اون رسالتی که داره باید پایبند باشه.اون یه فعال حقوق بشره ونمی تونه به همین آسونی از حقی که می بینه زایل شده بی تفاوت بگذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسمو با حرص فوت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باشه.فقط وقتی اومد باهام یه تماس بگیرین نگرانش نمونم.فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ برو به سلامت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت در چرخیدم.شهاب جلو آینه قدی وایستاده بود وداشت خودشو برانداز می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خوش تیپی آقا پسر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتم برگشت ویکی از اون لبخند های خاص خودشو زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ برمنکرش لعنت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ای روتو برم شهاب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع کرد به بلند خندیدن وسر به سرم گذاشتن.با اینکه سه سالی ازم بزرگتر بود اما باهاش راحت بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا تموم کارت های دعوتی رو که مال دوستای عمه بود،دادیم.باقیش رو هم شهاب گفت خودش می رسونه.هوا به شدت گرم وتب آلود بود.گلوم می سوخت وزبونم عین چوب خشک شده بود.شهاب زیر سایه ی درختی نگه داشت.با اون آفتاب مستقیمی که می تابید حتی خنکای کولر ماشین هم افاقه نمی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خیلی خسته ت کردم.شرمنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن عذرخواهانه ش بی اختیار منو یاد پدر کارن انداخت.با یادآوری ماجرای صبح دچار عذاب وجدان شدم.من نباید اون حرفو می زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ معلومه حسابی از دستم شکاری که چیزی نمی گی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش برگشتم وبا لبخند سرتکان دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه حواسم جای دیگه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروشو به حالت با مزه ای بالا انداخته بود وطلبکارانه نگام می کرد.پیش خودم گفتم یعنی اگه یحیی هم بود اینجوری نگام می کرد؟نمی تونستم بگم جای تنها برادرمو برام پر کرده بود اما خب بعضی اوقات دیدنش منو یاد یحیی می انداخت وباعث رفع دلتنگی می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می گم شهاب چی می شد قبل از عروسی شیما به یاد قدیما سه نفری بریم درکه.همونجام روزه مونو افطار میکنیم.چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این جواب سوالی بود که من پرسیدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ای بابا اذیت نکن دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب می دونست که دارم از زیر جواب دادن به اون سوال درمی رم.ولی با این حال اصرار نکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خب مرتضی رو کجای دلمون بذاریم؟تو که می دونی شیما بدون اون جایی نمی یاد.اگه هم بیاد هزار بار یادش می کنه تا این تفریح مجردی ،کوفت جونمون بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل بچه ها لب برچیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مثل اینکه چاره نیست.خب مرتضی رو هم می بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بدجنسی لبخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اما به شرطی که جریمه شو بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که می دونستم منظورش از جریمه حساب کردن پول شام هست.اعتراض کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بازم که خسیس بازی در آوردی شهاب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خو زندگی خرج داره.اونجام که حسابی آدمو می تیغن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حالا یه بار خواستی تو عمرت دست توجیب کنی ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سر ناچاری سر تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ه*و*س روخانوم میکنه.مابایدتاوانشو بدیم.باشه بابا نترس خود خونه خرابم حساب میکنم…حالا به نظرت فردا که جمعه ست بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند زمزمه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آره خوبه.به یاد قدیما وبه افتخار نوه های فراهانی بزرگ.چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهاب با حسرت گفت:عالیه.فقط کاش آوا هم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آوردن اسمش بی اختیار ته دلم خالی شد.به طرفش برگشتم وگفتم:آوا؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه لبخند محووغمگین سرتکان داد.با تردید پرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ازش خبر داری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم چرا اخمام بی دلیل تو هم گره خورد ولحن سوالم اینقدر خصمانه شد.شهاب داشت با تعجب نگام می کرد.خب چیکار کنم دست خودم نبود.حرف از آوا که می شد اینجوری بهم می ریختم.نه به خاطر خودم.بیشتر بابت بابا مسعود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینکه بعد اینهمه سال تلاش نمی کرد با پدرش ارتباط برقرار کنه اعصابمو بهم میریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طلبکارانه پرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ جوابمو ندادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تردید گفت:خب…خب بی خبرم نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ببینم ندا تو با آوا مشکلی داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسمو با حرص فوت کردم.ونگاهمو از شیشه ی سمت خودم به بیرون دوختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه ندارم.اما حرف زدن درموردش عصبیم میکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم به طرفش برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چی چرا؟اون بیست ساله که رفته وشده یه خبر کوچیک از پدرش نگرفته…بابا حتی نتونسته یه آدرس مختصر ازش بدست بیاره.حرفی نمی زنه اما من می بینم چه قدر از دوریش غصه می خوره…صحبت کردن ازدختر بی معرفتی مثل اون منو بهم می ریزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا فکر میکنی بی معرفته…شاید خواسته ونتونسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند تلخی رو لبم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ معلومه حسابی ازش خبر داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حدود سه ماهی می شه از طریق فیس بوک با هاش درارتباطم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام از شدت تعجب گرد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو سه ماهه که باهاش در ارتباطی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اون منو پیدا کرد…ازم خواست در موردش چیزی به دایی نگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
رمان های مشابه
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید