یه جائی تو زندگیت مجبور به انتخابی … این انتخاب شاید بهترین نباشه … شاید کامل ترین نباشه … شاید به چشم هیچ کسی عاقلانه نیاد … شاید خودت سالها توش دست و پا بزنی و غرق بشی … این انتخاب می تونه طلوع کردن خورشید از مغرب باشه …

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۲ ساعت و ۱۵ دقیقه

مطالعه آنلاین طلوع از مغرب
نویسنده : منا معیری

تعداد صفحات : 950

ژانر : عاشقانه , اجتماعی

دانلود رمان طلوع از مغرب

خلاصه رمان :

یه جائی تو زندگیت مجبور به انتخابی … این انتخاب شاید بهترین نباشه … شاید کامل ترین نباشه … شاید به چشم هیچ کسی عاقلانه نیاد … شاید خودت سالها توش دست و پا بزنی و غرق بشی … این انتخاب می تونه طلوع کردن خورشید از مغرب باشه …

ادامه رمان:

نگاه کلافه اش از ظرف هاي تلنبار شده ي روي کانتر بالا امد و رسيد روي لکه هاي تيره ي سينک و بوي متعفن زباله ها . مي توانست رديف مورچه هائي که از جعبه ي کاهي رنگ پيتزا بيرون مي امدند را هم ببيند . دستش را کشيد دور لبش . چشم هايش را بست تاشايد کمي ارام شود . کمي ارام شود قبل از آن که دهانش را براي کشيدن فريادي بلند باز کند . امادگي داشت همان لحظه اينکار را انجام دهد . .

سنگيني نگاهي را حس کرد . خدا خدا کرد خود احمقش نباشد . اصلا و ابدا در شرايطي نبود که حساب بزرگتري و کوچکتري کسي را بکند . مخصوصا او . چشم که باز کرد نگاهش به دخترک افتاد . اسمش را زمزمه کرد . آيلين . بر خلاف اسم شيک و قشنگش اصلا بچه قشنگي نبود . موهايش قرمزي خاصي داشت و مثل اين بود که موهاي فردارش را به زحمت با برس باز کرده اند. روي سرش پف کرده بود . مثل توله شيري کوچک . . چشم هاي درشت و قهوه اي اش معصوم و ترسيده بود .

نگاه اش بي اراده روي بلوز و شلوار خوابش چرخيد . از همان فاصله ي چند قدمي هم مي توانست کهنگي و کثيفي لباس را ببيند . دلش دوباره خواست فرياد بزند و بدش نمي امد مشت اش را در چانه ي عماد بکوبد . البته اگر پيدايش مي کرد . اگر . .

نگاه کرد به دخترک که خودش را عقب کشيده و پشت ستون اشپزخانه پناه گرفته بود . فقط سرش را کشيده بود عقب و هنوز ميتوانست اندام ريزه ميزه اش را ببيند . عروسک کچل زشتي در دست راستش بود . پاهاي عروسک کنار پاهاي کوچولوي سفيدش کف سالن بود . نفس اش را بي صدا پووف کرد بيرون .

سعي کرد ارامش نداشته اش را پيدا کند . البته اگر مي توانست . اگر دستش به عماد و فلور نمي رسيد و اگر دستور از خسرو خان نداشت . چند نفس عميق ديگر گرفت و قدمي سمت دخترک برداشت . سعي کرد از ميان گلوي به هم چسبيده اش صداي ارام و لطيفي بيرون بکشد . از همان هائي که وقتي حسابي حالش خوب بود داشت . صدا زد . ايلين . من و يادت مياد عمو جون . ؟!

دخترک از پشت ستون نگاهش ميکرد . از اين فاصله درشتي چشمانش واضح تر بود . بي اختيار ياد شخصيت هاي کارتوني افتاد . از همان کارتون هاي ساخت ژاپن که چشم ها را انقدر درشت نقاشي ميکردند .

ايلين واقعي مقابل چشمانش صاحب يک جفت از همان چشم هاي کارتوني بود . نگاه گيج دخترک حس دلسوزي اش را تحريک کرد . کمي روي زانو خم شد و گفت ، من عمو ويهان هستم . من و يادت مياد . ؟!

ايستاده بود داخل تراس و دود سيگارش را ميداد بيرون . توانسته بود چيزي به خورد دخترک بدهد . البته اگر جيغ زدن هاي عصبي اش را ناديده مي گرفت . عماد چه بلائي سر زندگي اش اورده بود . ؟!؟

دستش مشت شد و نشست روي نرده ي تراس . شدت ضربه اش باعث شد گلدان نيم بند روي نرده بلرزد و پرت شود پائين . نفس اش حبس شد . منتظر جيغ و ناله و حتي فرياد کسي بود اما وقتي صدائي نشنيد جرات کرد چشم باز کند و سرش را بگيرد سمت تراس زيري . گلدان دقيقا افتاده بود روي بالش و پتوئي که پهن شده بود . ابروهايش را داد بالا . کدام مشنگ دل خجسته اي ان موقع از سال توي تراس مي خوابيد . ؟!

پک اخر را هم به سيگارش داد و شانه بالا داد . باد زد و گلدان را انداخت کسي چه مي دانست . تازه نه خسارت جاني به جا گذاشته بود ونه مالي . براي اطمينان دوباره سرکي کشيد ، ، نخير همه چيز امن و امان بود . ته سيگار را زير پايش فشرد . کثافت از سر و روي خانه بالا مي رفت با يک ته سيگار بيشتر به جائي بر نمي خورد .

گوشي موبايل را از جيب بغل کت اش بيرون کشيد و براي بار بيست و چهارم با عماد تماس گرفت . راه افتاد سمت اتاق دخترک و به صداي پشت گوشي اش پوزخند زد . خاموش بود .

نگاهش چرخيد سمت اتاق خواب . نور نيمه جان خورشيد از ميان پرده ي نارنجي به داخل مي تابيد و انگار تمام اتاق رنگ گرفته بود . ميتوانست بوي عطر فلور را حس کند . بيني اش را کيپ کرد و پا پس کشيد .

حتي نايستاد تا تصوير بزرگ ماني را به ديوار ببيند . تصويري که لبخند جذاب پسر هجده ساله اي را نشان ميداد . دستش را دوباره دور دهانش کشيد و سرش را بالا گرفت . فکر کردن به ماني را نمي خواست . يازده ماه بود که نمي خواست يادش بيايد ماني نامي را ميشناسد . نه صورتش . نه به چند دفعه اي که با هم شام خورده بودند و آنهمه خوش گذشته بود . نه به شباهت ميان ماني و فلور . هيچ کدام را حالا نمي خواست .

نگاهش را گرفت سمت ايلين که ميان اتاقش ايستاده ود و جوي کوچکي از مايع زرد رنگ زير پاهايش راه گرفته بود . گوشه ي چشمانش چين خورد و با زبان دندان اسياب اش را لمس کرد . ادرار يک توله شير . .؟!؟

بدش نمي امد داد بزند يا سرش را بکوبد به ديوار . از همان فاصله چشم غره اي به دخترک رفت . دستشوئي خونتون کجاست . ؟!

ايلين با انگشي به دهن نگاهش کرد و بعد کمي دورتر را نشان داد . نفس عصبي اش را فوت کرد بيرون و تشر زد . مي دوني کجاست و وسط اتاقت کار خرابي ميکني . ؟بيا تو حمام خودت رو بشور . زود . ؟!

دخترک که قدمي به عقب گذاشت بيشتر عصبي شد . انهمه فشار از طرف خسرو خان . نبودن عماد و گريه هاي فلور . حالا هم وضع به هم ريخته ي خانه و دختر مقابلش . بدش نمي امد بگويد ک . لق همه تون .

دستش را دراز کرد و مچ دخترک را گرفت . گوش به جيغ هايش هم نداد . عادت اين نيم وجبي را مي شناخت ، محال بود با رضايت و بدون سر و صدا راضي به کاري شود .

دستگيره ي حمام را که فشرد و بازش کرد قلبش از ضربان ايستاد . جيغ هاي ايلين باعث شد نگاهش کند . دخترک با چشم هاي بسته جيغ مي کشيد و مي لرزيد . بچه را به پاهايش چسباند . محکم تا اگر بخواهد هم نتواند چيزي ببيند . وان پر از خون و موهاي بلوند درست جلوي چشمانش بود . .

ميان راهروي بيمارستان بالا و پائين رفت . پشت درب اتاق عمل که رسيد پاهايش شل شد . بوي بيمارستان که مي پيچيد به سرش مي خواست عق بزند و ناراحتي هايش را بالا بياورد . قسم خورده بود پا نگذارد اما حالا آمده بود . ايستاده بود ميان راهرو . بين ده ها آدم ديگري که با نوعي دلسوزي نگاهش ميکردند . دست هاي دخترک ترسيده دور گردنش حلقه بود . حتي نتوانست يک لحظه او را جدا کند . دخترک وحشتزده را محکم تر گرفت و دوباره راه افتاد . نمي دانست با خسروخان تماس بگيرد يا نه . اين زندگي هر دو سرش باخت بود . مي ترسيد با گفتن وضعيت فلور اوضاع بدتر شود . تکيه داد به ديوار و دوباره شماره گرفت . لعنتي . لعنتي . سعي کرد آيلين را بگذارد پائين اما نشد دخترک با همان لباس چرک خواب که حالا به بوي ماندگي ادرار هم مزين شده بود پيله کرده بود به گردنش و محال بود پائين بيايد . پوف کلافه اي کشيد و لعنت دوباره اي نثار کل اموات عماد کرد . آنقدر خسته و عصبي بود که مي توانست چشمش را ببندد و دهانش را باز کند و هر چه که مي خواست بگويد اما سرش را تکيه داد به سر دخترک.موهايش برخلاف ظاهر آشفته و صدالبته نچسب انقدر نرم بود که بي اراده گونه اش را کشيد روي آن . دخترک هم به تقليد همين کار را کرد . انگاري سر را تکيه داده بودند به شانه ي يکديگر . فکر کرد اين هم يک جور همدردي است . به محض خروج پرستار جلو دويد . تنه زد به چند نفري که مثل او مي خواستند حرف بزنند . صدايش را بلندتر کرد : من همراه فلور افشار هستم .

پرستار نگاهي به سر و وضع آشفته اش کرد و بعد به آيلين : شما همسرش هستين . ؟

سر تکان داد : نه . برادر همسرشون هستم . الان . الان چطوره . ؟

ـ با من بياين .

دويد پشت سرش و نگاهش را از اندام کشيده پرستار گرفت : به هوش اومده . ؟

ـ خون زيادي از دست داده . آسيب شديدي هم به عصب دستش رسيده . فعلا مي مونه تو ريکاوري تا تثبيت وضعيت بعد از اون مياريمش تو بخش . شوهرش کجاست؟

چه سوال هائي ميپرسيدند . سر تکان داد : ايران نيستن .

ـ مشکلي تو خونه داشتن . ؟

زبانش را کشيد روي دندان . بدش نمي آمد دق و دلي اش را اينجا خالي کند اما ترجيح داد آرام باشد . روز بدي را شروع کرده بود.هم خودش . هم بچه شير کوچولو با موهاي نرم . .پرسيد : ميتونم از حمام اينجا استفاده کنم . اين بچه خودش و خيس کرده و فعلا کسي نيست تا بچه رو بدم بهش .

نگاه سنگين پرستار را روي آيلين حس کرد : اگه اون صحنه رو ديده مي تونم از روانپزشک بيمارستان بخوام ويزيتش کنه .

نمي دانست قبل آمدنش آيلين چيزي ديده يا نه . جرات پرسيدن هم نداشت . کافي بود فلور به هوش بيايد . مي دانست بابت اين کار چه بلائي سرش بياورد . کلافه سر تکان داد : نمي دونم . اين بچه يه مقدار حساسه . نمي خوام فعلا با غريبه اي روبرو بشه . يه کم که آرومتر شد حتما ميبرمش .

دستي به لباس هاي نم دارش کشيد . از خيسي آن چندش اش شد . اول مجبور شده بود فلور را از وان بکشد بيرون بعد هم دخترک را بغل کرده بود . حالا هم که . پوفي کرد و به دخترک نگاه کرد . هنوز هق هق ميکرد اما بالاخره تميز شده بود . انگار چندوقتي بود که به حمام نرفته بود.موهايش قرمز براق بود . کمي بيشتر نگاه کرد . بيشتر به ش*ر*ا*بي ميزد يا چيزي ميان قرمز و ش*ر*ا*بي .

دخترها چه مي گفتند . آتيشي . دم خروسي . .اه بي حوصله اي گفت و رو برگرداند . نگاهي به ساعت مچي اش انداخت . از ديدن شيشه ي بخار گرفته اش پوزخند زد . هديه ي تارا هم که تو زرد از آب در آمده بود . !

دستي نشست روي بازويش . .يک دست کوچولوي يخ زده . نگاه چشمان درشتش از آن فاصله ي نزديک توجه اش را جلب کرد . معصوم و خيس . کمي پف کرده و مژه هاي دسته دسته شده . البته اگر جيغ هاي کر کننده اش را در حمام ناديده مي گرفت ... مجبور شده بود تحمل کند و تحمل کردن اصولا با شخصيت اش جور نبود . ابروهايش را کمي درهم کرد تا دخترک را مثلا تنبيه کند . سر تکان داد که چيه . ؟!

دخترک لب برچيد و گوشه ي لب هايش دو تا چال کوچک افتاد . چال روي لپ ديده بود اما کنار لب نه . بچه ي عماد و فلور بهتر از اين نمي شد . بي حوصله گفت :

ـ چيزي مي خواي حرف بزن . من زبون کرو لال ها رو بلد نيستم . اکي . ؟

به چشم هاي آماده گريستن اش که نگاه کرد دلش کمي نرم شد . فقط کمي . به اندازه ي کافي تحمل اش کرده بود و بيشتر از آن ميشد اجبار و متنفر بود از به اجبار کاري را انجام دادن . لب باز کرد و سعي کرد کمي مهربان تر صحبت کند : نگران ماماني . ؟حالش خوب ميشه .

دخترک آب دماغش را بالا کشيد : گشنمه .

چشمانش بيشتر از آن گشاد نمي شد . .بچه شيرگرسنه نگران نبود . ؟دقيق تر نگاه کرد . نگاه دخترها را هميشه مي خواند . حداقل حدس هايش درست از آب در مي آمد اما اين يکي را نمي فهميد . اصلا مگر ميشد او را دختر حساب کرد . ؟

يک لحظه فکر کرد وقتي هجده ساله اش شود چه شکلي مي شود . نه . هنوز شبيه توله شير بود . نه جذاب نه خوشگل . دخترک سمج ايستاده بود و نگاهش ميکرد : غذا مي خوام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستي به پيشاني اش کشيد و دوباره فحشي نثار عماد کرد : ببين تو . نه . بچه ، ببين بچه من امروز اصلا اعصاب درست و حسابي ندارم . گرسنه ات شده . ؟مي تونم از بوفه بيمارستان برات يه آبميوه و کيک بگيرم . پس دنبالم بيا و رو اعصابم راه نرو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کرد لحن جدي و سردش را متوجه شده اما وقتي چشم هاي لجوجش را ديد فهميد اشتباه کرده . دستي دور دهانش کشيد و برخواست . مچ دست دخترک ميان انگشتان پهنش گم شده بود . زير چشمي نگاهش کرد . فکر کرد قحطي رنگ آمده بود . سبز پسته اي براي لباس بيمارستان . آنهم بچه ها . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يک دستش را بند شلوارش کرده بود. لباس بيمارستان به تنش گشادي ميکرد . جثه ي ريز و ضعيفي داشت . به خودش گفت که تو اون خونه زنده مونده معلومه جون سخت بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شد و دستش را پيچيد دور تن کوچکش و بالا کشيدش . حالا بهتر شده بود . حوصله نداشت قدم به قدم با او راه برود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور که به غذا خوردن اش نگاه ميکرد گوشي موبايلش را برداشت تا تماسي با تارا بگيرد . دخترک با اشتها ساندويج همبرگرش را گاز ميزد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمالي برداشت و داد دستش و با ابرو اشاره کرد گوشه ي دهانش را پاک کند . به محض برقراري تماس توپيد : چه عجب . !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي لوس تارا را که شنيد گوشه ي چشمش را جمع کرد : ويهان . عزيزم ديشب دير وقت از مهموني برگشتم نشد بزنگم . خوبي تو . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشه ي لبش را زير دندان گرفت : کجا بودي که نتونستي يه تماس بگيري . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بد اخلاق نباش ديگه . بيا اينجا . بيتا رفته خونه ي خاله اش . من تنهام . اوم . بيا تا خوش اخلاقت کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهايش را داد بالا . بدش نمي آمد برود و خستگي و اعصاب خوردي اش را در کند . آنهم کنار تارا . بوي شکلات پيچيد داخل بيني اش . تارا مثل شکلات بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوست برنزه ي خوشرنگش . موهاي شکلاتي . چشم هاي شکلاتي . لب هاي شکلاتي . لب زيرش را ليسيد : نميشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ويهان . ؟!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را داد بالا و پووف کرد : درگيرم . باشه يه وقت ديگه . ببينم تو مگه امروز کلاس نداشتي . چرا خونه اي . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غرغرش را که شنيد خنده اش گرفت : ديشب دير وقت اومدم خواب موندم . ساعت کوفتي هم زنگ نزد . نمياي؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ قهر کردي الان . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمالي بيرون کشيد و گوشه هاي لب کوچولويش را پاک کرد . دهانش شبيه لب هاي عماد بود . کمي ظريف تر و دخترانه تر . از نزديک کک و مک هاي صورتش به طلائي روشن ميزد . بي اختيار گونه اش را لمس کرد . پوست نرم و لطيفي داشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا غر ميزد : گوشت با منه ويهان . ؟ اصلا خودت کجائي . براي چي درگيري . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک غذايش را خورده بود و دست به سينه نگاهش ميکرد . انگار داشت از پشت گوشي موبايل حرف ها را ميشنيد : بعد بهت زنگ ميزنم . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هايش را ريز کرد. گوشي را گذاشت و کمي برو بر دخترک را نگاه کرد تا از رو برود . اما نخير . اين بچه برخلاف ظاهر آرام اوليه اش مارمولکي بود : امري فرمايشي که نداري . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک غلتي به مردمک هاي درشتش داد : امرو فرمايش يعني چي . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس اش را داد بيرون و برخواست : هيچي ولش کن . پاشو بريم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هايشان ميان دست هاي هم . سايه هاشان کنار هم . کوچک و بزرگ . ضعيف و قوي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دخترک که روي صندلي ماشين به خواب رفته بود نگاه کرد . دود سيگارش را فوت کرد بيرون . هواي سرد و دم نفسش با دود سيگار ديدش را تار کرد . اما باز هم مي توانست تصوير واضح دخترک را ببيند . مگر چند سال داشت ؟!کوهي از مشکلات را در زندگي اش مي ديد . حضور مادري افسرده . پدري لاابالي برادري که ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ته سيگار را زير پايش محکم فشرد . آنقدر محکم که کمي از فشاري که تحمل کرده بود را کم کند . بچه ي بيچاره چه گ*ن*ا*هي داشت . توله شيرو مارمولک هم که بود حق زندگي داشت . نه اينکه اين ساعت از شب داخل ماشين عموئي بخوابد که حتي نسبت خوني هم با او نداشت . . هيچ کسي نباشد تا حالش را بپرسد . تا نگران مدرسه ي فردايش باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکيه داد به در ماشين و نگاهي به بيمارستان انداخت . وضعيت فلور ثابت شده بود . منتقل شده بود به بخش . عماد به تماس هايش پاسخ نمي داد . خسرو خان هم دير يا زود مي فهميد چه خبر شده . کاش مي توانست بي خيال همه چيز شود . کو . لق عماد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا بايد بود و زن و بچه اش را جمع ميکرد نه اينکه چند ماه بگذارد و برود بدون هيچ نشاني . صداي ويبره ي گوشي اش باعث شد تکاني بخورد . با ديدن اسم خسرو خان نفس عميقي کشيد . حلال زاده که مي گفتند همين بود ديگر . گوشي را گرفت دم گوشش : جونم خسرو خان .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ عماد و پيدا کردي . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشه ي لبش چين خورد . عادت هميشگي اش بود . نه سلام . نه حال و احوال . فقط چيزي را ميپرسيد که برايش اهميت داشت . مثل عماد که مهم بود و خودش که مهم نبود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ جواب نمي ده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اين و که مي دونستم . قرار بود برام پيداش کني .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ يه جوري ميگين پيداش کن انگار تو خونه اش نشسته است . به هر کي ميشناختم زنگ زدم . هر جائي هم که فکر ميکردم رفته باشه سر زدم .ديگه مونده از پليس اينتر پل بخوام دنبالش بگرده . منم از کار و زندگي ام زدم تا دنبال شازده باشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ راجع به برادرت درست حرف بزن . کارو زندگي تو رو هم ديدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندي به برادري که خسروخان گفته بود زد . نخير اين آدم . اين به اصطلاح پدر عوض شدني نبود . لحنش را آرام تر کرد : براي گوشي اش پيغام گذاشتم . هر وقت روشن کنه برميگرده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چه پيغامي گذاشتي که برميگرده . ؟اگه قرار به برگشتن بود تا حالا مي اومد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زبانش را کشيد روي دندان و نگاه کوتاهي به آيلين انداخت : فلور تو بيمارستانه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت خسروخان به معني اين بود که مي خواست باز هم بشنود : رگ دستش و زده . تو وان حمام پيداش کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ زنده است . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمي دانست با گفتن اينکه هنوز نفس مي کشد خسرو خان خوشحال ميشود يا ناراحت . اصلا غير عماد مگر کسي براي خسرو خان اهميت هم داشت . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ زنده است . نياز به جراحي داره . عصب هر دو دستش از کار افتاده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کدوم بيمارستان . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتي نپرسيده بود آيلين کجاست . انگار مهم نبود . تعجب نکرد که خسرو خان از فلور پرسيد . هر چيزي که باعث ميشد عماد برگردد مهم بود . هر چيز .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نام بيمارستان را گفت و سوار ماشين شد . روي صورتش عرق نشسته بود . کمي پتوي مسافرتي را پائين تر کشيد و راه افتاد . انگار همان چندقطره عرق روي دلش سنگيني ميکردو خم شد و با پشت دست پيشاني اش را خشک کرد . حالا بهتر شده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خميازه اش را فرو داد و نگاه اشکي اش را به تايمر ماشين انداخت . کمي از نيمه شب مي گذشت . دخترک چنان آسوده به خواب رفته بود انگار مدت ها بود خواب راحت نداشته . پوزخند زد . معلوم بود که خواب راحت و بي درد نداشته . تحمل يازده ماه گذشته مطمئنا کار دخترک نبود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خميازه ي دوم اشک بيشتري به چشم هاي خسته و خوابالودش انداخت . با پشت دست کنار چشمش را پاک کرد و کمي بيشتر روي پدال گاز فشرد . بايد قبل از آنکه پشت فرمان از حال مي رفت خانه ي فلور .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمي از وسايل دخترک را جمع ميکرد و البته وسايل مدرسه اش . فردا از صبح حسابي سرش شلوغ بود و وقتي نداشت تا براي مارمولکي مثل او خرج کند . چه بهتر که ميفرستادش مدرسه . يک جورهائي جاي خوبي براي وقت کشي بود . لبخندي از اين فکر کنج لبش نشست . شايد سري هم به تارا ميزد . لبش را کشيد داخل دهانش و ول کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشين را جلوي آپارتمان خاموش کرد . نيم نگاهي به صندلي کناري اش انداخت . موهايش فر شده بود و حالا چهره ي معقول تري داشت . نگاه که ميکردي شباهت خاصي با فلور و عماد نداشت . شايد کمي لب و دهانش به عماد رفته بود . فقط کمي . بلندي پلک هاي بسته اش به دو بند انگشت ميرسيد . ياد سرنتي پيتي افتاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيدارش ميکرد يا مي گذاشت همانجا بماند . ؟پياده شد و دو قدم سمت درب ورودي ساختمان برداشت . همه اش ده دقيقه بالا کار داشت . يک قدم ديگر فاصله گرفت . .اما اگر کسي مي امد . دزد يا ولگرد . بچه را مي ترساند . اگروحشت ميکرد . کلافه نگاهي به درب آهني مقابلش و ماشين پشت سرش انداخت . نمي خواست خواب راحت دخترک را خراب کند . مشتش را کوبيد روي پيشاني بلندش و غريد : از کي تا حالا دلسوز دختر بچه ها شدي . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عماد که باباشه گذاشته رفته . به تو چه . هان . به تو چه ؟ انگار به همين جمله احتياج داشت تا در را باز کند و وارد حياط آپارتمان شود . درست سر سومين پله ميو ميو گربه اي باعث شد قدم هايش متوقف شود . تنها گذاشتنش به جيغ هاي عصبي بعدش نمي ارزيد . برگشت سمت ماشين و آرام بغلش کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواباندش روي شانه و دستش را گذاشت پشت کمرش . زيادي سبک بود . نچي کرد و ناسزائي نثار فلور و عماد کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهسته پله ها را بالا رفت . حتي نخواست سرو صداي آسانسور بيدارش کند . به خانه ي گند گرفته نگاه هم نکرد . نکبت که ديدن نداشت . خرت و پرت هاي روي کاناپه را با پاهايش ريخت پائين و دخترک راخواباند . چندتائي هم کوسن زير کاناپه گذاشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه داد بالا شايد او هم مثل خودش در خواب غلت ميزد . !؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روي پنجه ي پا دويد سمت اتاق خواب . لکه هاي خونابه هنوز روي سراميک هاي جلوي حمام ديده ميشد . ديوانه . ديوانه . دستي به فک و چانه ي درشتش کشيد و لعنتي دوباره نثار عماد و آن همه بي توجه اي اش کرد.کيف مدرسه اش را گرفت و هر کتابي که دم دستش بود را داخل آن چپاند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينطور که معلوم بود برنامه ي درسي اي وجود نداشت . کشوي کمد طرح کيتي را باز کرد . هر چيزي بود به غير از لباس . فلور واقعا مادر اين بچه بود . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نچي کرد و کمد را باز کرد . بوي بد ادرار باعث شد عقب بکشد . لبش را زير دندان فشرد تا فرياد نزند . حقش بود همين الان با يک اردنگي بيدارش ميکرد . تمام لباس هاي جيشي اش را گذاشته بود داخل کمد و گند زده بود به همه چيز . از زير پايش روپوش کالباسي را هم برداشت . لکه هاي رويش به نظر قديمي ميرسيد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بايد اول براي دخترک خريد ميکرد و واي به حالش اگر مي خواست در خانه ي او هم از اين کارها بکند . با پايش روي زمين ضرب گرفت . اصلا مگر قرار بود او را به خانه ببرد . ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يعني خسرو خان نمي خواست از نوه اش مراقبت کند . ؟! مي خواست به خاطر اتفاق يازده ماه قبل . به خاطر رفتن عماد . اين بچه را مقصر بداند . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خستگي اش چند برابر شد . حالا بايد با اين توله خرس اعصاب خرد کن کارخراب کن چه کار ميکرد . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوله پشتي را انداخت دور بازويش کنار حمام خم شد و عروسک کچل و زشت را برداشت . شايد با ديدن اين عروسک دخترک حال بهتري پيدا ميکرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش يک نخ سيگار مي خواست . تمام سلول هاي تنش درخواست نيکوتين داشت . با سر انگشت شقيقه اش را ماليد . دلش چند ساعت خواب راحت مي خواست بي سر خر .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي تلفن . بي خسرو خان و دستورهايش . صداي ضربه هائي که بي توقف به درب ورودي ميخورد باعث شد قدم هايش را تند کند . عماد برگشته بود . !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش از روي صورت دختر مقابلش گرفت سمت کاناپه مي خواست مطمئن شود بچه بيدار نشده.اين ساعت از شب حوصله ي سرو صداي اضافي نداشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نگاه به ساعت کردي خانم . اين چه وضع در زدنه . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر سرکي به داخل خانه کشيد : شما تو اين خونه چي مي خواين . ؟اصلا کي هستين . ؟آيلين کجاست . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو بالا داد و پوزخند زد : امر ديگه . ؟! شماره شناسنامه نمي خواين احيانا . ؟! بچه پرروئي زير لب گفت و خواست در را ببندد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چيکار ميکني آقا . ميگم آيلين کجاست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا وقت خوبي را براي نخ دادن انتخاب نکرده بود اين دختر به نسبت زيبا . بوي عطرش که حسابي به بيني اش ساخته بود اما حالا وقتش نبود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش کج بود : ببين خانم نسبتا محترم . . آيلين خوابه . پس بي سروصدا برو رد کارت . اصلا کي هستي . ؟مدير ساختمون . ؟؟!نکنه نگهبان محه اي . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاي دختر که گره خورد پيشاني اش قرمز شد . لب هاي گوشتي اش را از حرص زير دندان گرفته بود : من نگهبان محله ام . ؟! الان که زنگ زدم به پليس متوجه ميشي چه خبره . برو کنار ببينم آيلين کجاست . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را کشيد بين موهاي درهمش و پوف کرد . اين ديگر از تحمل اش خارج بود . دستش را محکم زد روي شانه ي دختر و به عقب هل اش داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببين خانم وقت خوبي براي راه رفتن رو اعصاب من پيدا نکردي . اين بچه بيدار بشه خودم خفه ات ميکنم . شنيدي . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شنيدي اش را محکم تر گفت اما يک لحظه نفميد چه شد . ضربه ي محکمي روي گردنش حس کرد . براي يک لحظه نفس اش بند آمد و جلوي چشمانش سياهي رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يکي داشت بالاي سرش حرف ميزد . يکي هم داشت دست مي گذاشت داخل جيب شلوارش . اينجا چه خبر بود . سعي کرد چشم هاي خسته اش را باز کند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميان پلک هايش تصوير واضحي از دخترک . کمي چشمانش را تنگ کرد و دوباره باز کرد . خوابيده بود . ؟!تکاني به خودش داد و خواست بلند شود . درد بدي پيچيد دور گردنش . آخ بلندي گفت و دستش را گرفت همانجا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اقا بايد ببخشيد.من نمي خواستم اينطوري بشه . فقط ترسيده بودم . امروز که رسيدم خونه از همسايه ها شنيدم چه اتفاقي افتاده . راستش اين مدت که فلور جون اينجا زندگي ميکرد کسي از آشناهاشون نبود . من همسايه ي پائيني هستم . . زياد ميام اينجا پيش آيلين . من ترسيدم بلائي سر بچه اومده باشه . نمي خواستم شما رو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه يادش آمد . اين دختر نيم وجبي او را زده بود . او را زده بود . ؟؟!! ويهان را زده بود . ؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيزي سمت دخترک گرفت که جيغ اش را بلند کرد . دستش را بند بازويش کرد و او را کشيد جلو . درست مقابل صورتش نگاهي به چشمان ترسيده ي درشتش کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زبانش را کشيد روي دندان و دهن باز کرد : چه غلطي کردي . ؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من از کجا . کجا ميدونستم شما عموي آيلين هستين . آقا دستم شکست . ولم کن . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص فشار بيشتري به بازويش آورد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ که نمي دونستي . مگه نگفتم اين بچه بيدار شه خودم خفه ات ميکنم . هان . گفتم يا نه . ؟! فريادش بلند بود . براي يک لحظه چشمانش چرخيد سمت آيلين .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ايستاده بود ميان اتاق و ميلرزيد . ادرار از روي شلوار ليموئي اش هم مشخص بود . نفهميد به خاطر ترسيدن او بود يا نه . اما دستش از بازوي دختر جدا شد . جلوي آيلين خم شد و اخم کرد : مگه بهت نگفتم بايد بري دستشوئي . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اين بچه مشکل داره.دعواش نکنيد . وقتي ميترسه کنترل ادرار نداره . آقاي رستگار .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلک هايش را روي هم فشرد . اينجا وسط جهنم زندگي عماد چه ميکرد . ؟برخاست و مچ دست دختر را گرفت و کشاندش سمت در ورودي و پرت اش کرد بيرون : گورت و گم کن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را محکم بست . به جهنم که تمام اهالي ساختمان خواب بودند . برگشت سمت دخترک لرزان و دست هايش را زير بازويش حلقه کرد و بلندش کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تصور وان خوني حالش بد شد . رفت سمت توالت . ايستاد و شلنگ آب را گرم و سرد کرد . خم شد روي پاهايش و درست جلوي صورت گريان دخترک زانو زد : ببين بهت چي ميگم . ديگه توي لباست کار خرابي نميکني . تو دختر بزرگي هستي . خيلي بده که همش بوي جيش بدي . باشه . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه به صورت کوچولويش کرد . چانه اش از بغض ميلرزيد . چند وقت بود کسي اين بچه را بغل نکرده بود . نب*و*سيده بود . .؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودش گفت گور باباي کثيف شدن لباس . دستش را دور تن ظريف دخترک حلقه کرد و به سينه فشرد : نترس آيلين خانم . من مواظبت هستم . ويهان اينجاست تا مواظب آيلي کوچولو باشه . مثل سوپر من . دوست داري . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک آب بيني اش را کشيده بود روي پيراهن کبريتي سورمه اي اش . لباس مارک اش را به گند کشيده بود . اما همين يک شب را مي توانست تحمل کند . فقط همين امشب .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من ميشم سوپرمن تو . خوبه . ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه . .تو هالک هستي . مثل اون قوي هستي . تازه داد ميزني و بد اخلاق . هم هستي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشه ي لبش را زير دندان فشرد . خوبي به اين نيم وجبي نيامده بود . چشم غره اي رفت و شلنگ را برداشت : ميتوني دوش بگيري يا کمکت کنم . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش مي خواست صداي زنگ گوشي اش را نشنود . سرش را بيشتر داخل بالش فرو برد . کاش يکي خفه اش ميکرد . ضربه ي کوتاهي به بازويش خورد . چرخيد . توله شير ميان تخت او چه ميکرد . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خميازه کشيد و غر زد : اينجا چي مي خواي . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست روي تخت و کش و قوسي به تنش داد . دخترک با ابروهاي بالا رفته نگاهش ميکرد . رد نگاهش را که گرفت رسيد روي تتوي سينه اش . خريت دوران جواني . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از مدل چشم هاي درشت شده ي دخترک خنده اش گرفت . با انگشت بيني اش را پيچاند : فضول خانم . خوب نيست سر بخوري تو رختخواب کسي . چشاتو هم اينجوري درشت نکن . اکي.؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه دخترک هنوز روي سينه اش بود : انتظار .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا چشمان خودش بود که درشت شده بود : ميتوني انگليسي بخوني . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هاي کوچولو جلو آمد وبه انحناي کلمات را دست کشيد : بلدم بخونم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه ي رو تختي را انداخت روي شانه اش . عادت بدي بود که بدون بلوز مي خوابيد.اما خوب خانه ي خودش بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

. از کجا بايد مي دانست اين توله شير باهوش قرار است بي اجازه وارد رخت خوابش شود . .؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کلاس چندمي تو . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک دستي به موهايش کشيد . زير نور آفتاب ملايمي که از پنجره مي تابيد قرمز خوش رنگي شده بود : بايد مي رفتم پنجم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد : ببين کوچولو . من مي دونم چند سالته . چجوري مي خواستي بري پنجم . ؟تو فقط هشت سالته .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک هم اخم کرد . خط اخمش درست مثل خودش بود : نه سالمه . .جهشي خوندم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي زنگ گوشي اش دوباره بلند شد . از تخت پريد پائين وگوشي را برداشت : جونم خسروخان .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دختره رو بردار بيار اينجا . با خودت هم کار دارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نپرسيد چه کاري . يا راجع به عماد بود يا شرکت عماد . ماشين عماد . .سرمايه ي عماد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستي به موهايش کشيد : ميام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت سمت دستشوئي و نگاهي به آشپزخانه انداخت . از ديدن ريخت و پاش آنجا قدم هايش شل شد . نگاهش از روي ميز چرخيد سمت چاي ساز روشن و قوري پر از چاي . اين نيم وجبي چاي دم داده بود . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا مگر قدش به پريز برق و کانترهاي بالا ميرسيد . ؟از تصور اتفاقي که ممکن بود وقت خوابش بيافتد لرزيد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصباني برگشت سمت اتاق : کي بهت گفت به وسايل آشپزخونه دست بزني . ؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک ترسيده خودش را عقب کشيده بود . چسبيده بود به ديوار . براي يک لحظه ياد دختري که ديشب ديده بود افتاد . يک چيزي راجع به ترسيدن و کنترل ادرار .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را کشيد دور دهانش و نفسش را حبس کرد . چند لحظه اي ساکت ايستاد . به خودش غريد که خبر مرگت زودتر بيدار ميشدي تا بچه از گرسنگي نره تو آشپزخونه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمي به عقب برداشت : برو تو آشپزخونه بشين تا بيام . آيلي دست به چيزي نزن . شنيدي . ؟فقط بشين تا بيام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله دست و صورتش را شست و از کمد لباس ها تيشرتي برداشت . آنقدر با عجله سمت آشپزخانه رفت که پايش به لبه ي کاناپه گرفت . فرياد تا نوک زبانش آمد اما ساکت ماند . نبايد کاري ميکرد تا اين مثلا کدبانو بترسد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست پشت فرمان و عينک را سراند روي بيني اش . نيم نگاهي به دخترک انداخت و اخم غليظش . گوشه ي لبش رو به بالارفت : کمربندت و ببند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک شانه بالا داد و همان طور بغ کرده و طلبکار نشست . خنده اي از سر حرص کرد . زندگي با اين بچه حتما پيرش ميکرد . شک نداشت . کاش خسرو خان بزرگي به خرج ميداد و نگه اش ميداشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شد و کمربندش را بست . از همان سر صبحانه که گفته بود خسرو خان قرار است ببيندش اخم کرده بود . انگار او هم دل خوشي از اين بابابزرگ نداشت . فکر کرد بهتر است اول فکري براي لباس هايش بکند . با شلوار تريکوي خانگي و تي شرت و شال گردن زيادي بد به نظر ميرسيد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بدجنسي نوک بيني دخترک را کشيد : مي خوام بريم خريد . دوست داري . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک چيني به لب هايش داد و شانه داد بالا . کارش در امده بود . ناز کشي بايد ميکرد . .انهم از اين توله شير اخمو . ؟! پوفي کرد و صاف نشست . به جهنم که قهر بود . مثل عماد هميشه طلبکار بود. به قول خسرو خان تره به تخمش ميرفت حسني به باباش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوي اولين فروشگاهي که در مسيرش بود نگه داشت : پياده شو . زود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميان رگال لباس ها چرخيد . بلوز و شلواري برداشت و جلوي سينه ي دخترک گرفت . با تعجب به لنگه هاي بلند شلوار نگاه کرد به نظر که اندازه بود . دستش را بلند کرد و با اشاره خواست فروشنده اي نزديک اش شود . دستش را گذاشت پشت گردن دخترک و او را کشيد جلو درست مثل شيري که توله اش را از گردن به دندان ميگرفت . خنده اش را خورد و به دختر جوان چشمک دوستانه اي زد : ميشه لطفا تو انتخاب لباس براي اين کوچولو کمکم کنيد . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين لحن مردانه و در عين حال مهربان را گذاشته بود براي همچين مواقعي . مخصويا روزهائي که کار بانکي داشت . يک لبخند . کمي نرمش کارش را به راه مي انداخت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک که از اتاق پرو بيرون امد سر و وضع بهتري داشت . بلوز و شلوار سبز خوشرنگي پوشيده بود . فکر کرد با موهاي قرمزش شبيه يک قاچ هندوانه شده . ابروئي بالا داد و لبخند دلچسبي نثار فروشنده کرد . دختر جوان انگار منتظر تائيد او بود که چند تائي لباس خانه و سوئي شرت هم به خريدهايش اضافه کرد. بعد هم چندتائي لباس زير نخي و سفيد روي خريدها گذاشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست دخترک را گرفت و نايلکس خريدها را هم به دست ديگرش . حالا کمي خيالش راحت تر شده بود . اينطور اگر در خانه ي خسروخان هم کارخرابي ميکرد لباس اضافه داشت . فکر کرد بايد از يک دکتر هم وقت بگيرد.سري هم به فلور ميزد . کارهاي مغازه اش هم مانده بود . عماد هم که هنوز گم و گور بود . کسي را هم بايد مي فرستاد ان جهنم را تميز کند . دستي لاي موهايش کشيد و نفسش را پوف کرد بيرون ، . .لعنتي . لعنتي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار ديوار قديمي خانه نگه داشت . مي خواست چند قدمي با دخترک راه برود . نمي خواست او را اينطور بغ کرده تحويل خسروخان دهد . بايد اين بچه چيزي براي جلب کردن توجه خسروخان از خودش نشان ميداد . اما تا دلش نمي خواست حرف نميزد . اخم هم که ميکرد شبيه توله شيرهاي عصباني ميشد . روي پوز و چانه اش چين ميخورد . دستش را گرفت . دست کوچولوي نرم ميان دست هاي بزرگش . واقعا نه ساله بود . ؟!کمي فکر کرد . مي خواست يادش بيايد متولد چه ماهي از سال است يا اصلا چه سالي به دنيا امده ست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان وقي که خارج از ايران بود و عماد بابت بارداري فلور ذوق زده بود . نيم نگاهي انداخت . سرش را گرفته بود پائين و دنباله ي موهاي دور گردنش را پوشانده بود . کلاه بافت سفيد به رنگ موهايش مي امد . در اين دو روز حتي يک کلمه هم از فلور نپرسيده بود . اگر نه ساله بود بايد درک ميکرد . .نمي کرد . ؟!؟چرا درک کردن بچه ها انقدر سخت بود . !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روي پله هاي سيماني بالا رفت . دليل دلبستگي خسروخان به اين عمارت قديمي را درک نمي کرد . حتي امسال همان تعميرات ساده را هم انجام نداده بود . انگار بعد نبودن ماني و عماد زندگي در اين خانه هم مرده بود . نفهميد چرا اما دست دخترک را محکم تر گرفت . صداي بلند تلوزيون نشان ميداد خسروخان مشغول کارهاي روزانه اش است . رسيدگي به گلدان هاي محبوب اش . حسن يوسف . قهر کن . وقتي بچه تر بود از قصد توپ فوتبالش را مي کوباند سمت ايوان و هر بار هم ميخورد به گلدان ها . دنبال خالي کردن حرصي بود که از همسر مادرش داشت . پدري که چهل و چند سال با او تفاوت سني داشت. خسروخان روي صندلي لهستاني محبوب اش نشسته بود . زير پله هاي بالا . جلوي ورودي عمارت خاک گرفته . رفت سمت ميز و ريموت کنترل را برداشت و صداي پخش را کم کرد : سلام . عفت خانم نيست . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ عفت خانم دو هفته است که نيست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست روي مبل روبروئي و دخترک را نشاند روي پايش : به بابابزرگ سلام نکردي . ؟اهسته زير گوشش پچ پچ کرد . دخترک سرش را کج کرد و منقبض شد . توله شير به بناگوشش حساس بود . ؟!بد نقطه ضعفي داده بود دستش . خنديد و بار ديگر زير گوشش پچ پچ کرد . دخترک با همه ي مقاومت اش خنديد . خنده ي ريز و خوش اهنگ . از ته دل هم نبود اما بالاخره بعد دو روز خنديده بود . کافي بود . نبود . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگيني نگاه خسروخان را که حس کرد عقب کشيد اما دستش همچنان دور تن کوچک دخترک حلقه بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسرو خان نگاه خيره اش را گرفت : رفتي بيمارستان . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه . اول اومدم اينجا . چه خبر شده . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ايستادن خسروخان را با چشم هايش دنبال کرد اما دست هايش شال و کلاه بافتني را باز کرد . شير کوچولو عرق کرده بود . خسروخان برگه اي را سمتش گرفت : .فکرکنم عماد همين جا باشه . اول برو اينجا . نمي خوام باز گمش کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندش پررنگ بود . نگران عماد بود . ؟اين بچه اهميت نداشت . ؟فلور روي تخت بيمارستان هم همين طور . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و ايستاد : باشه خسروخان . امر ، امر شماست . فکري براي دختر شازده کردين . ؟!اين بچه مدرسه داره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسروخان برگشت پشت صندلي اش : با تو راحت تره . ببرش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندان هايش را روي هم فشرد . انقدر محکم که استخوان فک و صورت اش برجسته شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را گذاشت پشت گردن دخترک : ميري تو حياط بازي ميکني تا بيام . آيلي جائي نميري . باشه . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توجه اي به نگاه ناراضي دخترک نکرد و هلش داد سمت بيرون . به جهنم که پله هاي سيماني ممکن بود باعث زمين خوردنش شود . امروز بايد تکليفش را روشن ميکرد . لب زيري را کشيد داخل دهان و از بين دندان هايش غريد : با من راحت تره . ؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره خوب من دو جين بچه بزرگ کردم . باباي نمونه اي هم بودم . د آخه پدر من چي ميگي برا خودت . هان . ؟! من دو روزه از کارو زندگي ام افتادم . ميگم به درک چشمم کور جور عماد و ميکشم اما قرار نيست بچه اش و هم نگه دارم . ميدوني تو اين دو روز چند بار مجبور شدم ببرمش حمام . ؟زنگ بزن عفت خانم بياد اين بچه رو تر و خشک کنه . مادرش هم بالاخره مرخص ميشه ديگه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسرو خان هنوز مشغول خاک بازي با گلدانش بود و همين بيشتر عصباني اش ميکرد . دلش مي خواست هوار بکشد اما مي دانست فقط با زبان خوش مي تواند پيرمرد را راضي کند . نزديک تر شد و دست هايش را گذاشت روي ميز : اين بچه زندگي سختي داشته . يه سر باهام بياين خونه ي عماد . به خدا جاي آدميزاد نيست . حالا که خودش نيست . زنش هم افتاده گوشه ي بيمارستان شما قيم و بزرگ تر اون بچه اين . خسروخان . ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ فقط امروز . شب مياي دنبالش و ميبريش . من نه حوصله ي بچه دارم نه حوصله ي قيم کسي بودن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ويهان طعنه اش را گرفت . بعد بيست سالي که در کنارش زندگي کرده بود شده بود هر کسي . ؟!دستانش را برداشت و سر تکان داد : حق با شماست . بيست سال قيم و بزرگ تر من بودين مگه چي شدم . ؟سي و هشت سال هم براي تخم و ترکه ي خودتون پدري کردين هيچي به هيچي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه خيره ي خسروخان را که ديد راه افتاد سمت در : ديگه تا شب هم لازم نيست بمونه.با خودم ميبرمش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمان سرخ از عصبانيت دخترک را برانداز کرد . نشسته بود لبه ي حوض و با انگشت ميان آب ، بازي ميکرد . بدبخت تر از خودش اين بچه بود . ياد پنج شش سالگي خودش افتاد.وقتي مادر بيست ساله اش عقد خسروخان شده بود . حالا بيست سال مي گذشت و هنوز براي خسرو خان هر کسي بود . حرصش را با فرياد سر دخترک خالي کرد : بلندشو از سر حوض . لباسات و خيس کردي . !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک با سر پائين دنبالش راه افتاد . صدايشان را شنيده بود که بي هيچ سوال و جوابي قدم برمي داشت . با حرکتي پرشتاب ماشين را از پارک درآورد.گوشي اش را برداشت و شماره گرفت : الو . پيمان امروز بيکاري . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باز کجا خراب شده که طلبکاري تو داداش . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ببين حوصله ندارم . بيکاري يا نه . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ امروز کلاس ندارم . چطور . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بيا بيمارستان . .زودتر خودت و برسون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ يا علي . چي شده ويهان . ؟!!تصادف کردي . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پيچيد داخل خيابان اصلي و غريد : تصادف چيه . ؟بيا کليد مغازه رو بدم بهت . جنس اومده تو انباره گمرک مونده بري تحويل بگيري .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشين جلوئي بي هوا سرعتش را کم کرد . مجبور شد محکم ترمز بگيرد . دخترک پرت شد جلو . نفهميد چطور گوشي موبايلش را انداخت و خيز گرفت سمتش . سرش تا جلوي داشبورت خم شده بود که کشيدش عقب : چرا کمربندت و نبستي . ؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فريادش داخل فضاي بسته ي ماشين اکو شده بود که ضربه اي از پشت دوباره تکانشان داد . فرياد بعدي اش با کوباندن دست هايش روي فرمان بلند شد . روز لعنتي اش چه شروعي داشت . اول خسروخان حالا هم تصادف ناخواسته .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکيه داده بود به اتومبيل و سيگار دود ميکرد . پيمان دوباره نچي کرد . غريد : ولش کن . اگه قرار بود با نگاه کردن فرورفتگي اش خوب بشه تا حالا شده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهي به دخترک داخل ماشين انداخت . سرش را تکيه داده بود به پنجره و خوابيده بود . سيگار را زير پا فشرد.پيمان کنارش ايستاد : چرا گذاشتي يارو بره . از پشت زد مقصر بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستي لاي موهاي درهمش کشيد : ولش کن . حالا که تا اينجا اومدي اين کليد و بردار فقط يادت نره وقت برگشت هم دوربين مدار بسته رو روشن بذاري هم دزدگير و فعال کني .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونده تو اين مصيبت دزد هم بهم بزنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پيمان خنديد : تو رو چه به بچه داشتن . بده ببرمش خونه . مامان مواظبش هست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همين مانده بود دختر بچه را بدهد دست پيمان تا ببرد . آنهم با آن برادر عوضي اش . .کليد مغازه را جدا کرد و داد دستش : پيش خودم باشه خيالم راحت تره . ديگه سفارش نکنم پيمان . بدبختم نکني . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پسر خسروخان رستگار مگه بدبختم ميشه . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهن کج کرد : باشه خنديدم . گورت و گم کن حالا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پيمان حين رفتن برايش خط و نشان مي کشيد : ببين داداش . گذر پوست به دباغ خونه ميافته . ديگه بهم زنگ نزني ها . !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستش برو بابائي گفت.ايستاد کنار پنجره ي ماشين و باز نگاهش کرد . گونه هايش هنوز از رد اشک خيس بود . آهسته لب زد : آخه با تو چيکار کنم بچه . ؟!تو رو کجاي دلم بذارم . ؟! عماد کم بود . فلور و خسروخان کم بودن . تو هم اومدي . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش را داد بيرون ، فکر کرد اول دنبال نشاني عماد برود يا از فلور خبر بگيرد . گوشي موبايل اش را برداشت . خش ظريفي افتاده بود روي ال سي دي بزرگش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين هم سود امروز . پشت ماشين هم که قر شده بود . شانه بالا داد به قول پيمان ، پسر خسروخان که نبايد غصه ي مال دنيا را ميخورد . هر چند در پدر بودن کم مي گذاشت به عوض حساب بانکي اش هميشه باز بود . با حرص به خودش گفت : ميخورم نوش جونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تماسي به بيمارستان از حال فلور با خبر شد.هر چند مجبور به کلي زبان بازي شده بود تا قانع شان کند که چرا بيماري با وضعيت او را تنها به حال خودش گذاشته است . تا فرصت بود بايد ميرفت دنبال نشاني.هر چه زودتر عماد را پيدا ميکرد زودتر مي توانست خودش را از اين ماجرا عقب بکشد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندلي دخترک را کمي عقب تر برد تا راحت تر بخوابد بعد هم با احتياط کمربندش را بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش تا در و ديوار آپارتمان بالا رفت.عماد اينجا بود . ؟!زبانش را کشيد روي دندان و دهانش را جمع کرد . عماد رستگار در اين آپارتمان دود زده زندگي ميکرد . ؟ از خانه اش رفته بود تا جائي مثل اين خانه بماند . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر به دخترک اشاره کرد پياده شود . به اين محله که اعتباري نبود . ترجيح ميداد توله شير دلخور را نزديک خودش نگه دارد . دستش را سمتش دراز کرد تا دست هاي کوچکش را بگيرد . اما با ديدن حالتش به خنده افتاد.دست ها را با حرص زير سينه گره کرده بود و چانه اش را داده بود بالا . مارمولک پررو برايش قيافه مي گرفت . ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش مي خواست به اين ادا و اطوار دخترانه بخندد اما نه وقتش بود و نه حوصله ي خنديدن داشت . مهمتر از همه نمي خواست مثلا منت کشي نيم وجبي را بکند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را گذاشت پشت گردنش و فشار خفيفي داد : چموش بازي درنيار بچه . .!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک سعي کرد از زير دست بزرگش شانه خالي کند اما نگذاشت . همانطور که پشت سوئي شرتش را محکم گرفته بود کشاندش . غرغرش را شنيد که گفت : هالک . هالک بداخلاق .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تصوير صورتش در شيشه ي شکسته ي ورودي آپارتمان نگاه کرد . قد و قامت اش درشت بود.در کنار اين نيم وجبي غولي بود . موهاي تيره اش کاملا در هم شده بود و روي پيشاني بلندش خط اخم عميقي بود . وقتي مي خواست فکر کند مثل بچه ها اخم ميکرد . درست مثل اين بچه پررو . هالک هم روي پيشاني اش اخم داشت . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ديدن مردي که پشت شيشه نگاهش ميکرد دست از خيال پردازي برداشت . خدا بايد آخر و عاقب اش را با بچه ي عماد به خير ميکرد . سرش را سمت طبقه ي بالائي گرفت : فري بالاست . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد نگاهي به او و دخترک انداخت : چيکار داري . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي دانست که اين طور آدم ها بدون مايه تيله کاري نمي کنند . از جيب کنار کت پائيزه اش کيف پولش را درآورد و تراولي بيرون کشيد.تکاني به اسکناس نو داد و ابرو بالا برد : دنبال عماد ميگردم اينجاست . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه مردچند دفعه از تراول داخل دستش تا صورت دختر رفت و برگشت . مردک بي همه چيز داشت دخترک را رصد ميکرد . ؟! اخمش واضح تر شد : هي عمو . خوابيدي . !؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ عماد که مي گفت کسي رو نداره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش حبس شد . عماد اينجا بود . ! بالاخره بعد چند ماه پيدايش کرده بود . تراول را داد دست مرد و کنارش زد . دست دخترک را محکم تر گرفت و با خودش روي پله ها کشاند . صداي مرد هم بالا رفت : رفتي پشت در بگو احسان فرستادتت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را دوبار محکم کوباند روي در . اگر دستش به عماد ميرسيد . اگر او را ميديد . حسابي از خجالت اش در مي آمد . صداي کشداري از داخل خانه داد زد : کيه . ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ از طرف احسان اومدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقيقه اي طول کشيد تا در باز شد . بوي الکل و سيگار به بيني اش هجوم آورد . مرد هم قد و قواره ي خودش بود و با سيگاري در دست مثل طلبکارها نگاهش ميکرد : فرمايش . !؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اين نميشد مثل پائيني برخورد کرد حرف آخر را اول زد : اومدم دنبال عماد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد پک عميقي به سيگارش زد و دودش را فوت کرد سمت صورتش . دلش مي خواست محکم يقه اش را بگيرد و بکوبد به ديوار اما وجود اين بچه دست و پايش را بسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان طور بي حرف خيره ماند به سيگار کشيدن و دود بيرون دادنش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چيکارشي . ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندي روي لب هايش شکل گرفت : فکر کن برادرش هستم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد نگاهي به دخترک انداخت و کمي روي زانوهايش سمت او خم شد : اسمت چيه عمو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوي گند دهانش انگار به مزاج آيلين هم خوش نيامده بود که عقب کشيد و به پاهايش چسبيد . دستش را دور شانه ي ظريفش گذاشت . چرا همه امروز بند کرده بودند به اين توله شير . خوشش نمي آمد کسي نزديک اش شود . آنهم غريبه ها . دستش را گذاشت روي شانه ي مرد که هنوز روي پاهايش نشسته بود :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ عماد اينجاست . ؟! لعنتي . من دارم ميرم تو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با يک قدم بزرگ از مرد گذشت و داخل خانه شد . دست کمي از خانه ي فلور نداشت.اما نگاهش پي ريخت و پاش ها نبود . دنبال کسي ميگشت که زندگي اش نابود شده بود . دنبال اميد خسرو خان . پدر آيلي . رفت سمت اتاقي که درش نيمه باز بود . يک لحظه دلش ترسيد.از اينکه اينبار هم مثل حمام خانه ي فلور غافلگير شود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک را برد پشت خودش : يه دقيقه آروم بگير .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را با تک پا هل داد . زني پشت به او نشسته بود لبه ي تخت . نگاهش از روي نيم تنه ي برهنه اش بالا رفت . موهايش قرمز بود . ابرو گره کرد و عقب کشيد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت سمت اتاق ديگر . هيچ چيزي غير بطري هاي رنگارنگ نبود . پس عماد کدام گوري بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ عماد کجاست . ؟!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد خنديد و شانه بالا داد : مگه نبود . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينبار بي طاقت شد خيزي برداشت و محکم يقه رکابي مشکي اش را مشت کرد : عوضي مثل آدم حرف بزن . عماد کجاست . ؟!؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک هنوز پشت کمربندش را محکم گرفته بود . تکاني به مرد داد : نميبيني با بچه اش اومدم . ؟بگو کجاست تا ببرمش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان سرخش مي گفت که شوخي ندارد . .لرزيدن دست دخترک را روي کمرش حس ميکرد . کاش او را نياورده بود . تکان دوباره اي به مرد داد : کجاست . د حرف بزن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستان مرد دور مچ اش پيچيد و دستش را عقب زد : گاهي مياد اينجا و خودش و ميسازه . ميدوني که الکليه . !! آدم الکلي هم يه وقت خوبه يه وقت بد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندانش را روي هم فشرد : الان کجاست . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد دوباره نگاهي به دخترک که هنوز در سنگر هيکل تنومندش بود انداخت : ماني کيه . ؟ م*س*ت که ميکنه فقط ميگه ماني . ماني . مرده . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هايش را لحظه اي بست . ماني . ؟دلش مي خواست فرياد بزند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش را داد بيرون : نميگي کجاست . ؟زنش تو بيمارستانه . اينم از وضعيت دخترش . بايد پيداش کنم.مرد دستي به صورتش کشيد : اومد خبرت ميکنم بياي ببريش . شماره بده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميدانست الان کار ديگري از دستش برنمي آيد . مجبور بود به اين مرد الکلي بدتر از عماد اعتماد کند . شماره اش را گفت و راه افتاد . دستش را پيچيد پشتش و بچه را بيرون کشيد . چشمانش را بسته بود و چانه ي کوچولويش ميلرزيد . رطوبت روي شلوارش را که ديد دست انداخت دور بازويش و بغل اش کرد . لعنت به هر چه پدر و مادر بي مسئوليت . .لعنت . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جعبه ي پيتزا را گذاشت روي کانتر و با دست حمام را نشان داد : دوش بگير بيا شام بخوريم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت سمت اتاق و نايلون خريدها را برداشت.بلوز و شلوار خاکستري را با لباس زيرش اماده کرد . بايد برايش حوله و دمپائي هم ميخريد . اينطور که به نظر ميرسيد بايد يک اتاق بچه هم اماده ميکرد . پووفي کرد و تکيه داد به درگاه پنجره . واقعا بايد از بچه ي عماد نگهداري ميکرد . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستي به جيب شلواش کشيد . کمي نيکوتين شايد سدي ميشد روي اعصاب خسته ش . ديدن فلور با ان وضعيت اعصابش را ريخته بود به هم . کاش عماد برميگشت.انوقت خودش مي دانست و خانواده اش . صداي زنگ خانه که بلند شد تکيه اش را از پنجره گرفت . با ديدن تارا دستي به موهايش کشيد . اينجا چه کار ميکرد . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکمه ي ايفون را زد و رفت سمت در ورودي . اول صداي تق و تق کفش هايش امد . بعد هم بوي عطر شيرين و دلچسبش . بودنش خوب بود اما با شير کوچولو چه کار ميکرد . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا مقابلش ايستاده بود . موهاي تازه رنگ شده اش حسابي به پوست برنزش مي امد . ابروهايش را داد بالا و نگاه دقيقي به سرتاپايش انداخت : از اينورا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدنش را دوست داشت . دستش را گذاشت دور کمرش و کشيدش جلو . پيشاني اش را چسبانده پيشاني اش : چه غافگيري دلچسبي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا نخودي خنديد . ب*و*سه ي کوتاهي روي بيني ظريفش نشاند . صداي باز کردن در حمام را که شنيد عقب کشيد يادش امد به بچه حوله نداده . داد زد : ايلي . بمون برات حوله بيارم . رو سراميک سر ميخوري .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا با چشم هاي گشاد شده نگاهش ميکرد . دلش مي خواست به صورت شوکه شده اش بخندد اما ممکن بود ايلين بيايد بيرون . دستش را گرفت و کشيدش داخل خانه : بيا تو با ايلين اشنا شو . دختر عماد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشت تارا که نشست توي کمرش خنده اش بلند شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار تارا پشت به نهارخوري جمع و جور سالن نشسته بود.نيم نگاهي به عقب انداخت.با چشماني خسته و خوابالود زل زده بود به صفحه ي تلوزيون و باب اسفنجي ميديد . دست تارا که خزيد زير آستين تي شرت اش سر برگرداند : تارا . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم ظريفي افتاد به پيشاني اش و بيني اش را چين انداخت . درست مثل آيلي . دختر ها مثل هم لوس ميشدند . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دلم برات تنگ شده . خودت که خبري نميگيري .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکيه داد به پشتي کاناپه : يه چند وقتيه کارم زياده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تارا که نشست روي سينه اش خنديد : جات راحته . ؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اوهوم. چرا اين خانم کوچولو نمي خوابه . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش داشت از خستگي بسته ميشد اما با حرف تارا هوشيارتر شد : چه خبره مگه . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غرغرش را روي سينه اش حس کرد : مي فهمي دلم برات تنگ شده يعني چي . ؟اين اعتقادات تو داره خسته کننده ميشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را بلند کرد : چي برا خودت ميگي . ؟کدوم اعتقادات . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم چرخاند و پوفي کرد : من نمي فهمم مشکلت با هم بودن مادوتاست . .؟ چرا . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازوي تارا را محکم گرفت : مشکلم چيه . ؟بده که آدمم . مگه نگفتم که آدم ازدواج نيستم . گفتم يا نه . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا که سر تکان داد بيشتر اخم کرد : خوب . پس بفهم که من با کسي رابطه ام و شروع ميکنم که بخوام باهاش ازدواج کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضش را ديد اما نرم تر نشد : اين موقع شب وقت اين حرفاست . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پس کي ميتونم باهات حرف بزنم . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تارا جان . دوست بودن ما يه چيزه . چيزي که تو ذهن توئه يه چيز ديگه است . اين ميون توئي که صدمه ميبيني . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آهان . فقط رابطه داشتن از نظر تو مشکل داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوش آورد و عصبي نگاهش کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ صدات و بيار پايين.اينجا يه بچه هم غير من و تو هست. مگه خودت هم همين و نمي خواستي؟ من زوري کاري کردم؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ يعني چون زوري نبود سواستفاده به حساب نمياد؟ ببينم دادگاه وجدان تو اين طوري حکم ميده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ايستاد و دستي دور دهانش کشيد . خسته بود . حوصله ي توضيح دادن را هم نداشت . دلش مي خواست تنها باشد و بخوابد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به او چه ربطي داشت که تارا نمي فهميد . نمي خواست رابطه اي داشته باشد . نه با تارا نه با هيچ دختر ديگري . شيطنت کردن و دور زدن و تفريح يک چيز بود و مسئول آينده ي يک نفر ديگر بودن چيز ديگري . چرا اين دختر نمي فهميد که اگر بخواهد ازدواج کند بايد چه دردسرهائي را پشت سر بگذارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار برايش مهم بود اولين رابطه اش با دختري باشد که هم دوستش دارد هم زن زندگي اش ميشود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ديروقته. زنگ مي زنم آژانس بري خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا کنارش ايستاد؛ چشمانش اشکي بود و چانه اش از خشم ميلرزيد : چرا باهام اين کارو ميکني . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را گذاشت دور صورتش . با انگشت رد اشکش را پاک کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تارا بفهم . من به تو دست نميزنم . به هيچ دختري . مي خواي فکر کني امل و فناتيک هستم . ؟مهم نيست . هر طور دوست داري فکر کن . هر کس براي خودش معيارهائي داره . منم دنبال معيارهاي خودم هستم . مشکلي با دوستيمون داري . ؟! باشه هر وقت خودت خواستي تمومش ميکنيم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارپنجره ايستاده بود . تارا رفته بود . برميگشت يا نه را نمي دانست . سرش را چسباند به خنکي شيشه و به دخترک نگاه کرد . آينده ي او هم ميشد شبيه تارا . يا فلور . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روي کاناپه خوابيده بود . بدون خوردن تکه اي از پيتزا . گرسنه بود . نبود . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را داخل جيب شلوار راحتي سفيدش فرو برد و رفت سمت کاناپه . بالاي سرش ايستاد نگاهش کرد . عماد قبل تر ها با او چطور رفتار ميکرد . ؟فکر کرد چند سال است که با عماد حرف نزده . . پاي دردودلش ننشسته . .شانه داد بالا و نگاهش تا موهاي قرمز پيش رفت . مگر عماد وقتي براي او گذاشته بود . انقدر که درگير کار و کار بود . حالا همه را گذاشته بود کنار . زندگي را ترک کرده بود و حالا همه چيزش خلاصه ميشد در الکل و تنهائي . کمي خم شد و بهتر نگاهش کرد . دل عماد براي دختر کوچولويش تنگ نميشد . ؟براي فلور . ؟ پدر بودنش شده بود پدري خسروخان . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست لبه ي ميز و خطوط ظريف صورتش را از نظر گذراند . وقتي پنج شش ساله بود مادرش عقد خسرو خان شده بود . همه ي آن روزها را به خاطر داشت . پوزخند زد ، حافظه اش عالي بود.مخصوصا در ثبت بدترين ها . .مادر عماد يک جا نشين و فلج بود . خسروخان همسر دوم مي خواست يا پرستاري براي مادر عماد . .؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگ تر که شد فهميد خسروخان فقط کسي را مي خواهد که مراقب عماد باشد . ترو خشکش کند . حواسش به جوراب هاي شسته و نشسته اش باشد . البته که مادرش بين او و عماد فرق نمي گذاشت . خسروخان اما... دستي کشيد روي موهاي نرم و مرطوب . اين بچه زياد ميفهميد . برق نگاهش را وقت ديدن تارا حس کرد و سوال هائي که رسيده بود پشت لبش . اما بي تفاوت رد شده بود . حتي نپرسيد اين زن که آنطور مهربان حالش را پرسيده بود کيست . نشست مقابل تلوزيون و حتي يکبار هم سربرنگرداند . با شکم گرسنه هم خوابيده بود . انگار تنبيه اش کرده بود . بابت داد و بيدادش داخل ماشين يا آمدن تارا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را گذاشت زير زانو و بلندش کرد . کارش قرار بود با اين بچه به کجا برسد . ؟کاش حداقل فلور خوب ميشد . نه زخم دستش بلکه زخمي که عماد نشانده بود روي قلبش . بچه را گذاشت روي تخت خواب و رويش را پوشاند . بسته ي سيگارش را برداشت و رفت به سالن. حالا درست روي کاناپه اي که توله شير تنبيه اش کرده بود نشست و سيگار کشيد . ماني مرده بود . آن هم به خاطرسهل انگاري عماد . به خاطرماشين لعنتي عماد . به خاطر رانندگي اش در اوج عصبانيت . به خاطر خيلي چيزهاي ديگر که فلور را هم کشته بود و حالا نوبت توله شير بود . پک محکم تري به سيگار زد . دستش از عماد دور بود اما بايد فلور را به راه مي آورد . فلور که فقط مادر ماني نبود . بود . ؟مثل مادر خودش که فرقي بين بچه ي خودش و بچه ي همسرش نمي گذاشت . حالا فلور هم نبايد بين بچه هايش مي گذاشت بچه هائي که از عماد بودند . يعني رستگار . يعني نوه ي خسروخان . پک محکمتري زد و سيگارش به انتها رسيد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستي کشيد روي پيشاني اش . سرش درد بود . تارا بدترش کرده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پووفي کرد و همانجا روي کاناپه دراز کشيد و سيگار بعدي اش را روشن کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

×××××××××

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوله پشتي مدرسه اش را از صندلي پشت برداشت و داد دستش : بي اجازه از مدرسه بيرون نمياي . درسات و ميخوني . خودم ميام دنبالت . اوکي . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک لب برچيد : دستشوئي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو بالا داد : دستشوئي داري . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک قدمي عقب رفت : ميگم اجازه دارم برم دستشوئي يا نه . دست به دماغم بزنم . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيزي سمت اش گرفت که جيغ اش را بلند کرد و دويد داخل حياط مدرسه . نيم وجبي مارمولک دستش انداخته بود . ؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار شد و راه افتاد . دقايقي بعد پشت چراغ قرمز ميخنديد . اين بچه هم جانوري بود . اين چند روز تقريبا کمتر بينشان داد و بيدادي صورت گرفته بود . ديگر خودسر دست به وسايل آشپزخانه نميزد و لباس هايش را نمي چپاند داخل کمد . فکر کرد همين اندازه پيشرفت هم خيلي است . حالا کارهايش کمي روي روال عادي افتاده بود مغازه را با کمک پيمان جمع و جور کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياد دکورش که افتاد بيشتر خنديد . توله شير پررو يک قسمت آن را با سليقه ي خودش چيده بود . يک خرس عروسکي بزرگ و مقدار زيادي شکلات . خودش هم نشسته بود بغل خرس سفيد . پيمان عکس گرفته بود . نگاهي به ساعت انداخت . بايد سري به بيمارستان ميزد . دکتر گفته بود که ممکن است عصب دستش کاملا ترميم نشود . دستي بين موهايش کشيد.خانه را مرتب کرده بود . احتمالا بايد پرستاري استخدام ميکرد تا هم مواظب فلور باشد و هم آيلي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر عماد شدن هم انگار فايده اي نداشت . فکر کرد بهتر است شب سري به آن آپارتمان بزند . اما اين باربدون توله شير کوچولوي پررو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پيمان خواسته بود بيايد آنجا و دخترک را با خودش به شهربازي ببرد . مي خواست سري به نشاني عماد بزند و نمي خواست اينبار آيلي هم باشد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما از وقت آمدن پيمان دخترک اخم کرده بود و بي محلي ميکرد . داشت لباس مي پوشيد و همزمان از پيمان خواست براي خودش چيزي از يخچال بردارد . صداي پيمان را شنيد که از آيلين مي پرسيد چه ميخورد ، وقتي جوابي نشنيد راه افتاد سمت سالن. توله شير چسبيده بود به کاناپه و تلوزيون تماشا ميکرد. نگاهي به پيمان انداخت که شانه بالا داده بود و با نگاهش ميگفت اين بچه قرار نيست روي خوش نشان دهد. حوصله ي ناز کشيدن نداشت . ايستاد بالاي سرش و دست به کمر شد : پاشو آماده شو دارم ميرم بيرون تو و عمو پيمان رو برسونم شهر بازي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم هاي دخترک که بيشتر درهم شد پووفي کرد : ايلي من حوصله ندارم . نذار بداخلاق شم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديد که لب برچيد و سرش را پائين گرفت . بي حرف راه افتاد سمت اتاقش . از پشت دور شدنش را ديد . اين بچه شهر بازي هم دوست نداشت . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پيمان که بطري آب را سرميکشيد غريد : ليوان بردار خرس گنده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باشه بابا . پاستوريزه بازي درنيار .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پاستوريزه چيه مرد حسابي . نميبيني اينجا يه بچه هم هست . ؟مي خواي از دهني من و تو بخوره . همين طوري جون نداره واي به روزي که مريض هم بشه . خودم کم بدبختي دارم . ايلي . .!!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست پيمان بند بازويش شد : چته داداش . چرا رم ميکني . غلط کردم خوبه . ؟چرا سر بچه داد ميزني . ؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را از بازوي پيمان بيرون کشيد و راه افتاد سمت اتاق : حاضر شدي يا نه . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ويهان تو بيا برو . من خودم لباس تنش ميکنم ميبرمش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره اي سمت اش رفت : امر ديگه . فکر کردي بچه دوساله است لباس تنش کني . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پيمان گيج نگاهش کرد : هان . ؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستي بين موهايش کشيد ودر اتاقش را باز کرد : حاضرشدي يا نه . ؟ايلي . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهي به لباس هاي تنش انداخت.روي ساق راه راه رنگي اش کت بافتش را پوشيده بود و کلاه را هم بي قيد تا روي پيشاني اش کشيده بود پائين . نگاهش روي سيم آي پدي که داخل گوشش چپانده بود ماند.اين بچه راحت مي توانست گند بزند به اعصابش . چشم غره اي که رفت را انگار نديد . اين توله شير مارمولک . .!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديد که پيمان خم شد تا دستش را بگيرد اما دخترک عقب رفت . شايد حق هم داشت . مگر چندبار پيمان را ديده بود . نفسي بيرون داد و کنارش ايستاد : از عمو پيمان جدا نميشي . بچه ي خوبي باش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بي حواسي خودش حرص اش گرفت . سيم آي پد را کشيد بيرون از گوشش : حواست هست چي ميگم . ؟دست عمو پيمان و ول نمي کني .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اون که عموي من نيست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه عجب به غير حرص دادن حرف هم زده بود . !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان داد : خوب که چي . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديد که ابروهاي قهوه اي تيره اش در هم شد : مگه نگفتي با غريبه ها نبايد جائي برم . اين آقاهه غريبه است ديگه . ويهان جونم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعي کرد صداي ظريف و زنگ دارش را ناديده بگيرد . کره خر پررو داشت خرش ميکرد . لبخندش را خورد و اخم کرد : من ميشناسمش پس غريبه نيست . ميبرتت شهر بازي هر چي دوست داشتي سوار شو بعد هم برو ساندويچ بخور خوبه . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه کلافه ي دخترک را ديد : آخه اصلا گرسنه ام نيست . رژيم دارم . ببين چقدر چاق شدم . مرواريد هم چاق شد دکتر بهش رژيم داد . بعد هم من که شهر بازي دوست ندارم . بمونم پيش تو . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سر خم شده اش روي شانه نگاه کرد . اين بچه . اين بچه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر را به بالا تکان داد : مرواريد کيه . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک همانطور با سر يک وري نگاهش ميکرد : دوستم ديگه . تو مدرسه کنار هم ميشينيم . اما چاقه . اين همه . مثل بادکنک . شبيه خانم معلم باب اسفنجي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست هاي باز شده به دو طرف و لپ هاي باد کرده زيادي با نمک شده بود . با انگشت بيني اش را گرفت و کشيد : پررو بازي درنيار . زود ميام دنبالت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ميگم اگه دل و قلوه دادنتون تموم شد من يه ساعته حاضرم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ زر نزن بابا . حواست و جمع کن پيمان . چهار چشمي که خوبه ، چهارصد چشمي مواظبش هستي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پيمان حين رد شدن غر زد : من موندم اين نيم وجبي الان اينه بزرگ شد چه اعجوبه اي مي خواد بشه . .؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

××××××××××

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالش پشت فلور را مرتب کرد و نيم نگاهي به ساعت انداخت : چيزي ميخوري برات بيارم . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه . خبري از عماد نشد . ؟ميدونه بيمارستان بودم . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طعنه اش کاملا به عمد بود : آيلين هم خوبه . منتظره صداش کني بياد تو اتاق .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک حلقه زده ي ميان چشم هاي روشنش را که ديد لب گزيد : آخه زن حسابي اين چه کاري بود کردي . ميدوني اگه من ديرتر ميرسيدم خونه و اين بچه سرخود در حمام و باز ميکرد چي ميشد . ؟هرچند الان هم کم چيزي نديده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را کشيد دور دهانش : فلور جان . ماني رفته . ميدونم سخته . اما اين بچه زنده است . زنده به گورش نکن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پسر طفلک من . بچه ي بي گ*ن*ا*ه من .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي ميل نبود سرش را بکوبد به ديوار با حرص غريد : تو مرگ ماني عماد و مقصر ميدوني . حق داري . اما اگه يه تار موي اين بچه کم بشه فقط خودت مقصري . مي فهمي . ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهي به تن لرزان و دست هاي بانداژ شده اش انداخت . مي توانست تنهايشان بگذارد . چطور باز هم بي خيال شان ميشد و ميرفت پي زندگي اش . سيگاري آتش زد و تکيه داد به ديوار . کامي گرفت و گفت : اينطوري اوضاع فقط بدتر ميشه . آخه عزيز من . اين چه زندگي شده براي خودتون درست کردين . مگه تو و عماد عاشق هم نبودين . نيستين . به خاطر خودتون . به خاطر آيلي با هم کنار بياين .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو هيچي نميدوني . احساس ميکنم عماد با دست هاي خودش ماني رو کشته . اشتباه هم نمي کنم . اگه انقدر سرعت نمي رفت . اگه بي دليل عصباني نميشد الان بچه ام پيشم بود . الان براي دانشگاهش آماده ميشد . آخه من چطوري فراموش کنم . چطوري .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستي بين موهايش کشيد و کام ديگري گرفت . اين زندگي کوفتي ديگر به او ربط نداشت . راست ايستاد : باشه هر کاري دوست داري بکن . دختره رو هم بکش و خلاص شو . نظرت چيه . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جيغ و گريه ي بلند فلور را که شنيد از اتاق خارج شد و در را محکم کوبيد . چاره داشت تمام حرص اش را خالي ميکرد ميان وسايل مرتب شده و تا تخليه نميشد کوتاه نمي آمد . اما فقط به خاطر دخترک ساکت ماند . مي توانست قد و قامت کوچولويش را پشت ميز تحريرش ببيند . داشت درس مي خواند . تيزهوش بود . جهشي درس ميخواند . گاهي کنترل ادرار نداشت . گاهي هم زيادي مي فهميد . جاي اين بچه کجا بود . ؟اينجا . ميان اين خانه . با مادر افسرده و زنده به گور شده اش . ؟ ميان خانه ي او و تنهائي هايش . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي آنکه سري به دخترک بزند از خانه شان بيرون زد . بي توجه به آسانسور پله ها را دويد . انگار هوا ميان آن چارديواري کم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام عصر را داخل مغازه اش ماند و سيگار کشيد . پيمان و شاگرد ديگرش رسول مشتري ها را راه مي انداختند . حساب و کتاب ميکردند . اما نگاه خودش هر چند دقيقه برميگشت سمت ويترين و خرس پشمالوي سفيد . چيزي روي سينه اش سنگيني ميکرد که با وجود نفس هاي محکمي که ميگرفت بهتر نميشد . جائي درست روي قلبش بود که نمي خواست آرام بگيرد و اين عصبي ترش ميکرد . .تمام اين سالها خواسته بود وابسته به کسي نباشد وبراي خودش زندگي کند . اما حالا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتي تماس هاي خسروخان را هم جواب نداد و گذاشت گوشي لعنتي همين طور زنگ بخورد. سيگار بعدي اش را که روشن کرد دست پيمان به تندي سيگاررا ، از ميان لب هايش بيرون کشيد : معلوم هست چه مرگته . تمام مغازه پر دود شده . به خودت رحم نمي کني ، حواست به مشتري هاي اينجا هم نيست . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي تفاوت بسته ي سيگار را برداشت : حوصله ندارم پيمان . پر به پرم نده که بد ميشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو که راحتي داداش . هر چي مي خواي بگو.از همون ديشب که بين راه شهر بازي پشيمون شدي فهميدم دل نداري دختره رو بدي بره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غريد : چرت نگو . ديدي که تو ماشين خوابيده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پيمان هم مثل خودش غريد : منم که خر . عر عر . يعني تو نفهميدي خودش و زده بود به خواب . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ الان داري با من بحث ميکني . ؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اووف . يعني دهن آدم و سرويس ميکني با اين اخلاق گندت . پاشو برو خونه . خودم اينجاهستم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار تمام عصر را منتظر همين کلمات بود . چنگي به گوشي موبايلش زد و سوئي شرت سورمه اي اش را برداشت . بايد ميرفت خانه . شايد آنجا آرام ميگرفت . يک دوش آب گرم . کمي الکل . چند نخ سيگار . شايد حالش را بهتر ميکرد . اينطوري بهتر بود . اصلا به او چه ربطي داشت که دخترک الان درچه وضعي است . چرا بايد به تنهائي او و فلور فکر ميکرد . هيچ اتفاقي نمي افتاد . فلور مادرش بود مگر ميشد اذيت و آزاري به توله شير برساند . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش از آينه افتاد به صندلي پشت . همان جائي که ديشب خودش را زده بود به موش مردگي و خواب . همان موقع فکر کرد چه کار خوبي کرده . اصلا چرا بايد دختر بچه را ميداد دست پيمان . !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبش به خنده اي باز شد اما سنگيني سينه اش کم نشد . مسيرش را عوض کرد و در لاين بعدي حرکت کرد . تارا به ديدنش اخم کرد. از همان اخم ها که بايد ساعتي را صرف نازکشي براي باز شدنش ميکردي . سرش را تکيه داد به چارچوب در ورودي : مي خواي غر بزني بگو برم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم هاي تارا که بيشتر در هم شد راه افتاد سمت راه پله : خيلي خانمي . !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را فرو کرد داخل جيب شلوارش واز پله ها پائين رفت . تارا راهش نداده بود . به درک . مگر مهم بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست پشت فرمان و در را محکم کوبيد . در خانه به تندي باز شد . نگاهش روي مانتو و شال سرش ماند که نصفه و نيمه پوشيده بود . .هنوز اخم داشت اما آمد و کنارش نشست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم که باز کرد هنوز کمي به شش مانده بود. از روي کاناپه برخواست و سمت اتاقش رفت. تارا آنجا خوابيده بود. خم شد وروتختي را تا شانه هايش بالا کشيد . .نگاهش رفت تا اتاق توله شير کوچولو . بي اراده مسيرش را عوض کرد . چشم گرداند ميان اتاق خالي . اما نگاهش کنج ديوار ثابت ماند . عروسک کچل و زشت آيلي آنجا بود . تکيه داده به ديوار. انگار تمام ديروز و ديشب منتظر مانده بود تا ديده شود . دخترک بدون عروسکش رفته بود . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت جلو و کنار ديوار ايستاد . يک ورق کاغذ درست زير پاي عروسک بود . يک تکه کاغذ از دفتر مشق آيلي با خط بچه گانه اما مرتب اش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

** مگه نگفتي قهرمان مني . تو هالک قوي هستي . بيا من و از پيش فلور ببر . من مي خوام پيش تو باشم . قهرمان بايد هميشه پيشم باشه تا من نترسم . تا جيش نزنم . **

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را کشيد دور دهانش . يعني تمام ديشب منتظر بود . تمام ديروز انتظار داشت که به اين اتاق بيايد . ؟عروسک اش را از قصد گذاشته بود بماند . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنگي ميان حجم موهايش زد . آنقدر محکم که سرش درد گرفت . آنقدر محکم که بغضش را خفه کند تا نشکند . اين بچه چه از جان روزهايش مي خواست . از شب هايش . از کار و زندگي اش . از تنهائي هايش که به اندازه ي تمام سالهاي زندگي اش بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاغذ نامه ميان پنجه ي بزرگش در هم شد . راه افتاد سمت حمام . دوش آب سرد را باز کرد و ايستاد . هجوم سرماي آب نفس اش را بند آورد اما سبک نشد . کف دست هايش را محکم کوبيد روي ديوار . يکبار . دوبار . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

. .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نايلون خريدهايش را تکيه داد به ديوار و زنگ را فشرد ، بعد هم کليد انداخت و داخل شد . سکوت خانه را دوست نداشت. توله شير حتما مدرسه بود . نگاهي به ميز اشپزخانه انداخت . مطمئن بود کار ايلي است . تنها صبحانه خورده بود . چند ماه بود که اين بچه اينطور زندگي ميکرد . ؟ از زمان مرگ ماني اينطور شده بود يا قبل تر هم همين بود . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خريدهايش را گذاشت روي ميز و رفت سمت اتاق خواب فلور . از ميان در نيمه باز دخترک را ديد که پاي تخت خوابيده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را کشاند سمت فلور . سمت بسته هاي خالي قرص و ليوان يک ور شده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادري که عزادار مرگ پسر هجده ساله اش بود و دختر کوچولويش را فراموش کرده بود . دوباره که نگاه کرد توله شير با چشم هاي باز نگاهش ميکرد . لبخندي به لب اورد اما دخترک اخمش را درهم کرد . از تخت پريد پايين و دست هايش را دور سينه حلقه کرد . از دستش دلخور بود . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد : چرا مدرسه نرفتي . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک تابي به گردن داد : باهام حرف نزن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم هاي ريز شده نگاهش کرد : باز به روت خنديدم پررو شدي . بيا بيرون ببينم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق را باز کرد و منتظر ماند . توله شير پررو برايش اخم ميکرد و قيافه ميگرفت . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ايستاد پشت ميز اشپزخانه و دست به سينه نگاهش کرد : چرا نرفتي مدرسه . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا نيومدي دنبالم . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زبانش را کشيد روي دندان هايش : سوال من و جواب بده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پررو ، پررو در چشمانش زل زد : من کوچيکترم . اول سوال من و جواب بده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده اش را خورد و بيشتر اخم کرد : ببين بچه . چموش بازي در نيار .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلخور لبش را داد جلو و کمي سرش را خم کرد : بلد نبودم برم مدرسه . اخه سرويس نيومد دنبالم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهايش بالا رفت . سرويس مدرسه . ؟ اصلا فکرش را نکرده بود . به خيالش فلور که مي امد خانه مشکلات حل ميشد اما تازه عمق ماجرا را درک ميکرد . دستي دور دهانش کشيد . بي هدف قدمي درجا زد : بيا صبحانه بخوريم . بعد برات ، يه سرويس جديد پيدا ميکنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از داخل نايلون بسته ي کورن فلکس غلات را داد دستش : دوست داري . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ. من پري رو گذاشتم پيشت که شب برام بياري . اما نيومدي . فلور همه اش گريه ميکرد. رفتم تو اتاقش جيغ کشيد . گلاب جون اومد پيشش موند . من خوابيدم رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ گلاب کيه . ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش را از صندلي کشيد بالا : يادت نيست . ؟همون که اومد اينجا يه دونه محکم زد تو اينجات . با دست گردنش را نشان ميداد . همون ديگه گلاب جون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به کمر نگاهش کرد : گلاب جون . ؟!؟مگه نگفتم غريبه ها رو تو خونه راه نده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک افتاده بود به جان پاکت غلات : اين و باز کن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فشار انگشتانش بسته را باز کرد و ريخت داخل کاسه شير را هم اضافه کرد : ميگم چرا ادم غريبه راه دادي تو خونه . ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را دراز کرده بود تا قاشقي از روي ميز بردارد : غريبه که نيست . همسايه طبقه پائينيه . خيلي هم مهربونه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارش نشست و قاشق ديگري برداشت و زد داخل کاسه : به غير من و بابا و مامانت و خسروخان همه غريبه ان حواست باشه … فهميدي . .؟!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک قاشقي از مخلوط را به دهان برد : من که نفهم نيستم.تازشم باهوشم . بايد بگي متوجه شدي خوشگل خانم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید