رمان دوستی های ابدی به قلم سمیرا نظری
تعداد صفحات : 106
ژانر : عاشقانه , اجتماعی
دانلود رمان دوستی های ابدی
خلاصه رمان :
درکنار هم یا کیلومترها دورازهم خواهرها با قلب هاشون بهم متصل اند.
دوستی های ابدی داستان ۸تا دوست که از بچگی باهم بودن وحالا دیگه بزرگ شدن وهرکدوم وارد مرحله جدیدی از زندگیشون شدن ..........
همیشه فکرمیکردم دست به قلم شدن راحته اما حالا میبینم که چقدر سخته ادم هرچی روکه براش رقم خورده رو روی کاغذ بیاره راست که میگن عمر ادم مثل برق وباد میگذره انگارهمین دیروز بود با ریحانه وحنانه( دوقلو بودن)سایه و سمانه ومعصومه ومریم ومهرانه تو دبستان فضیلت تو یه کلاس دوست شدیم.
راستی منم حسنا هستم ته تغاری حاج رحیم رئوف همیشه این اسم بهم قدرت واعتماد به نفس میداد .
خلاصه ما ۸نفر از دبستان باهم بودیم وهرسال باهم به کلاس بالاتر میرفتیم وای که چه روزایی بود حتی یاداوریش هم لذتبخشه .این همه سال دوستی پیوند عمیقی بین ما به وجود اومده بود مثل خواهر توهرشرایطی کنارهم بودیم حتی حالا که دیگه از دوران طلایی دبستان چندسالی گذشته بودوموقع انتخاب رشته هم ازهم جداشده بودیم .ریحانه وحنانه ومهرانه ومریم رفتن طراحی دوخت (چون مادر حنانه اینا مزون لباس داشت وریحانه وحنانه ومریم ومهرانه مدام اونجا بودن وحسابی کمکش میکردن وحسابی به این رشته علاقه داشتن)سایه رفت تجربی (چون شغل خانوادگیشون بود همه یا پزشک بودن یامرتبط با پزشکی)معصومه ومنوسمانه هم رفتیم انسانی (معصومه به معلمی خیلی علاقه داشت .من روانشناسی.سمانه شیفته وکالت بود)همگی موقع انتخاب رشته به رشته دانشگاهیمونم فکرکرده بودیم البته ناگفته نمونه بعداز کلی مشاوره تحصیلی به این رشته هارسیدیم.
مهرماه اومدو سرمون بادرس ومدرسه حسابی مشغول بود پنج شنبه غروبا توکافه مسعودبرادر مهرانه دورهم جمع میشدیم کلی حرف میزدیمو میخندیدیم.البته بعضی وقتا هم توخونه یکیمون جمع میشدیم.دو سه ماه بیشتر از مدرسه ها نگذشته بود که معصومه تو گروه از هممون خواست بریم پاتوق(کافه مسعود)هرکدوم دلیلشو ازش پرسیدیم گفت بریم اونجاتا توضیح بده -همگی داشتیم از فوضولی میمردیم راس ساعت پنج همه اونجا بودیم .
معصومه بعد دوساعت من من کردن تازه شروع به تارف کرد بچه ها ممنون که اومدید واقعا به هم فکریتون احتیاج داشتم تا اومد تارفاشو ادامه بده سایه یهو داد زد خوب جونت بالا بیاد بگو دیگه کشتی مارو همه تعجب کردیم (اخه سایه اصلا اهل اینجور ادبیات نبود)وهمزمان زدیم زیر خنده.
معصومه:راست میگی میرم سراصل مطلب بچه پسرداییم میلادو یادتونه (همه میشناختیمش)میخواد بیاد خواستگاریم
سمانه:اینکه خیلی خوبه خره (اوج محبت سمانه همیشه کلمه خره بود)مگه نمی گفتی از بچگی ازش خوشت میاد
معصومه:اره همیشه ارزوم بود اونم به من فکرکنه اما میدونید که اینجا نیستن شمال زندگی میکنن
سایه:خوب شمال باشه
معصومه:میگم میخوادبیاد خواستگاری اگه جواب مثبت بدم باید منم برم اونجا اونوقت از شما دور میشم واین برام قابل هضم نیست طاقت این همه دوری وندارم
من:درست چی میشه
معصومه:درسمو که ادامه میدم میلاد باهاش مشکلی نداره
من:خوب پس حرفاتونم زدید چشممون روشن
معصومه:نخدا زندایم به مامانم گفته مگه میشه حرف بزنم وبه شما چیزی نگم
ریحانه وحنانه:فکر نمیکنی خیلی زودباشه-مگه ماچند سالمونه از حالا خودمونو درگیر زندگی متاهلی کنیم
مهرانه رو کردبه منو وگفت تواین طورشرایط خاص توهمیشه بهترین مشاوره رومیدی نظرتوچیه؟؟
معصومه به چشمای حیرون اره حسنا تو نظرت چیه؟
من:والا چی بگم این قضیه باهمیشه فرق داره شوخی نیست که ازدواجه بحث یه عمر زندگیه
معصومه:حالا اگه توبودی چیکار میکردی
من:اما من جای تو نیستم معصومه جان اما من احساس میکنم تو تصمیمتو گرفتی وتو دلت قند اب شده که میلاد اومده خواستگاریت
معصومه با دلخوری هنوز که نیومده
من:خوب میخواد بیاد دیگه
معصومه :حسنا خیلی بی انصافی اینقدراهم ذوقی نیستم
من:معصومه جون ماباهم تارف نداریم که هممون میدونیم توچقد میلادو دوست داری الانم دودلیت فقط بخاطر ماست.اما واقعیت اینه مادیگه بچه نیستیم وباید قبول کنیم دیگه کم کم با انتخاب رشته دانشگاه ازدواج یا هرچیز دیگه رفت وامدمون کمتر میشه اما میتونیم باگروه با تلفن پیامک همیشه ازهم باخبر باشیم
معصومه که دیگه فک کنم دیگه قانع شده بود گفت راستشو بخواید ازهمون بچگی ازمیلاد خوشم می اومد اما هیچ وقت فکر نمیکردم اونم همیشه به فکرمن بوده اخه خیلی مغروره خیلیم خوشگله دیدیدبهشوکه
مهرانه:چیش خیلی خوشگله والا تواز اون خیلی سرتری قدبلند چشم درشت ابروی کمون از همه مهمتر بینیته که کوچیکه وعمل نمیخواد
هممون زدیم زیر خنده اخه میلاد بینیشو عمل کرده بودومهرانه تیکه انداخت به معصومه تاخودش ودست کم نگیره
سمانه یهو بی مقدمه گفت حالا من چی بپوشم عروسی معصومه ریحان سری دست به کارشویه مدل توپ برام طراحی کن ناسلامتی خواهر عروسم همه بانگاهمون بهش هجوم بردیم باشیطونی همیشگیش گفت خوچیه چرا اینطوری نگاه میکنید خوب معلومه جوابش مثبته دیگه قاطی مرغا شده سمانه راست میگفت معصومه رفتنی بود همگی بهش تبریک گفتیم وموقع خداحافظی مریم دوباره اتیش پاره شد و گفت ای وای مهرانه داداشت قصد ازدواج نداره
مهرانه :وامریم یهو چت شد؟
مریم:خوب معصومه که رفت ماهم کم کم باید یه فکری بکنیم دیگه کی بهتراز داداش تو هم چشم پاکه هم وضع مالیش خوبه شماهم خدایی بهترازمن پیدانمیکنید!!همین وکه گفت مسعود برادرمهرانه
ازپشت سرش ظاهرشدوگفت خدایی حرف دل منو زدی
چشمای طفلی مریم چهارتا شده بود سرش انداخت پایین وبه مسعودگفت بخدامن شوخی کردم فقط واقعا شرمندم وجلدی پرید بیرون
همه مثل بمب ازخنده منفجرشدیم بعدازخداحافظی از مسعود از کافه اومدیم بیرون مریم ازخجالت مثل لبو سرخ شده بود روکرد به هممون گفت خوب لالید با یه اشاره ای چیزی به من بفهمونید اون پشتمه
من:والا تواصلا حواست به ما بود فقط غرق حرف زدن بودی ورویا بافی میکردی دختر خوب توخودت بریدی ودوختی مامنتظر بودیم تاریخ عروسی ومشخص کنی بچه پرو بعدش زدم زیرخنده
مریم :بچه ها بی شوخی پاتوق وعوض کنیم من دیگه اصلا روم نمیشه با مسعود چشم توچشم بشم
مهرانه:نگو تورو خدا زن داداش-داداش مسعودم واز دیدن روی ماهت محروم نکن
مهرانه گفت وپاگذاشت به فرار مریمم پشت سرش
بقیه ام پراکنده شدیم ورفتیم خونه هامون.
شب داشتیم تو گروه( دوستانه) چت میکردیم که مهرانه تو پی وی بهم پیام دادکه مسعود گیر داده با مریم حرف بزنم راستشو بخوای قبلا خیلی میگفت اما از اونجایی که نمیخواستم دوستیم با مریم بهم بخوره اصلا قبول نمیکردم اما امروز مریم با اون شوخی مسخرش روی مسعودو بیشتر باز کرد میگه اگه از من خوشش نمی اومد که منو مثال نمیزداین همه ادم چرا من.نظرتو چیه حسنا جونی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:گیج شدم بخدا نمیدونم مهرانه جان چی بگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرانه:کوفت چی بگم همیشه مثل بلبل نطق میکنی حالا که بهت احتیاج دارم چی بگم -چی بگم میکنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:خوب بامریم حرف بزن بزار خیال مسعود راحت شه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرانه:میشه تو این کارو بکنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:حالاببینم چی میشه .اما قبل از هرچیزی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرانه تواز شرایط مریم اینا خبر داری هرچقدر شما تجملی هستید مریم اینا همه چیزو ساده میگیرن فردا تو رسم ورسوم به مشکل نخورید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرانه:نه همه اینها رو هم مسعود هم به خانوادم گفتم مسعودکه حله حله مامانم اینا دیگه خسته شدن ازبس مسعود کلیدکرده یا مریم یاهیچ کس خلاصه پنجاه درصدما حله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتیم همینجور چت میکردیم که گوشیم زنگ خورد شماره خونه مهرانه اینا بود تعجب کردم جواب دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود بود سلام ابجی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:سلام اقا مسعود خوب هستید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود:ممنون ببخشید مزاحم شدم این مهرانه اصلا به حرف من گوش نمی کنه میشه برای من خواهری کنی با مریم صحبت کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:والا اقا مسعود من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعودتو حرفم نه نگید دیگه ابجی لطفا بخدا قصدم خیره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:باشه پس من فردا با مریم صحبت میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود:شما که اینقدبه من لطف دارید میشه امشب صحبت کنید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن باخنده باشه امشب صبحت میکنم و هرچی گفت به مهرانه میگم بهتون بگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود کلی تشکرکردوقطع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله به مریم زنگ زدم به به عاشق دل خسته مریم خانوم اقاتون چطوره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم: زهرمار تیکه میندازی هنوز صورتم سرخه از خجالت باورت میشه حتی روم نمیشه توروی مهرانه نگاه کنم حتما براش خیلی بدشده پیش داداشش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:نه بابا اصلا این طور نیست مسعودازخداش اون خیلی وقته تورو میخواد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم:بروبابا تو هم تواین شرایط منودست انداختی اونا کجا ماکجا اونم بخوادمن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:توچی نمیخوای اگه نمیخواستی غلط کردی پسرمردم وهوایی کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم:حسنا توازکی اینقدر بی انصاف شدی من کاملا به شوخی گفتم چون مهرانه بغل دستم بود ومسعود وزیاد می بینیم اونو مثال زدم خیرم سرم خواستم معصومه یکم از سرخی صورتش کم شه خودم لبو شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:مریم خدایی بهش علاقه نداری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم:چرا من خیلی از مسعود خوشم میاد اماهیچ وقت فکری راجبش نکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:اما مریم تو این ول وله رو بپا کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم:حسنا توخودت میدونی اختلاف مابامهرانه اینا رفتم توحرفش توبه این چیزا فکر نکن بسپاربه مسعود خودش ردیفش میکنه بعدشم عجب گیری افتادم از دست شما خوب زنگ بزنید باهم حرف بزنید واسطه رو میخوایید چیکار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم:حسنا خواهش میکنم کمکم کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:کمک چی دختر خوب میخوای عروس بشی اینکه کمک نمیخواد بعدکلی سربه سرش گذاشتم وخندیدیم وخداحافظی کردیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکرم درگیرقضیه مریم اینابود نامزدی معصومه هم نزدیک بود.یادحرف مامانم افتادم که همیشه میگه دختربهتر توسن کم بره خونه بخت اما اخه چرا قدیما اینجوری فکر میکنن توعالم خودم بودم که باصدای دراتاقم به خودم اومدم مامان بود اومد داخل چی میکنی حسناجان چرانمیای بیرون الان زن داداشات ناراحت میشن (راستی من پنج تا برادر دارم واز اونجایی که پدرم عاشق دختره با بدنیا اومدن من به ارزوش میرسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرادرام همگی ازدواج کردن وبچه دارن)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست مامانی وگرفتم واتفاقات امروز وبراش تعریف کردم مامانی زد زیر خنده وگفت چه خوب بخت همتون تویه روز باز شده مادر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:وا مامانی این چه حرفیه میزنی مگه ما چندسالمونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی بامهربونی همیشگیش ادامه داد اخه مادر بابات ازم خواسته راجع به چیزی باهات حرف بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن باشیطونی ببین چی بوده که اقاجون روش نشده بگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی: حاج حسین دوست صمیمی بابات وکه میشناسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:خوب اره کی که حاج حسین ونشناسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی :پسراشم میشناسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:نه دیگه دراون حد پسرشو ازکجا بشناسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی :امروز اقاجونت بابقیه هم مشورت کرد همه موافقن ومیگن هم خانوادش ازهرنظرعالیه هم خودپسره ۳تابچه بیشترم نیستن امیرحسین پسر بزرگس محمدامین وسطی است ازدواج کرده محمد رضا کوچیکه است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن خیلی بی منظور پرسیدم چطورشد برادر کوچیکش زودتر ازدواج کرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی:نمیدونم فقط میدونم دخترخالشه تازه عروسی کردن هروقت عروسشون شدی دلیل زودتر ازدواج کردنش وخودت بپرس وحسابی بهم خندید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالحن دلخور گفتم مامانی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی که دیگه ول کن نبود راستی حسنا ۲۷سالشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: مامان جون نه دیگه هیچ توضیحی هم نده لطفا باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی:نمیخوای ببینیش بعدتصمیم بگیری-چون ازهمه نظر خوبن که به توگفتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:نه قربونت برم اصلا دیگه حرفشم نزنید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز داشتم مامانی رو متقاعدمیکردم که بیخیال شن که مهرانه اس زد مادرش داره با مامان مریم صحبت میکنه تا بیشتر باهم اشنا شن چندتا استیکر تعجب فرستادم ونوشتم بهتر بریم بخوابیم فکر کنم تا صبح هممون بریم خونه بخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلاخره مامانی بیخیال شد وباهم رفتیم توسالن پذیرایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی برادر بزرگم :مادر گفتی بهش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی:اره پسرم اما میگه نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی:چرا حسناجان موقعیت خوبیه که بهت گفتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:میدونم شما صلاح منو میخواید امانه من هنوز خیلی وقت دارم اصلا به ازدواج فکر نمیکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا علی اومد ادامه بده ستاره خانومش :علی جان کشش نده وقتی میگه نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع گوشیم زنگ خورد.فرهاد(برادرکوچیکم)گفت حتما باز یکی از دوستاته شما ازهم خسته نمیشید والا هرچیزی اندازه داره نکنه نه گفتنتم نظر کمیسیون ۸نفرتونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:با ناراحتی نه فرهادجان بنده های خداهنوز چیزی نمیدونن .بعدشم اینقداز دست من خسته شدید ول کن این قضیه نمیشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم سمت اتاقمو درومحکم بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با صدای زنگ موبایل از خواب بیدار شدم مهرانه باخنده حسنا پاشو بیاکافی شاب نامزد مریم دوباره خندید باصدای خواب الود چه خبره مگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرانه:حالاتو بیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن با بی حالی پاشیدبیاید خونه ماخوب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرانه:جدی میگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:اره مگه باتوشوخی دارم بعدش خندیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق رفتم بیرون مامانی مام مامانی مامی جونی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی :جانم مادر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی بچه ها میان اینجا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی:باشه برای ناهار نگهشون دار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:فکرنکنم بمونن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی :الان دیگه ۱۱است تا بیان وقت ناهار بگو بمونن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(فکرکنم جلوی درما بودن چون تامن ابی به صورتم بزنم زنگ ایفون وزدن)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایفون وزدم رفتم استقبال شون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم همش میخندید وسرش انداخت پایین که اولین نفرداخل شه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرانه دستوکشید وگفت ببین مریم جون بزار اول بسم اله دوستیمون سرجاش بمونه -اما توخواهرشوهری همچین بچلونمت حالت جابیاد حواستو جمع کن حالا هم بروکنار اول ابجی خانوم برم تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خندهاش خشک شد همه خندیدیم مهرانه سریع ب*و*سش کرد قربونت برم شوخی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم :بزار الان زنگ میزنم به پسره میگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمانه:وای بچه ها مریم خجالت میکشه بگه مسعود میگه پسره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی:حسناجان میخوایید جلوی در حرف بزنید بیادتو مادر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:باشه چشم مگه اینا فرصت میدن اخه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی اومدن داخل گفتم به ماماناتون بگید ناهار اینجایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریحانه ماگفتیم خیالت راحت میدونستیم مامانت نگهمون میداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: ماشااله به این همه پیش بینی واعتمادبه نفس یه درصداگه مامانم ناهار نمیذاشت چی میکردید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریحانه اون موقع هم فرقی نمی کرد چترمونو مینداختیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه خندیدیم .ریحانه اینا چند مدل برای معصومه ومریم لباس عروس طراحی کرده بودن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم بخاطراینکه اذیتشون کنم گفتم پس من چی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنانه (باشوخی )توچی ؟تواول همه هنرت وبه خرج بده تاشوهرپیداکنی بعددنبال لباس عروس باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن :پس خبرنداری دختر حاجی-(پدر من وپدر حنانه اینا وهمین طور حاج حسین وپسراش تو بازار فرش فروشن ما به طبع شغل پدرامون کم وبیش از بازاراو کسبش شناخت داریم) پسرحاج سرمدی خواستگارمنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی هوکشیدن خوب به سلامتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنانه:بابا بخت بهت روکرده بابام حسابی ازشون تعریف میکنه اصلا یکی از فانتزیای من این بود عروس اون شم بعدهمین طور به مسخره بازیاش ادامه داد ریحان جان دیگه امیدی نیست باهم جاری شیم وسطی که زن داره روکرد به من حالا کدوم تو رو میخواد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:بزرگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنانه ادامه دادخوب بزرگه ام رفت اخریم که ایشااله قسمت من میشه خلاصه شرمندت شدم خواهری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:نه حنانه هنوزم امیدی هست چون من نظرم منفی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنانه:خاک دوعالم توسرت از خداتم باشه دوباره زنگ زدن شماره خونه ماروبده بهشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(اتاق رفت روهوا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریحانه:مسخره بسه دیگه چندروزه همش راجع به این چیزا حرف میزنیم اه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنانه:وا خوب قسمت توهم همیشه ایشااله اینکه حسودی نداره عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن سریع رفتم وسطشون گفتم بسه دیگه من میرم میوه اینا بیارم حنانه بیا کمکم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز پذیرایی وناهار بچه ها غروب رفتن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندوقت همه چیز عادی بود وتو گروه ازحال هم باخبر بودیم معصومه اینا نامزد کردن ومریم ایناهم فعلا تومرحله اشنایی به سرمیبردن .خلاصه همه چیز بروفق مراد بودتا اینکه روز سفره ی حضرت ابولفضل مامانی شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعروسا خانوم ازچندروز قبل اومدن وحسابی همه تو تکاپو بودیم ومهمونا یکی یکی از راه رسیدن دوستای منم همه بودن جز معصومه که رفته بود(شمال خونه میلاد اینا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز تکمیل شدن مهمونا دعا شروع شدهمه مشغول بودن که حنانه زد به پهلوم وگفت اوه اوه حاج خانوم سرمدی(خانم حاج حسین)داره چشتو درمیاره احساس نمیکنی رو به نابینا شدنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:زشته حنانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنانه:چی وزشته خوب پسره نیست که مادرش ونگاه کنی میمیری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوهمون حین حمیده زن داداشم صدا کرد وگفت توهم کمک کنی بدنمیشه ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینب عروس کوچیکمون که الهی من فداش شم مثل همیشه پشتم دراومد وگفت نیست الان خیلی کارهست برو حسنا جان من هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره :خودشیرین بازی بسه دیگه مگه حمیده چی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه وسحر (اوناهم عروسامونن-ماشااله پنج تان دیگه خخ) زشته بابا صداتون میره بیرون .من خیلی ریلکس رفتم پیش دوستام و اروم گفتم بعداز دعا پذیرایی با ماست ok
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطورم شدموقع پذیرایی همگی دست به دست هم دادیمو همه کاراو انجام دادیم ودیگه لازم نبود زن داداشام کاری انجام بدن.زینب بهم اشاره کرد گفت اون که پیش مامانه خانم حاج سرمدی بقل دستیشم عروسشه صبا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:چه سوسوله اصلا به حاجی نمیاد همچین عروسی داشته باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینب:پسراشم خیلی امروزین به قول تو سوسولن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی صدام کردوبعدازمعرفی حاج خانوم اینا اشاره کرد بشینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبا بی مقدمه گفت:رنگ موهات خیلی قشنگه اول فکر کردم رنگ کردی(اخه موهام خیلی روشن وبوره)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن : اره همه تو برخورد اول همینو میگن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه داشتیم صمیمی میشدیم که سمانه وحنانه صدام کردن ومنم از صبا عذرخواهی کردم ورفتم پیش بچه ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنانه به شیطونی جاری وسطیه چی میگفت جاری بزرگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن :تو دیونه ای بخدا هنوز یادت نرفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنانه:اخه کدوم احمقی همچین کیس جیگری رو از یادش میره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم گرفته بود همه چه تعریفی ام میکنن ازشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنانه :جونت بالا بیاد چی میگفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:از رنگ موهام تعرف میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنانه:وا این دیگه کیه جاریم اینقدساده میشه مگه جاری باید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریحانه اومد وسط حرفش لال شو حنانه باز شروع شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسایه اومدو خداحافظی کردورفت ویه کم بعد بقیه هم رفتن منم رفتم تو اتاقم طبق معمول دیگه چیزی از سال تحصیلی نمونده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامتحانات خردادماهم اومدوروبه اتمام بود وهمه تو جنب وجوش عروسی معصومه بودیم اول تیر عروسیش بود وریحانه ومریم ومهرانه وحنانه حسابی سر لباس شب ولباس عروس معصومه کارمیکردن البته با نظارت مادر حنانه اینا.روزا به خوبی وخوشی گذشت وحنابندون وبعدم عروسی معصومه شد مثل ماه شده بود لباسشم بی نظیر بود واقعا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلادم خیلی پسرخوبیه مردم دار بگو بخند حسابی هم هوای معصومه رو داره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلی بهمون خوش گذشت وموقع خداحافظی کلی فضا فیلم هندی شد وبعداز راهی شدن عروس دامادسمت شمال ماهم همراه خانوادهامون برگشتیم خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چت کوتاه قبل خواب به بچه ها وانالیز همه چیزو بعدش لالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا صبح تا چشمامو باز کردو مهرسا وارین ورو سروکلم دیدم بله بازم همه چترن اینجا بلند شدم وحسابی ب*و*سیدمشون ورفتم بیرون سلام دادام زینب با ذوق اومد سمتم سلام به روی ماهت عروس خانوم من با تعجب بامن بودی زن داداش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینب:اره قربونت برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:وای باز چه خبره ولم کنین بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی:باز شروع کردی اول بپرس کیه چیکارس بعد ناز کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:خوب وقتی برام مهم نیست چرا بپرسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم (wc)اومدم بیرون ساینا (برادرزاده ام دختر ستاره وعلی) پرید بغلمو وگفت عمه جون دایی حسامم امشب میاد خواستگاری قبول کنیا باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irب*و*سیدمش وگفتم چون توی وروجک گفتی چشم حتما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی :واقعا قبول میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه :ساده ای مامان جون این زلزله حالا حالاها دم به تله نمیده که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره:با خنده از خداشم باشه زنه داداش من بشه همه چی تمومه ماشااله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:برمنکرش لعنت اما من هنوز سن ازدواجم نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره:یعنی جوابت منفیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:اره دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره با اخم رفت تو اتاق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور باترمه وحمیده حرف میزدیم وناهارواماده میکردیم که زینب اومدوگفت گوشیت داره زنگ میخوره رفتم سراغ گوشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم بود با انرژی مثل همیشه حسنا جونی خودت وبرا دو روز دیگه اماده کن جشن نامزدیمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:مبارک باشه قربونت برم خیلی خوشحال شدم-لباسو چی میکنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم:خاله فرزانه وبچه ها زحمتشو میکشن. کاری نداری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:نه قربونت برم کاری داشتی زنگ بزن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم:باشه عزیزم خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینترت وروشن کردم ورفتم تو گروه اوه چه خبر مثل اینکه همه میدونستن جز من هیاهویی بود توگروه بعداز یه چت مختصر رفتم پیش بقیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی:بازچه خبر شده کی نامزدکرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:مریم -پس فردا جشن نامزدیشه زینب :ایشااله توهم بزودی دل مارو شادکنی ویه جشن بی افتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:حتما باید نامزد کنم جشن بگیرم یه تولد توپ امسال به افتخارتو را میندازم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانی:حالا بیاییدمیز ناهارو بچینید نوهام گشنشونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدناهار همه درحال اماده سازی خونه بودن برای شب راستی راستی قرار بود خانواده ستاره برای خواستگاری بیان غروب اقاجونم با کلی خریداومد خونه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخریدارو گذاشت اشپزخونه وهمگی رفتیم پیشش وکلی خندیدیم اون وسطا اقاجون یهو گفت خدا این علی واهلش کنه خوبه قضیه حاج حسین اینارومیدونه میدونه که چندبار برای حسنا بهم رو انداخته پسره یکاره اومده جلوی اون میگه اقاجون حسنا امشب بله رو میگه دیگه حاجی بنده خدا رنگش پریدوگفت به مامیرسه بچه است ودرس داره یهو چه زودبزرگ شد.منم موندم چی بگم گفتم نبابا خبری نیست برادر زن علی داره پارتی بازی میکنه براش همین-
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبحث ادامه داشت که من خیلی نرم رفتم تو اتاقم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصمیمو گرفته بودم ومطمئن بودم جوابم منفیه بخاطر همین اصلا استرس نداشتم ویه سارافون شلوار خوشگل وساده اماده کردم برای شب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یه چشم بهم زدن شب اومدو مهمونا رسیدن به دستورمامانی چایی روبردم وبعدش نشستم.حسام روبه روم بود(خدایی خیلی پسره گلیه از وقتی باهاشون فامیل شدیم من کوچکترین بدی ازش ندیدم اما حالا بحث یه عمر زندگی ومن نمیخوام حالا حالا زیربار ازدواج برم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر ستاره اقا جواد از اقاجون خواست مابریم صحبتامونو بکنیم ومنم به اجبار بلند شدمو رفتیم تو اتاقم بعداز یکم سکوت تا حسام خواست شروع کنه گفتم باعرض شرمندگی بایه چیزو بهتون بگم شما خیلی اقایی ارزوی خیلیاست که خانوم شما بشن اما من همیشه به چشم برادربهتون نگاه کردم اگه میشه همینجا این قضیه تموم شه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره پرو یکاره برگشت گفت شما ماشااله پنج تا برادر دارید نمیشه منو به یه چشم دیگه نگاه کنید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم با تمام انرژیم نه نمیشه همون برادر باشید خوبه وبلند شدم ودراتاق وبازکردم واز اتاق اومدیم بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسام رو به جمع گفت ماترجیح میدیم درهمین حدفامیل بمونیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره:حسام جان ترجیح میدیدیا حسنا جان ترجیح میده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسام:نه نظرجفتمونه من وحسنا خانوم برای هم ساخته نشدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(تو دلم گفتم ایول بابا دمت گرم بامرام)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره ازم کینه به دل گرفت وبعداز کمی صبحت مهمونی تموم شد وهمگی رفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا ازصبح با دوستام بودم وبه مهرانه اینا کمک میکردیم تا خونشونو برای جشن فردا اماده کنیم اکیپ خیا طمونم که سخت مشغول لباس بودن .روز جشن شدو حسابی بهمون خوش گذشت مریم مثل فرشته هاشده بود معصومه هم اومده بود وشادیمون دوچندان شده بود بعداز جشن سایه هممون واخر هفته شام دعوت کرد وگفت یه خبر داره برامون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمانه:نکنه توهم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسایه:نبابا خیالتون راحت من حالا حالا عروس نمیشم از اون مهمتره اما تا اون روز چیزی نمیگم همگی با فکری مشغول راهی خونه هامون شدیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز کلی انتظار اخر هفته شدوسایه بعداز شام گفت تاچندروز دیگه برای همیشه مهاجرت میکنن وخیلی وقته پدرش دنبال کارای اقامتشون بوده اما به ما چیزی نگفته تا ناراحت نشیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی حسابی جا خوردیم اما کاری که شده براش ارزوی موفقیت کردیم وچندروز بعدتو فرودگاه به بدرقش رفتیم سایه هم راهی شد ومابا چشمای بارونی راهی خونه هامون شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز خستگی این چندروز در نیومده بود که بازم خواستگاری پسر حاج سرمدی پیش اومد منم طبق معمول خیلی قاطعانه رد کردم.وبه خیال خودم دیگه قضیه تموم شده .وبعداز تعطیلات تابستان مشغول درس ومدرسه شدم معصومه هم بزرگسال ثبت نامه کرده بود سایه هم حسابی مشغول بود بقیه روهم که میدیدم مدام.روزا به همینطور سپری میشد تا نزدیکای امتحانات ترم اول خانواده حاج سرمدی رسما اومدن خواستگاری ومنم تا قبل از اومدنشون چیزی نمیدونستم به قول زینب مامان اینا خواستن تو عمل انجام شده قرارم بدن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه سریع اماده شدم ویه سارافون کت خوشگل ودخترتونه با جوراب شلواری پوشیدمو وموهامم کج ریختم تو صورتمو فقط یه برق لب زدمو با صدای مامان رفتم بیرون چایی بردم وسلام دادم واز استرس داشتم می مردم نمیدونم چه مرگم شده من بارها اینکارو کردم اما هیچ وقت اینجوری نمیشدم بالاخره باهر جون کندنی بود چایی رو تارف کردمو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل جت رفتم تو اشپزخونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینب پشت سرم اومد گفت چرا ننشستی طفلی اقا داماد چشاش موند دنبالت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن :بسه زینب حالم خوب نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینب :نبابا پس خیره ایشااله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن تا جواب بدم اقا جون صدام کردو به اتفاق زینب رفتیم سالن پذیرایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستیم وحاج اقا شروع کردبهتره بریم سراصل مطلب ما مزاحم شدیم تا حسنا خانوم وبرای اقا امیرحسین خواستگاری کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالانم بهترتا ما حرفای مقدماتی رو میزنیم این دوتا جوونم برن یه گوشه صحبتاشونو بکنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهم طبق دستور وارد اتاق شدیم امیرحسین دوباره سلام کردوگفت نمخوای سرتو بالا کنی جا خوردم از صراحتش سرمو بالاکردم چشم توچشم شدیم (بابا بیخیال عجب هلویی اصلا تصویر ذهنیم از پسر حاجی این نبود-یه پسر قدبلندو چشم ابرومشکی موها مدل خامه ای تیپشم که عاالی عالیا همین طور هنگ داشتم دیدمیزدمش که)گفت توگلوت گیرنکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین:میگم با نگات قورتم دادی توگلوت گیر نکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین وگفتم ببخشید من فقط خیلی جاخوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشما اصلا اونجورکه من فکرمیکردم نیستید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین باخنده گفت لابد حالا حسابی پشیمون شدی که چرا این همه منو اذیت کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن :نخیرم ماشااله خدای اعتماد به نفسیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین دروغ میگم مگه یکسال بدون اینکه که منو ببینی وبشناسی گفتی نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:خوب اصلا دوست داشتم مجبورنبودید میرفتید خواستگاری یه نفر دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین:خوب دیگه کار دله دست من نبود وگرنه حتما این کارو میکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:مشکلی نیست از اینجا رفتید حتما به کس دیگه ای فکر کنید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین باشه حتما حالا بهتره یکم از خودم بگم تا بعداز رفتن ما توهم یکم بیشتر راجع به من فکر کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه داد اسممو که میدونی ۲۷سالمه شغلمم که میدونی مدرک تحصیلیمم که لیسانس حسابداریه خونه وماشینم دارم تنها چیزی که باقی میمونه اینکه من برعکس چیزی که الان دیدی بیرون از اینجا و تومحیط کارخیلی ادم جدی وخشک والبته سخت گیری هستم وخواستم اینو از خودم بشنوی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن باهرچیزی ترجیح میدم با منطق برخوردکنم تا احساس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن باشه وقت کردم به همه ی حرفاتون فکر میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین :باشه فعلا تا میتونی حال گیری کن نوبت منم میشه ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن :مطمئنی خیلی خشک ورسمی هستی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین :گفتم که تو جاهای دیگه نه پیش تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:بله اون وقت چرا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین:این موضوع برای خودمم جای سوال داره چرا هربارمیبینمت اینقدعوض میشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:مگه چندبارمنو دیدید؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین خندیدو گفت والا امارش از دستم در رفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:به به پسرحاجی چشم حاج اقاتون روشن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین :مگه کار خلاف عرفی کردم که اینجوری میگی بعدشم مگه پسر حاجیا دل ندارن خانوم خانوما -حالا نمیخوای از خودت بگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن اسممو که میدونید ۱۷سالمه رشتم انسانیه وشدیدا قصد ادامه تحصیل دارم وبه همین علت قصدازدواج نداشتم والبته ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین :خب چرا فکر میکنی بعداز ازدواج نمیشه درس خوند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:نمیدونم اما همیشه دوست داشتم بعداز تموم شدن درسم به ازدواج فکرکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین:اما بدون من هیچ مخالفتی برای ادامه تحصیلت ندارم مطمئن باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشیم مدام ویبره میزد برای اینکه شک نکنه جواب دادم ای کاش جواب نمیدادم صدای سمانه توکل اتاق پیچیدسمانه:الو حسنا مردی مگه چرا گوشیتو جواب نمیدی بابا مردیم از فوضولی پسره چطوره کچل مچل نیست که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن مثل لبو سرخ شدم سمانه جان مهلت میدی منم حرف بزنم سمانه پرید تو حرفم اره بابا بنال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن :بی ادب من زنگ میزنم تو اتاقم با اقا امیرحسین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمانه:وای خاک تو سرت چرا زودتر نگفتی باخنده مواظب خودت باش بای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخجالت گوشی وقطع کردم داشتیم از اتاق میرفتیم بیرون امیرحسین شمارشو گذاشت رو میز تحریر وگفت اگه سوالی داشتی زنگ بزن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:فکر نمی کنم حرفی مونده باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین :مطمئنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفش دو دل شدم سکوت کردم فقط
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتیم بیرون یکی از برادراش که گویا از همه کوچیکتر بود گفت بالاخره بعددوساعت حرف زدن دهنمون وشیرین کنیم امیرحسین که خیلی اخم کرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن گفتم هرچی بزرگترا صلاح بدونن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین با یه لبخند دلربانه بهم نگاه کردواروم گفت ممنون پشیمون نمیشی مطمئن باش-
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لبخند زدم ونشستیم بزرگترا راجع به مهریه وشیربها وبقیه چیزا صبحت کردن بعد چایی وشیرینی خوردن وقرار شد فردا بعداز ظهر برای بله برون دوباره بیان-
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(اونا رفتن ومن تو دلم کلی بد وبیراه بارخودم میکردم که یهوچرا اینقد هول شدم احمق بازی در اوردم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخودم درگیر بودم که ستاره گفت خوبه حالا راضی نبودی سریع وا دادی بهتر نبود یه وقت میخواستی برای فکر کردن نترس فرار نمیکردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی:خانومی چیکارش داری یکسال دارن میگن اشکال نداره مبارکت باشه خواهری امیرحسین واقعا اقاست پسره پاکیه خیالت راحت بهترین انتخابه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقاجون :مرد باید سنگین رفتارکنه من که که خیلی تاییدش میکنم مبارکت باشه دخترم بعداز کلی تعریف وتمجید وتبریک رفتم تو اتاق هنوز درونبسته بودم که مامانی دسته گل وچند تا جعبه کادویی که اورده بودن وگذاشت رو تخت وگفت یه وقت بچه خراب نکنن ورفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم رفتم تو گروه وریز به ریز همه چیز وتوضیح دادم واونا هم کلی بهم تبریک گفتن وعکسشو خواستن من بازیرکی شمارش وزدم تو گو شیمو عکس پروفایلشو برای بچه ها فرستادم وهمه تایید کردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز گروه اومدم بیرون امیرحسین انلاین بود حس کنجاویم میگفت یعنی داره چیکار میکنه که همون موقع پی ام داد سلام چطوری خانومی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم خنگ خنگ نوشتم سلام ممنون خوبم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین بابدجنسی چه زودشمارمو سیو کردی با چندتا استیکر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموندم چی بگم از تلگرام دراومدم بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ زد.جواب دادم بله بفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین:سلام خانوم دل نازکم که هستی خدایی عکس پروفایلو حال کردی فقط به عشق توگذاشتما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:الهی بمیرم چقدبه زحمت افتادی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند بلند خندیدوگفت جدی میگم گذاشتم احیانا اگه شماره رو سیو کردی دوستای محترمه هیئت ژولی ببینن کچل مچل نیستم یه خلوار مو دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن دوزاریم افتاد که حرفامو با سمانه شنیده اما بی تفاوت گفتم مگه دوستامو میشناسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین:بله با اجازتون همشونو گزینش کردم بچه های خوبی ان میتونی باهاشون ادامه بدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:واقعا ممنون از اینکه اجازه دادی( پرو)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا از کجا می شناسیشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین :اولا که کارسختی نیست چون همش باهمید دوما وقت زیاده برای گفتن اینکه ازکجا میشناسمشون-
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالاهم برو بخواب که فردا کلی کار داریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:باشه شب خوش وقطع کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح رفتم مدرسه و وقتی برگشتم بدون اینکه حتی ناهار بخورم سریع رفتم حموم وبعدش ترمه وحمیده کمک کردن موهامو فرکردم ویه ارایش ملیح ولباسم پرنسسی کوتاه نباتی رنگ بود که خیلی به پوستم می اومد مامانی چادربختیم که حاج خانوم صبح برش شده اورده بود سرم کردو راس ساعت ۴خانواده سرمدی همراه عاقد اومدن ومنم از استرس داشتم از حال میرفتم کلی جعبه کادو وسیله کنارمیز گذاشتن ونشستن امیرحسین یه لبخند گرم کردوگفت چرا اینقدرنگت پریده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:واقعا مگه رنگم پرید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین :اره خیلی تا اومدم چیزی بگم عاقد بااجازه بزرگترا شروع به خوندن صیغه کرد (قرار بود تا تموم شدن درسم البته تا دیپلم صیغه باشیم وبعداز عروسی برم دانشگاه)عاقدبرای بار سوم میپرسم ایا وکیلم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبا:عروس زیرلفظی میخواد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین سریع یه جعبه توش زنجیر وپلاک اسم خودش بود گرفت سمتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج اقا اومد تکرارکنه که حاج خانوم گفت صبر کن حاج اقا پسرم حوله ترسید بازم عروس گلم نازکنه شماعجله نکن بزارمنم زیرلفظیمو بدم حاج خانومم یه نیم ست هدیه دادومنم تشکر کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبالاخره بله رو گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین یه نفس عمیق کشید همه زدن زیر خنده تا عاقداز امیرحسین پرسید ایا بنده وکیلم امیرحسین به سرعت برق وباد بله رو گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه منم به کارای جفتمون خندم گرفته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز انداختن انگشتر همه اومدن روب*و*سی کردن و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی یکی هدیه هاشون ودادن برادارام نفری یه النگو اقاجون اینا یه سرویس صبا اینا دستبند حاج اقا اینا سرویس طلا محمدرضاهم پلاک اول اسمم وهدیه داد-بعد اقایون رفتن طبقه بالا زینب اومد چادرم دراورد وای که چقدخجالت کشیدم امیرحسین دستمو گرفت وشروع کرد به تعریف کردن تو دلم کیلوکیلو قند اب میشد-یکم بزن وبرقص و بعدش امیرحسین به کمک صبا النگوهامو انداختن از قبلم ۴تا از همونا داشتم (دستم پرشد اصلا اینجوری خوشم نمی اومد )بعدش دستبد ودست چپم انداخت امیر وزنجیر پلاکیم که خودش گرفت بودانداخت گردنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم تو گوشش گفتم نمیخوای همه ی اینارو که به خودم اویزون کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید وگفت نه دیگه جانیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازنگات فهمیدم خوشت نمیاداز طلا امازشته ناراحت میشن -
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغروب امیرحسین اینا رفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض خارج شدن اونا دوستام اومدن واز دیدن من تو اون لباس وموقعیت کلی ذوق زده شدن مدام تبریک میگفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقاجون وبرادرامم رفتن بیرون تا ماراحت باشیم همگی خیلی خوشحال بودیم جز ستاره.اما خدا خودش شاهد من بخاطر بدبودنم با ستاره به حسام جواب رد ندادم.خودمم هنوز نمیدونم چطوری امیرحسین اینقدبه دلم نشست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنانه:حسنا حسابی مایه دارشدیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریحانه :اونا رو ول کن بابا ببین چه لباسایی اوردن سلیقه کیه حسنا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:نمیدونم لابد صبا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه:نبابا همشون سلیقه داماده مادرش میگفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمیده:دمش گرم ستاره بیا ببین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره:حالا بعدا میبینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیز خیلی خوب وبچه شب برای شام موندن بعداز شام مسعود اومدو طفلی مجبور شد همه رو برسونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامتاحانات ترم اول هم گذشت ونه تنها به درسام لطمه نخورده بود بلکه بهترم شده بود -
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز طبق برنامه ی قبلی بابچه ها در ارتباط بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمان به تندی سپری شدو عیدنوروز اومدو متفاوت از سالهای قبل کنار امیرحسین بودم و با دید وبازدیدعید مشغول بودیم تا به پیشنهاد مسعود ۴تایی راهی شمال شدیم وخونه معصومه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای که چقد معصومه ومیلاد خوشحال شدن وازمون استقبال گرمی کردن .معصومه با خوشحالی اومد دستمون وگرفت وراهنمایی کرد رفتیم داخل خونه مشخص بود خونه تازه عروسه خیلی شیک ومرتب محوچیدمان بودیم که معصومه اومد منو مریم محکم بغل کردوگفت باورم نمیشه خیلی خیلی خوش اومدین عززیزای دلم.با وارد شدن اقایون ماهم خودمون وجمع وجور کردیم ونشستیم بعداز پذیرایی میلاد - به معصومه کمک کردیم تا میزوبچینه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای که چقدر دست پخت معصومه بی نظیر بود انگار تو رستوران نشسته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوعالم خودم بودم که دیدم امیر دستشو جلو صورتم تکون میده نگاش کردم گفت کجایی خانومی به نفعت نیست نمی شنوی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه خندیدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:جانم یه لحظه حواسم پرت شد چیزی شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین:میگم دست پخت توهم مثل معصومه است دلم وصابون بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدمو گفتم نه اصلا امیدوار نباش بعدشم مگه ماهم مثل صبا اینا همش خونه مادرجون نیستیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرباشوخی نخیر عزیزم شده من خودم اشپزی کنم هفته ای یک وعده بیشتر خونه مادرجون نمیریم(برعکس بقیه که خندیدن من کاملا متوجه شدم مثل تمام این مدت حرف حرف خودش واینم دستور جدیدشه)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز شام میزو جمع کردیم ومن ومریم ظرفارو شستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز مرتب کردن اشپزخونه کادوی خونه معصومه رو که نفری یه نیم سکه بود رو دادیم معصومه طبق معمول کلی تارف کردتا قبول کنه بعدش باسرصدای ما میلاداومد ووقتی متوجه موضوع شد کلی هم اون تشکرکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتیم تو سالن پذیرایی پیش اقایون .ماسه تا کنار هم نشستیم مسعود:خوب خانوم منو ازم دورکردیدا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعصومه:ای حسود همشه پیش شماست حالا چندساعته پیش خواهراش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین:اخه مشکل همین چندساعته چیا ازهم یاد میگیرید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد:داداش خیالت راحت کل اکیپ زیر نظر خانوم شماست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود:راست میگه حکم ازدواج ماروهم حسنا تایید کرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین :نبابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم:اره بابا .نکنه زورش به شما نمیرسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین:با این چیزایی که گفتید یه درصد فکرکنید من حریفش بشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(همه خندیدن امافقط وفقط من خودم میدونستم که اصلا حریف امیر نمیشم )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه شب اقایون از عاشق شدنشون گفتن خیلی خنده دار بود -
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول میلاد شروع کردوگفت خلاصه من پیشکسوت شمام تو ازدواج بعدرو کرد به امیر وگفت چیه داداش درسته سنت ازما بیشتر مانگات چرا مارو میزنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین قهقه زد گفت کجاش ودیدی حالا این نگاه مهربونس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم وا اینارو ببین چه باهم صمیمی شدن عشوه میان براهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعصومه خوبه که یعنی صلح یعنی رفت وامد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد خوب اجازه هست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی بله بفرما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد:راستشو بخوایید ما ازبچگی هم بازی هم بودیم واز اونجایی که من ۶سال بزرگتر بودم ومعصومه اینا برادر ندارن همیشه عمم هرجا میرفتیم به من می سپردشون اون دوتا خیلی پروبودن همش زیرابی میرفتن اما این فنچول من همیشه سربه زیر بود ودل منو همش میبرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما همیشه فکر میکردم منم چون خواهر ندارم خیلی دوستش دارم تا اینکه مامانم یه روز گفت اخر هفته مرخصی بگیر بایدبریم تهران من گفتم چرا وقتی گفت برای معصومه خواستگار اومده واحتمالا نامزد بشه اقا دنیا دور سرم چرخید اون موقع بودکه (صداشو شبیه زناکرد)از حسودی مردم خواهر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود خب بقیشم که میدونیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد نه بابا کجا میدونید بعداز عقدفهمیدم مامانم همه رو الکی گفته فقط منو زودتر دامادکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:حالا بدشدمگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد:نه خواهرمن چه بدشدنی چرا تفرقه میندازی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین:عشقم بیا پیش خودم اینارو ول کن فردا هرچی بشه می ندازن گردن تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن پاشدم برم پیش امیر که مریم دستمو گرفت بشین سرجات بابا یه شب عشق هم نباشید چی میشه مگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببین امیرحسین خان بخوای خواهرمو ازمون بگیری نگرفتیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین :گرفتم خبرندارید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود: اقا بی خیال شید الان دعواتون میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا من تعریف کنم.از وقتی کافه زدم بچه ها همش اونجا بودن صدای خندشونم که دیگه نگو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین:بله تو خیابون زیاد شنیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود:پس میدونی چقدحرص میده ادمو به مهرانه چندبار تذکر داده بودم اما کو گوش شنوا یه روز که بچه ها اومدن یک اکیپ پسرهم اومدن تو کافه با بلند شدن صدای خنده دخترا اون عوضیا حرف اضافه زدن اوا رفتم سمت دخترا تا اونا رو ساکت کنم بعدبیام سروقت اون پسرا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه رفتن سمت دخترا یه طرف دیدن خنده ی قشنگ خانومم یه طرف اصلا یادم رفت برای چی باحرص رفتم سمتشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعصومه: ای هیزبدسلیقه-هیز چون ما فکر میکردیم تو چشم پاکی بدسلیقه بخاطر اینکه کجای خندهای مثل عر عر مریم قشنگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم:وا معصومه تو الان سمت منی یا مسعود اصلا از دلت میاد صدای خنده منو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعودرفت توحرفش از حسودیش نفسم چون هیچ کدوم خندیدن بلد نیستن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادیگه مردیم ازخنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود راستی من چشم پاکم دیگه کور که نیستم خوب چشم خورد یه لحظه خلاصه از اون موقع خوشم اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد بالاخره هم که منو حسنا باعث شدیم بختت واشه وگرنه هنوزم باید باهمون صدای خنده سرمیکردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود اره داداش خدا خیرتون بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد روکرد به امیر خوب پسرحاجی تو بگو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین با لبخند چی بگم اصلا از کجا بگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود وای داداش از لحنت معلومه خیلی دلت پر بگو- بگو سبک شی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین باخنده ای داداش دلم خونه-سه سال پیش حاج اقا اینااز مکه اومدن خرج میدادن من بابام اینا رو رسوندم خیلی هم عجله داشتم جلوی در یه دختر خنده رو دیدم بی خیال برگشت شدم ماشین وپارک کردمو پیاده شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بابام پرسیدم کیه گفت نمیدونم الان میپرسم رفتیم جلو دختره داشت میرفت داخل که علی اقا که میدونستم پسره حاجی صداش کردوگفت ابجی حاج خانوم وراهنمایی کن داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونجا فهمیدم دخترحاج رحیمه -بابام تا اخر مجلس بهم تیکه انداخت که دامادحاجی پاشو کمک کن یا میگفت مگه عجله نداشتی برگردی-چندروز بعدبابام با حاجی صحبت کرد اما حاجی مخالفت کردگفت سنش کمه وخلاصه تاچند ماه پیش ما درحال خواستگاری بودیم داداش به خودتون نگاه نکن سریع بله گرفتید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم :بله حالا اول راهی حسنا خیلی ناز داره حاج اقا اینا خیلی لوسش کردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر ماهم که حرفی نداریم ابجی با دل وجون قبوله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعصومه خب مارو از کجا میشناختی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر خوب باعرض شرمندگی دنبالش همه جا میرفتم کلی هم از کاراتون تو خیابون حرص خوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلی هم بخاطرتون با پسرایی که مزاحمتون شدن دعواکردم بازم بگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود:نه داداچ فهمیدیم هفت خان رستم و رد کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر :ای گفتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن :خوب بسه دیگه پاشید بخوابیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه موافقت کردن(حرفای امیر برام قابل هضم نبود-فقط میخواستم بخوابم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموقع خواب معصومه :ما تو اتاق میخوابیم ۳تایی باهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقایونم دوست دارید باهم بخوابید دوست نداری برید تو اتاقا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد :خانومی اتاق هست که جای بچه ها رو دو به دو بنداز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر :نه داداش بزار راحت تا صبح حرف بزنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود:رفیق اومدی ونسازی چی میشد قبلش یه به منم نگاه میکردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم یه بالش پرت کرد سمت مسعود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود :اصلا خوب شد مشورت نکردی داداش کم مونده بود ضربه مغزی شم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای حرفای اینا تمومی نداره بالاخره برقا رو خاموش کردیم ورفتیم تو رختخواب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا خود صبح مریم ومعصومه حرف زدن منم گوش میدادم وگاهی چیزی میگفتم صدای جفتشون در اومد اه توهم حرف بزن دیگه چقدساکت شدی تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:بابا خوابم میاد ساعت ۵صبحه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم:خفه بابا الکی بهونه نیار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:بی ادب درست حرف بزن زشته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعصومه:اینو ولش کن چیزی شده خواهری اصلا مثل همیشه نیستی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:نه عزیز دلم گفتم که خوابم میاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه قانع نشدن حداقل راضی به خوابیدن شدن وخوابیدیم-
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح باصدای اقایون از خواب ناز بیدار شدیم ورفتیم بیرون به به صبحونه رو هم اماده کرده بودن-
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز خوردن صبحونه زدیم بیرون تا ظهر گشتیم وناهارو تورستوران خوردیم ومیلادنذاشت حساب کنیم وخودش حساب کرد بعداز ناهار از معصومه ومیلاد خداحافظی کردیم وبرگشتیم تهران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردای سیزده بدرهمگی رفتیم خونه ریحانه اینا تا هرچی تواین مدت گذشته برای هم تعریف کنیم که سمانه گفت اول من بگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرانه:مگه خون تو رنگی تر اول خودم میگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمانه:اخه من عروس شدم ناز دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرانه:بروبابا اخه کی تو رو میگی فسقلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir