یه رمان ترسناک با حال، با یه شخصیت کله خراب و نترس. اردلان یه استاد و نویسنده‌ی موفقه که دو تا ازدواج نا‌موفق داشته. فریماه، دختر همسر اولشه و اردلان جونش براش در میره! آخر هفته‌ها فریماه پیش پدرشه و بقیه‌ی روزای هفته رو پیش مادرش. زندگی اردلان به صورت معمول نه هیجان‌آوره، نه کسل کننده، ولی اون خودش دنبال هیجان می‌گرده. واسه نوشتن کتاباش به جاهای عجیبی سر می‌زنه و دنبال خونه‌هایی هست که جنا اونجا لونه کردن. این وسط پستش به یه خونه می‌خوره که با بقیه‌ی خونه‌هایی که دیده کاملا فرق داره و سر این موضوع خیلی بلا و دردسرای ترسناک به سرش میاد که حتی آدمی به نترسی اردلان، به لرزه میفته...

ژانر : اجتماعی، تخیلی، ترسناک

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۴۸ دقیقه

مطالعه آنلاین موجوداتی به نام از ما بهترون
نویسنده : نگار 1373

ژانر : #اجتماعي #ترسناك #تخيلي

خلاصه :

يه رمان ترسناک با حال، با يه شخصيت كله خراب و نترس. اردلان يه استاد و نويسنده‌ي موفقه كه دو تا ازدواج نا‌موفق داشته.

فريماه، دختر همسر اولشه و اردلان جونش براش در ميره! آخر هفته‌ها فريماه پيش پدرشه و بقيه‌ي روزاي هفته رو پيش مادرش. زندگي اردلان به صورت معمول نه هيجان‌آوره، نه كسل كننده، ولي اون خودش دنبال هيجان مي‌گرده. واسه نوشتن كتاباش به جاهاي عجيبي سر مي‌زنه و دنبال خونه‌هايي هست كه جنا اونجا لونه كردن.

اين وسط پستش به يه خونه مي‌خوره كه با بقيه‌ي خونه‌هايي كه ديده كاملا فرق داره و سر اين موضوع خيلي بلا و دردسراي ترسناک به سرش مياد كه حتي آدمي به نترسي اردلان، به لرزه ميفته...

-آخ... آخ آخ... اين ديگه چي بود؟

صداي غرغر فريماه از اتاقش اومد: انقدر كه شما شلخته اين بابا! حتما سوزن بوده.

راست ميگفت... روي صندلي نشستم و به كف پام نگاه كردم. سوزنو با آه و ناله از پام بيرون كشيدم و نفرينش كردم: كوچولوي لعنتي! پس چرا ديشب هر چي دنبالت ميگشتم پيدات نبود؟!

دوباره صداش اومد: به خاطر اينكه اتاق شما اتاق نيست، بازار شامه!! يه نگاه به اطرافتون بندازين هم بد نيست.

سرمو بي اختيار بالا گرفتم. همچين بيراهم نميگفت... يه اتاق خيلي بزرگ با قفسه هاي سر به فلك كشيده كتاب. قفسه ها كه مثل هميشه مرتب و گرد گيري شده بودن، ولي كف اتاق و روي ميزم... اوه اوه اوه... انگار يه ماشين آشغالي اتاق منو با زباله دوني اشتباه گرفته بود! به خودم اومدم. فَك باز مونده مو جمع و جور كردم و سوزنو روي ميز تحريرم گذاشتم. گفتم ميز تحرير؟؟ آقا شما به بزرگواري خودتون ببخشيد... آخه بيشتر به سرزمين عجايب شباهت داره، يا ميشه گفت يه خوار و بار فروشي... روش همه چي پيدا ميشه. از شير مرغ تا جون آدميزاد! همين الان يه گوشه ي ميز پُره پوست تخمه و آجيل، اون گوشه ش چند تا موشك كاغذي براي لحظه هاي تفريح، وسطش مانيتور كامپيوتر و لپ تاپ خرابم، يه گوشه ي ديگه چند تا فنجون نعلبكي نَشُسته، چند تا پوست موز و سيب پراكنده شده همه جاش، كلكسيون كاغذاي مچاله شده... اي بابا اين اينجا چيكار ميكنه؟؟ آيپد فريماه رو برداشتم و به دقت نگاش كردم. صداش زدم: فريماه؟ دختر بابا؟

-بله؟

-باز كه اين پاره آجر تو افتاده تو اتاق من! اون وقت تو منو بازخواست ميكني؟

صداي قدماي عصبانيش كل خونه رو برداشت. داخل اومد و غرغر كنان موهاشو از صورتش كنار زد: همه ش تقصير شماست كه من هي اينجا گمش ميكنم!

جا خوردم: من؟؟ من غلط بكنم سر به سر تو بذارم، مگه از جونم سير شدم؟ بيا لنگه كفشتو ببر، باز اينجا گم ميشه بر ميداري مامانتو مياري گرو كشي!

از لحنم خنده ش گرفت و از شدت خنده روي زمين ولو شد. از دست اين جوونا... به ترك ديوارم ميخندن! لبخند زدم: گل بابا... عزيز بابا...

خنده ش به سرعت قطع شد: به جون خودم شما يه چيزي از من ميخواين!

چشمك زدم: آفرين ماري كوري بابا... تا من برم و بيام، اتاق بابا رو جمع ميكني؟ هوممم؟؟

نفسشو با عصبانيت بيرون فرستاد: باشه... ولي اين دفه ي آخره بابا! من هر هفته كه ميام اينجا همه ش همين وضعه، شما هم يه كم به سر و وضع اينجا برسين هيچ ضرري نميكنين!

لبخند مضحكي زدم: ديگه تكرار نميشه رئيس! حالا بيا به من كمك كن. يه تاي جورابم كه غيبش زده، اين فلش مموري آقاي والي نژادم پيدا نميشه.

بهم چشم غره رفت: بابا؟

-جانم؟

-بابا من از دست شما چيكار كنم؟

-هيچي، فقط پاشو به درگاه حق تعالي خدا رو شكر كن كه بابايي به خوشتيپي من داري!!

مثل نازنين شروع كرد به غرغر كردن و بلند شد تا با هم دنبال اشياء گم شدم بگرديم. موذيانه ميخنديدم و لا به لاي كتابامو نگاه كردم.

-بابا من يه لنگه جوراب مشكي پيدا كردم.

-مشكيه نيست، يه لنگه طوسيه... دوباره برگرد...

ناله كرد: اي خدا...

پنج دقيقه ديگه هم گشتيم كه فريماه جورابمو با داد و بيداد پيدا كرد. به سمتم خيز برداشت: بابا من ديگه ميخوام از دست شما سر به بيابون بذارم! اين كه سوراخه...

به جوراب تو دستش نگاه كردم: اِ اِ اِ... راست ميگيا... ديشب ميخواستم همينو بدوزم كه سوزنه غيبش زد...

طوري نگام كرد كه ياد خانوم بزرگ خدا بيامرزم افتادم. سريع از دستش قاپيدمش: وللش... من كه نميخوام برم مسجد كه مجبور بشم كفشامو در بيارم. همين خوبه.

فلشو هم دستم داد و پرسيد: امروز كجاها ميرين؟

همونطور كه داشتم با جورابم كشتي ميگرفتم كه بپوشمش پام جواب دادم: امروز... خب... امروز بايد يه سر برم كتابخونه عضويتمو تمديد كنم... يه سر برم پمپ بنزين... يه سر برم پيش والي نژاد... ديگه چي... آها، بايد برم سوپري دم كوچه براي خونه هم خريد كنم.

-قربون دستتون پس يه شارژم براي من بگيرين.

اخم كردم: من كه ديروز وقتي از خونه ي مامانت مياوردمت برات شارژ گرفتم!

لبخند محوي زد: تموم شد...

عجبا! اين دختر با موبايلش چيكار ميكرد؟؟ پنج هزار تومن شارژو در عرض چند ساعت دود كرده بود رفته بود هوا! نچ نچ كردم: چشمم كور... دندم نرم... شارژم برات ميگيرم، ولي هزار تومني.

صداي اعتراضش رفت آسمون: بـــابـــا؟!

-جان بابا؟! تو تا باشي پنج تومن شارژو به اين سرعت تموم نكني!!

كت طوسيمو با عجله پوشيدم و مقابل آيينه تند تند به موهام شونه زدم. به خودم نگاه سريعي انداختم، از هر نظر خوب و مرتب به نظر ميرسيدم. موهاي شونه خورده و خوش حالت، صورت اصلاح شده، چشماي سبز تيره... بنازم به اين جذابيت!! ولي يه چيزي ته ذهنم بهم خنديد و گفت: آره جون خودت، با اون جوراب سالمت!

سرمو پايين انداختم و شست پاي چپم بهم دهن كجي كرد. آروم تكونش دادم و پوزخند زدم. حالا تو اين هيري ويري كي ميخواد بفهمه جوراب من سوراخه؟

***

تا خواستم پامو داخل كتاب خونه بذارم، صداي جيغ يكي رفت آسمون: نه آقاي رئيسي... نه!!

با تعجب مكث كردم و پاي راستم تو هوا خشك شد. نكنه بين راه يه نفرو به كشتن دادم و نفهميدم؟ لابد يه مورچه... خانوم باراني افتان و خيزان و بال بال زنان به سمتم اومد: آقاي رئيسي! نبايد با كفش بياين داخل!

حيرون موندم: براي چي؟

به زمين اشاره كرد: كف كتاب خونه رو تازه موكت كرديم! براي راحتي دانشجوها...

سرمو پايين گرفتم. نه، واقعا داشت راست ميگفت! موكته داشت بهم چشمك ميزد و خبيثانه ميخنديد. اون جاها هم پر بود از كفشاي جفت شده زنونه و مردونه.

-جل الخالق، مگه كتاب خونه رو هم موكت ميكنن؟!

لبخند اعصاب خورد كني زد: گفتم كه براي دانشجوها اينجوريش كرديم...

پاي معلقمو عقب كشيدم و با بلا تكليفي به خودم نگاه كردم. جورابم... واي خدايا عجب مخمصه اي... با اين خانوم باراني هم رودرواسي داشتم ناجور!! صورتمو خاروندم: اِ... يادم رفته كارت عضويتمو بيارم، فردا مزاحم ميشم.

-نه احتياجي نيست! شما كه از اعضاي ثابت اينجائين... تشريف بيارين تا جلوي اسمتون رو علامت بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقاومت كردم: خانوم باراني شما خودتون يه علامت نا قابل جلوي اسم من بزنين، من ديگه داخل نميام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما تشريف بيارين، پشيمون نميشين. كتاباي جديد برامون رسيده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اي بابا عجب گيري داده... من من كردم: باشه... شما تشريف ببرين تا بيام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر خوشي برگشت سر كارش. پوفي كشيدم و دستمو بين موهاي سياهم فرو بردم. چطوري برم تو... مونده بودم لاي منگنه. كفشامو دراوردم و سعي كردم يه شكلي راه برم كه شست پاي چپم معلوم نشه. هر چند كار واقعا غير ممكني بود، ولي پاي آبرو و حيثيت من نويسنده وسط بود!! فقط دعا ميكردم هيچ كس داخل كتابخونه نباشه... ولي تا رسيدم تو، فهميدم اون روز، روز بد شانسي منه. كتابخونه غلغله بود!! آب دهنمو قورت دادم و ياد اس ام اس يكي دوستام افتادم كه واسم فرستاده بود... "اگه يه روز به هر دليلي يه جوراب سوراخ پوشيده باشي، شده اتوبانو هم فرش كنن، بالاخره مجبور ميشي كفشاتو از پات در بياري!!" همون لحظه به جمله ي واقعيش ايمان آوردم! سرمو تا جاي ممكن پايين انداختم، دستمو به حالت متفكر جلوي صورتم گرفتم و با آخرين سرعت ممكن شروع كردم به قدم برداشتن! خدا خدا ميكردم هيچ كس حواسش به من جلب نشه... وقتي مقابل ميز خانوم باراني رسيدم، نفس راحتي كشيدم و پامو به طرز نا محسوسي به ميز نزديك كردم. خب تا اينجا كه خوب پيشرفته بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اينجا رو امضا بزنيد تا وقتي مسئول دومي اومد بدونه شما مبغلو پرداخت كردين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرعت نور امضا كردم و پرسيدم: چقدر تقديم كنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پنجاه و سه و پونصد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كُپ كردم: بله؟؟؟ پنجاه و سه هزار تومن؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خونسردي حرفمو درست كرد: پنجاه و سه و پونصد. مبلغ زياديه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زياد كه نه... ولي پارسال كه... فقط بيست تومن بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد: آقاي رئيسي خود شما كه ميفرمائين پارسال! يه سال از اون موقع گذشته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آها... لابد تورم روي اينم تاثير گذاشته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صد در صد! صد در صد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجب روئي داره ها! كارتمو با عصبانيت از كيف پولم بيرون كشيدم و دستش دادم. وقتي كارتو كشيد، دهن باز كردم رمزشو بگم كه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رمزش سي و يك، نود و هفت بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فكم چسبيد به زمين: خانوم باراني شما رمز كارت منو اعتباري از كجا ميدونين؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هاه هاه هاه... فراموش كردين آقاي رئيسي؟ پارسال كه خواستين عضويتتون رو تمديد كنين از همين كارت استفاده كردين!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها كاري كه از دستم بر اومد اين بود كه نگاش كنم. خدايا اين ديگه كيه؟! خيلي ريلكس كارشو انجام داد و كارتمو برگردوند. يعني از حافظه ي صد ترابايتي ترسناكش هنگ كرده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واااي بچه ها... آقاي رئيسي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت چپم نگاه كردم. يا صاحب زمان...! يه دسته دختر دانشجو با اشتياق به من نگاه ميكردن. جيغ زدن و به سمتم حمله ور شدن. نكنه اينا آدم خوارن؟! منتظر موندم ببينم چيكار ميكنن. همه شون با هم ديگه سلام كردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عليك سلام. كمكي از دستم ساخته س خانوما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يكيشون با صداي زير گفت: واي آقاي رئيسي ما از طرفداراي پر و پا قرص رماناي شمائيم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خونسردي گفتم: شما نسبت به بنده لطف دارين خانوم. حالا با اج...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقاي رئيسي ميشه به ما امضا بدين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ... خب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهاي منتظرشون مثل ليزر به سمتم نشون رفته بودن و من داشتم زير نگاهشون زجر كش ميشدم. ناچارا شونه بالا انداختم: باشه ايرادي نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جيغ زدن و جلوتر اومدن. اون روز كتاب خونه كاملا به هم ريخته بود... چون هيچ كس هي هيس هيس نميكرد يا كسي معترض نميشد بقيه ساكت بشن. به سيزده نفرشون امضا دادم كه ديدم با لبخند سركوب شده اي به زمين خيره شدن. يه دفه دو هزاريم افتاد كه... جورابمو فراموش كرده بودم! از خجالت عرق سردي روي پيشونيم نشست. هيچ نفهميدم چه شكلي خدافظي كردم و از اون كتاب خونه ي نفرين شده زدم بيرون! سريع كفشامو پيدا كردم و با عجله بنداشونو بستم. فقط ميخواستم از اونجا دور بشم... به قول فريماه "آدم دوغ رو با چنگال بخوره، ولي اينجوري ضايع نشه!".

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از نيم ساعت معطلي تو صف بنزين، بالاخره نوبتم رسيد. پياده شدم و كارتو وارد كردم. به خودم گفتم: اون ماجراي احمقانه رو بيخيال شو... بقيه روزتو بچسب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زنان در باك بنزينو باز كردم و نازلو برداشتم. حواسم به عدداي قرمزي بود كه تند تند بالاتر ميرفتن. روي سي و پنج تا مكث كردم و نازلو سر جاش گذاشتم. متصدي اومد و به شماره ها نگاه كرد و سريع گفت: بيست و چهار و پونصد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم كردم و دستامو بالا انداختم: آقا حواست كجاست؟ ميشه چهارده تومن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زد تو فاز غرغر كردن: نه جانم شما حواست نيست! به اينجا نگاه كن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جايي كه اشاره ميكرد زل زدم. قيمت هر ليتر بنزين... هفتصد تومن؟؟! يعني چي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بنزين دوباره گرون شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زد: نه جناب، كارت سوخت شما تموم شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل شكلات آب شده وا رفتم. خدايا امروز چه اتفاقي افتاده؟ قمر در عقربه؟! همه هم گير سه پيچي به پونصد تومني دادن! به كيف پولم نگاه كردم. به به... دو هزار تومن بيشتر داخلش پول نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشيد دستگاه كارت خون دارين؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شرمنده، خرابه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين ديگه يعني آخر بد شانسي من بدبخت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا چيكار كنم؟ من كه پول نقد همراهم نيست!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...هِـــي... بگذريم. آخرشم كارت شناساييمو ازم گرفتن تا به موقع طلبمو براشون ببرم. يعني امروز آخر مسخره بودنه! جلوي انتشارات فكوران پارك كردم و پياده شدم. باز جاي شكرش باقي كه حداقل تونستم جا پارك پيدا كنم!! كيفمو دستم گرفتم و به سمت در شيشه اي اونجا قدم برداشتم. يه دفه نوك كفشم به جدول گير كرد و موبايلم از دستم افتاد و... از عصبانيت فحش دادم: لعنت به هر چي جوب آبه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سختي خم شدم و موبايلمو كه به انواع لجن و ميكروب و باكتري آلوده شده بود رو با نوك انگشتام برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببين تو رو خدا... حالا چه مدلي تميزش كنم؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونجور كه داشتم نگاش ميكردم شروع كرد به زنگ خوردن. يعني دلم ميخواست دو دستي بكوبم تو سر خودم تا بيهوش بشم!! به زحمت وصل كردم و زدم روي بلندگو: بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا... بابا بيچاره شديم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي شده فريماه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله گفت: خاله شوكت اينا دارن ميان اينجا! من نميدونم بايد چيكار كنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب... به زبون ساده ميگم كه كلكسيون درد و بلام تكميل شد. قوم مغول داشتن به خونه ي من هجوم ميبردن و فريماه طفلك هم اونجا تنها بود. غرولند كردم: دختر بابا، اصلا نگران نشو. كاملا خونسرد باش، برو يه دستي به سر و روي خونه بكش. اتاق كار منم به كل فراموش كن! اصلا درشو قفل كن كه خيال جفتمون راحت بشه... باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض گفت: آخه... آخه... اَاَاَه من چقدر بد شانسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هيچ خودتو ناراحت نكن، من از تو بد شانس ترم. اگه بفهمي چه بلاهايي كه به سرم نيومده... اِ باز تو منو گرفتي به حرف؟ زود باش برو خونه رو مرتب كن، من خودمو سريع ميرسونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا صداي اعتراضش بلند شد من قطع كردم. يه دستمال از جيبم بيرون كشيدم و گذاشتمش توي دستماله. وقتي دستماله رو تا زدم... از شدت عصبانيت چشمامو محكم بستم. دستمال يادگار مادرم!! چاره چي بود؟ هيچي! يه راست انداختمش تو جيب كتم و رفتم داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اينم فلش شما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دستم گرفتش و يه راست به يو. اس. بي لپ تاپش متصلش كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تا كجا پيش رفتين آقاي رئيسي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تا صفحه ي... فكر ميكنم چهارصد و پنجاه و سه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خيلي خوبه... خيل... يعني چي؟ اين چه وضعشه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اين تغيير حالت ناگهانيش يكه خوردم: مگه چي شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اعصاب خوردي مانيتورو به سمتم چرخوند. اوه اوه... اينا چي ن؟ يه عالمه عكس و آهنگ. ميكشمت فريماه... دختر تخس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من واقعا شرمنده م آقاي والي زاده، انگاري فلش شما شباهت خاصي به فلش دخترم داره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-محض اطلاعتون، شباهتش خاص نيست، خودشه!! من ميشناسمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چي ميتونستم بگم؟ فقط نگاش كردم. چشماشو چرخوند: آقاي رئيسي، من وقتمو از سر كوچه پيدا نكردم كه شما به اين راحتي هدرش بدين...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما به من بگين، من چيكار كنم؟ وسايل دخترم مرتب تو اتاقم پخش و پلا شدن، اينجور اتفاقا پيش مياد... من يه نسخه ي ديگه از كتابو براتون روي فلش خودم ميارم، اينطوري خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تكون داد: فقط خواهش ميكنم هر چه سريعتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با كلي عذر خواهي از اون جا بيرون زدم. ولي ماشينم... پس ماشينم كو؟! با وحشت به همه جا نگاه كردم. ماشين بي ماشين، چون پارك ممنوع پاركش كرده بودم. جرثقيلم كه برده بودش يه پاركينگ با كلاس تر تا من با هزار بدبختي از اونجا درش بيارم. به پيشونيم كوبيدم: خدايا كَرَمتو شكر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي از آسانسور بيرون رفتم مكث كردم. اينا صداي چيه؟ يه سري صداي حرف زدن... نه، نه... صداي آهنگ بود... ترجيح دادم برم داخل خونه تا بفهمم چي شده. كليد انداختم و درو به سرعت باز كردم. باز شدن در همانا و حمله كردن دو تا وروجك به سمتم همانا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام عمو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–سلام عمو اردلان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زحمت خودمو از بغلشون نجات دادم: سلام... اين چه طرز استقباله؟! نزديك بود بيفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارسا و پوريا، بچه هاي دختر خاله م. شر و شور ترين بچه هايي كه دنيا به خودش ديده. با دستام هلشون دادم داخل كه خوش و خرم رفتن پي كارشون. كارشون چي بود؟ چي ميخواست باشه جز ويران كردن وسايل خونه من؟! خوبي خونه ي من اينه كه آشپزخونه نزديك در وروديه و تا كسي بخواد منو ببينه، اول اونجا پناه ميگيرم، بعد خودمو به يه فنجون قهوه مهمون ميكنم، بعد ميرم پيش مهمونا. خريدا رو روي ميز گذاشتم، مقابل قهوه جوش ايستادم و نفس عميقي كشيدم. هر چي بلا توي دنيا وجود داشت، همين امروز با هم به سرم نازل شد. اصولا كم پيش مياد از اين اتفاقا واسه ي من بيفته، ولي وقتي بخواد پيش بياد، بدون استثناء همه ش با هم مياد!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا شما اومدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سريع جلوي دهنشو بستم: هيـــس، حالا هيچي نگو! بذار قهوه بخورم، الان ميام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماي غمگين قهوه ايش از بالاي دستم تماشام كرد. چشماش دقيقا شبيه چشماي نازنين بودن، زني كه هيچ مردي نميتونست بهش نه بگه، ولي من گفتم. زني كه شيش سال كامل عذابم داد، بعد از زندگيم بيرون رفت. اونم براي چي؟ براي اينكه وقتي گفت دست از داستاناي ترسناك بكش، من جواب دادم: نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همين! به همين راحتي! مسخره س، مگه نه؟! دستمو پايين انداختم و از خاطراتم بيرون زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا ديگه دارم رواني ميشم، پوريا تموم عروسكاي بچگيامو داغون كرده... پارسا همه ي كتابامو خودكاري كرده... بابا تو رو خدا نجاتم بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل خودش پچ پچ كردم: گفتم الان ميام، صبر داشته باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه انقدر صبر كردم كه كاسه ي صبرم لبريز شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دخترم حق ميدادم. گفتم كه اسمشون قوم مغوله، نگفتم؟! به پيشونيش بوسه زدم: بابا ميدونه دخترش چي ميكشه، ولي به خاطر من تحمل كن. به خاطر من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو كج نگه داشت: فقط به خاطر شما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آفرين دختر! حالا بدو برو تا بهمون شك نكردن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي رفت بشمار سه يه فنجون قهوه ريختم و خوردم. كتمو دراوردم و روي صندلي انداختم. كمربندمو مرتب كردم و رفتم پيش بقيه... الانه كه صداي خاله شوكت بلند بشه... يك... دو... س...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اردلان!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديدين؟ ميشناسمش ديگه. باهاش روبوسي كردم: سلام خاله، چه عجب از اين طرفا؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو به كمرش زد و با اون يكي دستش به عصاي جواهر نشانش تكيه كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام و كوفت! كجا بودي از اون موقع تا حالا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينم از ادب سرشار خاله م. شما به دل نگيرين، پير شده، اخلاقش تند تر شده، خيلي تند!! لبخند زدم: كجا دارم باشم؟ دنبال بدبختيام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هه... كتاب نوشتنم شد شغل؟ من موندم تو چطوري اين همه دستك و دنبكو دور خودت جمع كردي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاقت نياوردم و شاكي شدم: خاله جان شغل اصلي من تدرسيه، فراموش كه نكردين انشالله...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيشخند زد و روي مبل سه نفره نشست: تدريس! آقا طوري ميگه تدريس، انگار شده معلم خصوصي نوه ي ملكه ي بريتانيا!! هاه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله من استادم! از شغلمم كاملا راضي هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غرغراي زير لبش نشون ميداد اصلا به حرفام گوش نميده. ترجيح دادم دنبال دختر خاله م بگردم، هر چي بود اون دختر خوبي بود و نيش و كنايه تو كارش نبود. ناچار پرسيدم: كتي كجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-كتايون با شوهرش و بقيه رفتن هوا بخورن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي اختيار داد زدم: بقيه؟! منظورتون از بقيه كيان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چشمي نازك كرد: ايـــش... چرا انقدر هوار هوار ميكني؟! صدات به داداشم رفته، كلفت و گوش خراش! بي علت نيست نازنين و شقايق نتونستن تحملت كنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندون قروچه كردم: لطفا اون ماجراي قديمي رو پيش نكشين. هر چي بوده تموم شده رفته، منم از هر دو تاشون خيلي وقته كه طلاق گرفتم. حالا كيا همراهتون اومدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دايي ناصر و مرتضي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداي من... پروردگارا! من چه گناهي به درگاهت انجام دادم كه مستحق اين همه بلاي آسماني شدم؟!! پس جمعيت زيادي مهمون داشتم. آشپزيم كه شكر خدا كاملا افتضاح بود. قابلمه به اندازه ي اين جمعيت و اين حرفا هم كه هيچي... فقط يه راه ميموند. يه رستوران، كه حتما بايد بالاي شهر ميبود وگرنه خاله خانوم پاشو داخلش نميذاشت! فكر ميكنم افتادم تو يه خرج ميليوني... فقط خدا به دادم برسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غذام بازي ميكردم. قيافه ش خيلي خوشگل و اشتها آور بود، ولي زخم زبوناي بي انتهاي خاله اشتهامو كور كرده بود. اينكه چرا هيچ زني تو خونه م پيدا نميشه و خونه سوت و كوره و من عرضه ي نگه داشتن زن ندارم و، و، و... صداي خنده و شوخي بقيه به گوشم مثل صداي قار قار كلاغ بود. فريماه خم شد و كنار گوشم گفت: بابايي چرا غذاتو نميخوري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اشتها ندارم بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به حرف خاله گوش ندين، ميدونم به خاطر حرفاي اون ناراحتين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند تلخي زدم: بابات لياقت مادرتو نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اتفاقا مامان بود كه لياقت شما رو نداشت! نه مامان، نه همسر دومتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب سرمو به سمتش چرخوندم و نگاش كردم. با تمام وجود لبخند ميزد. بدون توجه به بقيه دستمو دور گردنش انداختم و گفتم: دختر و پدر، يكي از يكي خُل تر و ديوونه تر!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشي غش غش خنديد و صداش تو جمعيت زياد خونواده م گم شد. صميمانه به بازوش ضربه زدم و دستمو پس كشيدم: تو تنها دلخوشي مني دختر بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما هم تنها پدر خوب دنيا هستين!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديوونه وار دخترمو دوست داشتم. پاره ي وجودم بود... واقعا هم تنها دلخوشي من تو دنيا، فريماهم بود. درسته پنج روز هفته پيش نازنين زندگي ميكرد، ولي دو روز آخر هفته پيش من بود. پنج شنبه ها كه من به كارام ميرسيدم و اون تكاليفشو انجام ميداد. ولي جمعه ها ما فقط پدر و دختر بوديم. همه ي كاراي اضافه تعطيل ميشد... با هم ديگه ميرفتيم شهربازي، پارك، رستوران، كافي شاپ، وقتي هم خسته و كوفته برميگشتيم خونه، تا ساعت دوازده فيلم تماشا ميكرديم. ساعت دوازده و يك دقيقه با كتك و خنده بلندش ميكردم و ميبردمش تو اتاقش. براش شاهنامه ميخوندم، با هم فال حافظ ميگرفتيم، شعر ميخونديم، مسخره بازي در مياورديم... انقدر ميخنديد تا خوابش ميبرد. بعد به قيافه ي معصوم و بي گناهش زل ميزدم و افسوس ميخوردم كه چرا من و نازنين با هم تفاهمي نداشتيم. چرا يه دختر به سن و سال اون بايد پنج روز پيش مادرش بود، دو روز پيش پدرش؟ آه... زندگي يه نويسنده هم مشكلات خودشو داشت. هر كسي نميتونست با يه نويسنده، مخصوصا اگه اون يه نفر من بودم زندگي رو سر كنه. من فقط دنبال دردسر ميگشتم. چيزاي ترسناك، اتفاقات ماورائي، جنايتاي عجيب و بي سر و ته... اين چيزا خوراكم بود. چيزايي كه نازنين ازشون نفرت داشت و شقايق ازشون ميترسيد. تنها كسي كه تونست دركم كنه و جيغ و داد راه نندازه... فقط فريماه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشماي پف كرده به ساعت ديواري نگاه كردم. سه و بيست دقيقه!! نه، مثل اينكه اين جماعت خيال خوابيدن ندارن. خيلي ريلكس و خوشحال نشسته بودن و قسمت دوم ارباب حلقه ها رو تماشا ميكردن. چاييمو مزه مزه كردم كه يكي بهم سقلمه زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي ميگي فرهاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوابت مياد اردلان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خميازه كشيدم: چشم بسته غيب گفتي ساحر؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زد: گفتم شايد موادي چيزي ميزني...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-كافر همه را به كيش خود پندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانيت لباشو به هم فشار داد و ساكت شد. ميدونستم تفريحي يه چيزايي ميكشه و ميره پيش فضا نوردا، ولي به كسي چيزي نگفته بودم. خدا ستار العيوبه، پس من كه بنده ش باشم حق ندارم پاشم و پيش هر كس و نا كسي جار بزنم كه فرهاد يه كارايي انجام ميده. پاهامو دراز كردم و به پاي پشت سرم تكيه كردم. صاحب پا معترض شد: اردلان خان، اين پايه ي مبل نيست، پاي منه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ خوبه گفتي وگرنه در جهل و ناداني به سر ميبردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سينا، پسر شكيلا اخم كرد و چيزي نگفت. شكيلا دختر دائي مزخرف و اعصاب خورد كنم، با پسر هيفده ساله ي بي نهايت پررو و چشم چرونش. مرتب حواسم بهش بود كه به فريماه نزديك نشه. مثل باباش ذات خرابي داشت... من كيوانو از خيلي وقت پيش ميشناختم. حالا چرا شكيلا حاضر به ازدواج با اون اژدهاي سه سر شد، علتشو هيچ وقت نفهميدم. خودمو بيشتر به سمت عقب هل دادم و با بدجنسي نيشخند زدم. ميدونستم با اين كه پاهاش دارن زير فشار هيكل چارشونه م و پايه هاي مبل قلم ميشن، جرات اعتراض كردن بيشتري نداره... چون ميچزوندمش. از طريق زبونم گرفته تا نيشگوناي محكم از بازوش. تا حرف ميزد، بهش ميگفتم بچه ننه. از دستم ذله شده بود!! در كل بهتره بگم، وقتي خوانواده ي عتيقم هوس ديدن من به سرشون ميزد، منم كودك درونم بدجوري فعال ميشد. اينجا بود كه هر كس سر به سرم ميذاشت بد ميديد... تنها كسي كه از پسش بر نميومدم خاله شوكت بود. بيشتر احترام گيس سفيدشو نگه ميداشتم. هر چي بود من يه فرهنگي و درس خونده بودم!! فريماه صدام زد: بابايي من رفتم بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه، خوب بخوابي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي شب به خير گفتن همه بلند شد و من به سرعت به پشت سرم نگاه كردم و چون روي مبل نشسته بود سرمو بالاتر گرفتم. مچ سينا رو دقيقه ي نود چسبيدم: داشتي به كي چشمك ميزدي سينا؟! هوممم؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از وحشت خشكش زد: من؟ چشمك كدومه؟ داشتم چشمامو ميخاريدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره تو راست ميگي. ديگه به فريماه من چشمك زدي، نزدي! خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سماجت سر تكون داد: من به فريماه چشمك نزدم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون معطلي از ساق پاش نيشگون گرفتم: يعني من دروغ ميگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش داد زد: بس كنين شما دو تا! مثل بچه ها افتادن به جون هم ديگه، خجالتم نميكشن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تحكم گفتم: به جاي غرغر كردن و آه و ناله، پسر بي غيرتتو جمع و جور كن تا به دختر من چشمك نزنه! اين دفه چشمكشو ببينم، چشماشو از كاسه بيرون ميكشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس همه حبس شد. اينو يادم رفت بگم... من سابقه ي خرابي تو دعوا و كتك كاري داشتم. در حالت معمول هميشه آروم بودم، ولي وقتايي كه آمپرم بالا ميزد و خون جلوي چشمامو ميگرفت، دوست و دشمني نميشناختم. همه دم نظرم يه چيز ميشدن... هدفي براي نابودي!! سرمو پايين مينداختم و مثل بولدوزر به سمتشون ميرفتم. اين بود كه سعي ميكردن منو تا جاي ممكن آروم نگه دارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سينا، تمومش كن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سينا لبشو كج كرد: چشم مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غريدم: اين شد يه چيزي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فريماه با شرارت پشت سر خاله شوكت شكلك دراورد و غيبش زد. لبخند عريضي صورتمو پوشش داد... اين دختر مثل خودم عاشق شيطنت بود. در هر شرايطي، در هر لحظه اي. غرولند كنان دستامو روي فرش گذاشتم و از جام بلند شدم تا براي اين جماعت بي حد و اندازه بالش و تجهيزات كافي براي كپه ي مرگشون فراهم كنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از هر سوراخ سنبه اي كه تونستم فنجون و استكان جور كردم. كي ميتونست به اين لشكر ابن زياد صبحونه بده؟! فريماه غرغر كنان با چشماي قرمز داشت كره و مربا توي ظرفاي مخصوصشون ميذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فريماه دقيقا مثل مادر بزرگ خدا بيامرزم غر ميزني و چشم غره ميري!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم نخندوندش هيچ، عصباني ترش كرد. با لبخند دندون نمائي بهش سقلمه زدم: بيخيال، فردا پس فردا كه بر ميگردن شهرشون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من براي اين ناراحتم كه روز تعطيلم خراب شد! كلي واسه امروز نقشه كشيده بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قيافه ي جدي اي به خودم گرفتم: ميدونم. منم حالم گرفت، ولي نميتونم كه فاميلامو از خونه بيرون كنم، ميتونم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتي شروع كرد به چايي ريختن و ديگه دم نزد. دختر سازگاري بود، حتي اگه اصلا از اوضاع راضي نبود. به شونه ش زدم: به مامانت ميگم يه روز ديگه هم پيش من بموني، خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان اجازه نميده، تحت هيچ شرايطي. رفت واسه آخر هفته ي بعد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چيزي براي دلداري دادنش به ذهنم نرسيد كه بهش بگم. نازنين واسه اومدن فريماه به اينجا خيلي سخت گيري ميكرد... خبر داشتم كه داره دنبال يه وكيل درست حسابي ميگرده كه حضانتشو خودش به عهده بگيره. اونوقت من ديگه نميتونستم ببينمش... با غصه دستمو دور گردنش انداختم. بغض چونه شو لرزوند كه سريع عقب گرد كردم: واي تو رو جون مادرت گريه نكن، الان خاله شوكت فقط داره دنبال بهونه ميگرده به من گير بده ها!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه دفه خنديد و گريه كردن فراموشش شد. يه سفره ي بزرگ وسط خونه پهن شد و ساميه و نيكا دختراي پسردائي بزرگم با فريماه سفره رو چيدن. با يه قابلمه و ملاقه رفتم سراغ اونايي كه خوابيده بودن و با سر و صداي آزار دهنده ي اي همه رو بيدار كردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اَه... باز اردلان ديوونه شد... بابا بذار بخوابيم، اول صبحي چي از جونمون ميخواي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بدجنسي يه لگد به پهلوي فرهاد زدم: ميخوام جونتو بگيرم! خونه ي من پادگانه، همه بايد سر ساعت هشت از خواب بيدار شن. يالا پاشين... زود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ي مردا غرغر كردن و دايي ناصر سرشو برد زير بالش. حالا باز خوبه خانوما زودتر بيدار شده بودن، چون من كه نميتونستم برم اون اتاق بيدارشون كنم! همونجا روي زمين نشستم و روي قابلمه ضرب گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يكي و دو تا... دو تا و سه تا... سه تا و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اردلان الهي بميري!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمو اردلان تو رو خدا بيخيالمون شو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يكي اون اردلان خير نديده رو خفه ش كنه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زدم زير خنده. يعني آنچنان مزه اي ميداد اذيتشون كنم كه حد و حساب نداشت! وقتي اينجوري به خونه ي من حمله ميكردن، بايد قوانين وحشتناك منو هم قبول ميكردن. چيزي كه عوض داره، گله نداره... داره؟! خلاصه تا همه رو بد خواب نكردم بيخيالشون نشدم. بعد با خونسردي تمام شال و كلاه كردم: من بايد برم جايي كار دارم، براي ناهار برميگردم. جماعت فعلا خدافظ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چي جيغ و داد كردن و خاله شوكت يه ريز غر زد، به هيچ كس گوش ندادم و از خونه بيرون زدم. مجبور بودم فريماهو تنها بذارم، ولي خيالم راحت بود كه احمد، پسردائي بزرگم خيلي هواشو داشت. چون فريماه همسن دختراي خودش بود و از اون طرفم سينا رو خوب ميشناخت. از آسانسور بيرون رفتم و تازه يادم افتاد ماشينم كه اينجا نيست. يه سر رفته پاركينگ راهنمايي رانندگي تا با هم نوعاش يه گپ و گفتگويي داشته باشه... بدبختانه امروزم كه جمعه بود و نميشد برم دنبال كاراش. توي خيابون يه تاكسي دربست به هزار بدبختي گير آوردم و آدرس خونه ي دوستمو بهش دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اينجاست. ميگن خونهه جن زده س.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روي نقشه، جايي كه با انگشت نشون ميداد رو زير نظر گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مطمئني؟ اينجا خيلي دوره، منم كه ماشينمو بردن پاركينگ. تا اونجا نرم ببينم سر كارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحيد شونه بالا انداخت: من كه نديدمش. تو دنبال اينجور چيزا ميگردي، منم برات پيدا كردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواستم چيزي بگم پژمان سريع گفت: تنهايي نرو. تو كه نميدوني اونجا چه خبره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولم كن بابا، من يه عمريه كارم همينه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صابر زير لب گفت: نويسنده ي كله خراب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببين صابر، خواننده هاي كتاباي من هيجان ميخوان. منم كه نميتونم هيجان مصنوعي بهشون تزريق كنم! ميخوام به طور زنده با اين جور جاها رو به رو بشم تا طرف از شدت هيجان سنكوب كنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحيد كه داشت از غفلت من سوء استفاده ميكرد، ميخواست سيگارشو روشن كنه كه بهش پريدم: روشنش نكينيا! من مهمون دارم، اون وقت بوي سيگار ميگيرم بيچاره م ميكنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به من چه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز فندكو جلو برد كه دستشو گرفتم: زبون نفهم دارم بهت ميگم من مهمون دارم! حالا دو دقه از اينا نكش، باور كن نميميري!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه مُردم چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه كشيدم: خودم خونتو گردن ميگيرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اردلان، از اين حرفا كه بگذريم، بهتره يه نفرو همراه خودت ببري.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مثلا كي؟ شما افتخار همراهي به من ميدي عليا حضرت؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پژمان فقط اخم كرد. خوشم مياد مثل طبل تو خالي فقط سر و صدا دارن، وگرنه جنم و اين حرفا هيچي... وحيد پوزخند زد: چرا مثل اين رمان عاشقانه ها يه زن همراهيت نكنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خفه شو پست فطرت! من با يه زن غريبه پاشم برم خارج از شهر كه چه شود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه تائي زدن زير خنده. با عصبانيت دستمو به صورتم كشيدم. روز يك شنبه كه هيچ كلاسي نداشتم، پس بايد اون روز ميرفتم. ولي با كدوم وسيله؟ با كي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو آنتن نميده استاد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به وحيد پس گردني زدم: آنتن ميده، خوبم ميده! به جاي اين حرفا، تو با من مياي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ميبخشيد... ولي عيالم نميذاره. جنابعالي كه از هفت دولت آزادي فكر كردي همه مثل خودت بيكار و علافن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچين بيراهم نميگفت... من كه هيچوقت كاري نداشتم. فقط بعضي روزاي زوج كلاس داشتم، روزاي فرد كه كلا تنها بودم و مينوشتم، آخر هفته هم سرم با دخترم گرم بود. با نا اميدي گفتم: باشه، ايرادي نداره. خودم تنها ميرم اونجا. ولي گفته باشم، ديگه رو من هيچ حسابي باز نكنين، چون اصلا رفيقاي خوش مرامي نيستين!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صابر با دقت به سمتم خم شد: مثلا از چه نظر جناب پروفسور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از هر نظر... مثلا خود تو. تا حالا چند بار از من پول قرض گرفتي؟ يا مثلا چند بار ضامن هر سه تا تون شدم؟ هوممم؟ اينا رو كه كسي نميبينه، فقط ميخواين در برين كه با من نياين بريم اون خونهه رو از نزديك ببينيم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چيزي نگفتن. حرف حق كه جوابي نداره... سرمو پايين انداختم و با ماژيك قرمز دور اون نقطه از جايي كه وحيد نشون داده بود رو خط كشيدم. داشتم به نقشه نگاه ميكردم كه گفتم: حالا آقايون خونواده دوست، چه طوريه كه شما، روز تعطيل، پا شدين اومدين اينجا، بعد عيالان مربوطه بهتون گير ندادن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ... اِممم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چيزه... خب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها كسي كه با خونسردي جواب داد وحيد، صاحب خونه بود: زنم رفته خونه ي مادرش. فردا برميگرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اينو كه خودمم ميدونم عقل كل! پس ما چطوري به اين راحتي نشستيم ور دل تو؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زد و نخ سيگار خاموششو بين انگشتاش چرخوند: حالا كه فهميدي خونهه كجاست. پاشو گمشو برو ميخوام سيگار بكشم! يالا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چقدر مهمان نواز... چقـــدر مودب... يعني من شيفته ي اخلاق نداشته تم استاد فرهمندي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو بالا انداخت: اون همه توي دانشگاه به ساز همه رقصيدم و مودبانه رفتار كردم، حالا ميخوام يه روز توي خونه م بي ادب باشم، به كسي چه مربوطه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نقشه مو چند بار تا زدم و توي جيب داخل كتم گذاشتم: فقط دوست دارم دانشجوهاتو وقتي ببينم كه فهميدن استاد جدي و مودبشون چه مدلي حرف ميزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفت: عوضي... به جون خودت قسم اگه به كسي يه كلمه حرف بزني، ميسپرم جنا قيمه قيمه ت كنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگران نباش. من جناي بيچاره رو نخورم، اونا هيچ بلايي سر من نميارن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه ي وحيد فوق العاده بد مسير بود، براي همين به زحمت فقط يه شخصي گيرم اومد. سوار پيكان زوار در رفته شدم و درو با احتياط بستم، گفتم يه وقت نپوسيده باشه و از بين بره! راننده ش يه پسر داش مشتي بود كه با دهن باز جوري آدامس ميجويد كه انگار به عمرش آدامس نخورده. وقتي سلام كردم، فقط سرشو تكون داد. بعد خيلي ريلكس دستگاه پخش بي نهايت آخرين سيستمشو روشن كرد. نه به ماشينه، نه به دستگاهه!! صداي آدم ديوونه كن بانداي عقب بلند شد و توي سرم پيچيد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نازنين ناز نكن... درو رو كسي باز نكن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنين قهر نكن... زندگيمو زهر نكن... زندگيمو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجب... حتي آهنگه هم داشت به من دهن كجي ميكرد. نازنين! زني كه عاشقش بودم. وقتي دانشجو بوديم ديدمش. من رشته ي هنر درس ميخوندم و نازنين حقوق. خوش قد و بالا بود و پر ناز و ادا. منم كه جوون بودم و هزار سر و سودا... مرتب اطرافش ميپلكيدم تا يه وقت پسري بهش چپ نگاه نكنه. هر وقت هم ديگه رو ميديديم، بدون اينكه شناختي از هم داشته باشيم يا چيزاي ديگه، بي اختيار به هم سلام ميكرديم! اين سلام كردنا ادامه داشت تا اينكه يه روز ازش تقاضاي ازدواج كردم. كاملا اتفاقي...! سرخ شد و سرشو پايين انداخت. با اينكه حرفي نزد، ولي اون لحظه فكر ميكردم كل دنيا رو بي چون و چرا گذاشتن كف دستام. ازدواج كرديم و يه سال بعدش خدا فريماهو بهمون داد. از همون موقع بود كه نازنين شورش كرد... از همه چي بهونه ميگرفت... چپ ميرفت راست ميمومد به زندگي بقيه حسودي ميكرد... نميدونم كدوم شير پاك خورده اي مينشست زير پاش و انقدر حرف ميزد تا شعله ي حسادت زنونه ش زبونه ميكشيد. وضعمون خوب بود، ولي به خاطر خورده فرمايشاي زيادش دو شغله شده بودم. از اون طرف كه روزا شده بودم دبير يه هنرستان. از اون يكي طرف شبا تو آژانس كار ميكردم. طفلكي فريماه... پنج سال تمام نه محبت مادرشو ديد، نه نوازشاي پدرشو. روز تولد شيش سالگي فريماه بدترين روز عمرم بود. نازنين بدون يك كلمه حرف، چمدونشو جمع كرد، دست فريماهو گرفت و گذاشت و رفت. علتش چي بود؟ من داشتم كم كم به كتاب و رماناي ترسناك علاقه نشون ميدادم. البته كم كم كه حدود دو سالي ميشد... ولي خب، نازنين براي هميشه رفت. من موندم و تنهايي. زد به سرم خودم كتاب بنويسم. با ترس و لرز قلم به دست گرفتم و مشغول شدم. اين ترس و لرز به لذتي تبديل شد كه روز و شب درگير نوشتنم ميكرد. اوايل جنائي مينوشتم، ولي راضيم نميكرد. رفتم سمت جن و روح و چيزاي ترسناك و نا شناخته. اصلا فكرشو نميكردم كه كتاب اولم به اسم "شبحي در روشنايي"، سي هزار نسخه ازش به فروش بره و به چاپ دوم برسه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهندس؟ نميخواي پياده شي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم تكوني دادم و افكارم بيرون اومدم: مگه رسيديم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زد: بَ هَ... آقا رو داشته باش! پس ما دو ساعته داريم چي ميگيم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عذر ميخوام فكرم مشغول بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حساب كردم و پياده شدم. به برگاي زرد درختا نگاه كردم، انگاري هنوز خيال رهايي نداشتن. هنوز دلشون به نازنينشون خوش بود... چند روز ديگه نازنين ميرفت و اونا توي هوا رها ميشدن. سُر ميخوردن و با تواضع زير پاي آدما ميفتادن. دستمو تو جيباي كتم فرو كردم و به سمت خونه راه افتادم. برام خيلي عجيب بود! هيچ كدوم از ماشيناي مهمونام دم در نبودن. لابد رفتن تو شهر يه دوري بزنن... بهتر! يه چند دقيقه اي از دستشون نفس ميكشم. با آسانسور به طبقه ي پنجم رسيدم و در خونه رو با كليد باز كردم. وقتي كفشامو تو جا كفشي گذاشتم و داخل رفتم، يه كش و قوس حسابي به بدنم دادم تا قولنجم شكست و من با خوشي آه كشيدم. مثل عادت هميشگي شلخته بودنم، كتمو روي مبل پرتاب كردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا چرا به چوب لباسي آويزونش نميكنين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب سرمو بالا گرفتم و به فريماه كه لباسش همرنگ روكش مبل، قهوه اي كمرنگ بود خيره شدم. انگار استتار كرده بود!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو چرا با بقيه نرفتي دختر بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-كجا برم؟ باهاشون برگردم شهرشون؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنم باز موند: مگه برگشتن شهرشون؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره ديگه، خاله شوكت انقدر غرغر كرد و خون همه رو تو شيشه كرد تا برگشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس تو چرا سگرمه هات تو همه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمش غليظ تر شد، ولي چيزي نگفت. مقابلش روي مبل نشستم و با جديت نگاش كردم. از چيزي واقعا ناراحت بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فريماه؟ نميخواي بگي چي شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با خاله كتي دعوام شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون... پس بگو چرا حاضر شدن برگردن. وگرنه فاميلاي من وقتي كنگر ميخوردن، آن چنان لنگر مينداختند كه رفتنشون دو سه ماهي طول ميكشيد. سر تكون دادم: حالا مگه چي شده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اكراه توضيح داد: من به خاله گفتم به پارسا بگه دست به وسايلم نزنه. گفت بچه س، بذار بازيشو بكنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هيچي ديگه... كم كم حرفمون شد و منم آتيشي شدم و... ادامه ي ماجرا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم كردم: درسته كه حق با تو بوده، ولي تو هم نبايد با بزرگتر از خودت جر و بحث ميكردي فريماه. تو ديگه بزرگ شدي، خودت كه اين چيزا رو بهتر ميفهمي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو پايين انداخت. آهسته زمزمه كرد: من نميخواستم اينجوري بشه. بابايي باور كنين من نميخواستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا اشكال نداره. گذشته رفته، تو هم ديگه از اين كارا انجام نميدي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه دفه سرشو بالا گرفت: امروز بريم سينما؟ بابا؟ جون من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب بحثو عوض ميكني وروجك!! بايد با پاي پياده بريم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه ماشينتون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفشو قطع كردم: پارك ممنوع پاركش كرده بودم، آقا پليس مهربون ماشينمو با خودش برده يه كم هوا بخوره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اي خدا... چقدر من بد شانسم! اصلا ولش كنين، بريم پارك.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم: نميخواي بدوني ديروز چه بلاهايي به سرم اومد؟ از اون جوراب سوراخه گرفته تا اون فلش آقاي والي زاده كه تو اشتباهي پرش كرده بودي عكس و آهنگ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وحشت به صورتش چنگ انداخت: واي خاك بر سرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اشكال نداره... پيش مياد. حالا پاشو بريم پارك، اونجا برات تعريف ميكنم چي شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا زشته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هيچم زشت نيست! مگه چيه؟ سوار شو ببينم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زور سوار تابش كردم. با خجالت نگام كرد و زير لب گفت: بابا مردم چي ميگن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مردم غلط ميكنن چيزي بگن. محكم بچسب كه ميخوام مثل شاتل بفرستمت كره ماه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ توئم منو كشتي... هر كي حرف زد خودم به حسابش ميرسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيشخند زد: اژدها وارد ميشود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تابش دادم: اژدها كيلو چند؟ من اژدها رو هم قورت ميدم، مطمئن باش كسي جلو دارم نيست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولش خجالت ميكشيد كه به اون سن و سال سوار تاب شده، ولي به مرور يخش باز شد و هي دستور ميداد: بابايي تندتر! مگه نگفتين منو ميفرستين كره ي ماه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم و محكمتر هلش دادم: پس چي شد؟ تو كه ميگفتي زشته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حرفمو پس گرفتم... خيلي وقت بود دلم ميخواست تاب بازي كنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد و بازم هلش دادم. هنوز نقشه ي خونهه توي كتم بود و يه گوشه از فكرمو درگير خودش كرده بود. خيلي وقت پيش يه خونه كه ميگفتن صاحباش به خاطر آزار و اذيت جنا خاليش كردن رفته بودم، ولي هيچ خبري نبود، اتفاقي هم نيفتاد. البته اتفاق كه مثل هميشه واسم افتاد، ولي نه از اون اتفاقاي ماورائي كه توجهمو به خودش جلب كنه. كتم به يه ميخ گير كرد و پاره شد، يه كمم خاك و خلي شدم. اتفاق بيشتري پيش... يا پنج تن اين اينجا چيكار ميكنه؟! دست از هل دادن فريماه كشيدم و به نقطه اي كه ديده بودم خيره موندم. شقايق داشت قدم زنان توي پارك گردش ميكرد. اصلا نميخواستم شقايق و فريماه با هم رو به رو بشن، چون عواقبش به خوبي يادم بود... فريماه غرغر كرد: بابا چرا ديگه هلم نميدين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فريماه من يادم اومد يه كار نا تموم تو خونه دارم، بايد برگرديم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من نه ميام، نه ميذارم شما برين! تازه داره بهم خوش ميگذره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه لحظه حواسم پرت شد و شقايق غيبش زد. خون داخل رگام قنديل بست و با وحشت سر چرخوندم. نه... يعني كجا رفت؟ مثل كسي كه منتظره هر لحظه يه ببر از پشت سر بهش حمله كنه سر جام ايستاده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فريماه گفتم همين الان برميگرديم و تو هم ميگي چشم بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانيت تابو متوقف كرد و ازش پايين پريد. همين كه مقابلم ايستاد بي مقدمه چشماش گرد شدن. از چيزي كه ميترسيدم به سرم اومد. صداي زير و دخترونه ي شقايق از پشت سرم اومد: به به... جناب استاد و دختر دلبند شون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روي پاشنه به سمتش چرخيدم: سلام. خوشحال شدم ديدمتون، خدافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو مقابلم گرفت: حالا كجا با اين عجله استاد؟ تشريف داشتين، زوده حالا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش پريدم: خانوم محترم بنده كار دارم و بايد برم، لطفا بريد كنار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سريع قيافه ش اخمو و خشن شد و گفت: آره... بايدم كار داشته باشي! با اون شاگرداي ملوس و ماماني اي كه تو داري، همه سرشون شلوغ ميشه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سختي خونسرديمو حفظ ميكردم. انگشتمو به سمتش تكون دادم: اين حرفا رو جلوي بچه نميزنن، حالا برو تا بازم دعوامون نشده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ميخوام ببينم هنوزم مثل اون وقتا دعوا ميكني، يا دست بزنم پيدا كردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نهايت خشم به چشماي عسليش خيره شدم. من هيچ وقت دست روي زن جماعت بلند نكرده و نميكنم. دعواهاي هر روز ما فقط با داد و بيداد پيش ميرفت. دست فريماهو محكم گرفتم: بريم بابايي، بايد به كارام برسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غذاتون رو گازه يا دختراي دانشجو منتظرتون هستن استاد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كلمه ي استادو با طعنه ي مخصوصي گفت. باز ميخواست اون بحث كهنه ي سه سال پيش رو وسط بكشه. وقتي ديدم خيال كوتاه اومدن نداره، از يه سمت ديگه رفتم. فريماه مثل عروسك پشت سرم كشيده ميشد و توي بهت فرو رفته بود. صدام زد: اميدوارم هيچ شاگرد ديگه اي كه مثل من ساده و احمق باشه گيرت نيفته جناب نويسنده!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندونامو با حرص بهم فشار دادم و قدمامو سريع تر برداشتم. اصولا خدا شقايقو براي حرص دادن من آفريده بود. طوري كُفريم ميكرد كه خودمم نميفهميدم كِي سيمام اتصالي كردن و قاطي كردم. وقتي از پارك فاصله گرفتيم فريماه به حرف اومد: بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحني كه سوالي نبود گفتم: چيه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا دستم شكست، فشار دستتون يه كم زيادي زياده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه به خودم اومدم و دستشو رها كردم. ولي اون دوباره دستمو گرفت و به سمت يه نيمكت برد. روي نيمكت ولو شدم و فريماه پيشم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابايي؟ خواهش ميكنم بگين چطور...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو با سرعت تكون دادم: حرفشو هم نزن! همه ش يه حماقت بود. يه حماقت محض!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم لب گزيد و ساكت شد. با اعصاب نابود شده به موزاييكاي كف پياده رو خيره شدم. چشمم خود به خود شكل و اندازه شونو چك ميكرد، بعد من بيشتر تو افكار فرو ميرفتم، ميشه گفت يه حالت تمركز مانند. من هيچ وقت ماجراي ازدواج دوممو به نازنين نگفته بودم، هم چنين به فريماه. واقعا هم يه حماقت بود... شقايق يكي از شاگردام بود. پنج شيش سالي از من كوچيك تر بود و تازه قصد ادامه تحصيل داشت. من اساسا به هيچ دانشجويي، چه دختر، چه پسر، اصلا رو نميدم. ولي شقايق كه كم كم از من خوشش اومده بود، به من نزديك شد. سوالاي اجق وجق ميپرسيد... وقتي ميخواستم برگردم خونه جلومو ميگرفت و درباره ي كلاس باهام بحث ميكرد... عضو ثابت همه ي كلاسام بود... اصلا غايب نميشد... يادمه كه يه روز زمستون سرماي وحشتناكي خورده بود و صداش در نميومد، ولي بازم اومده بود سر كلاس. طوري شد كه مجبور شدم از كلاس بفرستمش بيرون، تا صداي سرفه هاي خشكش مزاحم بقيه نشه. ولي نميدونستم همون روز، جرقه ي يه فاجعه س واسه ي من. كلاس تعطيل شد و من از دانشگاه بيرون زدم. نزديك ماشينم رفتم و تا خواستم سوار شم، چشمم به آدم برفي اي افتاد كه كنار يه درخت تو پياده رو ايستاده بود. آدم برفي؟؟ هاه... شقايق بود. با تعجب رفتم پيشش و پرسيدم: خانوم محجوب شما اينجا چيكار ميكنين؟ چرا زير اين برف...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم و ساكت سرشو بالا گرفت و معصومانه نگام كرد. نميدونم چي ديدم... ولي هر چي ديدم تازه فهميدم اسير اون دو تا تيله ي عسلي رنگ شدم. آره! استاد رئيسي به اون هيبت و عظمت دوباره عاشق شد و دوباره ازدواج كرد. ولي من فلك زده چه ميدونستم شقايق چه مار خوش خط و خاليه؟ زندگي رو برام كرده بود زهر خالص! تلخ تلخ... نه ميذاشت فريماهو ببينم، نه ميذاشت آب خوش از گلوم پايين بره، نه ميذاشت با زن جماعت فقط سلام كنم! شكاك بود و به شدت روم تعصب داشت. سر كلاس مرتب روم زوم كرده بود كه يه بار به يكي از دانشجوهاي دختر نگاه نكنم. سر كلاس كه ديگه هيچي... اصلا تمركزي برام باقي نميموند. خلاصه بگم، شقايق تو اون دو سال كاري به من كرد كه هر چي زن بود از نظرم افتاد. وقتي از هم جدا شديم، دُز خشونتم سر كلاس شدت پيدا كرد. به كوچك ترين چيزي دختراي كلاسو به باد انتقاد ميگرفتم. ديگه نميخواستم كسي عاشقم بشه... ميخواستم عشق بفهمه كه من ديگه به دامش نميفتم. هر چند كه اوضاع فرقي نكرده. دخترا هنوزم سر كلاس با يه قيافه ي گيج و منگ نگاهم ميكنن و با هر كلمه اي كه ميگم، بيشتر تو خودشون فرو ميرن. صدام طوريه كه همه بهم ميگفتن اگه دوبلور ميشدم، حتما پيشرفت قابل ملاحظه اي ميكردم. ولي قسمت من اين بود، كه بشم نويسنده، استاد دانشگاه با يه دختر كه همه ي زندگيش بود و يه هيجان مخفي كه به نويسنده بودنم بر ميگشت. به فريماه اشاره كردم كه برگرديم خونه و راه خونه رو ساكت طي كرديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آوادا كداورا!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هيجان گفتم: اِ زد پروفسوره رو كشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فريماه با بيحالي چشماشو به تلويزيون دوخته بود. بهش سقلمه زدم: دختر بابا؟ مگه تو از فيلم هري پاتر خوشت نميومد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا، ولي امشب خوابم مياد. شب به خير.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس صبر كن بيام تا شاهنا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو با كلافگي به موهاي همرنگ چشماش كشيد: نه بابا اصلا حوصله شو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه راست رفت سمت اتاق خوابش و درو پشت سرش بست. به ساعت نگاه كردم، تا به حال سابقه نداشت كه ساعت يازده بره بخوابه! نه صبر كن... اون دفه هم كه شقايق جلومون ظاهر شد همين اوضاعو داشت. با كلافگي غرغر كردم و تلويزيون با فشار يه دكمه خاموش شد. به سمت اتاقش قدم برداشتم و چند تا تقه به در اتاقش زدم: فريماه؟ ميشه بيام داخل؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابي نداد. دوباره پرسيدم: بيام؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه داشتم قاطي ميكردم! تا خواستم چيزي بگم، درو باز كرد و رو به روم ظاهر شد و با عصبانيت چند بار دهنشو باز و بسته كرد. چشمام گرد شدن: فريماه حالت خوبه؟؟ چرا اينجوري ميكني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا من دارم ميگم بياين داخل پس چرا هنوز منتظرين؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولي تو كه چيزي نگفتي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوش آورد: بابا!! من حنجره م پاره شد بس كه داد زدم بعد شما ميگين من چيزي نگفتم؟ اين ديگه چجور شوخي ايه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به گردنم دست كشيدم. به نظر نميومد در حالي شوخي كردن باشه. سرمو كج كردم و با حيرت پرسيدم: تو واقعا گفتي بيام داخل؟ خدا شاهده يه كلمه هم نشنيدم! همين الانم كه داشتي فقط دهنتو باز و بسته ميكردي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم كرد: لابد اين سوژه ي جديد براي داستان ترسناك جديدتونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجيب بود... بازوهاشو محكم گرفتم: يعني مطمئن باشم كه تو هيچ شوخي اي نكردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا... به پير... به پيغمبر... من شوخي نميكنم. اين شمائين كه نصف شبي شوخيتون گرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترس عجيبي تو وجودم رخنه كرد. تا به حال به همچين چيزي برخورد نكرده بودم... پيشونيشو بوسيدم: باشه اصلا من اشتباه كردم. برو بخواب، فردا مدرسه ت دير ميشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم و تخم درو بست و من وحشت زده به ديوار تكيه كردم. آخه چطور ممكنه صداشو نشنيده باشم؟ اصلا گيرم كه در اتاق جلوي صداشو ميگرفته، پس اين كه دقيقا مقابلم اتفاق افتاد چي؟ به پيشونيم ضربه زدم: هيچي نيست پسر، تو فقط خيالاتي شدي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاهامو روي ميز دراز كردم و يكي از موشكاي روي ميزو به هوا پرتاب كردم. توي هوا چرخي زد و يه گوشه گم و گور شد. چشمام با خستگي به سمت مانيتور چرخيدن و روي علامت چشمك زن صفحه ي پونصد ثابت موندن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-...با تمام قوا ميدويد. سايه ي پشت سرش ثانيه به ثانيه نزديك تر ميشد و او جراتش را نداشت كه به پشت سرش نيم نگاهي بيندازد. حتي براي اطمينان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نميدونم چرا جمله ش به دلم نمينشست. ذهنم كامل قفل كرده بود. با اوقات تلخي سه كلمه ي آخرو با backspace پاك كردم. دوباره به ميز آشفته م نگاه كردم و با ماشين حساب روي ميز مشغول بازي كردن شدم. بايد يه ميز جداگونه براي كامپيوترم ميگرفتم، ولي كجا ميذاشتمش؟ من شلخته تر و بي حوصله تر از اين حرفا بودم كه دنبال اين چيزا باشم. ولي ميز تحريره حواسمو پرت ميكرد و نميذاشت روي نوشته هام دقت داشته باشم. داشتم خميازه ميكشيدم كه يه چيزي از كنار چشمم عبور كرد. في الفور به همون سمت نگاه كردم. چيزي اونجا نبود... فقط قفسه هاي كتابام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اردلان تمومش كن... تو يه احمق به تمام معنايي! امشب چت شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتايي كه ميترسيدم بي اختيار با خودم حرف ميزدم. يعني الان هم ميشد گفت كه من ترسيدم؟؟ هان؟ من كه نترسيدم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببين جن كوچولو، من امشب اصلا حوصله ي بازي و شوخي ندارم، پس بهتره بري يه جاي ديگه ي خونه بازي كني، باشه پسر خوب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم آروم با خودم ميخنديدم كه جلوي چشمام دستگيره ي در پايين اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چيكارم داري فريماه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي در كامل باز شد از ترس خشك شدم. هيچ بني بشري پشت در نبود... آب دهنمو قورت دادم: فريماه شوخيت فوق العاده بي مزه س!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدايي نيومد. تموم دل و جراتمو جمع كردم و از جام بلند شدم. با قدماي كندي به سمت در اتاق رفتم: فريماه... من كه ميدونم تو اونجايي دختر بد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يهو خيلي بي مقدمه و بدون هشدار در با شدت بسته شد! مثل مجسمه به حالتي كه بودم متوقف شدم. مونده بودم چيكار كنم... ميدونستم جنا همه جا هستن، ولي اين اولين بارم بود كه يه چيز احتمالي كه فرض ميكردم جن باشه باهام شوخي ميكرد. ساختموني كه توش سكونت داشتم نسبتا قديمي بود. ميشه گفت سال ساختش به ده پونزده سال قبل ميرسيد... ولي من به همه جاش سر و دستي كشيده بودم و ظاهر خونه كاملا مدرن و نوساز نشون ميداد. يعني... خونه ي منم جن داشت؟! صداي تق تق خفيف، ولي قابل شنيدني از پشت سرم بلند شد. ديگه داشتم به مرز جنون ميرسيدم!! خيلي با احتياط سرمو به سمت كمد ديواري خيلي بزرگ گوشه ي اتاق چرخوندم. اون گوشه از اتاقم طوري بود كه نور خيلي بهش نميرسيد. چون كمد اندازه ي يه متر داخل ديوار فرو رفته بود و يه سايه ي روشن روي درش ايجاد ميشد. عميق بود و بزرگ، داخلشم هيچ لامپ يا وسيله ي روشنايي اي كار نذاشته بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو آرومي پسر... فقط چند تا نفس عميق بكش... بعد ميبيني فقط داشتي توهم ميزدي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا جمله م تموم شد در كمد واضحا تكون خورد! نفسم حبس شد و مثل جت از اتاقم در رفتم. داخل پذيرايي سكوت مطلق بود و كاملا تاريك. با عجله كليد برقو پيدا كردم و با مشت روش كوبيدم. تيكي صدا كرد و روشن شد. هيچ چيزي اونجا وجود نداشت، حداقل طبق ديده ي من. با صداي لرزوني پرسيدم: فريماه؟ ...بابايي تو اينجايي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سكوت. از سكوت خوشم ميومد، ولي اين مدل سكوت فقط ضربان قلبمو دويست تا بالاتر ميبرد! دستمو دراز كردم و دستگيره ي در اتاق فريماهو پايين دادم. با اين كه اتاقش كاملا تاريك بود، ولي ميديدمش كه روي تختش مچاله شده. تو خواب نق نق كرد و به يه سمت ديگه غلت خورد. دوباره درو بستم و به سمت دستگاه پخش رفتم. با عجله يه سي دي پيدا كردم و داخلش گذاشتم. صداي روح بخش پيانو تو كل خونه پيچيد و من نفس راحتي كشيدم. انگار آهنگه اثبات ميكرد من فقط فكر و خيال بيهوده داشتم. با قدماي محكمي برگشتم اتاقم و پشت ميزم نشستم. به آهنگه گوش ميدادم و تايپ ميكردم كه يه دفه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وي ي ي... خرر... خرررر... وي ي ي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسم الله!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلكام با وحشت بالا رفتن. صداي آهنگه به كل عوض شده بود و يه صداهاي عجيب غريب از خودش در مياورد كه مو به تنم راست ميكرد. تا خواستم بلند شم برم پيش دستگاه ببينم چش شده، يه دفه برق رفت. دستم بي اختيار به قفسه ي سينم چسبيد و تونستم ضربان ديوونه وار قبلمو از زير پيراهنم حس كنم. زير لب زمزمه كردم: امشب چي شده... خدايا خودت نجاتم بده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه دفه يه چيزي تو ذهنم جرقه زد. فريماه! فريماه بي خبر از همه جا داخل اتاقش خوابيده بود... با عجله ي زيادي دستمو روي ميز كشيدم و چند ثانيه بعد موبايلمو روي ميز تشخيص دادم. ولي تا خواستم برش دارم، يه چيز نرم به دستم خورد. كپ كردم! اون ديگه چي بود؟ دوباره دستمو تو هوا چرخوندم، چيز نرمي وجود نداشت. موبايلمو بدون معطلي قاپيدم و روشنش كردم. اگه اون لحظه مقابل نورش چيزي ميديدم در جا غالب تهي ميكردم. صفحه شو به سمت اتاق گرفتم و با دقت همه جاي اتاقو ديد زدم. چيزي نبود. به سمت در رفتم، تا دستگيره رو پايين فرستادم، يه نفر از اون طرف در با قدرت زيادي دستگيره رو بالا فرستاد. دوباره زور زدم، ولي معلوم بود يه نفر داره مقاومت ميكنه من نتونم درو باز كنم. به زحمت تته پته كردم: فريماه الان وقت خوبي براي شوخي كردن نيست دخترم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يكي نيست بگه آخه ابله... يه دختر از كجا اين همه قدرت مياره؟ تازه يه مرد هم نميتونست اين همه زور داشته باشه... زير لب گفتم: بسم الله الرحمان الرحيم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره كه زور زدم، در بدون مقاومت باز شد. سريع بيرون پريدم و نفس نفس زدم. يه صداي واضح ترق تروق از داخل آشپزخونه ميومد... دو تا مشكل وجود داشت. يكي اينكه آشپزخونه ي من اُپن نبود و ديوار داشت، پس نميتونستم از اون فاصله ي دور سرك بكشم. دوم اينكه برقي وجود نداشت كه بخوام چيزي ببينم!! صفحه ي موبايلمو به اون سمت گرفتم: كي اونجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر و صدا بلافاصله قطع شد. يعني اگه همونطور به كارش ادامه ميداد، انقدر نميترسيدم! با وحشي بازي پريدم داخل اتاق فريماه و درو از داخل قفل كردم. هر چند اجنه ميتونن از ديوارم عبور كنن، ولي اينجوري خيالم راحت تر بود. اصلا از كجا معلوم طرف معامله من جن باشه؟؟ شايد روح باشه، يه روح سرگردان! ولي مگه روح ميتونه از اين ادا اطوارا از خودش در بياره؟ شك دارم... رفتم پيش فريماه و روي زمين كنار تختش نشستم. فريماه مثل عادت بچگياش تو خواب حرف زد: جن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تكون بدي خوردم: فريماه بيداري؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من... نه خانوم... از رشته ي ژنتيك خوشم مياد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوووف... داشته ميگفته ژن و ژنتيك! اين دختر عشق علوم و زيست شناسي و اين حرفا بود، معلوم بود خواب اين چيزا رو هم ببينه. با پشت دست پيشوني خيسمو پاك كردم. موبايلمو روشن كردم و به ساعتش نگاه كردم. اَه... از بد شانسيم از تنظيم بيرون اومده بود، چون داشت ميگفت ساعت ده صبحه. با ريتم عصبي به تار موي روي پيشونيم دست ميكشيدم. من كي با اين وضعيت تازه و عجيب خوابم ميبرد؟ ترجيح دادم به همون حالت بيدار بمونم، هر چند فردا سر كلاس حتما خوابم ميگرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا؟ بابا تو رو خدا بيدار شو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحشت زده از خواب پريدم و سرمو از روي دستام برداشتم: كو كجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو به كمرش زد: چي كو كجاست؟! مدرسه م داره دير ميشه، ناظمم پوست كله مو ميكنه ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستپاچگي از سر جام بلند شدم: اوه اوه اوه... بپر زنگ بزن به آژانس... منم الان لباس ميپوشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چي گيرم اومد پوشيدم و داخل آيينه قدي اتاقم خودمو نگاه كردم. افتضاحه... شلوار پارچه اي راه راه طوسي با پيراهن سفيد و پلوور سياه و كت مشكي. اين ديگه چه تيپيه بهم زدم؟ يه دفه چشمم از داخل آيينه به كمد ديواري ترسناك اتاقم افتاد. تيپ اجق وجقمو بيخيال شدم، موهامو شونه زدم و اسپري خوشبو كننده مو داخل دهنم خالي كردم و به سرعت از اونجا در رفتم. فريماه داشت آه و ناله ميكرد كه تا چشمش به من افتاد خشكش زد. لب پايينشو گاز گرفت و با خنده ش جنگيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چيه چرا اين شكلي نگام ميكني؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هيچي... فقط خيلي... عجيبه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواستم دعواش كنم، صداي اف اف بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو كه شانس آوردي آژانس رسيد، وگرنه برات ميگفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو جلوي دهنم گرفتم و هشتمين خميازه ي نفرين شده مو مخفي كردم. اصلا نميدونم اتفاقاي ديشب چه ساعتي رخ داد و من كي خوابم برد، ولي هر چي بود داشتم واسه يه ذره خواب پر پر ميزدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-استاد؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به شاگرد زرنگ كلاسم كه فوق العاده فضولم بود نگاه كردم: بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اتفاقي پيش اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خونسردي جواب دادم: چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما خيلي خسته به نظر مياين!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستي به موهام كشيدم: آفرين، سه امتياز مثبت براي فضولي بي حد و اندازه ي آقاي پيماني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كل كلاس از خنده منفجر شد. پيماني كه حسابي زورش گرفته بود معترض شد: من فقط سوال پرسيدم استاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم فقط نظرمو راجع بهت اعلام كردم صالح! حالا به جاي كنجكاوي به كارت برس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله استاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نيمچه اخمي سرشو به سمت تخته شاسيش برگردوند. دستمو تو جيب شلوارم فرو بردم و بين دانشجوهام قدم زدم. چهار تا از دخترا داشتن يواشكي پچ پچ ميكردن و ميخنديدن. به احتمال هفتاد و سه درصد موضوع بحثشون من بودم. اونم با اين انتخاب لباس ضايع م... با ته خودكار ضربه هاي سريعي به تخته ي يكيشون زدم: خانوما! اينجا كلاس درسه، نه ميز گرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سريع گوش به زنگ ايستادن و به طراحياشون ادامه دادن. چقدر اين چهار تا موذي و بدجنسن... انگار نه انگار من داشتم دعواشون ميكردم! از گوشه ي لبم غريدم و از كنارشون عبور كردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-استاد من بازم نوك مدادم شكست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو چرخوندم: باز كي با مدادش مشكل پيدا كرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يكي از دخترا دستشو بالا گرفت. ديگه اين ماجراي مداده داشت خيلي مسخره ميشد!! با قدماي بلندي به سمتش رفتم و مداد بِ پنجش رو ازش گرفتم و با دقت نگاش كردم. از نظر فني كه سالم بود... زير چشمي به چرخيان زل زدم. لبخند كج و ماوجي روي لباش خود نمائي ميكرد، سرشو بالا گرفته بود و با اشتياق نگام ميكرد. تا ته ماجرا رو خوندم... يه كاتر از جيبم بيرون كشيدم و مدادشو با دقت تراشيدم. وقتي تحويلش دادم ذوق زده گفت: ممنون استاد رئيسي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گفته باشم، دفه ي بعدي در كار نيست. اگه نوك مدادت دوباره شكست، يه راست بندازش سطل آشغال. چون من مداد تراش جنابعالي نيستم، مفهومه خانوم چرخيان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش رو لباش ماسيد: بله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پيشش رفتم و با نوك انگشتام پلكاي خسته مو مالش مختصري دادم... واااي فقط پنج دقيقه خواب... به ساعت مچيم نگاه كردم و با صداي بلندي گفتم: واسه امروز كافيه. جلسه ي بعد طراحياتون رو كامل كنين و بيارين. هر كس يادش بره، آخر ترم با نمره از خجالتش در ميام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع كردن به جمع كردن وسايلشون و منم ورقه ها و مداد خودكارامو داخل كيفم ريختم. چشمام از شدت بي خوابي دو دو ميزدن... فقط از يه نظر از خدا ممنون بودم كه لازم نيست پشت فرمون بشينم و رانندگي كنم! تا خواستم كتمو بپوشم يكي از پسرا مثل مسلسل گفت: استاد يه سوال داشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش چرخيدم: جلسه ي بعد بپرس، الان بايد برم كار دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يكي ديگه گفت: آخه سوالمون خيلي مهمه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفي كشيدم: باشه بپرسين. ولي بيشتر از پنج دقيقه بهتون فرصت نميدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره با هيجان گفت: شما به جن اعتقاد دارين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كل كلاس از هر گونه حركت و صدا افتاد. خودمم به زمين ميخكوب شده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِممم... چرا اين سوالو ميپرسي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ميخوايم بدونيم كسي كه درباره ي چيزاي ترسناك كتاب مينويسه، خودشم به اين چيزا اعتقادي داره يا نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوال سختي و مزخرفي پرسيد... به چونه م دست كشيدم: معلومه كه اعتقاد دارم! مگه شماها قرآن نخوندين؟ چند جاي مختلفش از جنا اسم برده و گفته جن و انس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفمو قطع كرد: اونا رو كه ميدونيم، ما نظر خود شما ميخوايم. مثلا ميشه گفت با اينكه ديده نميشن، بازم به وجود داشتنشون اعتقاد دارين؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم: مثل اين ميمونه كه من بپرسم چون عقل شما ديده نميشه، پس ميشه پرسيد آيا شما عقلي تو سرتون دارين؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كل كلاس رفت رو هوا. پسره اخم كرد: نه استاد منظورم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو بالا گرفتم: اتفاقا منظورت همين بود حامي. من بهشون اعتقاد دارم، يعني به وجود داشتنشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتفاقاي ديشب از جلوي چشمام رد ميشدن و صدا از كسي در نميومد. كتمو پوشيدم: خب؟ كنجكاويتون تموم شد آقايون؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حركتاي عجيبي سر تكون دادن. مطمئن بودم كه كنجكاويشون تموم نشده هيچ، تازه فضولي خونشون هم زده بالا! كيفمو برداشتم و بي معطلي از در كلاس بيرون زدم: بچه ها خسته نباشيد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي غير هماهنگ "خسته نباشيد" گفتنشون كلاسو پر كرد. با عجله داشتم توي راهرو ميرفتم كه وحيد مقابلم سبز شد، اونم با يه قيافه ي گرفته و عصبي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به استاد مودب... احوال شما؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خستگي دست داد: سلام. سر به سرم نذار حوصله ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چيه؟ كسي برجكتو منفجر كرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غريد: با محمودي دعوام شد!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.