داستان درباره‌ی یه دخترِ یه دختر که تو عشق شکست میخوره شب که میخوابه اصلا با خودش فکر نمیکنه صبح که از خواب بیدار میشه مکان و زمان و دنیا و سرنوشتش تغییر میکنه دختری که ...

ژانر : عاشقانه، تخیلی، هیجانی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۳۸ دقیقه

مطالعه آنلاین دنیای ماورایی
نویسنده : گلشن امریی

ژانر : #تخیلی #هیجانی #عاشقانه

خلاصه :

داستان درباره‌ی یه دخترِ یه دختر که تو عشق شکست میخوره شب که میخوابه اصلا با خودش فکر نمیکنه صبح که از خواب بیدار میشه مکان و زمان و دنیا و سرنوشتش تغییر میکنه دختری که .......

با صدای جیغ یک نفر از خواب بیدار شدم، اون هم هراسون.

زمان و مکان یادم نبود، یک لحظه که به خودم اومدم یادم اومد چی شده.

ساعت نه صبح بود

تو آینه به خودم نگاه کردم دختری سفید نه سفید مثل ماست سفیدی که نزنه تو ذوق چشمایی آبی که گاهی طوسی گاهی سرمه ای البته هررنگ در مواقعی خاص مثلا الان که نه عصبانیم نه خوشحال آبی درمواقع عصبی سرمه ای درمواقع شادی طوسی خودم که عاشق چشم‌هامم، دماغی که دوسال پیش به خاطر ضربهش خورد عملش کردم البته نه به طور ضایع خیلی معمولی جوری که تا زیاد دقت نکنی متوجه نمیشی، موهایی که تا یه وجب زیر باسنمه به رنگ خرمایی، ابروهایی به همون رنگ باقدی به اندازه ۱۷۵ و وزن ۶۶ کیلو جز افراد قد بلند و مانکن به حساب میام.

تک دختر یه خانواده پولدار هستم که البته خانوادم خیلی خاکی هستن و هرکی برای اولین بار ببینتشون اصلا متوجه پولدار بودنشون نمیشه.

این ثروت همش از زحمت پدرم هست چون پدربزرگم اصلاً ارثی به پدرم نداد و همش رو داد به عموم پدرم به دلیل اینکه با مادرم ازدواج کرده بود از ارث محروم شد، چون مادرم از خانواده های ثروتمند نبوده ولی فقیرم نبوده پدر بزرگم یه دکتر اطفال بوده که دکتر خانوادگی خانواده پدریم بوده.

موهامو با یه کش بستم و به سمت در اتاقم رفتم.

در اتاقم رو باز کردم و به دورو برم یه نگاه کردم خونه ی ما دوبلکس بود.

اتاق من طبقه بالا بود، بالا ۷ تا اتاق قرار داشت که یکی اتاق من بود، یکی کتابخونه و بقیه اتاق مهمان بودن.

پایین هم دو تا اتاق داشت که یکیشون اتاق پرو مادرم بود و اون یکی اتاق مخصوص عزیز بود واسه زمانی که میومد خونمون.

عزیز مادربزرگ مادریم بود، یه پیرزن مهربون و دوست داشتنی که خیلی دوسش دارم.

. خواستم از پله ها پایین برم که چشمم به نرده ها خورد که میگفت بیا بغلم منم به حرفش گوش دادم و رفتم نشستم روش و سر خوردم به سمت پایین.

-یوهو...و .

وقتی رسیدم پایین رفتم سمت آشپزخونه دیدم مامان و بابام نشستن و میخوان صبحونه بخورن تصمیم گرفتم یه خورده شیطنت کنم به خاطر همین داد زدم سلام صبح بخیر مامانم که از ترس رنگش پریده بود ولی بابا عادت داشت آخه هروقت میدیدم حواسش نیست می‌ترسوندمش. مامانم گفت:

-آخه الهی من کفنت کنم چرا اینجوری میکنی؟ نمیگی من سکته میکنم ها؟

منم رفتم سمتش و لپشو بوسیدم و گفتم:

-الهی دورت بگردم خدا نکنه سکته کنی الهی این شوهرت به قربونت.

تا این حرف از دهنم دراومد مامانم گفت:

-اه...ه! خدانکنه لازم نکرده از شوهر من مایه بزاری برو بشین صبحونتو بخور.

بااین حرف بابا عاشقانه نگاش کردو گفت:

- الهی من به قربونت... .

پریدم وسط حرفشونو گفتم:

- اولاً که بچه نشسته ثانیاً من گشنمه خواب بد دیدم دارم ضعف میکنم.

مامانم گفت:

-چه خوابی؟

گفتم:

-خواب دیدم من و تو بین گله‌ای گرگ گیر افتادیم بابا هم هرچی می‌کنه نمی‌تونه نجاتمون بده بعد‌... وسط حرفم تلفن زنگ خورد مامانم رفت تا جواب بده.

تا مامان بیاد یه صبحانه خوردم که مامانم رو باحالت شکست خورده ها دیدم ازش پرسیدم: -چی‌شده؟

مامانم گفت:

-وانیا مامان صورت گرگا رو ندیدی؟

با تعجب و چشمای ور قلومبیده گفتم:

-نه چطور؟

با حالت زاری گفت:

-الان زن عموت بود زنگ زد. گفت تا چهار ساعت دیگه اونجاییم .

مامانم این حرف رو جلوی بابام زد ولی چون بابام عاشقانه مامانم رو دوست داشت چیزی نگفت.

وای خدا یعنی فرهاد منم میخواد بیاد؟

آخ جون،ایول.

با حرفی که مامانم زد قشنگ پنچر شدم.

مامانم با حالت تهدید مانندی گفت:

-وانیا پاشو چقدر میخوری مثلا ۱۹ سالته. بلند شو کمک منو بتول خانم خونه رو تمیز کن.

(بتول زن باغبونمون بود که تو کارای خونه به مامانم کمک میکرد در عوض بابام هم به شوهرش هم به خودش حقوق میداد )

گفتم:

-وای مامان من نمی‌تونم. خواهش میکنم منو عفو کنید!

ولی بانگاهی که مامانم بهم کرد سریع بلند شدم و رفتم تو اتاقم تا لباس کار بپوشم‌.

نگاه مامانم نشون دهنده‌ی این بود که اگه نری عصبانیت اومدن عمت به اینجا رو سر تو خراب می‌کنم.

بعد از پوشیدن یه تیشرت گشاد. گشاد که میگم واقعا گشادها چهار سایز بزرگتر از خودمه این و برای کارگری خریدم که رنگش لیمویی بود با یه شلوار راسته مشکی پوشیدم‌.

موهام و با یک گیر جمع کردم، بعد یک روسری دورشون بستم و رفتم پیش مامانم؛ اونم گفت دستمال کشی خونه با منه منم با بدبختی افتادم به جون خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از دوساعت و نیم تموم شد که مامانم یک جارو داد دستم و گفت که اتاقم و تمیز کنم اونم یک ساعت طول کشید فقط یک ساعت به اومدن مهمونا مونده بود منم سریع رفتم حموم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرویس بهداشتی و حموم هر اتاق جدا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از نیم ساعت از حموم اومدم بیرون رفتم جلو آینه طبق عادت همیشگیم اول موهام و خشک کردم بعد از کرم مخصوصم استفاده کردم، بعدش میرسید به سخت ترین کار یعنی انتخاب لباس رفتم جلوی کمدم ببینم چی بپوشم که چشمم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به لباسی افتاد که خودش برام خریده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسی به رنگ آبی که خیلی زیبا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس تشکیل شده از یک شومیز و دامن آبی خوشگل با یک شال سفید که گلای آبی داره به همراه صندل‌هام رو پوشیدم و بعد از زدن یه برق لب رفتم سمت در.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا دستم به دستگیره‌ی در رسید یک تصویر اومد جلو چشمم، یک دختر بچه که لباس پرنسسی پوشیده وچند تا گردنبند و انگشتر به همراه یک تاج به خودش آویزون کرده بود؛ داشت می‌دوید توی گل‌ها و داد میزنه《مامان کمک.》بعد تصویرها از بین رفتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا! این چرت و پرت‌ها چیه من می‌بینم آخه؟ در رو باز کردم از سر و صداشون مشخص بود که اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی از پله ها رفتم پایین اما وسط پله‌ها یه لحظه هنگ کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا چی میبینم!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون فرهاده که شراره رو بغل کرده؟ اونم کی شراره‌ای که همیشه میگفت بدم ازش میاد الان دست انداخته دور کمرش و کنار خودش نشوندش!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای خدا حالم بد بود ولی باید میرفتم جلو تا بفهمم ماجرا چیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم پایین و بعد از سلام کردن قیافه‌ی ناراحت مامان و قیافه‌ی پیروز زن‌عمو رو دیدم ولی باحرفی که زن‌عموم زد دنیا رو سرم خراب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن‌عمو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

!وانیا جان عروسمو دیدی؟ بهشون تبریک نمیگی؟ آخرش پسرم سر عقل اومد و با شراره عقد کرده. وای نمیدونی که چقدر خوشگل شده بودن واقعا همه خوشحال بودن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه حرف‌های زن‌عمو رو گوش ندادم و روی مبل کنار بابام نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابام دستم و گرفت و فشار داد این یعنی من پشتتم، حواسم بهت هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک نگاه به فرهاد کردم ولی اون همه ی حواسش به شراره بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو ساعتی نشستن بعد رفتن توی اتاق‌ها استراحت کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدترین چیز این بود که فرهاد و شراره توی اتاق بغلی من بودن و این یعنی بدبختی، رفتم توی اتاقم دراز کشیدم روی تختم داشتم دق میکردم. حالا که تنهام اجازه دادم اشکام سرازیر شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام داشت سنگین میشد از بس که گریه کرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی یک لحظه حس کردم هوای اطرافم سرد شده، بعد دوباره با خودم گفتم دیوونه هم که شدی رفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی یک صدایی شنیدم هر چی خواستم بلند شم نتونستم صدا با آرامش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم باش تا وقتی من اینجاهستم تو نمی‌تونی تکون بخوری! اومدم که ازت یه سوال بپرسم دوست داری با من بیای به یه سرزمین دیگه جایی که نه فرهاد نه شراره هیچکس نباشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه میشد؟! من که از خدام بود از اینجا برم پس سرم رو آروم و به زور به معنی تایید تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه پس چشم‌هات رو ببند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو بستم با بسته شدن چشم‌هام حس کرد روی هوا هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم چشم‌هام و باز کنم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به هیچ وجه چشماتو باز نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند ثانیه زمین رو زیر پام حس کردم صدا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان میتونی چشم‌هاتو باز کنی چشم‌هام رو که باز کردم حیرون شدم چطور ممکن بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من توی یک چمنزار بزرگ بودم؛ و یک جایی که اصلا به چشم ندیده بودم تا الان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه به اطرافم انداختم که سمت چپم یه پیرمرد جذاب با لباس عجیب دیدم ترسیدم یه قدم رفتم عقب که با آرامش و لحنی که اعتماد آوم رو به خودش جلب می‌کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آروم باش اینجا سرزمین من هست ترس هم نداره. الان باید به شهر بریم بهتره لباس‌هات رو تغییر بدم چون اینجا لباس‌هاش با زمین فرق داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی؟ لباس‌هاش با زمین فرق داره؟! ازش پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه اینجا زمین نیست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم درجوابم یک نه گفت و بعد زیر لب چند تا کلمه عجیب و غریب گفت که اصلاً نفهمیدم چی گفت. بعد از تموم شدن حرف‌اای زیر لبی‌اش حس کردم بدنم سنگین شده‌‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه که کردم دیدم لباس‌هام تغییر کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس‌هام با یک لباس پرنسسی زیبا تغییر کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه از زیباییش دهنم واموند و همه چیز رو فراموش کردم، دوطرف دامن لباس روگرفتم و شروع کردم به دور خودم چرخیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا خوشحال بودم چون به یکی از آرزوهام رسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوق روبه مرد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعا ممنونم آقا شما منو به یکی از آرزو هام رسوندین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون هم لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تشکر لازم نیست، دوست داری خودت رو توی آیینه ببینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به معنی آره تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون یک بشکن زد و آیینه‌ای جلوم ظاهر شد بادیدن خودم ذوق کردم و پریدم هوا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره به خودم اومدم و پرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجا کجاست؟ اصلاً تو کی هستی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون هم در جوابم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من مسئول محافظت از تو بودم. وقتی که دیدم در زمین قلبت شکست تو رو به این سرزمین آوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت تعجب فراوان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مسئول محافظت از من! اصلا تو چی هستی؟ چرا باید از من محافظت کنی؟ بعدش هم اصلاً تو خودت نیاز به محافظت داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار بهش برخورد، ولی به من چه، یه بشکن زد که قیافش تغییر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنم از تعجب باز موند، یک پسر جوون(جوان) و خوشگل و مامانی اصلاً همه چی تموم مثل ماه شب چهارده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قد بلند یعنی خیلی بلند، چشم‌هایی آبی و عسلی نمیدونم بین این دوتا، دماغی متناسب باصورتش و لبای گوشتی ناناز با هیکلی چهار شونه انگار ۳۰ سال روشون کار کرده ولی خودش بهش میومد ۲۷ سالش باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای خدا این شبیه یه غوله با این هیکلش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم دیدش میزدم که با تیکه‌ای که اتداخت از دید زدنش چشم برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیدزدنت تموم شد؟ بیا باید بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میشه اسمتو بگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تراویش، حالا بیا بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آماده سوال کردن بودم که یهو هرچی کردم یادم نیومد چه سوالی بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا داشتم اذیت میشدم یعنی چی دنبالش به راه افتادم بعد از یک ساعت پیاده روی به یک شهر رسیدیم که همه لباس عجیب غریب پوشیده بودن مثل من و تراویش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره تراویش به راه افتاد منم دنباش رفتم تا به یک قصر بزرگ رسیدیم تراویش یه چیزی رو نشون سربازها داد که دروازه رو باز کردن ما هم رفتیم تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به یک سالن که رسیدیم تراویش با حالت دستوری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همینجا وایسا تا بیام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک نگاه به دور و برم کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دورم پر از تابلو بود، چشمم به یک عکس افتاد. وای خدا! چه خوشگل بود. یک خانم و آقای زیبا که خیلی خوشگل بودن. خیلی خیلی، از چهرشون مهربونی می‌بارید وای قلبم توی دهنم بود. نمیدونم چرا ولی... حس خاصی به اون دونفر توی عکس داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو عکس داشتم شنا میکردم که با صدای تراویش به خودم اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غم خاصی توی صداش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینا امپراطور و ملکه هستن. اونا رو به دلایلی گروگان گرفتن نزدیک به ۲۰سال هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه جالب منم نزدیک به بیست سالم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هی ولش کن ولی بدبختا بیست ساله زندانین هی خدا! خودت بهشون صبر ایوب بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنبال تراویش رفتم که به یه اتاق رسید. با صدای آرومی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الان که میریم تو حرف اضافه نمیزنی! هرچی سوال داشتی اومدیم بیرون خودم بهشون جواب میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعا؟! باید قول بدی که روی حرفت میمونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم با لحنی که ته خنده داشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قول میدم. حالا بیا بریم تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رفتیم تو یه پیرزن دیدم بهش می‌اومد80، 90سالش باشه روی یه صندلی نشسته بود، وقتی منو دید بلند شد وباگریه بغلم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لهی دورت بگردم بلاخره اومدی؟ دیکه داشتم از دوری تو و پدر و مادرت دق می‌کردم. خداروشکر تو برگشتی اینطوری پدر و مادرت هم بر می‌گردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید جشن بگیریم باید همه رو خبر کنیم که بلاخره انتظار به پایان رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رو کرد به تراویش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تراویش به جارچی بگو همه رو به قصر دعوت کنه! به مسئول تدارکات هم بگو حواسش به همه چی باشه‌. ازش یه جشن بزرگ میخوام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینجور که من تو بغلش بودم داشت این حرف‌هارو می‌زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونم چرا ولی توی بغلش آروم بودم، انگار بوی مادر بودن رو داشت برای این آرامش حاضر بودم جونم و بدم واقعا آروم بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه حرفاش تموم شد ازم جدا شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای خدا مرگم بده! چرا من تو رو سر پا نگه داشتم بیا، بیا بشین پیش خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم کنارش روی اون تخت بزرگ که صندلی شاهانه‌ای بود و جای سه نفر رو داشت نشستم. تراویش هم روی صندلی‌هایی که جلوی تخت بود نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من ماریا مادربزرگ تو هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی؟! مادربزرگ؟! چی داره میگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم همین رو ازش بپرسم که یادم افتاد تراویش گفت بعداً جواب سوال هام رو میده پس صبر کردم و چیزی نگفتم حدود یک ساعت با من درد و دل کرد که تراویش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ماریا وانیا خسته هست، باید استراحت کنه بقیه حرف‌ها رو بزار برای بعداً.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای راست میگی. دخترم بهتره بری استراحت کنی تراویش اتاقت رو بهت نشون میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جامون بلند شدیم و به سمت در حرکت کردیم. البته فقط من و تراویش بعد از اینکه خارج شدیم جلوی تراویش رو گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تا جواب سوال‌هام رو ندی ولت نمیکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه، بیا بریم به اتاقت تا برات توضیح بدم! دنبالش رفتم تا به یک اتاق رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهار دختر جوان دراتاق به حالت خمیده یا احترام وایساده بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تراویش روبه دختری که جلوتر از اون‌ها وایساده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ندیمه پری ایشون بانو وانیا هستن از این به بعد تو ندیمه شخصی ایشون هستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پری هم احترامی گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم قربان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد روبه من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوش اومدید بانوی من، من پری ندیمه مخصوص شما هستم هر امری بود در خدمتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد این حرف به دوتا ندیمه که ردیف دوم بودن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منتظر چی هستین در رو براشون باز کنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون‌هام در رو باز کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من به همراه تراویش به داخل رفتم، یک اتاق کاملاً سلطنتی، یک تشک که یک میز چوبی قهوه‌ای جلوش بود، مکانی برای نشستن من بود و چند تا خرت و پرت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشخص بود این اتاق برای زمانی به غیر از استراحتم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک در اونجا بود رفتم و درش رو باز کردم، درش ریلی بود داخلش یک تخت سلطنتی بود جلوی تخت میز آرایشی بود، دوتا در توی اتاق قرار داشت در اول رو که باز کردم حموم و دستشویی بود در دوم هم اتاق لباس بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل رفتم و در کمدهاش رو باز کردم پر از لباس، کفش و زیورآلات بود؛ البته از نوع عجیب و غریبش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از فضولی کردنم یادم افتاد که تراویش اونجا بوده واقعا خجالت کشیدم، ولی باحرفی که تراویش زد از خوش حالی و ذوق مردم. با لحنی پر محبت و عاشقانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الهی به قربون فضولیت خواهری! آفرین همین جوری پیش برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خاطر اینکه تک بچه بودم و عاشق این که یک برادر بزرگتر داشته باشم خیلی ذوق کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم داداشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم که چشماش برق زد از خوشی و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشمت بی‌بلا بیا تا برات تعریف کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم رفتم نشستم رو تشکی که پشت میز بود و اونم نشست روی تشکی که جلوی میز گذاشته بودن، بعد شروع کرد به تعریف کردن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سالها پیش یک نفر از امپراطورهای ما به زمین میاد و عاشق دختری میشه با اون ازدواج میکنه و دروازه‌ای برای ورود به این جهان رو برای زمینی‌ها باز کر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اون دختر که اسمش مریم بود گفت که ما جزء افراد ماورایی هستیم، اونم قبول کرد و به اینجا اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریدم وسط حرفش و گفتم دروازه ماورایی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم با آرامش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سوالات رو در آخر جواب میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همه چیز خوب بود. ملکه مریم صاحب فرزندی شد به نام آرشام، ایشون مثل پدرشون قدرت ماورایی داشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما یک روز به دلیل یک سری اتفاق‌ها امپراطور دستور داد که دروازه رو ببندن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدها متوجه شدیم ملکه مریم به امپراطور نامردی کردن و از الماس های اینجا به زمین انتقال میدادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امپراطور دیگه با ملکه صحبت نکرد ولی حواصشون بهشون بود تا اینکه امپراطور بیمار شدن و فوت کردن، ملکه دووم نیاوردن و بعد از یک هفته ایشون هم فوت کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جانشین ایشون امپراطور شد ایشون همسری از سرزمین خودشون انتخاب کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایشون بعد از چهار سال صاحب فرزندی شدن که خیلی پاک بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایشون جانشین ملکه اعظم بودن تا این موضوع به گوش مایک امپراطور شیاطین افتاد؛ به اینجا حمله کردن امپراطور دخترشون رو به زمین فرستادن و اون و به خانواده‌ای که صاحب فرزند نمیشدن دادند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این کار شیطان عصبی شد و ایشون رو به همراه ملکه به عنوان گروگان برد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا زمانی که اون دختر رو بهم ندین این‌ها پیش من میمونن و شما رو دچار طلسمی میکنم که هرکی قصد داشت عاشق بشه بمیره اینجوری خیلی از افراد مرده بودند، ولی من به دستور امپراطور محافظ اون دختر بودم تا وقتی که بیست سالش شد اون رو با خودم به اینجا بیارم، تا جون مردم رو نجات بده. و اون دختر تو هستی، آره وانیا اون دختر تویی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت و چشم‌هایی از حدقه بیرون زده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی من؟! زده به سرت چی داری میگی؟ اینا همش دروغه اصلاً این چیزایی که تو داری میگی یک افسانه هست، ههع من که باور نمی کنم. فکر کردم عصبی بشه ولی آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه یه چیزی رو نشونت میدم ولی بعدش دیگه باید بدون سوال استراحت کنی و اینکه حرفمو باور کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم که فکر میکردم دروغ میگه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تموم شدن حرفم دیدم که تراویش دوتا بال از توی پشتش درآورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعاً باورم نمیشد یعنی این‌ها حقیقته؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتا بال بزرگ سفید خوشگل بلند شدم و رفتم نزدیک تر دستم و بردم سمت بالش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه واقعیه یه پرشو کشیدم که تراویش با درد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ چکار میکنی؟ دردم گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه مطمئن شدم که همه چیز حقیقت داره. یک لحظه یه چیزی یادم اومد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو میگی محافظ منی یعنی زمانی که ۱۲ سالم بود و ماشین می‌خواست بهم بزنه تو بودی که من و کشیدی عقب؟! آخه اونجا کسی نبود که من و نجات بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تراویش لبخندی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره من بودم. الان هم بگم بهت که برو بخواب که فردا روز سختی هست چون چند الهه قرار بیان و باهات حرف بزنن! راجب چی هم بعداً میفهمی، برو بخواب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به زور من رو برد سمت اتاق خواب و من و نشوند روی تخت با فشاری که به شونم آورد دراز کشم کرد بعد پتو رو روم انداخت و یک وردی رو خوند که چشمام سنگین شد و خوابم برد یک خواب آروم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تراویش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به یک خواب آروم و بدون رویا فرستادمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا الان هم به زور جلوی تفکراتش رو درباره‌ی فرهاد رو گرفتم و همچنین جلوی سوالایی که میخواست ازم بپرسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی خواب خیلی مظلوم بود ولی هیچکس به اندازه‌ی من نمی‌دونست که علاوه بر مظلوم بودن شیطون و خانم هم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون سروصدا بلند شدم و به سمت در اتاق رفتم از اتاق اصلی هم رد شدم؛ در رو باز کردم و به ندیمه پری گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو پشت در شاید به چیزی لازم داشته باشه حواست بهش باشه نزار کسی بهش آسیب برسونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم قربان حتما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اونجا دور شدم و به سمت اتاقم رفتم. وقتی به اونجا رسیدم ندیمه مخصوصم در روباز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا خسته بودم به همین دلیل راهم و به سمت اتاق استراحت کج کردم خودم و باهمون لباس‌ها روی تخت انداختم، تا چشم‌هام رو بستم چهره‌ی وانیا اومد جلو چشمم واقعا دوستش دارم یعنی کسی نیست که خواهرش رو دوست نداشته باشه. وقتی که اون فرهاد نامرد با شراره اومد داخل حال وانیا اصلاً خوب نبود و من دلم می‌خواست گردن فرهاد رو بشکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه پسره‌ی نامرد وقتی این ماجرا رو دیدم با تماس ذهنی به ماریا که مادربزرگ ما و ملکه مادر این سرزمین هست و بعد از امپراطور و ملکه امور قصر و کشور رو به عهده گرفته گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وانیا جاش خوب نیست و لازمه که برش گردونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه بیست سالش شده و وقت برگشتش برش گردون که یک کشور و پدر و مادرش بهش احتیاج دارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من وانیا رو برگردوندم وانیا هنوز نمیدونه که خواهر منه پس نباید زیاد اذیتش کنم، فردا بهش میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هی خدا یاد پدرم افتادم وقتی که شیطان داخل قصر شده بودگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسرم هوای خواهرت رو داشته باش تو از الان محافظ خواهرتی هرگز جای خواهرت رو به کسی نده تو مثل مادرت قدرت جادوگری رو داری ولی خواهرت مثل مادر جدم یک الهه هست، ولی الهه آب و خاک نه الهه اعظم هست اون میتونه تمام غناصر رو کنترل کنه و خیلی قدرت‌های دیگه... وقتی بیست سالش شد برش گردون و کمکش کن تا نیروهاش رو بشناسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش با کمک اون اول کشور بعد ما رو نجات بدین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از این حرف من رو به کمک یک ورد به اتاق مادربزرگ فرستاد وقتی اونا رو بردن دیگه تنها کاری که میتونستم بکنم محافظت از خواهرم بود که با تموم جون و دل انجامش دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وانیا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک قلت زدم که از رو بلندی پرت شدم پایین. چشم‌هام و که باز کردم دیدم از روی تخت افتادم پایین‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینجا کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم همه چیز یادم اومد، صدای یک نفر رو شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بانو حالتون خوبه؟ اتفاقی افتاده؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بانو اجازه میدین بیام تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم چیزی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس صدای چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی نیست از روی تخت افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از حرفم دیدم که در باز شد و یک نفر با عجله اومد داخل اتاق با دیدن قیافش فهمیدم پری هست، ندیمه‌ی مخصوص.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای بانو چیزیتون که نشد؟ حالتون خوبه پزشک رو خبر کنم؟... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریدم وسط حرفش با خندا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته دختر!؟ آروم چیزی نشده به دکترم نیاز ندارم فقط گرسنمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این و باحالت بچگونه‌ای گفتم که با تعجب نگام کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم بانو الان میگم براتون صبحانه بیارن، ولی بانو رفتارتون رو باید تغییر بدین چون برای یه بانوی سلطنتی افت داره اینطور صحبت کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از این حرفش احترامی گذاشت و رفت بیرون تا صبحانه بیاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم رفتم تو فکر درست می‌گفت باید تو رفتارم یه تغییری بدم، اما نه از اون لحاظی که ندیمه پری گفت از لحاظ دیگه‌ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند شیطانی‌ای روی لب‌هام شکل گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا اون روی منم می‌بینن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سراغ کمد توی اتاق که پرش لباس بود یک دونه دراوردم تا بپوشم که تنهایی نتونستم؛ برای همین داد زدم کسی اون بیرون هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم دونفر از ندیمه ها که معلوم بود مقامشون از پری پایین تر هست اومدن داخل و احترام گذاشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله بانو امری دارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی‌تونم تنهایی لباس بپوشم می‌تونید کمک کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردو با گفتن البته اومدن سراغم و کمک کردن لباس بپوشم، بعدش منو روی صندلی نشوندن و با وسایلی که اونجا بود موهام و به صورت بافت از پشت درآوردن، بعد به یک صورتی جمعش کردن و یک گیره از داخلش رد کردن مثل فیلمای کره ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا برام جالب بود بعد یک گردنبند که از یاقوت بود به همراه گوشواره‌اش رو بهم آویزون کردن بعد یک انگشتر به رنگ آبی که ست گردنبند بود رو دادن تا دستم کنم؛ واقعا زیبا بود با اتمام کار یک سایه و رژ آبی هم برام زدن انگار یک پری بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه چیز آبی واقعا همه چیز خوشگل بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب دیگه آماده شدم، حالا باید بلند شم و برم سراغ عوض کردن نقشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سر جام بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون اونجا صبحانه حاظر بود، شروع کردم به خوردن البته همشون عجیب بودن و من قبل از خوردن انقدر سوال پرسیدم که خودمم خسته شدم‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خوردن صبحانه از جام بلند شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ندیمه پری با ذوق گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من و به اتاق تراویش ببر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون هم احترامی گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله بانو بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به سمت اتاق تراویش به راه افتاد منم به دنبالش تا وقتی که برسیم هر کی که از پیشم رد میشد بهم احترام می‌ذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رسیدیم یک مرد که رنگ لباسش مثل ندیمه پریا بود جلو اومد و گفت که تراویش هنوز خواب هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم با تصمیمی که صبح گرفته بودم بدون اینکه به حرفش توجهی کنم وارد اقامتگاهش شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاقش مثل اتاق من بود پس به سمت اتاق خوابش رفتم، چه ناز خوابیده بود ولی من می‌دونستم اصلا دلم به رحم نمیاد یک نگاه به دور و برم کردم دیدم یه پارچ آب اونجاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمتش برش داشتم و رفتم بالای سر تراویش آب رو ریختم رو صورتش و هم زمان یک داد فرابنفش هم کشیدم که همه ندیمه‌ها ریختن تو اتاق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تراویش هم شروع کرد به جیغ و داد بعد از یک دل سیر خندیدن متوجه تراویش شدم که داره میاد سمتم من هم با یک جیغ دیگه شروع کردم به دوییدن، وقتی که داشتم از داخل اتاق می‌رفتم بیرون یک دختر رو جلوی در دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خاطر همین وایسادم بعد از من تراویش تند اومد و خورد بهم ولی وقتی نگاش به دختره افتاد صاف وایساد و اومد جلوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو اینجا چکار میکنی؟ ها؟ مگه نگفتم حق نداری دیگه بیای به اتاقم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون دختر با صورتی که معلوم بود ترسیده ولی با جسارت کامل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هه این دختره کیه با خودت آوردی به اتاقت؟ یک دختر بی خانواده بی‌اصل و نسب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرف انگار آتیش گرفتم ولی هیچی نگفتم تا ببینم تراویش چی میگه، تراویش پوزخندی زد و دست‌هاشو تکی سینش جمع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اول بهش احترام بگذار بعد حرف بزن، این دختر الهه اعظم، خواهر من و دختر امپراطور و ملکه هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرف اون شکه شد ولی من فقط به کلمه خواهر من کلید کرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی اون داداشمه؟! پس چطور محافظم بوده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اَه اعصابم خورد شد ولم کن، دیگه انقدر تعجب کردم اعصاب برام نمونده، ولی واقعا از داشتن یک داداش بزرگتر داشتم ذوق میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون دختر که از شک دراومده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داری دروغ میگی تو همش میخوای منو اذیت کنی این امکان نداره! من باید ملکه بشم و تو امپراطور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تراویش عصبی شده بود از اخمی که روی صورتش مشخص بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ملکه خواهر منه پس هیچ وقت این حرف رو تکرار نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون‌ها داشتن دعوا میکردن ولی من یه دردی رو تو ناحیه قلبم حس کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونقدر دردش شدید بود که شروع کردم به جیغ زدن واقعاً تحمل درد رو نداشتم. یک لحضه اونقدر دردش زیاد شد که چشم‌هام سیاهی رفت و دیگه چیزی رو ندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی چشم‌هام و باز کردم روی یک تخت بودم. اتاق برام ناآشنا بود، اتاق پر از وسایل عجیب و غریب بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم روی تخت بشینم که در باز شد و تراویش اومد داخل؛ با دیدن من که قصد نشستن دارم اومد کنارم و کمک کرد بشینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحالت جدی که مو رو به تن آدم سیخ می‌کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه اتفاقی برات افتاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعاً چه اتفاقی افتاد؟ اون درد چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیدونم تو داشتی با اون دختر دعوا می کردی که یه درد رو تو قلبم حس کردم اول یه درد چند ثانیه‌ای بعد یه درد بیشتر و بعدش یه درد بیشترتر دیگه رو حس کردم و در آخر از فشار درد بیهوش شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم فکر کرد و باخودش حرف زد، صداش اونقدر‌هاهم کم نبود چون من شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی؟! امکان نداره، تو هنوز تمرین نکردی که قدرتت فعال شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد بلند شد و به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلند شو باید تا جایی بریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلند شو خودت میفهمی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و باهاش رفتم، وقتی در اتاق رو باز کرد با یک مرد سینه به سینه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون مرد بعد از یک احترام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولیعهد جایی میرید؟ بانو کجا میرن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تراویش با لحن دستوری‌ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسه دیگه نمی‌خواد حرفات رو ادامه بدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بانو حالش خوب شده الان هم داریم میریم بهش قصر رو نشون بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد بدون هیچ حرف اضافه‌ای دست من و گرفت و دنبال خودش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینجوری داشت میرفت منم دنبالش، ندیمه ها هم به دنبال ما تراویش یک لحظه جایی وایساد به ندیمه ها دستور داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین جا وایسید و نزارید کسی بیاد داخل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد وارد ساختمونی که جلوش بود شد بلاخره دست منو ول کرد، نفس عمیقی کشیدم تا راحت تر بتونم نفس بکشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا محل تمرین هست و من از تو یه چیزی میخوام، دور اینجا رو بدو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه نگاه به سالن تمرین که خیلی بزرگ بود با زاری گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا خیلی بزرگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو برو هر چقدر که تونستی بدو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم دامن لباسم و کشیدم بالا و شروع کردم به دویدن ولی یک لحظه سرعتم خیلی زیاد شد و با دیوار برخورد کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تراویش خودش رو سریع بهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره ولی چرا اینطوری شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیروهات دارن فعال میشن. دیگه باید برات مربی بگیرم وگرنه به خودت آسیب میزنی! راستی هر وقت خواستی بدویی حواست باشه نیروت زیاد شده، سرعتت هم خیلی خیلی زیاد شده امکان داره به چیزی بخوری سرعتت حتی از ماشین هم بیشتره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام از تعجب زده بود بیرون یاده یک چیزی افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی مگه تو داداش منی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره اول یادم رفت بهت بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدای بلند جیغی زدم و از شادی پریدم هوا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ جون دارم به یکی از آرزوهام میرسم. اونم چی؟ داداش بزرگتر، حالا چند سال ازمن بزرگتری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت من من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چ..چیز..چیزی، حدو..ود...دویست و سی سال. باتعجب بهش نگاه کردم داشت من رو مسخره می‌کرد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا مسخره میکنی تو خیلی سن داشته باشی سی ساله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جوابم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما از سن سی سال دیگه قیافمون تغییر نمیکنه و جاودانه هستیم. الان هم بهتره بریم تا به مربی هات معرفیت کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراه هم از اونجا خارج شدیم و به سمت خروجی قصر رفتیم بعد از یک قسمتی قصر رو دور زدیم و به پشت قصر رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به سمت راست رفت اونجا جنگل بود یک دختر اونجا بود تا ما رو دید بهمون احترام گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام جولیا، وقت تنگه سریع شروع کن به آموزش دادنش قدرت‌هاش داره بروز پیدا میکنه! خوب وانیا ایشون جولیا هستش مربی تو اون بهت میگه که چطور ذهنت رو قفل کنی یا چطور ذهن کسی رو بخونی یا حتی اینکه تماس ذهنی برقرار کنی شما سه روز وقت دارید من میرم و شما رو تنها میزارم تا سریع تر شروع کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد بدون اینکه به من اجازه حرف زدن بده رفت - بیاید بانو تا به داخل جنگل بریم تا کسی مزاحم نشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت سر جولیا به راه افتادم‌. به داخل جنگل رفت بعد از نیم ساعت راه رفتن به مکانی که دور تا دورش درخت بود رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بیا و کنار این درخت بشین چشم‌هاتو ببند و به هیچی فکر نکن وقتی که ذهنت کاملاً خالی شد یک دیوار رو تصور کن که دور ذهنت قرار داره ببینم چکار میکنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم به حرفش گوش دادم چون دوست داشتم سریع تر همه چیز رو بفهمم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم کنار درخت نشستم چشم‌هام رو بستم و سعی کردم ذهنم و خالی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود دو ساعت گذشته بود ولی نمی‌تونستم ذهنم و خالی کنم از بس به خودم فشار آورده بودم سرم داشت میترکید، یک لحظه حس کردم ذهنم خالی شد منم سریع یک دیوار رو تجسم کردم که دور ذهنم و گرفت با خوشحالی جیغی کشیدم ولی یه لحظه درد سرم بیشتر شد و من حس کردم پشت لبم خیس شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست رو بردم پشت لبم، وقتی دستم و نگاه کردم دیدم از دماغم خون اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جولیا سریع به سمتم اومد و با دیدن خون روی صورتم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آروم چیزی نیست، بهت فشار اومده الان خوب میشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از ده دقیقه سر دردم بهتر شد، با کمک جولیا یاد گرفتم چطور تماس ذهنی برقرارکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جولیا همش می‌گفت اولین نفری هستم که دو چیز سخت رو در عرض ۲۴ ساعت یاد میگیرم. قرارشد فردا ذهن خونی رو بهم یاد بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم به سمت جایی که همدیگه رو دیده بودیم برگشتیم که چشمم به ندیمه‌هام افتاد بعد از خداحافظی با جولیا با ندیمه‌ها به سمت اتاقم رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خوردن شام خودم و روی تخت انداختم و خوابیدم؛ صبح با صدای ندیمه پری بیدار شدم و به سمت جنگل رفتم چون با جولیا قرارداشتم تا بعد از ظهر همه چیز رو یاد گرفتم بعدش تا شب با هم توجنگل چرخیدیم و فرداش هم به بازار رفتیم البته خارج شدنمون هم از قصر خیلی جالب بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل دزدها رفتیم اونم با لباسای مبدل. توی بازار از هر چی که خوشم اومد خریدم تازه ذهن همه رو هم می‌خوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا هیجان انگیز بود وقتی به قصر برگشتیم تراویش عصبی رو دیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون هنوز متوجه ما نشده بود. یک نفر کنارش بود که لباس‌هاش نظامی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به گفته‌ی جولیا اون فرمانده گارد سلطنتی بود که فقط در امور خیلی مهم ازشون استفاده میکنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی بهشون رسیدیم صدای تراویش رو شنیدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرمانده هرچی سریع تر خواهرم رو پیدا کنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی وای نه دردسر درست کردم. با یک سرفه تراویش رو متوجه خودم کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تراویش سریع من و نگاه کرد و با حالتی بین عصبانیت و ترس به سمتم اومد.جوری که گفتم کتکم می‌زنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالت خوبه؟ کجا بودی؟ چرا لباس مبدل تنته؟ قبل از اینکه جوابش و بدم به جولیا نگاه کرد. و سرش فریاد کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو با اجازه کی خواهرم رو به بیرون قصر بردی؟ اگه کسی بهش صدمه میزد چی؟ مگه من به تو نگفتم سه روز وقت داری تا درس‌های لازم رو به خواهرم بدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای چقدر خواهرم، خواهرم می‌کنه. پریدم وسط حرفش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تراویش آروم من همه چیز رو در عرض دو روز یاد گرفتم الان هم با جولیا بیرون رفتم تا با همه چیز آشنا بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تراویش متعجب شد از حرفم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟! تو همه چیز رو یاد گرفتی؟ امکان نداره من تقریباً دو هفته تلاش کردم تا فقط دیوار ذهنی درست کنم اونوقت تو درعرض دو روز همه چیز رو یاد گرفتی این امکان نداره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درجوابش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا که شده، بهتره زودتر مربی دومم رو خبر کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی هم خوب، جولیا تو برو! وانیا تو با من بیا تا بریم سراغ مربی دومت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جولیا با گذاشتن احترام و گفتن خداحافظ از ما جدا شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ما هم به سمت مکانی که مربی دوم قرار داشت رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی که به مکان مورد نظر رسیدیم از تعجب می‌خواستم شاخ درارم مکانی پر از گل وگیاه و پسری زیبا به نام گیاور. طبق گفته‌ی تراویش من سه روز اونجا باید می‌موندم وقتی تراویش رفت گیاور من و به سمت قفسی پر از گیاه برد. وقتی به داخل رفتم گیاور در قفس رو قفل کردوگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا سه روز وقت داری با گیاها دوست بشی و ازشون بخوای که نیاز تشنگی و گرسنگیت رو تاُمین کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رفت. وا! یعنی چی؟ چطور میشه با گیاها حرف زد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود دو ساعت از اون ساعتی که به اینجا اومدم میگذره ولی من هنوز موفق نشدم باهاشون ارتباط برقرار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای دیوونه بازی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خوبید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم یه صدایی اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب این ور اون ورم رو نگاه کردم ولی چیزی ندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسی اینجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره صدا رو شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره من اینجام این پایین، من گل رزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وا مگه میشه من فکر کردم ارتباط برقرار کردن یعنی اینکه بهش دستور بدم یکی رو بکشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی تشنم بود روبه گل گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه گل‌هام حرف میزنن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره ولی فقط با ملکه اعظم، که شما ملکه اعظم هستین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله ملکه اعظم، باید اینو از تراویش بپرسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود سه ساعت با گل‌ها حرف زدم که دیدم گیاور اومد سمتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تونستی باهاشون ارتباط برقرار کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره نگاه کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به گل میخک گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودتو تکون بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی گیاور این رو دید در قفس رو باز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولیعهد می‌گفتن شما زود یاد میگیرین ولی فکر نمیکردم به این زودی باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا باید بریم به سالن خاک افزاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد جلو افتاد منم پشت سرش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سالن خاک افزاری که رسیدیم ندیمه پری با سینی پر از غذا و لیوانی نوشیدنی اومد؛ بعد از غذا گیاور گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا که سیر شدین بیاین اینجا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذهنتون رو خالی کنید بعدش مقداری خاک رو کف دستتون تصور کنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچی که گفت رو انجام دادم یه لحظه حس کردم چیزی کف دستم هست چشم‌هام رو که باز کردم خاک توی دستم و دیدم گیاور گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه الان یه گلوله خاک رو تصور کنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی انجامش دادم خودم هم ذوق کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا با تموم قدرت اون و به سمت من پرتاب کنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاری که گفت رو انجام دادم. وقتی گلوله رو به سمتش پرت کردم سریع جاخالی داد و گلوله از کنار سرش رو شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه قدرت پرتابت خوبه و همچنین نشونه گیریت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرف یاده فرهاد افتادم اون بود که تیراندازی و هدف گیری رو بهم یاد داد. همینطور دفاع شخصی رو واقعا نامرد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای گیاور به خودم اومدم که می‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالتون خوبه؟ چرا دارین گریه میکنین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم و سمت چشم‌هام بردم که متوجه شدم با یاد فرهاد به گریه افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون چطور تونست با شراره بهم نامردی کنه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک‌هام و پاک کردم و به گیاور گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کارت با من تموم شد؟اگه آره تا برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن آره سریع از اونجا دور شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دم در ندیمه پری رو دیدم، با راهنمایی اون به اتاقم برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ندیمه‌ها خواستم به هیچ وجه داخل نیان و اجازه ورود به کسی ندن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص خودم و روی تخت انداختم و شروع به گریه کردم، حالم اصلاً خوب نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از دو ساعت گریه حالم کمی بهتر شد تصمیم گرفتم برم حموم؛ با برداشتن یک حوله به حموم رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حمومش خیلی پیشرفته بود انگار توی حموم خر پولا شدی البته این‌هام پولدار بودن، ولی خب از یک دنیای ماورایی انتظار حمومی به این شکل نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وان رو آماده کردم و مقداری از شامپو بدن‌های اونجا رو ریختم داخلش، وقتی آماده شد لباسام و در آوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.