داستان درباره مردیه که به سبب حادثه ای عشقی که در 25 سالگی براش رخ داده ، تصمیم گرفته هرگز ازدواج نکنه … ولی بعد از ده سال که می خواد مشرف به حج عمره بشه مجبور میشه علی رغم میلش زنی رو …

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، مذهبی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۶ دقیقه

مطالعه آنلاین طواف و عشق
نویسنده : امیدوار

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #مذهبی

خلاصه :

داستان درباره مرديه كه به سبب حادثه اي عشقي كه در 25 سالگي براش رخ داده ، تصميم گرفته هرگز ازدواج نكنه …

ولي بعد از ده سال كه مي خواد مشرف به حج عمره بشه مجبور ميشه علي رغم ميلش زني رو …

پنجره ماشين را پايين داد و هواي بهاري را به كام كشيد، مطبوع و ل*ذ*ت بخش بود... به محض رسيدن به چهارراه چراغ قرمز شد. اجبار به ايستادن بود ناچار ترمز كرد ... هنوز درست متوقف نشده بود كه صداي بچگانه پسري از پنجره او را مخاطب قرار داد:

- اقا گل ...گل مي خريد؟

به سرتاپاي او نگاهي كرد هنوز سني نداشت حدود نه ساله به نظر مي رسيد، وقت بازي كردنش بود ... اما گل مي خواست چه كار؟... خم شد و به محتويات داشبورد نظري انداخت...همه شكلات تلخ... از مزه انها خوشش مي امد... لعنتي يك شكلات بچگانه هم انجا پيدا نمي شد... اگر هديه انجا بود كلي سرش غر مي زد كه " اخه شكلات هم تلخ مي شه...مزه شكلات به شيرينيشه... از دست تو كه هيچ كارت به ادميزاد نرفته" لبخندي زد... اهان حالا يادش افتاد... سريع از كيفش يك بسته نسبتا بزرگ دراژه بيرون كشيد و به طرف بچه گرفت... هرچند ان را براي آيسل گرفته بود ولي او از اين چيزها زياد داشت...

- بيا اقا پسر ...

وهمراه ان يك اسكناس هم بدستش داد... پسر به زور مي خواست چند شاخه گل به او بدهد اما قبول نكرد... نگاهش به سمت تايم چراغ قرمز كشيده شد... كلاج ، دنده، اماده حركت... وگاز ... اولين ماشيني بود كه حركت كرد اينقدر بدش مي امد از راننده هايي كه پشت چراغ مي خوابند.

وارد حياط شد... اولين چيزي كه توجهش را جلب كرد 206 البالويي هديه بود... لبخندي زد و به سمت خانه رفت هنوز در را باز نكرده بود كه آيسل با سروصدا وارد حياط شد و به آ*غ*و*شش پريد...

- دايي دايي ... كمك كمك

وسرش را محكم ميان سينه اش پنهان كرد ... هرچه سعي نمود تا اورا از خود جدا كند نتوانست ... درحالي كه موهايش را مي ب*و*سيد داخل رفت...

هديه جلو امد وبا حرص سعي كرد تا آيسل را از آ*غ*و*شش بگيرد:

- هومن بدش به من...

هومن بچه را محكم تر گرفت و پرسيد :

- چي شده؟

- هيچي مامان تو حمومه مي خوام آيسل رو هم بدم حمومش كنه

هومن لبخندي زد و گفت:

- سلام

هديه هم خنديد و گفت :

- سلام... خسته نباشي... حالا بده آيسل رو

آيسل با لجاجت گفت :

- من حموم نممممي لم...

هديه با عصبانيت بچه را از آ*غ*و*ش هومن بيرون كشيد و به طرف حمام برد... هومن از همانجا بلند گفت:

- آيسل اگه بچه خوبي باشي مي دم تو لبتابم نقاشي بكشي...

آيسل فرصت طلبانه گفت:

- مي دي گوسيت لو هم بازي كنم؟!

هومن سري تكان داد و باخنده گفت:

- اره ميدم ... اي شيطون...

و به اتاقش رفت...

تازه لباس عوض كرده بود كه هديه با تقه كوچكي كه به در زد وارد اتاقش شد...

- از احوالات داداش ما چه خبر؟

- ممنون خوبم

هديه كمي منتظر شد و سپس بي تعارف روي تخت نشست:

- ا... تو نمي خواي چيزي بگي؟

- چي مثلا؟

- احوالپرسي... دلم برات تنگ شده اي... چيزي تو اين مايه ها ديگه

هومن با خنده گفت:

- اصلا مگه تو اجازه مي دي دل ادم برات تنگ بشه ... هر روز هر روز اينجايي... نمي دونم اين رضاي بيچاره برا چي زن گرفته... مردا همه يه بار روز عروسي زنشون رو از خونه پدر زن مي برن خونه خودشون اما اين طفلك هر شب عروسش رو مي بره خونش... صبح كه مي شه دوباره اينجايي خودمونيم ها عين كش مي موني تا ولت مي كنن بر مي گردي سر جاي اول...

هديه با عصبانيت بالش را از روي تخت بر داشت و به سرو كله هومن كوبيد...و هومن بدون اينكه درصدد تلافي باشد، با حوصله و خندان بالش را از دست هديه بيرون كشيد:

- حرف حق تلخه خب...

- يعني من تورو مي كشم...

و با اين حرف به طرف برادرش حمله كرد بعد از اين كه از جنگ تن به تن خسته شدند هردو نفس نفس زنان روي تخت نشستند... هديه گفت:

- هومن؟

- هان؟

- هان نه و بله...كي بزرگ مي شي تو؟

- بلللله... خواهر بزرگه

هديه و هومن فقط يازده ماه باهم تفاوت سني داشتند... اما همين يازده ماه هم كافي بود كه هديه هميشه احساس بزرگي كند از بچگي باهم دوستان خوبي بودند بعد از ازدواج هديه هم با حضور دائمي او اين احساس چندان تغييري نكرده بود... با اين تفاوت كه حال او يك دختر بچه سه ساله شيرين و خوردني داشت كه هومن از ديدنش هيچوقت سير نمي شد .

شوهر او رضا هم مرد خوب و سنگين و با حوصله اي بود كه تقريبا به هر ساز زنش مي ر*ق*صيد... نه اينكه توان مقابله نداشته باشد نه... بلكه علاقه اش به هديه او را چنين مطيع ساخته بود... هرچند هديه هم حد و حدود خود را مي دانست...

- هومن ؟ نمي خواي يكم نرمش نشون بدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هديه خواهش مي كنم دوباره شروع نكن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برادر من ديگه سني ازت گذشته داري كم كم 35 ساله مي شي اخه تاكي مي خواي اينجوري زندگي كني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن ؟ نمي خواي يكم نرمش نشون بدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هديه خواهش مي كنم دوباره شروع نكن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برادر من ديگه سني ازت گذشته داري كم كم 35 ساله مي شي اخه تاكي مي خواي اينجوري زندگي كني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن كلافه دستي به موهاي خود كشيد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هديه به خدا خسته ام روز بدي داشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو كه هميشه خدا خسته اي ... پس كي دوكلوم حرف حساب مي شه باهات زد اخه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرف حساب!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده پر از غيضي زد و ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شكر خدا من كه هر روز دارم حرف حساب مي شنوم ، اون هم از دوست و اشنا و فاميل و ديگه هر كسي كه دستتون بهش مي رسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هومن جان برادر من ، بيا از خر شيطون پايين... به خدا مامان داره از دستت پير مي شه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پيري يه فرايند طبيعيه ... ربطي هم به من نداره... تازه مگه من چمه... دارم زندگي مي كنم خب!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هديه با لحني ملايم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزيزم به اين هم مي گي زندگي ... هر روز مي ري مطب و بعد بيمارستان و بعد اين اتاقت ... اين همه چيزي هست كه از زندگي مي خواي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن شانه اي بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو ببينم مثلا شما چه كاري تو زندگي مي كنيد كه من عقب موندم... همه زندگي كه ازدواج نيست! نمي خوام ... نمي خوام زن بگيرم مگه زوره؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره همه زندگي ازدواج نيست ولي نصف زندگي ازدواجه و ارامش و ل*ذ*تي كه به همراه داره ... اخه درد تو چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن شقشقه هايش را فشرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو كه درد منو مي دوني!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمي خواي تمومش كني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه ... نمي خوام يكي رو بدبخت كنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو توانايي خوشبخت كردن يه نفر رو داري ... من مي شناسمت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داري اشتباه مي كني...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ حمام نشاندهنده اين بود كه هديه بايد براي گرفتن آيسل به حمام برود... قبل از اينكه حرف هومن تمام شود ... هديه از جا برخاست وبه طرف درب رفت ، در همين حين گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستي اقاي كمالي زنگ زده بود ... گفت كه سه شنبه جلسه توجيهي دارن در مسجد امام رضا ... گفت بهت بگم حتما بايد توهم باشي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن ابرويي بالا داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من كه اولين بارم نيست مي رم حج فكر نمي كنم نياز به رفتن باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولي اقاي كمالي تاكيد كرد كه حتما بايد تو هم باشي و گفت كار واجبي باهات داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن متعجب نگاهي كرد و چيزي نگفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هديه اهي كشيد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان نذر كرده بود كه اين بار با خانومت بري مكه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با اين حرف اتاق را ترك كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن خود را روي تخت پرت كرد و به خيالش اجازه پرواز داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از 25 سالگي همين بساط را داشت مادر و خواهرش اصرار داشتند كه دختر خوبي برايش در نظر بگيرند و بساط عروسي اش را به محض فارغ التحصيل شدن برپا كنند... اما هومن چيزي غير از اين را مي خواست از نظر او ازدواج حتما بايد بر پايه عشق بنا مي شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسري بود خوش قد وقامت ، اجتماعي و داراي استعداد فراوان در بدست اوردن دوستهاي زياد ... در خانواده نسبتا مذهبي به دنيا امده بود ... پدرش حاج اقا هادي رستگار يك بازاري خوشنام بود و مادرش معصومه خانوم در بين در و همسايه،دوست و اشنا برو بيايي براي خودش داشت... با رضايت پدرش مادر در كارهاي خير دست داشت و با اينكه خانه دار بود ولي بيشتر از خيلي ها مورد احترام و توجه ديگران قرار مي گرفت... تنها خواهرش، هديه بيش از ده سال مي شد كه ازدواج كرده بود... دبير زبان بوده و دخترش، ايسل، دوستداشتني ترين موجود روي زمين براي هومن بود... تنها غم اين پدر و مادر ازدواج نكردن پسرشان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن غلتي زد و حرف سالها پيش خود را مرور كرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر من ... اگه من بخوام روزي ازدواج كنم همسرم رو خودم انتخاب خواهم كرد... من از ازدواجهاي سنتي خوشم نمياد ... من بايد يه مدتي دختري رو بشناسم بعد باهاش ازدواج كنم اصلا ببينم از اخلاقش رفتارش حرف زدنهاش خوشم مياد يا نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحرف مادر اين بود كه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه من هم حرفي ندارم كه... اين همه دختر دور و برت هست تو فاميل در و همسايه ... حتي هم دانشگاهي هات... خب يكي رو انتخاب كن ديگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما مشكل اينجا بود كه او از ازدواجهاي فاميلي خوشش نمي امد و در دانشگاهش هم كه ابدا... عمرا يكي از دختران لوس وننري را كه از صبح تاشب به بهانه نوع شغل و حرفه شان با ده نفر لاس مي زدن ادم حساب مي كرد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ان غرور و كم توجهي اش به جنس مونث ، انقدر كشته مرده داشت كه بيا و ببين و بدي جريان اينجا بود كه خود نيز از اين همه محبوبيت اطلاع داشت و طاقچه بالا مي گذاشت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب به خاطر داشت تازه مي خواست دكتراي عمومیش را بگيرد و داشت خود را براي شركت در ازمون تخصصي اماده مي كرد كه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يك روز جمعه اي با دوستانش قرار كوه گذاشتند ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز خوبي بود ... هواي مطبوع و دلچسب كوه همه شان را به وجد اورده بود ... چهار برابر هميشه صبحانه تناول كرده بودند... چرا كه هر چهار نفر براي بقيه هم صبحانه اورده بودند و نبايد حيف و ميل مي شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا نزديكي هاي ظهر خوش گذراندند و سرخوش و سرحال قصد برگشت كردند ...تا نيمه هاي كوه پايين امده بودند كه متوجه حضور چند دختر شدند كه با فاصله كمي از انها حركت مي كردند ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق معمول هميشه عرفان دوست صميمي اش باديدن دو دختر چشمانش برق زد و چند گام جلوتر رفت و از همانجا با صداي نسبتا بلندي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه ها نعمتهاي خدا رو داريد مي بينيد... اصلا ادم تا كوه نياد نمي تونه به عظمت خدا پي ببره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نگاهي به دختر ها انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر ها خنده اي كردند وكمي سرعت گرفتند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو دقيقه نگذشته بود كه يكي از دخترها ايستاد وخم شد تا بند كتانيش را ببندد... وبراي همين كوله خود را زمين گذاشت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرفان هم كه سرش درد مي كرد براي اين اتفاقات پيش رفت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه سنگينه بده كمكت كنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر نيم نگاهي به عرفان انداخت وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو به عمت كمك كن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرفان باخنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به عمم هم به اندازه كافي كمك كردم... حالا نوبتي هم باشه نوبت توه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر بلند شد و راه افتاد... عرفان ايستاده بود ...همين كه به نزديكيش رسيدند ، هومن با ناراحتي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عرفان تو نمي خواي از اين كارات دست برداري؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه ... اصلا تفريح وگردش به همين چيزاش قشنگه... هومن تو ديگه زيادي پاستوريزه اي!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرفان پسر خوبي بود ... از دوران راهنمايي با هم بودند... اما در دبيرستان هريك دنبال علاقه خود رفت ... و در ان زمان تازه مدرك معماري ارشدش را گرفته بود و درصدد باز كردن شركتي براي خود بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرفان با لحن شادي بلندتر، جوري كه جلويي ها به خوبي بشنوند، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به هر حال من پشت سرتونم كمك لازم داشتين در خدمتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبا اين حرف دوباره گامي به انها نزديك تر شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه در ان قسمت كمي تنگ تر شده بود و دو نفر دو نفر امكان عبور وجود داشت ... همان دختر برگشت تا جواب تندي به عرفان بدهد كه يك مرتبه پايش سر خورد... جيغ كوتاهي كشيد و براي اينكه زمين نيافتد در لحظه اخر به بازوي دوستش چنگ زد و از انجايي كه اين يك عكس العمل اني بود هردو به زمين افتادند ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيب نسبتا تندي بود دختر اولي براي جلوگيري از سر خوردن دستش را به صخره كناري گرفت ... موقعيت خطرناكي بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرفان كه تقريبا نزديكشان بود سريع جلو رفت و كمر اولي و بازوي دومي را چنگ زد و بدين ترتيب هردو را از سقوط احتمالي نجات داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن و علي و منصور هم جلوتر رفتند و در نهايت با احتياط توانستند چند متري جلو تر رفته و مكان صاف و امني را براي ايستادن پيدا كنند ... به محض ايستادن عرفان دم گوش هومن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حال كردي دو تا دو تا دارم نجات مي دم ها!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن بدون حرف فقط چپ چپ نگاهش كرد... عرفان ابرويي بالا انداخت و به طرف دخترها رفت ... دختر اولي دست راستش را گرفته و از درد به خود مي پيچيد كف دست و بازويش بدجور ساييده شده بود و دختر دومي هم مچ پايش به شدت درد مي كرد ... عرفان سر بلند كرد و رو به هومن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بيا ببين چي شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رو به دختر ها گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اين رفيق ما پزشكه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن نفس عميقي كشيد و جلوتر رفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نخست سراغ دختر دومي رفت كه صداي ناله اش بلندتر بود.. مچ پايش كمي متورم شده بود ولي زخمي در كار نبود نمي توانست نظري بدهد ... نياز به راديولوژي داشت با اين همه پماد مسكني از جعبه كمك هاي اوليه اش بيرون كشيد و به ملايمت به روي پاي او ماليد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سعي كن موقع راه رفتن رو اين پات فشار نياري ... حتما هم بايد يه عكس ازش بگيري.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبا اين حرف از جابرخاست و سراغ دختر اولي رفت ... به ارامي بازوي اورا در دست گرفت ... متاسفانه زخم بدي بود كل كف دستش به اضافه بخشي از ساعدش خونريزي داشت ... هومن با نگراني گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انگشتات رو تكون بده ببينم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر به اهستگي انگشتانش را تكان داد... هومن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه ... الان زخمت رو مي بندم ... بعد مي ريم بيمارستان ... حتما برا تو هم يه عكس ازدستت احتياج هست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن بتادين را بيرون كشيد و روي زخمش ريخت ... سوزش غير قابل تحمل ان موجب شد تا دختر دستش را پيش برده و مچ دست هومن را بگيرد تا مانع ادامه كارش شود و هومن براي اولين بار سر بلند كرد و با اخم در چشمان دخترك نگريست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعنتي چه چشماني داشت... درشت و اهويي مشكي به رنگ شب... سريع چشم از اوگرفت و نگاهي به اطراف انداخت دختر سومي ايستاده بود و با چشماني گريان به انها مي نگريست... هومن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بيا دستش رو بگير زخمش رو ببندم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر باشه اي گفت و جلوتر امد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شيدا دستت رو بده به من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن روي زخمش را ضدعفوني كرده و پماد ماليد و سپس به طور موقت ان را پانسمان نمود... و در همين حال پرسيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- كي واكسن كزاز زدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيدا در حالي كه هنوز درد داشت با صدايي شبيه ناله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمي دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه فكر مي كني بيش از ده سال هست ... بايد حتما يه واكسن كزاز تزريق كني...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يادم نيست ... نمي دونم كي زدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خيلي خب... به محض رسيدن به بيمارستان يادت باشه اين موضوع رو به عوامل تذكر بدي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيدا به كمك دوستش كه مهسا نام داشت از جا برخاست... مهسا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه تو مي توني راه بري من برم كمك نياز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره مي تونم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا به طرف نياز رفت و زير بازوي او را گرفت و بلندش كرد... وبالاخره عرفان به ارزويش رسيد و كوله شيدا و نياز را برداشتو به طرف هومن رفت و ارام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ديدي چه نوني گذاشتم تو دامنت ديگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن چشم غره اي به او رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عرفان نذار دهنم باز بشه كه هرچي مي كشيم از دست تومي كشيم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرفان باخنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببين عوضي گرفتي برو برا جلويي ها چشم و ابرو بيا... من كه همينطوري كشته مردت هستم... اخ ... عجب خريتي كردم رفتم رياضي خوندم... الان فهميدم كه چقدر رشته تو به درد بخوره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن هم خنده اش گرفته بود با ارنجش به پهلوي عرفان زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاك بر اون سر منحرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پاي كوه رسيده بودند كه هومن از دختر ها پرسيد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماشين دارين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه خواستين ماشين من نزديكه ... بياين مي برمتون بيمارستان... اگه هم نخواستين كه بايد تا دم جاده پياده برين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيدا رو به هومن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درست نيست بيش از اين مزاحمتون بشيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مزاحمتي نيست سر مسير برام... بفرماييد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به طرف عرفان برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه ها رو هم تو برسون ... فعلا خدافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرفان نگاه پر از شيطنتي به او انداخت و خود را براي اينكه ماشين اورده بود هزار بار لعنت كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* * *

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آيسل در اتاقش را بدون در زدن باز كرده به داخل اتاق پريد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دايي ... گوسيت لو بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن نگاهي به او انداخت ... برخاست و نشست... و آيسل را به آ*غ*و*ش كشيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بيا ببينم خوشگل دايي چي كار مي كنه؟... نگا لپاشو !!! چه تميز هم شده!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبا اين حرف ب*و*سه محكمي به صورتش زد... آيسل با بي قراري گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گوسيت لو مي خوام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن با حوصله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اول بيا بريم يه نقاشي خوشگل تو لب تاپ بكشيم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آيسل با بي قراري خود را تكان داد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه من اول مي خوام تو لو مانه(معاينه) كنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اخه بچه اون كه مال بازي نيست... من برا خودت از اون اسباب بازي هاش خريدم كه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آيسل با بد اخلاقي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون صداي بوم بوم نمي ده دوسش ندالم... خودت گفتي مي دي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن خنديد و خم شد و از داخل كيفش گوشي معاينه را بيرون كشيد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همين يكبار... اون هم فقط اينجا پيش خودم بازي مي كني ... خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آيسل با خوشحالي گوشي را گرفته و خيلي حرفه اي ان را به گوش هايش گذاشت و رو به هومن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب حالا مي خوام مانت كنم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن سري تكان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه بيا معاينه كن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آيسل لبانش را غنچه كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اينطولي نمي شه كه... بايد دلاز بكشي ...مباستم بدي بالا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا نمي شه همينطوري معاينه كني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آيسل پاي خود را زمين كوبيد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه... نمي...سه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن خوب مي دانست از عهده اين فسقلي بر نمي ايد براي همين دوباره دراز كشيد و بلوزش را هم بالا كشيد... آيسل حسابي ذوق كرده بود وگوشي را روي شكمش قرار داد ...هومن دست كوچك آيسل را گرفته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببين قلبم اينجاست... همون كه بوم بوم صدا مي ده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آيسل با اخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودم بلدم... تازه مگه قلب تو پيس خودته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب پس بايد پيش كي باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قلب باباي من پيس مامانيمه!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يعني چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابام خودس به مامانيم گفت قلب من هميسه پيس توه!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن يكمرتبه زد زير خنده و آيسل را ب*غ*ل كرد و ب*و*سيد...آيسل خود را كنار كشيد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ا... بذالم زمين مي خوام به صداي بوم بوم گوس بدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن او را زمين گذاشت و به حركات ظريف و بامزه اش خيره شد... دستان كوچكش كه به تنش مي خورد قلقلكش مي امد... طاقتش طاق شد و از جا برخاست و محكم محكم به آ*غ*و*شش كشيد و چند باري به بالا پرتابش كرد... آيسل از شدت هيجان مي خنديد و ريسه مي رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقاي كمالي مدير كاروان و از دوستان پدرش بود ... هومن اولين بار كه به سفر حج عمره ثبت نام نمود با او همسفر گرديد و از انجايي كه جوان مقبولي بود ، اقاي كمالي از او خوشش امده و براي همين در سفرش به حج تمتع او را به عنوان پزشك كاروان انتخاب نموده و همراه برده بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سفر اولش به مكه در بدترين شرايط روحيش صورت گرفته بود... تجربه زيارت خانه خدا برايش عالمي داشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كلا از سفر خوشش مي امد... اكثر شهرهاي ايران را گشته بود از اهواز و شيراز و كرمانشاه گرفته تا مشهد و شهرهاي شمالي و ... علاوه بر ان سفرهايي نيز به كشورهاي خارجي داشت، تركيه ، دبي ، اذربايجان ، مالزي، سنگاپور، سوريه و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به قول عرفان" زن نداشتن همين است... ادم نمي داند پولش را كجا خرج كند!!!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما هومن احساسي را كه در خانه خدا تجربه كرده بود ، در هيچ جاي ديگر نيافتاده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس لطيف ارامش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس نزديك بودن به معبود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسيدن به نقطه شروع...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جايي كه تو هستي و خدا هست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه كه خدا همه جا نباشد، اين انسان است كه همواره باخدا نيست، ولي انجا رها از دنيا ،حس قشنگيست بودن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بودن و همراه شدن در همان هفت مرتبه گشتن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبه ياد اوردن هفت طبقه اسمان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشكيل هستي در هفت روز ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هفت بار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين دلايل كافي بود تا بار ديگر قصد اين سفر كند...فصل دوم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

1.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز سه شنبه براي جلسه توجيهي حج راهي مسجد شد... در واقع اصرار اقاي كمالي موجب شده بود تا در اين جلسه شركت كند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ورودش به مسجد با چهره هاي اشناي زيادي مواجه شد، كساني كه يكي دوباري مزه همسفر بودن با انها را چشيده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقاي كمالي با ديدنش برخاسته و به سمتش امد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام اقا هومن... چطوري پسرم؟... حاج اقا رستگار حالشون چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقاي كمالي تقريبا همسن پدرش بود با احترام با او دست داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام از ماست... ممنونم ... پدر هم حالشون خوبه و سلام مخصوص داشتن خدمتتون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بيا اينجا... حاج اقا رضايي ( روحاني كاروان) هم اومده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن در رفتن عجله داشت براي همين گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل اينكه با من كاري داشتيد؟ ... برا همين به حضور رسيدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته كار دارم ...ولي چرا اينقدر عجله؟... نكنه كاري داري؟... بايد بري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه كار خاصي ندارم!... فقط...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقاي كمالي بازويش را گرفت و با خود همراه نمود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جووناي اين دوره فقط عجله دارن... بيا ... حالا فرصت ندارم ... پايان جلسه بايد باهات حرف بزنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبا اين حرف او را كنار اقاي رضايي برد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از سلام واحوالپرسي هاي معمول ، كنار حاج اقا رضايي نشست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماكت كوچكي از كعبه وسط مسجد قرار داده بودند ... اقاي رضايي و بعد از او اقاي كمالي راجع به سفر و اعمال ان و چگونگي رفت و برگشت براي حضار توضيح مي داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن زياد حواسش به صحبتهاي مطرح شده نبود، بيشتر چشمش به پسر بچه بانمكي بود با شور و علاقه زياد حول ماكت كعبه در حال چرخش بود... گاهي به ان دست مي كشيد و گاهي هم مي ب*و*سيد حدود 5 يا 6ساله به نظر مي رسيد و شيطان و شلوغ بود... بعد از اينكه از طواف ، ان هم صد بار، فارغ شد. به طرف منبر رفته واز پله هاي ان بالا رفت و در جاي سخنران تكيه زد ... كلي هم انجا ذوق كرده بود و مي خنديد... بعد از سير شدن از انجا پايين امده و به تمام گوشه هاي مسجد سر كشيد... ارام و قرار نداشت... از ان بچه هايي بود كه هر كاري مي كردند اما بي سروصدا... به مقابل حاج اقا رضايي رسيد و با كنجكاوي به او خيره شد... حاج اقا رضايي دست در جيبش كرده و شكلاتي را بيرون اورد و به سمتش گرفت... پسر نگاهي به شكلات كرد و خنديد ولي ان را نگرفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج اقا رضايي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بيا پسرم... بگير...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرك انگشتش را در دهانش كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامانم گفته از غريبه ها چيزي نگيرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج اقا رضايي خنديد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بدو برو از مامانت اجازه بگير بيا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر سرش را به علامت موافقت تكان داد و به طرف خانوم ها دويد ... و در كمتر از يك دقيقه دوباره بر گشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اجازه گرفتي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر سرش را تكان داد يعني اره...شكلات را به دستش داد و دست پسر را گرفت و به طرف خود كشيد و در آ*غ*و*شش نشاند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسمت چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طاها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به به... چه اسم قشنگي!!... چند سالت هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- 5 سال...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج اقا نفس عميقي كشيد و صورتش را ب*و*سيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بده شكلاتت رو باز كنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودم باز مي كنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاها با اين حرف دست در جيبش كرد و دو سه تا شكلاتهاي رنگ به رنگ در اورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بيا اينا هم مال شما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج اقا رضايي با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه عزيزم همش مال خودت نگه دار مي خوري...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاها لبانش را غنچه كرد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولي من اينارو دوس ندارم... خسته شدم از بس از اين شكلاتا خوردم. شكلات شما خوشمزه تره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه اين رو بخور... اونارو هم بذار تو جيبت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاها با لجبازي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه شما اينارو نگيريد من هم شكلات شما رو نمي خورم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاج اقا رضايي خنديد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دو تا از شكلاتها را برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاها با اشتها شكلاتش را خورد ... وقتي بي كار شد همانطور كه در آ*غ*و*ش حاج اقا بود با تعجب انگشت خود را به عمامه حاج اقا رضايي زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اين كلاهه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه عزيزم اين عمامه است...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمامه يعني چي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يعني همين... كساني كه درس روحانيت مي خونن اين رو سرشون مي ذارن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مي دين من هم سرم بذارم؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن اهسته خنديد... پسر با مزه اي بود...حاج اقا رضايي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اين برا سر تو گشاده!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولي من مي خوام ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقاي رضايي عمامه را از سرش دراورد و به دست او داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بيا نگاه كن... ولي سرت نذار ...خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همينقدر هم غنيمت بود... طاها با علاقه عمامه را وارسي كرد... به طوري كه اقاي رضايي مجبور شد ان را دوباره باز كرده به سرش ببندد... كساني كه نزديك نشسته بودند ... ارام مي خنديدند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاها قصد برخاستن نداشت... چه جايي بهتر از آ*غ*و*ش حاج اقا... تازه خوشش امده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از پذيرايي مختصري كه صورت گرفت... افراد حاضر كم كم قصد رفتن كردند... طاها در آ*غ*و*ش حاج اقا رضايي به خواب رفته بود...خانومي كه با اقاي كمالي صحبت مي كرد به سمت هومن و اقاي رضايي امد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حاج اقا ببخشيد طاها اذيتتون كرد... اين طرف اقايون نشسته بودن برا همين، وسط جلسه نتونستم بيام ازتون بگيرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش مي كنم دخترم... از بس ورجه وورجه كرده حسابي خسته شده... اينه كه خوابش گرفته... اذيتي نداشت كه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر طاها خم شد وبه ارامي پسرش را صداكرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طاها ... ماماني ... بيدارشو ... مامان جان..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقاي رضايي طاها را زمين گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرماييد ... اينطوري راحت تر بيدارش مي كنيد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از جا برخاست... هومن هنوز نشسته بود... مادر طاها دستي به سر فرزندش كشيد و باز صدايش كرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طاها گلم بيدار شو ديگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاها بدون اينكه چشمانش را باز كند، با خوب الودگي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان بذار بخوابم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو... رسيديم كه خونه، مي خوابي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ب*غ*لم كن!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر... من كه تا خونه نمي تونم ب*غ*لت كنم... بزرگ شدي ... زورم نمي رسه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاها همانطور با چشماني بسته و صداي پر از خواب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بگو بابا ب*غ*لم كنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به پهلو چرخيد... مادر طاها سكوت كرد... بعداز مكثي دست پيش برد و طاها را به آ*غ*و*شش كشيد ...از جا برخاست... از مقابل هومن كه مي گذشت ... قطره اشكي از گونه اش پايين مي چكيد... كنترل بچه و چادر همزمان سخت بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقاي كمالي به طرف هومن امد... هومن قصد برخاستن داشت كه اقاي كمالي مانع شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه... بشين باهات كار دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرماييد من در خدمتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقاي كمالي نفس عميقي كشيد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مشكلي پيش اومده كه را ه حلش به دست توه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه كاري از دستم بر بياد دريغ نمي كنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقاي كمالي سري تكان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مي دونم... راستش كمي غير معموله... نمي دونم قبول مي كني يا نه... به هر حال بهتر از تو كسي رو سراغ ندارم برا اين كار ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوس دارم اول بدونم موضوع چيه؟... بعد هم ترديد نكنيد ... اگه بتونم حتما قبول مي كنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقاي كمالي هنوز مردد بود... با اين همه شروع كرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يه دوستي دارم به نام اقاي فتحي... مثل باباي خودت از بازاري هاي بنامه... اما دوسالي مي شه كه زمين گير شده... ديگه پيريه و هزار دردسر...شش هفت سال پيش دختر و دامادش با كاروان ما عازم مكه شده بودن... پارسال دومادش بهم زنگ زد و گفت كه دوباره ثبت نام كردن و مي خوان با كاروان ما عزيمت كنن... اما پارسال نوبت اعزام ما نبود... برا همين مداركش رو اورد و گفت كه هر وقت خواستيم بريم اونها را هم ثبت نام كنيم... من هم همينكار رو كردم... تا اينكه يكي دو هفته پيش بهشون زنگ زدم تا پاسپورتهاشون رو بيارن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقاي كمالي دستي به موهايش كشيد و كلافه ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش يه چند وقتي بود ازشون بي خبر بودم... نه اينكه اقاي فتحي ديگه بازار نمي اومد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مكثي كرد و با ناراحتي ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترش پيشم اومد و گفت كه شش ماه پيش شوهرش بر اثر يه حادثه فوت شده... طفلي جوون بود شايد 31 يا 32 ساله مي شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن متاثر دستي به موهايش كشيد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- براي چي اخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهندس برق بود و به كارهاي الكترونيكي چند كارخونه كوچك رسيدگي مي كرد... يكي از اين كارخونه ها اهن الات بود... نمي دونم بر اثر بي احتياطي كارگرا بوده يا دستگاه خراب شده بوده كه يه تير اهن ول مي شه و مي افته به سر مهندس و يه كارگر ... كارگره كه در جا مي ميره ... مهندس حميدي هم دوروز تو كما بوده و بعد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهي كشيد و بعد از كمي مكث گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خلاصه دختر اقاي فتحي اومد و گفت كه خودش و پسرش ميان و شوهرش ديگه نيست... گويا خبر نداشت كه طبق قانون عربستان خانوماي زير 45 سال نمي تونن بدون داشتن يكي از محارم به اين سفر برن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مشكل همينجاست يه محرم براي همراهيش نياز هست!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب با يكي از محارمش بره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقاي كمالي دستي به چانه اش كشيد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوتا مشكل اينجا هست... يكي اينكه پدرش با اون وضعش نمي تونه بياد و برادر هم نداره يعني يه دونه است نه خواهر داره نه برادر... خدا همين يه بچه رو هم بعد ده سال بهشون داده... پدر شوهرش هم دو سه سال پيش فوت شده... و مساله بعدي هم اينه كه فيش حج اضافي هم نداره... فيش مهندس رو گويا مادر شوهرش برداشته تا سال بعد همراه دخترش به مكه بره ... البته نمي شه اعتراضي هم كرد... به هر حال سهم الارثي از اموال پسرش داره ديگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن چشمانش را ريز كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونوقت چه كمكي از دست من برمياد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقاي كمالي نفس عميقي كشيد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش ... يه پيشنهاد برات دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن تند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه پيشنهادي؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب... من خونواده تورو هم خوب مي شناسم خونواده اقاي فتحي رو هم... به هر دو خونواده به اندازه چشام اعتماد دارم... فكر كردم بشه بايه صيغه محرميت بين تو و خانم فتحي اين مشكل رو حل كرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن مي خواست لب به اعتراض بگشايد كه اقاي كمالي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه صبر كن... من از طرف خودم و خانم فتحي قول مي دم كه هيچ مشكلي براي تو پيش نياد... هر چند در اين روابط اسيب اصلي رو خانوما متحمل مي شن نه اقايون ... ولي خب من به تو اعتماد كه نه، اعتقاد دارم... تو اون يه ماه سفري كه باهم داشتيم، بهم ثابت شد كه چقدر مي شه روت حساب كرد!!!... براي همين از نظر من تو بهترين گزينه اي برا اين موضوع...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن متفكر دستي به موهايش كشيد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرامن؟!!... كس ديگري نيست كه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقاي كمالي مابين كلام او پريد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم كه تو از هر نظر برا اين كار مناسبي... كس ديگري هم نيست ... يعني تو گروه اين دفعمون غير از تو مرد مجردي نداريم... هرچند اگر هم بود من دست گل اقاي فتحي رو دست هركسي نمي سپردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اخه براي صيغه محرميت نيازي به مجرد بودن نيست... ببخشيد ولي حتي خودتون هم مي تونيد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقاي كمالي كه با تجربه چند ساله و زيركي خاص خود سعي مي كرد رشته كلام را در دست خود بگيرد، دوباره حرف او را ناتمام گذاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببين اولا نمي شه در اين مورد به هر كسي اعتماد كرد. ثانيا من زن دارم بچه دارم ... حتي عروس هم دارم مي دوني كه... درسته قراره اين مساله پوشيده بمونه ولي اگه يه زماني بنا به هر دليلي رو شد... خودت خوب مي دوني كه چه بازتابي در خانه من پيدا مي كنه... و من راضي به اين كار نيستم ... يعني نمي تونم بخاطر كمك به يكي ديگه زندگي خودم رو دچار چالش كنم... و به عقيده من اصلا درست هم نيست... اما در مورد تو من بارها باهات حرف زدم و تو تاكيد كردي كه نمي خواي هيچوقت ازدوج كني پس مشكلي هم برات پيش نمي ياد... اگه هم به فرض يه روزي خواستي ازدواج كني و اگه موضوع رو شد، من به هر كسي كه بخواي توضيح مي دم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن كه در بدر به دنبال حل مشكل بود تا از ان وضعيت ناخوشايند رها شود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يعني هيچ كسي نيست كه همراهيش كنه حتي يه محرم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه اگه بود كه من اينجا ننشسته بودم تا تورو راضي كنم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب مي تونه بعدا بره مجبور كه نيست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره مي تونه بعد بره... مثلا بعد 17 سال كه 45 ساله مي شه... اون همش 28 سالشه!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و جمله اخر رو با تاكيد گفت، هومن متاسف سري تكان داد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برا بيوه شدن خيلي جوونه!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره... روش فكر كن... ثواب داره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با خودش هم در اين مورد حرف زدين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يه كم... در مورد تو مطمئن نبودم... كس ديگري رو هم نمي تونم جايگزين كنم برا همين زياد اميدواري بهش ندادم ... گفتم بيا ببينيم چي مي شه!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسرش چند ساله است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حدود 4 يا 5 ساله بايد باشه!!... همين پسري كه داشت مسجد رو مي ذاشت سرش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منظورتون طاها هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره اسمش طاهاست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس ديده بودش... اما به چهره اش نگاه نكرده بود... اصلا چه اهميتي داشت!!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن پرسيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه با صيغه محرميت مي تونه بره؟ عقد دائم نمي خواد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه قبول كني... عقد موقت كاملا قانوني و محضري خواهد بود... در اين صورت مشكلي پيش نمياد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اجازه بدين كمي راجع بهش فكر كنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما... ولي تا فردا بيشتر وقت نداري... چون بايد تكليف رفتن يا نرفتنش تا فردا مشخص بشه... وقت زيادي نداريم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسيار خب... اجازه مرخصي مي ديد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش مي كنم به حاج اقا رستگار سلام برسون... تا فردا منتظر مي مونم اگه تماس نگرفتي يعني موافق نيستي ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشين شد مي بايست سري به بيمارستان مي زد ... بيمار داشت... تمام فكرش پيش حرفهاي اقاي كمالي بود ... اصلا به او چه كه يكي نمي تواند به مكه برود... اقاي كمالي روي چه حسابي به او اين پيشنهاد را داده بود... دوست نداشت خود را در دردسر بياندازد ... سري را كه درد نمي كند دستمال نمي بندند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوف كلافه اي كشيد ... يعني بگويد نه؟ ... يعني راست راست بياستد در مقابل اقاي كمالي و بگويد نه ؟... نه بابا لازم نبود نه بگويد ... همان كه زنگ نزند كافي است... ولي بعد چه؟... تمام طول سفر را كه با اقاي كمالي رو در رو خواهد بود... بعد عمري يه خواهش از او كرده بود... ان هم چه خواهشي!!! ... مزخرف بود!... قبول كند ؟... نكند ؟... خوب گفته اند مار از پونه بدش مياد دم در خونش سبز مي شه!!!... حالا با اين وضع چه تصميمي مي بايست مي گرفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقاي كمالي گفته بود هيچ مشكلي برايش پيش نمي ايد ... شايد حق داشت... اما... اما به هيچ عنوان تمايلي نداشت تن به اين عمل بدهد... صيغه!!!... همين يه كارش مانده بود!!!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولي چه پسر با مزه اي داشت!!! ... هميشه از بچه ها خوشش مي امد... از بچه ها كه پاك اند و معصوم... كه تمام دغدغه فكريشان داشتن اسباب بازي جديد است و دنيايشان پدر و مادرشان... طاها براي بي پدر شدن زيادي بچه بود... خب كه چه؟!!! ... چه ربطي به او داشت ... نه نداشت... اصلا ربطي به او نداشت... اگر به فرض قبول كند چه مي شود؟!... هيچ... او كه نمي خواهد ازدواج كند... مشكلي كه برايش ايجاد نمي كند... تازه به فرض... ان هم يك درصد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر همين الان كسي به او زنگ بزند و بگويد نمي تواني به اين سفر بروي چه حالي مي شود؟... صد درصد حال جالبي نخواهد داشت!!... اگر بگويند ده سال ... نه هفده سال حق نداري بروي چه؟... خب زمين كه به اسمان نمي رسد!!!... مي شود نرفت!!!... اما نمي توانست به خود دروغ بگويد ناراحت مي شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در مقابل بيمارستان توقف كرد... كي رسيده بود؟!! همه راه را در فكر بود ... اما بي نتيجه به جواب اره يا نه نرسيده بود... با سر سلامي به نگهبان داد و ماشين را داخل برد... بيمارستان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ايستاد...ايستاد و نگاهي به ساختمان بيمارستان انداخت چقدر اينجا امده بود؟!!... بارها ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* * *

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درمقابل بيمارستان ايستاد و نگاهي به دختر ها انداخت... هيچ لزومي نداشت سه دختر را بردارد و تلپ تلپ با خود به داخل ببرد ... ان هم بيمارستاني كه همه او را مي شناختند ... كمك هم اندازه دارد !!! ... زحمت اين چند قدم را هم بايد خودشان بكشند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اينكه به عقب نگاه كند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرماييد اين هم بيمارستان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يعني پياده شويد ... مزاحمت بيش از اين مانع كسب است!!!... يالا زود باشيد كه كار دارم!!!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيدا درب عقب را باز كرد و پياده شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باعث زحمت شديم... ممنون ازتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش مي كنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسعي كرد در چشمانش ننگرد... بقيه دختر ها هم با تشكري كوتاه پياده شدند... پا روي گاز گذاشت و بدون معطلي حركت كرد... اگر عرفان مي فهميد چه كرده كله اش را مي بريد... با اين فكر خنده اش گرفت... مي دانست حالا در ذهن خبيث اين دوستش چه خبر است!!!... عرفان بود ديگر ... چه مي شد كرد؟!!!.... بدون شك با گفتن اين حرف به عرفان يك پس گردني حسابي نوش جان مي كرد... پس امروز ملاقات بي ملاقات... اقا عرفان... حالا يه امروز رو بمون تو خماري... باديدن شماره عرفان كه روي موبايلش روشن و خاموش مي شد خنده اش پر رنگ تر شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر عرفان مي فهميد چه كرده كله اش را مي بريد... با اين فكر خنده اش گرفت... مي دانست حالا در ذهن خبيث اين دوستش چه خبر است!!!... عرفان بود ديگر ... چه مي شد كرد؟!!!.... بدون شك با گفتن اين حرف به عرفان يك پس گردني حسابي نوش جان مي كرد... پس امروز ملاقات بي ملاقات... اقا عرفان... حالا يه امروز رو بمون تو خماري... باديدن شماره عرفان كه روي موبايلش روشن و خاموش مي شد خنده اش پر رنگ تر شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرداي ان روز قصد داشت به دانشگاه برود... هديه ول كن نبود كه من چند جا كار دارم بايد مرا ببري!... از دست اين خواهرش ... يكبار موقع رانندگي كوبيده بود به ماشين جلويي... ديگر دست به ماشين نمي زد ... البته نه كه نزند... رانندگي نمي كرد... هرچه مي گفت... خواهر من يه بار تصادف كردي ديگه ... گوشش بدهكار نبود كه نبود... بدبختي اينجا بود كه تازه نامزد كرده بود و هزار تا كار داشت... يك روز ارايشگاه ... يك روز خريد ... خلاصه هومن هر روز هر روز راننده شخصي شده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هديه زود باش ... ببين اگه استادم بره من مي دونم و توها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته تو ... اومدم... هفت ماهه بدنيا اومديا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي هم كه سوار شد دگمه هاي روپوشش باز بود... روسريش را هم هنوز مرتب نكرده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب حركت كن ديگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولا لطفا... ثانيا با اين سر و وضع...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چمه مگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هديه... ازدست تو... دگمه هات رو ببند... اين روسري رو هم يه گره بزني بد نيست ها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فضوليش به تو نيومده... راه بيوفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن ترمز دستي را كشيد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلا من جايي نمي رم ... منصرف شدم ... پياده شو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هديه با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببين هومن ... عجله دارم ... اَه... خب بيا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با اين حرف دگمه هايش را بست و وروسريش را كمي جلوتر كشيد و گيره زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا به داد زنت برسه... تو كه مي دوني من با اين وضع پياده نمي شم... چرا گير بيخود مي دي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن حركت كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب اونطوري سوار هم نشو ... حالا زد و همين دم در با دو تا همسايه رو در رو شدي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببين بچه... ناسلامتي من ازت بزرگترم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اي خدا چي مي شد من اولي بودم اين دومي !!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هديه خنديد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شنيدي ميگن در هر كار خدا حكمتيه!!!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هومن لب باز كرد تا جوابي دهد كه صداي موبايلي از صندلي پشتي به گوش رسيد... هديه متعجب نگاهي به عقب انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اين گوشيه كيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید