مستانه غرقه تو نوجوانیش... مثل تمام دخترهای کره ی خاکی مرد برای اون یعنی پدرقهرمانش. و چه بهتر که مردی رو انتخاب کنه که شباهت زیادی به پدرش داره و میتونه مثل پدرش قهرمان باشه و در عین حال مرد زندگیش.

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۹ دقیقه

مطالعه آنلاین مردی می شناسم!
نویسنده : راز.س(شاهتوت)

ژانر : #عاشقانه

خلاصه:

مستانه غرقه تو نوجوانیش... مثل تمام دخترهای کره ی خاکی مرد برای اون یعنی پدرقهرمانش.

و چه بهتر که مردی رو انتخاب کنه که شباهت زیادی به پدرش داره و میتونه مثل پدرش قهرمان باشه و در عین حال مرد زندگیش.

شخصیت ها خاکستری هستند. لطفا نقد نفرمایید.

مردی میشناسم، موضوع خاصی داره و صحنه های خاص. برای احترام به قلم من و همینطور شخصیت خودتون افراد زیر 21 سال از خوندن داستان خودداری کنن.

به هیچ وجه، نظرات تند علیه صحنه ها و موضوع رمان رو نمی پذیرم. پیشنهاد میشه اگه با رمان های صحنه دار و موضوعات خاص مخالف هستید استارت این رمان و نزنید.

مردی میشناسم روایت اتفاقاته... شخصیت ها خاکستری هستن. ممکنه رفتارشون از نظر شما یه اشتباه باشه اما از لحاظ تصمیم اون شخصیت درست باشه.

من رده سنی انتخاب کردم که راحت بنویسم. پس لطفا اگه رده سنیتون کمتر از اون رده درج شده هست و میخواید بخونید، مسئولیت صحنه ها و غیره به عهده شماست.

من عکس شخصیت ها رو قرار نمیدم. دنبال عکس شخصیت ها نباشید لطفا. از اینکار واقعا خوشم نمیاد.

پست ها فصل بندی ندارن. هر قسمت با شماره مشخص میشه و هر بار که شماره جدید بخوره یعنی وارد قسمت جدیدی از داستان میشیم.

هر قسمت با یه خواب شروع میشه... شاید خواب در ابتدا معنای خاصی نداشته باشه اما توصیفی از لحظات داستان خواهد بود...

در طول داستان قصد توهین به هیچ شخص و صنف و ماجرایی ، ندارم. داستان برگرفته از واقعیت و زاده تخیل نویسنده است.

ممنون برای همراهی دوستان.

« ان زمان که در آغوشم خود را پنهان کردی...

فکر مرا نکردی؟

ان زمان که با بوسه ایی یواشکی...

مرا در جای میخکوب کردی...

فکر مرا نکردی؟

آن زمان که دلبری هایت...

چشمانم را در پی ات کشاند...

فکر مرا نکردی؟

من..

از همان لحظه که دیدمت...

خنده های شیطنت بارت...

قلب خسته ام را به تپش وا داشت...

بیش از این خرابم نکن دیوانه...

من پیش از اینها دیوانه ات بودم...

یاد چیزی افتادم...

راست است که میگویند...

دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش اید... »

(ناز_مرجان)

***

روزی من فقط یک اسم بودم در کنار نام پدرت...

یک تَن بودم در کنار قاب عکس کودکی ات...

یک آغوش امن بودم در کنار دَ دَ گفتن ات...

حالا که...

بزرگ شده ایی...

خانوم شده ایی...

دلبر شده ایی...

زنانگیت را به رُخَم میکشی...؟

به رُخِ من؟

پس خوب گوش کن...!

صدای قلبم را میشنوی...؟!

من از همان روز...

که با نگاهی ترسیده خیره ام شده بودی ...

بیچاره ات شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیش از این بیقرارم نکن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(ناز_مرجان)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من عاشقت شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه دلت بخواهد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه نخواهد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو مال منی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چنگت میاورم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به هر طریق ممکن و غیر ممکنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که حتی تصورش را هم نمیکنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این را به تو قول میدهم:)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با من نجنگ دلبر جان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بازی یک سر برد دارد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ان هم منم نه تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شک نکن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها کاری که باید انجام دهی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدانی چیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بافتن گیسوی من ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(ناز_مرجان)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

1

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:من دیوونه ی این نگاهت... این چشمات... این برق لباتم مستانه. مستانه تو رو دیوونه وار دوست دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند به لب آورد. با تک تک کلمات مرد پیش رویش، دلش ضعف می رفت. چقدر دوست داشته شدن شیرین بود. چه لذتی داشت. می توانست بر فراز آسمان ها پرواز کند. می توانست بال بگشاید و به اوج آسمان ها برود. حق با فرشته بود، شنیدن این کلمات از زبان یک مرد لذتی وصف ناپذیر داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلک زد. مرد دست پیش برد و دستش را بین انگشتانش کشید. سر نزدیک کرد. می توانست تک تک نفس هایش را احساس کند. می توانست از حرارت وجود مرد بسوزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبهای مرد زیر چانه اش نشست. چشم بست. حرکت لبهای مرد زیر چانه اش را احساس کرد و صدای مرد را که زمزمه زد: من فقط تو رو دوست دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید. صدای خنده هایش اوج گرفت. دوست داشته شدن شادش می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد ادامه داد: میخوام با تو باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زندگی برق می زد. همه چیز زیبا بود. در پشت پرده چشمان بسته اش رهایی را احساس می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفته بود میخواهد با او باشد. چه لذتی داشت با او بودن. چه شیرین بود با او بودن. می توانست کنار او باشد. در آغوشش باشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد لب زد: زندگیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«جونم» کشداری تحویل مرد داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد لب زد: عشقم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«هوم» کشدارش اینبار جایگزین جانم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد لب زد: مستانه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس کشید هوای آزاد پیچیده در درختان جنگل را...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نام مستانه باز هم تکرار شد. اما نه از زبان مرد. خود را کمی عقب کشید. مرد دست دورش انداخت و بیشتر به آغوش خود نزدیک کرد. اما نگاهش چرخ خورد. در جنگل سرسبز بین درختان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نام مستانه اکو شد در بین درختان. کسی صدایش می زد. نام مستانه را مرد پیش رویش بر زبان نمی آورد این صدایی آشنا بود که در بین درختان می پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را به مرد دوخت... مردی که هیچ تصویری از صورتش نداشت. مردی که حال مثل مه ای محو می شد. دستش را برای گرفتن مرد بالا برد اما دستش از بین مه سیاه رنگ به جا مانده از تن مرد گذشت و پایین آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم نام مستانه تکرار شد. چرخی به تنش داد. چرخ زد و تمام درختان را از نظر گذراند. به دنبال مرکز تکرار نامش می گشت. کسی صدایش می زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد محو شده بود. مردی که دوستش داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم نام مستانه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هراس تکان خورد. به دور خود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخ زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آسمان آبی چرخید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخ زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جنگل سبز چرخید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخ زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آسمان چرخید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه های اکو شده بلند تر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در سیاه چالی عمیق که او را به قعر می کشید. اما حتی در این لحظه هم می توانست صدای مستانه گویان را کاملا بشنود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وحشت تنش از تخت کنده شد و راست نشست. چشم گشود و به کمد آبی رنگ خیره شد. به برچسب سفید برفی روی آن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی در حال گذر از برابر در باز هم صدا زد: مستانه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین صدا بود که او را از خواب شیرین و رویایی اش بیرون کشیده بود. اخم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی راه رفته را برگشت و باز هم در حال گذر از اتاقش صدا زد: مستانه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای پریشانش را عقب زد و سر برگرداند. نگاهی به ساعت روی پاتختی اش انداخت که ساعت هشت صبح را به تصویر می کشید. غرید... هشت صبح؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی اینبار در چهارچوب در ایستاد: پاشو دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست بین موهایش فرو برد و آنها را عقب زد و نالید: برای چی آخه؟ هنوز زوده. مگه قراره چیکار کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی متفکر برگشت و در حال دور شدن گفت: طاهر داره میاد. باید بریم استقبالش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر؟ منظور پدرش از طاهر مطمئنا همان دوست صمیمی و رفیق دوران کودکی اش بود. طاهری که چیزی از او به یاد نمی آورد جز تصویری محو از کودکی... تنها چیزی که در مورد طاهر می دانست این بود که پدر و مادرش به واسطه طاهر ازدواج کرده بودند و طاهر در طی سالهای گذشته ساکن دبی شده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره خود را روی تخت انداخت و چشم بست: من نمیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی در حال پوشیدن کت سیاه رنگش غرید: پاشو مستانه. طاهر گفته حتما ببرمت. دلش برات تنگ شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پهلو شد: من یادم نمیادش اصلا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:ولی اون تو رو خیلی خوب یادشه. نمیخوام حالا که داره بعد این همه سال برمیگرده ناراحت بشه. پاشو مستانه. مطمئنم بهت خوش میگذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست مشت شده اش را به بالشت کوبید: بزار بخوابم. آخه به من چه؟ اصلا این همه سال اون جا مگه بهش بد گذشته داره برمیگرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینبار ولی وارد اتاق شد. بالای سرش ایستاد و ملحفه خنک سفیدش را کنار زد: گفتم پاشو داره دیر میشه. تا یه ساعت دیگه پروازش میشینه و ما اینجاییم. بهتره تو کارای بزرگترا هم فضولی نکنی. اگه طاهر نبود الان تو هم وجود نداشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب زمزمه کرد: شاید مامانمم زنده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیجان وجودی ولی پر کشید. از یادآوری لیلایی که حال نبود باز هم غم بر دلش نشست. مستانه از اینکه دوباره مادرش را یادآوری کرده بود پشیمان شد. کمی به ولی که لبهایش باز هم آویزان شده بود نگاه کرد و با حرکتی ناگهانی برخاست. از تخت پایین آمد و در حال گذر از کنار ولی گفت: طاهر تنها میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کش صورتی روی میز را برداشت و در حال جمع کردن موهایش به تیشرت سفید و شلوار صورتی اش نگاه کرد. موهایش را با کش جمع کرد و به سمت سرویس به راه افتاد. ولی بود که گفت: زود باش. در ضمن طاهر نه، عمو طاهر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی به کلمه ی عمو زد و در دستشویی را بست. عمو... همین عمو داشتن کم بود. از آسمان برایش عمو نازل شده بود. او که برادر پدرش نبود تا بخواهد لفظ عمو را برایش بکار ببرد. او فقط یک دوست بود. دوستی که پدرش همیشه از او به عنوان برادر یاد می کرد. مشت پر آبش را به صورت کوبید... هیچ دلش نمیخواست این عمو را ببیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی به در کوبید: زود باش مستانه دیر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به سر و صدای پدرش با حوصله مسواک زد. ابروهای کمانی اش را با خیسی آب مرتب کرد. کش موهایش را باز کرد و دوباره بست و بالاخره از سرویس بیرون آمد. وَلی با اخم نگاهش میکرد. غرید: زود باش دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاقش شد. از کمد شلوار سفید بیرون کشید و در همان حال گفت: اصلا چرا من باید بیام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:بمونی خونه که چی بشه؟ طاهرم میبینی. آخرین باری که دیدیش فقط پنج سالت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتوی سفید و قرمزش را برداشت: همین دیگه. الان هفده سالمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف تلفنش برگشت. در حال برداشتنش به اس ام اس های شبانه فرشته سرک کشید. آخرین اس ام اس را بعد از بخواب رفتنش فرستاده بود: فردا میخوام علیرضا رو ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را در کیف کوچک قرمز رنگش انداخت و با برداشت ال استارهای قرمزش از اتاق بیرون رفت. وَلی که روی مبل نشسته بود بلند شد. در را باز کرد. مستانه در حال پوشیدن کفش هایش بود که وَلی نگاهی به خود در برابر آینه انداخت. کت و شلوار سیاهش مرتب بود. دوست داشت هرچه زودتر طاهر را ببیند. اعتراف کرد دلتنگ رفیقش است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا رسیدن به فرودگاه مستانه باز هم خواب رفت. ماشین را پارک کرد و به سمت مستانه برگشت. تکانش داد: پاشو مستانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه سر برگرداند و بدون باز کردن چشم گفت: شما برو من همین جا میخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیاده شد. در سمت کمک راننده را باز کرد و بازوی مستانه را گرفت: اگه شبا بجای اینکه با دوستات اس ام اس بازی کنی بخوابی الان اینقدر خوابت نمیگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه چشم باز کرد. پیاده شد و در همان حال نالید: مثلا تابستونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به همراه وَلی به راه افتاد. دست در جیب مانتویش کرده بود و طلبکار کنار وَلی توقف کرد. نگاه چرخاند. مردم در حال حرکت بودند. کسی خواب نداشت؟ تابستان به این گرمی... میتوانستند به جای اینجا بودن در خواب باشند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به پدرش انداخت. وَلی هیجان زده بود. نگاهش مدام می چرخید. برخلاف پدرش هیچ انتظاری برای این عموی تازه از راه رسیده نداشت. بجای آن ترجیح میداد در این لحظه در تخت خوابش باشد و خواب رویایی نیمه کاره اش را ادامه دهد. از یادآوری خوابش لبخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرکت دست وَلی برگشت. مسیر نگاه پدرش را تعقیب کرد و به مردی رسید که برخلاف پدرش قد بلند بود. موهای پرپشتش را به عقب شانه زده و برق موهایش را می شد از همین فاصله هم دید. شلوار سفیدش با پیراهنش ست بود و کت سبز، آبی اش شیکش کرده بود. این مرد با پدرش هم سن بود؟ پدرش را همیشه در کت و شلوار های سیاه و سرمه ای دیده بود. اما این مرد با برق زنجیری که از گوشه ی یقه ی پیراهنش قابل دید بود هیچ شباهتی به یک مرد با سن و سال پدرش نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در کمتر از چند لحظه مرد در برابرشان ایستاد. وَلی را در آغوش کشید و چند لحظه همدیگر را در آغوش فشردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه ای بعد طاهر از آغوش وَلی جدا شد و با تعجب نگاهش کرد. چشمان قهوه ای روی دخترک پیش رویش چرخ خورد. غیر قابل باور بود این همان مستانه باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو رفت. انگشتانش را روی گونه ی دخترک پیش رویش گذاشت و گونه هایش را کشید: از عکسات خیلی خوشگل تر شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد. درد در صورتش پخش شد و دست روی دستان طاهر گذاشت. طاهر گونه هایش را رها کرد و صورتش را بین دستانش گرفت. کمی فشرد: باورم نمیشه وَلی مستانه اینقدر بزرگ شده باشه. انگار همین دیروز بود که تو قنداق بغلش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خود را عقب کشید و وَلی خندید: ما هم پیر شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر به طرف وَلی برگشت. دست دور گردن وَلی انداخت: چطوری مردک؟ چه خودت و پیر کردی؟ تازه اول چهل چهلیته... من هنوز آرزو دارما. میخوام زن بگیرم بچه دار بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه متعجبی به آنها انداخت. طاهر مثل پسر بچه ها دست دور گردن پدرش انداخته بود و میخندید. وَلی هم به خنده افتاده بود. وَلی در گوش طاهر گفت: جلوی دخترم آبروم و بردی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر فاصله گرفت. نگاهش را به مستانه دوخت و گفت: همیشه همینقدر آرومی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه با خشم نگاهش کرد. این مرد نرسیده بازی اش می داد. لب ورچید: نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر نزدیکش شد: بیا که کلی برات هدیه آوردم. البته فکر کنم یه سریش دیگه به دردت نخوره. چون همون موقع ها که رفته بودم خریدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کرد لبخندی به لب بیاورد: مرسی عمو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر با ذوق به سمت وَلی برگشت: وای وَلی عمو...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت مستانه برگشت و ادامه داد: وروجک تو کِی اینقدر بزرگ شدی که بمن بگی عمو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانش را با کمی فاصله روبروی هم گرفت: همش همینقدر بودیا... وقتی میرفتم فقط پنج سالت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اینکه طاهر مدام کودکی اش را یادآوری میکرد ناراحت بود. نگاهی به اطراف انداخت. نگاهش روی پسر جوانی که آنها را تماشا میکرد ثابت ماند. وای... کافی بود همین پسر جوان بشنود که این مرد روبرویش از او با چه کلماتی یاد میکند. با نیشخندی گفت: بهتره بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از گوشه ی چشم پسر جوان را برانداز کرد. پسرجوان نگاهش می کرد. وَلی هم از این جمله ی مستانه استقبال کرد: آره طاهر بهتره بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر به عقب برگشت. چرخی را که رها کرده بود به دست گرفت: بریم. اول وسایلم و بزارم هتل بعدش میتونیم در مورد اینکه چقدر دلم برای این شهر تنگ شده صحبت کنیم. دلم میخواد امروز کلا بچرخم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلتنگ این شهر بود؟ پوزخندی زد. این شهر دلتنگی نداشت. او در بهترین جای دنیا زندگی میکرد. چرا باید دلتنگ این شهر می بود؟ شراره عید را به دبی رفته بود. عکسهایی که شراره آورده بود باعث شده بود آرزو کند کاش او هم بتواند یک روز به آنجا برود. به نظرش دبی خیلی زیباتر از تهران بود. کاش می شد به جای چرخیدن با آنها به دیدار دوست پسر جدید فرشته برود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی اش را از جیب بیرون کشید. ساعت نه صبح بود. در حال حاضر هم شراره هم فرشته خواب می بودند. روی صندلی عقب ماشین نشست و چشم بست. صدای ذوق زده ی طاهر که از هر چیزی تعریف میکرد و از پرواز طولانی اما پر هیجانش می گفت اجازه نداد تا رسیدن به هتل بخوابد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر پیشنهاد داد صبحانه را در هتل بخورند. پشت سر وَلی و طاهر از پله های سفید رنگ هتل بالا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی همراه طاهر برای گرفتن اتاق رفت. با راهنمایی های هر دو روی مبلمان لابی نشست. با ورود آنها به آسانسور چشم بست و سر به پشتی مبل تکیه داد. چشمانش خواب را می طلبید. به طاهر تازه از راه رسیده فحش داد و چشم باز کرد و با اخم به گارسونی که بالای سرش ایستاده بود خیره شد. گارسون در مورد سفارشش می پرسید. دوست داشت بر سر مرد جوان فریاد بزند... این وقت صبح زمان سفارش گرفتن است؟ اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه دزدید و گفت: منتظر میمونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد جوان گفت: اگه مشکلی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لابد فکر کرده بود از بیکاری در اینجا نشسته است. با ابروان پیچیده در هم به مرد خیره شد: منتظر میمونم پدرم بیان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم را کشید و غلیظ تلفظ کرد. در همین زمان دستی روی شانه اش نشست. برگشت و طاهری که با لبخند تماشایش میکرد را بالای سر دید. طاهر دور زد و در حال نشستن رو به مرد جوان گفت: ما هنوز صبحانه نخوردیم. منوی صبحانه تا چه ساعتیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد توضیح داد زمان رسمی سرو صبحانه هتل تمام شده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر نگاهش را به صورت شاداب و سرزنده دختر بچه مقابلش دوخت: میخوای یه چیزی بخوریم؟ یا ترجیح میدی بریم جای دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی در اینجور مواقع کم پیش می آمد نظرش را بپرسد. همیشه تصمیم می گرفت و او هم پیروی میکرد. شانه بالا انداخت و طاهر رو به گارسون گفت: ممنون. چیزی لازم نداریم شما میتونید برید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دور شدن گارسون نگاهش را از مرد جوان گرفت: بابام کو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر تکیه زد. پا روی پا انداخت: داشت با تلفن حرف می زد. میخواست مرخصی بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاهایش را کنار هم چفت کرد و به آل استارهای قرمزش خیره شد: مگه مرخصی نداشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر با همان لبخند روی صورتش گفت: نه... قرار نبود امروز بیام... یک دفعه ای شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمله ی طاهر که به پایان رسید نگاهش را از پاهایش گرفت و به سمت طاهر کشید. منتظر بود او توضیحات بیشتری دهد. مثلا در مورد دلیل آمدنش به ایران... دلیل بازگشتش... و دلیل حضورش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست داشت توضیحات بیشتر از او بخواهد اما آیا فکر نمی کرد او دختر پرویی است؟ ترجیح داد به جای این کلمات سکوت کند. سرش را با جدیت به زیر انداخت. طاهر بود که گفت: همیشه دیر وقت میخوابی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب ورچید. بی حال گفت: تابستونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر به خنده افتاد: آره درسته. تابستونه و عشق و حالش. نمیخواستم به این زودی مجبورت کنم بیای فرودگاه. من فقط از وَلی خواستم بیارتت ببینم. همیشه عکسات و واسم می فرسته اما دیدنت از نزدیک برام جالب تر بود. تو مثل دختر خودمی... من تموم بچگیت پیشت بودم. یادت میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم کودکی اش یادآوری شده بود. این مرد چه اصراری به یادآوری کودکی اش داشت. لبخند مسخره ای به لب آورد: نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:وقتی چهارسالت بود گم شده بودی. لیلا که زنگ زد گم شدی خودمون و رسوندیم. وقتی پیدات کردیم به لیلا که میخواست دعوات کنه گفتی کجا رفته بودی؟ چرا گم شده بودی؟ با تموم بچگیت نمیخواستی قبول کنی تو گم شده بودی نه لیلا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش از گذشته ها بر زبان نمی آورد. بغض کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش باز هم لیلا بود. قسم میخورد هرگز کلمه ای بر زبان نمی آورد. کاش مادرش بود تا داغ بی مادری را احساس نکند. کاش لیلا بود تا باز هم گم شود او به دنبالش باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی کنار طاهر نشست و به صورت غمزده مستانه خیره شد: چی شده مستانه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر برداشت. به پدرش نگاه کرد. مطمئنا هیچکس به اندازه پدرش تلخ زندگی نمی کرد. لبخند زد. نمی توانست نسبت به پدرش سخت باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر متعجب نگاهش کرد. ناراحت بود؟ بخاطر یادآوری خاطرات کودکی اش! درک نمیکرد. این دخترک مقابلش را درک نمی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی با هیجان گفت: خب قراره چیکار کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر نگاه کنجکاوش را از مستانه گرفت: بریم صبحونه بخوریم. تا ببینیم بعد چی میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی بلند شد. خود را به وَلی رساند و گوشه ی کتش را گرفت و کشید: بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی به سمتش برگشت و ایستاد. طاهر متعجب و دست به جیب نگاهشان کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حرف آمد: من میخوام برم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه متعجب وَلی به سمت طاهر رفت و برگشت: چرا؟ نمیخوای صبحونه بخوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:عصری میخوام فرشته و شراره رو ببینم. میخوام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی بین جمله اش آمد: صبحونه بخوریم بعد می رسونمت خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین شدند. پشت سر طاهر روی صندلی نشست. طاهر توضیح می داد، هیچوقت فکر نمیکرده است که چنین دلتنگ ایران باشد. تمام ساعتی که در فرودگاه انتظار پرواز را کشیده بود. تمام لحظاتی که در هواپیما بوده است به اندازه چندین سال گذشته است. تمام دو ساعت و نیم زمان پرواز به اندازه تمام دوازده سال گذشته کش آمده است. از دلتنگی که هرگز احساس نکرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه تمام مدت با بی حوصلگی به تمام ذوق و شوق طاهر گوش سپرد. درک گفته های طاهر برایش سخت بود. هیچ درکی از این کلمات نداشت. در نظرش طاهر وقتی در دبی زندگی میکرد خوشبخت بوده است چرا باید دلتنگ تهران باشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبحانه را در یکی از رستوران های مورد تایید وَلی صرف کردند. تمام مدت کنار آنها نشست و سکوت کرد. طاهر در مورد صحبت هایشان نظرش را می پرسید و او کوتاه جواب می داد. چندان تمایلی برای صحبت نداشت. حرفی هم برای گفتن نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی بی حوصلگی اش را دید و او را به خانه رساند. طاهر با هیجان از او خداحافظی کرد و تاکید کرد دوست دارد بیشتر ببیندش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی روبروی شراره و فرشته نشست و از عموی تازه از راه رسیده گفت نمی توانست واکنش هایشان را با افکارش مقایسه کند. به نظر شراره طاهر می توانست عموی فوق العاده ای باشد که می شود با او خوش گذراند و در نظر فرشته طاهر... می توانست مرد فوق العاده ای باشد اگر کمی سن و سالش کمتر می بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته با هیجان گفت: چه شکلیه؟ عکس ازش نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه بالا انداخت. متفکر به فرشته نگاه کرد. عکسی از طاهر نداشت. طاهر گفته بود از او عکس دارد. لب ورچید: نه ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:وای خوشتیپه مستان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره به بازوی فرشته کوبید: چهل سالشه. مرد چهل ساله خوش تیپ میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه اندیشید در نظرش طاهر خوش تیپ بود. لبخند زد: خوش تیپه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته خود را روی صندلی انداخت: واقعا چهل سالشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر تایید کرد: چهل و یک، دو باید باشه. همسن بابامه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته با غصه گفت: کاش می شد ببینمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره با اخم گفت: بیخیال... از دوست پسر جدیدت بگو چطوریاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته با ذوق راست روی صندلی نشست: وای خیلی عالیه. اصلا بهترینه. اونقد مهربونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره عینکش را روی میز گذاشت: مثل باربد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته با ناراحتی گفت: همش بزن تو ذوقم. باربد عوضی بود. پسره خر... ازش متنفرم. ولی علیرضا... اونقدر مهربونه دوست داشتنیه. وای دیشب گفت تا وقت من خوابم نبره نمیتونه بخوابه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره چشم غره رفت. مستانه لبخند زد: خب شاید خوابش بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته با ذوق خود را روی میز کشید و آرامتر ادامه داد: خب بدون من که خوابش نمیگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره خندید: مگه چند وقته می شناستت...؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:عشق توی یه نگاه میدونی چیه شما شراره خانم؟ توی یه نگاه عاشقم شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره شانه بالا انداخت: نمیدونم. من نمیفهمم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:لازم نکرده تو بفهمی... اَه... همیشه میزنی تو ذوقم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه برای آرام کردن اوضاع پرسید: حالا با سعید چیکار میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته متفکر نگاهش کرد: نمیدونم که... خب سعید خوبه. نمیخوام دلش و بشکنم. علیرضا هم خیلی مهربونه. باهاش بیشتر خوش میگذره. به سعید بگم دوسش ندارم، دیوونه میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره گفت: پس با علیرضا بهم بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته با ناراحتی گفت: اونم دوست دارم خب. علیرضا خیلی خوبه. سعید همش مهربونه ولی علیرضا باحاله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه با گیجی به فرشته نگاه کرد: میخوای با هر دو باشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-: این همه پسر سه چهارتا دوست دختر دارن. حالا من نمیتونم دو تا دوست پسر داشته باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره گفت: اگه بفهمن خیلی بد میشه برات فرشته. تو همینجوریشم نمیتونی خیلی از خونه بیای بیرون چطوری میخوای با هر دو باشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته با نیشخند چشمکی زد: شما کمکم میکنین دیگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه با گیجی به فرشته خیره شد. برایش تفاوتی نداشت. به نظرش علیرضا، باربد و سعید و هر کس دیگر نمی توانستند باعث خوشبختی فرشته شوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره با اخم گفت: روی من حساب نکن. تو دیوونه شدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته دلخور از شراره رو برگرداند و دست روی دست مستانه گذاشت: تو کمکم میکنی مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی فکر کرد و شانه بالا انداخت. گارسون بستنی ها را روی میز چید. فرشته بستنی توت فرنگی را جلو کشید و قاشقی به دهان گذاشت: وای این عالیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه وانیلی و شراره کاکائویی را پیش کشیدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته پاهایش را تاب داد. تلفنش زنگ خورد. با اخم به تلفنش نگاه کرد: باز بازجویی ها شروع شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره اشاره به گوشی زد: جواب بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:الان جواب بدم باز میپرسن کجایی؟ با کی هستی؟ چرا دیر کردی؟ کی میای؟ چرا نمیای؟ بیایم دنبالت؟ شراره هم اونجاست؟ مستانه هم هست؟ چی خوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه دستش را بلند کرد: کشت خودش و... خب جواب بده چرا حساس میکنی بیخودی مامانت و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته شانه بالا انداخت. صدای گوشی اش را قطع کرد: ولش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره قاشق بستنی را به دهان گذاشت: بعدا مامانت باز عصبانی میشه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته با غرغر گوشی را پاسخ داد. شراره با اخم نگاهش میکرد. مستانه فکر میکرد باید سریعتر به خانه برگردد و شام درست کند. مثلا قورمه سبزی که وَلی دوست دارد. میتوانست پدرش را خوشحال کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته زودتر رفت. علیرضا به دنبالش آمده بود و او را تا خانه می رساند. با شراره همراه شد. شراره از رفتار فرشته غرغر کرد و مستانه خندید. سوار تاکسی شدند. خداحافظی کردند و شراره برای خرید فردا برنامه گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد خانه شد. کفش هایش را روی جا کفشی گذاشت و به اتاقش رفت. کامپیوتر را روشن کرد و با گذاشتن آهنگ لباسهایش را عوض کرد. برای شراره نوشت تا جدیدترین آهنگ هایش را ارسال کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسایل قرمه سبزی را از فریزر بیرون کشید. نگاهی به ساعت انداخت... ساعت نزدیک به هشت بود. هشت همیشه پدرش می آمد. باید سریعتر دست به کار می شد. وقتی کارش تمام شد سر برداشت و به ساعت خیره شد. عقربه های ساعت نه شب را نشان می دادند. متعجب و دقیق به ساعت نگاه کرد. واقعا نه بود. وَلی همیشه ساعت هشت می آمد اما امشب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت تلفن رفت و شماره ی پدرش را گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پیچیدن صدای وَلی در تلفن گفت: بابا سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:سلام دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:بابا نمیای؟ ساعت نه ِ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی خندید. گویا کسی چیزی پشت خط گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و صدایی به جای صدای پدرش در گوشی پیچید: مستانه عمو جان بابات و امشب من قرض گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اینکه طاهر گوشی را گرفته بود خشمگین شد. صدای خنده باز هم بلند شد. این مرد نیامده تمام زندگی اش را بهم می ریخت. این مرد از کجا پیدا شده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه پاسخی بدهد تماس قطع شد. با خشم نگاهش را به تلفن دوخت و با پا ضربه ای به کابینت زد. درد از انگشتانش تا ساق پایش کشیده شد. با درد به پایش نگاه کرد و اینبار نه در دل بلکه با صدای بلند غرید: عوضی آشغال...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرچرخاند. به قابلمه ی سیاه رنگ روی گاز خیره شد. با عصبانیت پیش رفت و زیر گاز را خاموش کرد. چراغ ها را هم خاموش کرد و به سمت کاناپه رفت. تلویزیون را روشن کرد. با پیچیدن صدای تلفنش در اتاق بلند شد. تلفن را برداشت و غرید: شراره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره خندان پشت خط، خنده اش را فرو خورد: مستان؟ چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:دلم میخواد بزنم یکی و له کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:کی رو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:این نخود خیس نخورده رو... عموی تازه پیدا شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره خندید: چرا؟ چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:بابام نیومده. زنگ زدم بهش داشتم با بابا حرف میزدم تلفن و از بابام گرفت امشب بابات و قرض میگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرین جمله را با دهن کجی به زبان آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شراره خندید: خب مستان یه امروز کوتاه بیا... رفیق جون جونی بابات بوده. باباتم دوازده ساله ندیدتش. حق دارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غم روی تخت نشست و دمپایی های خرگوشی رو فرشی اش را پرت کرد به سمت کمد: الان تنهایی چیکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:میخوای زنگ بزن به بابات بیایم با شعله دنبالت بیای خونه ما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی فکر کرد. موهایش را بین انگشتانش تاب داد: نچ نمیخوام به بابا زنگ بزنم قهرم اصلا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:لوس نشو... بابات همیشه پیشته. بی انصافی نکن مستانه بابات همیشه کنارته. یه امشبه بزار با دوستش باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:خوشم نمیاد از دوستش. خب منم می بردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:مثلا میومدن دنبالت میرفتی؟ مگه خودت نگفتی صبحی حوصلت پیششون سر رفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کرد. صبح سر صبحانه دلش میخواست فرار کند از حضور طاهر... شانه بالا انداخت: نمیدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:میبینی بهونه میگیری. حالا میای خونه ما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا بلند شد: نه بابا. خوابم میاد. صبح زودم پاشدم رفتیم استقبالش... میخوام یکم بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:باشه پس من برم. مامانم صدام میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماس را قطع کرد و به سمت پذیرایی رفت. روی کاناپه دراز کشید و بالشت را در آغوش گرفت. میلی به شام نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام صحبت هایی که با شراره داشت نمی توانست از طاهر دل گیر نباشد. نمی توانست طاهر را درک کند. در یک کلمه از این مرد شاکی بود که پدرش را گرفته است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کوچکترین صدایی بلند شده و به سمت پنجره می دوید شاید وَلی آمده باشد اما خبری نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش به در بود شاید پدرش بیاید اما عقربه های ساعت به یازده نزدیک می شد و خبری از وَلی نبود که کم کم بخواب رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرکت دستی روی پاهایش چرخ زد. قبل از اینکه از کاناپه زمین بیفتد وَلی در آغوشش کشید و بلندش کرد. کمی چشم باز کرد. با دیدن وَلی دوباره چشم بست. وَلی روی تخت خواباندش و ملحفه را روی تنش کشید. صدای زنگ تلفن وَلی و بعد هم صدای آرامش: الو طاهر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:نه خوابیده بود. حدس زدم خواب باشه ولی خب اولین بار بود این وقت شب تنهاش می ذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:باشه فردا بیا بانک. مرخصی میگیرم با هم بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماس را قطع کرد و کنار تخت مستانه نشست. موهای روی صورت دخترک را کنار زد. امروز طاهر گفته بود بخاطر وجود مستانه به او حسادت میکند. بخاطر پدر بودنش... اما نباید خود را غرق در زندگی دخترکش کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگر می شد از زندگی دخترکش جدا شود؟ تنها کسی که داشت... همه ی زندگی اش... مستانه تمام هستی اش بود. بعد از مرگ لیلا تنها کسی که می توانست لبخند را مهمان لبهایش کند مستانه بود. مستانه تنها دلیل زندگی اش بود. چطور می توانست کمتر به دخترکش فکر کند. هر لحظه نگران مستانه بود. هر لحظه به مستانه می اندیشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر گفته بود روی مستانه وسواس پیدا کرده است اما اهمیتی نداشت. او این وسواس را دوست داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه جا به جا شد. به طرفش چرخید و چشم باز کرد: بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای مستانه را نوازش داد: جان بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان مستانه بسته شد. لبخند زد. از جا بلند شد و برای تعویض لباس به اتاق رفت. غذاهای دست نخورده روی اجاق را هم در یخچال گذاشت. قرمه سبزی را بو کشید... دست پخت مستانه شباهت زیادی به دست پخت لیلا داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیشرت خاکستری را به تن کرد و روی تخت دراز کشید. اعتراف کرد بعد از سالها باز هم توانسته بود در کنار طاهر روحیه جوانی اش را بازیابد. طاهر تغییر چندانی نکرده بود. هنوز هم همان جوان شاد گذشته بود. رفیق شفیق دوران کودکی و جوانی اش... رفیقی که کنار هم روی یک نیمکت می نشستند. بعد ها کنار هم موهایشان را از ته تراشیده بودند و طاهر بود که لیلا را برایش خواستگاری کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانش را زیر سر فرستاد. دوازده سال پیش همراه لیلا طاهر را راهی کرده بودند. مستانه به سختی از آغوش طاهر جدا شده بود. حال به طاهر اخم میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی روی لبهایش آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتش را از تن کند و روی مبل انداخت. به سمت مستانه که با کاسه ذرت بو داده جلوی تلویزیون نشسته بود برگشت: باید اینجاها رو تمیز کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه بدون چشم گرفتن از تلویزیون سرتکان داد: باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش را بالا برد و دست به کمر زد: دِ... پاشو مستانه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه با خشم نگاهش را از صفحه تلویزیون گرفت. درست در حساس ترین لحظه... پسر بازیگر به عشقش اعتراف می کرد. با خشم گفت: باشه الان تمیز میکنیم. خیلی که کثیف نیست. امروزم چهارشنبه هست، جمعه عمه میاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی بی توجه به توضیحات مستانه گفت: به طاهر گفتم شب بیاد اینجا... خیلی اصرار کردم از همون اول بیاد ولی گوش نکرد. میومد اینجا بهتر بود ولی میگه هتل راحت ترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه غرق در تلویزیون بود و هیچ از صدای پدرش نمی شنید. پسرک داستان در برابر دختر مورد علاقه اش زانو زده بود و از احساسش می گفت. دلش ضعف رفت... می شد روزی او جای آن دختر باشد و مردی در برابرش زانو بزند... این گونه عاشقانه برایش از دوست داشتن بگوید؟ این چنین دنیایش را به نام او بزند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر توی فیلم دستانش را در برابر دهانش گرفت. بجای دختر بغض کرد. هر آن ممکن بود اشک هایش سرازیر شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی صدا زد: مستانه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت پرده اشک چشمانش دید پسرداستان حلقه را در انگشت دختر جا داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:مستانه برای شام چی درست کنیم؟ میخوای از بیرون غذا بگیرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بین اشک هایش لبخند زد. پسر با هیجان دست دور پاهای دختر انداخت و چرخید. وَلی در ورودی پذیرایی ایستاد: با تو نیستم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک هایش را پاک کرد. به سمت وَلی برگشت: چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:اصلا شنیدی چی گفتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی به روی وَلی زد. وَلی نزدیکتر آمد و گفت: میگم از طاهر دعوت کردم شام و بیاد اینجا... بهتره خونه رو مرتب کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را چرخ داد: خونه که مرتبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:شامم باید بگیریم. طاهر آشپزیش عالیه... فکر نکنم بتونه غذاهای ما رو بخوره. از بیرون میگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر... هوووی این روزهایش شده بود این مرد. پدرش دیگر سر ساعت به خانه نمی آمد. وقت هایش را با رفیقش می گذراند. یک هفته می گذشت و هر لحظه بیشتر از این مرد متنفر می شد. وَلی چند باری خواسته بود او را هم همراه خود برای دیدن طاهر ببرد اما هر بار از رفتن سر باز زده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا بلند شد. از آمدنش خشمگین بود اما از اینکه وَلی امشب در خانه می ماند راضی تر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی وارد اتاقش شد. کاسه ی ذرت بو داده را برداشت و به سمت آشپزخانه رفت. وَلی با جاروبرقی بیرون آمد و نگاه مستانه روی تیشرت سبز رنگش ثابت ماند. پلک زد تا چیزی را که می دید باور کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی به طرفش برگشت: مستانه زود باش بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی که مشغول آماده کردن جاروبرقی بود سر برداشت و پرسشگرانه نگاهش کرد. مستانه نزدیک شد: بابا این تیشرت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه وَلی به لباس توی تنش کشیده شد و با لبخند سر بلند کرد: با طاهر رفته بودیم خرید گرفتمش. بهم میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه با لبخند تماشایش کرد: آره. فقط هیچوقت این رنگی نمی پوشیدین. من خیلی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:طاهر میگه هنوز سن و سالی ندارم که بخوام لباسای تیره بپوشم. یه جورایی نخواستم روش و زمین بندازم. بد که نشده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه در آغوشش پرید: وای عالی شده بابای خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی چرخی زد و زمین گذاشتش: قربون دخترم برم. حالا بیا اینا رو جمع و جور کنیم. طاهر خیلی به تمیزی و مرتب بودن اهمیت میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسایل روی میز را جمع کرد تا به آشپزخانه ببرد و در همان حال گفت: بابا... عمو طاهر چرا این همه سال ایران نیومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:اونجا کاراش بهتر پیش میره دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:خب الان چرا برگشته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی جارو را روشن کرد و در صدای دلخراشش گفت: بخاطر یه مشکل خانوادگی برگشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظرفهای کثیف را در ماشین ظرفشویی جمع کرد: یعنی اینجا خانواده داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی تقریبا فریاد زد: آره داره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خاموش شدن جارو برقی سر بلند کرد. نگاهش را به پدرش دوخت. وَلی از دسته جاروبرقی آویزان شد: مستانه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:بله بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:میخوام به طاهر بگم بیاد اینجا باهامون زندگی کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مکث کرد تا جمله را درک کند و یکدفعه گفت: چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:یکم کارش طول میکشه اینجا... نمیتونه که همش توی هتل بمونه. من تنها بهش بگم قبول نمیکنه. میخوام تو هم یکم اصرار کنی بهش تا قبول کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:مگه نگفتی خانواده داره اینجا؟ چرا پیش اونا نمیره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:پیش اونا نمیتونه بمونه. اتاقای طبقه بالا هم خالیه... ببین وقتی اومد من بحث و وسط میکشم تو هم بگو آره عمو بیا بمون و این حرفا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب ورچید: من نمیتونم بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:چرا؟ یه دو تا کلمه نمیتونی بگی بهش؟ اینقدر دوست داره بعد تو یه چند وقت نمیتونی اینجا ببینیش؟ از هفته بعدم که میری مدرسه چیکار به طاهر داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:بابا اون که عموی واقعیم نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:برای من بیشتر از برادر واقعیمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پا روی زمین کوبید: بمن چه؟ عموی من که نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی با اخم نگاهش را به مستانه دوخت. مستانه از نگاه خشمگین پدر لرزید. مگر چه بر زبان آورده بود که لایق چنین نگاهی باشد؟ جز اینکه واقعیت را گفته بود؟ مگر نه اینکه طاهر عمویش نبود. واقعیت همین بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت اتاقش به راه افتاد و بی توجه به مستانه گفتن های وَلی وارد اتاق شد و در را بست. با حرص برگشت و لگدی هم نثار در بسته کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت تختش می رفت که وَلی در را باز کرد و در چهارچوب در ایستاد: برای چی لگد میزنی؟ زورت به در رسیده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب وَلی را نداد و روی تختش نشست. در برابر تمام جر و بحث هایی که با وَلی داشتند سکوت می کرد. می دانست حق با اوست اما این را هم می دانست که بعد از مرگ مادرش تنها کسی که دارد وَلی است. یکبار که دعوای شدیدی داشتند شراره خواسته بود به این فکر کند اگر یک روز پدرش هم مثل مادرش نباشد... از آن روز در تمام دعواهایشان زبان به دهان می گرفت مبادا روزی وَلی نباشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض کرد و وَلی با خشم غرید: به طاهر همون چیزی و میگی که بهت گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم روی هم فشرد و طاهر از اتاق بیرون رفت. پاهایش را روی تخت سر داد و تنش را عقب کشیده و به طاق تخت تکیه زد و پاهایش را در آغوش کشید. صدای جارو برقی بلند شد و همزمان سر روی پاهایش گذاشت. کاش مادرش بود... اگر بود می توانست در برابر وَلی بایستد. می توانست بگوید که از بودن این مرد در خانه شان راضی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک هایش که سرازیر شد بلند شد و در اتاق را که وَلی در حال رفتن باز گذاشته بود بست. برگشت و روی تخت دراز کشید. پاهایش را به سمت شکمش جمع کرد و خم شد. بین پرده اشک هایش کم کم چشمانش سنگین شد و بخواب رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواب لیلا را می دید که به رویش لبخند می زند. با مهربانی تماشایش می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی صدایش زد. چشم گشود... صدا باز هم تکرار شد. کمی جا به جا شد... صدا باز هم تکرار و تکرار شد. گویا زمان به گذشته برگشته بود. اشتباه نمی کرد صدای مادرش بود. صدای لیلا بود که صدا می زد مستانه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا بلند شد. در اتاقش بود. اما مطمئن بود صدایی از بیرون از اتاق صدا زد مستانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق را باز کرد. در چهارچوب در ایستاد. صدای خنده ی لیلا پیچید... به سمت پذیرایی قدم برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا گفت: مستانه مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از راهرو کوچک گذشت و وارد پذیرایی شد. نگاهش روی طاهر و بعد هم وَلی که کنارش روی مبل نشسته بود ثابت ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا باز هم صدا زد: مستانه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیش رفت. چرخید و به صفحه تلویزیون خیره شد. به تصویر مادرش که دست مستانه پنج ساله را گرفته بود و به سمت وَلی توی تصویر می رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه پنج ساله دستش را از دست مادر بیرون کشید و به سمت پدر دوید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا لبخند زد و به سمت فیلم بردار برگشت: طاهر همش از ما فیلم گرفتی پس خودت چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای طاهر بدون تصویر بلند شد: حالا بعدا منم میگیرم. با وَلی جامون و عوض میکنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا به سمت دوربین آمد: بده من این دوربین و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر در حال فیلم برداری عقب رفت. تصویر روی صورت لیلا متوقف شد. به موهای خرمایی مادرش نگاه کرد. به چشمان کشیده و صورت گردش... اشک هایش فرو ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی از جا بلند شد و کسی از پشت سر صدا زد: مستانه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش از کنارش گذشت و به سمت اتاقش رفت. به سمت طاهر که صدایش زده بود برگشت. طاهر از جا بلند شد و به طرفش آمد: چرا گریه میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر به زیر انداخت و بغض کرد. دست طاهر روی شانه اش نشست: مامانت افتخار میکنه به اینکه دختری مثل تو داره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر برداشت. به چشمان قهوه ای طاهر خیره شد. به تصویر خود در چشمانش... طاهر لبخندی به رویش زد: مطمئنم لیلا هر روز از اینکه اینقدر بزرگ و خانم شدی خوشحال میشه. وقتی من دیدمت اینقدر خوشحال شدم. مطمئنم لیلا خیلی خوشحال تره... واقعا افتخار میکنه به اینکه تو دخترشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند روی لبهایش جان گرفت. نمی توانست خوشحالی که از تک تک کلمات این مرد احساس میکرد را بروز ندهد. خندید و طاهر به همراهش خندید: بیا که سوغاتی هات و آوردم برات...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخید و صدایش را بالا برد: وَلی کجا رفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدانی را که در برابر در ورودی قرار داشت کشید و نزدیک تر آورد: بیا ببین میپسندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه نگاهش را از طاهر گرفت. طاهر صدایش را باز هم بالا برد: وَلی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدان را تا نزدیکی مستانه آورد و گفت: همش مال توئه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه با چشمان گرد شده گفت: مال من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر خندید و روی مبل نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه نگاهش را روی چمدان چرخ داد: همش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:آره همش مال توئه. برای دخترم. رفیقم. برادر زاده ام. تو یه زمانی بهترین رفیق من بودیا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی هم از اتاق بیرون آمد: اون وقتا که برای رفتنشم گریه میکردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه متعجب به هردویشان نگاه کرد. وَلی دستی به صورتش کشید اما نمی توانست چشمان قرمزش را از دخترش پنهان کند. طاهر هم به این موضوع پی برده بود. از جا بلند شد. کت کرم رنگش را از تن بیرون کشید و به سمت چمدان راه افتاد: بازش کن دیگه. منتظر چی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خود دست به کار شد و چمدان را باز کرد. مستانه کنارش نشست و نگاهش روی عروسکی که به رویش لبخند می زد ثابت ماند. طاهر عروسک را بلند کرد و به طرفش گرفت: این قدیمیه. وقتی تازه رفته بودم خریدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه به عروسک مو خرمایی خیره شد. لبخند زد به صورت گرد عروسک...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی کنارش نشست: چقدر زحمت کشیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر در پهلویش کوبید: خفه... مستانه تنها دختر تو نیست. دختر منم هست. برای تو خریدم فضولی کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه به لحن سرخوشانه طاهر خندید. وَلی از دیدن خنده مستانه شاد شد. گویا کم کم مستانه با طاهر کنار می آمد. لبخند زد. هر دوی آنها عزیزترینانش بودند. امیدوار بود بتوانند با هم کنار بیایند. آرزویش همین بود. کنار آمدن مستانه با طاهر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه در بین سوغاتی های طاهر گم شده بود. طاهر هم برای هر کدام توضیحی مفصل داشت. هر کدام را با خاطره ای و به دلیلی برای مستانه خریده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه خیره اش را به مستانه دوخت. مستانه سر برداشت و با دیدن وَلی نگاه دزدید. با وجود این سوغاتی ها... این کادو ها... با وجود محبت های طاهر هنوز هم نمی توانست حضور طاهر را در خانه شان تحمل کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی خواست پدرش در این مورد نقطه ضعفی پیدا کند. با کمک طاهر وسایل را به اتاقش بردند. طاهر با دیدن اتاقش در چهارچوب در ایستاد: واو عجب اتاقی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد. چمدان را به وسط اتاق کشاند و طاهر نگاهش را در اتاق مقابلش چرخاند. اتاقی با تم آبی و سفید و سرمه ای... به طرف مستانه برگشت: پس صورتیش کو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه متعجب همانطور که خم شده بود سر چرخاند: صورتی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر با لبخند وارد اتاق شد: فکر میکردم یه دختر هم سن و سال تو باید یه اتاق صورتی داشته باشه. پر از عروسک و این حرفا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت مستانه برگشت: همیشه همینطوره نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه شانه بالا انداخت: من اتاقم و اینطوری دوست دارم. از صورتی هم خیلی خوشم نمیاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروان طاهر بالا رفت: چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:نمیدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:اتاقت خیلی دپرسه... انگار این دپرس بودن وَلی روی تو هم تاثیر گذاشته... چرا شما پدر و دختر زانوی غم بغل گرفتین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-:هیچم اینطور نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر نگاهی به تخت انداخت و گفت: میتونم بشینم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه با سر پاسخ مثبت داد. طاهر روی تخت نشست و پای راستش را روی پای چپ کشید. خود را کمی به جلو خم کرد و دستانش را به دور زانوانش گره زد. نگاه مستانه روی دستبند چرمی توی دستش خیره مانده بود. طاهر خود را تاب داد: تو یه دختر جوونی... مگه چند سالته این رنگا رو انتخاب کردی. بجاشون شاد باش شاد زندگی کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه از پرحرفی های طاهر خوشش نیامده بود. به نظرش او حق نداشت در مورد اتاقش اظهار نظر کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای عوض کردن بحث پرسید: چمدون و الان خالی کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر چشم از برچسب سفید برفی روی کمد گرفت: نه لازم نیست چمدونم مال توئه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عروسک را از جعبه بیرون کشید. روی تخت که می گذاشت لبخند زد. نام عروسک را لیلا می گذاشت. امروز طاهر با تمام نچسبی اش، با تمام این اضافه بودنش خاطرات لیلا را به ارمغان آورده بود. این عروسک هم می توانست برایش عزیز باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای عروسک را نوازش داد و وَلی صدایشان زد. طاهر از جا بلند شد و در حال بیرون رفتن به سمتش برگشت: اتاق قشنگی داری مثل خودت... مخصوصا این خوشگله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره اش به برچسب سفید برفی روی کمد بود. پوزخندی زد. برچسب هم دوست داشتنی می شد؟ اخم کرد به روی برچسب روی کمدش... چون برچسب را فرشته برایشان کادوی ولنتاین خریده بود روی کمد چسبانده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد... با خشم نگاهش را از برچسب گرفت و دست به کمر به اتاقش نگاه کرد. هیچ هم بد رنگ نبود. خیلی هم خوشرنگ بود. زانوی غم هم بغل نگرفته بود. مردک افسرده... زیادی شاد می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی برای شام صدایش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدان را گوشه ی اتاق کشید و بیرون رفت. وَلی و طاهر پشت میز نشسته بودند. وَلی غذاها را روی میز چید: ما مثل تو دست پختمون عالی نیست برای همین از بیرون غذا گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر دستانش را بهم کوبید: خب میگفتی خودم درست میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی پارچ آب را روی میز گذاشت. دورتر از آنها پشت میز شش نفره نشست. طاهر متعجب گفت: مستانه عمو چیزی شده؟ از من ناراحت شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفت: نه! چرا ناراحت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وَلی با تردید نگاهش کرد: بزار راحت باشه همیشه همونجا میشینه تا تلویزیون و ببینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر از جا بلند شد: پس ما نزدیکش بشینم. چرا اینقدر فاصله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستانه زیر لب غرغر کرد. هر چقدر با طاهر بی تفاوت رفتار میکرد، او بیشتر نزدیکش می شد. پایش را زیر میز چرخ داد و با خشم به پای طاهری که حال روبرویش نشسته بود کوبید و سر برداشت: وای ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.