چرا من؟ چرا من باید دورگه باشم؟ اون هم دورگه چی؟ دورگه خون‌آشام-جادوگر! به هیچ جایی تعلق ندارم، نه سرزمین جادوگرها و نه سرزمین خون‌آشام‌ها همش معلق و عذاب‌آور همه به هم مشکوک هستند. برای همه عجیب‌وغریبم به موجودی تبدیل شدم که حتی نمیدونم دقیقاً چی هست، چه قدرت‌هایی داره، چه ویژگی‌هایی داره. فعلاً که سردرگمم، دلم میخواست کاش اصلاً به دنیا نیومده بودم، حتی نمیتونم عاشق بشم و کسی رو دوست داشته باشم، چون بهش آسیب می‌زنم. هیچ راهنمایی ندارم باید خودم تنهایی از پس مشکلاتم بربیام. آره... تنهایی.

ژانر : فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۵۵ دقیقه

مطالعه آنلاین دورگه خونآشام جادوگر
نویسنده : Zahra.m

ژانر : #فانتزی

خلاصه :

چرا من؟ چرا من باید دورگه باشم؟ اون هم دورگه چی؟ دورگه خون‌آشام-جادوگر! به هیچ جایی تعلق ندارم، نه سرزمین جادوگرها و نه سرزمین خون‌آشام‌ها همش معلق و عذاب‌آور همه به هم مشکوک هستند.

برای همه عجیب‌وغریبم به موجودی تبدیل شدم که حتی نمیدونم دقیقاً چی هست، چه قدرت‌هایی داره، چه ویژگی‌هایی داره.

فعلاً که سردرگمم، دلم میخواست کاش اصلاً به دنیا نیومده بودم، حتی نمیتونم عاشق بشم و کسی رو دوست داشته باشم، چون بهش آسیب می‌زنم.

هیچ راهنمایی ندارم باید خودم تنهایی از پس مشکلاتم بربیام.

آره... تنهایی.

سخنی از طرف نویسنده

در خیلی جاها گفته شده که جادوگرها تعادل طبیعت را برقرار میکنن و خون‌آشام‌ها تعادل طبیعت را برهم میزنن. دورگه خونآشام-جادوگر امکان‌پذیر نیست.

اما من میگم توی دنیای تخیلات همه چی امکان پذیره و هیچ‌کس حق نداره براش قانون بذاره، منم یک موجود جدید و شاید غیرممکن به وجود آوردم.

فصل اول

زندگی قبل از "من "

«گم شو بیرون دیگه...»

کرپسلی (Krpsly): «تو چطور جرئت میکنی با استادت اینجوری حرف بزنی؟ ادبت کجا رفته؟»

«یک جایی رفته دیگه، به تو چه آخه؟»

کرپسلی: «ببین جنا... با من کل‌کل نکن که الان حوصله ندارم.»

«من کل‌کل نکردم، فقط راحتم بذار.»

کرپسلی: «جنا ((Jenna بتمرگ، انقدر هم زر نزن.»

چشمام گشاد شد. مرد بی‌تربیت، اومده تو اتاقم و پررویی هم میکنه. از پشت سرش به طرفش حمله کردم که بیرونش کنم، اما کرپسلی با یک حرکت ضربه فنیم کرد و دستمو پیچوند، منو روی زمین خوابوند و پاشو روی گردنم گذاشت. دستم داشت کنده میشد، از درد داشتم می‌مردم که کرپسلی گفت: «بهت گفتم بتمرگ، انگار زبون آدمیزاد حالیت نمیشه، نه؟»

با پررویی گفتم: «نه من که آدم نیستم؛ خون‌آشامم.»

کرپسلی نفس تندی کشید و دستم رو ول کرد. به زور بلند شدم، روی زانو نشستم و دستمو مالش دادم. یکهو کرپسلی یک لگدی به شکمم زد که پرت شدم و به دیوار خوردم.

کرپسلی: «اینم برای بلبل زبونیت و تندی از اتاق بیرون رفت؛ یعنی اگه یک روز بحث من و کرپسلی به دعوا نکشِ باید خداروشکر کنم. ازبس‌که این آقا سیب‌زمینی، خشک و بداخلاق.»

خب، راستی یادم رفت که خودم معرفی کنم. من جنا جکسون هستم. یک خونآشام پررو البته همش ادعای خالیِ مثل همین‌الان موقع دعوا کم میارم، من اصیل نیستم. منم قبلاً یک آدم بودم، مثل شماها! خیلی اتفاقی کرپسلی رو دیدم، لابد میگید چطور اتفاقی؟

خب من بهتون میگم. با پدر نازنینم که حالا یک پیرمرد شده در حال آب دادن گل‌های باغچمون بودیم، البته نصف شب بود. چطور بگم؟ خانواده‌ی ما عین جغد بودن، کل شب‌بیدار البته دروغ گفتم تا نصف شب بیدار ما یک خانوادهی باحال بودیم. من یک خواهر دوقلو داشتم که راستش اصلاً شبیه من نبود. کلی هم فرق داشتیم باهم خواهرم مارال (Maral) معلوم نبود به کی رفته بود ولی من شبیه بابام بودم. پس دیگه کلـــی باهم فرق داشتیم. مامانم هم اصلاً از اون مامانای نگران نبود. اصلاً یادم نمیاد آخرین باری که برای انجام کاری از مامانم اجازه گرفتم کی بود؟ شاید 5 سال پیش اونم وقت‌هایی که دو یا سه سالم بود. خلاصه داشتم میگفتم. در حال آب دادن به گل‌ها بودیم که پدر نازنینم به خونه رفت و به من هم سپرد که تا چند دقیقهی دیگه خونه باشم؛ اما من... کله‌شقم دیگه، خونه نرفتم و نیم ساعتی بیرون بودم. احتمالاً اون موقع مارال و مامانم در حال جمع‌وجور کردن خونه بودن و پدرم در حال فیلم سینمایی دیدن منم که توی خیابون تاریک در حال بازی کردن. تا اینکه کرپسلی و دارن شان (Darren Shan) رو دیدم.

خیلی عجیب بود. یک خونآشام که من عاشقش بودم. حالا، وسط خیابون جفت خونمون مگه میشه؟ البته من کرپسلی رو از یکی از کتاب‌های باستانی پدرم شناختم. آخِ میدونید چیه؟ جد پدرم شکارچی بودن، اونم نه شکارچی معمولی؛ شکارچی خون‌آشام.

اسامی تمام خون‌آشام‌هایی که از دستشون فرار کردن رو تویِ کتاب نوشتن و نقاشی اونها رو هم کنارش چسبوندن و دونه دونه همه رو شکار میکنن. منم که عاشق خونآشاما، کل اون کتاب رو حفظم.

حالا من اون خون‌آشام فراری رو دیدم. کرپسلی هم منو دید و یک لبخند ژکوند زد و گفت: «اوه، مادمازل کوچولو. از آشنایی با شما خوشبختم، اجازه‌ی مرخصی میفرمایید؟»

فریاد زدم: «کرپسلی...!»

کرپسلی با تعجب به هم نگاه کرد.

دارن شان پرسید: «آقای کرپسلی، این کیِ؟ شما رو از کجا میشناسه؟»

کرپسلی زیر لب یک چیزی به دارن شان گفت و بعد آماده‌ی خیز گرفتن شد. ترسیدم نکنِ بخوان برن!

پریدم و محکم ردای کرپسلی روگرفتم. یکهو خودمو توی یک خیابون سوت‌وکور دیدم. شلوارم از زانو پاره شده بود و پام خونریزی داشت. چون درست ردا شو نگرفتم لباسم همه خاکی شده بود.

وقتی کرپسلی منو دید با فریاد گفت: «دخترِ احمق، این چه‌کاری بود؟»

با گریهای که به خاطر پام بود گفتم: «من میدونم تو خون‌آشامی، میدونم اون هم دستیارتِ. من همه چیو دربارت میدونم. تنها چیزی که ازت میخوام این‌که منو تبدیل به خون‌آشام بکنی.»

نمی‌دونم چطور این حرف از دهنم پرید. البته تقصیر من هم نبود. مدتی بود که توی تصوراتم خودم رو یک خون‌آشام میدیدم. یک خون‌آشام قوی و خشن

کرپسلی جواب داد: «چی؟ هه. چی باعث شده همچین فکری درباره‌ی من بکنی؟ خنده‌دار.»

«مسخره‌بازی در نیار. من همه چیو میدونم!»

رفتم نزدیکتر و دستشو گرفتم جای زخمای روی انگشتاشو نشون دادم و گفتم: «تو از این طریق تبدیل شدی به دست سبا نایل (Sba Nayl) بازم بگم؟»

کرپسلی: «دیگه داری خیلی حرف می‌زنی.»

کرپسلی اومد سمتم یقمو محکم کشید و دندوناشو به هم فشرد و با اخم ترسناکی گفت: «چی میخوای؟»

«من فقط میخوام که تبدیلم کنی.»

کرپسلی به هم پوزخند زد و منو محکم روی زمین انداخت، جوری که اعضای بدنم درد گرفت.

«فکر کردی به این سادگیِ؟»

«من خودم میدونم سادست یا نه. اول خونمو امتحان میکنی بعد تبدیلم میکنی و آخرش آموزش‌های رزمی رو به هم یاد میدی.»

کرپسلی از اطلاعاتم خیلی تعجب کرده بود، حق داشت. یک دختر معمولی این چیزا رو از کجا میدونست.

کرپسلی: «تو کی هستی؟»

«من یک دختر معمولیام که خودت میدونی توی یک خونه در اون اطراف زندگی میکنم.»

کرپسلی: «منظورم این نبود. این‌همه چیز از کجا میدونی؟»

«از یک کتاب، مال پدرم بود. بهش ارث رسیده بود.»

کرپسلی: «چی...؟! اسم بابات چیه؟ اون کتاب چه شکلیِ؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«پدرم مت جکسون-ه (Matt Jackson) اون کتاب اسمی نداره، اما یک جلد مشکی با روبان قرمز داره.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌تدریج سرخ شدن کرپسلی رو دیدم. چشماش گشاد شده بود، فکش منقبض شد. از ترس دستاش میلرزید. حق داشت، اسم اون جز فراریهای اون کتاب بود. اگه پدرم میدیدش بی‌شک تا حالا مرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «هرچه زودتر برگرد خونتون اصلاً منو فراموش کن. اصلاً فکر کن منو ندیدیدی. فهمیدی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«نکنِ از پدرم میترسی؟ نگران نباش. تا وقتی با تو باشم بهش چیزی ازت بهش نمیگم؛ اما اگه...!» یک چشمک زدم و سرخ شدن تدریجی کرپسلی رو دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی با دندونهای به هم فشرده گفت: «اگه خانوادت رو کُشتی بعد میتونی همراه من باشی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم خشک شد. نگاه نافذی به کرپسلی انداختم و بهش پشت کردم. دستمو داخل ژاکتم بردم و خنجر چوبیای که سلاح رایج شکارچیها بود رو درآوردم، چرخیدم و خنجر رو به گردن کرپسلی فروکردم. "دارن شان " جلو پرید و بازوی کرپسلی رو چنگ زد، به من اخم غلیظی کرد و به کرپسلی کمک کرد تا خنجر رو از گردنش در بیاره. کرپسلی از درد چهرش جمع شد ولی غرورش اجازه نمیداد فریاد بکشِ. منم خیلی ریلکس با دسته‌ای از موهام بازی میکردم. کرپسلی خنجر رو بیرون آورد و پرتش کرد یک گوشه‌ای دست‌شو به زخم عمیق گردنش کشید. وقتی کف دستش خون دید نعره کشید و به من حمله کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاقوی جیبی کوچک و چوبیم رو به شکمش فروکردم و گفتم: «روی من یک ردیاب ضد خون‌آشامی. کافیِ انگشتت به من بخوره تا تموم آژیرهای خونمون به صدا در بیان و تمام تلویزیون‌ها، کامپیوترها و همه وسایل الکترونیکی به‌طور خودکار محل من رو ردیابی کنن و باورت نمیشه که چه قدر راحت اینکارو انجام میدن، پس بکش کنار بذار باد بیاد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و محکم هلش دادم روی زمین خنجر چوبیم رو از زمین برداشتم و بااحتیاط جوری که دستم به کرپسلی نخورِ چاقوی جیبیم رو هم از شکمش بیرون کشیدم، کرپسلی از درد خم شد و شکمش روگرفت. با گوشه لباسم شروع کردم به تمیز کردن خنجرهای نازنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن: «چی میخوای؟ بذار به کارمون برسیم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«فعلاً ببندش. منتظرم ببینم کی ناز کشیدنای کرپسلی تموم میشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن: «چیو ببندم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک لبخند حرص درار زدم و گفتم: «دهنتو.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن با چشمای گشاد شده به هم زل زد و فقط از ترس ردیاب بود که تا حالا به هم حمله نکرده بود. منم براش لبمو غنچه کردم و گفتم: «آخی کوچولو. ناراحت شدی؟ خب ببخشید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی هرکسی نمیتونستم از این اداها در بیارم چون خیلی خجالتی بودم؛ اما اینکه اونا نمیتونستن به هم آسیب بزنن به هم اعتماد به نفس می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره کرپسلی حالش جا اومد و گفت: «کمتر زر بزن، فقط باهامون بیا. به خاطر تو مجبوریم آروم راه بریم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو توی کاسه چرخوندم و دنبالشون راه افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم اومدم خیلی توی خاطراتم غرق شده بودم، به خودم نگاه کردم. دندون نیش‌هام که عاشقشون بودم و هر شب تمیزشون میکردم. ناخنهام که همه لاک مشکی داشتن، لباسای رزم خفنی که باهاش کلی حال میکردم. از بچگی آرزوی اینو داشتم همینی که الان هستم. از بچگی؟ الانم بچه بودم. فقط دو سال از تبدیلم گذشته ولی یک رزمی‌کار ماهر هستم نه‌سالگی تبدیل شدم. وقتی‌که... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاطره‌ی شماره دو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی از در هتل اومد تو و گفت: «خب حالا که خانوادت مردن میتونی تبدیل بشی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«چی؟ کی... کی مرده؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «خانوادهای مزاحمت.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«درست حرف بزن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «خب برای خون‌آشام‌ها که فایده‌ای نداشت، داشتن؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«فقط بگو چطور مردن؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «امــم... بذار فکر کنم، نمیدونم!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«به هم بگو؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «نچ»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«به درک، نگو.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «خیلی خب. فک کنم تصادف کردن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابشو ندادم. «میخوای تبدیل شی یا نه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بفضمو قورت دادم و بعد طوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده به کرپسلی گفتم: «تبدیلم کن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه خانوادم برام مهم نبود. من به خاطر خون‌آشام شدن خانواده‌ام رو ترک کرده بودم. پس باید فراموششون کنم. کرپسلی یک ابرو شو بالا انداخت و گفت: «فک کردی من خرم؟ اول ردیابتو از کار بنداز.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و ردیابم رو از یقه لباسم جدا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «انگشتت رو بفرما.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستامو جلو آوردم. کرپسلی با ناخن محکم بهشون ضربه زد. به نوک انگشتام که زخم شده بود و ازش مقداری خون بیرون می‌زد نگاه کردم، دستامو بالا آوردم. کرپسلی انگشتای خودشم زخم کرده بود. قسمت زخم شده‌ی دستامونو رویهم گذاشتیم و خونمون در بدن هم جریان پیدا کرد. وقتی جریان خون به قلبم رسید خیلی به هم‌فشار اومد و روی زمین افتادم. بلند شدم به نوک انگشتام نگاه کردم، دیدم خیلی سریع زخمش خوب شد. هه، حالا من یک خون‌آشامم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن گفت: «نمیدونم باید تبریک بگم یا نه؟ ولی از اونجایی که توی این مدت، امــم... یک جورایی در صلح به سر بردیم پس به‌عنوان دوستت بهت تبریک میگم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم: «خیلی خب... ممنون!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: «جنا پاشو، وقت رفتنِ»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اَه. دارن... ولم کن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن: «پاشو، توکه تنبل نبودی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«چرا داد می‌زنی؟ کجایی تو؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن: «بیرون اتاقم، کرپسلی گفت "بیدارت کنم ".»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خستگی از تابوتم بیرون اومدم. «ساعت چنده؟ اصلاً کجا میخوایم بریم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن: «ساعت هفت شبه و میخوایم بریم یکم خوشگذرونی»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«ها...؟ حوصله ندارم دارن، دست ازسرم بردار و برو.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن: «حتی اگه این خوشگذورنی یک خوشگذرونی خون‌آشامی باشه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا پریدم و گفتم: «حتماً میام، فقط چند دقیقه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرعت خون‌آشامیم در عرض ده ثانیه آماده شدم. باذوق همراه دارن از هتل بیرون رفتم، همینجوری که رفتیم به جنگل کنار هتلی که توش مستقرشده بودیم رسیدیم. کرپسلی رو دیدم که از یک بطری خون میخورد. خون رو که دیدم از خود بی‌خود شدم سرم گیج شد و روی زمین افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی به هم نگاه کرد و گفت: «چند وقتِ خون نخوردی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس‌نفس‌زنان گفتم: «تقریباً یک ماه پیش.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «یک ماه پیش؟ تو تا الان باید مرده بودی. چطور طاقت آوردی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن: «من دوهفته بیشتر نمیتونم دوم بیارم. بعد تو؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی با حیرت به هم زل زده بود! برای خودمم جای تعجب بود، نمیدونم؟ هر وقت درد گرسنگی به سراغم میومد نادیده میگرفتمش و بعد فراموشم میشد. کرپسلی به خودش اومد، یک بطری خون از جیبش درآورد و به دستم داد با لذت تمام بطری رو سر کشیدم. نیرویی به هم‌دست داد که هزاران ویسکی نمی‌توانست به هم بده، احساس میکردم میتونم تا آسمون پرواز کنم و به قعر زمین برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «خوشحال باش. قرارِ امشب جشن بگیریم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«چطور؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «یک پسر موبلوند برات‌گیر آوردم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اوه. بی‌خیال من.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «تو الان یک خون‌آشامی، برو حالشو ببر.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن با عصبانیت: «اون یک بچست. کی حاضر میشه باهاش برقصِ؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام بین کرپسلی و دارن میچرخید. وقتی دیدم کرپسلی جواب نمیده رو به دارن گفتم: «تو مدافع حقوق بشری؟ بکش کنار. بالاخره منم میخوام خوش بگذرونم. مگه نه کرپسلی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی چشمکی زد: «آره.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«پس کو اون موبلوند؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «بیا تو پارتیه، جذب کردنش دست خودتِ» بعد چشمکی به هم زد. منم در مقابل ابروها مو بالا انداختم. پارتی همون نزدیکیها بود وارد سالن رقص که شدم، کرپسلی به یک پسر اشاره کرد. اوه مای گاد. یک پسر جذاب و خوشتیب به دیوار تکیه زده بود، یک عینک دودی روی چشماش زده بود و بطری شامپاین هم‌دستش بود. مردد بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «میخوام ببینم تا چه حد تو جذب کردن پسرا ماهری؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اگه خیط شدم قول بده نخندی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «از همین الان خندم گرفت.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«نیشتو ببند.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک بطری شامپاین برداشتم و به سمت سوژه به راه افتادم. دستی به لباسم کشیدم، خداروشکر به خاطر شناختی که از کرپسلی داشتم یک لباس مجلسی پوشیده بودم وگرنه... یک نفس عمیق کشیدم و با لبخند شروع به راه رفتن کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«سلام»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موبلوند: «سلام»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«افتخار آشنایی با چه کسی رو دارم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موبلوند: «تو هم...؟! برو بچه مامانت صدات میکنه.» و بعد راه افتاد و رفت. یک لبخند ملیح زدم و به سمت کرپسلی به راه افتادم، از همون دور خندهی کرپسلی رو تشخیص دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «ضایع؛ یعنی واقعاً امید داشتی به کوچولویی مثل تو اهمیت بده؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم: «تو هم از اول اینو میدونستی. نه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «آره. میخواستم ضایع شی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم: «وا...! چرا؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «تا بهت بفهمونم تبدیل شدنت توی بچگی کار اشتباهی بود، میخوام شکنجت بدم. آزارت بدم. زندگی تو جهنم کنم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم خشکید و با ناباوری گفتم: «این کارها چه سودی برات داره؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «تلافی اون تحقیرها و تهدیدها تو سرت درمیارم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد راه افتاد و از سالن بیرون رفت. چونم میلرزید، بغض گلو مو گرفته بود. برای خالی شدن عصبانیتم راه افتادم سمت اون پسرهی موبلوند، توی چشماش زل زدم و گفتم: «دنبالم بیا و هیچی نگو.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک اتاق خالی گیر آوردم. هلش دادم داخل سرش داد زدم: «به من بی‌توجهی میکنی؟ به من بی‌اعتنایی میکنی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یقشو کشیدم و دندونامو روی گردنش گذاشتم و گاز گرفتم خون فواره زد، موبلوند فریاد کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش پرسیدم: «اسمت چیه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس و بریده برید جواب داد: «جولین جانسون((Julian Johnson چرا اسم مو پرسیدی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«میخوام لااقل قبل از مرگت اسم تو بدونم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش از ترس گشاد شد و سعی کرد خود شو از دستم خارج کنه محکم گرفتمش و خون گردنش رو تا ته سر کشیدم تا وقتی‌که بیهوش شد و روی زمین افتاد ولش نکردم. دارن هراسان اومد جلوی در اتاق. «تو چیکار کردی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی‌که خون از لبهام جاری میشد گفتم: «کاری رو که دلم خواست.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با سرعت خون‌آشامیم پارتی رو ترک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن: «توداری زیاده‌روی میکنی. بس کن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی‌که خون اون پسربچه رو میمکیدم گفتم: «به تو ربطی نداره.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن: «من میرم کرپسلی رو صدا کنم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«به درک.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن راه افتاد و خواست در رستوران رو باز کنه که کرپسلی نفس‌نفس‌زنان وارد اتاق شد و گفت: «داری چیکار میکنی. جنا...؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«به تو چه»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «شکارچیهای خون‌آشام دنبالمونن، باید فرار کنیم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شَک پسربچه رو ول کردم و گفتم: «چی گفتی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «شکارچی خون‌آشام»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«چرا دنبال مونن؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «به خاطر قتل‌عامی که تو راه انداختی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دوروبرم نگاه کردم. کلی مرد، زن، پسربچه، دختربچه در حال جون دادن بودن. پوزخندی زدم و با چکمه‌های پاشنه‌بلندم از روی جنازه‌های این آدما رد شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن: «نمیشناسمت جنا. نمیشناسمت.» و با چشمای اشکی از اون رستوران خارج شد. با ناز از کنار کرپسلی رد شدم و داشتم از رستوران بیرون میرفتم که یک خنجر چوبی محکم به کتفم برخورد کرد. جیغ کشیدم و کتفمو فشار دادم. به مسیر خنجر نگاه کردم یک مرد نقاب‌دار. لعنتی! شکارچیها! چقدر زود رسیدن. خنجر رو از کتفم کشیدم بیرون درد طاقت‌فرسایی داشت؛ اما بدنم شروع به ترمیم زخم کرد، کم‌کم سرحال شدم. دندون نیشام رو نشون دادم و دویدم سمت کسی که اون خنجر رو طرفم پرت کرده بود. یک تیر سمتم پرت کرد اما جاخالی دادم. با دندونام چشماشو از حدقه درآوردم. فریاد گوش‌خراشی کشید. گلوشو پاره کردم و آخرین نفسشو کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکهو صدای اومد که آروم گفت: «جنا...؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخیدم. «هیــع. ع... ع... عمهی من؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه ماریلا (Mariela): «جنا... تویی؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«تو اینجا چیکار میکنی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه ماریلا: «تو خون‌آشام شدی؟ نه... نه... نه»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«گورتو گم کن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه ماریلا: «جنا... تو پدرت رو فراموش کردی؟ تو... تو... خون‌آشام شدی؟ اینارو... اینارو تو کشتی؟! نــــه!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«آره. خب که چی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه ماریلا: «تو انسانیت تو خاموش کردی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«چیز مزخرفی بود. منم بش گفتم " بایبای "»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه ماریلا بغض شو قورت داد و گفت: «جنا، من متأسفم.» و تیری سمت قلبم پرتاب کرد جاخالی دادم. سریع دویدم پشت سر عمه ماریلا ضربه‌ای به گردنش زدم و بیهوش شد. سریع دهنمو تمیز کردم و از رستوران خارج شدم. کرپسلی و دارن سوار یک اتوبوس مسافرتی شدن و داشتن میرفتن. نامردا... دویدم سمت اتوبوس و خیلی سریع بهش رسیدم. محکم به بدنه اتوبوس ضربه زدم تا راننده وایستاد. ریلکس سوار اتوبوس شدم و با اجبار خودمو از پرداخت پول معاف کردم. رفتم و جفت کرپسلی نشستم. کرپسلی پوفی کشید و چشماشو بست. منم یک پوزخند زدم و سعی کردم بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما قبل خوابم به کرپسلی گفتم: «نگران نباش! دیگه قتل‌عامی توی کار نیست. فقط ما رو ببر به اون کوهستان اشباحی که گفتی. حوصلم سر رفته.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «برای راحت شدن از دستت حتماً به اونجا یک سر میزنیم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و ساعدم رو روی چشمام گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره فهمیدم یک دورگه‌ام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«میخوای بری مبارزه بکنی؟» این صدای کرپسلی بود. ما الان به کوهستان اشباح رسیدیم. البته بعد حرص دادن کرپسلی و خون خوردن‌های بی وقفم بالاخره تصمیم گرفتم مردم بی‌گناه رو به خاطر درآوردن حرص کرپسلی نکشم. راه‌های دیگه ای هم هست و نقشه‌های بهتری رو برای کرپسلی سراغ دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خلاصه داشتم میگفتم، هرکس که به خونآشام تبدیل میشد باید به کوهستان اشباح میاومد و آموزش رزمی می‌دید، هرچند که کرپسلی توی این مدت کوتاه خیلی چیزا یادم داده بود. الان زمان جشن بود. جشن قبل از شورا هرکس که تبدیل به خون‌آشام میشد باید به جلسه ی شورا میاومد تا صلاحیتش معلوم بشه. این شورا هر دوازده سال یک‌بار برگزار میشد. قبل از شورا جشنی برگزار میشد که خیلی وحشیانه بود و اصلاً شبیه جشن نبود. واقع توی این جشن همه میجنگیدن و دست و پای همدیگر رو قطع میکردن. خیلی افتضاح بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرزهای تیغ‌دار، شمشیرهای تیز و برنده، ستاره‌های نینجا، نیزه‌های دوسر و همه ترسناک و خطرناک بود، اینجا جای بچه‌ها نبود. اگه هم کسی بهت پیشنهاد جنگ میداد باید حتماً قبول بکنی چون اگه قبول نکنی شهرتت به‌عنوان یک ترسو خراب میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای همین من پشت کرپسلی قایم شده بودم و اصلاً نمیخواستم بجنگم ولی کرپسلی دست ازسرم برنمیداشت. همش میگفت " میخوای بری مبارزه کنی؟" یا " کِی مبارز رو شروع میکنی؟" اعصابم خورد شده بود. لابد اینم یکی از اون آزارهای مسخرش بود. من که هیچی بلد نبودم چطور بااین‌همه افسر و ژنرال و آدم‌های باتجربه میجنگیدم؟ من فقط زورم به آدما میرسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت کرپسلی بیرون اومدم یک نوشیدنی غیرالکلی برداشتم و راه افتادم که به اتاقم برم و توی تابوت عزیزم دراز بکشم؛ اما از شانس بدم با یک خون‌آشام روبه‌رو شدم به قیافش و از روی تعداد زخماش که قابل‌شمارش نبودن فهمیدم خیلی با تجربست. اینم از شانس گند من. خواستم خیلی ریلکس راهم و بکشم برم که اون خون‌آشام گفت: «میای با من مبارزه بکنی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسیدم، درواقع خودمو خیس کردم. باید بین مرگ و بی‌آبرویی یکی رو انتخاب میکردم. اگه به خاطر رو کم کردن کرپسلی نبود بی‌آبرویی رو انتخاب میکردم. ولی... نه! باید خودمو نشون بدم؛ اما ترس مانعم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم: «من هیچی بلد نیستم. امــم... خب تازه تبدیل شدم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه داد: «میتونی یک امتحانی بکنی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسایی که اطرافش بودن حرف شو تائید کردن. دیگه چارهای برام نمونده بود. پیشنهاد شو قبول کردم. یک لبخند ملیح زدم و همونطور که یک شمشیر برداشتم با دنیای عزیزم خداحافظی کردم. "بای بای عشقم "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی بیشتر کار با شمشیر رو به هم آموزش داده بود. اون خون‌آشام هم به خاطر من یک شمشیر برداشت. قدش از من بلندتر بود و من تا سینش هم نمیرسیدم، دیگه کاملاً از مرگم مطمئن شدم با بدبختی راه افتادم سمت یکی از زمین‌های شمشیربازی شروع کردیم به شمشیرزنی. همینطور که شمشیر میزدیم ازش پرسیدم: «اسمت چیه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«گراور گریین(Grover Gryyn).»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«جنا جکسون((Jenna Jackson»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گراور به هم حملههای ریزی میکرد طوری که به‌راحتی دفعشون میکردم معلوم بود داشت مراعات منو میکرد خوشم نمیاومد دیگه تا این حد باهام مثل بچه‌ها رفتار کنه تند چرخیدم ضربهای به بازوش زدم بازوش زخم ریزی برداشت ولی بازم مطمئن بودم سوزش شدیدی داشت. گراور که انتظار همچین ضربهای نداشت شکِ و عصبانی شد، تندتند به هم حمله کرد. به‌سختی ضربههاشو دفع میکردم و دستم از روی فشار زیاد درد گرفته بود، کم‌کم داشتم عصبانی میشدم. ایندفعه که ضربه زد جلوی ضرب شو گرفتم و فشار آوردم. شمشیرامون ضربدری رویهم قرار داشت. قطعاً قدرت گراور از من بیشتر بود با فشار شمشیر منو به عقب هل داد و ضربه‌ی محکمی به زیر شمشیرم زد که باعث شد شمشیرم به هوا پرتاب بشه و من بی‌دفاع بشم. لگدی به شکمم زد طوری که پخش زمین شدم و بعد شمشیر رو زیر گلوم گذاشت. همه براش دست زدن و اونم با لبخندی پیروزمندانه سرشو تکون میداد. بعضیها هم با تأسف به من نگاه میکردن. خونم به جوش اومده بود. عصبانیت ذره‌ذره وجود مو به آتش میکشید. ناخودآگاه به شمشیر زل زدم و گفتم: "بیا توی دستم "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شمشیر خودشو با فشار از دست گراور بیرون کشید و در دستم قرار گرفت. با شمشیر ضربه‌ای به‌پای گراور زدم و وقتی گراور با حیرت عقب رفت بلند شدم شمشیر رو به طرفش نشونِ گرفتم. بدون اینکه بدونم دارم چیکار میکنم آروم دستمو از شمشیر جدا کردم ولی شمشیر به زمین نیفتاد و بلعکس در هوا معلق موند. همه ساکت فقط به ما نگاه میکردن شمشیرو با شدت به سمت گراور پرتاب کردم و گراور با ترس و حیرت جاخالی میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی از اون طرف سریع به طرفم اومد و تکونم داد و گفت: «جنا... جنا... به خودت بیا! کافیِ، بس کن!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به خودم اومدم شمشیر چند ثانیه توی هوا معلق موند و بعد به زمین افتاد، به اطرافم نگاه کردم همه با ترس و حیرت به من نگاه میکردن. فقط به من، همه‌جا ساکت بود اصلاً از این وضعیت خوشم نمیاومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی منو به اتاقم راهنمایی کرد و گفت: «تو برو بکپ با این خراب کاریات. منه بدبختم باید برم گند کاریات رو جمع کنم. تا میتونی فقط تو اتاقت بتمرگ.» و با عصبانیت تنهام گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچی نگفتم و به سمت اتاقم به راه افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردا که بیدار شدم دیدم دارن با نگرانی کنار تابوتم ایستاده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو مالش دادم و بلند شدم روبه دارن گفتم: «چته؟ صورتت کج‌وکوله شده؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن گفت: «مسخره. کرپسلی با شاهزادههای اشباح در مورد دیروز یک جلسه تشکیل دادن. امکان داره تو رو بیرون بندازن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وحشت نیم خیز شدم و گفتم: «چی...؟ چرا...؟ مگه من، خب اون دست خودم نبود. تقصیر من چیه؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن: «نمیدونم. ولی میگن به خاطر امنیت بقیه تو باید بیرون بشی. اونا نمیدونن تو چه موجودی هستی و میترسن براشون یک خطر محسوب بشی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اعصابم خردشده بود. بغض گلو مو گرفته بود ولی گریه نکردم. در عوض با عصبانیت از تابوتم بیرون اومدم و فریاد زدم: «چی...؟ یعنی میگی این‌همه خون‌آشام قوی و نمیدونم چی... چی... ممکنه به دست من کشته بشن؟ یعنی اونا خودشونو انقدر بی‌عرضه فرض کردن؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن: «خب ببین جنا... اون خون‌آشامی که تو زخمیش کردی هیچ‌کس نمیتونست شکستش بده تا حالا حتی یک بارم زمین نخورده بود همه از جنگیدن باهاش هراس داشتن اما تو خیلی راحت شکستش دادی، تو به‌علاوه‌ی قدرت‌های خون‌آشامیت قدرت‌های دیگ‌های داری که هیچکس نمیدونه چین.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«به جهنم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندونام از عصبانیت میلرزیدن. شنل مشکیم رو پوشیدم و به سمت تالار گردهمایی خون‌آشاما راه افتادم. دارن دنبالم اومد و سعی میکرد منو منصرف کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن: «ببین جنا تو الان عصبانی هستی، اگه بری اونجا و خدایی نکرده حرفی بزنی بیرون انداختنت ازاینجا حتمی میشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند به سمتش چرخیدم و گفتم: «اصلاً برام مهم نیست، تو هم انقدر دنبال من نیا. حوصله مگسهای مزاحمی مثل تو رو ندارم.» دارن از شوک حرفام سر جاش خشکش زد. حق داشت، من تا حالا تا این حد بهش بی‌احترامی نکرده بودم ولی اون باید درک میکرد. من عصبانیم، اون هم از عصبانیت خون‌آشامی به جلوی در تالار گردهمایی رسیدم و چنان با لگد درو باز کردم که در از جاش کنده شد. شاهزاده‌ها همراه با کرپسلی و ژنرال گاونر(Gavnr) از جاشون پریدن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی غرید: «جنا... اینجا چیکار میکنی؟ این چه طرز وارد شدنِ؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریاد زدم: «میخواید منو بیرون کنید؟ خب... باشه. بیرون کنید! مهم نیست. اصلاً مهم نیست! شما یک عده ترسویید. دارید از ترس میلرزید چون قوی‌ترین خون‌آشام کوهستان اشباح رو شکست دادم. اصلاً نیازی به اخراجم نیست. خودم میرم بیرون. دیگه تحمل نداشتم اجازه دادم اشکام بریزن. دویدم که از در تالار بیرون برم که کرپسلی باقدرت خون‌آشامیش دوید و جلو مو گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازو مو گرفت و گفت: «جنا... درس هاتو یادت رفته؟ گریه ممنوع! فهمیدی؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست‌شو هل دادم و گفتم: «ولم کن. دیگه برام مهم نیست.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهزاده پاریس(Prince Paris): «جنا جکسون.» آب دهنمو قورت دادم و چرخیدم روبه روی شاهزاده‌ها قرار گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهزاده مارچ((Prince marzo: «ما علاوه بر قدرت‌های تو، دربارهی یک چیز دیگه هم‌صحبت کردیم. اونم شاهزاده شدنِ کرپسلیه، پس تو باید به کرپسلی احترام بزاری و به حرفش گوش بدی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم گفتم: «چشم قربان.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهزاده ونچا مارچ: «من این درخواست رو دادم. در ضمن تو به دلایلی که کرپسلی بهت میگه اخراج نمیشی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خوشحالی لبخند گندهای زدم و گفتم: «خیلی ممنـــونم قربـــان (جون به جونم کنن عاشق کوهستان اشباحم)»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «بسه جنا. بیا بریم به اتاقت، باهات کار دارم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون لبخنده گنده گفتم: «باشه و دنبالش راه افتادم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به اتاق من رفتیم کرپسلی گفت: «جنا... شاهزاده ونچا مارچ تصمیم گرفته تو رو نگه داره ولی نباید از قدرتهات استفاده کنی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«چی؟ مگه میشه؟ من... من که کنترلی روی قدرتهام ندارم. اونا خودشون به کمکم میان.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «پس از موقعیت‌هایی که باعث عصبانیتت میشه دوری‌کن یا توی مبارزه‌ها باهم قد و قوارهی خودت بجنگ که احتمال بردت وجود داشته باشه و مثل اون حادثه نشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم خشک شد. کرپسلی و ونچا مارچ خوب میدونستن که هم سن و ساله من توی کوهستان اشباح فقط "دارن-ه " که اونم به خاطر حرفای من باهام قهره نکنه اینم یکی از آزارهای کرپسلیه؟ برای همین با فریاد گفتم: «پس یعنی از بهترین تفریح خون‌آشاما خودداری کنم؟ ها؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «خب... تا وقتی‌که نفهمیم قدرتهات چی هستند، شیطانین یا معمولی حق مبارزه نداری و برای مبارزه‌ها باید یا از من یا از شاهزاده‌ها اجازه بگیری که مبارزههات زیر نظر اونا باشه و اتفاقی پیش نیاد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«چی؟ امکان نداره...! یعنی مثل یک مُردهی متحرک باشم؟ هیچ کاری نکنم؟ همش یکی بالاسرم باشه؟ ها؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «تو فقط برای مبارزههات محدودیت داری.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«ولی مبارزه تمام زندگی یک خون‌آشام. مگه میشه؟ به هم بگو دیگه چی از جونم میخوای؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی با همون حالت ریلکس و پوزخند گوشه‌ی لبش گفت: «چاره‌ای نداری وگرنه باید از کوهستان اشباح بری.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبامو رویهم فشار دادم و گفتم: «فهمیدم. باشه!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «قسم بخور و سوگند یاد کن؛ که به این شرایط وفاداری. چون بدون سوگند نمیشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«گم شو بیرون دیگه...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی((Krpsly: «تو چطور جرئت میکنی با استادت اینجوری حرف بزنی؟ ادبت کجا رفته؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«یک جایی رفته دیگه، به تو چه آخه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «ببین جنا... با من کل‌کل نکن که الان حوصله ندارم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«من کل‌کل نکردم، فقط راحتم بذار.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «جنا ((Jenna بتمرگ، انقدر هم زر نزن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام گشاد شد. مرد بی‌تربیت، اومده تو اتاقم و پررویی هم میکنه. از پشت سرش به طرفش حمله کردم که بیرونش کنم، اما کرپسلی با یک حرکت ضربه فنیم کرد و دستمو پیچوند، منو روی زمین خوابوند و پاشو روی گردنم گذاشت. دستم داشت کنده میشد، از درد داشتم می‌مردم که کرپسلی گفت: «بهت گفتم بتمرگ، انگار زبون آدمیزاد حالیت نمیشه، نه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پررویی گفتم: «نه من که آدم نیستم؛ خون‌آشامم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی نفس تندی کشید و دستمو ول کرد. به‌زور بلند شدم، روی زانو نشستم و دستمو مالش دادم. یکهو کرپسلی یک لگدی به شکمم زد که پرت شدم و به دیوار خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «اینم برای بلبل زبونیت و تندی از اتاق بیرون رفت؛ یعنی اگه یک روز بحث من و کرپسلی به دعوا نکشه باید خداروشکر کنم. ازبس‌که این آقا سیب‌زمینی، خشک و بداخلاق.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب، راستی یادم رفت که خودمو معرفی کنم. من جنا جکسون هستم. یک خوناشام پررو البته همش ادعای خالیه مثل همین الان موقع دعوا کم میارم، من اصیل نیستم. منم قبلاً یک آدم بودم، مثل شماها خیلی اتفاقی کرپسلی رو دیدم، لابد میگید چطور اتفاقی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب من بهتون میگم. با پدر نازنینم که حالا یک پیرمرد شده در حال آب دادن گل‌های باغچمون بودیم، البته نصف شب بود. چطور بگم؟ خانواده‌ی ما عین جغد بودن، کل شب‌بیدار البته دروغ گفتم تا نصف شب‌بیدار ما یک خانوادهی باحال بودیم. من یک خواهر دوقلو داشتم که راستش اصلاً شبیه من نبود. کلی هم فرق داشتیم باهم خواهرم مارال (Maral) معلوم نبود به کی رفته بود ولی من شبیه بابام بودم. پس دیگه کلـــی باهم فرق داشتیم. مامانم هم اصلاً از اون مامانای نگران نبود. اصلاً یادم نمیاد آخرین باری که برای انجام کاری از مامانم اجازه گرفتم کی بود؟ شاید 5 سال پیش اونم وقتایی که دو یا سه سالم بود. خلاصه داشتم میگفتم. در حال آب دادن به گل‌ها بودیم که پدر نازنینم به خونه رفت و به من هم سپرد که تا چند دقیقهی دیگه خونه باشم؛ اما من... کله‌شقم دیگه، خونه نرفتم و نیم ساعتی بیرون بودم. احتمالاً اون موقع مارال و مامانم در حال جمع‌وجور کردن خونه بودن و پدرم در حال فیلم سینمایی دیدن منم که توی خیابون تاریک در حال بازی کردن. تا اینکه کرپسلی و دارن شان(Darren Shan) رو دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی عجیب بود. یک خون‌آشام که من عاشقش بودم. حالا، وسط خیابون جفت خونمون مگه میشه؟ البته من کرپسلی رو از یکی از کتاب‌های باستانی پدرم شناختم. آخه میدونید چیه؟ جد پدرم شکارچی بودن، اونم نه شکارچی معمولی؛ شکارچی خون‌آشام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسامی تمام خون‌آشام‌هایی که از دستشون فرار کردن رو تویک کتاب نوشتن و نقاشی اون هارو هم کنارش چسبوندن و دونهدونه همه رو شکار میکنن. منم که عاشق خون‌آشاما، کل اون کتاب رو حفظم. حالا من اون خون‌آشام فراری رو دیدم. کرپسلی هم منو دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم اومدم. تمام خاطراتمو مرور کرده بودم از اتاقم بیرون اومدم و به سمت سالن تمرین به راه افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاونر: «آروم شمشیرو توی دستت بگیر.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اینجوری؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاونر: «نه... با یک دست بگیرش. اگه با دو دست بگیریش نقطه ضعفات بیشتر میشن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«خب با کدوم دست بگیرم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاونر: «با اونی که راحت‌تری.» شمشیرها با دست راستم در موازی با شکمم گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاونر گفت: «اینجوری اشتباهِ. باید به‌صورت ضربدری بگیریش ولی فقط یک خط ضربدر(منظورش اینه "/") فهمیدی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«آره. اینجوری؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاونر: «آره درسته. برای امروز بسه چهارساعته داریم تمرین میکنیم. نمیخوای یکم استراحت کنی و از شبت لذت ببری؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«باشه ولی ژنرال گاونر پورل خودت خوب میدونی من از مبارزه خسته نمیشم. پس باید بگی جنا ولم کن دیگه میخوام از شبم لذت ببرم و یکم استراحت کنم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ژنرال گاونر: «جنا تو هیچ‌وقت دست از نیش و کنایه بر نمی‌داری.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی زدم و گفتم: «این شغلمِ ژنرال.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاونر خندید و گفت: «زبون درازی دیگه. کاریش نمیشه کرد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به معنای خداحافظی تکون دادم و رفتم بیرون با غرور به محل تجمع خون‌آشاما رفتم. سر راه خون‌آشاما خودشونو کنار میکشیدن و با ترس به من نگاه میکردن. احمق بودن دیگه. خودشون شایعاتی در مورد این‌که من فرزند خدا هستم یا از دورهی خون‌آشام‌های اصیل به این دنیا اومدم، درست کردن و خودشون هم از من و شایعات شون می ترسن. دارن هم باهام سرد شده بود. به درک! آخرین چیزی که بهش نیاز دارم محبت اونه. رفتم کنار کرپسلی نشستم و رو به دارن که بغل‌دست کرپسلی بود گفتم: «دارن... میای مبارزه؟» و بعد بهش پوزخند زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن گفت: «مسخره‌بازی در نیار جنا حوصله ندارم باهات دعوا کنم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اوهوع. چه مغرور. ولی تو که نمیخوای شهرتت به‌عنوان یک ترسو که از یک دختر کوچک‌تر از خودش می‌ترسد خراب شه؟ میخوای؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن صورتش سرخ‌شده بود! فریاد زد: «من از تو نمیترسم. اگه درخواست تو رد کردم به این خاطر بود که تو عجیب غریبی، مثل یک شیطانی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشکم زد. عجیب غریب، شیطان. هیچکس اینارو مستقیم به هم نگفته بود. فریاد بلندی کشیدم و گفتم: «من نه عجیب غریبم نه یک شیطانم. من... من... فقط از شما قوی‌ترم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن نزدیکم اومد و یک قدمیم ایستاد. توجه همه به ما بود. «هه... قوی‌تر؟! تو نیروهای سیاه‌رو داری. اصلاً معلوم نیست قبلاً چه موجودی بودی که یک خون‌آشام شدی. معلوم نیست از چه آشغال دونی اومدی اینج...» حرف دارن باسیلی که من بهش زدم ناتمام موند. همه شکه شدن دارن دستشو روی گونش گذاشت و عقب رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دارن گفتم: «هیچ‌وقت به زمانی که یک انسان بودم توهین نکن. چون اون موقع درسته از قدرت‌های فوق‌العاده خبری نبود ولی...» نفس مو با حرص بیرون دادم و ادامه دادم: «ولی اگه مشکلی برام پیش میاومد اطرافیانم به‌جایی که مثل تو تنهام بزارن. تمام تلاششونو میکردن تا کمکم کنن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به گریه افتادم و دوان‌دوان به اتاقم رفتم، درو محکم به هم کوبیدم. لبه‌ی پنجره نشستم و هق‌هق گریه سر دادم. به پدرم، به مادرم، به دوستایی که به خاطر یک تصمیم احمقانه ترکشون کردم فکر کردم. تصمیمی گرفته بودم که به‌هیچ‌وجه قابل‌برگشت نبود. حالا خانوادم مردن، دیگه هیچ‌وقت ندارمشون. چرا خواستم یک خون‌آشام بشم؟ چرا...؟ چرا این‌قدر احمق بودم؟ که به خاطر رؤیاپردازیهای همیشگیم همچین درخواستی از کرپسلی کردم؟ چرا...؟ و با صدای بلند گریه کردم. اونقدر گریه کردم که کم‌کم صدام تحلیل رفت و آروم شدم. من دیگه نمیتونستم اینجا بمونم برای همین چند تا لباس برداشتم و داخل یک ساک کوچک جمع‌وجور گذاشتم و بعد باقدرت خون‌آشامیم در هوا معلق شدم. در همون حالت معلق از پنجره‌ی اتاقم بیرون رفتم و به‌سوی ناکجاآباد پرواز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سرما به خودم میلرزیدم. دندونام از سرما چلیکچلیک به هم میخورد. تمام لباس‌های داخل ساکم پوشیده بودم ولی در مقابل زمین برف‌پوش اطرافم فایده‌ای نداشت فقط یک هفته به تولدم موندِ بود. دارن به هم گفته بود حتماً به هم هدیه میده! همیشه برای خون‌آشام‌های تازه‌وارد اولین تولد خون‌آشامی شونو جشن میگیرن که درواقع یک نمایشی برای معرفی دستیارها به کوهستانِ؛ اما من... هه! فک نکنم همچین اتفاقی بیفته. فعلاً که من در کوهستان اشباح نیستم و دارنی نیست که به هم هدیه بده نمیدونستم زندگی خون‌آشامیم قرارِ انقدر رقت‌انگیز بشه حالم از خودم به هم میخورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ذخیرهی خونم یک مقدار خون خوردم. یکم انرژی گرفتم و تا تونستم باقدرت خون‌آشامیم دویدم، اما هر چی می‌دویدم از اون سرزمین برف‌پوش راحت نمی‌شدم. نزدیک چهار ساعت دویدم و خورشید داشت طلوع میکرد. ترسیدم زیر خورشید ذوب بشم برای همین دست از دویدن برداشتم و به دنبال یک پناهگاه گشتم. اون سرزمین برفی به پایان رسیده بود و حالا رو به روی من یک بیابان خشک و بیهیچ جانور زنده‌ای بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسیدم، واقعاً ترسیدم. من هیچ‌وقت تنها نشده بودم، اونم تنها توی بیابون زندگی آروم و خوبی داشتم اما حالا. بی‌خیال این فکرا شدم و به دنبال یک پناهگاه گشتم. چون کوهستان اشباح خیلی از محل زندگی انسان‌ها دوره برای همین درراه رسیدن و برگشتن از کوهستان اشباح چند صد پناهگاه به‌صورت غار ساخته‌شده و در هر غار چند تابوت برای خون‌آشاما هست. باقدرت خونآشامیم و دید بالام تونستم یک پناهگاه زیرزمینی توی اون بیابون پیدا کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی به سمت پناهگاه به راه افتادم. وقتی داخل شدم، اولین چیزی که به چشمم خورد دیوار کاشی‌کاری شده به رنگ قرمز مشکی بود، هیچ پنجره‌ای وجود نداشت، هیچ راهی برای نفوذ خورشید نبود یک یخچال شارژی بود که با نور مهتاب شارژ می‌شد. داخل یخچال چند کنسرو لوبیا فاسد بود. همه چی برای یک خون‌آشام کامل بود. سمت راستم یک تابوت با یک یخچال شارژی بود و روبه روم چند تابوت دست‌دوم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکهو صدای ناله‌ای منو از جا پروند با ترس به اطرافم نگاه کردم. تا اون صحنه رو دیدم جیغ بلندی کشیدم و کنترلم رو از دست دادم که باعث شد پام لیز بخوره و به زمین بیوفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت چپم یک زندان بود که چند تا موجود شبیه انسان داخلش بودن ولی با چشمایی که دور تا دورشون کبود و لب‌هایی که سیاه و کبود بود. ناخنهاشون بلند و پر از چرک بالباس‌های پاره‌پوره خوب که دقت کردم اونا انسان بودن چند تاشون مرده و چندتا با بی‌حالی کف زندان افتاده بودن. یک زن از بینشون اومد خودشو کشون کشون نزدیک میله‌ها آورد و دستشو دراز کرد و گفت: «خانم شما خون‌آشامی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با من‌من گفتم: «آ... آر... آره!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنِ گفت: «من لینا(Lina) هستم. خانم تو رو خدا چند تا کنسرو بدید بهمون داریم از گشنگی میمیریم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلندشم و از داخل یخچال چند تا کنسرو درآوردم و بااحتیاط بهش دادم. با چنگ و دندون بازش کرد و خام خوردش چند تا هم به اطرافیانش داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرسیدم: «شما کی هستید؟ چرا اینجایید؟ چرا زندانی هستید؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینا: «یعنی شما ما کیسه خون‌ها رو نمیشناسی؟ ما برای خون‌دهی‌ به خون‌آشاما اینجاییم. ما رو به‌زور زندانی کردن، اگه خون‌آشامی گذرش به اینجا بیفته چند تا کنسرو بهمون میده سیر که شدیم ازمون تغذیه میکنه.» با انزجار رو مو ازش برگردوندم. این دیگه چه روشی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینا: «خانم الان روزه یا شب؟ منظورم روزو شب آدمهاست.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بس فکرم مشغول بود که یادم رفته بود روزه یا شب. برای همین گفتم: «امــم... نمی‌دونم. الان میرم نگاهی میندازم.» به‌طرف در غار رفتم. به خاطر سایبانی که تا یک متر اونور تر از درب غار بود آفتاب به هم نمیخورد. درب رو که باز کردم آفتاب شدید چشمامو زد. خواستم برگردم که پام به لبه‌ی درگیر کرد و به‌طرف بیرون غار افتادم، جیغ بلندی کشیدم چون میدونستم اگه توی آفتاب بیفتم حتماً جزغاله میشم و چیزی ازم نمیمونه. سرم به زمین برخورد کرد اما سوزشی احساس نکردم، چشمامو باز کردم نشستم. آفتاب منو نسوزوند. خیلی راحت مثل زمانی که انسان بودم. با خوشحالی جیغ کشیدم و گفتم: "من نمی‌سوزم، من نمی‌سوزم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی یهو ایستادم؛ یعنی اینم یکی از قدرتهامه؟ دارن راست میگفت، من عجیب غریبم. همه‌چیزم مثل خون‌آشاما نیست، باهاشون فرق دارم. درهرصورت این خیلی خوبه، میتونم زندگی انسانی مو از سر بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زدم: "این عـــالـــیه " و بالا و پایین پریدم، بعد رفتم وارد غار شدم. دویدم طرف لینا و گفتم: «لینا باورت نمیشه. من میتونم زیر آفتاب راه برم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینا: «مگه میشه خانوم؟ هیچ خون‌آشامی نمیتونه اینکارو بکنه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اما من میتونم.» و بعد تمام ماجراهای داخل کوهستانو بهش گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینا: «خانم شما خیلی خوش‌شانسید که همچین قدرت‌هایی دارید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و چیزی نگفتم. به‌طرف یکی از تابوت‌ها رفتم و داخلش دراز کشیدم تا خوابم ببره. خیلی خسته بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «جنا... جنا...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«اَه. آقای کرپسلی خیلی خستم. خواهش میکنم تنهام بزار.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «جنا مسخره‌بازی در نیار، باید برگردیم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«چی؟ کجا برگردیم. کرپسلی... کرپسلی؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا پریدم و چشمامو باز کردم. توی همون غار بودم ولی در تابوتم بازشده بود و کرپسلی طلبکار، بالای سرم بود. منم مثل خودش طلبکار گفتم: «چی میخوای؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «طلبکار حرف نزن چون اونی که خونش به جوش اومده منم. الانم دارم به‌زور خودمو کنترل میکنم وگرنه...» نفس حرص‌داری کشید و ادامه داد «وگرنه اگه اجازه داشتم به‌جای خودت جنازت رو پیش شاهزاده‌ها میبردم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«تو حق نداری.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی با لحن حرص‌داری حرفم رو قطع کرد: «حق چیو ندارم؟ من استادتم احمق. من حتی میتونم جونت رو بگیرم. اگه تا الان مجبورت نکردم هر صبح مستراح منو بشوری به خاطر لطف زیادیِ که در حقت میکنم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فریاد گفتم: «چی؟ مستراح؟ خفه شو. من هیچ‌وقت حاضر نمیشم کلفت دم دستت بشم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «قوانین کوهستان اینو میگه و اگه قبول نکنی شلاقت میزنن و اگه کوتاه نیای میمیری. اونم به‌عنوان یک خیانت‌کار.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دست کرپسلی اعصابم واقعاً خردشده بود. دیگه تحملشو ندارم، اصلاً تحملشو ندارم. برای همین با فریاد بلندتری گفتم: «قوانینتون بخوره تو سرت. من هیچ‌وقت به اون کوهستان مسخره برنمیگردم که بخواید شلاقم بزنید. فهمیدی؟ حالا هم گورتو گم کن و تنهام بزار.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی از عصبانیت فکش منقبض شده بود. برای کنترل خودش انگشتاش رو زیر دندونش گذاشت و محکم فشار داد تا آروم بشه. با لحن آرومی گفت: «که بر نمیگردی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«نه برنمی‌گردم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «که از دستورات استادت سرپیچی میکنی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«تا آخر عمرم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «که دستور شاهزادهی اشباح رو قبول نمیکنی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«هرگز!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی تند طرفم اومد. این دفعه مطمئن بودم حتماً سیلی رو می‌خورم؛ اما یهو پاهام از زمین جدا شد و توی هوا معلق شدم، خوب که نگاه کردم دیدم روی دوش کرپسلیم. با جیغ‌وداد گفتم: «منو بزار پایین. گفتم منو بزار پایین.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «انقدر جیغ نزن فایدهای نداره.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه واقعاً اعصابم خردشده بود ولی دیدم فایده نداره که داد بزنم. کرپسلی با یک دست منو روی دوشش نگه داشت و با دست دیگه لباسامو توی ساک گذاشت. بعد یک سرنگ به لینا داد، لینا بیهیچ حرفی سرنگو داخل دستش کرد و از خودش خون گرفت با نفرت رو مو اونور کردم. کرپسلی سرنگو داخل یک بطری، خالی کرد و دوباره به لینا داد. این کار پنج یا شش بار تکرار شد. بعد کرپسلی بطریهای پر خونو داخل جیبش گذاشت و بعد از غار بیرون رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی گفت: «نفستو حبس نکن.» چیزی نگفتم. کرپسلی با سرعت فوق‌العاده‌اش دوید و در عرض دو ساعت به کوهستان رسیدیم. کرپسلی قدرتش از من بیشتر بود، اون قرن‌ها زندگی کرده بود. پس دویدنش هم از من سریع‌تر بود. همینجوری که روی دوش کرپسلی بودم وارد محوطه‌ی ابتدایی کوهستان شدیم. باید راه باقی مونده رو با پای پیاده میرفتیم، تقریباً چهار روز طول میکشید. در محوطه‌ی ابتدایی کوهستان اشباح از آفتاب خبری نبود، همیشه هوا ابری بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی قبلاً یعنی اولین باری که وارد محوطهی ابتدایی کوهستان اشباح شدیم دربارهی تاریخ کوهستان اشباح به هم گفته بود. سالها پیش ساحرههای قدرتمند و خون‌آشام‌های اصیل باهم بر سر قدرت میجنگیدند. هر کس پیش خودش میگفت "کی قدرتمند تره؟" جنگ بین خون‌آشام‌ها و جادوگرها نزدیک به یک دهه طول کشید. جادوگرها و خون‌آشام‌ها برای هم جاسوس میفرستادند. جادوگرها از جادوی تغییر شکل استفاده میکردند و به جاسوسی میرفتند، اما خون‌آشام‌ها جادو نداشتند. ولی یک شانس داشتند که اگر دندون نیش هاشون از طریق جادو کوتاه میشد دیگه هیچ فرقی با بقیه نداشتند. خون‌آشام‌ها ساحره‌ها رو اسیر میکردن و با شکنجه و خوردن خونشون اونا رو مجبور به همکاری میکردن و از این طریق جاسوسیها به‌راحتی انجام می‌شد. پنج سال اول به جاسوسی و تجاوز به مرز همدیگر گذشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما در ششمین سال نبرد نهایی آغاز شد. همه شرکت کردن و تا آخرین قطره‌ی خونشون جنگیدند. ساحره‌ها تنها از جادوی آتش استفاده میکردند ولی چون خون‌آشام‌های اصیل از طریق چوب، آتش و گل شاه‌پسند نمیمیرند و فقط زخمی میشدن درنتیجه ساحره‌ها کم و در طول پنج سال جنگ شکست خوردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی خون‌آشام‌ها میخواستند با خوشحالی و پایکوبی سرزمین ساحره‌هارو فتح کنن پیشگوها بین ساحره‌ها و خون‌آشام‌ها قرار گرفتند و گفتند پیشگویی از جانب خدایان آسمانی به ما رسیده است که میگوید "در آینده موجودی متولد میشود که پیوند بین خون‌آشامها و ساحرهها است. حضور این موجود جاودانه، باعث صلح ابدی بین خون‌آشام‌ها و ساحره‌ها است. بهتر است تا متولد شدن آن موجود این دو سرزمین آرامش داشته باشند و صلح، پابرجا باشد."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته خون‌آشام‌ها حالا که در یک‌قدمی پیروزی بودن حرفای پیشگوی هارو قبول نمیکردند اما ساحره‌ها پیش‌قدم شدند و گفتند "ما حاضریم جادویی به کار ببریم که وقتی شما در سرزمین خودتان یعنی کوهستان اشباح هستید از اشعه‌های آفتاب در امان باشید." خون‌آشام‌ها بالاخره راضی به صلح شدند اما یک سری ناراضی کوهستان رو ترک کردند. ساحره‌ها جادویی به کاربردند که تمام ابرهای قدرتمند و کوه‌های عظیم دور تا دور شدن محوطه‌ی کوهستان رو فرابگیرند و هیچ نوری از آفتاب به داخل محوطه تجاوز نکند. از این طریق خون‌آشام‌ها راضی به صلح شدند و سرزمین ساحره‌ها را بخشیدند. خون‌آشام‌ها هم از آفتاب در امان بودند. سال‌هاست که دیگر ساحره‌ها خون‌آشام‌ها کاری به کار هم ندارند و هردو در امنیت کامل به سر میبرند. بعدازآن هرکدام از این دو موجود قوانینی در رابطه با سرزمینشان گذاشتند و جامعه‌ی خوناشام ها شکل گرفت. این بخشی از تاریخ خوناشاما بود که کرپسلی در اولین ورودم به هم گفته بود و دقیقاً با همین لحن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته یکی از این قانون‌های کوهستان اشباح این بود که کسی حق نداره از به بعد محوطه‌ی ابتدایی کوهستان از دویدن استفاده کنه چون راه رسیدن به کوهستان خیلی سخت و دشوارِ برای همین این قانون رو گذاشتند تا قدرت‌های تازه‌وارد هارو محک بزنند؛ اما برای موضوعات ضروری دویدن اشکالی نداره برای همین ما که کار ضروری نداشتیم باید تمام این چهار روز رو راه میرفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی گفت: «به خاطر اینکه قانون‌شکنی کردی و برای فرار تمام این راه و دویدی باید مجازات میشدی؛ اما شاهزاده ونچا مارچ(Vncha marzo) لطف کرد و به خاطر نزدیک بودن تولدت تو رو بخشید و این بخششو به‌عنوان هدیه تولدت بهت داد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابشو ندادم. در طول این چهار روز خودمو راضی کردم که یک ذره باهاش حرف بزنم. برای همین ازش پرسیدم: «که منو چطوری پیداکرده؟» ولی کرپسلی گفت: «به تو چه!». پوف... لیاقت نداره که باهاش خوب باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به کوهستان اشباح برگشتیم، همه‌یک جوری به هم نگاه میکردن. معمولاً تمام تازه‌واردها به حرف استادهاشون گوش میدن؛ اما من...! چند تا از قانون‌های کوهستان رو زیر پا گذاشته بودم. گوش نکردن به دستور شاهزاده‌ها، گوش نکردن به حرف استادم، آسیب رساندن از طریق نیرویی متفاوت به پرسی پتیل، دویدن در محوطه کوهستان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهار قانون‌شکنی. هر تازه‌وارد اگه قانون‌شکنی هاش به سه تا برسه اخراجه، من خیلی خوش‌شانس بودم که اخراج نشدم. بالاخره به اتاقم رسیدم و از نگاه‌های سرزنش‌آمیز بقیه راحت شدم. چند تا لباس تمیز آماده کردم که به حمام کوهستان برم. البته حمام کوهستان یک رود بود که از زیر کوهستان رد میشد و آبش یخ بود. من که دیگه از حمام کردن متنفر شده بودم ولی بازم مجبور بودم به اون حمام افتضاح برم. صدای در اتاقم اومد. با گفتن "بیا تو " اجازه ورود دادم، از دیدن کسی که وارد اتاق شد خشکم زد. آروم گفتم: «دارن؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن آروم داخل اتاق شد و رو به روی من ایستاد. با من‌من گفت: «امـــم... جنا... من معذرت میخوام. من نباید اون حرفا رو میزدم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی یاد حرفای توهینآمیز دارن افتادم با نفرت گفتم: «فکر میکنی عذرخواهی میتونه دل شکستمو ترمیم کنه؟ حرفایی که تو به هم زدی هیچ کدوم از خون‌آشام‌ها به هم نگفتن چون میدونستن ناراحت میشم؛ اما تو... تو خیلی راحت بدون اینکه به فکر ناراحت بودن من باشی به هم گفتی. حالا اومدی برای عذرخواهی؟ مگه اصلاً برات مهمه که من از دستت ناراحت باشم یا نه؟ اصلاً مهمه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن گفت: «ببین جنا تو منو عصبانی کردی. انتظار داشتی محترمانه حرف بزنم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«تو اصلاً از وقتی با من بد شدی که اون حرفو توی راهرو بهت گفتم. تو چرا بخاطر حرفی که توی عصبانیت بهت زدم ناراحت شدی؟ اون‌ وقت انتظار داری با حرفایی چند برابر بدتر از حرفای خودم به هم گفتی ببخشمت؟» دارن دیگه حرفی نزد و لب پائینش رو گاز گرفت. ادامه دادم: «حالا برو بیرون که دوستی ما هیچ‌وقت مثل قبل نمیشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن با ناراحتی گفت: «نه جنا... اینکارو نکن. تو تنهایی من تنها دوستتم، من بدون تو تنهام و تو هم بدون من تنهایی، ما میتونیم دوستایی خوب برای هم بشیم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دارن رو هل دادم سمت در و فریاد زدم: «برو بیرون.» و درو بستم اما کامل نبستمش و دوباره بازش کردم سرمون بین درودیوار گذاشتم روبه دارن گفتم: «دوستی ما هیچ‌وقت مثل قبل نمیشه. اینو توی کلت فروکن دارن شان و درو محکم به هم کوبیدم.» رفتم لب پنجره نشستم و با خودم گفتم جنا دیگه با هیچ پسری صمیمی نشو، با هیچ کدومشون پسرا که تو رو درک نمیکنن. اونا یک عده احمقن، احمق. (ببخشید پسرا).

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد بلند شدم لباسامو برداشتم و به‌طرف حمام به راه افتادم. وقتی در حمامو باز کردم از اینکه هیچ‌کس نبود خوشحال شدم. لباسام رو درآوردم و لبه‌ی سکو نشستم. سکو یخ بود، مثل آب رود پاهامو داخل رود گذاشتم. جیغ آرومی کشیدم و پاهام رو از آب درآوردم. از سردی آب به خودم لرزیدم. چیکار کنم؟ چه جوری حموم کنم؟ اَه... لعنتی... یکهو به یک فکری افتادم. شاید قدرتهام بتونن آبو گرم کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستامو موازی با صورتم و کف دستمو به سمت سقف گرفتم. دستامو رو به آب رود بود. این حرکت رو توی فیلم‌های جادوگری خز و قدیمی زیاد دیده بودم. روی آب تمرکز کردم و توی ذهنم گفتم: "داغ شو " یکهو آب قل‌قل کرد و بعد چند ثانیه از آب بخار بیرون زد. با تعجب و خوشحالی داخل آب نشستم و با خودم گفتم این قدرت‌ها بدم نیستن. تند تند حموم کردم و بیرون اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اینکه کسی متوجه گرم شدن آب نشه دوباره دستام رو، رو به آب گرفتم و دوباره توی ذهنم گفتم "سرد شو " تمام بخارهای آب ناپدید شدن و آب به حالت اولش برگشت. کم‌کم داشتم از این قدرت‌ها خوشم میومد خیلی باحال بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رفتم به آشپزخونه کوهستان که چند تا غول کله‌پوک ادارش میکردن چند تا بطری خون سر کشیدم دلم میخواست مبارزه کنم ولی حوصله‌ی عرق کردن نداشتم برای همین به کتابخانه‌ی کوهستان رفتم و اونقدر کتاب خوندم که خورشید طلوع کرد و شب خون‌آشاما شروع شد! منم به داخل تابوت عزیزم رفتم و خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «جنا... چرا بیدار نمیشی؟ چرا انقدر خوابت سنگینِ؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«کرپسلی خواهش میکنم، بذار این یک دفعه رو بخوابم. هر صبح با صدای تو یا دارن بیدار میشم، دو دقیقه راحتم بزارید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی در تابوتمو باز کرد و گفت: «خورشید غروب کرده و روز خون‌آشام‌ها شروع‌شده.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو نیم‌باز کردم و گفتم: «به من ربطی نداره دلم نمی خواد بیدار بشم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «حتی اگه بدونی همه در حال تدارک تولدتن؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند از جام پریدم و گفتم: «ولی... ولی تولدم که سه‌روزه دیگست؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «مثل‌اینکه شمارش روزها از دستت دررفته. الان یک روز گذشته از وقتی‌که وارد کوهستان شدیم. فردا تولدتِ.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی از تابوتم بیرون اومدم. گفتم: «من باید یک لباس عالی بپوشم، قبلش باید حموم هم برم، بعد موها مو شونه کنم. راستی باید برم از یکی از خون‌آشامای زن لوازم‌آرایشی بگیرم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی خندید و گفت: «احمق! خون‌آشامای زن که آرایش نمیکنن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بادم خالی شد. بعد ناراحت و ناراحت‌تر شدم. به کرپسلی گفتم: «تازه کسی تولدم نمیاد. همه میگن من عجیب غریبم، هیچ کی از من خوشش نمیاد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی نزدیکم اومد دستشو روی کتفم گذاشت و با لحن آروم و دلگرم‌کننده‌ای گفت: «جنا... خیالت راحت باشه، همه عاشقت شدن همه حتی شاهزاده‌ها دارن خودشونو برای تولد تو آماده میکنن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجبی که هم برای رفتار محبت‌آمیز کرپسلی و هم برای حرف عجیب غریبش بود. گفتم: «جدی؟ ولی اونا که تا دیروز از من می‌ترسیدن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی خندید و گفت: «اونا برای این دوستت دارن و مشتاق دیدارتن چون فکر میکنن تو دورگه‌ی خون‌آشام-جادوگری.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«من...؟! امکان نداره. من وقتی انسان بودم هیچ قدرت عجیبی نداشتم که یک جادوگر هم باشم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «پس فکر میکنی این قدرت‌هایی که موقعهی عصبانیت، ترس و خشم سراغت میان چی هستن؟ و در مورد وقتی هم که انسان بودی نمیدونم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم گفتم: «این قدرت‌ها فقط وقتی میترسم یا عصبانی میشم سراغم نمیان.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی با کنجکاوی گفت: «منظورت چیه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آرومی گفتم: «من هر وقت دلم بخواد هرکاری رو میتونم باقدرت هام انجام بدم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی باحالتی که چیزی بین تمسخر و ناباوری بود، گفت: «مثلاً؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو کشیدم و بردمش به حمام کوهستان، خوشبختانه کسی نبود. آخه کدوم خون‌آشام به نظافتش اهمیت میده؟ گفتم: «کرپسلی خوب نگاه کن.» مثل دفعه‌ی قبل دستامو به‌طرف آب گرفتم و توی ذهنم گفتم "گرم شو ". آب قل‌قل کرد و ازش بخار بیرون زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی با حیرت گفت: «صد در صد تو یک دورگهای.» دستشو به آب زد و ادامه داد: «خوبه. داغه داغه.» دلم برای حموم با آب گرم تنگ شدم بود. کرپسلی شنلشو درآورد، بعد شروع کرد به باز کردن دکمه‌های لباسش سرخ شدم و رو مو اونور کردم. کرپسلی با صدای بلند خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند گفتم: «زهرمار، نخند.» کرپسلی بلندتر و بلندتر خندید. خودمم از خجالتم خندم گرفته بود. رو مو به طرفش کردم. اونقدر به من خندیده بود که فرصت نکرده بود لباسشو در بیاره فقط دکمه هاش یکم باز بود و جلیقه‌ی زیرش معلوم بود. با خنده به طرفش حمله کردم، کرپسلی سریع جاخالی داد منم توی رود افتادم و تمام لباسام خیس شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغ زدم: «کرپسلـــی، همهی لباسام خیس شد.» و مشت مشت طرفش آب انداختم. کرپسلی هم یک گوشه ایستاده بود و دیوونه بازیهای منو نگاه میکرد هرچند دقیقه‌ای هم دستشو به صورتش میمالید تا آب ریخته روی صورتش رو خشک کنه. خسته که شدم از رود بیرون اومدم و گفتم: «یک ذره احساس نداری که الان هیجان‌زده بشی یا حداقل یک لبخند بزنی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی یک ابرو شو بالا برو و گفت: «وقتی تو مثل تیمارستانیا خیسم میکنی انتظار داری بخندم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنم از بی‌احساسی این بشر باز مونده بود. «باشه. من میرم بیرون لباس تمیز آماده کنم. سریع حموم کن منم میخوام بیام حموم.» کرپسلی هیچی نگفت ولی وقتی خواستم از دربرم بیرون از گوشه چشم دیدم که داشت به ضد حالی که به من زده بود میخندید. واقعاً که... با همون لباسای خیس از حموم بیرون اومدم دیدم خیلی ضایعست با لباسای خیس توی کوهستان راه برم برای همین با سرعت دویدم و به اتاقم رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهترین لباسم قرمز مشکی بود. یک لباس دکلته که جلوی سینش سنگ دوزیهای قرمز و براق داشت. بقیش همش مشکی بود دامنش یکم پف داشت و تا مچ پام می‌رسید، یک شنل هم تا زانو همراهش بود. خیلی ساده و درعین‌حال زیبا بود. توی این فکر بودم که لوازم‌آرایشی از کجا بیارم که صدای در اتاقم اومد درو باز کردم یک خانوم پشت در بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون خانومه گفت: «سلام. من لوورنا (Loverna) هستم. شاهزاده ونچا مارچ از من درخواست کردن که برای جشن تولدتون به کمکتون بیام.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند بهش خوشامد گفتم و درو کامل باز کردم. لوورنا داخل اومد یک جعبه روی زمین گذاشت و درشو باز کرد. پُر از لوازم‌آرایشی بود. با خوشحالی گفتم: «خیلی ممنونم. اینا مال خودتونه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لوورنا: «آره. من همیشه به زیباییم اهمیت میدم. ولی بقیه زن‌های اینجا بیشتر ترجیح میدن وحشی باشن تا اینکه مثل یک ملکه رفتار کنن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردومون خندیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لوورنا: «مواظب این جعبه باش. فردا بهشون نیاز داریم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشهای گفتم. بعد از تشکر خداحافظی کردم و دونهدونه وسایل جعبه رو وارسی کردم. لباس تولدمو توی کمد گذاشتم، به حموم رفتم. آب حموم هنوز همونطور گرم بود. کرپسلی رفته بود، درو قفل کردم که کسی نیاد بعد از حموم آب رو سرد کردم و به آشپزخونه ی کوهستان رفتم چند بطری خون و استیک خام خوردم بعد تا طلوع خورشید کتاب خوندم و باذوق فردا خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام کم‌کم باز شد و با دید فوقالعادم دیدم که توی تابوتم دراز کشیدم. در تابوتمو باز کردم، حوالی غروب بود اما ابرهای پرقدرت جلوی خورشید رو گرفته بودن صدایی نمیاومد تمام کوهستان خواب بود. فرصت خوبی بود که کل کوهستانو بگردم، یک لباس مرتب به رنگ بنفش تیره پوشیدم. در اتاق مو باز کردم و به سمت آشپزخانه کوهستان به راه افتادم. حتی غول‌های کله‌پوک هم در حال استراحت بودن چند بطری خون برداشتم و به‌طرف در خروجی کوهستان به راه افتادم. در خروجی که باعظمت بالا و پر از ریز کاریهای زیادی که همش از طلا، نگین و الماس بود باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک زن بالباس سبز و مشکی دیدم، غریبه بود. آماده شدم باهاش بجنگم که یک چوب از جیب ردای بلندش درآورد با تعجب بهش نگاه کردم اما حالت دفاعیم از دست ندادم. اون چوب کوچیک و طرفم گرفت و گفت: "استیو پفای!" چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی ندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «اصلاً چی میخوای جادوگر کثیف؟ میدونید این کارت باعث شکستن صلح چندین ساله میشه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جادوگر: «من مجبور بودم. اون میخواست با من بجنگه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی: «اصلاً اینجا چی میخوای؟ چطور جرأت کردی بیای اینجا؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جادوگر: «حتماً کار مهمی باهاتون دارم. چرا نمیفهمید؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم گفتم: «کرپسلی... کرپسلی...» بعد چشمامو باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی اومد بالای سرم و تند تند پرسید: «جنا...؟ خوبی؟ سرحالی؟ آسیبی که بهت نزد؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم: «نه فقط بیهوش شدم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جادوگر: «من که گفتم یک طلسم بیهوشی سادست.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی نگاه تندی به جادوگر انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا پریدم و گفتم: «من امروز تولدمه. نکنه... نکنه از دستش دادم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آمادهی گریه بودم که کرپسلی گفت: «نه. دو ساعت تا شروع تولدت فرصت داری. تولد تو ساعت دهه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی از سر آسودگی کشیدم. از روی زمین خشک سالن بلند شدم. کرپسلی کمکم کرد به اتاقم برم و به اون جادوگر گفت: «جادوگر کثیف برو بِگرد، اگه یک اتاق خالی دیدی به‌طور موقت توش ساکن شو. توجه کن به‌طور موقت!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جادوگر از عصبانیت لباشو به هم‌فشار داد. من و کرپسلی به اتاقم رفتیم. لباس قرمز مشکی‌ای که برای تولدم آماده کرده بودم پوشیدم و راه افتادم که به دنبال لوورنا برم. در اتاق مو که باز کردم لوورنا رو دیدم که دستشو برای در زدن بالابرده بود هردومون خندیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لوورنا جعبه روباز کرد و یک رژ صورتی کمرنگ ولی براق برام زد. یکم کرم پودر هم زد تا صورتم از رنگ‌پریدگی در بیاد. گونه هامو سرخ کرد و گفت: «الان مثل یک پرنسس شدی.» لوورنا یک جفت گوشواره‌ی ظریف به گوشم انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم: «خیلی قشنگه. ممنونم.» لوورنا تبسمی کرد دستشو به داخل جعبه برد. از جعبه گردنبندی بیرون آورد که با دیدنش شگفت‌زده شدم. گردنبند مثل یک سینه‌ریز بود که پر از الماس و نگین بود، ریز کاریهای زیبایی که داشت منو به تعریف وا داشت. اون گردنبند رو به گردنم انداخت. به خودم توی آیینه نگاه کردم و گفتم: «پس دروغه که خون‌آشاما توی آیینه دیده نمیشن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لوورنا: «مردم از این خرافات زیاد میگن. خونآشاما عکس و فیلم هم میتونم بگیرن. به خفاش و موش و... هم تبدیل نمیشن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط نیم ساعت به تولدم مونده بود. لوورنا در جعبه روبست و رفت تا خودشو آماده کنه. منتظر بودم ببینم که جشن تولد خون‌آشاما چجوریه؟ اصلاً کیک تولد دارن؟ صدای ناقوس تولد منو به خودم آورد. به‌طرف سالن اجتماعات خون‌آشاما به راه افتادم، همه‌ی سالنها خالی بود. نگهبانان تا منو دیدن در سالونو باز کردن صدای در باعث شد همه‌ی خون‌آشاما ساکت بشن و فقط چشمشون به در باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استرس برم داشت، آب دهنمو قورت دادم و آروم قدم برداشتم. در کامل بازشده بود تمام سالونو نگاه کردم، تمام دیوارها مشکی بود، صندلی و میزها قرمز خونی با رومیزی مشکی سکوی کوچکی بود که من روش راه میرفتم و همه‌ی خون‌آشاما پایین سکو بودن. سکو مشکی بود و دو طرف سکو گلبرگ‌های رز قرمز مرتب ریخته بودن. روبه روم چهار صندلی باشکوه بود که طرح‌های عجیبی داشت. چهار شاهزاده بالباس‌های باشکوه نشسته بودن. چند پله پایین‌تر یک صندلی دیگه بود که حدس زدم مال من باشه. بالاخره اون سکوی طولانی تموم شد و من نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهزاده ونچا مارچ بلند شد طومار کهنه‌ای روباز کرد و گفت: «جنا جکسون. به شما خوشامد میگوییم که وارد کوهستان اشباح شده‌اید. اکنون شما قسم‌هایی را به‌عنوان وفاداری به زبان می‌آورید که باید تا زمان مرگتان به آن عمل کنید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی طومار خوند: «قسم بخورید که به قوانین کوهستان پایبند باشید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«قسم میخورم که به قوانین کوهستان پایبند باشم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهزاده مارچ: «قسم بخورید که با هر چیزی که باعث آسیب رساندن به کوهستان اشباح میشود مبارزه کنید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«قسم میخورم که با هر چیزی که باعث آسیب رساندن به کوهستان اشباح میشود مبارزه کنم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهزاده مارچ: «قسم بخورید که همیشه به کوهستان اشباح وفادار باشید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«قسم میخورم که همیشه به کوهستان اشباح وفادار باشم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهزاده مارچ: «زانو بزن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زانو زدم و شاهزاده مارچ ادامه داد: «قسم بخورید که تا آخرین قطره‌ی خونتان دست از دفاع از کوهستان اشباح برای ندارید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«قسم میخورم که تا آخرین قطرهی خونم دست از دفاع از کوهستان اشباح بر ندارم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهزاده مارچ طومار روبست و صدای تشویق تمام خون‌آشام‌ها آمد. لبخند گندهای زدم. دوتا غول وارد سالن شدن و یک سینی خیلـــی بزرگ آوردن. جلوی من گذاشتنش. داخل سینی؛ دهنم باز موند نزدیک پنج‌تا گاو سربریده توی سینی بود که تمام اجزای اضافی بدنشون در اومده بود و فقط گوشت خام بود. با گوشت خام که تکه‌تکه و حالت دار بود یک کیک هفت‌طبقه‌ی خون‌آشامی درست کرده بودن با خون انسان تمام کیک رو قرمز کرده بودن و با خون لخته که سیاه بود روش نوشته بودن، "جنا تولدت مبارک "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نظر خوشمزه میاومد، لبمو لیس زدم. کرپسلی تمام مدت کنارم ایستاده بود با چشم اشاره‌ای به کیک خون‌آشامی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لب خونی گفتم: «چی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی باز اشاره کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم: «نمی‌فهمم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرپسلی پوفی کرد و در گوشم گفت: «تو باید اینو تقسیم کنی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«آها. باشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع کردم به قاچ کردن و قاچ هارو روی میز میذاشتم و اون دوتا غول بین خون‌آشاما تقسیم میکردن. تقریباً نصف کیک خون‌آشامیو قاچ کردم که خسته شدم و بقیشو به عهده کرپسلی گذاشتم. وقتی همهی اون کیک خون‌آشامی تموم شد با خیال راحت نشستم و سهم خودمو خوردم. بعد آهنگ گذاشتن که جمعیت رقص بخصوص خون‌آشاما رو شروع کردن. بعد از رقص مبارزه شروع شد. منم که فقط نگاه میکردم، الکی مثلاً تولد من بود. حوصلهی هیچکدوم رو نداشتم. بالاخره خسته شدن و نشستن تا مقداری وودکا و شامپاین بخورن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در سالن با صدای بلندی باز شد. همه با حیرت به در نگاه کردن، در قفل بود و دو خون‌آشام قوی و زورمند نگهبانش بودن موقعهی تولد دربسته میشد و تا پایان تولد باز نمیشد؛ اما حالا! با دیدن کسی که پشت در بود خیلی تعجب کردم، همون جادوگره بود. خون‌آشام‌ها جلوی در بیهوش افتاده بودن. همه‌ی خون‌آشام‌ها حالت تدافعی گرفتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون جادوگره گفت: «من کاری به کسی ندارم، فقط یک نامه آوردم. برای نگهبان‌ها ناراحت نباشید اونا فقط بیهوش شدن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهزاده مارچ جلو رفت و گفت: «نامه برای کیک؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جادوگره با صدای بلند گفت: «جنا جکسون.» همه خشکشون زد. از یک جادوگر برای من نامه اومده؟ مگه میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جادوگر: «جنا جکسون کیک؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو رفتم و گفتم: «من هستم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جادوگر: «منم مارگارت گریدی(Grady (Margaret هستم. یکی از استادان مدرسهی هاگوارتز.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«مدرسه؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم گریدی: «این نامه رو بخونید تا بفهمید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نامه روگرفتم. بازش کردم و با صدای بلند خوندم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"خانم جنا جکسون "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدرسهی جادوگری و علوم جادویی هاگوارتز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مدیریت، لرد کلینتون (Clinton Klaus)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مفتخرم به اطلاع برسانم که جای شما در مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز محفوظ است. فهرست کتاب‌های درسی و وسایل موردنیاز جادوآموزان ضمیمه این نامه است. آغاز سال تحصیلی جدید اول سپتامبر است. خواهشمند است حداکثر تا روز ٣١ ژانویه جغدی برایمان بفرستید. منتظر جغد شما هستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهزاده مارچ گفت: «درست فهمیدم؟ جنا یک دورگه است؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم گریدی: «بله. همهی ما بالاخره به اون چیزی که منتظرش بودیم، رسیدیم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.