رمان ماه دل (ماهِ دل) به قلم ریحانه رسولی
مهرو دخترے ۲۵ ساله ڪه استاد دفاع شخصے است و رویاے بالرین شدن را در سر میپروراند. در شرف نامزدے است اما به ناگهان درگیر ماجراے عشق ناممڪن برادرش میشود و به دام دو افسر پلیس میافتد ڪه یڪے از آنها به دنبال انتقام و خون خواهے و دیگرے به دنبال نجات معشوقهاش است. آیهان مردے ڪه تمام زندگیاش را وقف پرونده شهادت مشڪوک پدرش سرهنگ احمد زرنگار ڪرده است و پولاد ڪه پاے عشقش شیرین درست در وسط همین پرونده گیر ڪرده.
ژانر : پلیسی، عاشقانه، اجتماعی، رازآلود، هیجانی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲۳ ساعت و ۵۴ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #رازآلود #هیجانی #پلیسی
خلاصه :
مهرو دخترے ۲۵ ساله ڪه استاد دفاع شخصے است و رویاے بالرین شدن را در سر میپروراند. در شرف نامزدے است اما به ناگهان درگیر ماجراے عشق ناممڪن برادرش میشود و به دام دو افسر پلیس میافتد ڪه یڪے از آنها به دنبال انتقام و خون خواهے و دیگرے به دنبال نجات معشوقهاش است. آیهان مردے ڪه تمام زندگیاش را وقف پرونده شهادت مشڪوک پدرش سرهنگ احمد زرنگار ڪرده است و پولاد ڪه پاے عشقش شیرین درست در وسط همین پرونده گیر ڪرده.
پیش گفتار:
تمامی اسامی ساختگی می باشد و هرگونه تشابه اسمی اتفاقی است.
مقدمه:
در آسمان دلم طوفان شد...
بوران شد...
سیل شد و از پشت ابرهای تیره #ماه طلوع کرد و...
قرار بیقراری های این #دل شد...!
***
«به نام خدایی که شب را برای طلوع ماه آفرید»
فصل یک
صدای آهنگ بیکلام پخش میشد و توی لایه لایهی گوشم نفوذ میکرد. انگشت های دست چپم رو به انگشتهای پای چپم رسوندم و با دست راست عضلات گردنم رو ماساژ دادم. لبخند لذتبخشی گوشهی لبم نشست. بعد از یک روز پرکار این ریلکس کردن به اندازهی برنده شدن توی لاتاری شادیآور بود.
با صدای فریاد بابا پلکهای بستهام به آنی باز شد و نگاه هراسونم به سمت در اتاق کشیده شد.
_بس کن فروغ.
صد و هشتاد درجهای که باز کرده بودم رو بستم و از روی زمین بلند شدم. بند تاپم رو که روی بازوم افتاده بود، روی شونهام برگردوندم و شومیز دکمه دارم رو از روی تخت برداشتم و روی تاپم پوشیدم. بدون بستن دکمههام از اتاق بیرون رفتم.
صدای مامان رو شنیدم که سعی داشت بابا رو آروم کنه.
_سهراب آروم تر! مهرو خونهست.
_مگه من نگفتم دیگه نمیخوام حرف این دختره رو تو این خونه بشنوم؟
داد زد:
_گفتم یا نگفتم فروغ؟
صدای مامان ترسیده و ملتمس به گوشم رسید.
_گفتی، داد نزن.
_وقتی من موضوع رو برای همیشه بستم تو چرا بلند شدی با شاه پسرت رفتی مراسم آشنایی راه انداختی؟
_به خدا مراسم آشنایی در کار نبود. هاوش اینقدر اصرار کرد که دلم نیومد بهش بگم نه.
صدای بابا رنجیده و آروم شد.
_دلت نیومد بهش بگی نه! پس دل من این وسط چی؟ غیرت من چی؟ آبروی من چی؟
ترسیده بودم. بابا و مامان هیچ وقت عادت نداشتند صدای دعواشون رو به گوش من و هاوش برسونند؛ اما حالا بابا فریاد زده بود! سر مامان! سر زنش! کسی که تا امروز من نه تنها از رفتارش، بلکه از نگاهش هم احترام دیده بودم امشب برای همسر و شریک زندگیش صداش رو بلند کرده بود؛ برای فروغش و این مثل یک هنجارشکنی بزرگ بود برای اهالی این خونه. نمیخواستم از مشکلشون و دلیل دعواشون سر دربیارم، در واقع به خودم اجازهی دخالت نمیدادم؛ اما دلم نمیخواست بابا توی عصبانیت بیشتر از این از خودِ واقعیش فاصله بگیره. دلم میخواست به یاد بیاره زن مقابلش همون فروغیه که وقتی بعضی شب ها شیفت بیمارستان میایستاد، دچار بیخوابی میشد؛ چون همخوابش کنارش نبود.
دستم به سمت دستگیرهی در رفت تا برم داخل اتاق که همون لحظه در با شتاب باز شد و چهرهی سرخ از عصبانیت بابا مقابلم قرار گرفت. حرکت تند سینهاش رو میدیدم و هر لحظه بیشتر میترسیدم و دلم میخواست بدونم چه موضوعی پدر همیشه محترم و صبورم رو تا این حد عصبانی کرده؛ اما جرأت نداشتم، نمیتونستم بپرسم چون بابا بهمون یاد داده بود «حریم حفظ کنیم».
_حالتون خوبه بابا؟
چند لحظه مکث کرد و بعد خیره به چشمهام با اون صدای دورگه از خشم پرسید:
_برادرت اومده؟
_نه. براتون آب بیارم؟
_زنگ نزدی بهش؟
_گفت با بچههای باشگاه دورهمی گرفتن، دیر میاد.
_زنگ بزن همین الان بیاد.
بلافاصله صدای نالهی مامان بلند شد.
_سهراب.
بابا خیلی سریع برگشت به سمتش و انگشتش رو به معنی هشدار بالا گرفت.
_تو ساکت فروغ. مادری درست؛ اما یادم نمیره پشت سر من چه اشتباه بزرگی مرتکب شدی.
مامان گریه نمیکرد؛ اما حالشم خوب نبود.
_به خدا هاوش اصرار کرد.
با صدای فریاد بابا که گفت «هاوش غلط کرد» شونههام بالا پرید و چشمهام از شدت وحشت گرد شد. نگاه مامان به سمت من چرخید و انگار با اون نگاه به بابا یادآوری کرد که منم اونجا هستم. بابا نفس عمیقی کشید و موهای ریخته شده روی پیشونیش رو با چنگش به بالا فرستاد و این بار با آرامش گفت:
_برو زنگ بزن مهرو.
_میشه بپرسم چی شده؟
دندون روی هم سایید و شاکی نگاهم کرد.
_چی شده؟ الان داری از من میپرسی چی شده؟! فکر نکن یادم رفته چه اشتباهی کردی. تکلیفم رو با تو یکی زمانی روشن می کنم که عقل اون داداش احمقِتو بیارم سرجاش.
_من چه اشتباهی کردم که خودم ازش بیخبرم؟!
_سارگل زرنگار کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یکی از شاگردهام، دوستم، دختر مورد علاقه هاوش و اگه خدا بخواد عروس آیندهتون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اینجا که رسید بابا دستش رو بالا آورد و مقابل لبهام گرفت. با بدخُلقی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساکت شدم و منتظر نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تمومش کن مهرو. به هاوش زنگ بزن هرچه زودتر بیاد خونه. تا دیشب فکر میکردم پروندهی این ماجرا بسته شده؛ اما حالا که برای خودتون مراسم آشنایی راه انداختید کوتاه نمیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو کرد به مامان و با پوزخند طعنه زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله برون کیه؟ من دعوت هستم یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان درمونده به من نگاه کرد که گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من دلیل این همه مخالفت رو نمیفهمم بابا! سارگل دختر خوبیه. خانوادهی خوبی داره. تحصیل کرده ست. از همه مهمتر هاوش دوستش داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا محکم و کاملا مصمم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اما من مخالفم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میشه بگید چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص چشم بست و از لای دندونهای کلید شدهاش غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چون پدرِ سارگل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار این صدای مامان بود که بلند شد و توی کل خونه پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سهراب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا نگاه تیزی حوالهی مامان کرد و با تک خندهای ناشی از خشم و حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیه فروغ جان؟ چیه عزیزم؟ مگه موافق این ازدواج نیستی پس بذار دختر و پسرت بدونند با چه آدمایی طرف هستند. وقتی رفتی مراسم آشنایی راه انداختی و براشون یخ در بهشت سفارش دادی حتما پی همه چی رو به تنت مالیدی؛ حتی پی واقعیت رو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه کنجکاوم زوم صورت بابا و حرکت لبهاش بود. مامان با حال نزاری روی تخت نشست و سرش رو بین دستهاش گرفت. اینبار با صدایی که التماس رو میشد توش تشخصی داد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بس کن سهراب. من موافق این ازدواج نیستم، اگه رفتم ببینمش فقط به اصرار هاوش بود. رفتم تا بگم دور هاوش رو خط بکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحیرت زده پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان نگاهم کرد و من ترسیدم از غم نهفته توی چشمهای خوشگلش. به بابا نگاه کردم و نگران تر از قبل پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا بابا؟ توروخدا بگید چی باعث شده تا این حد آشفته بشید؟ دلیل این حال آشفته سارگله؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه. در واقع من به اون دختر کاری ندارم، این پدرشه که منو تا مرز جنون برده که مدام از خودم بپرسم خدایا چرا پسر من باید دل به دختر اون بده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه پدر سارگل کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای فریاد بابا باعث شد یک قدم به عقب بردارم. توی فریادش دنیایی از بغض و برآشفتگی و غیرت یک مرد بیداد میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چون پدر اون دختر شوهرِ سابق مادرته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهت زده و ناباور دستم رو روی دهنم گذاشتم. چشمهام ثابت موند روی فک منقبض شدهی بابا و گوشهام پر شد از صدای هقهق مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی نامردی سهراب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا به طرف مامان برگشت و با صدایی که از سر غرورِ خدشه دار شدهاش میلرزید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو هم خیلی بیرحمی که بیتوجه به دلِ من میخوای پای اون خانواده رو به خونه و زندگیمون باز کنی. شاید سالها گذشته باشه؛ اما من هنوز همون سهرابیام که حساسه رو فروغش. اینقدر حساس که قلب هاوش رو از تو سینهاش درمیارم؛ اما اجازه نمیدم پای گذشتهی زنم دوباره به زندگیمون باز بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج بودم و هزارتا سوال توی سرم چرخ میزد که مهم ترینش رو به زبون آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان... مگه تو... مگه تو قبل از بابا ازدواج کرده بودی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان دیگه آشکارا گریه میکرد و درمونده بودنش رو نشون میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نامزد بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا حرفش رو اصلاح کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عقد دائم بودید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با غصه نگاهش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو اینو میدونستی و با من ازدواج کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_درسته، حرفی توش نیست. من با این که قبلا یه ازدواج ناموفق داشتی مشکل نداشتم و الان هم ندارم؛ اما با این که پای اون مرد دوباره به زندگیت باز بشه مشکل دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی دعواشون به من فرصتی برای حرف زدن نمیدادند. حال مامان و بابا به قدری بد بود که وقتی برای رفع ابهامهای ذهن من نبود. از پارچ روی پاتختی یک لیوان آب ریختم و به دست مامان دادم. کنارش نشستم و دست روی شونهاش گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آروم باش قربونت برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان لیوان آب رو بین انگشتهاش فشرد. لبش رو بین دندونهاش گرفت و به کف اتاق چشم دوخت. اشکهاش بیصدا میریخت و بابا مدام راه میرفت و دندون روی هم میسایید. حال بد هردوشون رو درک میکردم. غرور و غیرت پدرم طغیان کرده بود و زنگ خطر رو به صدا در آورده بود و مادرم...! مادرم شاید غرق شده بود توی خاطرات بد گذشتهاش. شاید هم از رفتار غیرمنطقی پدرم که از خشم و غضب نشئت میگرفت ناراحت بود. نگران نگاهش میکردم که خودش سکوت اتاق رو شکوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هجده سالم بود. خام بودم. بچه بودم. نمیدونم چی شد که یهو به خودم اومدم و دیدم یه حلقه درشت تو دست چپمه و اسم یه مرد توی شناسنامهام حک شده. مردی که شناخت کافی ازش نداشتم؛ اما خوشنامی خودش و خانوادهاش زبون زد خاص و عام بود. همین خوشنامی هم باعث شد مادرجون و پدرجون به ازدواج رضایت بدند. منم به انتخابها و تصمیمات درست پدرجون ایمان داشتم و با خودم میگفتم برام بد نمیخواد، حتما یه چیزی توی پسره دیده که میخواد تو این سن کم عروسم کنه. مرتضی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا چنان نگاه تیزی حوالهاش کرد که مامان با خجالت لب گزید و چند لحظه چشم بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرد خوبی بود؛ اما از نظر فکری و فرهنگی کلی با هم تفاوت داشتیم. شب خواستگاری گفتم میخوام درسم رو ادامه بدم. مخالفتی نکرد؛ اما وقتی کنکور دادم و دانشگاه شهرستان قبول شدم با مخالفت شدیدش مواجه شدم. گفت هر چه زودتر سور و سات عروسی رو راه میندازه تا سرم گرم زندگی بشه و درس و کتاب رو کنار بذارم. نمیتونستم از رشته خوبی که قبول شده بودم بگذرم. مخالفتامون اوج گرفت تا جایی که اون آقا روی دیگهشو نشون داد و منو محکوم کرد به اجبارهایی که تا اون روز از پدر و مادرم هم ندیده بودم. بعد از کلی جنگ اعصاب با پدرجون رفتم شهرستان و برای دانشگاه ثبت نام کردم. به گوشش که رسید، بزرگی کوچیکی رو کنار گذاشت و جلوی پدرجون ایستاد. مرد بدی نبود؛ اما یه سری تعصبات کورکورانه چشمش رو بسته بود. به جایی رسیدیم که دیگه برامون مهم نبود چی میشه، چیکار میکنیم، حرمت کی رو میشکونیم، فقط میخواستیم حرف خودمون رو به کرسی بنشونیم و توی این اختلاف نظر برنده بشیم. کار به جایی رسید که دستش روم بلند شد. پدرجون تا یه مدت سعی کرد احترام نگه داره؛ اما وقتی کار به جای باریک کشید کوتاه نیومد و اختلاف من و اون به خانوادههامونم سرایت کرد. جنگ من و اون با شرکت خانوادههامون بزرگ تر شد و اوج گرفت، تا جایی که پدرجون گفت طلاق و من استقبال کردم از این نظر. مادرش منو چشم سفید میدید و میگفت من عارم برای خانوادهشون و بهتره این دندون لق رو بکنند و دور بندازند. پسرشون رو تشویق کردن به طلاق؛ اما مرتضی دوستم داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نعرهی بابا باعث شد لیوان از دست مامان بیفته. مامان که به این فریادها عادت نداشت دستهاش رو روی گوشهاش گذاشت و هقهق کنان خواهش کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داد نزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوست صورت بابا سرخ شده بود و نفس نفس زدنش نگرانم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تمومش میکنی یا نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان سر بلند کرد و با چشم اشکی بهش چشم دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این تو بودی که واقعیت رو گفتی، پس بذار حرف ناتموم تو رو من تموم کنم تا توی ذهن دخترم بعد از این همه سال رو سیاه و دروغگو نشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه من رو کرد و این بار تندتر و با حالی بدتر ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دوستم داشت. آره خیلی دوستم داشت. واسه همین دوست داشتنم بود که نمیخواست من ازش دور باشم و برم یه شهر دیگه. میترسید برم دانشگاه و فیلَم یاد هندستون کنه. میترسید پسرهای تحصیل کردهی دانشگاه هوش از سرم ببرند و قیدشو بزنم. میترسید به قول مادرش کسی بشم و مگسی حسابش نکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچونهاش لرزید و صداش تحت فشار بغضش نازک شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شکاک شده بود. حساس شده بود. از شدت علاقهی زیاد داشت منو با کنترل کردنهای زیادش اذیت میکرد. گفتم بیا بریم مشاوره مشکلمون رو حل کنیم، گفت من دیونه نیستم. گفتم فقط دیونه ها نمیرند مشاوره زن و شوهرا وقتی ببینند گره اختلافشون به دست خودشون باز نمیشه میرند از یه عاقل تر کمک میگیرند، گفت من خودم بد و خوب زندگیمو تشخیص میدم. گفتم داری به من بد میکنی، گفت دوست دارم. گفتم این دوست داشتنی که آزارم بده رو نمیخوام، گفت زیر سرت بلند شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو گرفت و توی دستش فشرد. از سیل اشکهاش بغضم گرفت و چشمهام خیس شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گریه نکن مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من خیلی سعی کردم قانعش کنم؛ اما نشد. مهرو من خواستم اون ازدواج اشتباه رو از نو بسازم؛ اما با تعصبات و خودخواهیهای اشتباهش نذاشت. نمیخواست پیشرفت کنم؛ چون تو اون دهه خوبیت نداشت زن از مرد سرتر و باسوادتر باشه. میگفتند سواددار که بشه دیگه کسی جلودارش نیست. خانوادهی مرتضی خانوادهی خوبی بودند؛ اما خیلی سنتی فکر می کردند و براشون خوبیت نداشت عروسشون تنها بره یه شهر دیگه درس بخونه. افسرده شده بودم. ترم اول رو مرخصی گرفته بودم و امید داشتم کوتاه بیاد؛ اما نیومد. منی که تمام مدت توی سکوت و ناز و نوازش بزرگ شده بودم اون دوره برام وحشتناک بود؛ دورهای که تماماً اختلاف و جنگ اعصاب داشتیم. پدرجون برام وکیل گرفت. بعد از کلی کشمکش جدا شدم و برای این که از اون خاطرات بد و اون مرد برای همیشه دور بشم با پدرجون و مادرجون به شهرستان نقل مکان کردیم. حس میکردم به آخر خط رسیدم؛ اما درس خوندن و دانشگاه رفتن تنها امیدی بود که بهم میگفت اینجا آخر خط نیست، آخر خط تو دکتر شدنته. آرزویی که از بچگی برای رسیدن بهش تلاش کردم و مرتضی میخواست با یه سری تعصبات کورکورانه این آرزو رو برام به حسرت تبدیل کنه. مهرو من بهتون چیزی نگفتم چون اون دوره از زندگیم گفتنی نبود. فقط یه خاطرهی بد بود که سعی کردم فراموشش کنم و کردم؛ اما هاوش... آخ از هاوش... آخ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو به شونهم تکیه زد و هقهق کرد. دست گذاشتم روی کمرش و دلداریش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه مامان، آروم باش. گذشتهی هرکس به خودش مربوطه. لطفا خودتو ناراحت نکن، من درکت میکنم که چرا نگفتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا شاکی مقابل ما ایستاد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این زار زدنت چه معنی میده؟ پشیمونی از کارت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان سر از روی شونهام برداشت و غمگین نگاهش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگه پشیمون شده بودم تو تموم این سالها ازش حرف میزدم. من فراموشش کرده بودم؛ اما تو دوباره یه سری اتفاقات بد رو توی ذهنم زنده کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این تازه اولشه خانوم فروغ فاخر. وقتی پای اون دختر و پدرش به این خونه باز بشه اون موقع ست که منم به حکم غیرتم میشم یکی بدتر از مرتضی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند تلخی کنج لب مامان نشست. لبخندی که حس کردم بوی طعنه داره. توی تمام عمرم هیچ وقت مامان و بابا رو اینطوری ندیده بودم و اصلا دوست نداشتم توی اوج عصبانیتِ هردوشون، تمام باورهام خراب بشه. از روی تخت بلند شدم و رو به بابا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باباجون بهتره برید بیرون یه هوایی بخورید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا نگاهی بین من و مامان رد و بدل کرد و از اتاق بیرون رفت و در رو محکم به هم کوبید. مامان باز دوباره دستهاش رو روی گوشهاش فشار داد و شونههاش از ترس بالا پرید. ناراحت جلوی پاش زانو زدم و دستهاش رو توی دستم گرفتم و بوسیدم. مادرِ همیشه آروم و متینم عادت به این دعواها نداشت و ترسیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نترس قربونت برم، تموم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از روزی که رومون توی روی هم باز بشه همیشه میترسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دعوا بین هر زن و شوهری پیش میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا افسوس آه کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حرمتی که من بیست و چند سال حفظ کردم یه شبه نابود شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عزیزدلم این چیزها برای هر کسی پیش میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهام رو کنار زد و از روی تخت بلند شد و به سمت پنجره رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اما من و پدرت هرکسی نیستیم. هیچ وقت فکر نمیکردم مردی که فروغ رو دوباره از نو ساخت و بهش فهموند که ارزشمنده یه روز اینطور حرمت بشکونه و صداشو بندازه رو سرش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش حق میدادم، منم از مرد صبور و با سیاستی عین بابا انتظار همچین رفتاری نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قربونت برم خودتو اذیت نکن. من مطمئنم که وقتی عصبانیتش بخوابه پشیمون میشه و میاد برای دلجویی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفی نزد. نگاهش از پشت پنجره به حیاط خونه بود. انگار توی روزهای بد گذشته غرق شده بود. گذشتهی سیاهی که مطمئن بودم با ورود پدرم به زندگیش، رنگ روشن نیلی به خودش گرفته. ترجیح دادم تنهاش بذارم. عادت مامان بود که حال بدش رو توی تنهایی خودش با بابا درمان کنه. مطمئن بودم از اتاق که برم بیرون بابا میاد داخل تا حال فروغش رو خوب کنه؛ درست وقتی که قصد ترک اتاق رو داشتم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یه مسکن برام بیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیحرف اطاعت کردم و با یک مسکن دوباره به اتاق برگشتم. شقیقههاش رو کمی مالید و چشم روی هم گذاشت. انقدر خانوادهی آرومی بودیم که با کوچیک ترین بحثی تا مدتها حالمون بد بود؛ مخصوصا مامان که از هر چی دعوا و اختلاف خانوادگی بیزار بود. یادمه وقتی بچه بودیم و توی اوج بازیهای بچگانهمون با هاوش دعوام میشد مامان خیلی زود مداخله میکرد و سعی میکرد آشتیمون بده. با حرفهاش بهمون یاد میداد همدیگه رو دوست داشته باشیم و پشت هم باشیم، نه مقابل هم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تنهاتون میذارم تا یکم بخوابید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان رو روی پاتختی گذاشت و با چشمهایی که درد شدید سرش رو فریاد میزد با سرزنش نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چقدر بهت گفتم فکر این دخترو از سر هاوش بنداز، گوش نکردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فکرشو از سر هاوش مینداختم بیرون؟! سارگل توی سر هاوش نه، بلکه تو قلبشه. من چطور میتونستم سارگل رو از قلب هاوش بیرون کنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم چون میدونستم عاشقه به خاطر دلش که نشکنه تا پای میز معرفی رفتم؛ اما دیدی که چی شد؟ پدرت اعتمادشو نسبت به من از دست داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه موهام رو از دورم جمع و بعد پشت سرم پرت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان من خودمم گیج شدم. نمیدونم بعد از این قراره چی بشه؛ اما فکر کنم شما باید بابا رو درک کنید. به هرحال بابا هر چقدرم آدم صبور و فرهیختهای باشه بازم یه مرده که غیرت داره. و غیرت بابا شمایید و اون حق داره بترسه از، از دست دادن این غیرتی که به تپش های قلبش متصله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ نگاه مامان از تیرگی در اومد و دوباره شفاف شد. چشم چرخوند به سمت عکس عروسیشون و آهسته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میدونم. درکش میکنم؛ اما امشب حس کردم شبیه مرتضی شده. وقتی که اذیتم میکرد و در مقابل تمام اشکام میگفت دوست دارم. امشب بعد از این همه سال ترسیدم پدرتم مثل اون به حکم احساسش اذیتم کنه که البته با فریادهاش کلی آزارم داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش حق میدادم تا این حد از این دعوا ناراحت باشه؛ چون خودم هم توقع نداشتم روزی صدای دعوای پدر و مادرم به گوشم برسه. پدر و مادری که تمام عمرم برام تداعی کنندهی معنی عشق و احترام بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ماشین هاوش اومد و من و مامان هر دو به سمت پنجره پا تند کردیم. مامان با ترس گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو تا پدرت یه جنجال دیگه به پا نکرده جلوشو بگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونست من روی بابا نفوذ دارم به خاطر همین خودش نمیرفت و من رو میفرستاد؛ اما اون آقاسهرابی که من امشب دیدم هیچی نمیتونست خشمش رو مهار کنه؛ حتی منی که ماه شب های تارش بودم؛ اما با این وجود حرف مامان رو زمین ننداختم و از اتاق بیرون رفتم. بابا توی بالکن بود و میدونستم که داره با سیگار خودش رو آروم میکنه. ناراحت سری تکون دادم و رفتم طبقه پایین. هاوش در حال حرف زدن با تلفنش بود و لبخند روی صورتش خودنمایی میکرد. لحظهای از لبخند از ته دلش انرژی گرفتم و تمام حسهای بدم پر کشید. دلم میخواست ساعتها بشینم و لبخندش رو تماشا کنم. لبخندی که بعد از سال ها بعد از مرگ محمدپیمان روی لبش نقش بسته بود و من توی اوج روزهای بد گذشته فکر میکردم دیگه هیچ وقت لب هاش رو خندون نمیبینم و حالا سارگل، دختر خوش قلب آقامرتضی شده بود لبخند برادرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان رسیدم خونه... بله شامم خوردم... مگه میشه بدون شما خوش بگذره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش به منی افتاد که روی راه پلهها خشکم زده بود و محو صورت شاد و سرحالش شده بودم. به روم لبخند زد و انگشتهاش رو بوسید و به سمتم گرفت. لبهام خندید و بوسهشو روی هوا گرفتم و روی گونهام گذاشتم. دوستش داشتم، انقدر زیاد که گاهی میترسیدم از حس بی حد و مرزم. رفیق روزهای تنهاییم بود، همبازی بچگیهام و همدست خراب کاریهام. خوشبختیش تنها آرزوم بود و حالا اتفاق افتادن این آرزو گره خورده بود به گذشتهی بد مادرم و غیرت پدرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پله ها رسید و بوسه واقعیشو روی پیشونیم گذاشت و من چشم بستم. دست برد تو موهام و من از خدا خواسته سرم رو روی سینهاش گذاشتم و عطر تنش رو به ریههام کشیدم. یک دستش دورم حلقه شد و تنم میون عضلههای سفت و سختش حبس شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه عشقم فردا میبینمت... اتفاقا الان تو بغلمه کلی هم به شما سلام میرسونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم نمیخواست باور کنم؛ اما تهِ ته دلم به سارگل حسودی میکردم. شریک شدن هاوش با یک دختر دیگه سخت بود؛ اما درست به اندازهی هاوش دوستش داشتم. حالا که شده بود انگیزهی دوبارهی برادرم، حالا که دوباره رنگ سفید پاشیده بود روی زندگی سیاهِ عزادار برادرم دوستش داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتماسش رو قطع کرد و بهم نگاه کرد. بیحرف جواب نگاهش رو دادم که کمکم لب باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هوای چشات ابری بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی فاصله گرفتم و مصنوعی خندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتش خیلی زود روی لبهام نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سوال نپرسیدم. بوده. و حالا سوالم اینه که چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینقدر بهم نزدیک بود که بتونه راست و دروغ بودن حرفهام رو تشخیص بده. خواستم شرح حال بدم؛ اما هیچ جوره نمیدونستم چطوری از نیم ساعت پیش براش بگم. خودم هنوز شوکه بودم و وجود یک مرد دیگه رو توی گذشتهی مادرم باور نکرده بودم؛ اما باید میگفتم. قبل از این که بابا با عصبانیت میون یک دعوای حسابی، گذشتهی مادرم و پدرِ سارگل رو بکوبه تو صورتش باید با ملایمت باهاش حرف میزدم. هاوش شاید عضلههاش سخت و سفت بود؛ اما فقط من و خدا میدونستیم که تا چه حد روحیهی نرم و حساسی داره. دلم نمیخواست دوباره برگرده به روزهای ناامیدی و عزا. دلم میخواست مثل نوجوونیهاش زندگی کنه، پر از امید و شور و اشتیاق به زندگی. دلم میخواست برگرده به روزهای قبل از مرگ محمدپیمان و سارگل داشت همین کار رو میکرد. داشت میشد امیدِ زندگی برادرم و پدرم به خاطر غیرتش میخواست این امید رو از پسرش سلب کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هاوش جان من باید باهات حرف بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگران شده بود؛ از مردمکهای هراسونش که مدام به این طرف و اون طرف میرفتند پیدا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیل خب بگو دخترماه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینجا نمیشه... یعنی مفصله. ببینم تو شام خوردی؟ بریم آشپزخونه بستنی بخوریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاملا به حال بدم پی برده بود. نگاهی به تاپ و شلوارک ورزشیم انداخت و مواخذهگر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بعد از ورزش چیز سرد نخور، این صد دفعه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهام رو زد پشت گوشم و انگشت شستش رو به گونهام کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی اینقدر پریشونت کرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جای صدای من این صدای طعنهآلود بابا بود که به گوش رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بَه هاوش خان! چه زود اومدی خونه گل پسر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه هاوش از روی من به بالا کشیده شد. بابا دقیقا روی پله اول ایستاده بود؛ دست به جیب و جدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام بابا. شبتون بخیر. من به مامان زنگ زدم و اطلاع دادم که دیر میام، نیاز نبود بیدار بمونید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا حرفی نزد و خیره نگاهش کرد. هاوش نگاهی به من انداخت و با کمی مکث گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_متأسفم اگه نگرانتون کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم رفت برای ادب و احترامی که توی لحنش موج میزد و با صدای بیش از حد جدی بابا دلم ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا بودی؟ پیش اون دختره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهای هاوش به هم نزدیک شد؛ اما برای آروم کردن خودش انگشت شست و اشارهاش رو روی ابروهاش کشید و دستش رو تا روی چونهاش پایین کشید و نفسش رو بیرون فرستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اون دختره اسم داره؛ سارگل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند شرمگینی که ذوق عاشقانههاش رو فریاد میزد کنج لبش نشست و با نگاهش، دوستانه رو به بابا ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گل زرد. معنیش میشه گل زرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ذوق صداش و حس خوب لبخندش قلبم خندید؛ اما بابا اجازه نداد این خوشی زیاد دووم داشته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دختری که تا این موقع شب با یه پسر غریبه ست گل زرد نیست علف هرزه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنقبض شدن عضلات صورت هاوش رو دیدم و دلخور بابا رو مخاطب قرار دادم:.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اصلا در شأن شما نیست که اینطوری حرف بزنید بابا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه بابا از روی صورت سرخ هاوش به سمت من کشیده شد و جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_در شأن پسر منم نیست که انتخابش یه همچین دختر بیخانوادهای باشه. به ساعت نگاه کردی؟ کدوم شبی تا این موقع بیرون بودی؟ یه دختر باخانواده تاریکی شبشو تو خونه کنار خانوادهاش سر میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای هاوش دلخور بود و جای لبخندِ از تهِ دلش رو پوزخند پر تأسفی گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سارگل با من نبود. من با بچهها باشگاه سوارکاری بودم. حرفامون گل انداخت و دیر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشمهای بابا زل زد و ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_در شأن شمایی که کمر فلکو به خاطر تک دخترتون خم میکنید و میخواین دنیا نباشه اگه ماه شباتون نباشه نیست که پشت دخترِ یه پدرِ دیگه اینطور حرف بزنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا عصبی تر شده بود. این رو از صدای بلند نفسهاش متوجه میشدم. از نگاه هردوشون میشد تشخیص داد که هردو آمادهی یک جنگ حسابی هستند. نخواستم این نبرد به پا بشه و پا درمیونی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باباجون مامان حالش خوب نیست بهتره برید پیش مامان. من با هاوش حرف میزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار صدای من رو نشنید که پله ها رو پایین اومد و با فاصلهی یک پله از من و هاوش ایستاد و رخ به رخ هاوش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_در شأن پسر منم نیست که خواهر یکی دیگه رو بازیچهی دست خودش بکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سارگل بازیچهی من نیست، نیمهی گم شدهامه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با تمسخر خندید و هاوش بیشتر ناراحت شد، بیشتر حرصش گرفت و من بیشتر ترسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باباجون شما برید من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا وسط حرفم پرید و با جدی ترین نگاه و لحن ممکن رو به هاوش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این رابطه رو تموم کن قبل از این که خودم دست به کار نشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دلیل این همه مخالفت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کسی که تو خیابون ازت دل ببره تو همون خیابون هم قالت میذاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هاوش روی نردهها نشست و پنجههاش رو مشت کرد. به دستش زل زد؛ نگاه از بابا گرفت تا مبادا با نگاه عصبیش به پدرش بیاحترامی کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا مراقب حرف زدنت باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه تو مراقب انتخابت بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این زندگی منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زندگی پسرم زندگی خود منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوقع داشتم مامان بیاد و حداقل من رو بین این پدر و پسر تنها نذاره؛ اما نیومد. میدونستم هم که نمیاد. از این بحث تکراری خسته و فراری بود. مدت ها بود که سارگل شده بود اختلاف بابا و هاوش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهاوش اینبار با جسارت به چشمهای بابا زل زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بذارید خودم انتخاب کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیذارم با پای خودت بری توی چاه. قبل از این که برم سراغ اون دختر خودت سرعقل بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما همچین کاری نمیکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای فریاد بابا نه تنها چهارستون بدن من رو بلکه ستون های خونه رو هم لرزوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگه قیدشو نزنی دقیقا این کارو میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای فریاد هاوش باعثِ بُهتم شد و به دیوار چسبیدم. فریاد زد که:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از من میخوای قید چی رو بزنم؟ زندگیمو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست بابا که بلند شد با ترس و ناباوری چشم بستم و صورتم رو با دستهام پوشوندم. صدای سیلی توی گوشم پیچید و بندبند وجودم سوخت. با حیرت دستهام رو پایین آوردم و روی دهنم ثابت موندن. دست هاوش روی گونهی چپش بود و نگاه شوکهاش به بابا. دست بابا کنار پاش مشت شده بود و نگاهش به نی نی چشمهای هاوش. نفسم بند اومده بود و اتفاقی که افتاده بود رو باور نمیکردم. شاید یک اختلاف نظر ساده و یک سیلی ساده بود؛ اما این اتفاقها برای من و خانوادهی همیشه آرومم ساده نبود. هاوش بدون این که از بابا نگاه بگیره همون یک پلهای که روش ایستاده بود رو پایین رفت. عقب گرد کرد. سرش رو تکون داد و زیرلب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچ وقت قیدشو نمیزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی پاشنهی پا چرخید و با قدمهای بلندی به سمت در رفت و من ترسیدم از این که با این حال خراب، پشت فرمون بشینه. به سمتش دویدم و صداش زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هاوش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خونه بیرون رفت و پلههای ایون رو دوتا یکی پایین رفت و خیلی سریع سوار ماشینش شد که اینبار با گریه صداش زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داداش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت پنجره ماشین نگاهم کرد؛ اما خیلی زود نگاه ازم گرفت و با ریموت در حیاط رو باز کرد و با نیش گاز وحشتناکی از خونه بیرون رفت. روی پلههای ایون نشستم و ناامید به دری که خود به خود داشت بسته می شد نگاه کردم. هوا تاریک بود و ساعت یازده شب. هاوش عادت نداشت از خونه قهر کنه و این اولین بار بود که این وقت شب از خونه بیرون می زد... و من ترسیده بودم که نکنه این تازه شروع یک اختلاف بزرگ و بدون جبران بین بابا و هاوش باشه. ما تا دیروز خانوادهای بودیم که با حرف زدن مشکلات رو حل میکردیم و حالا دست پدرم روی برادرم بلند شده بود و این فاجعه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه از جای خالی ماشین هاوش گرفتم و برگشتم داخل. بابا رو دیدم که روی پله نشسته بود و نگاهش به مشتش بود. به سمتش رفتم. همون دستی که سیلی زده بود به هاوش رو مشت کرده بود و میتونستم رگ های برجسته ی دستش رو ببینم. از نگاه پرنفرتش به دستش میفهمیدم که پشیمونه و دلم از دیدن حال بدش آتیش میگرفت. کنارش نشستم و دستم رو روی مشتش گذاشتم. با کمی مکث نگاه از مشتش گرفت و نگاهم کرد. سفیدی چشمهاش سرخ بود و خستگی از نگاهش پیدا. میدونستم اعتراف به پشیمونی براش سخته، پدر مغرورم رو میشناختم. مشتش رو باز کردم و دستش رو بوسیدم. خیلی سریع سرم رو توی بغلش گرفت و لبهاش رو که دل به اعتراف پشیمونی نمیدادند به موهام فشرد و نفس بلندی کشید. میدونستم عطر موهام رو دوست داره و بیشتر خودم رو تو آغوشش جا دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالأخره گفت؛ گفت چون پدر بود و پدرانههاش پررنگ تر از غرورش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نباید میزدمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآغوش بابا هم درست مثل آغوش هاوش پر بود از امنیت و آرامش. حالا دیگه نمیترسیدم. حالا دیگه از اون استرس و تنش چند لحظه پیش خبری نبود؛ اما نگران بودم. نگران مردی که نیمه شب با حالی خراب از خونه بیرون زده بود؛ اما با این حال نخواستم به افکار منفی پر و بال بدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نگران نباش بابا، برمیگرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمربند مشکی توی دستم رو دور کمرم گره زدم و جلوی آینه ایستادم. با وجود آرایشی که داشتم رنگ پریدگیم مشخص بود و پف چشمهام خبر از بیخوابی میآورد. موهام رو جمع کردم و با کشی که دور مچم بود دم اسبی بستم. نگاهم روی ماه گرفتگی گوشهی پیشونیم ثابت موند. انگشتم رو روش کشیدم. صدای هاوش توی گوشم پیچید، وقتی که برای اولین بار به خاطر این ماه گرفتگی توسط بچه های مدرسه مسخره شدم و گریه کردم، بغلم کرد و تو گوشم زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_«تو دختر ماهی! هر بچه ای که متعلق به ماه باشه یه نشون عین نشون تو داره. این یه رازه و دوستات این راز رو نمیدونند که اگه بدونند کلی بهت حسودی میکنند».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کنج لبم نشست و کش موهام رو باز کردم و قسمتی از موهام رو فرق کج روی صورتم ریختم و اون نشون رو زیر موهای لختم پنهان کردم. یک روزهایی شاید واقعا ازش بیزار بودم؛ اما از اون روز به بعد واقعا دوستش داشتم و دلم نمیخواست این راز رو کسی ببینه و بفهمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام استاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم و کوثر رو دیدم که داشت از پلههای باشگاه پایین میاومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام. بازم دیر اومدی. این وظیفه توئه که در باشگاه رو باز کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکفشهاش رو توی جاکفشی گذاشت. ساک ورزشیش رو روی دوشش جا به جا کرد و با لبخند دندون نمایی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با نریمان بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز برقی که از چشمهاش ساطع می شد لبخند روی لبم نشست؛ اما امروز اصلا حوصلهی عاشقانههای کوثر رو نداشتم. به سمت میزم رفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو رختکن و قبل از رسیدن بچهها لباساتو عوض کن، امروز وقتی برای حرف زدن ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهاش بالا رفت و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلیم نشستم و دفترم رو باز کردم. با خودکار توی دستم به ساعت اشاره کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی کنجکاو نگاهم کرد و در آخر شونه بالا انداخت و به سمت رختکن رفت. مدتی بعد برگشت و گوشیش رو روی میز من گذاشت که گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چند دفعه بگم گوشیهاتونو نیارید تو سالن؟ بذارید جای باقی وسایلتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دفعه واقعا متعجب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_استاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو شادگر ارشد منی، اگه تو قوانین رو رعایت نکنی که وای از بقیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون صورت جدی گوشیش رو از روی میز برداشتم و داخل کشوی میزم گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینجا فقط قراره ورزش کنیم. خسته شدم از بس به همهتون تذکر دادم گوشی برندارید، گوشی خاموش کنید. اگه تو که ارشد منی رعایت کنی بقیه هم رعایت میکنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهرو اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچپ چپ نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دوستیم درست؛ اما اینجا من استاد تو هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هاش رو به معنی تسلیم بالا برد و صلح جویانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اُکی. ببخشید استاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه چشم بستم. دعوای دیشب و گوشیِ خاموش هاوش اعصابم رو به هم ریخته بود. بقیه شاگردها هم اومدند و بعد از نرمش اولیه امتحان دروس روز قبل رو از بچهها گرفتم و فن جدید رو بهشون یاد دادم و گفتم تمرین کنند. دوباره پشت میزم نشستم. صبحانه نخورده بودم و احساس ضعف داشتم. یک قلوپ از بطری آب خوردم و شمارهی محمدحافظ رو گرفتم. مثل همیشه زود به تماسم جواب داد؛ بعد از بوق دوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بَهبَه! احوال استاد نمونه چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرعکس اون من صدام سرحال نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام عمو. خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من که خوبم؛ اما انگار تو خوب نیستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هاوش دیشب اومد پیش تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه. چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با بابا دعواش شد نصف شب از خونه زد بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پیش من که نیومد. شاید رفته خونهی مادری و بابابیژن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فکرکردم میاد پیش تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا سر چی دعواشون شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این مدت سر چی همش بحث و جدله؟ ازدواج هاوش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واقعا پدرت چرا انقدر مخالفه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یعنی شما نمیدونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا طعنه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چطور میشه برادرت ازدواج ناموفق زنش رو از تو پنهان کنه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش ضعیف و متعجب به گوشم رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حافظ مامان همه چی رو گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب ازدواج سابق زن داداش چه ربطی به دوست دختر هاوش داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به سمت پلهها کشیده شد. دوتا دختر جووون از پله ها پایین اومدند و با لبخند مقابل میزم ایستادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم لبخند بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوش اومدید. الو حافظ جان؟ من بعدا باهات تماس می گیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتوجه به الوی محمدحافظ تماس رو قطع کردم و با خوش رویی رو به دوتا دختر گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جانم؟ بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ما اومدیم برای کلاسهای بوکس ثبت نام کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بوکس؟! کلاسهای بوکس بعد از ظهر اجرا میشه. استاد هم خانم صیفی هستند، الان زمان برقراری کلاسهای منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه هردو روی شاگردهایی که غرق تمرین بودند چرخید. کوثر داشت با تمام توانش با کیسه بوکس مقابلش میجنگید و هر لگدی که به کیسه میزد واقعا دیدنی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان کلاس کاراته ست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیر من استاد دفاع شخصی هستم. تمایل دارید بیشتر براتون توضیح بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به هم انداختند و یکیشون با تردید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخه ما میخواستم کلاس بوکس شرکت کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتهام رو توی هم قلاب کردم و با ژست موقرانهای گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا بوکس عزیزم؟ میدونی بوکس به مرور زمان اندامت رو مردونه میکنه و حتی نحوهی راه رفتنت هم تغییر میکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واقعا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله. از طرفی میدونید برای هر فردی لازمه حداقل چند ترم دفاع شخصی رو بگذرونه؟ مخصوصا الان که اوضاع جامعه هر روز تیرهتر می شه. تا حالا فکر کردید اگه یه دعوا پیش بیاد یا یه نفر با سلاح سرد یا گرم بخواد بهتون آسیب بزنه باید چیکار کنید؟ میدونید اگه یه روز یه دزد خواست کیفتون رو بزنه چه واکنش مناسبی نشون بدید؟ شما دفاع کردن اصولی از خودتون رو بلدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمک شیطونی زدم و با لبخند وسوسه کنندهای گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تا حالا فکر کردید اگه یه روز شوهرتون خواست بهتون سیلی بزنه چطور دستش رو دفع کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو با هیجان به هم نگاه کردند. میتونستم از نگاهشون تشخیص بدم که تمایل دارند بیشتر بشنوند. توضیحات لازم رو دربارهی ورزش رزمی دفاع شخصی دادم و با اشتیاق ثبت نام کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند پیروزی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوش اومدید به باشگاه تن و روان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم اینها چندمین شاگردی بودند که از خانم صیفی میدزدیدم؛ اما با این وجود هیچ عذاب وجدانی نداشتم. اگر خانم صیفی تنبلی رو کنار میذاشت و بورشورهاش رو بهروز میکرد و ساعت جدید کلاسهاش رو اعلام میکرد هیچ وقت شاگردهایی که میاومدند برای ثبت نام نصیب من نمیشدند. به قول بابا هرکسی روزی خودش رو میگیره؛ شاید این دوتا شاگرد هم روزی امروز من بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرعکس همیشه که سر میز شام پر بود از سر و صداهای من و هاوش امشب فقط سکوت بود و بیاشتهایی. مامان مدام برای خودش آب میریخت و برای آروم کردن آتیش نگرانیش نزدیک به یک پارچ آب خورده بود. بابا با غذاش بازی میکرد و گاهی نگاه پر افسوسی به تیوی خاموش مینداخت. شاید اگه الان هاوش بود و من هم از ناراحتیِ نبودنش ساکت نمیشدم؛ هر دو روی کاناپهی جلوی تیوی نشسته بودیم و مسابقه کشتی مورد علاقهمون رو نگاه میکردیم و برای هم کری میخوندیم. بابا خودش سکوت مزخرف سالن رو شکوند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا غذاتو نمیخوری مهرو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنگالم رو گوشهی بشقاب گذاشتم و به عادت همیشه پنجههام رو توی هم قفل کردم. نفس عمیقی کشیدم و با صدایی گرفته جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هاوش عاشق ماکارونی با روغن زیاده، بدون اون از گلوم پایین نمیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا نگاهی به مامان انداخت. فکرکنم دهمین لیوان آبی بود که میخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قراره خودتو با آب سیر کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب های مامان لرزید؛ اما اجازه نداد صداش بلرزه. بابا خودش محکم بودن رو بهش یاد داده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_معلوم نیست بچهام شکمش سیره یا گشنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا پوزخند زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما نگران اون نباش، گل زردش هواشو داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا سارگل اونطور که شما فکر میکنید نیست. فکر میکنم براتون سوءتعبیر شده. خانوادهی اون از ما مقیدتر و سخت گیرترند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اتفاقا مشکل منم خانوادهشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروش رو به معنی تاکید بالا برد و ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مخصوصا پدرش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اما این وضع تا کی ادامه داره؟ متوجه هستید چه اتفاقی افتاده؟ هاوش دو شبه که خونه پیش ما نیست. این جای خالی آزارتون نمیده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عقلش که بیاد سرجاش برمیگرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_و اگه برنگشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف من، مامان خیلی سریع لب گزید و دست روی دهنش فشار داد. بغض رو از چشمهای مامان میخوندم و نگرانی رو توی چشمهای بابا میدیدم؛ اما بابا سرسخت تر از اون بود که کوتاه بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا شما خودتون به ما یاد دادید هیچ وقت کاری نکنیم که حرمت خانوادگیمون بشکنه؛ اما من حس میکنم داره احترامها از بین میره. داره حرمتها شکسته میشه. داره خانوادهمون از اون دوستی قشنگ به یه دشمنی و بیزاری از هم تبدیل میشه. بابا چی میشه به انتخاب هاوش احترام بذاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحنش دلخوری هویدا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حس می کردم تو درکم میکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو روی دستش گذاشتم و لبخند ملیحی زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره قربونت برم، من درکت میکنم؛ اما ما که نمیخوایم بریم خواستگاری پدر سارگل. طرف حساب ما خود سارگله، اونه که قراره عروستون بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهای پهن و سیاهش به هم نزدیک شدند و دستش رو از زیر دستم بیرون کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه! همین که گفتم. امیدوارم تو و مادرت و هاوش هم به تصمیم من احترام بذارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناامید نگاهش کردم که از پشت میز بلند شد و با انگشت شست و اشاره چونهام رو گرفت. گرهی ابروهاش رو باز کرد و محبت رو جایگزین نگاه سفت و سختش کرد. لبخندی هرچند مصنوعی، به روم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مثل همیشه به تصمیم بابا اعتماد کن. میدونی که براتون بهترینا رو میخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من میدونم؛ اما الان از نظر هاوش سارگل بهترینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی موهام بوسه زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بهترین برای برادرِ تو اینه که بره امریکا ادامه تحصیل بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز حرفش رو هضم نکرده بودم که ازم فاصله گرفت و راست ایستاد. دوباره نگاهش جدی شده بود و همون لبخند مصنوعی هم کنج لبش نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عمه بهین که بیاد ایران و مراسم نامزدی تو و فراز برگزار بشه همراه عمه میره امریکا تا ادامه تحصیل بده. به وکیل عمه میسپارم کاراشو برای اونور درست کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت و گیجی نگاهم رو سوق دادم به سمت مامان که لیوان توی دستش رو روی میز کوبید و همین که بابا خواست از میز فاصله بگیره بلند شد و صدای محکمش توی سالن طنین انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگر این که من مرده باشم که بچهام رو از من دور کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالأخره آرامش مصنوعی بابا پر کشید و خشمی که سعی در پنهان کردنش داشت رو بروز داد. خیلی سریع برگشت و با صدایی محکمتر و بلندتر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بسه، هی بچهام بچهام! یه جوری میگی انگار هفت سالشه و میخوای بفرستیش مدرسه! بیست و سه سالشه و دو برابر من هیکل داره؛ اما یه جو عقل نداره که اگه داشت دست میذاشت رو یکی بهتر از خودش، نه بدتر. دِ همین کارهای تو لوسش کرده که هر سال باید یه گندی بزنه. اون از چهارسال پیش که یه ماشین دزدی رو خرید و در به در از این دادگاه به اون دادگاه میرفتم برای اثبات بیگناهیش که سر بچهام کلاه رفته و خودش دزدی نکرده. اون از سه سال پیش که با اون مسابقههای مزخرف تا پای مرگ رفت و برادر جوون منو برد زیر خروارها خاک...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اینجا که رسید از پشت میز بلند شدم و با بغضی که از این همه تشنج اعصاب، گوشهی گلوم گیر کرده بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرگ پیمان فقط یه تصادف بود. تقصیر هاوش نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با صورت برافروختهاش جلوم ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کی پای محمدپیمان رو به مسابقههای غیرقانونی و راگ و شرطبندی و بزرگراههای مخوف و طول و دراز باز کرد؟ کی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزد روی سینهاش و با تأسف و تلخی خودش جواب سوالش رو داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پسر من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مامان اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بچهی این خانوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتش رو به سمت من نشونه گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برادر تو ماه شبهای تارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بالأخره مقاومتش شکست و به گریه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا اینو نمیگی که دوسال تمام افسرده بود و سیاهپوش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با بیرحمی جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سیاه پوشیدن اون برادر جوون منو زنده نکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحیرت زده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا چی داری میگی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بسه مهرو! بسه! من هرچی لالمونی میگیرم و میگم چیزی نگم تا یه موقع آقا به تیریج قباش برنخوره انگار اشتباه میکنم؛ چون روز به روز پروتر میشه. انقدر پرو که صاف تو چشم من زل میزنه و داد میزنه که اون دختر زندگیشه! به خاطر یه عشق دو روزه حرمت پدری بیست و سه سالهی منو شکوند. اینو میبینی؟ دیدی یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جای من این مامان بود که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرگ برادرتو تقصر پسر من نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با حرص انگشت اشارهاش رو به سمت مامان گرفت و با عتاب کلمات رو تو صورت مامان پرت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اما باز شدن پای شوهرسابق تو به زندگی الانِ من کارِ همین عزیز دُردونهته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بین دستهام گرفتم و نگاهم رو بیهدف به میز غذا دوختم. دلم نمیخواست شکستن مامانم رو شاهد باشم. دلم نمیخواست توی ذهنم جایگزین روزهای عاشقیشون این دعواها و بیحرمتی های الان بشه. دلم میخواست همهی اینها خواب باشه. مادر و پدر من شاید یک گذشتهای داشته باشند؛ اما باور دارم اینی که رفتار میکردند نبودند. چشون شده بود؟ سرد شده بودند از هم یا چشم خورده بودند؟ یادمه همیشه عشق و احترامشون رو تحسین میکردم و به ولله که چشم من شور نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مامان آروم بود؛ انگار کم آورده بود، شاید هم بیصدا توی خودش آوار شده بود و توانش رو برای نجات از دست داده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سهراب من سال هاست از اون گذشته گذشتم. چی شده که الان ضعف زندگی زنت یادت اومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یادم اومده چون اون شازده پسرت میخواد همونطور که برادرمو کشت غیرت منم بکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکم ریخت و دیگه متهم شدن برادرم رو تاب نیاوردم. به سمت بابا رفتم. فشارم افتاده بود و تنم سرد و سر بود. انگشتهام میلرزید. ترسیده بودم. خونهمون آروم بود و این صداهای بلند آشوبم میکرد. انگشتهام روی لبهای بابا نشست و به سختی از بین بغض سخت و سنگینم نالیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عموپیمان رو هاوش نکشت. اون فقط یه اتفاق بود. نگو بابا. اینطوری نگو. من مردم تا دوباره هاوش سرپا شد. توروخدا اینطوری نگو. عادتت میشه، میشینه رو زبونت، جلو خودش میگی و دوباره میشه یه روح. یه سنگ. یه مردهی سیاهپوش. اون فقط یه تصادف بود، جون مهرو دنبال مقصر نباش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجای خشم و عصبانیت چشمهاش رو نگرانی گرفت. با دیدن حال خرابم ترسید و انگشتهای روی لبش رو بوسید و خیلی زود بغلم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیل خب. خیل خب آروم باش ماه بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم بستم و از ته دل خداروشکر کردم که هاوش امشب نبود. نبود و نشنید. نبود و مثل من داغ محمدپیمان براش تازه نشد. نبود و یک بار دیگه از یادآوری مرگ همبازی بچگیهامون نمرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان خیلی زود ته موندهی آب توی پارچ رو توی لیوان ریخت و به سمتم اومد. دستم رو گرفت و نگران نالید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باز فشارت افتاده. بیا بشین. بیا عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیخواستم بشینم. میخواستم همونقدر نزدیک به بابا باشم تا بابا آروم باشه و دیگه طغیان نکنه. میخواستم نزدیکش باشم تا به یاد بیاره کیه. تا بیمنطقی هاش خاموش بشند و احساسات پدرانهاش غلیان کنند. یک دستش محکم دور شونههای ظریفم پیچیده بود و دست دیگهاش روی خرمن موهام حرکت میکرد. من این نوازشها رو باور داشتم نه اون خشم و کینهای که برای چند لحظه نسبت به هاوش به خاطر مرگ محمدپیمان توی چشمها و لحنش دیدم. بوسههای محکم و پی در پیش رو روی موهام حس میکردم. هنوزم همون باباسهراب گذشته بود فقط این شبها مردی به اسم مرتضی که قبلا توی گذشتهی فروغش بوده انقدر آزارش میداد تا از خود واقعیش فاصله بگیره. حالا دست گرمش روی کمر باریکم بالا و پایین میشد و با محبت دستهاش به تن سر شدهام انرژی میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبی ماه بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمای تنم از بین رفت؛ اما سرم درد میکرد. گوشهام سنگین شده بود و دلم میخواست بخوابم و حرفهای بابا رو فراموش کنم. مخصوصا اون جملهی کذایی رو که به راحتی میتونه هاوش رو بکشه؛ «برادر جوونِ منو برد زیر خروارها خاک»!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بابا فاصله گرفتم و آروم حصار دست هاش رو از دورم باز کرد. فاصله نگرفتم و به چشمهاش خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فقط چندماهه که حال هاوش دوباره خوب شده. بابا دوباره حالشو خراب نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه عصبانی نبود. آروم بود. خودش بود. پدر حامی و مهربون خودم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دخترم چرا نمیخوای بفهمی؟ من چون به فکرشم میخوام که از اینجا بره. اون الان سنی نداره. میدونی ممکنه چندسال دیگه پشیمون بشه از این انتخاب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان لیوان آب رو روی میز گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پسرمن هوس باز نیست. جوری حرف نزن که انگار هر ماه از یه دختر برای تو یا من حرف زده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا دستهاش رو از روی بازوهای من برداشت و به مامان نگاه دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_انگار موافق این ازدواجی دکتر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان دست به سینه ایستاد و مصمم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه؛ اما موافق رفتنشم نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هاوش میره. وقتی درسش رو ول کرد و اومد نمایشگاه برای کار هیچ وقت فکر نمیکردم فکر زن گرفتن تو سرش باشه؛ اما حالا که اینطوری شد هاوش باید درسشو ادامه بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ادامه میده؛ اما اینجا کنار خانوادهاش نه تو کشور غریب یکه و تنها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هه یکه و تنها! گرگ نخوره بچهتونو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان متعجب صداش زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سهراب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه دروغ میگم؟ پسری که تو انقدر کوچیک و بیعرضه تصورش میکنی بزرگ شده، به قدری بزرگ که زن میخواد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بر منکرش لعنت. بزرگ شده؛ اما اگه صدسالشم که بشه باید بچهام جلو چشم خودم باشه نه تو کشور بیگانه. فکر کردی من خرم و نمیفهمم تو سر تو و خواهرت چیه؟ «امروز هاوش رو با این بهانه میفرستم نیویورک، چهار روز دیگه هم مهرو رو به عقد فراز درمیارم و اونم میفرستم و یه هفته بعدشم من و خودت میریم». نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر به بابا نگاه کردم که با تمسخر خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این پلن توئه یا پلن من؟ حرف دلتو از دهن من نزن فروغ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با اون صندلهای سفید شیکش چند قدم جلو اومد و با همون ژست دست به سینهاش رو به بابا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خواهرت نمیتونه بچههام رو از من دور کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا دستهاش رو توی جیبهای شلوار خوش دوختش فرو برد. قامت راست کرد و با پوزخند محوی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_انگار باورت شده تخم طلا زاییدی و همه در کمین هستند تا این تخمهای طلا رو ازت بدزدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این که از این ژستهای پیروزانه و جنگ کلامیشون خندهام گرفته بود، دلخور گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمکی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داداشتو میگم، وگرنه همه میدونند تو سکه شانس منی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir