رمان میوه منحوس به قلم ژیلا.و
ژانر : #عاشقانه #کلکلی #طنز
خلاصه:
داستان از این قراره که شادان خانوم یه دختر بچه ی پونزده ساله ی شیطون ، فرافکن و مشنگه … عاشقه … عشقش عجیب غریبه … شوور میخواد
اصلیتش بختیاریه … یتیمه … از مال دنیا دو تا مادر بزرگ داره … و یه عشق …
فصل اول
11تیر ماه سال 1385 مسجد سلیمان
بلوز آستین کوتاه ساتن بنفش یاسیم رو از تنم درآوردم و شوتش کردم خورد تو دیوار از نوک پرهای رو سر قاب مسخره صورتک سرخپوست پایین تر نیومد و همونجا آویزون موند.
تو قیافه صورتک دقیق شدم.
اَه چقد زشته.
به قول «مامان گلاب تکنولوژی» دمُده شده. باید بگم بابا درش بیاره. این تابلوهه که تازه کشیدم قشنگ تره. چیه اینا هم بیکارن از این آت و آشغالا میسازن میدن به خورد فرهنگ ملتها؟ خوشم نمیاد ازش ولی چیکار کنم مامان بزرگ میگه کادوست زشته، چند روز بذارش بمونه یه بار پریسا ببینش رو دیوار بعد شوتش کن تو زباله دونیت.
زباله دونی؟!
زباله دونی اسم کمدمه تو اتاق بچگیام. اتاقی که از هشت سالگی لج کردم و دیگه توش نرفتم.
همون روزی که میخواستم شوور کنم.
همون روزی که مامان بزرگ گلاب قهقه مثل چی خندید.
مگه شوور کردن خنده داره؟ خوب میخواستم شوور کنم.
چرا؟؟!
خوب چون ماجرا داره.
ماجراش چیه؟ اووووه حوصله ندارم بگم بعدا میگم. بیکاریا!
فعلا خسته ام .
خب بابا، خب، قهر نکن حالا دیگه... بهت میگم!
همش تقصیر دی (مامان) رضاست.
دی رضا چیکاره است؟
خب معلومه اون این فکرو انداخت تو مخ معیوب من، بعدشم خودش با مامان گلاب نشس به خنده. هر هر هر! خنده داره؟ اعصابمو خورد کردن بسکه بهم میخندن. میگن من خلم. خل که هستم این قبول چون خودم هم بهش واقف شدم. یه دقیقه صبر کن یه لباس راحت بپوشم بیام بقیه اشو بهت بگم.
*** * ***
آهاااان. آ باریکلا جیگر خودم... اومدم... خب چیکار کنم؟ این لباسای تنگ و ترش و دور آستین کش و تو کمر ساسن دار و کمر نمیدونم چی چی خستم میکنه. نه که بد باشه ها. نه، ولی با طبیعتم سازگار نیست... حوصله شلوار جین هم ندارم. خیلی خشنه اَه. ولی مامان گلاب میگه وقتی غریبه میاد تیشرت و شلوارک نپوش خوب نیست.
چرا؟؟!
چون حالت تو خونه ای داره، آدم رو مرتب نشون نمیده، انگار میخوای بری بخوابی، یا تازه از خواب بیدار شدی. خب من اینجوری راحت ترم. با این همه شلنگ و تخته ای که میندازم، اگه قرار باشه از این لباسای فانتزی پریسا پوش تنم کنم که میشم یکی مثل پریسا.
اَه چقد بدم میاد از این پریسا. سه شنبه اومده بود اینجا، با اون مامان دماغ گنده اش.
البته الان دیگه دماغش گنده نیستا. ولی چه فرقی میکنه! صد بار دیگه هم، مورتون مظاهری دماغشو، بالاتنه و پایین تنه اش رو، عمل کنه، بازم از نظر من همون بیریخت شکم ژله ای دماغ گنده اس. حالا هر چی.
به من چی که هر چی پول بی زبون آقای آلبوغبیشِ، پارسال تابستون برداشت رفت دبی:
«گلاب جون میخوایم بریم تفرج. فرهمند، (فرهمند همون آلبوغبیشه که سه چهار ساله پیش فامیلیش به مزاج شِنِیِیر یعنی همون شهین خانم جون خوش نیومد مجبور شد بره عوضش کنه بذاره فرهمند) چه خوش اشتها. چه با کلاس!
خب دیگه، به قول ننه تکنولوژی وقتی میخوای یه چی بخری باید تحقیق کنی جدید ترینشو بخری که فردا، پس فردا، یکی جدید ترش نیاد بخوره تو ذوقت، طبق همین اصل اثبات شده که از قوانین فیثاغورس هم ثابت تره، شِنِییر آلبوغبیش یا همون خانم شهین خانم فرهمند، آقای آلبوغبیش بیچاره رو مجبور کرد بره با کلی پول ریختن تو شکم یه مشت کله گنده و پارتی بازی، اسم فامیلشو عوض کنه خِدِیر آلبوغبیش بشه بهزاد فرهمند.
ای بابا شهین خانم جون حالا اسم فامیل این بیچاره عوض، قبول خیلی هم با کلاس. ولی جون تو نباشه، جــــونِ خودش، سال دیگه اگه گذرت خورد دبی یه وقت از دکتر مظاهری بگیر لهجه شم عمل کن. بابا بخدا خیلی ضایع اس.
داشتم میگفتم به اسم تفریح رفت و سه چهار ماهی نبود برگشت دیدیم ای بابا شنیر و چه کلاسی. یه مانتو پوشیده بود کوتاه و تنگ و چسبون. تعجب کردم م م م... آخه قبلناش، همش از این مانتو چتربازیها میپوشید، که اگه یه موقع آقای فرهمند هوس کنه از بالای یکی از برجای بلند امارات پرتش کنه پایین، بدون آسیب احتمالی فرود بیاد. ولی حالا؟
خب، دِی رضا برام تشریح کرد که: شهین خانم رفته عمل زیبایی کرده یه هفت-هشت کیلو چربی از بالاتنه به اندازه حداقل بیست و پنج سایز!! او لَلَه. بیست و پنج سایــز کم کرده، هنوز اینقده گنده اس؟! هاه... یه حلب 17 کیلویی روغن هم از تو پایین تنه، دی رضا میگه باسنش، کم کرده .
البته دماغش نیازی به شرح و توصیف دی رضا نداشت... چون خودم کور که نبودم، دیدم... قبلناش، خیلی گنده بود و بد ترکیب، یهویی چی شده همش عینک آفتابیشو میده رو دماغش، میده رو موهای سرش، دوباره رو دماغش، دوباره میزنه بالای موهاش... هر کسی هم بود، متوجه تغییرات شگرف دماغش میشد، من که دیگه جای خود!
حالا بماند وقتی رفت، خودم و بابا تا نصف شب نشسته بودیم به خنده، از توصیف تغییرات شگرف شهین خانم جون، و تیپ از ناف تهران افتاده ی پریسا جون، و دک پز پایتخت نشینی آقای فرهمند، که خــدا نکنه این خانواده دهن باز کنه...
تکنولوژی هم چیز خوبیه بقول ننه تکنولوژی، یعنی مامان بزرگ گلاب بنده... تکنولوژی، باعث میشه انسانها زندگی راحت تری داشته باشن و از اون لذت ببرن. منم واقعا لذت بـــــردم و این سه چهار ساعتی که بعد از ظهر سه شنبه، خانواده ی آقای فرهمند بقصد سر زدن و سوغات فرنگ دادن اومدن خونمون، از مزایای تکنولوژی و تاثیر اون، بر خانواده ی فرهمند بهره مند شدم.
البته ناگفته نماند که لذتم زایل شد.
چرا؟!
خب بخاطر دهن!
دهن چیکار داره؟
خب خود خودش مقصره.
ای بابا، نمیشه باز نشه؟
نه که نمیشه، آخه اگه باز نشه این خانواده فرهمند، چجوری پز سفر اخیرشون به تایلند و مالزی رو بدن؟
آخه تایلند و مالزی سوسک و حشره خور هم شد جای پز دادن؟ اگه مثل عمو جونِ من انگلیس نشین بودن چی؟! واویلا فکر کن! پریسا با اون لهجه بخواد انگلیسی حرف بزنه. چه شود!
اَه بازم این پریسا ذهنمو بهم ریخت، تمرکزم جیم شد رفت پی یللی تللی. خدا رو شکر داره بر میگرده سر جاش.
داشتم چی میگفتم؟
آها، از سفر تایلند و مالزی خانواده ی محترم فرهمند، تعریف میکردم که: اِند کلاسن و ، ماحصل کلاسِ مسافرت اخیرشون، این صورتک زشت سرخپوستی با اون سه تا مجسمه دراز آدم سرخپوستیِ لاغر ایکبیری بود، که با کلـــی پشت چشم نازک کردن ، تعریف از برجهای دوقلو ، و بارندگی مداوم مالزی، و هتل تر و تمیز کف لیسیده ی محل اقامتشون، دادن به من پیش کش!
منم اصولا، نسبت به سوغاتی و، کادو، حســـاسم... چیی کار کنم؟... دست خودم نیست که، اعصابم رو بهم میریزه و، مصرترم میکنه، تو معقوله ی شوور کردن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه ربطی داشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکال نداره حالا هی بهم بخند، ربطش چیه؟ بعد که ربطشو پیدا کردی خودت میای ازم معذرت میخوای. حالا ببین کی گفتم... این خط، اینم نشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا ولش کن، بیکارم با تو یکی کل کل کنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز خانم سرلک اومده بود... بگو خب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتابلومو چک کرد. میدونی چی گفت؟ گفت تو مخ معیوب تو چی میگذره که اینقد با ذوق جفنگیاتتو رو تابلو میکشی. حرف نداره! در نوع خودش بینظیره. تو مال این کاری. ساخته شدی برای این سبک کار. طراحی و پرسپکتیو و نقش های رئال مال مخ تو نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب معلومه که نیست. مخی که دو دقیقه نمیتونه یه جا متمرکز بمونه، چیش به حل شدن تو مدلِ زنده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن اگه بخوام، رو یه منظره متمرکز بشم، بیشتر از اینکه موقعیت و ناحیه ی پردازش نور و، این آت و آشغالای نقاشی نظرمو جلب کنه، پشه های ریزِ معلق تو هوا و صدای وزوز زنبور پشت سرم و گنجیشک رو درخت، که از این ور به اون ور میپره، ذهنم رو با خودش میبره یللی تللی و شقیقه هام گامب گامب میزنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگذریم... ایندفعه که پریسا خانم فرهمند اومد خونمون و سوغاتی از آب گذشته با ارزش! بیریخت و قیافه اش رو روی دیوار اتاقم چک کرد، میگم بابا درش بیاره شوتش میکنم تو زباله دونیِ دی رضا، تو آشپزخونه و، تابلوی نئو پرستیژ خودمو، میکارم جاش، که اگه دفعـــه ی دیگه، بلوزم رو پرت کردما، خرد توش، یه راست بیفته پایین... نه آویزون بشه به شاخ و شوخ تابلو! والا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن برم؟ دی رضا، از بیکاری، هی یه وند داره وَنگِه(صدایی مثل صدای جیغ زدن بچه)میده... افتاده رو مود صدا زدن من، تا نرم ببینم چیکارم داره ول کن معامله نیست. برم ببینم چی شده که باید از سوییتم خارج بشم و برم تو جمع آدما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکشنبه، دوم جولای 2006- لندن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوای ابری و دم گرفته ی لندن، مث همیشه، حالش رو گرفته بود. این روزها حال و حوصله ی درست و درمونی نداشت. جولای، همیشه براش زاینده ی شکنجه بود و بس. هر چی بیشتر پا به سن میذاشت، تنها تر، عبوس تر و بدعنق تر میشد. خوب میدونست تحمل اخلاقش، برای هر کسی آسون نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرچه هوای حومه ی شهر بزرگی مث لندن، به گرفتگی خیابونهای شلوغ تو شهر نبود، با اینحال، نفسش به سختی بالا میومد. کمتر از همیشه پیاده روی کرد و ترجیح داد مسیر پیاده روی همیشگیش رو کوتاه تر طی کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمث همیشه ویک اِند (تعطیلات آخر هفته) مزخرفی رو میگذروند... تموم آخر هفته هاش، منتهی میشد به دو ساعت وقت گذروندن تو بار کافه ی سر خیابون، شنیدن آهنگهای قدیمی معروف با صدای خفه و حزین بابی چارلتون، که همیشه یه گوشه ی کافه، همراه با آهنگِ ساز دهنی، مینواخت و میخوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد. تنها اشتراکش با بابی، که بچه ها بهش میگفتن بابی خیکی، همون حزنی بود که تو چشم هر دو، سو سو میکرد و، نه خاموش میشد و نه منور... و غرق شدن تو غربت همیشگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم، مث هر هفته، از طرف همکار و دوست و آشنا پیشنهاد پیک نیک و یا گذروندن اوقاتی بهتر رو دریافت کرده بود... ولی جولای، ماهی نبود که حتی با اینهمه بعد مسافت، بتونه از خفگی و نحوستش کم کنه. سالهای سال، بوی گند جولای، دماغش رو پر کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچوقت تو نوشیدن زیاده روی نمیکرد، با اینحال، امشب، حال و هوای گرفته، این جرات رو بهش داده بود که تا خرخره بنوشه و خیالش راحت بود که نیازی به رانندگی نداره. کافی بود کناره ی تِیمز رو میگرفت و آهسته به طرف پایین مسیر رودخونه پیش میرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشِری، تو چارچوبِ در خونه اش، دستی براش بلند کرد، به نشانه ی سلام... بی رمق جواب داد: «سلام شری... ویکتور چطوره؟ اینهفته بهش سر زدی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشری از خودش عنق تر جواب داد: «اوه... بیخیال شاب... اون حتی از پس دستشویی هم دیگه بر نمیاد...» و آهی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشری، همسایه اون دست خیابونش بود ... زنی مسن، با شوهری که از گردن فلج بود... بچه ها، هر دو رو فراموش کرده بودن. دوست نداشت با فکر کردن به زندگی سگی شری و ویکتور، حال خراب خودش رو خراب تر کنه... سری به علامت خداحافظی تکون داد و دست تو جیب کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیق نصفه نیمه ای کشید و با تعلل درب سوییتش رو باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرنامه ی کاری اینهفته اش به شدت سنگین بود. باید طی یکی دو هفته ی آینده، کارهای دفتر رو بسرعت رو براه میکرد تا بتونه با خیال راحت، کار و کاسبیش رو به بچه ها بسپره و راهی ایران بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه بزرگتری کشید... ایران، هر تابستون، برنامه ای غیر قابل اجتناب و خسته کننده بود... فکر برگشت رو که میکرد، تب و لرز تندی چارستون بدنش رو، در هم میپیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشید... این بار مادر بزرگ چه خوابی براش دیده بود؟... اوضاع اقتصادی اونور، در چه حال بود... دغدغه های همیشگی اش، اینبار به کجا میکشوندش، و امسال با چه حالی از ایران بر میگشت؟... نمیدونست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکمه ی قهوه ساز رو فشار داد و ایستاده، به کابینت پشت سرش تکیه داد... تلفن بیسیم رو تو دست راست گرفت و با حرکت شست روی پیغام گیر زد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نانسی تو تلفن پیچید: های شاب... با بچه های قدیمی داریم میریم ماهیگیری... حال میده، بیای خوشحال میشیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیغام بعدی: دا پَ چه کردی؟ نگفتی بلیط گِرِهدی یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(مادر، پس چیکار کردی؟ نگفتی بلیط گرفتی یا نه)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم غلیظی بین دو ابرو نشوند... سخت ترین کار زندگیش همین بود... چرا نمیفهمیدن از جون کندن هم براش سخت تره؟... چشمش رو دور تا دور آشپزخونه به دنبال گمشده ای خیالی چرخوند... استرسی به دلش چنگ انداخت... باید خبر بلیط اوکی شده رو به مادر بزرگ میداد. تعلل بیش از اون جایز نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاغذ و خودکاری از روی میز تحریر کنج اتاق مطالعه برداشت. چند کلمه با دست روش نوشت: برای بیست و سوم جولای اوکی کردم... به مقصد تهران...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو برگه رو تو دستگاه فکس گذاشت. شماره گرفت. بعد از چند بوق با شنیدن صدای قورباغه ای توی دستگاه، دکمه ای استارت رو فشار داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوندن پیام: وان پیج سنت اوکی (یک صفحه با موفقیت ارسال شد) نفسی از سر آسودگی و در عین حال متردد، از سینه بیرون فرستاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونچه که واضح بود: سال به سال، برگشتن براش سخت تر و ثقیل تر میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهوه ی تلخ توی لیوان رو به حلق فرستاد و صورتش رو از اینهمه طعم تلخ و گس، تو هم پیچوند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir14 تیر ماه 1385 مسجد سلیمان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای تنهایی ! چقد بدی تو ! چقد بدم میاد ازت !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای بابا ! چرا اخم میکنی ؟ ... کی با تو بود ؟ من ؟ ... من چی گفتم ، که به تریج قبای جنابعالی برخورد ، اخماتو کردی تو هم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی ؟؟! ... بد و بیراه دارم میگم بهت ؟ ازت بدم میاد ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه بابا ! سوء تفاهم ! ... آره سوء تفاهم ، آخه تو فقط سوء تفاهمی . چیکار دارم به کار تو ؟! ... چرا به تو بد و بیراه بگم ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچـی ؟؟ گفتم تنهایی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهـا ، فهمیدم ... بابا ، کی با تو بود ؟! ... مگه فقط اسم تو تنهاییـــه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسته که تو تنهایی هستی ، ولی من که با تو نبودم . من ، با اون یکی تنهاییه بودم ... همون که مثل خوره میفته به جونم و ، باعث میشه گاهی بیام سراغ تو ... همون گاهیها ، که مخم سوت میکشه از فکر و خیالای به قول دی رضا : صد من یه غاز ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون که از بچگی باهامه تا الان ، حتّی با وجود تو ! ... همون که ، بعضی وقتا دیوونه ام میکنه ، مجبور میشم از دستش برم سراغ یه کار دیگه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه کـاری ؟ ... حالا هر کاری ، خراب کاری باشه دیگه چه بهتر ... اقلا یه چن ساعتی ، سر و صدای بابا سلیمون و ، مامان بزرگ فخر الملوک گلاب خاتون و ، سیتو خانم یا همون دی رضا ، بیفتن به جونم و هی باهام دعوا کنن . بهر حال ، شماتت ، بهتر از همنشینی با اون یکی تنهایی ست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو که ماهـی . سنگ صبوری ، خوبـی ، مهربونـی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرق تو با اون یکی تنهاییه میدونی چقدهّ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقیقا قدّ فرق پریسا فرهمند ، با اون یکی پریساهه بودا ؟! ... که پارسال تو کلاسمون بود . پریسا مهدویان . همون که راست راستی ، خانوم بود و خوش تیپ و با وقار . همون که ، متولد تهران بود و شناسنامه اش دست کاری نشده بود و ، باباش تو ملی حفاری کار میکرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون که خودش و مامانش مجبور شده بودن ، واسه خاطر باباش چند سالی بیان اهواز زندگی کنن . همون که ، مامان بزرگ فخر الملوک گلاب خاتون میگفت : این دختر وقّار و متانتّ از سر و کول خودش و مامانش میباره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه سوال بپرســم ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه وقار هم میباره ؟ نمیدونم والـــا ؟! ... تا حالا بهش فکر نکردم ... حالا یه بار که بیکاری زد به سرمـــا ، میرم تو بحرش ، ببینم میباره یا نه ؟ اصولا ابر هم داره ، یا عامل بارشش یه چیز دیگه اس ؟ ... شاید هم از بابا سلیمون بخوام ، برام تشریح کنه . یا از اون خانوم دبیر زیست شناسی مون بودا ، که کار تشریح قورباغه اش خیلی حرفی ای بود . آره اون خیلی بهتره ، خیلی خـــوب اون قورباغهه رو ، تشریح کرد ! ...قشّـــنگ قلبش رو درآورد ، گذاشت رو میز جلوی بچّه ها .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که هر کــاری کردما ، از اون جلسه تا الان ، با بیش از بیست بار تکرار آزمایش ، بازم نتونستم این تجربه ی شیرین رو کسب کنم که : قلب قورباغه بعد از خروج از سینه اش هنوز بتپه و ، بعد بایسته و ، بعد با ماساژ سر انگشت ، آهستـه ، دوباره یه چند ثانیه ای بتپه ، بعدش دیگه برای همیشه بایسته . خوشّ به حالش . ولش کن بابا بیخیال . حالا فهمیدی فرق تو با اون تنهایی تو چیه ؟ آ باریکلااا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا چرا از تنهایی عاصی شدم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب باید بشم . چرا نشم ؟ امروز بعد از نهار نشسته بودم پای تی وی جدیده ، که مامان بزرگ گلاب خاتون خریده و تو پذیراییها ... همون ال سی دی گندهه ، که از مال همه فک و فامیل و ، دوستان و آشنایان ، حتّی آقای فرهمند اینا هم ، بزرگتره ... آخه 72 اینچه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir ای بابا دوباره دوباره دارم فک میزنم ... داشتم میگفتم ... نشسته بودم پای تی وی ، که یه فکس ، از خان عمو جان شهاب خان !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی خان عمو جان ؟! زهی خیال باطل !... خودم از لفظ خان عمو جان خندم میگیره ... میدونم تو هم داری میخندی ... خجالت نکش بفرما بخند ، مجلس بی ریاست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب خان رو چیش به خان عمو ؟ نه من موندم وجدّانا ...همون بخت النصر ، بی یک کلام پسوند و پیشوند ، به مزاجش سازگار تره . عمرا که بهش بگم عمو ... حتی اگه مامان بزرگ فخر الملوک خانم گلاب خاتون ، دو ساعّت چپ چپ نگام کنه ، کیه که ککش بگزه ؟! من ؟ اصلا ! ببخشید ، ببخشید ، دوباره پریدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم میگفتم نشسته بودم پای تی وی که فکس آقا شهاب خان ، از بلاد کفر ، دشمن ملت و مملکت ، انگلیس جهان خوار ، رسید که ، توش خبر اومدن عنقریب خودش رو میداد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاَه اَه اَه . حالگیری از این بیشتر ؟ ... نه ، خدا وکیلی از این بیشتر ؟ تو بگو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا تو چی میگی این وسط شدی آتیش بیار معرکه ؟ زخم میزنی به دل ریش ریش من ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی ؟! از تنهایی در میام ؟ چطوری ؟ با اومدن شهاب خان ؟ آخه تو که از بدبختیای من بینوا ، خبر نداری تنهایی جون . صبر کن سر فرصت بهت میگم چی به چیه تا اینجوری محکومم نکنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*** * ***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین آقا اگه میخواس منو از تنهایی دربیاره که مثل سّگ ، بد اخلاقی سرم در نمیاورد ! چــــی؟! ... من بی ادبم ؟ ... کی گفته ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم سگ ؟ حق دارم نصف حقشه . بسکه بداخلاقه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه اون ، هر حکمی که درمورد من میده ، کسی بهش میگه ظالم ؟! ... که تو ، بَدَل اون ، بهم میگی بی ادب ؟! اصلن ، من خیلیم مودبم تازشم ، احترام چن سال گنده تر بودنش رو نگه میدارم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی این آقــا ، حقشه باهاش بی ادبی کنی . کم آزار نداره . تازه تازه یاد گرفته ، هر اُرد و قلدرم سُلدرم ! درست گفتم ؟ آره فکر کنم درسته ، نه ، نه فکر کنم اولدورم سولدورم درستشه ... آره خودشه ، همون که گفتم رو داره ، بجای یه تماس تلفنی ، از ترس اینکه مثل اونبار که زنگ زد ، من جواب تلفن رو دادم کلی اخم و تخم کرد و بعدشم کلی با مامان بزرگ فخر الملوک گلاب خاتون خانم ، سر شنیدن صدای منِ بینوا ، بحث کرد و ، کلی مامان بزرگ باهاش قال (دعوا) کرد ، به سرش نیاد ، دیگه زنگ نمیزنه ... هر کاری داره فکس میفرسته . پررو !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا قراره بیاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکی بیاد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب معلومه ... آقای بخت النصر خان ، نتیجه ی آقا برزوخان بختیاری ، نوه ی نادر خان بختیاری ، و نوه ی سوگلیِ نصیر خان سرپولکی ، با کلی دبدبه و کبکبه قراره بیاد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچــی ؟! ... اینا که گفتم یعنی شخصیت مهمی قراره بیاد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکی گفته ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز القابش میگی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه خودم کم از این القاب صد تا دوزاری دارم ؟ تازه شم ، من خودم بزرگتر از ایناشم دارم ... حالا صبر کن ، بعدا میگم برات که من کیم و چیم و چه قد مهمم واسه خودم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولش کن بابا زده به سرم . میدونی چیه ؟ ... من اگه آدم بزرگ و شخصیت مهمی بودم که ، اینقد بدبخت نبودم ، که مجبور بشم ده روز تو بهترین روزهای عمرم ، تابستونای فرح بخش و سرسبز و خوش آب و هوای مسجد سلیمون ، بجای چرخیدن وسط باغا و ، یورتمه زدن دنبال اسب و الاغا و ، سنگ زدن به کارگرای تو کشت زارا وقت کار کردنا و ، آب بازی لب چشمه ی خوش آب و گوارا و ، با یویو کوبوندن تو سر بزا و ، هزار و هزار تا تفریحات سالم ! دیگه ، بشینم تو چهار دیواری اتاق یا همون سوییتم ، که متشکل از یه اتاق 24 متری با یه حموم توالت و امکانات رفاهی و صد البته تکنولوژیایی مامان بزرگ گلاب خاتونِ ، سنگ کاغذ قیچی با سلیمون بازی کنم ، و یه قل دو قل با خودِ خودِ بدبختِ تنهام و ، بشینم فک بزنم واسه تو ، که چی ؟ که آقا شهاب الدین خان بختیاری ، قراره سرفرازمون کنه ، از ینگه دنیا بیاد مسجد سلیمون واسه تمدد اعصاب . زرشــک !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصری که مامان بزرگ گلاب خاتون فخر الملوک جونم ، از خواب نمیروزی شاهانه اش بیدار شد ، و اومد تو پذیرایی جهت صرف عصرانه ای شاهانه تر ، فکس کذایی آقا شهاب الدین خان بختیاری پرطمطراق رو ( املاشو درست نوشتم ؟ جون من خیر ببینی الـــهی به روم نیار اگه اشتباست ) ، بهش نشون دادم که گل از گلش شکفت و بعدم زرتی گوشی رو برداشت ، یه زنگ زد تهران ، عمارت نادر خان بختیاری ، جهت اطلاع اشرف خانوم جون ، از حضور مبارک اَنورِ آقا ! جهت تشریف فرمایی همزمان مادر بزرگ خانوم تهرانیم به مسجد سلیمون ، و از قضا واسه همون تمدد اعصابه !!!! بازم زرشــک !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نمیدونم این چه حکمتیه که همیشه تولد نوه ی سوگلی نادرخان بختیاری شادان خانوم ، همزمان با تمدد اعصاب اون یکی آقا بد اخلاقه ! بخت النصر خان بختیاری ، و اون یکی مامان بزرگ متجدد تهرانیم ، باید رخ بده ... که تولد من بدبخت مادر مرده ، تو دهنم زهر مار بشه که ، حتی مامان بزرگ تکنولوژی عزیزم ننه گلاب جون خودم هم واسه یه تبریک خشک و خالی ، اشک تو چشاش جمع شه ، لب و لوچش آویزون شه ، رنگ صورتش دگرگون شه ، یه دو سه شماره ، فشار خونش بیفته ، که چــی ؟ ( ببین ، من الان خیلی لونجم آویزونه ... اصن دلم میخواد بمیرم ، ولی تو جدی نگیر ... )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه یه کلمه بگه عزّیــزم ، نور چشم دو دیده ام ، امّید زندگیم ، تولدت مبارک ! پیرشی الــهی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو این الهی رو یه جوری بگه و یه جوری بکشه ، که انگار سر جسد بیهوشم ، رو تخت بیمارستان داره میگه بهوش بیایی الــهی ! ... اینقّد غلیظ و از ته دل ؟ ... نه ، خدا وکیلی اینقد غلیظ و از ته دل ؟! ... من که بیشتر از تبریکش ، دلم میگیره !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا ، ولی این الهی گفتنش ، اشکمو در میاره و همه جفنگیات تو مغزم پر میکشه بیرون و ، دنیا با تموم جاذبه هاش و تکنولوژی مامان گلابیش ، جلوی چشمم ، تار و زشت و زننده میشه و ، آرزو میکنم کاشـــّکی بدنیا نیومده بودم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم به مامان اشرف تهرانی متجددم ، که با رویی باز ، و نیشی تا بنا گوش در رفته ، میچلونم تو بغلش و ، تُف تفیم میکنه و ، میگه تولدت مبارک ... و اینقده تف بهم میچسبونه که ، اَخَم در میاد و ، حالم قیلی ویلی میشه ! پوووف ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی خداییش ، تنهایی جون ، واسه کسی نمیگم تا ندونه ... اما واسه تو میگم تا بدونی ! چیز مگو بین من و تو نیست ، به کوری چشم حسود !...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین مامان بزرگ تهرانی متجددم ها ، کلاسش حالا حالاها مونده تا برسه به خانم خودم ، مامان بزرگ گلاب خاتون ، که یه کّلاسی دیگه است ... خیــــلی با حاله . مامان اشرفا ، که فقط از تهران نشینی ، ژستای آبکی شهین فرهمندی یاد گرفته ... اما مامان بزرگ گلابــــم ، ماشّالا هــــزار ماشّالّا ، با تکنولوژی روز آپدیته .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیدیه که رفته بودیم تهران ... ، مامان بزرگ گلابم ، با بابا سلیمون و من ، رفتیم بازار رضا ، رفت سراغ لب تابای مدل به مدل ، یه خوشکل ناب متالیک صورتی دخترونه ، که تو ویترین مغازه طبقه اول ، با ست کامل فلش میموری و موس و فن و کیف بیرونی و کفش پاشنه پنج سانت و یه لاک ناخن فانتزی و یه شال و کلاه خوشکل هم رنگ خودش ، با دبدبه و کبکبه چیده بودنش ، چشمش رو گرفت و به فروشندهه گفت : همشو بپیچ میبرم واسه نوه ام یه موقرانه رنگ مشکی مات 17 اینچشم ، با آخرین مدل ال ای دیش ، بپیچ واسه منِ پیرزن ، چشم و چار درست حسابی ندارم با کوچیکترش کار کنم ، یه یاهو مسنجر هم روش نصب کن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir فروشندهه ها ، کُپ کرده بود بیچاره . تو دلم ذوق مرگ شدم چنان مامان بزرگ گلاب رو ورانداز کرد ، انگاری دختر 24 ساله اومده ازش خرید . کَفِش بریده بود . سریع لب تابا رو پیچوند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بزرگ گلاب خانوم ، چکشو خشکه نوشت با خود نویس یادگار نادر خان امضاء اش کرد ، و بار رو داد دست بابا سلیمون و گفت بذار تو ماشین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه وقتی رفتیم عمارت اربابی نادر خان ، شب که شد ، مامان بزرگ اشرف خانوم متجدد نشسه بود رو مبل ، پا رو پا انداخته بود ، تریپ تجدد گرفته بود واسه مامان بزرگ گلابم و ، داشت دستاشو مانیکور میکرد ، که مامان بزرگ گلاب خاتون تکنولوژی ، صدای بابا سلیمون کرد و ازش خواست لب تابشو بیاره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم فوری یه زنگ زد به شهاب جونش و گفت : دارم آن میشم بیا رو خط .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و مامان اشرف جون ، میخ شده بودیم رو گلاب خانوم که ، به سلیمون گفت : سیم تلفن رو از پشت تلفن دربیار بده دستم ، بعدم سیم رو وصل کرد به لب تاب و کانکت کرد و رفت تو یاهو مسنجر ! ... ای بابا ! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدشم به من گفت تو نیا جلو شهاب میبینتت بدش میاد قال میکنه ! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir خب به درک ! ... منم میخوام از تکنولوژی گلاب خاتونی سر دربیارم . ندید پدیدم چیکار کنم ؟ با توپ و تشر مامان بزرگ گلاب خاتون رفتم یه گوشه بغ کردم ، نشسم ، دیدم گفت : اشرف بیا با شهاب حرف بزن ! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجل الخالق ! ... مامان بزرگ اشرف رو که دیگه نگو ، تریپ تجدد از کله اش پرید ، سیخ شد جلوی مامان بزرگ گلاب خاتون و ، معترف به عقب افتادگی شدید خودش از تکنولوژی ، لب و لوچه ی آویزون ، چند کلمه ای با شهاب خان در پیت بخت النصر اختلاط کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشم اومد مامان گلاب زد تو پَرِش ! ... خیلی دیگه تو ژست بود ... یوععع
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینم از تفاوت فرهنگی مامان بزرگای بنده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهارشنبه ، پنجم جولای 2006
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب ، سرش رو از کاغذهای روی میز بلند کرد ... رد دست لغزون به روی بازوش رو گرفت ... دستها ، آروم ، پیچ و تاب میخوردن و با نوک ناخنها ، به سمت گردنش حرکت میکردن ... سه ثانیه ، برای موندن تو شوک ، کافی بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی ، به عقب برگشت ... لیندا ، پشت سرش ایستاده بود و گوشه ی لبش رو از پایین ، به شیوه ای تحریک آمیز به دندون گرفته بود ... این ، دقیقا سومین بار بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم غلیظی روی پیشونی نشوند ... : « هیچ معلوم هست چه غلطی داری میکنی ؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیندا ، لبخندی زد : « اوه ... منظوری نداشتم » و لبهاش رو به حالت عمودی ، رو به جلو جمع کرد ... نوک بینیش تیز شد ... خودکار توی دستش رو از دسته به دکمه های باز روی سینه اش که مقداری از سینه اش رو با دست و دلبازی بیرون انداخته بود ، وصل کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخمهایی که باز نشده بودن ، خشن تر از پیش داد زد : « کارگزینی ... بیرون ... از فردا تو این دفتر نبینمت »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیندا ، اخم کرد و لب باز کرد : « ولی من ... »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست ، ضربه ی محکمی روی میز کوبوند : « هیسس ... بیرون » و با انگشت دست ، به سمت در اشاره کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیندا ، اونقدری ازش شناخت داشت که بدونه حرفش دو تا نمیشه ... با عصبانیت و سر خورده ، اتاق رو ترک کرد و در رو محکم به هم کوبید ... هیچ سر در نمیاورد ، تا حالا سه تا قرار باهاش گذاشته بود و هر سه بار سر از سوییتش درآورده بود ... با اینحال ، هر بار که توی دفتر خواسته بود خودش رو لوس کنه ، با همین اخم و تَخم مواجه شده بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دنبال خروج هیجانی و عصبی لیندا ، مارک پا تو اتاق گذاشت : « هی مرد ... چرا داد میزنی ؟ لیندا چش بود که اینقد عصبانی بود ؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودکار توی دستش رو به روی میز کوبوند : « من نمیفهمم چند بار باید یه چیز رو به کسی تذکر داد ... هر بار همین اشتباه رو تکرار میکنه ؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارک ، دستش رو توی جیبهای عمودی شلوارش فرو کرد : « چی شده ؟ تو که بخاطر اشتباه کارمندها هیچوقت از کوره در نمیرفتی ... »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی صدا دار زد : « کارمند آره ؟ ... اینو بهتره میفهمید ، تا اخراج نشه ... »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارک اخم کرد : « چی ؟ تو چیکار کردی ؟ اخراجش کردی این بیچاره رو ؟ آخه چرا ؟ ... »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی عصبی به زیر چونه کشوند و کناره ی چونه اش رو خاروند : « چرا اخراج ؟ ... دختره ی احمق ، هزار بار بهش گفتم اینجا محل کاره و فقط و فقط کار ... من نمیدونم رو پیشونیم نوشته وقت کار کردن س ک س میخوام ؟ هی برای من ادا و اصول میاد ... سه شب با هم بودیم ... خب ... این دیگه معنی نمیده که هی بیاد تو دفتر من از سر و کولم بالا بره ... هر جا یه حرمتی داره ... من نمیفهمم کی میخواد اینو بفهمه ... »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارک ، نیشخندی زد : « خب تو که باهاش بودی ، دیگه مشکل چی هست ؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به پشت گردنش کشید و مستاصل تو چشمهای خاکستری مارک خیره شد : « تو دیگه چرا ؟ تو که منو میشناسی ... اهل رفیق داشتن و عشق و حال تو محل کارم نیستم ... یه شب تو پیک نیک با هم بودیم ، سه شب هم اومد خونه ام ، دو شبش رو خودش اومد ، یه شب هم من دعوتش کردم ... تموم ... این معنی نداره که هی بخواد سر کار از کت و کول من آویزون بشه ... »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارک ، با صدا خندید : « هی پسر ... من از خدامه یکی بیاد سر کار بهم ور بره خستگی رو از تنم در بیاره ... تو چه مرگته ؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی تر از قبل غرید : « ای بابا ، من اهل رفیق بازی نیستم ... امروز سر کار ، دو روز دیگه هم میخواد بیاد خونه ام جا خوش کنه ... هر چی اصول داره ... هر چی یه جایی داره ... »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارک سعی کرد آرومش کنه : « خیلی خب بابا ... یه خورده آرومتر بهش تذکر میدادی ... چرا دیگه اخراجش کردی ؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسی از سینه بیرون داد : « دفتر من ، تخت خواب نیست ... منم عادت ندارم خودم رو با رابطه غرق کنم ... »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه سالهای زیادی رو از نوجونی تو این کشور زندگی میکرد ، با اینحال روابطش محدود بود و خیلی کم پیش میومد خودش رو درگیر روابط مهیج کنه و آخر هفته هاش رو رنگارنگ پر کنه ... به شخصه ، به یاد نداشت که برای رابطه ای پیش قدم شده باشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شروع هر رابطه هم ، سعی میکرد چارچوب تعریف شده ای برای طرف مقابلش بذاره ... نیازی رفع میکرد و نیازش رو رفع ... فقط همین ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دخترهای آویزون و عاشق پیشه ، دوری میکرد و سعی میکرد با کسایی رابطه اش رو گسترش بده که در همون حد رابطه ، براشون کافیه ... کمتر پیش میومد که با دختری به سن و سال پایین درگیر بشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتموم اونهایی که تو این سالها باهاشون درگیر یه رابطه ی نصفه نیمه بود ، یا هم سن و سالش بودن ، یا دو سه سالی ازش کوچیکتر بودن ... بهرحال ، تو سن اون ، بیشتر همو درک میکردن و جفتشون دنبال رابطه ای از یه جنس بودن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی بین موهاش چرخوند و تا پشت گردنش امتداد داد ، مارک رو ، به سر کارش برگردوند ، و فکرش رو روی کارش متمرکز کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل سوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir16تیرماه سال 1385 مسجد سلیمان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز صبح مامان بزرگ دلش واسه تنهاییم سوخت اول گفت خل شدی نشستی رو زمین چشماتو بستی هی با دو انگشت فال میگیری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفال میگرفتم ؟ خوب آره دیگه پَ چیکار میکردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچطوری ؟ سودابه یادم داد . یه بار که تو مدرسه دبیر زبان دیر کرده بود ، گفت بذار فال بگیرم ببینم میاد یا نه ! اگه دو سر انگشتم به هم رسید با چشم بسته یعنی نمیاد و از امتحان جیم شدیم راه میفتیم تو حیاط مدرسه آتیش سوزوندن ، اگه بهم نرسید که دیگه فاتحه ، میاد ، امتحان میگیره ، سختشم میگیره . خوب بگیره . کیه که ککش بگزه . من که از دولتی مامان بزرگ گلاب جون و اون آقا دکتر کذایی روانپزشک محترم ، زبانم بیسته .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا ؟ حالا میگم برات . از بچگی بخاطر بیش فعالیم مجبور شد ببرم دکتر روانپزشک !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی ؟! ... میدونستی روانیم ؟ بیخود ! مامان بزرگ میگه : مگه هر کی رفت دو سه جلسه پیش روانپزشک روانیه ؟ ... تو فقط یه خورده خلی !...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته خودم میدونم بیشتر از یه خورده خلم ... اما اون میگه : اگه بشینی آروم اینقد ورجه وورجه نکنی ، خراب کاری نکنی ، اذیت دی رضا نکنی ، چیکار به کارت دارم که ببرمت دکتر روانپزشک ؟ خوب اینم حرفیه . حرف حق هم حرفی پشت سرش نیست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir روانپزشک محترم هم به مامان بزرگ گلاب خاتون گفت : « ماشالا شما که هزار الله اکبر وسعتون خوبه ، از پسش برمیاین ، سرش رو گرم کنین به کلاس ملاسای مختلف تا انرژیش صرف کلاسا بشه و ، کمتر فوضولی کنه »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا موثر شد یا نه ؟ خدا داند باید یه بار دیگه برم پیش اون آقا دکتره ویزیت بشم ! ولی تاثیرش واسه مامان بزرگ و مخصوصا دی رضا عکس بود ... چون هی مجبور بودن دنبال کلاس بگردن ، مربی پیدا کنن ، ببرن ، بیارن ، مربی فراری رو برگردونن ، و اگه برنگشت دوباره روز از ، نو روزی از نو ، یکی دیگه پر حوصله تر و اعصاب فولادی ترشو پیدا کنن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما واسه من حداقل تاثیری که داشت فراگیری زبان انگلیسی در حد چهچه بلبل به زبان انگلیسی بود . حالا اینکه بلبلای انگلیسی زبون چهچه اشون ، با مال ما فرق میکنه یا نه ؟ خودش یه موضوع حاد ذهنی شده واسه من ، که اگه یه روز جراتشو پیدا کردم و ، جلو روی آقای بخت النصر سبز شدم ، اولین سوال ، قســّم میخورم همین باشه که ازش میپرسم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره پریدم . ببخشید ، خلاصه داشتم فال میگرفتم که ، اگه این آقای بداخلاق خان بخت النصر اومد ، ایندفعه میتونم باهاش روبرو بشم یا نه ؟ که مامان بزرگ زد تو برجکم و تمرکز فالگیریمو بهم ریخت ، و فالگیری پاک از ذهنم پر کشید رفت رو درخت جلو پنجره ، رو شاخه هاش ، جفت اون گنجیشکه بودا ، که داشت یه چیزی میکرد تو دهن جوجه اش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا چی بود به خورد نوزاد بدبخت میداد و اینکه به مزاج جوجه بیچاره سازگاره و بعد خوردن اون چیزه ، گنجیشکه هم ، مثل خانم رضا ، عروس دی رضا میزنه پشت کمر جوجه که آروغ بزنه ، هنوز ذهنم رو به خودش درگیر نکرده بود که شنیدم مامان بزرگ داره به بابا سلیمون میگه : حیوونی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کی بود جوجه گنجیشکه ؟ یعنی اونم متوجه اش شد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه بابا با منه ! آخه داشت به بابا سلیمون میگفت : بیچاره نوجوونه ، تو سن رشده احتیاج به تفریح و گردش داره ! آخ جون با خودم بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدشم بهش گفت : امروز ببرش بیرون یه تابیش بده . هوا خوب گرمه ، میچسبه ببریش سر چشمه یه تنی به آب بزنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاَه ... از بس سر چشمه رفته بودم خسته ام شده بود . فوری پریدم تو کلومش و گفتم : جون مامان بزرگ همین الان بفرستم برم بیرون ! تو رو خدا ! فردا پس فردا شهاب ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بزرگ پرید وسط حرفم : خان عمو !...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع حرفشو گوش کردم و گفتم : آره همون که گفتی میاد و من دیگه نمیتونم بزنم بیرون ، امروز بفرستم پیک نیک . همین دیگه ، درسته ؟ بهش میگن پیک نیک دیگه ، وقتی سوار ماشین بشی بری یه جای دور ، بشینی یه جایی زیر انداز بندازی و چای و تنقلات بخوری و نهار بخوری و ورجه وورجه کنی ، میشه پیک نیک ؟ آره درسته .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بزرگ گفت : پیک نیک ؟ کجا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفوری یادم اومد به نسرین اینا ، که جمعه رفته بودن شوشتر و از آب تنی تو رودخونه و غرق شدن یه پسر بچه جلو چشمش ، تعریف میکرد ، و من مرده بودم از کنجکاوی اینکه ، غرق شدن یه آدم چجوریه و اگه ببینی چه حسی بهت منتقل میکنه و ، کلی حیفم اومد که این صحنه پر هیجان رو از دست دادم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم بهترین موقعیته که برم رودخونه ی شوشتر ، واسه پیک نیک ... شاید همون موقع هم یه پسر بچه خواست غرق بشه ، و من این صحنه هیجان انگیز رو بچشم دیدم ... آخه میگن تو رودخونه شوشتر تو روزای شلوغ پلوغ هر روز یکی دو نفر غرق میشن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدی رضا هم خدا خواسته گفت : منم میام . میخوام برم زیارت امام زاده عبدالله و یه سر برم زیارت اهل قبور مسجد شیخ شوشتری سر قبر ننم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه امروز چه روزی بود !...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالانم که برگشتم چشام باز نمیشه از قرمزی ، مامان بزرگ که وقتی دیدم گفت : ای وای چیکار کردی خودتو اینهمه پوستت آفتاب سوخته شده نگفتم کرم ضد آفتاب بزن برو صلات ظهر تو آب ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاَیــی کرم ضد آفتاب ؟ ... از این صیغه های پریسا درآوردی ؟ ... بابا ولم کن . حالا پوستم رو کرم میزدم چشامو چیکار میکردم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی جون تو چه حالی داد . خیلی وقت بود اینقد بهم خوش نگذشته بود و به قول دی رضا تَش نسوزونده بودم . ننه رضا هم بیشتر از صد بار بهم متذکر شد : دووَر تَش مِنِ هیمه ات ، ایقد نسوزون ! بَخت بووت ! ( دختر آتیش به هیمه ات « هیمه : توده هیزم » اینقدر نسوزون « کنایه به کسی که خیلی فضولی میکنه یا فتنه میکنه » بخت پدرت « همون جون باباتِ خودمون » )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم اینگار که نه اینگار ! عین خیالم هم نبود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظهر بین راه ، رسیدیم به یه قهوه خونه ، سر سه راهی شوشتر مسجد سلیمون ، یه مشتی پسر علاف معلوم الحال وایساده بودن به متلک پرونی از سر بیکاری . بابا سلیمون اخمشو تو هم کرد و گفت : دی رضا زی بپر دُووَر بووَر سی دسب اُوو ، خووتَم برو زی واگردین بیویین مِن ماشین ایجونَل مَلی شلوغه .( مامان رضا زود بپر برو دختر رو ببر دستشویی و خودتم برو و زود برگردین بیاین تو ماشین اینجاها خیلی شلوغه )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدی رضا هم زود زیر بازومو گرفت تند و تند رفتیم دست و صورت شستیم دست از پا دراز تر برگشتیم تو ماشین . اَه اَه یه مشت علاف بیکار در مینی بوسشون رو باز گذاشته بودن یه آهنگ در پیتی : پارسال بهار دسته جمی رفته بودیم زیارت !... گذاشته بودن و همگی حرکات جلف و ناموزونی ، به نام رقص از خودشون در میاوردن ، که چی بشه ؟ چی میدونم والا . لابد اونا هم بیش فعال بودن و میخواستن انرژِشون رو یه جوری تخلیه کنن !...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه مجبور شدیم بریم یه چند کیلومتر جلوتر زیر سایه ی چند تا درخت کنار جاده نهار مون رو که جات خالی تنهایی جونم جوجه کباب بود و همونجا بابا کبابشون کرد زدیم تو رگ . دی رضا هم قصد کرد نمازشو همونجا بعد از جمع کردن وسایل اضافه نهار بخونه . یه چایی داد بابا . بابا هم بعد چایی نمازشو خوند و یه چرت قیلوله رفت ! قیلوله درست گفتم دیگه ؟ آره بابا پارسال تو کلمات و ترکیبهای تازه داشتیمش ، چرت سبک بعد از ظهر .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم که بیکاری عمرا تحمل کنم پریدم تو گندمزار پیش روم اینقد رفتم و برگشتم تا رد پام یه هکتار گندم زار بیچاره رو نابود کرد بعدشم خسته و کوفته دراز به دراز افتادم وسط گندم ها و همونجور دراز کش یه مشت کفش دوزک و هزار پا و رطیل یافتم با چند تا پروانه شکار خوبی بود . از دی رضا یه شیشه مربایی که توش چای خشک گذاشته بود گرفتم همشون رو ریختم توش با خودم آوردم . حالا بعدن نشونت میدم البته اگه همدیگه رو نخورده باشن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چرت قیلوله بابا سلیمون ، رفتیم شوشتر مستقیم به طرف رودخونه . جات خالی کیپ تا کیپ بیکار تر از خودم ریخته بود لب آب . تیشرت گل و گشادمو پوشیده بودم با شلوار و یه روسری . پریدم تو آب آب تنی کردن و شلنگ و تخته انداختن . کف پام کلی اوضاعش درب و داغونه . همش خون مرده شده از سنگای لب رودخونه . خلاصه جونم برات بگه به آرزوم رسیدم و هیجان درونیم از دیدن صحنه غرق شدن فرو کش کرد اونم با چه وضعی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو تا پسر هشت ده ساله با باباشون اومده بودن . باباهه هم چه مسخره یه طناب بسته بود به کمر پسرا و سر طنابم محکم گرفته بود دستش و پسرا هم زده بودن به آب ، منم دیدم پسرا از من کوچیکتر و کوتاه ترن تو آب ایستادن راحت ، رفتم جفتشون و شلنگ تخته انداختم که یکباره زیر پام خالی شد و سکندری خوردم تو آب .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرا جیغ زدن و باباهه هول شد و پرید تو آب به خیال خودش منو نجات بده ، بابا من خودم شناگرم این میخواد منو بکشه بیرون ؟ باباهه افتاد تو آبی که به زور تا کمرش میرسید ! شروع کرد به تقلا کردن . طناب هم دورش پیچیده بود و بیشتر هولش میکرد . من و دو تا پسرا به زور باباهه رو بلند کردیم از آب کشیدیم بیرون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir دی رضا هم چشمش ترسید و بابا رو مجبور کرد از لب آب بلند شیم و بریم زیارت بعدشم مسجد شیخ شوشتری . خلاصه اونجا هم همش جیغ جیغ میکرد دووَر نرو لب اُوو ( دختر نرو لب آب ) .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حرفش گوش کردم چون راسش خودمم ترسیدم رودخونه خیلی پایین بود و اگه از لب پرتگاه میفتادم الفاتحه مع الصلوات .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه اونجا یه چیز دیگه هم به کشفیاتم اضافه شد که اول فکر کردم خونه جناست . آخه یه دخمه تاریک بود که همش پله میخورد میرفت پایین . ترسیدم برم پایین ولی خوب کنجکاویه به ترسه میچربید و بالاخره دو دل دو دل و کور مال کور مال رفتم پایین تا رسیدم به یه پا گرد دوباره پله خورد و رفتم پایین دیدم ای بابا اینجا کجاست لب رودخونه . هه هه هه خیلی خوش گذشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدشم اونقد رو قبرا بپر بپر کردم تا غروب شد و دی رضا گفت : شو شده واگردیم هُونه نَخوبه سر شو مِن قَربِسون ( شب شده برگردیم بریم خونه شب خوب نیست تو قبرستون « اکثرا مسجد سلیمانیها بعضی از کلمات را قاطی میگن مثل مزجد : مسجد ، دزگاه : دستگاه ، دوگتر : دکتر ، قربسون : قبرستون ، دوارته : دوباره ، مِدِرسه : مدرسه : بی بفا : بی وفا و ...» ) . بابا سلیمون هم حرف گوش کن نشست پشت رل و برگشتیم و الانم که اینجام و هلاک خوابم . به زور یه حموم کردم و لباس عوض کردم و اگه اجازه بدی بخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمعه ، هشت جولای 2006
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه تا دیر وقت سر کار بود و خسته ، با اینحال ، با وسواس ، سر ماشین رو کج کرد و از بریدگی خیابون کارنابی به داخل خیابون گانتون و از اونجا به خیابون تنگ و ترش کینگلی شماره ی بیست و شیش ، حرکت کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست داشت از مراکز خرید بزرگ و برندهای معروف خرید کنه ، ولی ، اگه همین فرصت کوتاه رو هم از دست میداد ، خیلی سخت میتونست تا آخرین روز ، سفارش ، و البته گاهی سوغاتی و بدتر از اون ، با هزار سختی ، کادوی تولد مناسبی ، برای دخترک لوسشون پیدا کنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه اجمالی به بالا و پایین خیابون انداخت و تابلوها رو از نظر گذروند ... از شلوغی مراکز خرید متنفر بود ، ولی خرید از مغازه های کوچیکی که درشون به خیابون مشرف بود و ، اونو به یاد بازارهای شلوغ ایران می انداخت ، راحت تر بود ... علاوه بر اون ، نزدیکی به دفتر هم ، پوئن مثبتی تلقی میشد که ، نمیشه نادیده گرفتش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار خیابون تنگ ، لا به لای ماشینها ، جای پارکی پیدا کرد ... به مغازه ی روبرویی خیره شد و لبخند محوی به کنج لب نشوند ... سال پیش از همین مغازه ، دو تا عروسک تزئینی خریده بود ... امسال دیگه قصد نداشت عروسک رو به لیست خریدش اضاف کنه ... بیشتر ترجیح میداد کفش و شلوار جین بخره ... هووم ، کیف هم انتخاب خوبی بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو که به سمت مخالف چرخوند ، فروشگاه برزگ کنُن بهش چشمک زد ... با وسوسه ی خرید یه دوربین دیجیتال جمع و جور دخترونه ، نمیتونست مبارزه کنه ... لبخند پر رنگ تری کنج لبش جا خوش کرد ... خب ، خرید کردن برای یه دختر پونزده ساله ی غریبه ی آشنا ، به نظر ، آسونتر از خرید برای اشرف خانوم دلمشنگ جوون پسند میومد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون چند نگاه از پس ویترینها ، اونم از پشت رل ، انتخابش برای دختر پونزده ساله تموم شد و حالا باید به تک تک اون مغازه های دو طرف خیابون سر میکشید و کارت میکشید و پاکتهای خرید رو به داخل ماشین میبرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب ، یه مغازه ی جواهر فروشی هم ته خیابون بود ، جواهر فروشی بی ال اَند تی که چند قدم بالا تر بود و میتونست پیاده گز کنه و ، برای مامان بزرگ و اشرف خانوم از همونجا ، سوغاتی انتخاب کنه و تموم ... میموند سفارشات مامان بزرگ که کار بیشتری میبرد و باید به روز دیگه ای موکولش میکرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغل فروشگاه کنُن ، یه لباس فروشی بود که خوشبختانه هم زنونه داشت هم مردونه ، برای بابا سلیمون ، تند و تند پیراهن و شلوار انتخاب کرد ... همیشه تو انتخاب برای سیتو خانوم ، مشکل پیدا میکرد ... بیخیال شد و ترجیح داد نقدی از زحماتش تشکر کنه ... برای بهتاش و یه چند تا دوست و رفیق چندین و چند ساله اش هم ، از همون مغازه خرید کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو لحظه ی آخر ، یه جفت کفش کتونی آلستار طرح دار دخترونه هم ، به سایز سی و هشت ، برداشت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کرد ... تا پارسال سی و هفت بود ، الان شده سی و هشت ... یه سایز پاش بزرگتر شده و میتونست امیدوار باشه ، سایز عقلش هم به همون اندازه ، بزرگ تر شده باشه ، اما خوب میدونست که آرزوی محالی تو سر میپرورونه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاکتهای خرید رو به داخل صندوق عقب ماشین منتقل کرد و قدم زنون به سمت مغازه ی جواهر فروشی بی اِل اَند تی حرکت کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای زنگ موبایل ، گوشی رو از جیب بیرون کشید و به شماره ی نقش بسته روی گوشی خیره شد ... مامان بزرگ بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کرد : « بله ... نگو که باز باهاش به مشکل بر خوردی »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پشت خط ، مزه ی قربون صدقه میداد ... به دلش نشست : « دا کُربونت برُم ... روود ... دووَرکُم خووِه ... » ( قربونت برم مادر ... عزیزم ... دخترکم خوابه )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالحمداللهی زیر لب گفت و به توضیحات مادر بزرگ گوش داد ... خدا رو شکر که باز هم دست گل به آب نداده بود و تماس مامان بزرگ ، جنبه ی شکایت و شکایت کشی ، اقلا درمورد شادان خانوم نداشت ... مسئله کاری بود و البته قابل حل ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه مامان بزرگ خیلی اصرار داشت بخاطر مسائل مالی مربوط به کار ، زودتر به سمت ایران حرکت کنه و سفرش رو جلو بندازه ، با اینحال میدونست که امکان پذیر نیست و تو همون وقت مقرر هم ، به زور میتونه سفر کنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسی از ته دل کشید ... خسته و بی حوصله ، به داخل مغازه ی جواهر فروشی پا گذاشت ... بعد مسافت هم باعث نمیشد که مسئولیتش تو ایران ، از روی دوشش حجم کم کنه ... خدا میدونست روزی چند بار ، با مامان بزرگ تلفنی صحبت میکرد و بابت هر مسئله ی کوچیک و بزرگی ، که صد البته نود و نه و نه دهم درصدش ، در رابطه با مسائل شادان خانوم بود ، فک میزد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل چهارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir29 تیرماه سال 1385 مسجد سلیمان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخی بمیرم الهـی ! از همون الهی های ته دلی که مامان بزرگ همیشه به من میگه ها !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا میفهمم چرا اینجوری از ته دل با چشمای به اشک نشسته ، غریبانه میگه الهـی ! تو نگو از رو حس دلسوزیه شدیده ! یعنی مامان بزرگ دلش واسه من میسوزه ، که اینجوری میگه الهـی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه چرا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی چرا ؟ همون الهــی رو میگم دیگه . چرا مامان بزرگ اینقد دلش واسه من میسوزه ؟ مگه من چمه ؟ خودش که میگه : « بیخیال دموکراتی هستی که لنگت تو هفت آسمون خودتی و بس . »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا سلیمون میگه : « نه خانوم پَ مو ایجو چِنُوم ؟ مو خو بیخیال تره ایوم » ( نه خانوم پس من اینجا چی هستم ؟ من که بیخیال تر از اینم ) .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب راست میگه دیگه . بیخیال تر و سر به هوا تر !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکافیه یه بار دی رضا تو حموم باشه و بگه : « سلیمون یه قالب صاوونی بده مِن حموم مَندُم بی صاوون ! زی بوو که اُوو یخ وابید ریم ! » ( سلیمون یه قالب صابون بده تو حموم موندم بی صابون ! زود باش که آب روم سرد شد ) .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بابا سلیمون هم بعد از دو ساعت تو یخچال گشتن و یه چی خوردن و دو لیوان چای شیرین سر کشیدن و یه چرخی تو باغ خونه زدن و درختا رو آب دادن و ماشین رو شستن !... ای بابا کف ماشین شو رو که میبینه تازه یادش میفته ، ای دل غافل ، دی رضا تو حموم منتظر یه قالب صابونه که تا آب سرد نشده حموم کنه بیاد بیرون . حقم داره بیچاره اون ده برابر من سر به هواست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببخشید میدونم دوباره پریدم رفتم سر یه شاخه دیگه ، دست خودم نیستا ... به قول بابا سلیمون یُو خوشه ! ( اینه دیگه ) طبیعتشه ! داشتم چی میگفتم ؟ ... آها ، چرا الهــی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم ؟ نه الهــی خودمو گفتم ، الهــی تو رو نگفتم . آخه امروز دلم خیلی برات سوخته بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که تنهایی کشیدم ، من که بی کسی کشیدم ، من که از غصه ی تنهایی خل شدم ، چرا تو رو درک نکردم و ، تنها تر از خودم ولت کردم ، تو این چهار دیوار تنگ و تاریک کشو ، در رو هم روت قفل کردم و خودم رفتم دَدَر ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irددر کجا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه بهت نگفته بودم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخــی الهــی ، لابد دلت خیلی شور زده نه ؟ خب حقم داری ، تقریبا دو هفته . روزای کمی نیست تو تنهایی . من که از ده روز تنهایی تو یه فصل تابستون اینقد غصم میگیره چطور تونستم اینکار رو با تو بکنم و ولت کنم به امون خدا تو این چار دیواری تنگ و ترش ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب چیکّار کنم گریه نکن دیگه . مگه دست خودم بود . اینجا نبودم بیام سراغت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکجا بودم ؟ خب گفتم که ددر .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونروز که باهات حرف زدما ، فرداش وکیل خاندان بختیاری ، جناب آقای مظفر بهتاش ، با مامان بزرگ تماس گرفت و ، ازش خواست واسه پاره ای مذاکرات فوری درخصوص مسایل مربوط به کارخانه بسته بندی نادر ، خودش بره تهران .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بزرگ هرچی دلیل آورد که : « نزدیک اومدن آقای بختیاری هست ، خودشون میان به مسایل مربوطه رسیدگی میکنن و جهت رسیدگی به امور مربوط به املاک ، اینجا وجود من اجباریست » ... و از این جور حرفای قلمبه سلمبه ، تو گوش آقا مظفر خان بهتاش نرفت که نرفت . مامان بزرگ هم مجبور شد با بابا سلیمون و من راهی سفر غیر مترقبه ، به تهران بشه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون روز ظهر ، با چمدون بسته ، سوار ماشین شدیم رفتیم اهواز ، دی رضا رو خونه ی آقا رضا اینا ، سر راهمون تو خشایار پیاده کردیم و خودمون رفتیم خونه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اونجا هم ، بابا رفت آژانس مسافرتی پسر دوست مامان بزرگ ، آقای زراسوندی ، سه تا بلیط تپل هواپیما گرفت واسه ساعت 21:00 به مقصد تهران و برگشت خونه ، بلیطا رو به مامان بزرگ تحویل داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاَه از این مامان بزرگ تکنولوژی ، هر چی بهش عز و جز کردم : « تو رو خّدا با ماشین بریم تا تهران ، تو راه هم برگشتنی یه سر بریم اصفهان و ، بعدشم شهرکرد ، سری به خونه تی نا اینا بزنیم » ، قبول نکرد که نکرد . ( تِی نا ، به معنی تنها ... این با اون تینا فرق میکنه و اسم دخترونه ی بختیاریه )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگه : « تکنولوژی رو واسه چی ساختن ؟ واسه راحتی من پیرزن ، که تو این سن و سال دوازده ، سیزده ساعت ، یه کله پا تو ماشین نشینم ، استخونام خشک شه خورد بشه ، با هواپیما میریم بی معطلی . »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی دروغ میــــگفت . آخه کر که نیستم ... بعد از نهار خودم شنیدم تو پذیرایی به بابا میگفت : « بعد این همه سال ، هرچی میکنم دلم رو راضی کنم ، این مسیر نحس رو ، با ماشین طی کنم ، دلم رضا نمیده که نمیده ! ... این طفلی هم پاسوز بد دلی و بد بینی و وسواسِ من شده . چیکار کنه دلش میخواد یه مسافرت آدمیزادی بره . بهش خوش بگذره ! من که راضیم مثل ریگ ، پول خرج کنم ، تا این بهش خوش بگذره ، حالا اگه شده ده تا مسیر هواپیما عوض کنم ، ولی یه بار با ماشین خون به دل خودم نکنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا وکیلی نه که خوف تو دلم باشه از جونم بترسما ، نه ، ناف نابودی این طایفه تو این مسیر بسته شده ، چشمم ترسیده ، دلم لرزیده ، دیگه این یکی رو نمیتونم تو این راه فدا کنم بره ! »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفاش سر درنیاوردم ... آخه آدم بزرگی حرف میزد ، ولی ، وحشتِ تو چشماش و ، رنگ پریده اش ، منو هم ترسوند ! ... نمیدونم چرا از هر بار این مسیر ، این مسیر کردنش دلم لرزید ، بغ کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی نپرسیدم ازش . آخه اینجور مواقع میگه : « چی بت بگم ؟ هرچی در این بقچه ی غمباد ، بسته باشه بهتره ... خودت بزرگ میشی میفهمی ! »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی رو میفهمم ؟ من که همین الان هم خیلی بزرگ شدم و خیلی میفهمم . خانم ناظممون هم همیشه تو مدرسه ی راهنمایی میگفت : « خودت رو به خریت میزنی اما قد صد تا پیردالو میفهمی ! »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب لابد میفهمیدم که خانم ناظم اینقد ازم تعریف میکرد . تازه هر کی هم بهم میرسه ، هی میگه خرس گنده شدی ، کمتر شلنگ تخته بنداز ، خوب نیست دختر با این سن و سال ، عین پسر بچه ها ، از دیوار راست بره بالا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه اش که همون شب رفتیم تهران . عمارت اربابی نادر خان بختیاری . مامان اشرف کلی ذوق کرد که ، بیخبری اومدیم و اونو از تنهایی بیرون کشیدیم . حالا هر کی نفهمه فک میکنه ، بیچاره از کله سحر تا بوق شب ، میشینه به در و دیوار بلند عمارت زل میزنه . ولی من که برنامه ی مامان اشرف دستمه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون سالی که تابستون منو برده بود تهران پیش خودش ها ، همه برنامه اش رو حفظ کردم . همشّ گیر گشت و گذار با بانوان بیکار هم سن و سال خودشه . یه مشت پیر پاتال ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا به پیرا میگن پاتال ؟ اصن پاتال یعنی چی ؟ بگذریم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه مشت پیر پاتال ، که هر روز خونه ی یکی تلپن و ، واسه هم اِهِن و تُلُپ میکنن و ، پز میدنو ، فال قهوه میگیرن و ، ورق بازی میکنن و ، دک و پوز همو به خاک میمالن و ، هر هر هر مثل چی میخندن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگی نه ؟! ... سال دیگه بیا با هم بریم یه ماه بمونیم ... خودت میبینی ، نگی من از خودم درمیارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزا مامان بزرگ با یه آژانس میرفت کارخونه ، شهرک اشتهارد ، منو هم میذاشت که سر فرصتی با مامان اشرف و بابا سلیمون ، بریم به معقوله ی مهم متراژ خیابونا و ، شمارش چاله چوله ها و ، ارزیابی کیفیت فعالیتهای شهرداری مناطق بیست و دو گانه ی تهران بزرگ ! ... خلاصه خوش گذشت ... کلی هم خرید کردم و ، یه دو روز هم رفتیم پنجشنبه جمعه ای دعوت ، خونه ی یکی از دوستای مامان اشرف ، سمیه خانوم ، تو کرج و ، کلی تش سوزوندم و ، یه عالمه خراب کاری ، که فک کنم گند نصفیاش هنوز در نیومده !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی گند که نه ، صدای یکیش همون موقع دراومد که سمیه خانوم ، اگه دست خودش بود میزد سرمو میشکوند ... نگو چی که نمیتونم بگم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب باشه قهر نکن میگم بهت ... چیز خاصی نبود ، زدم گلدون کریستالشو شیکوندم ... به من چی که سر راه بود و گلاش دراز بودن و خوشم نمیومد ازش و عقب عقب رفتم ، همه فک کردن غیر عمد ، تو هم همینو فک کن ، خوردم به گلدونه و شترق ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه اش دیگه هیچی ... بقیش هم قابل عرض نیست ... الانم که برگشتیم و امشب منو تو دو یار همیشگی ، تو بغل هم دل میدیم و قلوه میگیریم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکشنبه ، شانزدهم جولای 2006 ، باتر سِی - لندن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی تلفن وایرلِس رو از گوش چپ به راست داد : « آره ... چک کردم مادر من ... چک کردم ... همون که گفتم ، خط شماره ی سه رو باید عوض کنن ... اون خط خیلی قدیمی شده دیگه ... تو فکر یه سوله ی دیگه هستم ، اومدم اونجا با نظریان و قاسم زاده جلسه میذارم ، درموردش صحبت میکنیم ... شما نگران این چیزا نباش دا ... دیروز هم ، سفارش خریدی که از آلمان اوکی کردم ، اعتبارشو پرداخت کردم ... از سر صبح هم با چند تا واسطه و اینور و اونور هماهنگ کردم ، قراره F.O.B ( Free On Board یعنی تحویل کالا ، روی عرشه ... یکی از روشهای ارسال محموله بین المللی که شامل بارگیری از مقصد تا کنار عرشه ، بارگیری به داخل عرشه بعلاوه ی هزینه ی بیمه تا مقصد بدون هزینه تخلیه ) بفرستنش امارات ... از اونجا هم که بهتاش خودش پیگیر میشه ... دیگه ؟! ... »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای زنگ خونه ، بی شتاب ، به سمت ورودی رفت ... تو چشمی نگاهی انداخت ، و در رو باز کرد : « بعدا زنگ میزنم ... قطع میکنم ... » و شاسی سبز رنگ تلفن رو فشار داد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو ، بی تردید باز کرد : « ایزابـــلا ... چطوری ؟ ... این ورا »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابلا ، با لبخندی گشاد ، درحالیکه چمدون کوچیکی تو یه دست و کیف دستی ای تو دست دیگه داشت ، بو ×× سه ای به گونه اش زد ... دستش رو به دور کمر باریک ایزابلا حلقه کرد و اونو به خودش نزدیک : « نگفتی ؟ این ورا ؟ ... بیا تو »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابلا ، لبخند دندون نمایی به لب داشت : « اوه شاب ، میدونم سرت خیلی شلوغه ، باور کن زیاد مزاحمت نمیشم ، فقط سه روز ... »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ای عمیق به لب نشوند : « حالا بیا تو ... تو که تعارفی نبودی ... چه خبر اینجا چیکار میکنی ؟ اونم بی خبری ؟ سورپرایز شدم ... » و با دست به سمت کاناپه ی راحتی گوشه ی سالن نشیمن اشاره کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابلا ، چمدون و کیف دستیش رو بالا گرفت : « اینا رو بذارم کجا ؟ ... تو اتاق همیشگی ؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالیکه به سمت آشپزخونه میرفت ، از شونه نگاهی به ایزابلا انداخت : « دقیقا ... خودت که واردی ... منم که به عادت تو واردم ... میدونم رو تخت یه نفره اذیت میشی ... راحت باش ... ملافه ها هم تمیزه ... »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو لبهاش رو به نشونه ی لبخندی اطمینان بخش ، به هم فشرد ... چشمک کوچیک و شوخی از گوشه ی چشم به سمت ایزابلا پاشید و دکمه ی قهوه جوش رو پایین داد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابلا ، با چمدون کوچیک تو دست ، به سمت پله های سوییت دو طبقه و جمع و جور شهاب ، حرکت کرد ... همزمان ، نگاهی به اطراف انداخت ، مث همیشه ، تمیز ، منظم و بدون تغییر ... لبخند محوی به لب نشوند و به سمت دومین اتاق سمت راست طبقه ی دوم سوییت دوبلکس شهاب ، حرکت کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفنجون دور طلایی طرح ویکتوری رو روی جزیره ی وسط آشپزخونه گذاشت ، قبل از اینکه قوری کوچیک بلوری نشکن قهوه جوش رو به داخلش سرازیر کنه ، دستی ، پهلوش رو در هم پیچوند ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی مکث ، با خنده و شوخ ، به سمت چپ برگشت : « مینشستی تا برات قهوه رو بیارم ... خسته که نیستی ؟ هستی ؟ ... » و ابرویی بالا انداخت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابلا ، دستش رو دور کمرش محکم کرد : « نه ، سفر خوب بود ... خستگی نداشت ... کارهای پرونده ی جورج میلر ام دی ، تموم شده بود و برای بستن پرونده ، مجبور شدم خودم بیام ... نمیخوام مث اونبار با بی ملاحظگی ، مشکلی با این پرونده ی پر تنش داشته باشم ... میدونی که ؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به روش پاشید : « میدونم عزیزم ... مث همیشه ، دقیق و پر مسئولیت ... البته بگم ، رو من نمیتونی حسابی داشته باشی ها ... میتونی رو مارک حساب کنی ... من درگیر کارهای رفت خودم هستم ... »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابلا خندید ... ابرویی با همون لبخند تو هم نشوند که شونه ی اخمی غیر جدی بود : « خیلی خب ... میدونم مث همیشه نمیتونم روت حساب کنم ... همین که از دم در عذرم رو نخواستی ، جای شکر داره ... » و با مشتی کوتاه و آهسته به بازوی شهاب ، ضربه ای زد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابلا ، دوست صمیمی و چندین و چند ساله اش بود ... تو دانشگاه ، با هم این دوستی دو طرفه رو شروع کرده بودن ... دوستان خوبی بودن ، ولی ... دوست نداشت با وارد کردن این دوستی ، تو حیطه ی کار ، خشی به دوستی خالص و ناب قدیمیش وارد کنه ... برای همین هم بود که ، با وسوسه ی شراکت تجاری با ایزابلا ، تا الان مبارزه کرده بود و تن به خواسته های زن نداده بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای وحشی و مشکی رنگ پریشون شده ی ایزابلا رو با محبت ، از روی صورتش کنار زد : « میدونی که نمیخوام از دست بدمت ... تو خوب تر از اونی هستی که بخوام رفتارت رو زیر ذره بین بذارم مبادا بهم کلک بزنی ... »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابلا ، اما ... این حرف رو به شوخی برداشت کرد و خنده ای بلند و مستانه سر داد : « اوه شاب ... تو خیلی با مزه ای ... میدونم دوست نداری کسی یه پنی بهت نارو بزنه ... باور کن چشمم دنبال حساب بانکیت نیست ... » و باز خندید ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت لب تابش حرکت کرد ... باید کارهایی که میتونست از همین مسافت دور انجام بده رو تموم میکرد و فقط وقتش رو تو ایران ، روی کارهایی که به حضورش بسته بود ، معطوف میکرد ... با این حال ، ایزابلا تازه از راه رسیده بود و احتیاج داشت ، قبل از اینکه دیر وقت شه و وقت خواب برسه ، گپی صمیمی باهاش داشته باشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل پنجم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir3مرداد ماه سال 1385 مسجد سلیمان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنهایی جون تا حالا کتاب خوندی ؟ نه ؟ آخه چـــرا ؟ کتاب ، خوندنش خیلی مفیده . مامان بزرگ میگه کتابا ، ما رو با زندگی اشخاص و ، شخصیتها و ، تفکراتشون ، آشنا میکنه و ، ما میتونیم ازشون درسای زیادی بگیریم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم میخوام مغز تو رو پر بار کنم ... واسه همینم بهت توصیه میکنم ، کتاب بینوایان اثر ویکتور هوگو رو بخونی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو کتابخونه ی نادر خان ، یه نسخه قدیمی به زبان انگلیسی هست ازش که ، به توصیه ی مامان بزرگ و ، مربی موسسه زبان مهر ، آقای خالقی ، برای بهتر شدن ادبیات انگلیسیم و ، درک مفاهیم و مطالب ، اونو خوندم و ، روی تمام نکات آموزنده اش ، از جمله تمام بیگاریهایی که خانم بدجنس تناردیه ، از کوزت بیچاره کشید ، با های لایت ، خط نارنجی و صورتی و زرد کشیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگذریم از شماتتهای مامان بزرگ خانم از اینکه : « این چه کله خراب بازی ای بود تو درآوردی دختر ! من از دست تو چی کار کنم ؟ کتاب نفیس نادر خان رو درب و داغون کردی ! آخه این خط و مطا چین ، رو صفحه های کتاب بیچاره کشیدی ؟ جواب شهاب رو چی بدم ... اگه ببینه پدر جفتمون رو با هم درمیاره ... سر این خیره سریها و سر به هوایی های تو ، سکته نکنم خوبه ! آخه دختر ، یه جو عقل تو کله ی پوکت نیست ؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی در کل ارزش این همه شماتت رو داشت . آخه نکات آموزنده ی خوبی داشت ، که من تو این چند روز گذشته ، با پوست و خون و استخون و روح و جسمم ، تماما نکاتِ های لایت شده رو ، درک کردم و ، الان چندین روزه که ، شخصیت کوزت ، چنان باهام عجین شده که ، گاها فکر میکنم خودِ خودِ کوزت بیچاره هستم و ، مامان بزرگ و دی رضا هم ، خانم و آقای تناردیه ... بابا سلیمون هم ، قربونش برم ، ژان وال ژان فداکار ، ناجی کوزتِ بی نوای مادر مرده !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدور از جونت ، دور از جونت ، چنان وســـّعم رو این چند روز با خرده فرمایش و ، کار کردن ، کشیدن که ، دیگه جون به تن و ، روح تو کالبدم نیست . بقول معروف ، پدرم در اومده ... استخونام زق زق میکنن ... مهرهای کمرم چیک چیک صدا میده ... که چی ؟ ... اگه راست میگی یه کلام بگو که چی ! نه جوون من بگو که چی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو لازم نکرده بگی ، اصن خودم میگم : که آقا شهاب خان بختیاری نوه ی سوگلی گلاب خاتون خانم ، تا دو روز دیگه شرفیاب میشن . درست گفتم ؟ نه انگار ! درستش اینه که ، بگی تشریف فرما میشن ! خلاصه ... کل جیک و پیک خونه رو ریختیم تو هم ... همه رو تر و تمیز کردیم ... حتی اتاق آقا شهاب خان بختیاری انکر الصوات بخت النصر !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چی بگم به کسی نگیها ! تو رو جون هر کی دوست داری ، بفهمن کار من بوده ، میفهمم تو فروختیم . آخه نه کسی بود ، نه کسی دید !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی کار کردم ؟ بگو چیکار نکردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بزرگ ، اتاقش رو دیزاین جدید کرده ... منم تا تونستم ، گند زدم به دیزاین نوی اتاق آقا ... بپر بپری کردم رو تخت شهاب خان ، بیا ببین . فکر کنم تموم فنرای خوشخواب اعلای آقا در دونه در رفت ! حالا این هیچی ، تو یکی از بپر بپرام پایه ی تخت آقا ، شکست ... منم از ترس بو بردن مامان بزرگ خانوم از ماجرا ، صداش رو درنیاوردم و ، بزور پایه رو زدم زیر تخت ، تشک رو صاف کردم .... کی به کیه ؟ شتر دیدی ندیدی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا این هیچی تو کشو مشو ها ، دنبال آت و آشغالای آقا سیاحت میکردم که ، یه جوهر خوشرنگ صورتی رنگ دیدم پلیکان اصـــل . جوهر خودنویسش اینقد خوشرنگ بود که حض کردم . وسوسه شدم یه خورده اشو رو یه تیکه کاغذ امتحان کنم که کردم ... وای چه رنگی ! تا حالا صورتی به این خوشرنگی درست نکرده بودم . بعدشم درشو گذاشتم روش ، گذاشتمش سر جاش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی اتاق رو مرتب کردم ، یه دفتر نت دست نویس ، رو میز کامپیوتر آقا بود که ، روش نوشته بود : « دلتنگ توام » . نتاش محشر بود ! ... گذاشتمش تو کشو که بعدا از روشون بنویسم واسه تمرین . چند دقیقه بعدشم که داشتم یه چند تا کاغذ و ، یه نوار کاست رو ، میذاشتم تو همون کشو دیدم که ، ای دل غافل ... در شیشه ی جوهره رو ، محکم نبسته بودم ، جوهر ریخته تو کشو . نه فقط اون کشو که دو کشو زیر اونو ، یه ریزه هم رو پارکت کف اتاق شُره کرده ریخته . حالا چه خاکی به سرم بریزم ، بماند ... بعدا نوع خاک مرغوبی ، مثل همون خاکا که واسه مجسمه سازی استفاده میشه ، انتخاب میکنم میریزم رو سرم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir این یکی هم هیچی آخرین گندم رو ببین که چیکار کردم !... همینطور که ایستاده بودم سینه ی دیوار و ، با خودم فکر میکردم که حالا چی میشه و چه کنم و چه جوری لاپوشونی کنم واسه خود بینوام ، تو نگو لنگه کفش تو دهنم به قول دی رضا ، که از نوع جنس مرغوب پف پفی خرسی بود ، از قضا ، تو دستمه چسبوندم به دیوار ، هر کار کردم اثر و آثار این آدامسه رو اقلا پاک کنم ، که هر چی لوم نمیداد ، این یکی راست کار خودم بود و ، تی ثانیه همه میفهمیدن خرابکاریهای حاصله ، محصول مشارکت بنده ی حقیر ، در کتاب مشهور بینوایان بوده ، زایل نشد که نشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب چیکارش میکردم ؟ چیشمامو ریز کردم و یه خورده از مغزم کار کشیدم و فکرامو جمع کردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو آشپزخونه یه چاقو میوه خوری اره ای برداشتم ، افتادم به جون کاغذ دیواری سه بعدی جنس اعلاء ی دیوار اتاق شهاب خان که ، مختص حضرت آقا ، طرح و مدلش رو مامان بزرگ خانم داده بود آقای فرهمند ، تو یکی از سفرهاش به امارات متحده عربی ، اسپیشیال بیاره و اتاق آقا رو ، باهاش دکور کرده بود و خلاصه یه گردی از کاغذ که آغشته به مدرک جرم آدامس خرسی جویده و نرم شده بود رو ، با کلی زحمت گرد و صاف بریدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی خوب شد ... دیگه لنگه کفشه به دیوار نچسبیده بود ولی ... این ولیه مهم بود دیگه ... ولیش اینه : حالا مونده جاش که دیگه مشخصه دست آدمیزاد دو پا ، تو خرابکاری عمـــدّا تو کار بوده رو با یه چی پر کنم که شک بر انگیز نباشه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواسه همین تصمیم گرفتم یه تابلو نئو استایل خیلی ماهرانه ، که کار دست استاد شادان خانوم بختیاریه ، بچسبونم روش که گند کار درنیاد و مشکوک نزنه . مرحبا به مخ خودم که عینهو ساعت منظم و دقیق کار میکنه . هرچند مخ من به ساعت برتری نسبی داره آخه مخ من ابتکار عمل داره ، ولی ساعت نداره . مثلا نمیتونه یهو از ساعت دو بپره بره چهار ! ولی مخ من همیشه سه میزنه ، بعدم میشه بیست ... چون از یه ور خانوم غلامی میگه : « شادان بختیاری ، تو بازم مخت سه کار کرد ؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون ور هم بچه ها میگن : « آفرین کار خوبی کردی ، مخت بیسته ... » خب اینم یه ابتکار عمله دیگه ... مخ من میپره ، ساعت نمیپره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکشنبه ، 23 جولای 2006 مطابق اول مرداد ماه 1385 ... باتر سِی - لندن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبار دیگه با وسواس ، وسایل رو دونه دونه چک کرد و به داخل چمدون بزرگ مسافرتیش چید ... خدا رو شکر ، همه ی کارهاش رو با نظمی پیوسته ، روبراه کرده بود و الان ، تقریبا آماه بود تا بار دیگه تجربه ی نفس کشیدن تو ایران رو داشته باشه ... نفسهایی که ، گرچه سخت از سینه بالا می اومدن ، اما نبودشون هم معنی تداوم زندگی رو نمیداد ... بی تنفس اون هوای آشنا ، پشت این مرزها ، جون میداد ... باید میرفت و به اندازه ی سالی ، از اون هوا بر میداشت و برای یه سال ، ذخیره میکرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچمدون صورتی رنگ جلفی ، که یه طرفش مزین به عکس گربه ای با مزه با لباس دخترونه ی صورتی پر رنگ بود و گوشه ی دسته اش ، عروسکی از همون گربه ، بصورت آویز ازش آویزون شده بود رو ، به روی دست گرفت و با حرکتی ، رمز اون رو تنظیم کرد و از دو طرف به جهت های مخالف کشید ... چمدون باز شد ... چشمهای لغزونش رو به داخل چمدون گردوند ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی از ته سینه کشید ... با حس دردی که زیر سینه ی چپش تیر کشید ، مبارزه کرد ... اخمهاش تو هم پیچید ... شب گذشته ، تا دیر وقت ، دونه دونه وقت گذاشته بود و با کاغذهای رنگی و روبان ، کلی وسیله ی ریز و درشت رو کادو کرده بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم ، به نایلون محکم طرح دار محتوی عطر و ادکلن های مختلف ، خیره شد ... هر بار ، موقع عبور از کمربند بازرسی ، با وجود محموله ی عطر و ادکلن ، دچار زحمت مضاعف میشد ، با اینحال ، از وسوسه ی خرید اونها ، هیچوقت نمیتونست در بره ... همه رو دوباره چک کرد و نایلون رو برای تحویل جدا گانه به بازرسی بار ، پلمپ ساده ای کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیف لب تاب ... مدارک و اسناد ... بلیط ... کیف پول و بقیه ی وسایل ضروریش رو برای بار آخر بازرسی کرد ... و ترجیح داد برای بار آخر ، قید بازرسی چمدون محتوی سوغاتی های رنگارنگ دوستان و آشنایان و اشرف خانوم رو ، بزنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارک دسته ی چمدون بزرگ رو ، به یه دست و دسته ی چمدون سوغاتی ها رو به دست دیگه اش داد و از درب اتاق خواب شهاب بیرون زد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش رو اجمالی ، دور تا دور اتاق چرخوند و روی قاب عکس روی میز ، ثابت کرد ... قاب عکس رو بلند کرد و نگاهی دقیق به جز به جز صورت نقش بسته تو قاب انداخت ... هیچ تغییری نکرده بود ... همون نگاه همیشگی ... همون لبخند همیشگی و همون دشت سر سبز همیشگی ... آه کشید ... باید عجله میکرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پشت سر برگشت و تو آینه ی قدی کنار اتاق ، تیپ اسپرتش رو از نظر گذروند ... هیچ مشکلی نبود ... دستی لا به لای موهاش کشید و اونها رو با شدت بیشتری به عقب فرستاد ... لجوجانه به سمت پیشونیش برگشتن ... سعی کرد به این لجبازی بچگونه شون بی اهمیت باشه ... دم آخری ، ادکلنی به کنار گردنش پاشید و از اتاق خارج شد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا چند ساعت دیگه ، کیلومتر ها دور تر ، درگیر دنیای دیگه ای میشد که هیچ شباهتی به دنیای الانش نداشت ... لبخند بچگونه ای زد و با دستهای پر بار ، برای بار آخر ، وسواس گونه ، محیط جمع و جور و تر تمیز طبقه ی پایین خونه اش رو از نظر گذروند ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار ماشین مارک ، وسایل رو به روی زمین گذاشت و با تصویر قاب بسته ی شری ، تو قاب پنجره ی مشرف به خیابونِ کوتاه ، لبخندی بر لب ، روبرو شد : « داری میری شاب ؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون لبخند بچگونه ، به چشمهای آبی و بی فروغ شری ، خیره شد : « مثل همیشه ... خب ، مواظب گلهای تو باغچه باش . دوست ندارم برگشتم همشون رو پلاسیده و خشک شده ببینم ... سلام ویکتور رو هم برسون ... بگو براش گز و پسته میارم ... برای تو هم پونه میارم ... » و دستی بلند کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشری با همون لبخند ، دستش رو بلند کرد و براش تو هوا تکون داد ... : « زود بیا ... ویکتور بفهمه قراره براش گز بیاری ، تحملش رو از دست میده ... » و صدای خنده ی پر صداش ، تو فضای خیابون خلوت اون موقع روز پیچید ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir4 مرداد ماه سال 1385 مسجد سلیمان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز تو شلوغ پلوغی و برو بیا ، با خانم سرلک کلاس داشتم . تابلو جدیدی که کار کرده بودم رو نشونش دادم ، یه جور خاصی نگام کرد . بعد از کلاس هم یه خورده با مامان بزرگ اختلاط کرد ، که نمیدونم موضوع اختلاطشون چی بود ، ولی اینو مطمئنم که در مورد من داشتن صحبت میکردن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کجا مطمئنم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب معلومه تا رفتم تو پذیرایی یه چیزی مثل روانپزشک از زبون مامان بزرگ شنیدم که تا چشمش خورد به من ، حرفاشون رو تموم کردن . غلط نکنم خانم سرلک داشته به مامان بزرگ میگفته من دیوونه ام و مامان بزرگ داشته متقاعدش میکرده که : « نه بخدا دیوونه نیست ، خودم بردمش پیش روانپزشک ، گفته فقط یه خورده خله که بعدا خودش خود بخود خوب میشه ! »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظر تو ، همینو میگفتن ؟ آره دیگه پَ چی میگفتن ؟ اصن بذار هر چی دوست دارن بگن ، به من چی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو سال پیش خانم سرلک یه بار دیگه هم با مامان بزرگ داشت حرف میزد ، که بازم صداشو شنیدم . اون روز هم میگفت : « یه چیزیش هست این دختره . مشکل خاصی داره ؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بزرگ هم رنگ به رنگ میشد و هی بهش میگفت : « نه فقط تو سن بلوغه و این روی هیجاناتش تاثیر گذاشته . »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه اون روز هم خانم سرلک یه نگاه ، دقیقا مثل نگاه امروز ، بهم انداخته بود و هر چی ازم خواسته بود یه خورده از رنگهای سرد تو کارم استفاده کنم ، قبول نکردم که نکردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلج بازی کردم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه بخدا لج چی ؟ دست و دلم به رنگ سرد نمیرفت . از اون روز به بعد دیگه اصراری روی استفاده از رنگ سرد ، بهم نکرد ... فقط بهم گفت : « از این به بعد ، سبک اکسپرسیونیسم کار میکنیم » ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو یه خورده هم درمورد کوکوشکا و ژرژ رئو صحبت کرد و بعد از اونم منو به حال خودم گذاشت .منم تا تونستم واسه خودم نقاشی های باب دلم کشیدم . اونم که راضی بود از کارم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا چرا دوباره رفته با مامان بزرگ میز گرد تشکیل داده ، خدا عالمه و بس !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی اینو خوب یادمه که ، بعد از رفتن خانم سر لک ، مامان بزرگ ازم خواست شب پیشم بخوابه . تعجب کردم ! مامان بزرگ هیچوقت پیش من نمیخوابید . گفتم شاید خانم سرلک میخواد زنگ بزنه بگه یه دیوونه زنجیری تو این خونست بیاین ببرینش !...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیچاره خانم سرلک . آخه اونموقع تازه مربیگریمو شروع کرده بود و شناخت زیادی ازش نداشتم ، ولی حالا چی ؟ حالا که هم من اونو میشناسم ، هم اون منو میشناسه و میدونه زنجیری نیستم ، دیگه اختلاطش با مامان بزرگ سر چی بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای نکنه بازم فعل و انفعالات دارم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفعل و انفعالات چی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه فکر کنی از اونا که تو آزمایشگاه شیمی دبیرستان ، با خانم پوریان مسئول آزمایشگاه انجام میدادیما ، نه خنگه ، از همون فعل و انفعالاتی که اونشب داستانشو مامان بزرگ برام تعریف کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه داستانی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیخواد تو بفهمی ... واسه سن و سالت خوب نیست . وقتی تو هم به سن بلوغ رسیدی ، خودم واسه ات حرفای مامان بزرگ رو تعریف میکنم تا روشن شی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چند منم اونشب هیچی از حرفای مامان بزرگ سر درنیاوردم و اصولا مثل تمام اتفاقایی که دور و برم میفتاد ، در مورد اون موضوع هم روشن نشدم . نه که اصلا روشن نشدمها ، اون شب روشن نشدم ، ولی بعد از یکسال یعنی دقیقا پارسال ، بعد از عید روشن شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچطوری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگ شدی خودت میفهمی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی ؟مثل مامان بزرگ حرف میزنم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره ... دقیقا !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم فکر کردم شاید مامان بزرگ بازم امشب بیاد تو اتاقم بخوابه تا باز روشنم کنه که ، دیدی چیزی نگفت و رفت تو اتاق خودش خوابید . شایدم فعلا وقت روشن کردن منو نداره ، آخه فردا شازده قراره بیاد مامان بزرگ هم فردا کلی کار داره که باید زود بخوابه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خوابیدن مامان بزرگ ، وقتی مطمئن شدم دیگه خبری از روشن شدن نسبت به فعل و انفعالات احتمالی نیست ، یواشکی و پاورچین پاورچین رفتم تو اتاق شازده بخت النصر انکر الصوات .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیکار ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب معلومه واسه لاپوشونی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواسه کی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا تو دیگه چقد خنگی ! خب راست میگم دیگه خنگی . مگه پریروز از گندکاریام تو اتاق شازده واست تعریف نکردم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکدومشون ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون گردیه که با چاقو اره ای درش آورده بودم . یادت اومد آی کیو ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیروز که مامان بزرگ رفته بود تو حیاط به بابا سلیمون دستورات جوراجور میدادا ، منم از فرصت استفاده کردم رفتم یه میخ کوبوندم بالای گردی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخ واسه چی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب معلومه واسه این تابلو جدیده که امروز خانم سرلک اومد ریزه کاریهاشو توضیح داد و تموم شد و رفت پی کارش . کاشکی یه ابزار جاسوسی داشتم نصب میکردم رو تابلو میذاشتم تو اتاق شازده تا سر از کارش دربیارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظرت شدنیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره بابا ... خودم تو هزار تا فیلم دیدم میشه ! ولی من ندارم . کاشکی باهام خوب بود ، میگفتم از انگلیس یکی شو برام بیاره بجای این کادوهایی که هر سال برام میاره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا شاید تا حالا خودش همچی چیزی آورده باشه . من که خبر ندارم . ولی نه ، کی میاد واسه یه بچه از اینجور چیزا کادو بیاره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی امسال چی برام میاره ؟ پارسال چی برام آورده بود ؟ سالهای پیش ؟ تو میدونی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی رو ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای که چقد تو خنگی ! خب کادو ها رو میگم دیگه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم باید بدونم ؟ من از کجا بدونم ؟ مگه من بازشون کردم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا بازشون نکردم ؟ مگه برات نگفتم ؟ خب بخاطر همون معقوله شوور کردن دیگه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه ربطی داره ؟ مگه ربطشو بهت نگفتم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچّی برات نگفتـم ؟ دروغ میگـی !... جدّا ؟!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراسّ میگی ... یادم اومد ، داشتم واسه ات از کمد زباله دونی میگفتم که ، حرف پریسا فرهمند پیش اومد ... اینقد از این شاخه به اون شاخه پریدم که ، یادم رفت از کمدم تعریف کنم . گفتم پریسا فرهمند ! روز تولدم شهین خانم و آقای فرهمند و پریسا جون هم میان ، ولی خوشبختانه اینجانب چون در حال حبس اجباری هستم از حضورش مستفید ... نه ، نه ببخشید ... مستفیض ، نخواهم شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه دل شادی دارم من !... همه میان تولد منو جشن بگیرن ، اونوقت خودم رو تو تولد راه نمیدن ! خنده نداره به نظر تو ؟ آقا شهاب با یه عالمه کادوهای جورواجور از بلاد کفر میاد ، مامان بزرگ اشرف پایتخت نشین ، از تهران میاد ، یه عالمه تک و طایفه بزرگ نادرخان بختیاری ، از مسجد سلیمان و اهواز و آغاجاری و شهرکرد و سیبک و ایذه و اطراف و اکناف میان تولد ، بعد شادان خانم بختیاری ، بیچاره ی بینوای دل شیکسّه ، میشینه تو این چار دیواری تک و تنها !...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای ی ی ، دست به دلم نذار که خونه . چرا ؟ حالا بذار شازده تشریف بیاره خودت میفهمی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب شب بخیر که میدونم فردا صبح تو این خونه ، خواب بی خواب .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوشنبه ، 24 جولای 2006 مطابق دوم مرداد ماه 1385 – ایران ، تهران
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعتش رو با ساعت اعلام شده از بلندگوی تعبیه شده تو هواپیما ، تنظیم کرد : دو و بیست دقیقه ی بامداد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپله ها رو با طمئنینه ، پایین اومد و همزمان با پا گذاشتن روی پله ی پایین تر ، با هر پله ، نفسی عمیق به ریه فرستاد ... تهران ... غبارآلود ، گرم ، خفه ، ولی دوست داشتنی ... آبستن سالهای متمادی از گذشته ی دود شده ، خاطرات حک شده در اعماق سوراخ سنبه های مغزش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعتی معطل و بی قرار و پر تشویش به انتظار وسایلش ، داخل ترانزیت پروازهای خارجی فرودگاه امام خمینی ، قدم رو گذروند و عاقبت با تحویل وسایلش ، اونها رو به روی چرخ قرار داد و از سالن پروازهای خارجی ، گذشت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشم به طول مسیر روبروش نگاه کرد و عاقبت سوتی پر معنی و بلند برای تاکسی دربستی پر عجله ، تو نزدیک ترین مسیر آسفالتی از جایی که ایستاده بود ، زد ... با قرار دادن وسایل به صندوق سمند زرد رنگ ، خودش رو به روی صندلی جلو ، پرت کرد و چشمهاش رو با اون مردمکهای لغزون ، به روی هم گذاشت ... احتیاج به ریلکس داشت ، البته اگر ممکن بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو روز آینده ، روزهای پر کاری رو ، باید تو تهران میگذروند ... جلسات فشرده و خسته کننده با نظریان و قاسم زاده ... مراجعه به دارایی ، به گمرک ، به کشتی رانی ، و عاقبت مذاکره با مهندسین نصاب دستگاههای خریده شده از آلمان و بستن قرارداد برای دو ماه آینده ... انجام یه سری کارهای حقوقی خسته کننده و خشک ... ، بازدید از کارخونه ، جلسه با بهتاش ... چک کردن حسابها و اسناد و مدارک مالی ، ترازنامه ها و اظهارنامه های سال قبل ... و یه عالمه کارهای خرد و ریز دیگه ... خسته کننده و جانفرسا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحتیاج به تجمع تموم انرژیش داشت ... تو هواپیما ، پرواز راحتی رو نگذرونده بود و فک میکرد ، استخون استخونش در حال جنگ و کشمکشه ... با چشمهای بسته ، گردنش رو چند باری چرخوند تا خستگی خوابیدن روی بالش بادی توی هواپیما رو ، به این طریق از گردنش خارج کنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدرس عمارت اربابی نادر خان رو ، دقیق تر و با جزئیات بیشتر ، برای راننده ی سرحال پشت رل سمند ، شمرده شمرده ، خوند و دوباره با چشمهای بسته ، منتظر موند ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رسیدن به مقصد ، از جیب بیرونی کیف لب تابش ، کلید درب بزرگ عمارت اربابی نادر خان رو بیرون کشید و درب رو باز کرد ... در بزرگ عمارت ، با صدای قیژی باز شد و با خستگی ، بار تجمع شده کنار در رو به داخل کشوند ... نگاهی پر حسرت به ساختمون مرکزی و ساختمون شرقی انداخت و راه ساختمون غربی رو در پیش گرفت ... به درخت سرو روبرو ، تو فضای پر چمن کنار نیمکت ، نگاهی انداخت و پر حسرت تر از قبل ، نفسی از سینه بیرون داد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاش رو ریز کرد و با دقت بیشتری به اطراف نگاه انداخت ... چراغ های پایه کوتاه دو طرف راه سنگ فرش شده ی پیش روش ، تا جلوی عمارت غربی رو روشن کرده بود ... با دقت به زاویه ی پیش رو نگاه انداخت ... هیچ تغییر محسوسی ، قابل توجه نبود ... خونه همون خونه بود ، با همون وهم و اضطراب مترشح از زاویه به زاویه اش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دسته کلید توی دستش ، در عمارت غربی رو باز کرد و ، وسایل توی دستش رو به کنار در هول داد ... دوباره مسیر رو تا دم درب اصلی عمارت برگشت و بقیه چمدونها رو به دست گرفت ، و دوباره راهی ساختمون غربی شد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبش ، پر کوبش و با حسرت ، میتپید و فکرش ناسزا ردیف میکرد ... سعی کرد ، اختیار فکر و هوشش رو به کنترل بگیره ... محال بود ... با این بوی پیچیده از گلها ، تو فضای سرسبز باغ ، محال بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچراغهای عمارت مرکزی ، و عمارت شرقی ، همه خاموش بود ، الا تک چراغی از سر در عمارت شرقی ، با ماشینی پارک شده ، در گوشه ی سایبون شرقی ، که نشونه ی حضور اشرف خانوم ، تو عمارت بود ... باید امشب سفارشهای اشرف خانوم رو از داخل چمدون خارج میکرد و دم دست میذاشت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ورود به داخل عمارت ، باد خنکی به صورتش پرتاب شد و توجه اش رو از همه چیز ، به هیچِ موجود تو عمارت ، معطوف کرد ... نگاه دقیقی به اطراف انداخت ... همه جا تمیز بود و دیگ غذای روی گاز ، نشون میداد که لیلا خانوم ، کارش رو بی کم و کسر انجام داده ، و طبق سفارشات اکید مامان بزرگ ، اسباب پذیرایی ازش رو ، مهیا کرده ... لبخند محوی رو لب نشوند و قبل از هر چیز ، کیف لب تابش رو ، به روی میز ناهار خوری کنار سالن گذاشت ... باید ، یه دور دیگه ، اسناد و مدارک داخل کیفش رو چک میکرد تا فردا ، بی اینکه قلمی رو فراموش کرده باشه ، برای شروع کارش ، راهی میشد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظرف غذای روی گاز رو ، به داخل یخچال سر داد و از قوری روی سماور اجاقی ، مقداری چای ، برای خودش تو لیوانی سرریز کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو ذهن ، چند تراول ، برای لیلا خانوم آماده کرد ، تا با دیدنش به دستش بده ... تو لیست افراد مشمول سوغاتیهای خریداری شده ، اسمی از لیلا نبود ، و تصمیم گرفته بود ، زحماتش رو نقدی جبران کنه ... بهرحال ، خرید برای خانومها ، از جمله مسائلی بود که به هیچ عنوان دوست نداشت خودش رو بهش دلمشغول کنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشید و همراه با لیوان چای ، به سمت اتاق خواب طبقه ی بالا ، راه افتاد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل ششم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir5 مرداد ماه سال 1385 مسجد سلیمان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای که سرم داره میترکه . تو سر درد نگرفتی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدا ؟ سر تو هم درد گرفت ؟ بابا چه خبره ؟ این برو بیا و کیا و بیا همش بخاطر تَشَرُفِ آق میرزا خانِ بخت النصرِ انکر الصواته ؟ دیوونه شدم از کله سحر بسکه صدای دنگ و دونگ و بشور بساب و بع بع چهار تا بعو ! آخـی الهــی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه بابا با سردرد تو نبودم این یکی الهـی ، فقط و فقط ، به خاطر بعوهای نازنین پشم سفید و پشم سیاه گوگوری مگوریه ، که بابا از کله سحر آوردشون پشت پنجره ی اتاق خواب بنده ، با طناب بسته .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه چی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه این بیچاره ها رو جلو پای آقای شازده ، ذبح کنن و بعدم ، به کام آقا و مهمونا و ، بنام منِ بیچاره ، شام بِدَن ملت ، نوش جون کنن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم شام ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره ! آخه آقای محمدی مشاور و مباشر املاک نادر خان بختیاری ، از مامان بزرگ پرسید : « بهتر نیست مراسم رو ظهر بگیریم ؟ و بره ها رو خورش برنج کنیم ، بدیم نهار ؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه مامان بزرگ هم تو کلومش گفت : « نه بابا ظهر ! ابدا ، تو این گرما مردم له له میزنن ، گرما زده میشن ، شلوغ پلوغی هم کلافمون میکنه دست و پامون رو گم میکنیم . »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدای من! چه سعـــّادتی ، هر سال این همه دنگ و فنگ ، واسه بازگشت مفرحِ بزرگترین نوه و سوگلی گلاب خاتون ، و تولد مبارک و میمونِ کوچکترین و ته تغاری ترین نوه ی عزیز و گرامیِ نفس تو نفسِ گلاب خاتون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکی میره این همه راهو ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب معلومه که کی میره ! این همه آدم ، که طی دو روز آینده تشریف فرما میشن ، مگه همگی از راه دور ، و گاهی هم بسیار دور نیومدن ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir