آنگاه که در چنگالِ سرد وحریصِ مرگ، اسیر میشوی.. آنگاه که سیاهی بر وجودت غالب میشود وگمان میکنے راهِ گریزی نیسـت.. اما ناگاه دستے به سمت تو دراز میشود..

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۵۶ دقیقه

مطالعه آنلاین روز برفی
نویسنده : الناز سليمانی

ژانر : #اجتماعی #عاشقانه

خلاصه :

آنگاه که در چنگالِ سرد وحريصِ مرگ، اسير ميشوي..

آنگاه که سياهي بر وجودت غالب ميشود وگمان ميکنے راهِ گريزي نيسـت..

اما ناگاه دستے به سمت تو دراز ميشود..

دستِ خدا...

به نام خدا....

کيفم رو پرت کردم گوشه اتاقم وبابغض مشغول درآوردن لباسهام شدم...دراثر سرعت بيش از حدم دکمه وسطي مانتوم پاره شد وبعد ازفتادن زير ميزجا گرفت..حرص وعصبانيم اوج گرفت ودراخر مثل هميشه باضعف بغضم برنده شد وترکيد..همونجا وسط اتاقم نشستم وزار زار گريه کردم ...مامانم همچنان داشت دستگيره در روفشار ميداد وصدام ميزد:دريا جان قربونت برم مگه چيشده مادر؟..خب داداشت نتونسته بياد ..کار براش پيش اومده..اين که ديگه لجبازي وگريه کردن نداره...

باحرص وبغض جيغ زدم"نداره..گفتنش براي شما راحته مامان..من ابروم رفت...ميدوني چقدر منتظرش موندم؟..ميدوني همشون مسخرم کردن؟... امروز قول داده بودخودش بياد دنبالم...منِ خرو باش چقد پز حضرت اقا رو دادم واونام چقد ذوق کردن ميخوان ببيننش..ولي با بدقوليش ابروم رو برد"

مامان يبار ديگه دستگيره سمت پايين هل داد وبانرمي گفت"من ازدست تو چيکار کنم دريا؟...درو چرا قفل کردي؟...اين بچه بازيا ازسن وسال تو بعيده"

بابغض لب برچيدمو گفتم"تا مرتضي نياد بازش نميکنم"

مامان به اصرارش ادامه داد وازم خواهش کرد بيام بيرون ولي من سرتق تر ولجباز تر از اين حرفها بودم..دراخرم خسته شد ورفت....

دوباره نگاه تمسخراميزشون جلوي چششم اومد...احساس کردم يه دشنه رو صاف فرو کردن وسط قلبم...مخصوصا حرف اتوسا واقعا اتيشم زد"هـــــه..ميگم اين داداش گرامي ومعروفتون کجان پس؟...قرار بود بياد دنبالت؟..کوش پس؟..دلم سوخت واست"بعدم با تمسخر خنديد وروبه دوستاي بدتراز خودش گفت:بريم بچها....

ازلجم تمام مسير رو پياده طي کرده بودم...پاهام هنوز ذق ذق ميکرد...بلند شدم وخودم رو تو اينه برانداز کردم...با اون موهاي آشفته و واشکهاي خشک شده رو پهناي صورتم ،شبيه جنگليا شده بودم...اهي کشيدم وشونه رو برداشتم و موهام رو صاف کردم...رفتم دستشويي اتاقم وآبي به صورتم زدم ..خنکاي اب کمي ازالتهاب درونمو کم کرد..اما تا نميومد اروم نميشدم ..اعجازش به حدي بود که هم درد بود وهم درمون....به حد مرگ بهش وابسته بودم ..ازبچگي همين بودم..ازوقتي تونستم مفهوم خانواده رو تشخيص بدم مرتضي يه دايره پررنگ بوده برام..داداش مهربوني که ديوونه وار دوسش داشتم..تنها کسي که هميشه ميزبان دردودل هاي من بوده..تنها گوش شنواي من..الان هم به خوبي ميدونستم که نميتونم زياد موضعم رو حفظ کنم ودرنهايت تسليم ميشدم..تسليم مهربوني مرتضي وبازم مثل هميشه باضعف خودمو تو بغلش مينداختم..اين ضعف ازازل بامن بوده وشايد مهربوني ومراقبت بيش ازحد مرتضي بهم ووابستگي شديد من بهش اين ضعفو به وجود اورده...باصداي کشيده شدن دستگيره ودرپي اون دريا گفتن عقب برگشتم

اروم از دستشويي اومدم بيرون وروي تختم نشستم..ادبياتم رو از کيفم دراوردم وبي هدف ورق زدم..يادگاري سوگند روي صفحه اول لبخند به لبم اورد...با دستخط خرچنگ قورباغش نوشته بود"دريا خر خوشگل"....باياداوري ضايع شدن جلوي بچهاي مدرسه لبخندم جاش روبه بغض داد...مرتضي اينجور موقع ها ميگفت "دختره لوس ننر.."...

صداش از پشت در ميومد"دريا؟...عزيزم؟...درياي من؟..درو باز کن کارت دارم....

بابغض داد زدم"برو تنهام بزار...دروغگو"

پافشاري کرد"درياجان بهت توضيح ميدم...باور کن نشد بيام....داري گريه ميکني؟..ها؟...

دريا بيا اين درو وا کن کارت دارم

دريا جون مرتضي...بيا ديگه"

طاقت نيوردم واروم از جام بلند شدم...کليد رو چرخوندم و باز کردم..دوباره برگشتم سرجام واخمام روکشيدم توهم وسرمو جهت مخالف مرتضي بر گردوندم...

بالبخند اومد سمتم وگفت"اوه اوه..دريا بدجور طوفانيه...جزر ومداشو نگا...ببينمت بداخلاق"

دستش رو گذاشت زير چونه امم وخواست سرم رو به طرف خودش بر گردونه که چونه ام رواز ميون انگشتاش بيرون کشيدم...

کنارم نشست ودستش رودور شونم حلقه کرد وگفت"دريا خانم نميخواد حرف بزنه؟"

بابغض دستشو کنار زدم وگفتم"چرا نيومدي؟..ابروم پيش بچهاي کلاس رفت"

دستي به گونه ام کشيد وگفت"قربونت برم..بخدا واسم کار پيش اومد..ببخشيد نفس من...معذرت ميخوام....داداشتو ميبخشي؟"

سکوت کردم و نگاهم رو دوختم به روبه روم...

شونم رو فشار داد"ها؟..دريا خانم داداششو ميبخشه؟"

مگه ميشد يه ثانيه ازش ناراحت بود...خودم رو انداختم تو بغلش وفشارش دادم....دستاش رو دورم حلقه کرد واروم روي موهام رو بوسيد....

اروم گفت"ناهار نخوردي نه؟"

نچي کردم...پس گردني آرومي نثارم کرد وگفت"سرتق لجباز..پاشو بريم ناهار"

بيشتر فشارش دادم"نه نريم...دلم برات تنگ شده..بزار بيشتر بغلت کنم"

موهامو اروم نوازش کرد وگفت"دختره ديوونه..يه صبح تاظهر پيش هم نبوديما..فردا خواستيم شوهرت بديم چجوري ميخواي منو ول کني؟"

خنديدم وگفتم"اولالا که من تازه داره شونزده سالگيم تموم ميشه ميرم تو هفده...بعدشم توهم مياي بامن زندگي کني"

بلند خنديد"شوهرت منو پرت ميکنه از خونه بيرون"

ازش جداشدم وبااخم گفتم"غلط کرده"

موهام رو بهم ريخت وگفت"پاشو پاشو..بريم ناهار که شکمم داره بندري ميزنه"

خنديدم ودستشو گرفتم و بلند شدم..رفتيم سرميز..مامان وبابا پشت ميز نشسته بودن..دست مرتضي رو رها کردم ورفتم سمت بابا ومحکم گونش رو بوسيدم:سلام بابا جونم..

با نرمي ولبخند گفت:سلام دختر بابا..خوبي عزيزم؟

سرمو تکون دادم وگفتم:عاليم

نگاهم کشيده شد سمت مامان..رفتم سمتشو دستمو دور گردنش حلقه کردم وگفتم:ببخشيد مامان جونم

پشت چشمي نازک کرد"بارآخرت باشه دريا"

لب پايينم رو داخل کشيدم وگفتم"چشم"

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

"مرتضي"

به چهره دلنشينش خيره شدم وتوي دلم قربون صدقش رفتم...همچنان زير لب داشت غر ميزد..موهاش رو از تو صورتش کنار زد وبا چشماي درشتِ عسليش مظلومانه نگاهم کرد"داداش؟...مرتضي؟..."

حرفش رو قطع کردم"فکر اينکه خرم کني ومنم دلم بحالت بسوزه رو ازسرت بيرون کن دريا...بايد تمام مسئله هايي که بهت دادمو حل کني "

حالت گريه به خودش گرفت وصورتش رو مچاله کرد وگفت"مررتضي،توروخدا"

جدي گفتم"مرتضي بي مرتضي..زود باش حلشون کن"

اخمي کرد وسرش رودوباره فرو کرد تو دفترش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفنم زنگ خورد..دست بردم زير بالشتِ زير سرم وبرش داشتم..نگاهم روي اسم مامان چرخيد..جواب دادم"جانم مامان"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بامهربوني گفت"مرتضي پسرم ،من امروز ناهار ميمونم خونه خالت..خيلي اصرار کرد..غذا امادس رو گازه...حواست به دريا باشه مادر...غذاشو بخوره ها..ديگه سفارش نکنم مرتضي ..مراقب خودتون باشين"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم وگفتم"چشم مامان خانم..بچه که نيستم...حواسم هست...يه دوساعت ميخاي تنهامون بزاريا...نترس خونه رو خراب نميکنيم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه مادر ..پس مراقب خودتون باشين...من ديگه ميرم..خدافظ پسرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چشم ...خدافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشي رو کنارم گذاشتم وبه قيافه مچاله دريا که روي دفتر خم شده بود نگاه کردم....اين دختر کوچولوي ريز نقش ودوست داشتني زندگي من بود...شونزده سال بود که زندگيم بود...شونزده سال بود که جونم به جونش بسته بود...از وقتي که دوازده ساله بودم..ازوقتي که دريا اومد تو زندگيمون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکرم پرواز کرد سمت پونزده سال قبل....دريا يه سالش بود ومن سيزده سال.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم انشا مينوشتم...دريا ميتونست راه بره...البته به قول مامان بزرگم راه رفتنش همانا و ويرون شدن خونه رو سرمون همانا..به تمام قسمتاي خونه سرک ميکشيد وهرچي تو دستش ميومد رو ميخورد..هرزمان که طرفم ميومد، گوشه دفترمو ميکرد تو دهنشو ميجوييدو تف ماليش ميکرد بعدم منو نگاه ميکرد ميخنديد..يادمه همش استرس اينو داشتم که نکنه بيوفته واتفاقي براش بيفته يا چيزي دم دستش بياد بخوره تو گلوش گير کنه..به همين خاطر هر چندديقه يکبار بلند ميشدم وميرفتم ببينم چيکار ميکنه..هرچند تو همون حالت نشسته هم مدام زير نظرش ميگرفتم وتقريبا از درس خوندنم هيچي نميفهميدم..مهردادهميشه بخاطر وسواس بيش از حدم به دريامنو مسخره ميکرد.. اما دست خودم نبود..من از زماني که اولين بار دريا رو تو بغلم گرفتم وحسش کردم بشدت بهش وابسته شدم..دريا يه تيکه از وجودم بود..ازهمون دوازده سالگي احساس مسئوليت ميکردم..مث احساس يه پدر به دخترش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي دريا رشته افکارمو پاره کرد..مظلومانه گفت"مرتضي..الان فيلمم شروع ميشه هاا..بعد ازفيلم حلشون ميکنم..قول ميدم داداش"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهاي مظلومش مثل هميشه به قلبم پيروز شد..دستي به موهاي بلندش کشيدم و گفتم"رو فيلمتو ببين بعد حلش کن"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوق بلند شد دستش رو انداخت دور گردنم ومحکم گونم رو بوسيد..بعدهم باحالت دو رفت سمت تلويزيون و روشنش کرد..دستمو رو گونم گذاشتم و خنديدم...ديوونه دوست داشتني...به ساعتم نگاه کردم...?:??بود..نزديکاي اذون بود..ازجام بلند شدم که برم وضو بگيرم..دريا رو مبل نشسته بود وپاهاشو تو شکمش جمع کرده بودچونه اش رو گذاشته بود رو زانوهاش..موهاش دورش ريخته بود وبا اون قيافه کنجکاو ومظلومش که به تلويزيون زل زده بود،هوس کردم بغلش کنم واونقدر فشارش بدم که استخوناش بشکنه...به فکرم خنديدم ..مهرداد ميگفت از دوست داشتن زياد مخت تاب برداشته..سرم رو تکون دادم و وضو گرفتم..از دسشويي که بيرون اومدم يک راست رفتم سمتش..تو يه عالم ديگه بود...جوري محو فيلم بود که اگه همين الان بمب هسته اي منفجر ميکردن،يه ميلي مترم از جاش تکون نميخورد..هوس کردم گازش بگيرم..متنفر بود که کسي گازش بگيره ولي من هميشه اينطوري اذيتش ميکردم...اروم رفتم پشت سرش...از روي مبل خم شدم سمت گونش...اصلا حواسش نبود...تو يه حرکت فوري، گونشو لاي دندونام گرفتم وفشار دادم...جيغي زد که فک کنم پرده گوشم پاره شد:مرتضيييييييييي....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولش کردم وقهقهه زدم...دستشو گذاشت رو گونش وباتندي برگشت سمتم وکوسن مبلو پرت کرد سمتم وباحرص يه جيغ ديگه کشيد ولي من همچنان ميخنديدم...کثافت غليظي نثارم کرد ودوباره محو فيلم شد...به ساعتم زدم وگفتم"دريا خانم نماز"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون قيافه عصباني وگونه قرمزش که جاي گاز من بود برگشت سمتم"انگار حضرت اقا رو تازه از امازون اوردن تو اجتماعات انساني...گونم کبود شه به بابا ميگم سياه وکبودت کنه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند خنديدم"بابا تا حالا از گل نازک تر نگفته بمن از اين به بعدشم نميگه..کبودم شد فداي سرم..بعدشم چه ربطي به بحث ما داشت الان؟..ميگم پاشو نماز"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبانيتش يخورده فروکش کرد"تو بخون من بعدا ميخونم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باتعجب گفتم"چرا الان نميخوني؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه هاش رنگ گرفت"نميتونم خب"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجبم بيشتر شد"چرا؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد"به تو ربطي نداره"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم اخم کردم"يني چي که بمن ربطي نداره؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفت"بابا مسئله دارم..نميتونم..حالا برو ديگه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قيافه اي که شکل علامت سوال شده بود گفتم"چه مسئله اي؟چيشده؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالت گريه به خودش گرفت و گفت"مرتضي توروخدا برو نمازتو بخون..نپرس انقد"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم"من بايد بدونم چته يانه؟..حالت خوب نيس؟ها؟..ببرمت دکتر؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص داد زد"اي خدا..عادتم..نميتونم ..حالا فهميدي؟..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالي که پشت گردنم رو ميخاروندم، خنديدم وگفتم"هااا..خب زودتر بگو سه ساعته منو کاشتي"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرخ شد وبرگشت سمت تلويزيون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا نميخواد لبو شي واسه من..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زير چشمي نگاه تندي بهم کرد که يعني اگه يه ثانيه ديگه اينجا وايسي ازموهات اويزون ميشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصداي زنگ کتابم رو بستم وتو کيفم گذاشتم..سوگند با آرنج زد به بازوم..برگشتم سمتش وگفتم"چه مرگته؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقيق نگام کرد وگفت"اين سوالا من بايد از تو بپرسم..امروز چه مرگته تو؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي حوصله وبدعنق گفتم"هيچي..چيزيم نيس"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشاشو ريز کرد وگفت"برو عمتو سياه کن..تو اون درياي هميشگي نيستي"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحرص نگاش کردم وگفتم"الان خواستي تعريف کني ازم يا فحشم بدي؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو جواب منو بده..چته امروز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره غصه هجوم اورد به قلبم...نگاهم رودوختم به خطوط حک شده روي ميز...اولِ اسم منو سوگند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو روي خطوط به حرکت دراوردم"ديشب با مرتضي دعوام شد...سر درس خوندنم...اونم از ديشب تاحالا محلم نميزاره...حتي صبحم مث هميشه قبل رفتن سرکاربغلم نکرد"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدايي از جانب سوگند بلند نشد..کنجکاو شدم بدونم چرا چيزي نميگه که يهو دستي رو فرق سرم فرود اومد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درپي اون صداي پرازحرصش روشنيدم"خاک تو سر الاغت کنن..واسه اين کشتيات غرق شده؟...من گفتم چيشده حالا..اينکه چيزي نيس من وسينا هرروز تو خونه دعوا داريم ..عين کارد وپنير...محل سگم بهم نميزاريم الان من بايد بيام زانوي غم بغل بگيرم که اي داد چرا سينا محلم نميزاره؟؟؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غصه دار نگاهش کردم وگفتم"توکه ميدوني من چقدر مرتضي رو دوس دارم..طاقت ندارم ازم ناراحت باشه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باترس گفتم"سوگند نکنه ديگه منو نبخشه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نچ نچي کرد ونگاه تاسف بارش رو، به روم پاشيد"خدا شفات بده ..مثلا درس خوندن تو خيلي مسئله حياتيه که تورو نبخشه بخاطرش؟ها؟...پاشو پاشو مخت تاب برداشته..پاشو گمشو بريم خونه..زنگ خورده الان سرويس مياد"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کيفم رو ،روي دوشم انداختم واز کلاس بيرون رفتيم...دستمو سُر دادم رو سراميکاي بدنه راهرو وخطوط فرضي ترسيم کردم..درعين حال به اين فکر ميکردم که چطور از دل مرتضي دربيارم...وارد حياط که شديم سوگند ضربه ضعيفي به بازوم زد ..نگاش کردم که به جلوش اشاره کرد...نگامو دوختم به وجود نفرت انگيزش که مثل هميشه با افاده پارو پا انداخته بود وحتما داشت مثل هميشه پز ميداد...خانواده پولداري داشت وانگار اسمون خدا باز شده وخانم تلپي افتاده پايين..کارشم فقط طعنه وتمسخر بود..باتمام بچه هاي کلاس ومدرسه رابطه خوبي داشتم جز اين افريطه و دوستاي مزخرف تراز خودش...بي توجه رفتم سمت نيکمت گوشه ديوار که صداي نخراشيدش حالمو بهم زد"بَه دريا خانم..با داداااشتون تشريف ميبريد خونه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي خنده هاي چندش آورشون بلند شد..سوگند باحرص نگاشون کرد ولي من بي توجه نگامو چرخوندم سمت ديگه وبه اين فکر کردم که چطور از دل مرتضي دربيارم...صداي بوق سرويس باعث شد که از جا بلند شم..سوگند باهام همقدم شد..همديگه رونگاه کرديم ولبخند زديم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرويس مثل هميشه سر کوچمون وايساد..از سوگند خداحافظي کردم و پياده شدم...با قدماي اهسته وشمرده کوچه رو طي کردم وانگشتم رو سر دادم روي ديوار وهمزمان باحرکتم خط صاف فرضي ترسيم کردم..صداي ماشيني رو ازپشت سرم شنيدم...فکر کردم مرتضاست به همين خاطر برگشتم سمت صدا ولي با ماشين سياه رنگ باشيشه هاي دودي مواجه شدم که هيچ شباهتي به ماشين مرتضي نداشت....احساس کردم دوتا چشم از پشت اون شيشه هاي تيره داره منو نگاه ميکنه...ترس عجيبي وجودم رو فرا گرفت...سعي کردم بي تفاوت باشم وبه اين فکر کنم که حتما مال يکي از همسايه هاست..قدمام روتندتر کردم وتقريبا باحالت دو رفتم سمت خونه..وقتي رسيدم پي درپي زنگ رو فشار دادم وهمزمان انتهاي کوچه رو نگاه کردم...ماشين هنوز اونجا بود...ترس مثل حبابي سراسر وجودم رو ناخوداگاه وبي دليل فرا گرفته بود..باصداي تيک باز شدن در خودمو هل دادم تو وپله هارو يکي دوتا طي کردم...درو باز کردم و باسلام بلندي وارد خونه شدم...صداي مامان اومد"سلام مادر..خسته نباشي"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي به صورت مهربونش پاشيدم"سلام مامان جونم ..مرسي"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي اشناي سپيده باعث شد برگردم سمتش"سلام بر خواهرشوهر گرامي"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالبخند رفتم سمتش رو باهاش روبوسي کردم:سلام عروس گرامي...چطوري؟..ازاين ورا؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو دور شونم حلقه کرد وگفت"خوبم عزيزم...راستش گفتم خواهر شوهرمون که بي وفاست حداقل ما يه سري بهش بزنيم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونش رو بوسيدم و گفتم"شرمنده سپيده جان..کم سعادتي ماست"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي مامانم از اشپزخونه اومد"درياجان مادر برو لباساتو عوض کن بيا ناهار..الان بابات ومهرداد هم ميان"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ته دلم خالي شد"پس مرتضي چي؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمتم و گفت" زنگ زد گفت امروز کاراش خيلي زياده واسه ناهار نمياد..احتمالا شب بياد خونه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غصه دلم رو پر کرد...مقنعم رو با حرص وبغض از سرم بيرون کشيدمو راهي اتاقم شدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***********************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکام رو پاک کردم وبه عکس خودم و مرتضي خيره شدم..يه نوزاد ريزنقش.. منو سفت تو بغلش گرفته بودوبه پهناي صورت لبخند زده بود...دستم رو به لبخندش کشيدم و نگاهمو سر دادم روي عکس کناريش...اين عکسو خونه دايي گرفته بوديم...مرتضي دستشو حلقه کرده بود دور گردنم وهردو باتمام وجود لبخند ميزديم...اتاقم پر بود از قاب عکسايي که وجود منو مرتضي رو به رخ ميکشيد..ساعتو نگاه کردم...??:??بود...ديروقت بود ومن تاالان بايد ميخوابيدم ولي خوابم نميومد...چون مرتضي هنوز نيومده بود خونه...هنوز صورتمو نبوسيده بود وبهم شب بخير نگفته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستام رو محکم به چشمام کشيدم وزانوهامو تو بغل گرفتم...همه خواب بودن...به مامان گفته بود امشب دير مياد...ولي حتي اگه ميشد بايد تاصبحم منتظرش ميموندم...اصلا مهم نبود که فردا بايد برم مدرسه...توهمين فکرا بودم که صداي قدمايي توجهمو به سالن جلب کرد..فوري از جام بلند شدم وازاتاقم رفتم بيرون...خودش بود...از چند کيلومتري هم عطرشو تشخيص ميدادم...دلم براش پر کشيد...از سروصورتش خستگي ميباريد..سرش پايين بود واهسته وبااحتياط تو راهروي تاريک راه ميرفت تا مبادا کسي رو بيدار کنه..متوجه من نشده بود....نزديکاي اتاقش که رسيد صداش زدم:داداش مرتضي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوري برگشت سمتم..سرتا پامو نگاه کرد..مشخص بود جا خورده..باصداي ارومي گفت"دريا تو بيداري؟..چرا نخوابيدي هنوز؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي توجه به حرفش دو قدم به سمتش برداشتم وعين بچگيام دستام رو از هم باز کردم وبابغض گفتم"بغلم کن"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چيزي نگفت ودر سکوت نگام کرد...نرمش رو توي نگاش ديدم..وقتي حرکتي نکرد رفتم سمتش وخودمو تو بغلش جا دادم..سفت فشارش دادمو عطرشو نفس کشيدم..بازم حرکتي نکرد...تکونش دادم"تروخدا بغلم کن"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستاش تکون خورد وسفت منو تو اغوش گرفت..بوسه ارومشو روي موهام حس کردم...موهامو نوازش کرد وگفت"خواهر کوچولوي من"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند تند بابغض گفتم"قول ميدم درسامو خوب بخونم..ازاين به بعدم هرچي تو بگي..من ديگه غلط بکنم باتو لج کنم...فقط ديگه باهام قهر نباش باشه؟..من عذاب ميکشم...باشه مرتضي؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مجدد موهامو بوسيد وگفت"تو نفس مني...چطور ميتونم بد باشم باهات؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم از خودش جدام کرد وموهامو از صورتم کنار زد واشکام رو پاک کرد..بامهربوني گفت"مرتضي بميره که باعث شد تو اينطور اشک بريزي"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم به بازوش زدم وگفتم"خدا نکنه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشامو بوسيد وگفت"بيدار بودي تامن بيام خونه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم..لبخند زد وگفت"ديگه ازاين کارا نکن..تو الان بايد خواب باشي ..مگه نميري مدرسه؟..برو بخواب عزيزم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترديد نگاش کردم وگفتم"داداش؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد"جانم.."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من ومني کردم ودرنهايت گفتم"ميشه امشب پيشت بخوابم؟..مثل بچگيام؟..تو برام شعر بخوني؟..ميشه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در سکوت نگام کرد وبعداز چند لحظه لبخند زد وگفت"باشه..بيا"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخوشحالي صورتشو بوسيدم وباهم رفتيم تو اتاقش..روي تخت دونفرش خوابيدمو وپتو رو روي خودم کشيدم ومنتظرش موندم..مرتضي تو کمدديواري اتاقش لباسشو عوض کرد ورفت تا مسواک بزنه..بعد از چند دقيقه اومد واروم خزيد زير پتو..خودم روکشيدم سمتش..لبخند زد ودستشو باز کرد..خزيدم زير بازوش وسرمو چسبوندم به سينش..موهامو نوازش کرد واروم شعر بچگيام روزير گوشم زمزمه کرد..صداي دلنشينش تووجودم پيچيد..پلکام کم کم سنگين شد وبه خواب عميقي فرو رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

******************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم همون سايه ي لعنتي دنبالم ميکرد..بازم همون ماشين...امروز صبح جلوي در مدرسه ديدمش وبه معناي واقعي کلمه سنگ کوب کردم...چندروز بود که اين ماشين لعنتي دنبالم بود ويه سايه که احساس ميکردم همه جا همراهمه..به هيچ کس هيچي نگفته بودم...باخودم ميگفتم شايد خيالات منه...ولي اون ماشين باشيشه هاي دودي چيزي فراي خيالات من بود...با حواس پرتي نگامو روي خطوط کف دستم ميچرخوندم که صداي خانم منيري بلند شد"رادمنش؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوري سرمو بلند کردم"بله خانوم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمي کرد وخودکارشو اروم به ميز زد"حواست کجاس؟..سه ساعته دارم صدات ميکنم..اصلا به درس گوش ميدي؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو پايين انداختم وگفتم"ببخشيد خانوم..ديگه تکرار نميشه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلارام پريد وسط حرفمو وباافاده گفت:گمونم عاشق شده خانم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم با پوزخند نگام کرد..دوستاشم با تحقير براندازم کردن...مسلما وجودي نفرت انگيزتر از وجود دلارام تو دنيا وجود نداشت...متقابلا پوزخندي زدمو گفتم"هروقت گفتن عَن تو بگو مَن"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچهاي کلاس پقي زدن زير خنده...باحرص نگام کرد که رومو بر گردوندم...خانم منيري خودکارشو پي درپي رو ميز کوبيد تا جو کلاسو اروم کنه"کافيه..چه خبرتونه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم تند منو نگاه کرد:رادمنش مؤدب باش...وگرنه ميندازمت بيرون"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاشو سمت دلارام چرخوند"با تو هم هستم دلنواز"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باهمون اخم برگشت سمت تابلو ..سوگند اروم به بازوم زد ..نگاش کردم که اروم گفت"دمت جيز...اجي خودمي"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکي زد که اروم خنديدم..برگشتم سمت تابلو واينبار سعي کردم فکرمو متمرکز کنم به درسم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعلل نشستم کنار مرتضي..سه ساعت بود که داشتم من ومن ميکردم...مرتضي هم ديگه حوصلش سر رفته بود...اخرسر گفت"دريا ميخواي بهم بگي چيشده؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دور وبرمو نگاه کردم وگفتم"ميگم ولي به مامان بابا نگيا ..باشه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد"چيه که نبايد بگم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوري گفتم"چيزي نيس بخدا...فقط شايد خيالاتي شده باشم...بهشون نگو ...قول ميدي نگي؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمي نگام کرد ودرآخر گفت"خيلي خب نميگم...بگو"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اب دهنمو قورت دادم وگفتم"چند روزه يه ماشين مدام منو تعقيب ميکنه...هرجا که ميرم...حتي موقعي که با سوگند رفتيم واسه تولد داداشش شمع بخريم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمش عميق تر شد ونگاش رنگ نگراني گرفت"وايسا ببينم...يني چي؟..کدوم ماشين؟..دريا درست حسابي بگو چيشده...مزاحمت ميشه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسيده لب زدم"نه مزاحمم نميشه...فقط تعقيبم ميکنه..نميدونم اين حس منه يا واقعا تعقيبم ميکنه...شيشه هاش دودين ولي انگار يکي مدام داره نگام ميکنه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باهمون اخم ونگراني نگاشو به رو به روش دوخت وصامت به ديوار زل زد..ترس وجودمو پر کرده بود...بازوشو گرفتم وباترس گفتم"مرتضي من ميترسم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمتم وشونه هامو گرفت"نترس دريا..نترس عزيزم..من کنارتم...شايد يکي از همسايه هاس که زمان ومسير رفت وآمدش باتو يکيه...ولي بازم ته توشو درميارم ببينم کيه...تا زماني که مطمئن شم خودم ميبرمت مدرسه وميارمت...باشه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم...لبخند زد وبغلم کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به شونش فشار دادم وعطرش رو نفس کشيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باذوق گفتم"واااااي قيافه اون دلارام چندش ديدنيه...تورو ببينه سنگ کوب ميکنه..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالبخند نگام کرد وگفت"پس اوضاعتون کشمشيه..نه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ياداوري قيافه نحسش بااون نگاه هميشه مغرور وپوزخند چندش اورش گفتم"حسابي.. دختره مغرور..بدم مياد ازش"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصوير ذهنيم کنار زدم وباهيجان برگشتم طرف مرتضي"داداش؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکي زد وگفت"باز چي ميخواي شيطون؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمي ناز کردمو گفتم"ميگمااا"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوتاه نگام کرد"بگوو"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازوشو درهمون حين رانندگي گرفتم وگفتم"مياي تو مدرسهه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باتعجب برگشت سمتم:چـــي؟...بيام تو مدرسه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قيافمو مظلوم کردمو گفتم"اوهوم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد وعاقل اندر سفيه نگام کرد"بيام چيکار مثلا؟بشينم پشت ميز درس گوش بدم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب ولوچمو کج کردمو گفتم" إ،مرتضي..اذيتم نکن ديگه ..بيا درسمو بپرس..همش پنج ديقه..بعد برو..توروخدااا...توروخدا داداش"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينو گفتم وبانگاهي بشدت مظلوم نگاش کردم...نگاهمو که ديد گفت"خيلي خب حالا..چشاتو مث خره شرک نکن...ميام ولي زود ميرم...ديرم ميشه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نشونه تشکر گونش رو بوسيدم"الهي فدات شم داداشي مهربونم...تورو ببينن چشاشون ازحدقه درمياد"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم کنارم زد وگفت"بشين سرجات بچه..اينقد نپر رو من تصادف ميکنيم...قيافشو نگا...چه ذوقي ميکنه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم وچيزي نگفتم وباهيجان به قيافه دلارام موقع ديدن مرتضي فک کردم وغرق لذت شدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغرور پامو تو مدرسه گذاشتم..تقريبا همه تو حياط بودن چون نزديک زنگ صف بود..مرتضي باابهت تمام کنارم راه ميرفت...تقريبا همه نگاها برگشته بود سمت ما..باهيجان مارو برانداز ميکردن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضي زيرلب گفت"خدابگم چيکارت نکنه دريا..حس سالن مد بهم دست داده..چرا اينجوري نگام ميکنن؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم ودستشو سفت تر گرفتم"ميخواي نگات نکنن؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم خنديد وچشمکي بهم زد"شيطون..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي قدماي تندي رو پشت سرم شنيدم...سوگند تقريبا خودشو پرت کرد جلومون وعقب عقب راه رفت"سلام مرتضي از اين ورا؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضي لبخند مهربوني زد وگفت"سلام سوگند خانم گل..چيکار کنيم ديگه..ازدست اين دوستت..راحتم نميزاره که..اومدم ببينم اين تبل درس ميخونه يانه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم زدم به بازوش وگفتم"إ مرتضي...منهدمم نکن ديگه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو گذاشت روچشمش وگفت"به چشم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند نفري اومدن جلو وامضا ميخواستن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضا يکي يکي امضا کرد وازاون طرف معذرت خواست وپا تند کرد سمت دفتر...باهاش همقدم شدم که گفت"دريا جمعيت مدرستون چند نفره؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاش کردم"پونصد نفر..چطور؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زد به پيشونيش گفت"ياصاحب صبر...اينايي که تو حياط بودن قصد بدي برام کردن...مدرستون درپشتي نداره؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالي که ميخنديدم گفتم"نه ولي ديوار پشتي داره..خواستي ازاونجا بپر برو"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه مقابل دفتر رسيده بوديم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم ولبخندش به طور همزمان تضاد زيبايي ايجاد کرده بود"واي به حالت ديربرسم سرکار... بيام خونه حسابتو ميرسم ..دختره ديوونه واسه من پز ميده"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم وهمراهش قدم گذاشتم تو دفتر مدرسه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"مرتضي"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار شدم ودر ماشينو بهم کوبيدم...دريا خودشو جمع کرد وباترس نگام کرد...دستمو دور فرمون محکم فشار دادم وزيرلب گفتم"عوضي"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي ترسيده دريا درست کنار گوشم بود"مـــ.. مرتضي چيشده؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي توجه بهش استارت زدمو وپامو رو پدال گاز فشار دادم ..ماشين از جا کنده شد...دريا باوحشت روبه روشو نگاه ميکرد....دوباره برگشت سمتم"مرتضي مرگ من چيشده؟..چرا يهويي اومدي مدرسمون دنبالم...کلاسم که هنوز تموم نشده بود...چرا اينقد عصباني؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفشو قطع کردمو به تندي گفتم"ساکت شو دريا..ساکت شو صداتو نشنوم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابغض خودشو جمع کرد گوشه صندلي وهيچي نگفت....سرعتم سرسام آور بود..اما دست خودم نبود...وحشت کرده بودم...اون مرتيکه نميتونست هيچ غلطي کنه..اجازه نميدادم..همچنان باسرعت ازبين ماشينا رد ميشدم....دريا صندليشو گرفته بود واز صورت وحشت زدش ميشد عمق ترسشو فهميد...ناگهاني برگشت سمتم ودستمو گرفت وبابغض گفت"داداش مرگ دريا يواش برون..خيلي ميترسم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براي لحظه اي صورت اشک آلودش رو نگاه کردم...فشار پامو از رو پدال کم کردم ودراخر يه گوشه نگه داشتم...برگشتم سمت دريا وبي صدا نگاش کردم...باچشمهاي مظلومش صورتمو از نظر گذروند...خدايا بايد چيکار ميکردم؟...چجوري دريام رو..؟نه فکرشم ديوونم ميکرد...دريا خواهرم بود.. مونسم بود..همدمم بود.. نفسم بود..همه چيزم بود...فوري درسمت خودمو باز کردمو پياده شدم.. ماشينو دور زدم ورفتم سمت دريا ودر طرفشو باز کردم...بابهت وترس نگام کرد...بازوشو گرفتم وکشيدمش سمت خودم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگامو دوختم تو چشاي وحشت زدش"دريا؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدازچندثانيه مکث باترس گفت"بله داداش"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازوشو سفت تر گرفتم...توخودش جمع شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه دادم"تو منو دوس داري؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باترس گفت"چيشده مرتضي؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلندتر گفتم"منو دوس داري يانه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تند تند بابغض تکون داد" اره دوست دارم..معلومه که دوست دارم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه دادم"اگه يروز دنيا رو بزارن يه طرف منم يه طرف کدومو انتخاب ميکني؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاخواست چيزي بگه باتاکيد گفتم"فقط سوالمو جواب بده"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نم اشک تو چشمش نشست"معلومه.. تورو"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم وبا ترسي که هرلحظه بيشتر تو قلبم رخنه ميکرد گفتم"پس خوب گوش کن ببين چي ميگم دريا..ازاين به بعد بدون اجازه واطلاع من هيجا نميري..آب خواستي بخوري بهم ميگي..شماره هاي غريبه رو جواب نميدي...باهيچکس بدون من نميري بيرون...هرجا خواستي بري خودم ميبرمت...حتي اگه سرم خيليم شلوغ باشه بازم به خودم زنگ ميزني..هرچي شد بهم ميگي...درمورد حرفاييم که الان بهت زدم هيچي به مامان وبابا ومهرداد وسپيده يا حتي دوستات نميگي...حتي سوگند...فهميدي؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باچشاي گردشده ووحشت وبهتي که تو صورتش موج ميزد اروم پرسيد"چيشده؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردموگفتم"تو به اونش کار نداشته باش...کارايي که ميگمو بکن"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکاش سرازير شد وگفت"باشه ديگه چيزي نميگم ..ولي ميترسم ..برات اتفاقي نيوفته داداش؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش رواز نظر گذروندم وتو دلم گفتم نبايد بفهمي...نبايد حقيقتو بفهمي....تو تااخرش پيش من ميموني...نميذارم هيچ چيزي تورو ازم بگيره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش تکون خفيفي خورد ومظلوم گفت"داداش دستمو ول ميکني؟..درد گرفت"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتامو از دور بازوش ازاد کردمو وناگهاني ومحکم تو بغلم گرفتمش...بغض يه جايي نزديک گلوم جاخوش کرده بود...دريا کوچولوي من...خواهر کوچولوي من...نميزارم چيزي ازم جدات کنه...نميزارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو به صورتم کشيدمو وکش وقوسي به بدن دادم...تمرين چندساعته حسابي خستم کرده بود...فکروخيالايي که ذهنمو مشوش بود چيزي جز سوهان روح نبود واسم...ازاتاقم رفتم بيرون...مادرم همون موقع ظرف ميوه رو روي ميز گذاشت...نگاش بمن افتاد..لبخندي زد وگفت"مرتضي مادر..بيا ميوه بخور پسرم...خسته شدي..ازصبح تواتاقت مشغول تمريني"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي بصورت مهربونش پاشيدمو گفتم"قربون دستات برم من"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوسه قدمي جلورفتم اما قبل ازاينکه بشينم باياداوري چيزي دور وبرمو بادقت نگاه کردمو گفتم"دريا کجاس؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگام کرد"رفت سوپري سر کوچه کشک بياره برام"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخوادگاه بلند گفتم"چــــــــــي؟..کي گفته بره؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باتعجب گفت"وا مرتضي...خب من گفتم..مگه چيشده؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باعصبانيت دستمو تو موهام فرو بردم وسعي کردم خودمو کنترل کنم"اخه مادر من...مگه من خبرمرگم تو اتاقم نبودم..يه ديقه صدام ميکردي خودم ميرفتم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب مامان هرلحظه بيشتر ميشد..اومد نزديکم وبادقت نگام کرد"چيشده پسرم؟..دريا هميشه ميره اين سوپري سرکوچه...باراولشم نيس..چرا يهو حساس شدي؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يهو قفل کردم..داشتم تو ذهنم دنبال بهانه ميگشتم که درباز شد ودريا بي خبر اومد تو خونه..تاديدمش رفتم سمتش وبهش توپيدم"کي گفت بدون اجازه بري بيرون؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باترس خودشو عقب کشيد ونگام کرد وباتته پته گفت"مــ.. من..با اجا...اجازه مامان رفتم...يني مامان گفت برم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازوشو گرفتم"من به تو چي گفته بودم؟هان؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان فوري اومد جلو ودستمو گرفت"مرتضي چيکار داري بچه رو؟چت شده تو؟...چرااينجوري ميکني؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست دريارو ول کردم وچشم غره اي بهش رفتم که سرشو پايين انداخت...برگشتم سمت مامان ودستي به موهام کشيدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلماتو سرهم کردم"خب بخاطر اين ميگم که تازگيا موتوريا اون نزديکيا زياد شده سرعتشونم که سرسام آوره...ميترسم کسي مزاحمش شه يا موتور بهش بزنه..واسه همين ميگم تنهايي نره"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم ازدروغ شاخ دارم تعجب کردم...مامان اول بادقت توچشام نگاه کرد وبعد لبخند محوي زد"پس اقا مرتضي غيرتي شده براي خواهرش...تازگيا سخت گير شدي"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دريا که داشت به انگشتاي پاش نگاه ميکرد ودستاشو توهم گره ميزد نگاه کردم"من بخاطر خودش ميگم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دريا سرشو اورد بالا و بانگراني نگام کرد... يه دستمو سمتش دراز کردم...اروم اومد جلو..دستمو دور شونش حلقه کردم وسرشو بوسيدم"ببخشيد عزيزم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چيزي نگفت ولبخند زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانم کشک رو ازدريا گرفت وبالبخند نگامون کرد"من ميرم به ناهار برسم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت تو اشپزخونه...دريا رو همراه خودم سمت مبل کشوندم..نشستيم...سرشو بلند کرد وبانگراني نگام کرد وگفت"داداش ..ببخشيد..من فکر کردم اشکالي نداره حداقل تاسر کوچه تنهايي برم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستي به گونش کشيدم"دريا؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معصوم نگام کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتشو ازنظر گذروندم"ميدوني زندگي مني؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چيزي نگفت ويه هاله اشک دور مردمک چشمش حلقه زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه دادم"هيچوقت درمورد چيزي که ازت پنهون ميکنم کنجکاوي نکن دريا...به حرفم گوش کن..باشه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تندتند تکون داد"باشه...هرچي تو بگي داداش..فقط ..فقط باهام بد نشو..وقتي بهم اخم ميکني وعصباني ميشي ميترسم ازت"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغلش کردم وسرشو به سينم فشار دادم"معذرت ميخوام عمر من...معذرت ميخوام"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يقشو گرفتم وباعصبانيت زل زدم تو چشماش منحوسش"چي از جونم ميخواي عوضي؟؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچنان اروم وخونسرد بود وبالذت داشت به عصبانيت من نگاه ميکرد...باپوزخند چندش اورش گفت"قبلا گفتم چي ميخوام ازت گل پسر"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متقابلا پوزخندي زدم و يقش رو بيشتر تو مشتم فشار دادم"مگه از رو جنازه من رد شي"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يقشو از ميون دستام ازاد کرد و باپوزخند گفت"لازم باشه اينکارم ميکنم..من از دريا نميگذرم...اينو تو گوشت فرو کن"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نقطه جوش رسيده بودم..توانايي اينو داشتم که همين الان بکشمش...دست رو نقطه ضعف من گذاشته بود...رفتم جلوتر وگفتم"تو چي ميفهمي از عاطفه ومحبت؟ هان؟..تو آدمي؟...تو ازحيوونم پست تري"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي قهقهه اش مثل ناقوسي نحس تو گوشم پيچيد...دستشو رو شونم گذاشت وباتمسخر گفت"بابا انسان..بابا حقوق بشر...بابا مؤمن...باشه من پست..باشه من حيوون"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد جلوتر..صورتش چندسانتي متري صورتم بود..تو چشام زل زد وباشرارتي که تو صداش موج ميزد شمرده گفت"ولي...من....از...دريا....نميگذرم...اقاي..رادمنش"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند بدجنسي زد واروم ازم فاصله گرفت...توهمون حالت وهمون صورت ايستادم وحتي مردمک چشمام رو ذره اي تکون ندادم...رفت سمت در ...قبل ازرفتن برگشت سمتمو گفت"باهام راه بيا وگرنه کاري نکن که کارمون بکشه جاهاي باريک وشکايـــــــت...بدرود"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم همون خنده کريح ودراخر کوبيده شدن دراتاق همزمان شد با بسته شدن چشمم وسنگين شدن نفسم...بغض نفس گيرم داشت هرلحظه بزرگتر ميشد..دستمو مشت کردم..ميل شديدي داشتم که به جايي بکوبمش...سامان فوري اومد تو وگفت"مرتضي اين ياروئه کي بود؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو به چشمام کشيدم"هيچ کس"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي متعجبش اومد"يني چي هيچ کس...واسه هيچ کس اينطوري داد ميزدي؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند نگاش کردم وگفتم"سامان الان نه اعصاب دارم نه حوصله..فعلا هيچي ازم نپرس...هيچي..ميخوام تنها باشم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد کنارم و دستشو گذاشت رو شونم ودراخر اروم بيرون رفت...همون موقع بغضم بزرگ وبزرگتر شد ودرآخر شد يه قطره لجباز چکيد روي گونم..خدايا بايد چيکار ميکردم؟؟..چرا اين نحسي افتاد وسط زندگيم؟.حاضر بودم بميرم ولي اين اتفاق نيوفته..دستمو توموهام فرو کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشيم رودراوردم و شماره مهرداد رو گرفتم...بعد از چند ثانيه صداي بوق اشغال اعصابمو بيش از پيش مشوش کرد...دوباره گرفتم...بازم بوق اشغالِ اعصاب خوردکن...حتما داشت باکسي صحبت ميکرد..سعي کردم اروم باشم و کمي منتظر بمونم..بي هدف شروع کردم تو اتاقم قدم زدن...مدام به خودم تلقين ميکردم که چيزي نميشه اما اين از التهاب درونم کم نميکرد ...صداي زنگ گوشي باعث شد بسرعت بسمتش برم...فوري جواب دادم"الو مهرداد"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بانگراني گفت"ببخشيدداشتم باتلفن حرف ميزدم..چيزي شده؟چرا صدات اينطوريه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعي کردم لرزش صدام رو کنترل کنم"مهرداد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

،دريا...دريا"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگرانيش اوج گرفت"دريا؟..دريا چي؟..چيزيش شده؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوري گفتم"نه نه چيزي نشده..ولي.."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي طاقت گفت"ولي چي مرتضي؟..داري ميترسونيم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عميقي کشيدمو وباترس به عکس دريا روي ميز اتاقم نگاه کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخسته نباشيد اقاي نصيري تقريبا رو صندلي ولو شدم... چقدر درس داد...دستامو بردم بالا وتااخرين توان کشيدم تااز حجم خستگيم کم کنم...ضربه اي پشت کمرم خورد...برگشتم سمت بهزاد"چته گوساله؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد وگفت"عمته"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صاف نشستم ويکي حواله ي بازوش کردم"کتک ميخوريا.."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستاشو به نشونه تسليم بالا برد"اغا من تسليم..عفو کن برادر"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم وگفتم"حالا دلم برات سوخت ميبخشمت"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان ازاونطرف زد رو ميز"مرتضي..بهزاد..پاشين ديگه..زنگ خورد"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کيفمو انداختم رو دوشمو بلند شدم...همه وسايلشونو جمع کردن...مثل هميشه موقع بيرون رفتن از کلاس دعوا بود..همه هجوم ميوردن سمت درکلاس واصرار داشتن همه باهم برن...بي حوصله تکيه زدم به ديوار وبه تلاش بي نتيجشون براي بيرون رفتن خيره شدم...بعداز چند دقيقه بالاخره تونستيم بريم بيرون...طول راهرو رو باشوخي وخنده طي کرديم...هوا امروز خيلي سرد بود..برف سنگيني باريده بود...تو کاپشنم جمع شدمو کلاهمو پايين تر کشيدم...امروز سرويسمون نتونسته بود بياد...چون اصلا امکان عبور ومرور نبود..راه زيادي از اينجا تا خونه نبود وباوجود سرد بودن هوا ولي بازم ميشد تحمل کرد وتا خونه رسيد..تقريبا نصف بيشتر راهو با بچها هم مسير بودم ..حدود يه ربع ، بين راه رو فقط برف بازي کرديم..اتيششو بهزاد روشن کرد...يه گلوله پرت کرد سمت من ومنم که انگار منتظر بهانه...بزن بزنامون شروع شد وچهارپنج نفري مشغول برف بازي شديم...صداي قهقهه مون تو کوچه ميپيچيد....باياداوري اينکه مامانم گفته بود سربه هوايي نکنم وزود برگردم، رو به بچها درحالي که نفس نفس ميزدم گفتم"بچها بسه ديگه...بريم..هوا سرده"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه موافقت کردن و کيفاشونو از گوشه وکنار برداشتن...يه طرف کيفم کمي خيس شده بود..دونه هاي برفو از کلاهم تکوندم وحرکت کردم سمت خونه..به مسير خاصي که رسيديم راهم از بچها جدا ميشد..باهمشون خداحافظي کردمو وباياداوري فضاي گرم ولذت بخش خونه وغذاي لذيذ وگرم مامان باانرژي بيشتري بسمت خونه حرکت کردم...همينطور سرم پايين بود وداشتم قدمامو روي برفا ميشماردم که صداي ناله ضعيفي باعث مکثم شد...چندلحظه وايسادم و دور اطرافم رونگاه کردم ودقت کردم ببينم اون صدا از کدوم طرفه ..ولي صدايي جز صداي گوشخراش قارقار کلاغ وبهم زدن بال هاي سياهش به گوشم نرسيد...فک کردم خيالاتي شدم پس به راهم ادامه دادم...کلاغ از بالاي سرم پرواز کرد ..بانگاهم ردشو دنبال کردم...نشست روي شاخه درخت ومنقارشو به بال سياهش ماليد...پراشو تکون داد وبعد صامت وساکت نشست وبه نقطه اي مبهم خيره شد...حواسم به کلاغ بود که يهو سکندري بدي خوردم...دستامو تکيه گاه کردم تاباصورت به زمين نخورم...سوزش خفيفي تو دستم پيچيد ...اروم بلند شدمو ودونه هاي برفو از لباسام تکوندم...کف دستي که سوزش داشت رو نگاه کردم...يه خراش جزيي برداشته بود ولي ميسوخت...سعي کردم تازماني که برسم خونه نسبت بهش بي توجه باشم که بازم صداي ناله ي ضعيف وبي جون توجهمو جلب کرد...اينبار بادقت بيشتري گوش کردم..بافاصله زماني چندثانيه دوباره صداي ناله به گوشم رسيد...چيزي مثل صداي ناله يه بچه گربه که تو سرما گير افتاده...دلم سوخت..دور واطرافمو بادقت نگاه کردم تاپيداش کنم..گربه بيچاره تو اين سرما نميتونست دووم بياره...صداي ناله از سمت چپم ميومد..درست کنار درخت خشکيده اي که برف شاخه هاشو پوشونده بود..اروم به اون سمت نزديک شدم...يه تيکه پارچه سفيد جلوي چشمم ظاهر شد..نزديکتر رفتم ودرکمال بهت چيزي ديدم که منو تامرز سکته کشوند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه نوزاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه نوزاد خيلي کوچيک...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوزادي که تنها حفاظش دربرابر اون سرماي سخت لباسا وکلاه نازک تنش وملحفه اي بود که دورش پيچيده شده بود،که بود ونبود اونم فرقي نداشت...اروم يه قدم بهش نزديک شدم...ولي فوري باترس برگشتم عقب...باسرعت نگاهمو اطرافم چرخوندم...نکنه الان مامان يا باباش بيان!..بعد بگن چرا به بچمون دست زدي...ولي کدوم پدرومادري بچشونو ميزارن روي برفاي منجمد!؟...صداي ناله دوباره بلند شد...اينبار انگشت شصتو برد تو دهنشو وباقدرت مکيد...دلم سوخت ..رفتم جلو...باخودم گفتم ميبرمش خونمون تاپدرومادرش بيان...اروم کنارش نشستم وبه چهره ي معصومش نگاه کردم..چقدر ريز وکوچولو بود...مردد موندم که چيکار کنم... بابغض انگشتشو ميمکيد..يه بچه شيرخواره نوزاد تو اين سرما چيکار ميکرد؟...اروم دستمو بردم جلو وانگشتاي ريزشو تو دستم گرفتم..خدايا چقدر سرد بود...انگار بابرخورد انگشتم به دستش وجود کسي رو حس کرد...سرشو برگردوند وباچشاي بسته شروع کرد گريه کردن...ترسيدم ودوباره دور وبرمو نگاه کردم..يه لحظه گفتم ولش کنم وبرم...ولي با تشديد صداي گريش دلم سوخت..پدرومادرش کجا بودن پس؟...سوز هوا بيشتر شده بود...بايد يه چيزي دورش ميپيچيدم تاگرم شه..فوري کاپشنمو دراوردم...لرزي ت بدنم پيچيد..باخودم گفتم تو ميتوني تحمل کني مرتضي اما اون خيلي کوچيکه ومعلوم نيس از کي تو سرما وبرف بوده...تاخونه راهي نيس...تحمل کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاپشنو گذاشتم روبرفا ودستمو بردم تا بلندش کنم ولي ميترسيدم..خيلي کوچولو وريز بود ..اگه از دستم ميوفتاد چي؟...باترس دستمو زير سرش بردم واونيکي دستمو زير پاهاش..خيلي سبک وشکننده بود..اروم وباترس گذاشتمش روي کاپشنو وپيچيدمش دورش...يواش گرفتمش تو بغلم..اولين باري بود که بچه اي رو بغل ميگرفتم ونميدونستم بايد چيکار کنم..سعي کردم يادم بيارم مامانم چطور نوه خانم فتوحي رو تو بغلش گرفته بود ومنم همون کارو کنم..محکم بغلش گرفتم واروم رو برفاي سرد قدم برداشتم...حالا اروم شده بود ومشت کوچيکشو به يقه لباسم چفت کرده بوده..حسي که به قلبم سرازير شد محبت خالص بود..انگار توهمين چندديقه جاي عميقي تودلم باز کرده بود...باتشديد سوز هوا ونگراني مامان بابت دير کردنم قدمامو تندتر کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم پا گذاشتم تو فضاي گرم خونه...مامانم باشنيدن صداي درفوري اومد طرفم ودرحين نزديک شدن بهم گفت"مرتضي کجايي مادر؟تو که منو کشتي؟چرا اينقدر دير ...."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما باديدن نوزاد توي بغلم حرف تو دهنش خشکيد وبابهت اول به بچه نگاه کرد وبعد نگاه پراز حيرتش رو بمن دوخت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرداد دستشو به چشماش کشيد وگفت"حالا اين مرتيکه چي ميخواد؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باعصبانيت دستمو مشت کردم"عوضي بعد هفده سال تازه برگشته ميگه دخترمو ميخوام...ميگه دريا رو ميخوام...ميگه اگه ندينش ازتون شکايت ميکنم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو با درموندگي حايل پيشونيم کردم وگفتم"چيکار کنم مهرداد؟..دريا اگه بفهمه..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو بلند کردم وتو چشاي غمگين ونگرانش خيره شدم"دريارو من پيدا کردم...من نجاتش دادم..اگه..اگه بهش نميرسيدم اون تو سرما جون ميداد.."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستامو اوردم بالا وگفتم:با همين دستام بغلش کردم ...اولين کسي که بغلش کرد من بودم...تن ضعيف و کوچولوشو بغل گرفتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت اشامو سمت خودم گرفتم:دريارو من بزرگ کردم..اون بامن قد کشيد..بامن خنديد ..بامن گريه کرد"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض سيب شد توگلوم"دريا خواهرمونه..جونمه..عمرمه..تمام زندگي منه..من چطوري بهش بگم تو خواهرم نيستي؟..چطوري بهش بگم تو دختر خانواده ما نيستي؟...بهش بگم ازتو کوچه پيدات کردم؟..هان؟چي بگم بهش؟...بگم باباي عوضيت تورو نخواستت ومادر سنگدلت تورو گذاشت وسط يه کپه برف تو سرما تا بميري؟...من چي بگم بهش مهرداد؟چجوري ازش دل بکنم؟چجوري دريامو بدم به باباش؟...بابايي که تازه پيداش شده ومدعيه پدر دختريه که هفده سال رهاش کرده"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس کردم ديگه نه جوني دارم براي ايستادن ونه نفسي براي حرف زدن...بي حس نشستم روي صندلي وبه روبه روم چشم دوختم..مهرداد سرشو پايين انداخته بود وهيچي نميگفت..انگاري اونم بغض داشت..بغضي که هيچکدوم مايل به شکستنش نبوديم...مامان وبابا هنوز چيزي نميدونستن..نبايد ميدونستن..من ازپسش برميومدم...شده باشه به اون مرد التماس ميکردم که اززندگيمون بره بيرونم ،اينکارو ميکردم...دريا هرگز نبايد اين رازو ميفهميد...هرگـــــز..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستي جلوي چشمم تکون خورد...از خيالاتم اومدم بيرون ومردمکم رو چرخوندم سمت صورت دريا..بالب ولوچه آويزون گفت"داداش..چرا حرف نميزني؟چرا اينقد امروز بي حوصله وساکتي؟..من کاربدي کردم؟هان؟ازدستم ناراحتي؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند بي جوني زدم وگفتم"چيزي نيس دريا جان..يخورده سردرد دارم..خوب ميشم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بانگراني نگام کرد ودستشو رو پيشونيم گذاشت"کجاي سرت؟خيلي درد ميکنه؟هان؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو گرفتم وبوسيدم"چيزي نيست عزيزم..اينقد نگران نباش..برو فيلمتو ببين"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهاني دستشو حلقه کرد دور کمرمو وسرشو به سينم فشار داد"دريا بميره نبينه دردتو"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره غم هجوم اورد به قلبم و مثل زهري تو تموم وجودم پخش شد...دستمو دور شونش حلقه کردمو موهاشو بوسيدم"من چقدر خوشبختم که خواهري مثل تو دارم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد وبه شوخي گفت"والا بخدا..خواهر به اين گلي از کجا ميخواي گير بياري؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"دريا"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه خيره مرتضي رو حس کردم..سرمو بلندکردم..نگاهم تو نگاهش گره خورد...بازم مثل اين دوهفته گذشته بي هدف خيره نگاهم ميکرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند بدجنسي زدمو گفتم"چيه خوشگل نديدي؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابي نداد وبازم خيره شد بهم..انگار اصلا متوجه نشد چي گفتم...دستمو جلوي چشماش تکون دادم که مردمکش تکوني خورد وبرگشت به زمان حال..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چيزي گفتي دريا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه طرف لپمو باد کردم وگفتم"نه ولي انگار حواست اينجا نيس..همينطوري خيره شدي به من"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستي به پيشونيش کشيد ودرحين بلندشدن گفت"چيزي نيس"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوييچ و موبايلش رواز روي ميز برداشت وباعجله رفت بيرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باتعجب به حرکاتش نگاه کردم که حضورمامان رو پشت سرم حس کردم...نگاهشو بين منو دربسته چرخوند وباتعجب گفت"مرتضي کجا رفت مادر؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه هامو بالا انداختم وگفتم"نميدونم..يهويي رفت..نميدونم چندوقته چشه...هم خودش هم مهرداد يه جورين...يه جوري منو نگاه ميکنن"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب مامان بيشترشد ونگاهش رنگ نگراني گرفت"يني چي مادر؟...نفهميدي چيشده؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دربسته خيره شدم وگفتم"نميدونم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند سلقمه اي بهم زد وگفت"دريا اونجارو..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رد نگاهشو دنبال کردم وبه همون ماشين لعنتي رسيدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهمو برگردونم واخم کردم ودست سوگندو کشيدم"بيا سريع روبان بخريم برگرديم..من به مرتضي چيزي نگفتم ..بايد زود برم خونه اگه بفهمه نيستم عصباني ميشه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنبالم راه افتاد وباتعجب گفت"مرتضي چرا يدفه اينجوري شده؟؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل هميشه يه سوال تکراري وجواب تکراري تر من"نميدونم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همينجور داشتيم پاساژ رو طي ميکرديم که عطر تلخ وتندي تو بينيم پيچيد..سرمو چرخوندم سمت مرد ميانسالي که بايه لبخند محو داشت منو نگاه ميکرد...متعجب وکمي ترسيده ازش فاصله گرفتم ولي اون دوباره فاصله رو کم کرد وبهمون نزديک شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند داشت باتعجب بانگاهش وارسيش ميکرد..مردي باموهاي جوگندمي ..قدنسبتا بلند وچهارشونه...چشاي عسليش حس خوبي بهم القا نميکرد...بي مقدمه گفت"ميتونم باهات صحبت کنم دريا؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسممو ازکجا ميدونست...همين به ترسم دامن زد..چيزي نگفتم وبي صدا نگاهش کردم...لبخندش وسعت گرفت"درست مثل مادرتي"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علامتاي سوال يکي يکي توسرم ظاهر ميشدن..مادرم؟..مادرمو ازکجا ميشناخت؟...اخم کردم وتاخواستم دهن باز کنم...عطر مرتضي تو بينيم پيچيد...باديدنش يکباره قلبم ايستاد...بااون اخماي وحشتناک وحالتي که انگار از عصبانيت درحال انفجار بود ومشتاي گره کرده اش ،خيلي ترسناک شده بود...باترس نگاش کردمو هرلحظه منتظر دادش بودم..مطمئن بودم بدجور دعوام ميکنه که چرابدون اجازش اومدم بيرون...شخص مجهول برگشت سمت مرتضي...لبخند دندون نمايي زد وگفت"به به..ببين کي اينجاس؟اقاي رادمنش"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

Eli_roman:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااسترس دستامو بهم ميپيچيدم..جرئت نداشتم سرمو بالا بگيرم وتنها بانگام قدماي مرتضي که باعصبانيت طول اتاقو ميرفت وميومد،ميشمردم...وقتي ازپاساژ اومد بيرون،سوار ماشين که شد جوري درو بهم کوبيد که منو سوگند قلبمون اومد تو دهنمون..سوگندرو که پياده کرديم باسرعت بيشتري سمت خونه روند...وقتي رسيديم بازومو سفت گرفت ودنبال خودش کشيد وبدون توجه به مامان وبابا که ازش خواستن بس کنه منو هل داد تو اتاقش ودرو قفل کرد..چنددقيقه اي ميشد که بي حرف داشت تواتاق قدم ميزد ومنم وحشت زده رو صندلي نشسته بودم..هيچوقت تااين حد عصباني نديده بودمش..قدماشو ديدم که بسرعت اومد سمتم..ترسيدم وتو خودم جمع شدم..چشامو سفت بسته بودمو ومنتظر هرواکنشي از مرتضي بودم ولي يه قطره چکيد پشت دستم...اروم چشامو باز کردم..قطره اروم از پشت دستم بسمت انگشتام سرخورد...سرمو باترس بالا گرفتم وبابهت صحنه روبرومو نگاه کردم...صورتش خيس بود..داشت گريه ميکرد؟داداش من گريه ميکرد؟..انگشتامو بردم سمت چشماش واروم گفتم"چرا گريه ميکني؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض تو گلوم نشست"توروخدا گريه نکن...ببخشيد ..غلط کردم...ديگه هرجا رفتم ازت اجازه ميگيرم..گريه نکن ديگه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکام از کاسه چشمم لبريز شد"داداش گريه نکن ديگه..غلط کردم..ببخش منو ..باشه؟...اصلا بيا يکي بزن تو گوشم تاادب شم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چيزي نگفت وبي حرکت باچشماي بغض کرده اش نگام کرد...بعداز چندلحظه لباش از هم فاصله گرفت وحرف هميشگي منو اون گفت"بغلم کن دريا..بغلم کن"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم طرفش وسفت بغلش کردم...سرمو به شونه ش فشاردادمو عطرشو نفس کشيدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي بغض دارش تو گوشم پيچيد"دريا من داداشتم نه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تندتند تکون دادم"اره معلومه ..تو داداشمي"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تومنو دوس داري نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوري جواب دادم"معلومه..بيشتراز هرچيز وهرکس"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عميقي کشيد"دريا؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکيه دادم به شونش"جانم داداش"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اتفاقاي امروز رو فراموش کن ..باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند تندگفتم"باشه داداش..باشه..هرچي تو بگي...اصلا امروز که اتفاقي نيوفتاده..منم کسي رو نديدم..فقط تو ناراحت نباش"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهامو نوازش کرد"ميخوام بدوني تو بهترين اتفاق زندگيمي دريا...بدوني که تو بهترين خواهر دنيايي"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطره اشکم رو شونش چکيد"توهم بهترين داداش دنيايي...فقط..فقط.."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فقط چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فقط ديگه هيچوقت گريه نکن ..باشه؟..حداقل پيش من هيچوقت گريه نکن...قول بده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عميقي کشيد وگفت"قول ميدم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازم جداشد وپيشونيمو بوسيد"برو تو اتاقت..فردا بايد بري مدرسه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي زدم وگفتم"چشم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي زد و رد اشک رو از گونم پاک کرد..ناگهاني صورتشو بوسيدم..بالبخند نگام کرد وبا نگاهش بدرقم کرد...درو اتاقو که بستم مامان باعجله بسمتم اومدوپرسشي ونگران نگاهم کرد..براي امشب بس بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالبخند لب زدم"فردا واست تعريف ميکنم مامان"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خرس دوست داشتني سفيدمو بغل گرفتم وبه خزهاي نرمش دست کشيدم..اينو مرتضي وقتي شيش سالم بود برام خريده بود...خيلي دوسش داشتم..چشامو بستم وصورتمو به خز هاي نرمش کشيدم..صداي زنگ موبايلم باعث شد به عقب برگردم..مامان بود..جواب دادم"جانم مامان"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دريا مادر خونه اي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره خونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بامکث چندثانيه اي ادامه داد"ببين دريا ..برو تو اتاق من"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازجام بلند شدم وپا تند کردم سمت اتاق مامان وبابا"خب؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه داد"کشوي کمدمو باز کن..يسري برگه اونجاس...يه پاکت مال خيريه س..روش نوشته نميخواد زياد دنبالش بگردي...الان شايان مياد دنبالش ..بده بهش بياره برام"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحين باز کردن کشو گفتم"باشه مامان"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بخاطر سرعتم درباز کردن کشو،ازجاش دراومد وافتاد روي پام...اخي گفتم وخم شدم...درد به سرعت نور تو انگشتاي پام پيچيد..مامان با نگراني گفت"دريا مادر چيشد؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدايي خفه ناشي از درد گفتم"چيزي نيس مامان..پام خورد گوشه کمد"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش رنگ ناراحتي گرفت"الهي بميرم..چرا مواظب نيستي مادر؟..پات چيزيش شد؟درد ميکنه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعي کردم صاف وايسم..بادرد نفس عميقي کشيدمو گفتم"نه مامان چيزي نيس..خوب ميشه..نگران نباش قربونت برم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همينه که دوديقه ميترسم ولت کنم تو خونه...بايد يه بلايي سر خودت بياري..بابات يه ساعت ديگه خونس مادر...منم زود ميام..دريا مواظب خودت باشيا..من بايد برم مادر ديگه سفارش نکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتاي بي حس از دردمو مختصر تکوني دادم وگفتم"چشم مامان مواظبم..قول ميدم تا برگردين خونه رو اتيش نزنم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوتاه خنديد وگفت"برو شيطون..برو مواظب خودتم باش..خدافظ مادر"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز خداحافظي قطع کردم.. به کشو وورق هاي درهم ريخته وچپه شده وسط اتاق نگاه کردم..اه از نهادم بلند شد..مامان اين وضعو ميديد خيلي ناراحت ميشد..تمام مدارک ريخته بود وسط اتاق..اول دنبال پاکت خيريه گشتم تااونو پيدا کنم وبعد بيام سروقت مرتب کردنشون...از لاي ورقه ها پيداش کردم..همون موقع زنگ در به صدا دراومد..لنگون لنگون ودست به ديوار خودمو کشيدم سمت درخونه...تصوير شايان تو ايفون افتاده بود..درو براش باز کردم...بعد از چندديقه صداي قدماش پشت در اومد..اروم اومد تو وگفت"يالله صابخونه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم وگفتم"اه لووس..بيا تو"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو به کمرش زد وگفت"سلامت کو خاله سوسکه...چيزي به اسم ادب تو فرهنگ لغت تو وجود نداره؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم متقابلا دست به کمر شدم"اوي اوي حواست باشه چي ميگيا"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم پاکتو گرفتم سمتشو گفتم:بيا بگير برو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو به نشونه تاسف تکون داد وگفت"اينم دخترخاله بيشعور ما"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم وگفتم"بيشعور عمته..بي تربيت"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخنده اروم پس گردنم زد وپاکت رو گرفت"حيف که ديرم شده وگرنه ادمت ميکردم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيشخندي زدم وگفتم"اگه به مرتضي نگفتم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد وگفت"توهم کشتي مارو با اين داداشت"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااعتماد به نفس گفتم"هميني که هس..چشت درآد"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خنده اي اکتفا کرد وبعداز خداحافظي رفت...خواستم برم تلويزيون ببينم که باياداوري شاهکارم خورد تو ذوقم وراهمو کج کردم سمت اتاق مامان..جلوي برگه ها زانو زدم ومشغول چيدنشون تو کشو شدم..بعضي برگه ها رو سرسري نگاه ميکردم وتند تند ميذاشتم تو کشو و مرتبشون ميکردم که يهو يه برگه تو جهمو جلب کرد...اول سعي کردم بي توجه باشم،ولي کنجکاوي بدجوري قلقلکم ميداد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه ورقه باحاشيه آبي رنگ وعنواني که برام بشدت عجيب بود ...چيزي که باعث شد خطوط حک شده روي کاغذو دنبال کنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشام دودو زد..خطوط حک شده روي کاغذِ عجيب توي چشمام حل ميشد ومن ازشون سر درنمياوردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزند خواندگي؟؟؟؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم چرخيد سمت امضاي پايين ورقه...امضاي بابا بود...دستام بي حس شد وبرگه ازميون انگشتام سرخورد ..بي حرکت به روبه روم خيره شدم...ذهنم از هرفکري خالي شد..دوباره نگام سرخورد رو دست نوشته اي که سند فرزند خوندگي منو مهر ميزد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تو دستام گرفتم وتند تند به طرفين تکون دادم..نه نه نه...دروغه...اشتباهه..حتما شماره چشمم رفته بالا..اين فقط يه دست نوشته الکيه..اين فقط يه ورقه نحسه..اما دست نوشته باامضاي پايينش بهم بدجور دهن کجي ميکرد...دوباره نگام روي خطوط چرخيد...دختر..دختر...غير ازمن دختر ديگه اي که تو خونه نبود...بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شايد..شايد ..بابايه دختر ديگه رو به فرزندخوندگي گرفته..اره همينطوره..وگرنه من دختر بابا علي ام...دختر مامان زهرام...خواهر مرتضي ومهردادم...اره ..مگه ميشه من عضو اين خانواده نباشم؟اره دروغه..دروغه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترس از حقيقت داشتن اين ورقه نحس باعث شد صدام اوج بگيره...دور خودم چرخ ميزدم وتکرار ميکردم:دروغه..دروغه..دروغه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست نوشته لعنتي بدجور تو ذوقم ميزد...تند رفتم سمتش وميون انگشتام فشارش دادم..باتموم زورم از هرطرف فشارش دادم تا مچاله شد وازاون کاغذ طويل گلوله اي ريز باقي موند....مشتمو باز کردم وبه گلوله ي توي دستم خيره شدم...قطره اي درست کاغذ مچاله شده چکيد...انگار اشکام منتظر سوت شروع بازي بودن چون بسرعت وپي درپي شروع به چکيدن کردن...بازي که تهش ختم ميشد به سياهي مطلق...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون موقع صداي چرخش کليد توي قفل درو شنيدم...بي حرکت سرجام وايسادم...صداي مرتضي اومد"دريا..خونه اي؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي قدماش روي پارکت متصاعد ميشد ومن همچنان بي حرکت بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دريا؟..کجايي پس؟..نيستي يا دوس داري قايم باشک بازي کنيم؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پژواک صداش تو گوشم ميپيچيد وانگار پتکي بود که بسرم فرود ميومد ودرنهايت فشاري که به مجراي اشکيم وارد ميشد وچيزي که حاصلش بود،اشک بود واشک واشک....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي قدماش از راهرو اومد..صداي کمي رنگ نگراني گرفت"مامان که گفت خونه اي...دريا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دراتاقمو باز کرد ووقتي پيدام نکرد برگشت سمت در نيمه باز اتاق مامان وبابا و تند به اين سمت قدم برداشت...درو کامل باز کرد ووقتي صورت رنگ پريده واشکامو ديد اول نگاهي به کاغذاي پخش وپلا شده کف اتاق انداخت وبعد بابهت نگاهشو چرخوند سمتم...قدماشو بزور حرکت داد ودرحالي که بسمتم ميومد گفت"دريا؟...چيشده؟..اينجا چ خبره؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي حرف به صورتش خيره وباخودم گفتم"يني من خواهر مرتضي نيستم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همين جمله کوتاه شد شعله اي که زير قلبم زبونه کشيد..باحالت دو به سمت مرتضي پرواز کردم وبا ناباوري بغلش کردم...بابهت به حرکاتم نگاه ميکرد..تند تند گفتم"مرتضي بگو من خواهرتم..بگو من خواهرتم...بگو ..بگو..بگو که اين ورقه دروغ ميگه..توروخدا بگو...بهت التماس ميکنم بگو"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه هامو گرفت واز خودش جدام کرد وبا گيجي وترس گفت"چي ميگي دريا؟چيشده؟..چي دروغه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشت عرق کرده ام رو باز کردم..کاغذ مچاله شده رو جلوش گرفتم...اول بهش خيره شد وبعد اروم برش داشت...دستاش لرزش خفيفي داشت...کاغذو از هم باز کرد ووقتي خطوطش رو ديد ،مثل من باگيجي نگاهش کرد بااين تفاوت که ثانيه اي بعد بهت ونگراني توي چشما وصورتش جا خوش کرد وبي حرکت به خطوط خيره شد...باصدايي لرزون گفتم"مرتضي؟تو داداشمي نه؟..اين برگه چرته نه؟شايدم من چشام ضعيف شده...هان؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضي همچنان باهمون حالت به برگه خيره شده بود وکلمه اي حرف نميزد...خودم به خودم جواب دادم"معلومه که داداشمي..من دختر اين خانوادم...اين برگه هم چرته...باباعلي حتما يکي ديگه رو به فرزند خوندگي گرفته نه؟...اره حتما يکي ديگس..يه دختر ديگه..منکه نيستم...حتما نيستم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردمکش لرزيد وچرخيد روي صورتم...بي حرف وبي حس نگام کرد...منتظر حرفي از جانبش بودم که حرفمو تاييد کنه..که بگه خرافاتي شدي..که بگه راس ميگي..که بگه تو خواهر خودمي ولي همچنان بي حرف بهم خيره شده بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاله اي ازاشک تو چشمش حلقه زد..اومد جلوتر ومحکم تو اغوشم کشيد وفشارم داد..بابغض گفت"دريا منو ببخش...منو ببخش"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابهت از بالاي شونش ديوار سفيد روبرمو از نظر گذروندم..چرا ميخواست ببخشمش؟...دستام بي حس دوطرفم افتاده بودو احساس ميکردم هرلحظه ممکنه سقوط کنم ...چي ميگفت؟چرا حرفامو تاييد نميکرد؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش تو گوشم پيچيد"نميخواستم بفهمي..نميخواستم،ولي حالا که فهميدي همه چيزو بهت ميگم..همه چيزو..فقط..فقط ازم متنفر نشو..از داداشت متنفر نشو"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو بي حس به شونش تکيه دادم واجازه دادم قطرات گرم اشکم جاري شه..پس راست بود...پس دست نوشته ي سياه باامضاي پايينش که جوهرش کمي پخش شده بود،راست بود...يعني من....من دختر بابا ومامانم نبودم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواهر مرتضي ومهرداد نبودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا فهميدم چرا من شبيه مامان وبابا يا مرتضي ومهردادنبودم...هميشه وقتي اينو ميگفتم مرتضي ميخنديد وبا يه حس مبهم تو چشماش ميگفت که "اخه يه فرقي بايد بين فرشته وآدميزاد باشه ديگه..."حالا معني حس مبهم توي چشاشو ميفهميدم...باتمام وجودم هنوزم اميد داشتم که اين حرفا دروغ باشه وامروز يه کابوس نحس باشه که زودتر تموم شه ومن وقتي پاشم همه چي مثل سابق باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم از حجم افکاري که به مغزم هجوم اورده بود داشت ميترکيد..يه هفته بود که خودمو تو اتاقم حبس کرده بودم وتنها مسير رفت وامدم از خونه به مدرسه واز مدرسه به خونه بود..تو اين يه هفته نه حرفي زده بودم نه غذاي درست وحسابي خورده بودم..نسبت به همه حتي خودم بي محل بودم..وميدونستم کاردرستي نيست..کاردرستي نيست اينطور رفتار کردن با خانواده اي که هفده سال بي منت منِ سرراهي رو بزرگ کردن وشدن خانوادم..شدن همه کس منِ بي کس.. نگاهمو درپي نگاهش به سمتش انداختم...سنگيني نگاهمو که حس کرد برگشت سمتم..تو نگاهش غم وشرمندگي موج ميزد..همه چيزو گفته بود..همه چيزو..اينکه منو تو سرماي زمستون تو خيابون رها کرده بودن..اينکه يه زن به اصطلاح مادر،براش مهم نبود که من زير حجم برف وسرما يخ بزنم وبميرم..به اين فکر ميکردم که چيزي به اسم عطوفت وحس مادرانه تو وجودش بوده يانه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضي سرشو پايين انداخته بود وچيزي نميگفت...نزديکش رفتمو دستمو رو بازوش گذاشتم وباارامش گفتم"مرتضي؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغم نيشخندي زد وگفت"ديگه بهم نميگي داداش"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد اهي کشيد وبه خودش جواب داد"بايدم نگي چون من داداشت نيستم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکي از گوشه چشمم چکيد..با بغض گفتم"اينو نگو..تو هنوزم داداشمي"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتم برگشت..غم نگاهش رو قلبم سنگيني ميکرد..مرتضي ناجي من بود..ناجي که اگه نبود من تو همون روز سرد اسير مرگ ميشدم..که اگه نبود ديگه دريايي نبود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخوادگاه سوالي پرسيدم"چرا منو ول نکردي؟..چرا دلت براي کسي که پدرومادرش بهش رحم نکردن رحم اومد؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهشو به نگاهم گره زد"وقتي صداي ناله ضعيفتو شنيدم فکر کردم صداي بچه گربه ايه که تو سرما گير افتاده اما وقتي به صدا نزديک شدم تورو ديدم..يه نوزاد ضعيف که تنها حفاظش يه ملحفه نازک بود..خيلي ميترسيدم بغلت کنم...حتي کمي منتظر موندم تا شايد پدرومادرت بيان اما خبري نشد...وقتي بغلت گرفتم تو مشتاي کوچولوتو گره زده بودي به پيرهنم..همون موقع بود که مهرت گره خورد به قلبم..همون روز شدي خواهرم...مامان وبابا خيلي دنبال پدرومادرت گشتن ولي خبري نشد...خواستن تحويلت بدن بهزيستي ولي اينقدر گريه والتماس کردم که منصرف شدن...بدجور بهت وابسته شده بودم..مامان وبابا هم همينطور ولي ميترسيدن پدرومادرت پيداشون شه واون زمان اونقدر بهت وابسته بشيم که نتونيم ازت جداشيم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو ميون دستش جا دادم وگفتم"من الانم پيشتونم ..هميشه هستم همونطور که شما بودين"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غم نگاهش بيشتر شد وخواست چيزي بگه که انگار منصرف شد ولب فرو بست...چيزي نگفت اما سنگيني حرفِ روي دلشو از نگاهش خوندم..سکوت کردم وباخودم گفتم اگه نميگه پس چيزيه که نبايد بدوني دريا..پس سکوت کن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.