رمان من درمورد یه آقای پلیس مغرور و یه خانم نویسنده شیطونه که این آقای پلیس ما بنا به دلایلی مجبور میشه بادیگارد این خانم نویسنده بشه و این خانم نویسنده ناخواسته این آقای پلیسو مجبور به کارایی میکنه که واسه آقای پلیس تصورشم وحشتناکه...

ژانر : پلیسی، عاشقانه، کلکلی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۵۵ دقیقه

مطالعه آنلاین بادیگارد اجباری
نویسنده : فائزه بهشتی راد کاربر رمان فوریو

تعداد صفحات : 324

ژانر : پلیسی , عاشقانه , کلکلی

خلاصه رمان :

رمان من درمورد یه آقای پلیس مغرور و یه خانم نویسنده شیطونه

که این آقای پلیس ما بنا به دلایلی مجبور میشه بادیگارد این خانم نویسنده بشه

و این خانم نویسنده ناخواسته این آقای پلیسو مجبور به کارایی میکنه که واسه آقای پلیس تصورشم وحشتناکه...

ادامه رمان:

تمامی حقوق این کتاب نزد رمان فوریو محفوظ است

اه لعنتی دلم نمی خواد این ماموریت و برم، آخه خیر سرم سرگردم حالا برم بشم محافظ شخصی یه جوجه نویسنده جون کاراش خیلی خوبه و شهرت جهانی پیدا کرده اه نمیخوام!

صدای در بلند شد!

- بفرمایید!

سروان رضوی اومد تو اتاق و احترام گذاشت!

با سر بهش اشاره کردم که چکار داری؟

سروان رضوی - جناب سرگرد جناب سرهنگ تو اتاق شون منتظرتون هستن!

عصبی نگاش کردم که ترسید و دستپاچه گفت:

- اجازه ی مرخصی میدید قربان؟

حرصی گفتم:

- مرخصی!

رضوی احترام گذاشت و رفت منم از اتاق اومدم بیرون و رفتم اتاق جناب سرهنگ و در زدم!

سرهنگ سمیعی - بیاتو!

درو باز کردم و رفتم تو اتاق و احترام نظامی گذاشتم.

سرهنگ سمیعی - رستاخیز چرا اینجوری اومدی؟ مگه قرار نبود امروز واسه محافظت از خانم بزرگمهر بری؟

- جناب سرهنگ تو سه تا ویلا اون همه بازیگر خواننده هست واسه همه شون ده تا محافظ گذاشتید اونوقت این جوجه نویسنده باید محافظ شخصی داشته باشه! آخه چرا؟

سرهنگ سمیعی اخم وحشتناکی کرد و عصبی گفت:

سرهنگ سمیعی - یعنی تو نمیدونی چرا باید ازش محافظت کنی؟ چون اون بیشتر از بقیه در خطره چون هم معروف تره هم محبوب تر، زود برو خونه و وسایل تو جمع کن و بیا، یک ماه تا برنامه مونده به اندازه ی یک ماه لباس بردار!

دارم میرم خونه ی خودم دیگه چرا لباس بردارم؟

بعد به ساعتش نگاه کرد و گفت:

سرهنگ سمیعی - الان ساعت هشته ده اینجا باش!

- ولی جناب سرهنگ...

سرهنگ سمیعی نزاشت بقیه حرف مو بزنم و عصبی بهم توپید:

سرهنگ سمیعی - رستاخیز مگه نشنیدی چی گفتم؟ زود برو وسایل تو جمع کن و بیا!

با لحن ناراحتی گفتم:

- وسایلم تو اتاقمه!

سرهنگ سمیعی لبخند زد و گفت:

سرهنگ سمیعی - خوبه پس خودت با راننده ون میری دنبال خانم بزرگمهر.

خواستم چیزی بگم که ادامه داد:

سرهنگ سمیعی - دم در ون منتظرته همون ون میبرتت فرودگاه و وقتی هواپیما خانم بزرگمهر فرود اومد ماموریتت شروع میشه و کارت و شروع می کنی، تاکید میکنم چیزی به خانم بزرگمهر نمیگی که باعث رنجشش بشه، تو الان فقط بادیگارد ایشونی نه یه سرگرد نیرو انتظامی مفهوم شد؟

یه آشی واسش بپزم روش یه وجب روغن باشه.

- بله قربان!

سرهنگ سمیعی - مرخصی!

احترام گذاشتم و از اتاق جناب سرهنگ اومدم بیرون، خیلی عصبی ام، این همه ماموریت چرا باید برم محافظ شخصی یه جوجه نویسنده ی بیست ساله بشم؟ اه... رفتم تو اتاقم و ساک مو برداشتم و از آگاهی خارج شدم یه ون مشکی حدود بیست متر اونور تر پارک شده بود رفتم سوار شدم و رو یه صندلی نشستم!

- حرکت کن!

بی حرف راه افتاد.

بعد از نیم ساعت رسیدیم فرودگاه، از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل و تو سالن انتظار منتظر موندم، بعد از نیم ساعت هواپیمای جوجه خانم فرود اومد، آخه دختره ی... لااله الی الله چرا عکس تو پخش نکردی؟ من الان بین این همه آدم از کجا بفهمم تو کدوم یکی هستی؟ همینطور داشتم به مسافرا نگاه میکردم که ببینم میتونم تشخیص بدم این جوجه کدوم یکیه یا نه؟(خخخ به یه نویسنده ی معروف اونم با شهرت جهانی میگه جوجه)

+ آقای رستاخیز؟

برگشتم ببینم کیه که یه دختر بچه هفده هجده ساله با پوست سفید و چشمای قهوه ای و دماغ متناسب و لبای قلوه ای صورتی بود، اخمامو کشیدم تو هم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خودم هستم امرتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره - من بزرگمهر هستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاش کردم فکر میکردم با یه دختر با یه پوشش افتضاح مواجه بشم ولی این پوشش بد نیست.... صدای گوشیم رشته افکارمو پاره کرد بدون نگاه جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ سمیعی - رستاخیز پس چرا همینطوری موندی داری بر و بر به خانم بزرگمهر نگاه می کنی؟ خطرناکه راهنماییش کن سمت ون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو صورتم احساس گرمای زیادی می کردم خداروشکر پوسته م سبزه ست وگرنه سرخ میشدم و این امیر دستم مینداخت که مثل دخترا خجالت کشیدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوق بوق بوق با دوربینای فرودگاه چک مون می کردن؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو گذاشتم تو جیبم و پراخم رو به بزرگمهر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دنبالم بیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و راه افتادم چند قدمی رفتم که بزرگمهر صدام زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - آقای رستاخیز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم دیدم همونجا وایساده، راه اومده رو برگشتم و عصبی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چرا نمیاید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر با لحن لوسی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بز گمهر - پس چمدونم و کی بیاره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داغ کردم و عصبی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب معلومه خودت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر رفت نشست رو صندلی و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - به من چه، تو پول میگیری مراقب من باشی حالا هم چمدون مو بردار و واسم بیار اگه چمدون مو نمیاری منم همینجا نشستم واز جام تکون نمیخورم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم روشو برگردوند حرصی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رفتم چمدون شو برداشتم و راه افتادم سمت خروجی فرودگاه اونم جلوتر از من راه میرفت وقتی نزدیکای ون بودیم اشاره کردم که بره اونجا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اه جوجه ی خنگول!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو سوار اون ون شو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدونو گذاشتم تو ماشین و خودمم سوار شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرکت کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و راه افتادیم، یه ده دقیقه گذشت که بزرگمهر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - ببخشید می تونم یه سوال بپرسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی تفاوت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر متعجب نگام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پراخم نگاش کردم و حرصی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون چ چسبیده به را!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر پشت چشمی نازک کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - درجه شما چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به توچه آخه! چیزی نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - من چرا باید تحت حفاظت پلیس باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمم جواب این سوال و نمیدونم پس چیزی نگفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر حرصی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - جناب سروان میشه جواب سوالامو بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست ندارم جواب سوالاتو بدم، بازم هیچی نگفتم، بزرگمهر ساکت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند دقیقه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر با صدای جیغ جیغویی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - نگهدار! نگهدار شما میخواید منو ببرید زندان، آخه مگه من چیکار کردم؟ من فقط چند تا رمان نوشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا! خدایا من با این جوجه چیکار کنم؟ اخمامو کشیدم توهم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی گفته می خوایم ببریمت زندان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر سرشو اورد بالا و نگام کرد چشماش پر اشک بود، با صدای گرفته ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب معلومه میخواید منو ببرید زندان، آخه کدوم محافظی با اونی که ازش محافظت می کنه، اینجوری رفتار میکنه؟ شما می خوای منو ببرید زندان، بگو این ماشین و نگه داره من میخوام پیاده شم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه من چطوری رفتار کردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر با صدای بغضدار و گرفته ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طوری رفتار می کنی که آدم احساس می کنه قاتله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اشکاش رو گونه ش جاری شد، با ناراحتی نگاش کردم آخه چرا من تو رفتارم حد تعادل ندارم؟ واقعا خیلی بد باهاش رفتار کردم، باید ازش معذرت خواهی کنم؟ نه لازم نیست، بی تفاوت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زندان نمیبریمت، میبریمت جایی که امنیت جانی داشته باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر با صدای لرزونی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - واقعا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی تفاوت تر از دفعه ی قبل گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوهوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر اشکاشو پاک کرد و لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - جناب سروان کاغذ قلم خدمت تون هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر دست کرد تو کیفش و یه دفتر و خودکار در آورد وشروع کرد به نوشتن بچه پررو! حرصی رومو برگردوندم سمت پنجره و بیرون و نگاه کردم که بعد از بیست دقیقه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - جناب سروان اینو ببین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دفترشو بهم داد و خودشم ریز خندید، دفترو گرفتم که با دیدن چیزی که تو کاغذ بود عصبی شدم، این جوجه نویسنده به چه حقی کاریکاتور منو کشیده و بعدم بالای صفحه نوشته جناب سروان بداخلاق!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - خیلی شبیه تونه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرغیض نگاش کروم که با صدای بلند خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - دیگه باید با این موضوع کنار بیاید من هرکسی که بداخلاق باشه رو خیلی اذیت می کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم یه لبخند ژکوند تحویلم داد و با صدایی که خنده توش موج میزد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - ببخشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ریز خندید! حرصم گرفت ولی چیزی نگفتم، جوجه یه درجه آوردتم پایین، کاریکاتورمم می کشه! خیلی پرروئه به خدا! بعد از ده دقیقه رسیدیم، از ماشین پیاده شدیم چمدون جوجه کوچولو و آوردم و پشت سرش راه افتادم و بهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو سمت اون در کرمی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم رفت، کلیدو از تو جیبم درآوردم و درو باز کردم و جوجه تشریف برد تو ویلا منم پشت سرش رفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - چقد قشنگه اینجا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم ویلای خودمه بایدم قشنگ باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - چه عجب ما لبخند شمارو هم دیدیم خخخخ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع اخمامو کشیدم تو هم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جز شما چهارتا خانم بازیگر هم تو این خونه هستن، هر چیزی لازم داشتید به من بگید براتون بیارم، هرجا هم برید من همراه تون میام، حتی اگه بخواید از توی ویلا بیاید تو حیاط من باید همراه تون بیام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر متعجب نگام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - هر جایی که من برم شما هم میاید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر پرترس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - حتی دستشویی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هجوم آوردن خون به صورت مو احساس کردم آخه دخترم اینقد... بی خیال، چیزی نگفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - نه نمیشه که شما بیای، بی خیال من می خوام برم خونه مون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و راه افتاد سمت در که رفتم جلوشو گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برید داخل، وقتی... چطور بگم؟ وقتی میخواید برید دستشویی من دم در منتظر می مونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس مو نامحسوس فوت کردم، چقد گفتنش سخت بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - آهان، خو زودتر میگفتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و راه افتاد و رفت تو ویلا منم پشت سرش رفتم، وقتی خانم سمیعی و رستمی و علی نژاد و سهیلی رو دید، پر ذوق بهشون نگاه کرد و با لحن پرذوقی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چهار تاشون به زور جواب بزرگمهرو دادن به وضوح دیدم که لبخند رو لب بزرگمهر ماسید، واسش ناراحت شدم، آخه میمردین عین آدم جواب شو بدین؟ آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم بزرگمهر بیاید تا اتاق تونو بهتون نشون بدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - بهار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - اسمم بهاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونم خانم بزرگمهر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگمهر - آی کیو منظورم اینکه بهم بگو بهار، بزرگمهرو دوست ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب دوست ندارم اه! گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه بهارخانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار بدجنس نگام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - اونوقت اسم شما چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رستاخیز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار ریز خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - منظورم اسم کوچیک تون بود واقعا آی کیویی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصم گرفت همینم مونده یه بچه واسم لقب بزاره، حرصی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسمم علیه، توهم خیلی جوجه ای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار شیطون خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - جوجه خوبه دوسش دارم ترجیح میدم جوجه باشم تا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به من اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - یه آدم بداخلاق!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکم منقبض شد حیف که دختری و دختر زدن نداره وگرنه فکتو میاوردم پایین، دستام مشت شد و حرصی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیخوای بری اتاق تو ببینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار لبخند پهنی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - حالا حرص نخور پوستت چروک میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم با صدای بلند خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - اتاق من کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی نگاش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دنبالم بیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و راه افتادم سمت پله ها و از پله ها بالا رفتم و در اتاق عزیزمو باز کردم و حرصی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این اتاقته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار رفت تو اتاق و مثل پسرا سوتی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - چه اتاق شیکی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم، اینم از حسن سلیقه ی صاحب اتاقه که منم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - علی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب نگاش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار- چرا وقتی من از این ویلا تعریف میکنم تو لبخند ژکوند میزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمامو کشیدم تو هم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فضولیاش به تو نیومده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - بی تربیت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاری نکن این بی تربیت ادبت کنه جوجه! گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من بیرون اتاق منتظرتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - واسه چی نمیمونی تو اتاق مگه بادیگاردم نیستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آی حرصم میگیره، حرصم میگیره وقتی با این دختره حرف میزنم تا قبل که با محافظ شخصی گفتنش رو مخم راه میرفت الانم که ترفیع درجه بهم داده میگه بادیگارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من بیرون منتظرم تو هم لباساتو عوض کن و بیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - یه سوال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پراخم نگاش کردم و هیچی نگفتم و منتظر نگاش کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - تو اتاقم که دوربین نداره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خخخ این زیادی فیلم پلیسی میبینه، ولی فکر کنم دوربین تو اتاق باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره دوربین تو اتاق هست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - اونوقت من جلو دوربینا لباسامو عوض کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخودآگاه اخمام رفت توهم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معلومه که نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - پس کجا لباس عوض کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو حموم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به در حموم تو اتاق اشاره کردم، بهار خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - اونوقت شما تو اتاق باشی یا بیرون از اتاق باهم فرقی داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد با صدای بلند خندید و چمدون شو ازم گرفت و لباساشو درآورد و رفت تو حموم، این جوجه هم به چه چیزایی که دقت نمیکنه، تا حالا هیچ دختری به اندازه ی این جوجه رو اعصابم راه نرفته بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از پنج دقیقه جوجه از تو حموم اومد بیرون، متعجب نگاش کردم زیادی لباساش پوشیده بود!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه سرافون قرمر که زیرش یه زیر سرافونی مشکی پوشیده بود با یه ساپورت مشکی و یه شال قرمز مشکی سرش کرده بود،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دختره شبیه بقیه ی آدمای معروف نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بهار رشته افکارمو پاره کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - دید زدن من تموم شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرف مفت نزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم پوزخندی زدم و رو یه صندلی نشستم، بهار خندید و رفت درو باز کرد و از اتاق رفت بیرون، منم بلند شدم و پشت سر خانم راه افتادم از پله ها رفتیم پایین و موشکافانه نشیمن و دید زد، چند دقیقه گذشت که ناراحت و ناامید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - پس دستگاه پخش کجاست؟ میخوام آهنگ گوش بدم اونم با صدای بلند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی؟ دو ساعته داره دنبال دستگاه پخش میگرده؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته تو دید نیست حق داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بزار واست روشنش کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار دست کرد و تو جیبش و یه فلش بهم داد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - میخوام آهنگای این فلش و گوش بدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فلش و ازش گرفتم و فلش و وصل کردم و دستگاه پخش و روشن کردم که بهار از پشت سرم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - میشه کنترل شو بهم بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی تفاوت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت بردار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار پشت چشمی نازک کرد و کنترل و برداشت و آهنگارو پلی کرد و صداشو زد تا ته خودشم با صدای بلند با آهنگا می خوند، نمیدونم کی به این گفته صداش خوبه؟ اه سرم رفت، سمیعی اومد کنترل و ازش گرفت و دستگاه پخش و خاموش کرد بهارم کنترل و از اون گرفت و دوباره روشنش کرد، سمیعی عصبی نگاش کرد و رفت پخش و خاموش کرد و حرصی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیعی - سرم رفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - به من چه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیعی به من نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیعی - بهش بگو صدای آهنگ شو اینقد زیاد نکنه اگه ادامه بده من تو این خراب شده نمیمونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب نمون مگه مهمه؟ اصلا به من چه! چیزی نگفتم که بهار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - ضایع شدی حالا برو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد به من اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - این آقا بادیگارد منه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیعی پشت چشمی نازک کرد و رفت، حرصی به بهار نگاه کردم که اونم نگام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - آفرین همیشه مثل الانت باش کارت خوب بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکم منقبض شد ولی هیچی نگفتم بهارم دوباره پخش و روشن کرد و دوباره جیغ جیغاش شروع شد، اه سرم رفت، خانمای بازیگرم پشت چشمی نازک کردن و تشریف بردن اتاقاشون، ده دقیقه که از رفتن شون گذشت بهار پخش و خاموش کرد و غش غش خندید، خدایا من هیچی ازت نمی خوام فقط اینو شفا بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - مادر زاده نشده کسی که جواب سلام من و بد بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوباره خندید، خنده م گرفت، پس قضیه تلافی بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - حال کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و چیزی نگفتم، این دختره زیادی بچه ست! کتابخونم نیستم بدونم این بچه چی می نویسه که این همه طرفدار داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار داشت نگام می کرد نگامو معطوف جای دیگه کردم ولی سنگینی نگاهش و احساس میکردم، بعد از چند دقیقه از سنگینی نگاش کلافه شدم و عصبی برگشتم نگاش کردم که لبخند زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - درسته خیلی بداخلاقی ولی از حق نگذریم خوشتیپ و خوشگلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا این دختر چقد پرروئه متعجب نگاش کردم که سرشو انداخت پایین و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - ببخشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمامو کشیدم تو هم و چیزی نگفتم، بعد از چند دقیقه بهار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - من گشنمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خو برو آشپزخونه واسه خودت یه چیزی آماده کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار سرشو انداخت پایین و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - ولی من حتی بلد نیستم یه تخم مرغ سرخ کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب نگاش نگاش کردم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - خب قبلنا که مامانم غذا می پخت الانم که نامادریم غذا می پزه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سرشو انداخت پایین، یه چند لحظه ای به سکوت گذشت که بهار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - من گشنمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خو به من چه! حرصی نگاش کردم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - میشه واسم غذا بپزی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی تفاوت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار چند دقیقه نگام کرد وقتی دید که من هیچ کاری نمی کنم، رفت تو آشپزخونه منم پشت سرش رفتم، یه ماهیتابه برداشت و گذاشت رو گازو توش و پر روغن کرد و گاز و روشن کرد، متعجب نگاش کردم که رفت و بعد از یه دقیقه نگاه کردن از تو یخچال دوتا تخم مرغ درآورد،روغن حسابی داغ شده بود، دست شو با فاصله ی زیاد از ماهیتابه گرفت و یکی از تخم مرغارو شکست که باعث شد کلی روغن از ماهیتابه بریزه بیرون، به ثانیه نکشید که جیغ کشید متعجب نگاش کردم، آخ روغن ریخته بود رو دستش و دستش سوخته بود، دست شو گرفتم و بردم یه پنج دقیقه زیر آب سرد نگه داشتم تا تاول نزنه و بعد نشوندمش رو صندلی که سریع پاشد رفت دست شو زیر آب گرفت، دوباره آوردم نشوندمش رو صندلی و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه دقیقه سرجات وایسا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رفتم جعبه کمک های اولیه رو آوردم و رو صندلی کناریش نشستم و دست شو گرفتم و نگاش کردم خیلی بد سوخته بود طوری که اگه به پوستش یکم فشار میاوردی پوستش کنده میشد، از تو جعبه کمک های اولیه پماد سوختگی رو درآوردم و روش کمی مالیدم که دست شو عقب کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - درد داره نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و دست شو با دست چپم محکم گرفتم و با دست دیگه م بقیه پمادو رو دستش مالیدم و بعدم دست شو باندپیچی کردم سرمو آوردم بالا که بگم تموم شد ولی با دیدن صورت سرخش از شدت گریه ساکت شدم، داشت گریه می کرد یعنی اینقدر دردش اومده؟ به من چه دردش بیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه بویی میومد بو سوختگی بود سریع از جام بلند شدم و رفتم سمت گاز تخم مرغ جزغاله شده بود گازو خاموش کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بچه گشنشه خودمم گشنمه، رفتم از فریزر یه بسته فیله سوخاری نیم آماده درآوردم واسه خودمو بهار چندتا فیله سرخ کردم و بعدم میزو چیدم و فیله سوخاری هارو گذاشتم رومیز و نوشابه مشکی رو هم از یخجال درآوردم و نشستم و تو ده دقیقه یه ته بندی کردم و سرمو آوردم که نگام به بشقاب بهار که تمیز بود افتاد و نگاه مو آوردم بالا و به بهار نگاه کردم که لب برچیده بود و داشت نگام می کرد، متعجب نگاش کردم و با لحن متعجبی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چرا چیزی نخوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار بغ کرده دست شو آورد بالا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - دستم درد میکنه با یه دستم که نمیشه فیله سوخاری بخورم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب نمیخواد با کارد و چنگال بخوری بگیر دستت بخور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار به حالتی که انگار چندشش شده باشه نگام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - نه دستم کثیف میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی تفاوت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هرطور میلته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دو سه دقیقه ای به سکوت گذشت که بهار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - میشه تو واسم تیکه تیکه کنی؟ من خودم با چنگال می خورمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی برگشتم نگاش کردم که سریع سرشو انداخت پایین و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - ببخشید نباید اینو میگفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچی نگفتم، یه پنج دقیقه ای گذشت، این بچه گشنشه، اه خاک تو سرمن با این دلرحم بودنم، کارد چنگالش و برداشتم و فیله رو واسش تیکه تیکه کردم، زیرچشمی هم به بهار نگاه کردم که پرذوق داشت نگام میکرد، لبخندی زدم کارم که تموم شد بشقاب و گذاشتم جلو دستش و چنگال و بهش دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا واست تیکه تیکه شون کردم فقط لطف کن و بخورشون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار پرذوق گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - مرسی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتم و بهار شروع کرد به خوردن بعد از یه ربع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - مرسی خیلی خوشمزه بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نوش جان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم میزو جمع کردم و ظرفارو شستم و پشت سر بهار از آشپزخونه اومدم بیرون، بهار رو یه مبل دو نفره نشست منم پیشش نشستم و یکم باهم حرف زدیم البته بیشتر اون حرف میزد و من گوش میدادم، فکش درد نمیگیره اینقد حرف میزنه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از یه ربع صدای اف اف بلند شد سرهنگ سمیعی بود درو زدم و بعد از دو سه دقیقه جناب سرهنگ اومد داخل و من واسش احترام گذاشتم بهارم یه نگاه به من انداخت و وقتی دید احترام گذاشتم اونم به احترامش از جاش بلند شد، بعد از سلام و احوالپرسی جناب سرهنگ رو یه مبل تک نفره نزدیک بهار نشست که بهار سریع رو کرد سمت جناب سرهنگ و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - جناب سروان چرا من و آوردید اینجا؟ چرا به خانواده م گفتید جونم در خطره؟ چرا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خخخخ به جناب سرهنگ گفت جناب سروان! سرهنگ نزاشت بقیه ی حرف سو بزنه و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ - یه لحظه صبر کن الان میگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مکث کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ - در جریان هستی که تو یه نویسنده با شهرت جهانی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار یه لحظه شوک زده نگاش کرد و بعد پوزخندی زد و با لحن پرتمسخری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - هه بله در جریانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی تربیت! سرهنگ چند ثانیه بدون حرف نگاش کرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ - دو ماه دیگه قراره یه جشنواره برگزار بشه که توی اون جشنواره باید یه فیلم درحال ساخت درمورد دفاع مقدس معرفی بشه که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مکث کرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ - شما فیلمنامه ی این فیلم و می نویسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - کی گفته که من فیلمنامه می نویسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ نفس شو کلافه بیرون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ - اگه اجازه بدید براتون توضیح میدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار بی خیال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - می شنوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ - ببینید واسه کشورما این فیلم خیلی مهمه و ما نیاز به یه نویسنده ی ماهر داشتیم توی بحث ما درمورد انتخاب نویسنده یکی از دوستان شمارو معرفی کردن اولش مخالفت کردیم ولی بعدش که درمورد شما و سطح محبوبیت تون تحقیق کردیم قرار بر این شد که اگه شما قبول کردید این فیلنامه رو شما بنویسید اگرم نه که یه نویسنده ی دیگه مینویسه ولی متاسفانه ما تو بخش مون یه عامل نفوذی دلشتیم که گزارش داده بود شما میخواید فیلنامه رو بنویسید و اینم بدونید که اگه شما این فیلنامه رو بنویسید این فیلم پخش جهانی میشه و به نفع خیلی از کشورها از جمله آمریکا نیست و اونا الان ممکنه برای جلوگیری از به خطر افتادن اهداف شون شمارو بکشن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار رنگ پریده داشت به سرهنگ نگاه می کرد وقتی نگاه سرهنگ و متوجه خودش دید سریع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - اگه من نخوام این فیلنامه رو بنویسم چی میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ بی تفاوت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ - هر طور میل تونه ولی در هر صورت کشورای دیگه فکر می کنن که شما نویسنده ی این فیلنامه هستید و هرطور شده پیداتون می کنن و میان سراغ شما، اگه شما نوشتن این فیلنامه رو قبول کنید که ما از شما محافظت می کنیم اگرم نه که دیگه از اینجا به بعدش به ما مربوط نمیشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار ترسیده داشت به جناب سرهنگ نگاه می کرد، دیگه اینجوریا هم که جناب سرهنگ گفت نبود حتی اگه قبول نمی کرد دورادور هواشو داشتیم! رو کرد سمت من و با صدای تحلیل رفته ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - علی بپر یه آب قند بیار فشارم افتاده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب نگاش کردم که جناب سرهنگ با صدای بلند خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ - رستاخیز برو واسه خانم بزرگمهر آب قند بیار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصی به بهار نگاه کردم و لبامو بهم فشار دادم و رفتم تو آشپزخونه و یه لیوان برداشتم و آب ریختم توش و چندتا قند انداختم تو آب و شروع به هم زدن کردم، کوفت بخوری آخه به من چه اه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو نشیمن و دوباره سرجام نشستم و آب قندو دادم به بهارو چشم غره ای بهش رفتم، بهار آب قندو یه تفس سرکشید و چندتا نفس عمیق کشید که سرهنگ گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ - خب حالا خانم بزرگمهر قبول می کنید یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار با ناراحتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - مگه چاره ی دیگه ای هم دارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جناب سرهنگ چیزی نگفت که بهار ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - باشه ولی من هیچ تجربه و اطلاعات خاصی درمورد دفاع مقدس ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جناب سرهنگ لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ - نگران اون نباشید چندتا کتاب مرتبط براتون میارم و چند نفرم تو این کار کمک تون می کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار عصبی به سرهنگ نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - من گروهی نمی نویسم فقط خودم می نویسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ متعجب نگاش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ - هر طور میل تونه پس چند نفر که تو جنگ بودن و جنگ و با چشمای خودشون دیدن میفرستم تا سوالاتتونو ازشون بپرسید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - اوکی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ یکم دیگه هم باهاش حرف زد و خداحافظی کرد و رفت، بهارم بدون حرف خیره شده بود به میز! یه دو ساعتی گذشت که بهار چیزی نگفت که نگران شدم و با لحنی که نگرانی مو نشون میداد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بزرگمهر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار عصبی نگام کرد و با لحن عصبی تری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - بهار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و مثل میرغضبا داشت نگام می کرد دستامو به نشونه ی تسلیم آوردم بالا و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه بهار! خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار بی تفاوت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - خوبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مکث کرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - یه دفتر و یه خودکار بهم بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم از تو کتابخونه به دفتر و یه خودکار برداشتم و اومدم پیش بهار نشستم و گذاشتم شون رو میز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار بی حرف دفتر و خودکارو برداشت و شروع به نوشتن کرد، یه سه ساعتی گذشت و اون بیست یا شایدم سی صفحه ای نوشت و یه بار خوندش و یه جاهایی رو خط زد و بعضی جاهاهم یه چیزی اضافه کرد و لبخندی زد و دادش به من و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - بخون و نظر بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه نخونمش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار متعجب نگام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی تفاوت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با کتاب رابطه ی خوبی ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار اخم کرد و با لحن دستوری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - بگیر بخونش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی خوام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار بدجنس نگام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - باشه نخون ولی منم به مافوقت میگم نخوندیش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب بگو! من وظیفه م چیز دیگه ست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - اگرم گفنن چرا کارت ضعیفه؟ میگم همیشه یه نفر رمان مو می خونه و ایراداشو از دید خودش میگه و من اون ایرادارو رفع میکنم ولی وقتی به مامور شما گفتم رمان مو بخونه گفت نمیخونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب نگاش کردم که بدجنس نگام کرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واسه خودت بد میشه بهت میگن حاصل زحمات مونو به باد دادی و غیره و غیره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصی نگاش کردم و دفترو ازش گرفتم و شروع به خوندن کردم و هر لحظه بیشتر از قبل تعجب می کردم اینارو جوجه نوشته؟!! داستان درمورد یه پسر تهرانی بود که بالاخره بعد از چندسال جواب بله رو از عمه ش میگیره و قراره بره خرمشهر برای جشن نامزدی شون ولی تو بمبارون خرمشهر خانواده ش و عشقش میمیرن و هنوز ازدواج نکرده باید عروس شو خاک کنه! (دوستان به احتمال قوی یکی از رمانام موضوعش این باشه سخنی از نویسنده) تا اینجا نوشته بود خیلی خوشم اومد، پرتحسین نگاش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خوبه، آفرین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - مرسی نظر لطفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حقیقته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار لبخندش پهن شد و چیزی نگفت دفترو گرفت و دوبارا شروع به نوشتن کرد دو سه ساعتی پشت سرهم نوشت و دوباره از اول خوندش و ویرایشش کرد، منتظر بودم بده بخونمش که دفترو بست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - گشنمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب و لوچه م آویزون شد و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیدی بخونمش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار بدجنس نگام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - نوچ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار بی تفاوت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - چون گشنمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب تو گشنته چه ربطی به من داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار یه لبخند ژکوند تحویلم داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - خب به شرط میزارم فیلمنامه رو بخونی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع بدون فکر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر شرطی باشه قبوله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار ریز خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - واقعا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره واقعا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار لبخند پهنی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - برو واسم غذا درست کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چییییی؟ عمرا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمرا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار بدجنس خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار - پس فیلنامه رو بهت نمیدم بخونی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لب و لوچه ی آویزون نگاش کردم ولی واسش غذا درست نمیکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه گذشت که بهار دوباره شروع به نوشتن کرد خانمای بازیگرم غذا سفارش داده بودن و غذاشونو خوردن رفتن تو اتاقاشون یه دو ساعتی گذشت که بزرگمهر دفترشو بست و برداشتش و رفت تو آشپزخونه و از تو یخچال قالب پنیرو برداشت و دوتا نونم درآورد و نشست رو میز و نون پنیر خورد، کاملا معلوم بود دست چپش هنوزم دردش میکنه، عذاب وجدان گرفتم ای کاش واسش یه چیزی درست میکردم که بخوره! اه به من چه، اصلا می خواست یاد بگیره غذا درست کنه والا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینقد تو فکر بودم که بهار میزو جمع کرده بود و داشت می رفت طبقه ی بالا خودمو بهش رسوندم و پشت سرش راه افتادم رفت تو اتاق و بی توجه به حضور من خودشو پرت کرد رو تخت و چشماشو بست منم نشستم رو یه صندلی یه دو ساعتی گذشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار خواب بود که صدای شکستن چیزی اومد بعدم که یه نفر پشت سر هم به پنجره سنگ میزد، هه چقد زود دست به کار شدن آروم از جام بلند شدم و کلت مو در آوردم و ماشه رو کشیدم و سریع پرده رو کشیدم که با چیزی که دیدم یه لحظه احساس کردم یه پارچ آب یخ رو سرم ریختن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروان حسینی رو با یه طناب پشت پنجره دارش زده بودن ولی هنوز تکون می خورد یعنی زنده ست سریع پنجره رو باز کردم و از چهارچوب پنجره رفتم بالا و طناب و بریدم و با هر سختی که بود آوردمش تو اتاق که البته اینقد سر و صدا کردم که بهار بیدار شد و جیغ خفیفی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسینی مرتب سرفه میکرد و گردنش و ماساژ می داد یه لیوان آب به خوردش دادم رو تخت خوابوندمش،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دو سه دقیقه ای گذشت که متوجه شدم بهار نیست در اتاقم باز بود، پرترس اطراف و نگاه کردم از طبقه ی پایین صدای شلیک گلوله اومد سریع از اتاق اومدم بیرون و از پله ها رفتم پایین، یه نفر بهارو گروگان گرفته بود و رو به بچه ها گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گروگانگیر - جلو نیاید وگرنه میکشمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشتش به من بود چقد صداش آشناست، کسی حواسش به من نبود آروم و بی صدا دستبندو درآوردم و تو یه حرکت سریع اسلحه شو ازش گرفتم و با یه ضربه اسلحه شو از دستش گرفتم و بدون اینکه بهش اجازه بدم کاری بکنه بهش دستبد زدم و رو به ستوان رستمی عصبی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی اینا اومدن تو خونه شما کجا بودید؟ هان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستمی سرشو انداخت پایین و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستمی - به خدا هیچ چیز مشکوکی ندیدیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ی وحشتناکی بهش رفتم که ساکت شد، نقاب گروگانگیرو در آوردم، متعجب و ناباور به شخصی که میدیدم نگاه کردم ای... اینکه... اینکه سهیله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پردرد چشمامو بستم و باز کردم که پوزخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل - جا خوردی عزیز دل مامان و بابام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که ناباور داشتم نگاش میکردم به سختی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل غمزده نگام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل - چون میخواستم به قولم عمل کنم من همیشه مخالف تو هستم و خواهم بود آقای دزد محبت پدر و مادرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوک بدی بهم وارد شده بود یعنی اون می خواست بهارو بکشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه امکان نداره اون هرچی که باشه آدمکش نیست ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.