خستگی و عشق و منطق. درک من از زندگی؟ قوی ترین بعد در طول زندگی؟ کدوم نقطه ی مبهم زندگی رو پررنگ کنم و به کدوم حسرتی که تو دل مونده بپردازم؟ تنهایی رو با چی پر کنم و اندوه و غصه رو چه جوری پنهون کنم؟ نسل من… نسلی که داره حروم میشه. نسل من تنهاست من تنهام و بی کس. من کسی هستم که باید باشم و بمونم و بجنگم. کی منو درک میکنه؟ کی برای باورهای من ارزش قائل میشه؟ من دختری از تبار آدم و حوا. من دختری تنها و بی آلایش. زیباییم تنها ملاک خواسته شدن. راستی اگر روزی نبود این زیبایی، باز هم خواسته میشدم؟ جنگ بر سر من یا زیبایی من؟ جنگ بر سر شخصیت و بودن من یا بر سر چشمان سبزم؟حق من چیه؟ حق من از این تکرار غریبانه روزهام چیه؟خیلی عجیبه…دختر که باشی اگه زیبا باشی عادت ماهانه شدنتو هزار نفر ناز میکشن ولی… اما… اگه قیافه نداشته باشی، عاشقانه ترین احساساتتم خریدار نداره. چقد بده دختر بودن و چقد بدتر زیبا بودن… پایان خوش

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۱۱ دقیقه

مطالعه آنلاین غریبانه
نویسنده : سپیده فرهادی

ژانر : #عاشقانه

خلاصه :

خستگی و عشق و منطق. درک من از زندگی؟ قوی ترین بعد در طول زندگی؟ کدوم نقطه ی مبهم زندگی رو پررنگ کنم و به کدوم حسرتی که تو دل مونده بپردازم؟ تنهایی رو با چی پر کنم و اندوه و غصه رو چه جوری پنهون کنم؟ نسل من… نسلی که داره حروم میشه. نسل من تنهاست من تنهام و بی کس. من کسی هستم که باید باشم و بمونم و بجنگم. کی منو درک میکنه؟ کی برای باورهای من ارزش قائل میشه؟ من دختری از تبار آدم و حوا. من دختری تنها و بی آلایش. زیباییم تنها ملاک خواسته شدن. راستی اگر روزی نبود این زیبایی، باز هم خواسته میشدم؟ جنگ بر سر من یا زیبایی من؟ جنگ بر سر شخصیت و بودن من یا بر سر چشمان سبزم؟حق من چیه؟ حق من از این تکرار غریبانه روزهام چیه؟خیلی عجیبه…دختر که باشی اگه زیبا باشی عادت ماهانه شدنتو هزار نفر ناز میکشن ولی… اما… اگه قیافه نداشته باشی، عاشقانه ترین احساساتتم خریدار نداره. چقد بده دختر بودن و چقد بدتر زیبا بودن…

پایان خوش

مقدمه

چه احساس عجیبی...

چه تقدیر غریبی...

دوباره سایه ی یه مرد...

دوباره باور یه درد...

دوباره زخم...

دوباره آه...

یه بازی پر اشتباه...

بازم یه بن بست جدید...

بازم یه بازی و نبرد...

جزر و مد دریاس...

حضور این احساس...

آری باور کن این بار...

تجاوز به روح و پاکیزگی...

زیبایی و حتی باکره گی...

دوباره من...

دوباره زن...

این منو تکرار غریبانه...

این تو و حرفهای ناگفته...

رسیده به پایانه...

مسافر غریبانه...

(فصل اول)

چقد عوض شده بود. همه چیز مث یه خواب بود. باورم نمیشد. یعنی داشت به همین آسونی از پیشمون میرف؟ حس و حالمو نمی فهمیدم. نمیدونستم باید خوشحال باشم از اینکه داره اینجوری میره یا ناراحت باشم از اینکه داره میره... چقد عجیب و باور نکردنی بود. چرا بین این همه آدم با راشا؟ هنوزم باورم نمیشه. انگاری دارم تو خواب راه میرم. انگار همین دیروز بود. آره انگاری همین دیروز بود که من خوب یادمه. وقتی برا بار اول راشا رو دید چه حالی شد؟ چقد گریه کرد و چقد... چقد زندگی آدما عجیب غریبه! نگاش کن کی باورش میشه این خواهر بزرگ من باشه که لباس عروس تنش کرده و در کنار راشا نشسته باشه. نه اینکه عجیب باشه ها نه خیلی طبیعی بود. خوب بالاخره هر دختری یه روز ازدواج میکنه... اما با اخلاق خانواده من یه نمه که چه عرض کنم. فراتر از یه نمه عجیب میزد. مامان همیشه عاشق فامیلش بود و حتی خود تندیس هم عاشق بود. عاشق اینکه با فامیل مامان وصلت کنه. عاشق این بود با رادین ازدواج کنه اما... چه میدونم میگن قسمت اینجوری بود. قسمت اینجوری بود یعنی چی؟ یعنی قسمت این بود رادین به هر علتی که معقول و غیر معقول بود بزنه زیر قول و قرارش با تندیس و بعدم تندیس با راشا آشنا بشه و ازش خوشش نیاد اما راشا پیله کنه و هی بره و بیاد و با اخلاق گند بابا که هی از در میندازتش بیرون از پنجره میاد تو تندیس خامش بشه و دس و پا بزنه واسه اینکه رضایت بابا رو بگیره؟بعدم دوسال منتظر بشینن که هم بابا رضایت بده بعدم دو سال منتظر بشینن راشا خودشو ببنده و بتونه یه عروسی بگیره و یه خونه اجاره کنه و دست زن عقد کردشو بگیره و با خودش ببره؟ نمیدونم این چه قسمتی بود آخه؟ راشا کجا و تندیس کجا؟ راشا کجا و تندیس رتبه سیصد و پنجاه و خرده ای کنکور کجا؟ راشا دیپلمه ساده کجا و تندیس عشق درس و قید دانشگاه زدن به خاطر مردی که نمیخواس همسرش ازش سرتر باشه کجا؟ من که هیچ وقت از این قسمت عجیب و غریب سر در نمیارم. خدایا نمیخوام کفر بگما اما گیج نمیشی بین این همه قسمت عجیب و مذخرف ما آدما؟ خدایا چقد وقت داشتی اینقده قسمت آدما رو رنگو وارنگ طرح زدی؟

یه نفس عمیق میکشم و بازم خیره میشم به صورت بزک شده تندیس. خداییش ناز بودا.حالا نمیگم نازه چون خواهرمه. اگه الان خودش اینجا تو افکار پریشون من بود و میدید من دارم قربون صدقه ش میرم علاوه بر شاخ یه چیزی اون پشت مشتا جای نشیمنگاهش در میاورد. خوب معلومه من و تندیس هیچ وق مث آدم باهم رابطه نداشتیم. همش می زدیم تو سر و کله هم و همش واس هم خط و نشون می کشیدیم. هی این مامان میگفت وای خجالت بکشید و ما به جای خجالت گیس همو می کشیدیم. اما بازم هر چی بود خواهر بودیم. گوشت همو میخوردیم استخون همو دور نمینداختیم که... حالا هم که بالاخره تندیس شوهر کرد و اون یه دونه اتاق و اون کامپیوتر فکستنی دو زاری شد برا من...حالا که به آرزوم رسیده بودم پس بهتر بود با خودم منصف باشم. دلم براش تنگ میشد. برای اون خواهر مظلوم و سختی کشیده م تنگ میشد. تندیس من. خواهر من... بازم یه نفس عمیق می کشم و سعی میکنم با چشای بسته چهره بدون آرایششو به ذهنم بیارم.هوووم آره من این تندیسو بیشتر دوس داشتم... پوستش مث برف سفیده. ابروهاش نازک و مشکیه اونقد که هیچ وقت نیازی به تمیز کردن نداشت و هلالی خدایی بود. چشاش... چشای گرد و زیادی درشت مشکی رنگ و یه بینی معمولی نه کوچیک و نه بزرگ. لبای جم و جور و صورتی که الان یه رنگ قرمز جیغ نشسته بود روش خوب عروس شده بود دیگه... چشامو باز کردم و نگاش کردم. چقد عوض شده بود. اما خودمونیما همین چشایی که همیشه بهش لقب گاوی میدادم نگا چه راشا کشی شده... به خاطر درشتی و گردی آرایش چشاش بیشتر از بقیه جاهای صورتش به چشم می اومد. اندام درشتی که داشت باعث میشد بیشتر از سنش نشونش بده. هر کی ندونه فک میکنه این خواهری من چن سالشه به خدا همش بیست و یک سالشه اما با این چهره و اندام کم کم بیست و پنج رو میزنه. هی وای من... اگه الان میشنید چی راجع به سنش گفتم از سر در همین تالار آویزونم می کرد. که چی؟ سن منو بردی بالا نفس کش؟

آخی یادش بخیر...لباس عروسشم قشنگ بودا.هووووم دکلته م بود. وا پ داماد کوش؟ نکنه تو اون فاصله که چشام بسته بود راشا رفته بود قسمت مردونه؟ مگه چقد چشام بسته بود؟ شونه هامو انداختم بالا و نگاش کردم. تنها نشسته بود و به مهموناش نگا می کرد. درست نقطه مقابل من بود. من پوستم گندمی بود و چشام نه درشت بود نه ریز و رنگ سبزش بیشتر از هر چیزی تو چشم می اومد. ابروهام برخلاف تندیس پهن و قهوه ای بود و بینیمم درس مث تندیس بود و لبامم ای بدک نبود.بازم نه مث تندیس ریز و جم و جور بود نه اونقد بزرگ و قلوه ای. معمولی بود.همون تنها نقطه قوت صورتم رنگ چشام بود. اندامم هی بدک نبود اما درشت نبودم مث تندیس... البته پس از تلاش خفن و بسیاری که تو کلاس ایروبیک انجام دادم و بعدم رژیمای سخت و طاقت فرسا این ریختی شده بودم وگرنه ما کلاً به خانواده پدری رفتیم از لحاظ جسته و اینا... بازم یه نفس عمیق میکشم... مثلاً عروسی خواهرم بودا. یه دونه خواهرم که بیشتر نداشتم. البته جز اون خواهر برادر دیگه ای هم نداشتم.بازم یه افسوس نشست تو دلم و بی اختیار تو دلم باعث و بانیشو لعنت کردم. خدا بگم چی کارش کنه؟ آخه مگه میشه این آدمو نفرین کرد؟ آدمی که مثلاً اسم پدر و یدک می کشید. حتی نفرین کردن هم کمش بود. ای کاش بچه ش نبودم اونوقت میگفتم خدا کسی رو که باعث شد برادر شیش ماهه من که دنیا نیومده تو شکم مامانم از بین بره لعنتش کنه. سرمو با نفرت تکون دادم و یادم افتاد که یه ذره آرایشم تو صورتم نداشتم. ایول به من میگن یه بانوی پاکدامن... یه دست کت و دامن کرمم تنم بود و از دور داشتم با حسرت به تنها دارایی زندگیم یعنی خواهرم نگاه می کردم. به تندیس که داشت می رفت و از این به بعد تنها میشدم.واقعاً مث یه تندیس شده بود. چقد غصه م گرفته بود. باورم نمیشد داره میره.اصن بی خیال. خوش به حالش چقد راحت شد که داره میره. ای کاش منم میتونستم برم. تندیسم. خواهر نازنینم خودت خوب میدونی که من هیچ وقت طاقت تو رو نداشتم و هیچ وقتم نمیتونم صبوری تو رو داشته باشم. تو که منو میشناسی من چه پاچه پاره ایم. میدونی که تو این یه موردم به بابامون رفتم.

-ببینم چرا خواهر کوچولوی عروس اینجا تنها نشسته؟ هان؟

سرمو بلند کردم و به پروا نگاه کردم. دخترِ خاله کوچیکم بود. خاله مهشید... پروا همسن تندیس ما بود. اونم درس مث من دانشجو بود و یه برادر کوچیکتر از خودش داشت. برادرش پویان سه ماه از من کوچیکتر بود و اونم نوزده سالش بود. پروا و تندیس با هم خیلی صمیمی بودن اما از وقتی که پای راشا تو زندگی تندیس باز شد این صمیمیت جاشو به روابط خانوادگی داد و جاشو صمیمیتی که من زوری زوری به پروا قالب کردم پر کرد.

-باورم نمیشه پروا...

کنارم نشست و درس مث من به تندیس نگاه کرد. اما نگاه من کجا و نگاه پروا کجا؟

-درکت میکنم. یه خورده غیر قابل باور بود. اما فکر نمیکنی بعد از گذشت چهار سال دیگه باید باورت شده باشه؟

یه هوووووم بلن بالا کشیدم و سرمو به چپ و راس تکون دادم:

-میدونی پروا؟ باور اینکه دیگه از امشب توی اون خونه تنهام برام خیلی سخته. تو که از همه چیز خبر داری...

به جای جواب یه نگاه قشنگ به چشام انداخت و یه لبخند تلخ زد.تو چشاش شیطنت و شادی موج میزد. یه دختر قوی و دوس داشتنی بود. روحیه بی نظیری داشت. آرامشی داشت فوق باور. مشاور خوبی میشد اگه رشته روانشناسی رو دوس داشت اما حسابداری رو ترجیه داد.تو سخت ترین مشکلات بهترین تصمیما رو میگرفت. جنگجوی خوبی بود در مقابل سرنوشت و زندگی. میتونست و باور داشت که میتونه.

نمیدونم اون لحظه به چی فکر می کرد اما من داشتم به روزگاری که باید از این به بعد اونجا می گذروندم فکر میکردم. تا قبل از امشب همیشه مدافعم تندیس بود اما از امشب توی خونه ای که مامانم ناراحتی قلبی داره و بابام... راستی بابام که چیزیش نبود اما از نظر من یه بیماری روانی مزمن داشت که تحت تاثیر تریبت خانواده ش بود و اما خودم... منم توی اون خونه دیگه کم کم داشتم بیماری ضعف اعصاب می گرفتم... شایدم گرفته بودم حالیم نبود اما افسردگی رو صد در صد گرفته بود و هیچ شکی توش نبود...

-همیشه تندیس و کنار رادین تصور میکردم. نمیدونم چرا اینجوری شد. هضم راشا برا من خیــــــــلی سخته...

-همیشه زندگی اونجوری که ما میخوایم نمیشه عزیزم. تندیس خیلی راحتتر از تو و خاله تونس باهاش کنار بیاد.چون مجبور بود. همونطوری که من تونستم کنار بیام. تو شاید یادت نیاد اما تندیس خوب یادشه...راتین و من... ما که بچه بودیم خیلیا میگفتن شما دو تا باید باهم ازدواج کنید. خاله مهوش همیشه میگفت پروا رو میگیرم برا راتین... اما اینو خوب یادت میاد همونطوری که میگف تندیسو میگیرم برای رادین... اما تیهو زندگی آدما تو بچگی عالم خاص خودشو داره... اون موقع من و راتین بچه بودیم همونجوری که تندیس و رادین بچه بودن. من بزرگ شدم. راتین و رادین و تندیس هم بزرگ شدن. ما هممون بزرگ شدیم و عقایدمون عوض شد. تو اون عالم بچگی خیلی چیزا قشنگه اما وقتی بزرگ میشی همه چی رنگ عوض میکنه.وقتی بزرگ میشی معیار میاد جلو چشمت. نظرت با بچگی زمین تا آسمون فرق میکنه. تو عوض میشی و میخوای دنیا و سرنوشتت رو خودت بسازی. دوس داری ماجراجویی کنی و یه چیز جدید کشف کنی. یه چیزی به اسم احساس. حالا احساسم به حساب نیاریم دوس داری خودت انتخاب کنی نه اینکه بقیه انتخاب کنن برات. اگه یه کم عاقل باشی دوس داری آدمی که میاد سراغت رو خوب بشناسی و محکش بزنی و چیزای جدید ازش یاد بگیری و دیگه دلت نمیخواد درگیر احساسات کودکانه ت بشی و واس خوش آیند دیگران انتخاب کنی.

یه نفس عمیق کشید و بعد با یه حالت خاص که انگار داشت غرق میشد تو خاطراتش گفت:

-خوب یادمه تو همون عالم بچگی یه بار که قضیه ازدواج من و راتین بین خانواده هامون جدی شده بود راتین جوگیر شد و پاشد برای من یه زنجیر و یه پلاک اورد. نمیدونم اون موقع ها از کجا گیرش اورده بود اما به خدا اونقد حرفای بزرگترا روش تاثیر گذاشته بود که بهم گفت پروا بیا این زنجیرو بنداز گردنت و همیشه یاد من باش تا وقتی بزرگ شدیم و خواستیم باهم عروسی کنیم خوشگل ترشو برات میخرم بعدم خودش سر خوش سر خوش انداخت گردن من. منم که عینهو خر کیف کرده بودم هر جا میرفتم باهاش کلی پز میدادم و از خودم دورش نمیکردم...

بعدم زد زیر خنده. یه خنده پر شوق و قشنگ که منو به وجد اورده بود.آخه بار اول بود پروا داشت راز دلشو برای من میگفت. بار اول بود که داشت از خاطرات بچگیش پرده بر میداشت. با اینکه من همه جیک و پوکم پیشش بود اما اون همیشه حد و رعایت میکرد. نمیدونم شاید به خاطر دو سال اختلاف سنی که با هم داشتیم یا شایدم کلاً ذاتش اینجوری بود که تا مجبور نمیشد پرده از رازش برنمیداشت و من هنوز بعد گذشت چهار سال نفهمیده بودم پسری توی زندگیش هست یا نه که اینقد کله ش تو گوشیشه و یه بند در حال اس ام اس بازیه. شایدم چون رفتارش خاص بود منم هیچ وقت به خودم اجازه نمیدادم ازش راجع به این موضوع چیزی بپرسم وگرنه من ذاتاً فضول و کنجکاو بودم.

-جالبش میدونی کجا بود تیهو؟ اینکه یه هفته بعد تو پارک سر خیابونمون زنجیرم گیر کرد به یه میله و پاره شد. اینجاشو گوش کن که من چه جوری زدم تو پر راتین... ههههه. زنجیر و برداشتم و بردم دادم بهش و گفتم بیا راتین این واسه خودت. پاره شد... خوب بچه بودم دیگه...چه میفهمیدم چی به چیه؟ باورت نمیشه اگه اون موقع راتین میتونست دندونامو میریخت تو شکمم اما فقط بهم گفت به روح اعتقاد داری؟ ههههههه! گفتم نه ندارم!

-احیاناً نپرسید عمه چی داری؟

-بدبختی اونم ندارم. البته بهش اعتقادم نه دآآآآآآآآآرم.

همینجوری که داشتم غش غش میخندیم چهره راتین رو هم تو اون لحظه تصور میکردم. فک کن چقده بامزه میشد... راتین پسر خاله مهوش بود. از رادین دو سال کوچیکتر بود و از پروا سه سال بزرگتر بود. اونقد این پسر محجوب و بی سر و صدا بود که خدا میدونه. همیشه سرش پایین بود و دنبال کارای خودش بود. بود و نبودش هیچ جا حس نمیشد بس که بی سر و صدا می اومد و می رفت. بس که سرش تو لپ تاپش و درس و دانشگاهش بود. همه علاقه ش این بود درسش که تموم شد از ایران بره و دنبال رویاهاش باشه. همیشه میگف تو این مملکت نمیتونم زندگی کنم. تازگی ها هم تو یه اداره دولتی به عنوان یه کارمند عالی رتبه مشغول کار شده بود. بگذریم حالا با پارتی بازی و اینا بوده ها...من که چیزی نگفتم. یعنی شتر دیدی ندیدی...

خیلی دوس داشتم بدونم بعدش چی شد که راتین دنبال زندگی خودش رفت و پروام همینطور. درسته که خاله مهوش هم مث مامان عاشق این ازدواجای فامیلی بود و یه جورایی فقط داشت دل دخترای خواهراشو صابون میزد و با احساساتشون بازی می کرد اما پسراش چی کار میکردن؟ اون از رادین که به بدترین شکل ممکن با تندیس رفتار کرد. هنوزم دستبند یادگاری رادین تو کشو لباسای تندیس هستش. تا وقتی که سر و کله راشا تو زندگی تندیس پیدا شد اون دستبند تو دستای تندیس سنگینی می کرد. من درسته بچه بودم اما خوب یادمه وقتی رادین میخواست بره سربازی دستبند دست خودشو باز کرد و خودش با دستای خودش انداخت تو دست تندیس. من بچه بودم و از بس ماشالله فضول بودم از سوراخ کلید داشتم تو اتاقو نگا می کردم و میدیدم که با هم پچ پچ می کنن و تندیس آروم آروم گریه میکنه. اما بعدش چی شد؟ وقتی رادین برگش رفتارش صد و هشتاد درجه تغییر کرد. کجا رفته بود اون رادینی که واسه ی تندیس خوب و مهربون بود. هیچ وقت بعد اون ماجرا نفهمیدیم چی شد که رادین اینقد تغییر عقیده داد و دیگه سراغی از تندیس نگرفت.درسته تندیس داغون شد اما هیچ وقت سراغی ازش نگرفت و من خوب می فهمیدم این وسط فقط خواهر بیچاره من چیزی از عشق جز یه شکست نصیبش نشد و بعدم یه جورایی برای فرار از موقعیتی که داشت پنجه انداخت به اولین طناب رهایی و اونم کسی نبود جز راشا...

-پروا بعدش چی شد؟ چرا تو رفتی دنبال زندگی خودت و راتین هم پی زندگی خودش؟

یه لبخند زد و بعدم در حالی که داشت به تندیس نگاه می کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زندگی بازیای عجیبی داره. ما هر کدوممون دنبال چیزی بودیم که تو وجود هم نمیتونستیم پیدا کنیم. شاید وقتی که بزرگتر شدیم فهمیدم که بهتره ما با هم فقط دختر خاله پسر خاله باشیم. میدونی؟ من همیشه دنبال مرد شر و شیطون بودم. ورحیات راتین با روحیات من جور در نمی اومد...یه چیز خیلی جالب بهت بگم تیهو. شاید باورت نشه اما به جون خودم عین واقعیته...سال دوم راهنمایی بودم که به طور اتفاقی فهمیدم راتین با دوس دخترش بهم زده. بچه خیلی دپرس بود. یه روز کشیدمش کنار و گفتم چته؟ اولش خیلی نق زد اما بالاخره حاشا به عمل اومد دردش چیه. بعدم من واسه اینکه از اون حال و هوا خارجش کنم با یکی از دوستای خودم آشناش کردم. باورت میشه؟ من کسی که قرار بود با پسرخاله م مزدوج شه باعث آشنایی راتین با الهام شدم. ولی خدا وکیلی کلی حال کردم با این ایده باحالم. اصن من آخر روشن فکرم مرگ خودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکم چسبید کف زمین. یوهو فقط فک کن که چه حرکت انتحاری زده این بشر. خدایی من مونده بودم این بشر چیزی از عشق و علاقه میدونه یا نه...خودش برده راتین و با یه دختر دیگه آشنا کرده. ای جان چقد این دختر باحاله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطوری که میخندید بلن شد و دستمو کشید و با شیطنت فقط فقط خاص خودش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-د بجنبون اون هیکلو دیگه تیهو؟ واسه غصه خوردن وقت زیاده ها!بیا یه امشبو بی خیالی طی کن جا دوری نمیره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پوزخند رو لبم نشست که معنیش دقیقاً این بود. تو چی میفهمی پروا؟ تو که از هر لحاظی خدا بهت نگاه کرده. کاش من جات بودم. کاش من مامان و بابای تو رو داشتم. کاش... سرشو نزدیک گوشم کرد و انگاری که بو کشیده باشه چی میگم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با غصه خوردن چیزی عوض نمیشه به خدا بارها با هم حرف زدیم. چی درست شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه قطره اشک بی اختیار چکید رو صورتم.خاک عالم تو سرت تیهو با این نفهم و بیشعور بودنت. همین یه نفرو داریا ببین میتونی با خزعبل فکر کردنت اینم بپرونی؟ اما خداییش دیگه داشتم کم می اوردم. تندیس می رفت و من با همه خیره سریم سختم بود تنهایی توی اون خونه. پروا منو کشید تو بغلش و آروم آروم پشتمو نوازش کرد. از همونجا چشمم به مامانم که ساده تر از من توی مجلس نشسته بود خورد. انگاری مامانم غم داشت. یه غم عمیق. انگار نه انگار مجلس عروسی دخترش بود. پروا خیلی شیک تر از من تو مجلس حاضر شده بود. موهاشو شینیون کرده بود و شیک ترین لباس شبو پوشیده بود. یه نفس عمیق کشیدم و خودمو از بغل پروا بیرون کشیدم. کاش این شب زودتر تموم شه و من همون دختر خیره سر بشم اصن چه معنی میده من اینقده رویایی شده باشم؟ من کجا و این همه احساس؟ جلل الخالق...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پروا رفتیم وسط مجلسو و سعی کردم فارغ از فکر و خیال خودمو به جشن امشب بسپرم... امشب یه شب فراموش نشدنی بود برای تندیس و راشا نه برای من... با این حال این تندیس چشم امیدش به من بود. به منی که انگار نه انگار صاحب مجلس بودم.والا به قرآن این پروا و خاله ها و خانواده پدریم بهتر از ما و شیک تر از ما تو مجلس حاضر شده بودن و پروا مث پروانه دور مهمونا می چرخید و به میزا جای من الاغ سر میزد و ازشون تشکر می کرد و پذیرایی می کرد. خدایا چقد من این دخترو دوس دارم فقط خودت میدونی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیرون وایساده بودم و منتظر بودم تندیس و راشا سالنو ترک کنن. وای که چقد دیر شد. معلوم نبود اون تو دارن چی کار میکنن بابا همه معطلن د بیایید بیرون دیگه. ااااااه. احساس بدی داشتم.حس می کردم یه چیزی رو جا گذاشتم.یه کلافگی مسخره داشتم که نمیتونستم آروم وایسم. اما همه چیز سر جاش بود. از وقتی چادری شده بودم این حس عجیب و غریبو با خودم داشتم. وقتایی که مث الان عروسی می شد و سرم نمی کردم همش حس می کردم یه چیزی رو جا گذاشتم الانم واسه همین حس مذخرف بود که معذب وایساده بودم تا بیان و تو ماشین بشینن. من همینجوری درگیر چادر و خودم بودم که یهو دیدم همه سوت و جیغ کشون دارن خروج عروسو دوماد و از سالن خبر میدن. ماشین عروس که یه ریو سفید گل زده بود دقیق جلو تالار پارک شده بود. تندیس وایساد. نگاش کردم. اول حس کردم داره منو نگا میکنه. یه لبخند اومد رو لبم اما هنوز تندیس محو بود. نه لبخندی نه چهره مهربونی نه هیچ رد آشنایی. چشاش یه حالت عجیبی به خودش گرفته بود. نگاش نگران بود. نگاش دلخور بود. نگاش یه چیز خاصی داشت.احساس خطر کردم. نمیدونم چی شد که بی اختیار چرخیدم و پشتمو نگا کردم. رادین بود که کنار راتین و پویان وایساده بود و با یه لبخند مکش مرگ من داشت به تندیس نگاه می کرد. سرمو چرخوندم و به راشا که گرم صحبت با مادرش بود خیره شدم. وای خدای من.. یه نفس عمیق کشیدم و با خودم فکر کردم یعنی هنوز نتونسته فراموشش کنه؟ دوباره برگشتم و به رادین نگا کردم. لعنتی هنوز خیره بود به تندیس. خاک عالم بر سرت هوار شه رادین... یه چشم غره از اونجا بهش رفتم و خودمو کشیدم تو مسیر دید تندیس و با چشم و ابرو به راشا اشاره کردم. یه نفس عمیق کشید و یه لبخند تلخ اومد رو لبش. خدا بکشتت رادین که اینقد باعث آزار خواهر من شدی. کم درد و رنج کشید تو زندگیش که توام حالا وایسادی اینجا با یه نگاه پشیمون داری آتیشش می زنی؟ خدا ورت داره از رو زمین و بذارتت همون جایی که خواهرمو گذاشتی... چقد بی رحم شده بودم چطوری دلم می اومد اینجوری پسر خالمو نفرین کنم نمیدونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تندیس سرشو به سختی چرخوند و به راشا نگاه کرد. نمیخواستم تو چشاش این رنگ پشیمونی رو ببینم. احمقانه بود اما حس می کردم پشیمون شده.و اما چرا؟ چرا باید پشیمون میشد؟ رادین که پشیمون نبود.اصن از نظر من راشا خیلی بیشتر قدر تندیسو میدونس چون با بدبختی بدستش اورده بود. این رادین کلاً شعور درست و حسابی نداشت. پسره ی مذخرف یهو از این رو به اون رو شد. شیطونه میگه برم بزنم شفله ش کنما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره به کمک راشا عروس ماهم نشست تو ماشین و کمی بعد خود راشا هم سوار ماشین شد. منم وقتی خیالم از بابت تندیس راحت شد با یه توپ پر برگشتم و رفتم سمت جایی که پسرخاله های عزیزم وایساده بودن. خوب که نزدیکشون شدم چشامو مث میخ فرو کردم تو چشای رادین و با عصبانیت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی که تشریف اوردید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخند مهربون زد که بیشتر چندشم شد. به جای اون پویان با صدای گرمش جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تبریک میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم چرخید سمتش. یه نسیم خنک رد شد تو تنم. چقد عوض شده بود. اصن امروز قرار بود همه از نظر من یه نمه عجیب غریب بیان. همشون عوض شده بودن. اون از تندیس و راشا و اینم از پویان...بار اول بود که با یه پوشش مردونه میدیدمش. همیشه لباسای شیک و اسپرت می پوشید و این بار اولی بود که توی عروسی می دیدم کت و شلوار تنشه. یه کت و شلوار شیک و خودش دوخت. معلوم بود وقت زیادی صرف خریدش کرده بود. همیشه همینجوری بود.شیک و مرتب میگشت. چقد آقا و متین به نظر می اومد با این لباسا...خوب اگه منم جای پویان بودم همینجوری میگشتم. درست مث پروا یا مث خاله و حتی مث شوهرش عمو فرهاد... نمیدونم اون عصبانیت چی شد که یهو جاشو به لبخند داد. لبام کش اومد و همونجوری که خیره خیره ذل زده بودم به چشای مث شبش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشاش مشکی و درشت بود. صورتش گندمی درس مث پوست خودم. موهاش پر و شلوغ و مشکی. بینیش یه نمه باد داشت. شاید به خاطر سن بلوغش. لباااااااش. یه لبایی داشت خفـــــن. پر و خشگل. صورتش معمولی بود. زیاد خشگل نبود، زشتم نبود. در کل جذاب بود. هیکلشو دوس داشتم. جدیداً باشگاه بدنسازی می رفت و واسه قد بلندی هم که داشت خوش هیکلتر نشونش میداد. همینجوری میخ صورتش بودم که صدای ناهنجار رادین منو به خودم اورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایشالله قسمت خودت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش. باز همون عصبانیت برگشت تو نگام. فکر نکنی یه وقت تیهو خانم چون مانع دید زدنت به پسرخاله شیکت شد این ریختی شدیا! اصن یه همچین تصوری نکن چون تو خیلی ازش کینه به دل داری این ریختی شدی.بعله قبول دارم که بد بازی داده بود تندیسو. اصن میخواستم بزنم نصفش کنم اما با همه خل و چل بازیام با زبون نبش دارم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نوبتی هم باشه نوبت شماست پســـــــرخاله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاش تلخ شد. صورتشو کشید تو هم. انگاری فهمید منظورمو. همونجوری که داشتم با چشام قورتش می دادم بازم صدای پویانو شنیدم. ای تو روحتون صن این دو تا امشب پاسکاریشون گرفته بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایشالله به زودی عروسی تو هم میشه. آسیاب به نوبت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واااااااای خدایا منو بگیر تا نزنم امشب این دو تا رو ناقص کنم شب عروسی خواهرم قاتل بشم. اصن این دو تا مرض داشتن و هی میخواستن منو حرص بدن. مردشورتو ببرن پویان که تا میام دو خط بهت بخندم هی جفتک انداختنت می گیره. الان اگه پروا اینجا بود خزعبلات تو رو میشنید که هی چشم غره بهت می رفت که... آخه من از دس تو روانی چی کار کنم؟ قسم حضرت عباستو باور کنم یا دم خروستو؟ با دست پیش کشیدناتو باور کنم یا با پا پس زدناتو؟ به کدوم سازت برقصم؟ یه بار خوبی! یه بار مشکل روحی روانی داری! اصن میدونی چیه؟ تقصیر منه تو رو آدم حساب میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دعوا نکنید بابا نوبت همتون میشه اما حالا زوده واستون. تیهو هنوز خیلی بچه ست واسه ازدواج...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هههههه نه بابا؟ نمیگفتی الان میدویدم دنبال شوهرا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راتین خان چه عجب ما چشممون به جمال شما روشن شد. نیستید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درگیرم تیهو. شما ببخش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم یه چشمک زد بهم که بی اختیار خندم گرفت. یاد حرفای پروا افتادم. یاد اون زنجیر یادگاری. جمله عاشقونه بچگی راتین و پروا. بعدم آشنا شدن راتین و الهام دوست پروا. خدایا اصن فکر نمیکردم راتین اینجور شخصیتی داشته باشه. یه نگاه به پویان که داشت با حرص نگامون می کرد کردم و در حالی که پشت چشم نازک می کردم کاملاً خواهرانه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما بی معذرت خواهی عزیزی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم یه قری به سر و گردنم دادم و یه نیم نگاهی نثار پویان و بعدم رادین کردم و رو به همشون گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بازم ممنون از اینکه تشریف اوردید. ایشالله جبران کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم منتظر نموندم ببینم چی میگن و فقط برای بار آخر نگاه خمارم حواله چشای ریز شده و مشکوک پویان کردم و با اون کفشای پاشنه بلند خودمو کشیدم کنار و آروم آروم به سمت ماشین بابا که کمی عقب تر پارک بود راهی شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی توی ماشین نشستم همه شیطنتم فرو کش کرد. نمیدونم چرا اما دلم میخواس میتونستم میزدم پویانو نصف می کردم. اگه الان مامان بود میگفت وای تیهو چقد سخت میگیری مگه بدبخت چی گفت؟ اما من که میدونستم این پویان خیلی موذی تر از این حرفاست. اصن خاک تو سرت تیهو که یه لحظه فکر کردی چقد آقا و متین شده.اصن این پسر لیاقت تعریف کردن نداره. جون به جونش کنن خیره سر و پرروس..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون شب بابا تندیس و راشا رو دس به دس کرد و منم هر جا رادین وایمسیاد از قصد می رفتم جلوش وایمسیادم که مبادا چشم تندیس بهش بخوره و خر گازش بگیره بزنه زیر همه چی.یهو جو بگیره فکر کنه این رادین آدم شده بدبخت راشا رو راهی تیمارستان کنه. اما انگاری تندیس هم حس کرده بود اینجا بوی کباب نیس و دارن خر داغ میکنن. همه نگاه های پر حسرت رادین هیچ پشیمونی در بر نداشت امشب بچه جوگیر شده بود و میخواست خودی نشون بده وگرنه من این قئم عجوز مجوزو می شناسم و میدونم که آدم بشو نیستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رفتن تندیس از خونه من خیلی تنها شده بودم. روزامو کلاسای دانشگاه پر می کرد و تلفنی صحبت کردن با تندیس. هنوزم که هنوزه بعد گذشت چن سال نمیتونستم راشا رو بپذیرم با اینکه پسر خوبی بود و در ظاهر تندیس راضی بود از انتخابش اما علت ناراحتی من از راشا دور کردن تندیس از ما بود. آخه یکی نیست بهش بگه چرا کرج؟ کیو دارید شماها تو کرج این خواهر بی نوای منو برداشتی بردی اون سر دنیا که نه خودش بیاد نه ما با این اخلاق ناسازگار بابا پاشیم بریم.هر چند میدونستم این تندیس کلاشم اینوری بیفته دیگه اینور نمیاد حتی کلاشو ببره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رفتن تندیس من و مامان رفت و آمدمون به خونه خاله مهشید زیاد شده بود! همین طور رفت و آمد خاله و پروا به خونه ما. خلاصه کلی با هم جیجی باجی شده بودیم رفته بود پی کارش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون روز تو خونه نشسته بودیم که خاله و پروا اومدن خونمون. اولش کلی با هم غیبت کردیم. اخ مرگ من نمیدونی که چه حالی میده این غیبت کردن از این و اون. وااااااااای هیچی مث این نخود خوردن و غیبت کردن حال نمیده به مرگ خودم. همینجوری درگیر بودیم و غیبت مینمودیم که زنگ درو زدن و من مث فشنگ پریدم پشت در و درو باز کردم و از دیدن پویان کم مونده بود نقش زمین بشم. باورم نمیشد که اومده اونجا. چی شده این بچه راه گم کرده و گذرش به خونه خاله ش افتاده. نکنه تو این کوچه هم آره؟ غلط نکنم دخترای این کوچه هم از حضور این پسر خاله ما مستفیض شدن که این بشر اومده این وری.از این رو اخمام مث چی گره خورد تو هم. اصن به من چه؟ بذار اینقد با این و اون دوس بشه تا جون از چشاش بزنه بیرون. بعدم پشتمو کردم به راه پله ها و بدون اینکه منتظر بشم بیاد طبقه سوم رفتم داخل آپارتمان و درو بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پویان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وا مامان پس چرا درو بستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه ادمای حواس پرتو به خودم گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وا حواس نمونده واسم که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم درو باز کردم و رفتم تو اتاقم و همون لحظه صدای بلند سلام پویان تو خونه پیچید.از همونجا یه دهن کجی شیک رفتم براش و بعدم همونجوری که قیافه برج زهرمار رو به خودم گرفته بودم از اتاقم اومدم بیرون و سلام کردم. چرخید سمتم. لبخند قشنگی رو لبش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام مادمازل!روزتون خوش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتماً الان منم باید بگم سلام موسیو پویان؟ نکــــــــبت. به همین خیال باش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-روز شما هم خوش. راه گم کردید پسرخاله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیر بانوی زیبا. آمدم احوالی از شما بگیرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگیرم؟ همه زدن زیر خنده و من پیش خودم فکر کردم این یه موزماریه که دومی نداره. به مرگ خودم منظورش همون حال گرفتن بود نه حال پرسیدن. برای همین چشمامو ریز کردم و در حالی پشت چشم براش نازک میکردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خوش اومدید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم رفتم تو پذیرایی و اهمیتی به ماچ بوسه خاله و بچه خواهر ندادم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله جون،پروا شما هم چایی میخورید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ما هم که بــــــــوق... خاله میبیبنی این دخترتو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه اهمیتی بش بدم چهار تا لیوان تو سینی گذاشتم تا پرشون کنم.همونجوری هم گوشامو تیز کرده بودم به مکالمه مامان و اون پویان خیره سر زبون دراز..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله قربونت بره برای شما که میریزه منظورش این بود بقیه هم میخورن یا نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ماله بکش خاله جونم. بِکـــــش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه زدن زیر خنده!با اینکه خودم نافرم خنده م گرفته بود اما یه دهن کجی خشگل رفتم براش و همونجوری که لیوانا رو پر می کردم تو دلم هر چی دری وری بلد بودم بارش کردم. پسره ی دیلاق شتر. اااااه فک کرده چقده بانمکه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سینی چاییو گرفتم جلوش و با همون اخم و تخم تعارفش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا ما چایی بخوریم یا خجالت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم میخواس سینی چایی رو بکوبم فرق سرش! اما نه حیف بود چاییا! باید اول لیوانا رو میذاشتم زمین بعد سینی رو می کوبیدم تو سرش! هههه تصور کن چه صدایی میده! زاااااااااارت. ایول... اما به جای این کارا یه لبخند یه وری نقش بست رو لبم و دوباره تاکید کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواهش میکنم! بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما در واقع قشنگ منظورم این بود! ببند تروخدا! چقد نمک می ریزی نمکدون! بدون اینکه نگاشو از چشام بگیره و یا من نگامو بگیرم خم شد سمتم و با دستش گره روسریمو گرفتو کشید و بازش کرد. فکم چسبیده بود کف اتاق. حالا خوبه موهای مکش مرگ منی هم نداشتم این اینقد پیله میکرد به این نیم پر روسری من.همیشه کارش بود! پسره ی فضول... همونجوری که شیطنت از چشاش بیداد می کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میدونی که من چایی دوس ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الله و اکبر! به مرگ خودم میخواستم سینی رو بکوبم فرق سرش و چایی بارونش کنم.اصن گور پدر لیوانا و چایی فوقش مجدد زحمت ریختن چایی رو میکشم!د آخه میمون تو که چایی دوس نداری پس چرا هی سوسه میای؟ جو عجیب سکوت کرده بودن و به چشم بازیای ما خیره شده بودن. همیشه همینجوری بودن. کلاً از مناظره من و این نیم وجب پسر لذت می بردن و وقتی ما صحبت می کردیم باهم، بقیه سکوت می کردن. ابرومو انداختم بالا و واسه اینکه روسری کامل از سرم نیفته سینی رو گذاشتم زمین و خودمم ولو شدم کنار مامان و دس بردم تا روسریمو درست کنم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من موندم این چارقد چیه میندازی رو دو تا شیوید موت. بابا ولش کن تروخدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واااااااااااای. دلم میخواست جف پا می رفتم تو صورتش تا دیگه اینقد احساس خوشمزه بودن بهش دس نده. من دو تا شیوید مو دارم؟ پس خودت چی داری بچه پررو؟ درسته مث قلم نقاشی می مونی و انگاری یه فرچه داره روی دو تا پا راه می ره. به من چه تو شبیه جارو می مونی؟ شیطونه میگه ورش دارم باهاش خونه رو جارو کنما بد گرد و خاکی شده همه جا! اصن تو این همه مو رو میخوای چی کار موقشنگ؟ اوووووم ایول چه اسم بامسمایی. از این به بعد بهت میگم مو قشنگ!فــــــــــک کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم منتظر اوامر جنابعالی بودم! ببینم اصن میدونی محرم و نامحرم یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وااااااا حالا ما شدیم نامحرم؟ خیلی بامزه ست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بامزه تویی گوله نمک...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم یه دهن کجی بهش رفتم که همه ترکیدن از خنده. یهو یادم افتاد هی وای من.ما دو تا تنها نیستیم و سه نفر هم دارن تماشامون میکنن.از این رو سرمو با خجالت انداختم پایین و سینی چایی رو کشیدم سمت خاله و پروا و تعارفشون کردم. یه خورده که گذشت و مامان و خاله مشغول صحبت شدن زیر چشمی به پروا که داشت با موبایلش ور می رفت خیره شدم. تو همون درگیری نگاهم بودم که حس کردم یه چیزی روی بازوم داره ویراژ میده. ریز ریز گردنم چرخید سمت بازوم که از دیدن یه سوسک روی بازوم جیغم رفت هوا و همونجوری که بالا و پایین می پریدم جیغ می زدم. بقیه یه دست می پرسیدن چی شده؟ اون وسط یهو چشمم خورد به پویان که غش کرده بود کف اتاق. همونجوری یهویی وایسادم و با سوءزن خیره شدم به این حیوون وحشی و موذی که داشت هر هر می کرد و پروا داشت سعی می کرد با نیشگون گرفتنش خفه ش کنه. به خاله که خیلی نگران خیره شده بود به صورتم نگاه کردم و آب دهنمو قورت دادم و سعی کردم برخلاف وحشتی که کرده بودم با آرامش برخورد کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیزی نیست خاله جون. سوسک بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سوســـــــــــــک؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای جیغ پروا که با تعجب پرسیده بود سوسک رفت تو مخم و از اونورم بازم این پویان موزمار ترکید از خنده و حالا خاله و مامان داشتن بالا و پایین می پریدن که دنبال سوسک موذی برگردن و به درجه بالای شهادت نایلش بفرمایند. از دیدن این صحنه خودمم خنده م گرفته بود و نمیدونستم باید چی کار کنم؟ نشستم زمین و سعی کردم مامان و خاله رو آروم کنم اما صدای هر هر خنده پویان بدجوری تو مخم بود و نمیدونستم به چی میخنده این موزمار یرقان زده و بدبختی اینجا بود پروا هم با نیش باز داشت با وسواس دنبال سوسک نامبرده می گشت و از حس هر چیز ریزی یه متر می پرید هوا. تو همین هاگیر واگیر که مامان و خاله درگیر پیدا کردن سوسک موذی بودن یهو پروا جیغش رفت هوا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایناهـــــــاش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایییییییی. چشمم خورد به سوسک مرده بیجان روی زمین. پروا جیغ کشید و خودشو کشید عقب و پویان همونجوری که ریسه می رفت سوسک رو گرفت دستش و جلو صورت پروا گرفتش و یه هـــــــو بلند کشید که باعث شد منم بی اختیار جیغ بنفش بکشمو خودمو بچسبونم به مامان که اونم خنده ش گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای پویان ولش کن. دست بهش نزن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله جان بکشش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله سوسک نیس که. این عروسکه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم ذل زد به صورت من... وقتی نگاه خیره شو دیدم خودمو جم و جور کردم و بازوی مامانو ول کردم. خاک عالم تو سرت تیهو این همش یه عروسک بود تو این ریختی خودتو کشیدی عقب؟اینجوری کولی بازی در اوردی. بزنم نصفت کنم؟ حالا سوسک بود که بود. موقع دیگه سوپر وومن میشدی می زدی نفله ش می کردیا ولی الان ببین چه ننه من غریبم بازی در اوردی! اااا خاک تو سرت نکنن حیثیت رو به باد دادی رفت. ببین این ورپریده چه هرهری داره می ره واسه خودش. سینه مو با یه اوهوم صاف کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببینمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این حرفم باعث ایش کشیدن پروا و دوباره ریسه رفتن پویان شد و در همون حال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واااااااای مامانمینا. فـــــک کن! غش نکنی دخترم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد بازم هر هر زد زیر خنده. عصبی و کلافه بودم. انگاری ماماینا تازه فهمیده بودن قضیه از چه قراره که یهو خاله با توپ پر توپید به پویان و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کار خوبی نکردی پویان. بچه رو زهره ترک کردی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به من چه مامان این لوس بار اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله جون منم بودم جای این بچه وحشت می کردم این چه کاری بود کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی لوسی پویان منم ترسیدم بیچاره تیهو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم همینجوری که نیشم در رفته بود تا بنا گوشم با ذوق فراوون خیره شده بودم به صورت پویان. بچه کلی خورده بود تو پرش و ما حال می نمودیم. اما از اونجایی که روی فرااااااوانی داشت اصن به رو مبارکش نیورد و با یه معذرت خواهی چرخید سمت منو و در حالی که شیطنت تو چشاش وول وول می خورد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دوس داری ببینیش خانم کوچولو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه بدجور چندشم میشد اما سرمو مث گاو تکون دادم که یعنی آره و بعد با حرص و چندش و حالت تهوع ازش گرفتم و نگاش کردم.خدایــــــا چقد زشته این جوونور موذی. خدایا جون من بگو این حیوون خبیثو واسه چی آفریدی؟ اشتباه نکنی خدا جونم منظورم سوسکت نبود منظورم این پویان بی معرفت بود که از هر چیزی واسه خالی کردن عقده ش سر من بیچاره استفاده می کرد.اصن خدایا مرگ من بیا و یه مناظره بین من و این پسر خاله محترم تشکیل بده و خودت بشو داورش و بعد من ازش میپرسم چی میخوای از جون من و اونوقت خودت شاهد باش ببین چه دلقک بازی در میاره و جواب منو نمیده اونوقت خودت بزن پس کله ش بلکه آدم بشه و یه جواب درست و حسابی به من بده و من بفهمم چه هیزم تری بهش فروختم که همیشه خفت من بیچاره رو می چسبه و حالمو میگیره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوسکو با نفرت دادم دستش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دفعه آخرت باشه با من از این شوخی های جلف می کنیا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودشو کشید کنارم و بعد آروم کنار گوشم زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستی گفتی من نامحرمم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاک تو سرت نکنم پویان اخه چه ربطی داشت؟ کلاً عادت داشت این بشر تو هپروت یه چیزی بپرونه که اصن ربطی نداشت. واسه همین سرمو بدون لحظه ای مکث تکون دادمو با پروویی خیره شدم به چشای مشکیش و اونم دوباره سرشو نزدیک گوشم کرد و خیلی نرم زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فقط واسه دو تا شیوید موت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی هم از فرچه موهای تو قشنگ تره، مو قشنگ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وجود اینکه خنده ش گرفته بود سرشو خم کرد و با انگشتش خیلی نرم کشید رو بازوم و بعد دوباره کنار گوشم ویز ویز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس حالا فهمیدم چرا موهاتو ازم پنهون میکنی و بازوهاتو نه! میدونم حق داری اون دو تا شیوید مو پیش موهای من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم یه نچ نچ کرد و خودشو کشید کنار و یه خیار از تو ظرف میوه قاپید و در حالی که با نیش باز داشت نگام می کرد مشغول گاز زدن به خیارش شد. داشتم از شدت عصبانیت منفجر می شدم. خدایا یا منو بکش از دست این بشر راحت بشم یا زبون اینو از کار بنداز اینقد به من نیش نزنه. بیشعور الاغ. ها؟ آره بابا این دفعه رو استثناً با خودم بودم. خوب تیهو خاک عالم دو لپی بر سرت. راس میگه دیگه اون دو تا شیوید مو رو می پوشونی اما این بازوهای مکش مرگ من ورزشکاریتو می ریزی بیرون که چی؟ بعد اولدورم بولدروم میکنی که چی؟؟ ایشون نامحرم هستن آره مرگ خودت.بعدم اصن به رو خودم نیوردم که برا اولین بار با تو موافقم پسره ی بیکار و رومو کردم سمت پروا و شروع کردیم به صحبت در مورد دانشگاه و شروع ترمای جدید و این وسطم این پسرخاله فضول هی سوسه می اومد و خاطرات دلقک بازیاشو تو دانشگاهشون تعریف می کرد و من هی میخواستم جف پا برم تو صورتش و بگم آره ارواح عمت تو که راست میگی. آخه دانشگاه من و این جونور یه جا بود و این روح خبیث از قبل آمار منو ریز ریز از دهن این مامان بی نهایت ساده من بیرون کشید و بعد خودشو قالب کرد تو دانشگاه ما و وقتی فهمیدم با هم هم دانشگاهی هستیم اولش کلی ذوق از خودم در کردم اما بعد فهمیدم ای دل غافل این موجود بی معرفت میتونه یه حال اساسی از من بگیره و البته پر بیراه هم نمیگفتم چون واقعاً هر بلایی دلش میخواست سر من بدبخت می اورد و تنها شانسی که اورده بودم این بود که هم رشته نبودیم و فقط دو روز در هفته روی بیریختشو ملاقات می نمودم و اون دو روز نزدیک دو کیلو کم می کردم بس که حرص میداد این بشر به من بینوا! اما خودمونیم منم تا میتونستم حرصش میدادم تا بلکه تلافی اون کیلو که وزن کم کردم رو ازش در بیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینقد پیله کرد و گیر داد که حرصمو در اورد و علاوه بر من پروا هم از دستش شاکی شد. هر چند من میدونستم قند دارن کیلو کیلو تو دل این پروا آب میکننا اما به خاطر من بود که گاهی می پرید به پویان و بهش تشر می زد که اینقد سر به سر من بینوا نذاره اما از اونجایی که این پویان ذاتاً موجود کرمی بود همش دوس داشت من بینوا رو حرص بده و آخرشم باز مث همیشه بحث کردیم و بعدم من مث این بچه ننه ها با یه قهر جانانه به اتاقم رفتم و درو کوبیدم و اون موزمارم پاشد از خونه بیرون رفت. انگاری اومده بود ماموریتشو انجام بده و بعد پاشه بره. هی خدا من چی کار کنم از دست این تومور خوش خیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی خاله ینا رفتن مامان اومد تو اتاقم و همونجوری که دراز کشیده بودم نشست کنارم. با بی حالی سرمو بلند کردم و گذاشتم روی پاش لباش میخندید با حرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان اگه اومدی تنبیه م کنی باید بگم اشتباه میکنی. خوبه خودت میبینی این جوونور چقد داره منو آزار میده ها! آره آره قبول دارم مهمون حبیب خداست و باید مراعاتشو بکنم اما شما که نیستی ببینی این دراکولا چه بلاهایی سر من بیچاره میاره. تو دانشگاه نیستی ببینی چه کارا که باهام نمیکنه و چه شیطنتهایی که نمیکنه. دددد آخه هیچ کس نیست بهش بگه بچه پررو چرا احترام من بزرگتر از خودتو نگه نمیداری.هیچ کس نیس بهش بگه روتو کم کن بیحیا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونجوری که مامان هر هر بهم می خندید آروم شدم.آخه خودمم خنده م گرفته بود مامان داشت موهامو ناز می کرد و یا به قول پویان همون دو تا شیوید مو... ای خدا ای کاش من موهای اون عجوبه رو داشتم. خودمونیما این همه مو رو کله این بشر چه جوری سبز شده؟ ای کاش موهاشو من داشتم. من درست برخلاف پویان بودم موهام خیلی کم بود و بلند بود. حالت خاصی نداشت و ابلته زیبایی خاصی هم نداشت فقط خوش رنگ بود. چون بور بودم و به قهوه ای روشن می زد. اما موهای پویان پر و مشکی بود. ای کاش منم چشم و ابروم مشکی بود. چقد دوس داشتم جای این پویان جارو دستی بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تیهو جون مگه نشنیدی میگن اگر با من نبودش هیچ میلی چرا جام مرا بشکست لیلی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر هر زدم زیر خنده و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلت خوشه ها مامان. این بشر میخواد سر به تن من نباشه. چه دل خجسته ای داری ها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم بازم ریسه رفتم از خنده. این مامان چه میدونست که این بشر دانشگاه رو آباد کرده و منم که تو اون دو روز می بینم با کیا رفت و آمد می کنه و منم که آمار این موزمار یرقان زده رو از دخترای محل میتونم خیلی راحت بگیرم. اما چیزی نگفتم و گذاشتم مامان تو اوهام خودش فرو بره و بذار یه جورایی دلش خوش باشه به جایی بر نمی خوره که...اما خودمونیم این بشر چرا اینقد منو آزار میده؟ ای خدا من از دست این چیکار کنم؟ شیطونه میگه حلق آویزش کنم از دستش راحت بشما. اما نه خاله بیچاره چه گناهی کرده؟ همین یه دونه پسرو داره. پروا جونش برای پویان در میره بلایی سرش بیاد منو زنده به گور میکنه و اون موقع بود که بازم غم عالم نشست تو دلم که چرا منم مث بقیه نباید برادر داشته باشم. آخه بابا چی بهت بگم؟ میمردی مث بقیه مردا با زن حامله ت رفتار می کردی؟ اونقد خمار بودی که نفهمیدی رو زن حامله دست بلند کرد؟ چطوری تونستی اونقد بزنیش که برادرمو ازم بگیری چرا؟ هنوز صحنه های کودکی جلوی چشمم بود. من و تندیس مث موش نشسته بودیم و گریه می کردیم و صدای زجه های مامانو از اون یه دونه اتاق می شنیدیم. از همون بچگی من همینجوری نترس و جسور بودم و وقتی صدای جیغای مامانمو شنیدم با اینکه چهار سالم بیشتر نبود اونقد با دستای کوچیکم کوبیدم به در که بابا بیاد بیرون و منو مث یه پر با دستش پرت کنه و بخورم به دیوار و باعث شکستن بینی م بشه و شاید همون اتفاق باعث شد که دس از زدن مامان برداره و ما رو جفتمون رو به بیمارستان برسونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب موقع خواب بازم مث موقع هایی که یاد برادر دنیا نیومده م می افتادم سگ شده بودم و بدون اینکه شام بخورم تو اتاقم روی جزوه هام ولو شده بودم و هر از گاهی با فریبا هم دانشگاهیم اس ام اس بازی می کردم. اما اصن حوصله درس خوندن رو نداشتم برای همین با دستم هولشون دادم اونور و از توی کمد لباسام دفتر خاطراتم رو بیرون کشیدم. یه دفتر با جلد چوبی که روش یه قلب کوچولوی قرمز داشت و روشو تراشیده بودن و نوشته شده بود: ***تقدیم به تیهو...***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پایینشم یه پی انگلیسی تراشیده شده بود. لبخند زدم و روی پی رو با انگشتم نوازش کردم. اینو خود بی مصرفش واسم خریده بود. اصن عادتش بود هر چی برای پروا می خرید برای منم می خرید اما برای پروا چیز دیگه ای نوشته شده بود. نوشته شده بود تقدیم به کسی که دوسش دارم پروا و پایینش پی انگلیسی بود. یه پوزخند زدم و خودکار بنفشمو گرفتم دستم و بازش کردم. نمیدونم چه حکمتی بود که هر بار این موجود سادیسمی می اومد و آزارم میداد من پناه می بردم به دفتر هدیه شده ش و توش کلی خزعبلات بارش می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز جمله اولش تموم نشده بود که یه اس ام اس برام اومد. دستمو دراز کردم و گوشیمو برداشتم. بازش کردم. ای تو روح هر چی مزاحم دیـــــــــد و بــــــــــــوق هستش. خدا سوسکتون کنه چی میخواید از جون من؟ بدون اینکه مسیجشو بخونم پاکش کردم و یورتمه رفتم رو دفتر و با حرص و عصبانیت جمله قبلی رو خط زدم و با خط درشتی نوشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه حالی ازت بگیرم تو کتابا بنویسن موسیو عزیز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم دفترشو بستم و از همونجایی که دراز کشیده بودم شوتش کردم و رفت زیر میز کامپیوتر. چقد دلم پر بود از دس این جونور موذی... ای خدا تو روحش فردا هم یکی از اون روزایی که این جفنگ بیکارو میخوام ببینم. چقد دلم برا تندیس تنگ شده. بیشعور چقد بیمعرفته هیچ خبری ازش نیست...بعدم برای نمیدونم چند هزارمین بار باعث و بانیشو که کسی نبود از نظر من جز این رادین بیشعور نفرینش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح که چشم باز کردم یه پتو روم کشیده شده بود و یه بالش زیر سرم بود. ماشالله بس که خوابم سنگین بود بولدزر از کنارم رد میشد نمیفهمیدم این گوشیمم که خودشو هلاک کرد بس که زنگ خورد کنارم.بالاخره خاموشش کردم و بلند شدم و پتو و بالشی که مامان به احتمال زیاد برام اورده بود رو برداشتم و گذاشتم داخل کمد دیواری بعدم وسایلمو که رو زمین پهن بودم جم کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم دفترشو بستم و از همونجایی که دراز کشیده بودم شوتش کردم و رفت زیر میز کامپیوتر. چقد دلم پر بود از دس این جونور موذی... ای خدا تو روحش فردا هم یکی از اون روزایی که این جفنگ بیکارو میخوام ببینم. چقد دلم برا تندیس تنگ شده. بیشعور چقد بیمعرفته هیچ خبری ازش نیست...بعدم برای نمیدونم چند هزارمین بار باعث و بانیشو که کسی نبود از نظر من جز این رادین بیشعور نفرینش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح که چشم باز کردم یه پتو روم کشیده شده بود و یه بالش زیر سرم بود. ماشالله بس که خوابم سنگین بود بولدزر از کنارم رد میشد نمیفهمیدم این گوشیمم که خودشو هلاک کرد بس که زنگ خورد کنارم.بالاخره خاموشش کردم و بلند شدم و پتو و بالشی که مامان به احتمال زیاد برام اورده بود رو برداشتم و گذاشتم داخل کمد دیواری بعدم وسایلمو که رو زمین پهن بودم جم کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه صبحونه بخورم با سردرد کذایی که از شب قبل داشتم آماده شدم و به سمت دانشگاه رفتم. وقتی داخل بی آر تی روی صندلی خالی که اونروز نشون دهنده سوپر شانس بودنم بود ولو شدم چشامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم. دیشب خواب بدی دیده بودم خوابی که باعث شده بود امروز اصن چشم دیدن پویانو نداشته باشم و از بدبختی امروز هم باید تو دانشگاه زیارتش می کردم.بازم یه نفس عمیق! تازه امروز می شدیم مث هم. هر دومون چشم دیدن همو نداشتیم. یا خدا چی میخواد بشه امروز... ایندفعه یه خمیازه... خواب دیدم جشن نامزدیش دعوت شدم.جشن نامزدی این پسره مو قشنگ بود! جشن نامزدیش با دختری که اصن شبیه من نبود. توی جشنش هم مامان هم خاله مهشید به شدت گریه می کردن. خاله میگفت هر چی بهش گفتم نکن گوش نکرد و گفت این راه معقوله و باید همین کارو انجام بدم. هی سعی می کردم جلو اشکامو بگیرم اما تا نگاهم به چشای مامان و خاله می افتاد بدتر بغض گلومو می گرفت. پروا هم ناراحت بود اما سعی می کرد در نقش یه خواهر شوهر خوب رفتار کنه و از مهمونها پذیرایی کنه. دقیقاً همون کاری که تو جشن تندیس کرد. وقتی از خواب بیدار شدم یه قطره اشک سر خورد روی صورتم. با خودم نمیتونستم کنار بیام باید به خودم می قبولوندم که این عشق و علاقه یه طرفه رو از خودم دور کنم اما واقعاً دست من نبود. نمیدونم تاثیر حرفای مامان بود یا تاثیر حرفای خاله که من مث خواهرم و مث دخترخاله م پروا احمق شدم و دل بستم به حرفاشون اما البته پروا از ما زرنگتر بود. پروا زود خودشو از منجلاب کشید بیرون و همیشه با این منطق و آرامشی که داشت رو اعصاب من رژه می رفت و من هیچ وقت نمیتونستم مث اون باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم با چشم می دیدم. علناً میدیدم پویان منو آدم حساب نمیکنه میدیدم بعضی اوقات که از خاله می شنوه میگه تیهو عروسمه روزگار خاله رو سیاه میکنه و جدیداً کارش به جایی رسیده بود که علناً جلو چشم خودم با خاله بحث میکرد و حتی یه بار تو اوج عصبانیتش با گوشای خودم شنیدم که گفت حسرت به دل میذارمت مامان که فکر میکنی من با تیهو ازدواج میکنم بعدم در خونه رو کوبید و بیرون رفت. فکرشم نمیکرد من تو اون اتاق کنار پروا نشسته باشم و صدای داد و بیدادشو شنیده باشم. اما بدبختی من شنیدم و همه حرفاشو آویزه گوشم کردم. حتی اون روز تو همون دفتر لعنتی که از خودش کادو گرفته بودم جمله شو با خودکار بنفش پررنگ نوشتم که هیچ وقت یادم نره این جونور چی بهم گفته بود. اما واقعاً پویان با من نبود؟ منو نمیخواست؟ نمیدونم. به خدا مث خر تو گل گیر کرده بودم. نمیدونستم محبتتاشو باید باور کنم یا طعنه ها و تیکه های علنی و غیر علنی ش رو. پروا همیشه بهم میگفت هیچ زمانی با پسرخاله هامون اینقد راحت نبوده. همیشه میگفت رادین و راتین هر وقت می دیدنشون،بعد دل بستن تندیس و رادین به هم، سرشونو کج می کردن و حتی بدون احوالپرسی از کنار هم میگذشتن شاید از روی خجالت شاید از روی همون بزرگی که پروا میگفت بهش گرفتار شده بودن. بزرگی که باعث شده بود بفهمن به درد هم نمیخورن.اما پویان با من اینجوری نبود. پویان گرم بود شوخی می کرد و شیطنتش رو همیشه داشت. هدیه هاشو داشت تفریح بردناش بود. نمیدونم هنوز هم بعد گذشت این همه مدت نفهمیدم داره بهم ترحم میکنه یا دوسم داره. من یه دختر بودم با روح پاکی که نذاشته بودم بهش خدشه وارد شه. البته نه واسه اینکه از رابطه دختر و پسر بدم بیاد نه اخلاق سگ بابا رو میشناختم و میدونستم به محض اینکه بفهمه خونم حلاله برای همین هیچ وقت خودم رو درگیر نمی کردم و از بدبختی خیلی وقت بود درگیر این پسر خاله ناسازگار بودم و بهش دل بسته بودم.همون پسر خاله ای که از مسافرت برمی گشت فقط برای من هدیه می اورد. همون پسر خاله ای که تا می شنید دلم گرفته زنگ می زد و به هر بهوونه ای منو از خونه می کشید بیرون و می بردم پارک یا سفره خونه و یا هر جایی که فکرشو می کرد. بی بهوونه و با بهوونه به مامانم زنگ می زد و احوالشو می پرسید حتی خوب یادمه وقتی مامان برای عمل قلب باز به بیمارستان رفته بود چقد همراهم بود و زمانی که مجبور بودم به خونه برگردم و تندیس جایگزین من میشد و تو بیمارستان می موند پویان داوطلبانه منو با ماشین می برد خونه و برم می گردوند بیمارستان و اونقد با محبت رفتار می کرد و اونقد گرم صحبت می کرد و دلداریم می داد و صبوری می کرد و اشکامو تحمل می کرد که حس می کردم اونم مث من درگیر علاقه شده اما بعدها ثابت کرد من هیچ وقت این بشر رو نشناختم و کلاً از بیخ عربه و هیچ کاریش نمی تونم بکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یا همون باری که تو ایام محرم مامان کلی گریه کرده بود و به پویان گفته بود چقد دلش میخواد برای یه بارم که شده بره مشهد و زیارت امام رضا و من خوب یادمه پویان چقد خودشو به درو دیوار زد تا تونست یه بلیط برای مامان جور کنه و بفرستتش مشهد. همه اینا بود و همه محبتاش بود و اما بازم من نمیتونستم باور کنم منو میخواد یا شایدم نمیخواد چون وقتی حرف از ازدواج میشد پسم میزد. وقتی از خواستگارایی که واسم می اومد حرف میشد با اشتیاق گوش می کرد و گاهی اوقات اظهار نظر می کرد و حتی بعضی ها رو رد می کرد و بعضی رو پیشنهاد می کرد و اونجا من با نفرت تمام نگاش می کردم و سر مامان بدبختم می توپیدم که تمومش کنه چون من قصد ازدواج ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نفس عمیق کشیدم و از جام بلند شدم. امروز چه روزی بود. روز نبش قبر. روز نبش احساسات خفته یا شایدم بیدار پنهان شده من. روزی که قرار بود با خواب بدی که دیشب دیده بودم همه چی به کامم زهر بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی سر کلاس رسیدم یکی از پشت چادرمو کشید سر برگردوندم و از دیدن فریبا نیشم در رفت تا بنا گوشم. نمیخواستم بخندم اما بدجوری خنده م گرفته بود. چادرمو کشیدم و از دستش در اوردم. شل و ول سلام کرد و من با اینکه می خواستم خودمو بزنم به اون راه اما از لحش صحبت و قیافش پقی زدم زیر خنده. با دیدن نیش باز من برق از سه فازش پرید و یه جورایی خواب از سرش... دستشو زد به کمرش و با لحن شاکی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هان چته؟ دلقک دیدی میخندی؟ ببند نیشتو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فریبا این چه ریختیه واس خودت درس کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه خمیازه کشید و دوباره بی حال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون جوری که می خندیدم با دستم مقنعه شو کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا مقنعه تو برعکس سرت کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو سیخ وایساد سر جاش و همون موقع یکی از هم کلاسی های پسرمون سلام کرد و من با دیدن همکلاسیمون نمیدونستم جواب سلامش بدم یا مث فشنگ در رفتن فریبا از کلاسو تماشا کنم و آخر سر هیچ کدومو انجام ندادم و خودم انداختم رو صندلی خالی و غش کردم از خنده. بدبخت هم کلاسیمون فکر کرده بود روانم پریشان شده بود چون یه بند پشت سر هم می پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم فتحی حالتون خوبه؟ خوبید؟ ای وای چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در صورتی که من چادرمو کشیده بودم رو صورتم و داشتم ریسه می رفتم اون بدبخت داشت اونجا غش و ضعف می نمود آخرشم خودمو جم و جور کردم و چادرمو از رو صورتم زدم کنار و تا اومدم حرف بزنم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای خانم فتحی رنگتون مث لبو سرخ شده! خوبید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از هول شدنش یه حس خوبی بهم دست داده بود. یه حس مطبوع که نه بابا پسره یخ کلاسم میتونه دو زار احساس داشته باشه وقتی دید خیره دارم نگاش می کنم انگاری یه نفس عمیق کشید و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهترید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخند تلخ نشست رو لبم. آره بهتر بودم. نسبت به صبح خیلی بهتر بودم. ازش عذر خواهی کردم که باعث نگرانیش شدم و اون بدبختم رفت ته کلاس سر جای همیشگیش نشست و چن لحظه یه بارم بچه ها وارد کلاس می شدن و من هر لحظه منتظر ورود فریبا بودم. از تصور اینکه کل مسیر خونه تا دانشگاه رو با اون ریخت و قیافه اومده واقعاً خنده م می گرفت. چه سوژه نابی بوده. تصور کن یه دختر دانشگاهی با مقنعه طوسی که برعکس سرش شده بود و عین خیالشم نیس چه سوژه نگاه مردم شده. وای از تصور این موضوع میخواستم غش کنم از خنده. از اونورم نگاه آقای بیرنانوند رو روی خودم حس می کردم همون پسر همکلاسی یخ که نمیدونم امروز چش شده بود زوم کرده بود رو صورت من! خودمو جم و جور کردم و جزوه مو از داخل کیفم در اوردم و گذاشتم روی صندلی و همون لحظه سر و کله فریبا پیدا شد که کنار گوشم وز وز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاک به سرم آبرو و حیثیتم به باد رفت. فکر کن توی حیاط این ریختی با استاد مقانلو سلام احوالپرسی هم کردم. وای تیهو آبروم رفت به خدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر کاری می کردم نخندم نمیشد. استاد مقانلو یکی از خوش پوش ترین استاید کلاسمون بود که از همون ترم اول فریبا کشته مرده ش شده بود و حالا با این ریخت و قیافه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عیب نداره حتماً فهمیده دیشب تا دیر وقت درس میخوندی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تیهو آبروم رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم هیکل تپل مپلشو انداخت رو صندلی کناری من و با قیافه بغض آلودی به خودش گرفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ورود استاد همه مسخره بازی ها تموم شد و دو تا گوش داشتم دو تا گوش فریبا رو هم قرض گرفتم و همه توجه م رو دادم به درس. همیشه عاشق این بودم درس بخونم و وارد دانشگاه بشم. خیلی تلاش کردم و موفق هم شدم. من تلاش بسیاری کرده بودم و پویان هم... البته پویان علاوه بر درس خوندنش از سهمیه جانبازی عمو فرهاد هم استفاده کرده بود و هر دومون تو یه دانشگاه قبول شده بودیم. در هر حال من آرزوم موفقیت توی درس بود و پویان هدفش درس خوندن و مردک گرفتن. من به دنبال مدرک گرفتن و به دست اوردن یه کار پر در آمد و پویان فقط و فقط قاب گرفتن مدرک. کار می خواست چی کار؟ وقتی عمو فرهاد یه پاساژ به اون بزرگی داشت که میتونست مدیریت یکی از طبقه ها رو بسپره به پویان که حالا مغازه بزنه یا اجاره بدتشون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی انتراک اعلام شد تن خسته مو از رو صندلی کشیدم کنار و به همراه فریبا رفتیم سلف دانشگاه تا یه سیب زمینی سرخ کرده بزنیم تو رگ. عاشق سیب زمینی سرخ کرده بودم و فریبا هم بدتر از من پای خوردن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول سیب زمینی خوردن بودیم که سر و کله پویان و دار و دسته ش پیدا شد. سرم پایین بود اما قلبم بدجور توی سینه م می کوبید نمیدونم تاثیر خواب دیشب بود یا تصمیمی که گرفته بودم که باعث شده بود اینجوری دلهره بگیرم. تصمیم گرفته بودم به چشم یه پسرخاله فقط نگاهش کنم و همش خودمو با این دلیل که پویان از من کوچیکتره قانع می کردم. با لگدی که از پای فریبا از زیر میز نوش جون کردم سرمو بلند کردم و با عصبانیت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هوی عوضی چته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم و ابرو به پویان که هر و کر می رفت اشاره کرد. شونه هامو بالا انداختم و ریز گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولش کن بابا! بذار نفهمه ما اینجاییم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیش در رفت تا بنا گوشش و با چهره ای که به سرخی می زد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فک کن اون نفهمه ما اینجاییم الان سانت به سانت سلف رو زیر و رو کرده و فهمیده تو دختر خاله شریفش اینجا تمرگیدی و داره میاد سمتت. میگی نه بفرما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به ببین کی اینجــــــــــــــاس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پوف کشیدم و سرمو به سمت پویان چرخوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درود بر شیر زن ایران. دخت دلیر ایران. بزرگترین دلاور این مرز و بوم. احوال شریفتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دهن کجی براش رفتن و از تصور اینکه با یادآوری جریان سوسک دیروز داره مسخره م میکنه چشامو چپ کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هرهرهر گوله نمک. اومدی مزه بریزی نمک دون موقشنگ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل اینکه جوابمو بده شایان دوس و همکلاسی پویان جفت پا پرید تو حرفشو با اون چشای هیزش که یورتمه می رفت رو اعصابم سلام کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام تیهو خانم. خوب هستید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به توچه؟ فضولی چهارچشم بی ریخت؟همه رو برق می گیره ما رو غول چراغ جادو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-متشکرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین خلاصه و مفید. پویان صندلی کناری من و فریبا رو بیرون کشید و رو به فریبا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای واااااااااااای فریبا خانم شما هم اینجایید؟ ماشالله چشمم کف پاتون چه زیبا شدید امروز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای خدا باز این نرسیده شروع کرد به جفتک پرونی. خدایا ببین این خودش شروع کرده ها! هی من میخوام محلش نذارم هی خودش اذیت میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی آقا پویان شما لطف دارید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه چشم غره به فریبا رفتم که هر هر کنون داشت از پویان تشکر می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای وای آقا شایان چرا سرپا وایسادید؟ بفرمایید بشینید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

د بیــــــــــــا. پویان کم بود تعارف هم به این خیارشور میزنه. نگا ترو قران اینا تعارف معارف سرشون نمیشه ها اااا مرگ من ببین چه جوری راحت نشسته و داره با فریبا چاق سلامتی می کنه. یا خــــــــدا...چادرمو با دستم مرتب کردم و به پویان نگاه کردم و بی خیال پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کلاست تموم شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خانمی هنوز دو تا کلاس دیگه دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو فقط تکون دادم و دوباره پویان کله ش چرخید سمت فریبا و هر هر رفتنشون شروع شد. همه حرصمو فوت کردم بیرون و سرمو با سیب زمینی توی ظرف روبرو گرم کردم و تو دلم هر چی لیچار بلد بودم نثار این الاغ بیشعور کردم. همینجوری درگیر بودم که یهو یه دست اومد تو ظرفم و سیب زمینی کش رفت.اهمیتی ندادم حدس زدم باید کار این پویان باشه هی تو دلم به خودم میگفتم تو میتونی! تو قوی تر از این حرفایی. آره تیهو تو تحملت خیلی بیشتر از اونچیزیه که تصور کنی. ساکت باش عزیزم بذار کرمشو بریزه پاشه بره بی خیال باش. آها دختر خوب... اما همه روحیه دادنا به خودم نهایتش یه حرص خفن شد که باعث شد ظرف سیب زمینی رو بکشم از زیر دستش و با چنگال یه ضربه به رو دستش بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بکش دستتو اه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوهه. عزیزم چته چرا لگد می پرونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بی کلاس پاشو برو برا خودت بخر دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودشو کشید سمتمو با یه لحن مکش مرگ من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اخه واسه تو خوشمزه تره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگم پرید از دست این بشر پررو دلم میخواس میتونستم میزدم نصفش می کردم اما هیهات که خالم همین یه پسر دیوونه رو داشت... اصن به خاطر چیز دیگه نبودا فقط به خاطر خاله م بود میدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظرف سیب زمینی رو کوبیدم رو میز و با تشر رو به فریبا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-د پاشو بریم دیگه الان کلاس شروع میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریبا با فک باز داشت منو نگاه می کرد. چشاش شده بود چهار تا. جای فریبا شایان با وقار الکی خاص خودش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وا تیهو خانم مگه ساعت 10 کلاس ندارید؟ هنوز که یه ربع مونده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکم چسبید کف میز. ای تو روحت کنن فریبا که اینقد دهنت لقه. مرده شورتو ببرن که آمارمون رو به باد دادی رفت.دلم میخواست میتونستم مث قیصر دس بندازم زیر میز و به قول قدیمیا کافه رو بهم بریزم البته لازم به ذکره اونجا سلف بود. ای خدا یعنی میشه؟همینجوری که با خودم درگیر بودم که آیا میشه مث قدیمیا کافه یا همون ساف رو بهم ریخت یا نه دست این پویان موزمار یرقان زده اومد جلو صورتمو بینیمو فشار داد. میخواستم انشگشتشو که رو بینیم بود گاز بگیرم که تف فرستادم به این شیطون ذلیل شده و با همه کینه خیره شدم به انگشتش که با خنده دستشو کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم تیهو دوس داشتی یه دست و یه پا نداشتی پشت موی منو داشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشام پرید پس کله م بس که گشاد شد. یا خدا این بشر چرا این جوری میکنه؟ الان فکر کرده من هلاک اون پشت موی ضایع ش هستم؟ همینجوری که هر و کر می رفت از زیر میز یه لگد جانانه زدم بهش و آخیـــــــش دلم خنک شدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای تو روحت چرا جفتک میندازی؟ خدا بگم چی کارت کنه؟ تیــــــــــــــهو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهامو انداختم بالا و به بالا و پایین پریدنش خیره شدم با یه لبخند مکش مرگ من و بعدشم بهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آدم با بزرگتر از خودش مودب صحبت میکنه. بی تربیت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو ساکت شد! منم همینجوری ذل ذل داشتم نیگاش می کردم و چشم غره می رفتم بهش که از اون ور اون دوست شیرینش شایان منفجر شد از خنده. پویان برگشت سمت شایان و با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بـــــــــــــــــبند حلقتو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما شایان همینجوری می خندید که یهو پویان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستی شایان از خواهرت چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم شایان هم من قیافه مون شد علامت سوال. دلم میخواس خرخره شو بجوام. کلاً این پسر تبحر خاصی تو جفت پا رفتن رو اعصاب من و البته عوض کردن بی معنی بحث داشت. یعنی تبحرت تو عوض کردن بحث تو متنهای الیه لوزالمعده م پســـــــرخاله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هوی باز تو شروع کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هوی تو کلات! سلام منو بهش برسون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان سرش چرخید سمت من و با نیش باز در حالی که به قیافه چپ و چول من خیره شده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به جون خودم من اگه یه روز آبجی دار شم این پویان باید اشهدشو بخونه. بیشعور همش به خواهر من فحش میده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فحش چیه؟ من نسبت به خواهرت محبت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو غلط کردی محبت داری. خوشت میاد منم به خواهرت محبت داشته باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو پویان چرخید سمت من و داخل ظرف سیب زمینی یه دونه سیب زمینی که روش پر سس قرمز بود رو برداشت و یورش برد سمت دهن شایان و مالید به دور لبش و در همون حال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-د باز کن حلقتو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان بدبختم هاج و واج مونده بود و در نهایت مجبور شد دهنش رو باز کنه و سیب زمینی رو بذاره تو دهنش. قیافه ای واسه بشر ساخته بود بیا و ببین و بعدم با نیش باز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما سیب زمینی میل بفرما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریبا بی رودروایسی داشت هر هر می خندید و منم سرم پایین بود و از شدت خنده داشتم منفجر میشدم با این حال از توی کیفم یه دستمال بیرون کشیدم و دادم سمت شایان بدبخت که هنوز داشت با چشم غره به پویان نگاه می کرد و دست و پاشو گم کرده بود و نمیدونست الان باید چه حرکتی انجام بده. خوب یکی نیست به این پویان بیشعور بگه خوب الاغ تو که اینقد تعصب داری غلط میکنی با مردم شوخی میکنی که باهات شوخی کنن. دستمالو گرفتم سمت شایان که یهو رو هوا قاپیده شد. چشمم چرخید سمت اون گوریلی که این حرکت انتحاری رو انجام داد. با یه چشم غره دستمالو کشید رو لبای شایان و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میدونم خوشمزه بود اما شایان جان این چه وضع تناول فرمودنه؟ عزیزم انسانهای اولیه خیلی ساله نسلشون منقرض شده ها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان با حرص دستمالو از دستش بیرون کشید و زیر لبی شروع به غر زدن کرد و من فقط تونستم وحشی گفتنش رو بشنوم. ایــــــــول خدایی این یه کلمه رو درست اومد. این پسر ذاتاً وحشی بار اومده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از زیر میز یه لگد پروندم به فریبا و با اشاره بهش فهموندم که پاشه بریم و تو همون حال از جام بلند شدم. نمیخواستم زیاد نزدیک پویان باشم نمیخواستم بهش فکر کنم نمیخواستم اسیرش باشم و نمیخواستم و نمیخواستم اما واقعاً دست خودم نبود من دوری می کردم و این سوسک بالدار یورتمه کننون می اومد سمتم. یا خدا ما رو نجات بفـــــــرما. آمین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با اجازه تون. ما دیگه مرخص می شیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان از جاش بلند شد و با حالت معذبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید تروخدا این پویان بیشعور بازی در میاره. نمیدونم بچه چرا ادب برنمیداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخ قربون آدم چیز فهم. یعنی شایان اون شعورت تو منتهی الیه لوزالمعده م...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش میکنم نفرمایید این اقا پویان خیلی هم باشعور و فرهنگ هستن و کلی هم بانمکن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرهرهر دختره ی بی کار. ببند نیشتو. تا دندون کرم خورده آخرتم نشون این پسر خاله وقیح ما دادی. خوب که چی؟ نمک گیرت کرده با این با نمکیش؟ دیدم اگه همونجا وایسم اینا میخوان تا فردا صبح هی واسه هم هندونه قاچ کنن واسه همین با یه ببخشید خودمو کشیدم کنار که پویان بی ادب و بی تربیت جیغ کشید پشت سرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هوی دخی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی با همه قدرتم چرخیدم سمتش و کیفمو بردم بالا که بکوبم تو سرش که شانس اورد و خودشو کشید کنار. د آخه این بشر چرا اینقد نفهم بار اومده بود؟ د آخه خاله جونم قربونت برم عوض اینکه اینهمه وقت صرف تربیت پروا می کردی نصفشو واسه این کره الاغ کدخدا می کردی بلکه اینقده یورتمه نره رو نرو ما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اااا تیهو چته چرا گاز می گیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببند حلقتو پسره ی بی تربیت. این چه وضع صدا کردنه آخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوه مادمازول پَغ دُن (ببخشید)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگا تروخدا چه واسه من پخ مخ راه انداخته. پاشم یه جودان سوکی موکی بزنم نصف شه بیفته زمینا! خاک تو سرت تیهو یه هنر رزمی هم بلد نیستی حال این بچه پررو رو بگیری. پسره ی عمه ننه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منظورم این بود ببخشید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایــــــــش خوب شد که این پروا چهار تا کلمه فرانسوی به خورد تو داد که هی واسه من بلغورش کنی موسیو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه حرکت پرید سمتم و دقیقاً جلوم قد علم کرد. سرمو گرفتم بالا و به موهاش که خیلی خوشگلش کرده بود نگاه کردم. معلوم بود چهار ساعت اتو کشیده تا این جوری وایسه ها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیدونم چرا اینقده به من مزه میده سر به سر تو بذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه من بدبخت شانس ندارم دیگه. همه رو برق می گیره منو ننه ادیسون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم پشتمو بهش کردم و به فریبا توپیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-د جون بکن دیگه کلاس شروع شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصم گرفته بود. بیشتر از اینکه ریسه می رفت پشت سرم و انگار مهیج ترین جک دنیا رو شنیده باشه کلی حال کرده بودم. نمیدونم چرا دلقک بازیاش امروز اصن به دلم نمی شست. دلم میخواست با شخصیت بازی رو بذارم کنار و برگردم چادرمو بزنم کمرم و با یه حرکت از وسط نصفش کنم و پشت سرش هی قودااااااا قودااااااا راه بندازم و بعد عین این بروسلی حرکات خفن در بیارم که ما هم آره... اما حیف که با شخصیت می باشم و اصن تو ذاتم این جفتک پرونی ها نمی گنجه. وگرنه خود پویان میدونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصر موقع برگشت به اس ام اس پویان اصن محل ندادم که نوشته بود صبر کنم منو برسونه خونه. با اینکه با خودم فکر می کردم این دو ساعتی که من اضافه کلاس داشتم این چه جوری تحمل کرده بود و تو دانشگاه وایساده بود اما اهمیتی ندادم و بنا به تصمیمی که گرفته بودم با هزار تا دوز و کلک از در دانشگاه جیم زدم بیرون و اصن به پراید خاله که زیر پای پویان بود و کمی جلوتر از در دانشگاه پارک کرده بود مهلت ندادم گاز بده و بهم برسه. سریع پریدم تو ایستگاه اتوبوس و چادرمو کیپ کشیدم جلو صورتم تا متوجه حضورم نشه اما زیر چشمی می پاییدمش که چطوری به دخترا آمار می داد و هر و کر می رفت باهاشون خدا رو شکر با همه شون هم نیمچه شناختی داشت که دخترا واسش ریسه برن. درسته پویان شخصیت خاصی نداشت. زیبایی خیره کننده ای نداشت. درسته اخلاق زیاد خوبی نداشت اما بی نهایت سر زبون دار بود. فوق العاده خوش مشرب و شوخ بود و البته بسیار هم جذاب و شیک بود و این شیک بودنش بیشتر به خاطر لباسای فوق العاده و مارکی که می پوشید هم بود. من هم که نشسته بودم اونجا روی صندلی و سعی می کردم به پویان و کاراش فکر نکنم اما نمیشد انگاری همه رو هم تعارف می کرد سوار ماشینش بشن. داشتم روانی می شدم از دستش و خدا میدونه که طاقت مسخره بازیاشو نداشتم. با بدبختی سرمو کشیدم پایین و کلی تو دلم قسم و آیه دادم که تیهو مرگ هر کی می پرستی نگاش نکن بذار اون جونور هر غلطی دلش می خواد بکنه و توی همین حین یهو اتوبوس سر رسید و من با کشیدن یه نفس عمیق سوارش شدم. گوشیم رفته بود رو ویبره و شک نداشتم همون جونور موذیه که داره شماره مو می گیره. حالا امروز چه این سوپر من شده و تصمیم گرفته منو برسونه و ول کنم نیست. د بیا برو پسر نمیخوام منو برسونی اصن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رسیدم خونه برای آخرین بار نگاه به گوشیم انداختم همش دو تا میس کال داشتم ازش، انداختمش توی کیفم و بعدم کلیدو در اوردم و در و باز کردم و سرمو تکون دادم که چرا این پسر اینقد عجیب غریبه خدایا؟ همین که در و بستم صدای داد و بیداد و با همه وجودم حس کردم. قلبم از حرکت وایساد. واااااااای خدای من دوباره شروع شد. تکیه دادم به در و قطره اشک سر خورد روی صورتم. آب دهنمو قورت دادم در همسایه طبقه اول باز بود که با دیدن من خودشو کشید کنار و در و بست. بغض داشت خفه م می کرد. خودمو با بدبختی از در جدا کردم و با یه یا علی پله ها رو دویدم بالا. تو راه همه چیز از ذهنم پرید. پویان و شایان و دخترای دورو برش و حتی فریبا و تنها چیزی که تو سرم می کوبید این بود. باز دوباره بابا شروع کرد. مامانم الان میام. مامانی جونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو با همه حرصم کوبیدم و بازش کردم. فقط برای چن لحظه سکوت برقرار شد. بابا بالا سر مامان وایساده بود و مامان قلبشو گرفته بود و تکیه داده بود به دیوار دم آشپزخونه. هر دو چرخیدن سمتم. نفسم بالا نمی اومد از طبقه اول یه نفس دویده بودم تا رسیده بودم به طبقه سوم.همه خون بدنم ریخته بود تو صورتم و حس می کردم دارم آتیش می گیرم کیفم همونجا پایین راه پله ها بغل کفشام افتاده بود زمین. چادرم وسط راهرو از سرم افتاد و نزدیک بود کله ملق شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هوی وحشی چته مث گاو سرتو انداختی پایین اومدی تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی سال بود که به اینجوری خطاب شدن عادت کرده بودم. خیلی سال بود که یاد گرفته بودم مث خودش باهاش تا کنم. خیلی سال بود که بدتر از خودش شده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چته باز دوباره افتادی به جون این بدبخت؟ چی میخوای از جونش؟ میخوای بکشیش تا آروم بشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین جمله کافی بود تا یورش ببره سمتم و بکوبه تو دهنم. وقتی خفه شدم که هجوم خون رو به سمت دهنم حس کردم. عادت کرده بودم. سالها بود که عادت کرده بودم به تو دهنی خوردن و تو سری خوردن.عادت کرده بودم به دری وری شنیدن و دیدن اینجور رفتارای بابا. اما نمیدونم هنوز بعد این همه سال چرا عادت نکرده بودم باهاش کنار بیام. نمیدونم چرا بعد گذشت این همه وقت هنوز عادت نکرده بودم به اینکه اون یه حیوون وحشی هستش و منم دست پروده خودش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی کارش داری؟ ولش کن بچه رو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو خفه شو عایشه خانم. ببین چه سلیته ای تحویل جامعه دادی. هر چی میکشم از دست شماها میکشم. روانیم کردید خسته م کردید. ای کاش بمیرد از دستتون راحت بشم. چی میخواید از جونم؟ بابا به کی باید بگم مال خودمه و به شماها ربطی نداره. زر زیادی نزنید. دس از سرم بردارید.شماها چی میفهمید؟ بمیرد الهی از دستتون جون به لب شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم جلوی دهنم بود. خون می ریخت از لای انگشتام بیرون. پر از حرف بودم. پر از توهین. پر از نگفتن و پر از همه چی. پر پر بودم. دلم میخواست دهن باز کنم و مث یه سیل اونو تو خودم غرق کنم. مسخره بود! کی خسته بود؟ اون یا من؟ من یا اون؟ نه راستی من خسته بودم. قد همه این نوزده سال خسته بودم. خسته بودم از پدری که نبود. خسته بودم از پدری که بود و پدر نبود. داغون و خراب و له. چیزی ما بین اینا بودم. دلم میخواست تف کنم روی زمین و بهش بگم چقد ازش بیزارم. اما به جای اینا رفتم سمت دستشویی. درو باز کردم. صدای عربده کشیدنش تو گوشم بود. داشت با مامان کل کل می کرد. باید خودمو خالی می کردم. من سلیته بودم؟ من؟ من چی بودم؟ جز یه دختر بدبخت و فلک زده که از پدر شانس نیورد. یه دختر مفلوک و بیچاره که از عشق شانس نیورد. تو کی هستی؟ تو؟ یه پدر معتاد و افیونی که به قول تندیس دختر پرونی. تو یه پدری هستی که پدر نیستی. هر چی هستی پدر نیستی. میدونم که نیستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنمو شستم و آب و با همه حرصم بستم. در دستشوییو کوبیدم و رفتم سمتش. دستشو کشیدم و از مامانم دورش کردم. مامان قلبشو تو مشتش فشار میداد. میدونستم حال خوبی نداره. عجیب بود زوری داشتم مثال نزدنی. انگار پیه همه چیز رو به تنم مالیده بودم. وای تهیو الان اگه وحشی شه چی؟ الان اگه بهت حمله کنه چی؟ تو که اینو میشناسی. یه ذره رحم و مروت نداره به خدا. ساکت شده بود. انگار ترسیده بود. انگار شوکه بود. انگار تعجب کرده بود. این من بودم؟ این تیهو بود که پسش زد؟ این مامان من بود که چشاش بسته بود و رو زمین دراز کشیده بود؟ ای کاش بابام نبود. ای کاش هیچ کسم نبود. ای خدا. چرا نمیتونم بگم ای کاش اصن نبود؟ چه خیری دیده بودم ازش که بخوام باشه؟ فقط واسه یه اسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از رو کابینت فکستنی سنگی قرصای قلب مامانو چنگ زدم. رنگ و وارنگ. رقم به رقم. اهمیتی به زجه موره بابا ندادم. مامان صداش در نمی اومد. حالش خیلی بد بود. یه آرامش عجیبی تو تنم نشسته بود. یه آرامشی که باعث میشد بدوام سمت یخچال و آب بیارم. بدون حرص خوردن قرص و آب و بذارم تو دهن مامان و به سکوت مرموز بابا اهمیتی ندم. مامان ناله می کرد و قلبشو ماساژ می داد. فکش قفل کرده بود. قرصشو که خورد سینه شو ماساژ دادم و وقتی کمی بهتر شد سرشو به پشتی پشت سرش تکیه دادم و بعد چرخیدم سمت بابا و با همه نفرتی که تو صوررتم موج میزد نگاش کردم و زیر لبی غریدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخرش یه کاری دست مون میدی. به خداوندی خدا اگه چیزیش بشه خودمو میکشم بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط نگام کرد. یه نگاه افسرده. درست دیدم یه نگاه پژمرده و کمی آره یه کمی هم شرمنده و پشیمون. اما میدونم، ایمان دارم که اینا همه مال یه ساعته و دوباره یه ساعت دیگه که مامان حالش خوب بشه میشه همون حیوون وحشی و روانی.میدونستم با همه مسخره بازیاش جونش برای مامان در میره اما این چه علاقه ای بود که من ازش سر در نمی اوردم. اصن نفهمیدم سر چی بحثشون شده بود. اصن نمیخواستم بفهمم چون عادت شده بود برام این ادا و مسخره بازیاش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم کبود شده بود. چشام قرمز شده بود. چقد از رنگ چشام بدم اومده بود. چشایی که شباهت وحشتناکی به خانواده بابا داشت. این چشا تو فامیل مامان خاص بود. تو فامیل مامان چشا همه طیف رنگ مشکی تا عسلی رو داشت واسه همین رنگ چشای من خیلی تو چشم بود و این دلیلی میشد واسه خاص بودنم. اما تو فامیل بابا. اونقد همه چشاشون رنگی بود که من توشون گم بودم.عجیب و خاص نبود.برعکس یه جورایی تکراری بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار دراور سر خوردم و تا شدم. سرم که به زانوهام رسید هق هقم بلند شد. خدایـــــــــا کجایی؟ دلم پوسید. خدایا دارم داغون میشم. در اتاقم قفل بود و صدای غر غر های بابا داشت از بیرون می اومد. خسته بودم. دلم میخواس می مردم. کاش می تونستم و جرئتشو داشتم و خودمو خلاص می کردم اما مامان چی؟ مامان که همه امیدش به زندگی و بودن من بود چی؟ ای خدا چی کار کنم؟ چرا جرئتشو ندارم؟ چرا نمیتونم؟ چرا بابا میتونه؟ چرا اگه من جلوی بابام وایسم پست میشم نمک نشناس می شم اما بابا بیخود و بیجهت بزنه تو سرمون هیچ کس نیس حرف بزنه.آخه بابامه دیگه مگه نه؟ این انصافه خدایا؟ انصافتو شکر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو بلند کردم و چشمم به لباسای نیمه کاره تو اتاق خورد. چقد کار عقب افتاده داشتم. پاشو تیهو که از غصه خوردن بهت چیزی نمیماسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول دوختن ملیله های روی لباسا بودم که در اتاق باز شد. وقتی رفتم آب بخورم بازش کردم. مامان بود. طاقت دیدن چهره زخم خورده شو نداشتم. اصن دلخور بودم. از این همه بی عرضه گیش کلافه بودم. از اینکه گذاشته بود این همه سال در حقش ظلم بشه از خودم بیشتر بدم می اومد. از جنسم بدم می اومد از ضعف مامان بدم می اومد. اگه همون روزای اول زندگیش جلوش وایمیساد این بلاها سرش نمی اومد. ناراحتی قلبی نمی گرفت. تندیس. تندیس از خونه فراری نمیشد و حالا بعد گذشت یه ماه اینورا پیداش نشه حتی برای مادر زن سلام همون رسم مذخرف این ورا پیداش نشه. راستی چقد دلم براش تنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان کیف و چادرمو گذاشت کنار دراور و نفس زنون نشست زمین. صدای بابا دیگه نمی اومد. قطره های اشک داشتن هجوم می اوردن به صورتم. دلم میخواست گریه کنم اما نمی تونستم. میخواستم مغرور باشم. میخواستم نشکنم. چرا باید ضعیف باشم؟ اصن مامان دوس داشت تو سری خور باشه به من چه؟ یاد گرفته بود مردش بتش باشه اما متاسفانه این دفعه رو دست خورد و پتکش شد. مث یه پت بیس چار ساعته داره فرود میاد رو سر و بدن و اعصاب و روانش. اما بدبختی اینجاس من و تندیس هم بی نصیب نموندیم از این پتک لعنتی. راستی تندیس خوشبخت بود الان؟ راشا بهتر از بابا بود؟ خوشبخت بود یعنی؟ پتک نداشت؟ آروم بود؟ دیگه کتک نمی خورد؟ فحش نمی شنید؟ هر کاری کردم نتونستم گریه نکنم و بالاخره جلویچشام تار شد و قطره های اشک هجوم اورد تو صورتم. سوزن فرو رفت تو دستم به جا پیرهن مجلسی مشکی.پیرهنو کوبیدم رو زمین و زانوهامو بغل کردم و مث بچه ها شروع به هق هق کردم. دلم میخواس بمیرم. اونقد گریه کردم که صدای هق هق مامانم بلند شد. سرمو که بلند کردم کنارم نشسته بود و گریه می کرد و با دستای خسته ش موهامو ناز می کرد. با عصبانیت دستشو پس زدم و رومو ازش گرفتم. ازش دلخور بودم. از اینکه اینقد ساده بود و آروم بدم می اومد. چرا باید اینجوری می شد؟ چرا باید یه کاری می کرد تندیس به این زودی می رفت؟ چرا جلوش واینساد. چرا همون موقع که فهمید معتاده ولش نکرد؟ چرا همون موقع که فهمید زن دوم شده ولش نکرد؟ چرا موند و ساخت و سوخت؟ چـــــــــــــــــرا؟ جواب این چراها رو کی میتونه بده؟ چرا فقط هق هق میکنه؟ مگه زبون نداره؟ چرا؟چرا همیشه سکوت اختیار کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تیهو جان عزیزم بس کن مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باز این چه مرگش بود؟ چرا سر تو داد و بیداد می کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکای روی صورتش جیگرمو آتیش می زد. داشتم داغون میشدم. تکیه شو داد به کتابخونه پشت سرش. نگام چرخید بالا. پر از کتاب بود. رقم به رقم. یادش بخیر. چقد درس خوندم سر کنکور. چقد شبا و روزا بیدار موندم و فقط واسه اینکه پول سرسام آور کلاس کنکور رو ندم وقتمو برای تست زدن و درس خوندن پر کردم.از همه چیزم گذشتم و از همه تفریحاتم گذشتم و نهایت قدرتمو استفاده کردم که فقط و فقط دانشگاه سراسری قبول بشم و به هیچ عنوان روی دانشگاه آزاد و بقیه دانشگاه های شهریه دار حسابی باز نکردم. چرا میخواستم دانشگاه قبول شم؟ چرا از همه چیم می زدم که سراسری قبول شم؟ هیچ وقت یادم نمیره. مگه مرده باشم یادم بره! اونم چه حرفایی؟ حرفای بابام. حرفای بابای بی غیرتی که صاف صاف وایساد تو روم نگاه کرد و گفت به من چه؟ از کجا بیارم بدم؟ برو هرزه گی کن... برو خراب شو. برو خرجتو در بیار. برو اونقد واسه من هارت و پورت نکن. و من مُردم. نه زیر دست و پاش. من مردم نه زیر لگداش. زیر بار حرفاش. زیر بار توهینی که بهم کرد. مگه من چی خواسته بودم ازش؟ صد هزار تومن ناقابل. چرا؟ چطور جرئت کرد این حرفو به من بزنه؟ به دخترش. به ناموس و به آبروش. چطوری ازم توقع داشت این کارو بکنم؟مگه برای چی پولو ازش خواسته بودم؟ برای شهریه کلاسای کنکور؟ بد بود؟ برای پوشاک و خرج الواتی بیرون خواستم؟ چرا من نباید ازش توقع داشته باشم؟ مگه بابام نبود؟ مگه پدر نبود؟ مگه وظیفه ای در قبال من نداشت؟ چطور میتونه بخوابه تو خونه و سر کار نره؟ چطور میخوابه تو خونه خواهر برادراش بیان بیس تومن سی تومن بذارن زیر بالشش و آقا برش داره و دودش کنه بره هوا؟ آره. خیر ندیده ها. همین بیس سی هزار تومن یهو شد سی میلیون تومن بدهی بابای ساده ی من.یهو شد بلای جون من و مامان بدبختم. چهار طبقه ساختمون که تو دوره ارزونی و با هزار و یکی بدبختی جم کردیم و خریدم حالا باید چقد بی ارزه؟هر چقد بی ارزه سی میلیون تومنش می ره بالا بدهی که همون پاره تنا. همون عمه و عموی عزیز که دارن واسه داشتنش له له می زنن. چرا که نه؟ تیکه تیکه دادن به برادرشون و تن پرور بارش اوردن الان سی میلیون جیرینگی میخوان بگیرن. چرا که نه؟ باید بگیرن حقشونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه خونه مشتری پیدا کرده. میگه میخوام بفروشم. میگه به شماها چه؟از دهات اوردمت آدمت کردم واسه من بلبل زبونی میکنی؟ ننه ت داره بهم بده یا بابای گور به گورت. الهی که ننه بابای خودش گور به گور شن. به بابای بدبختم تو قبر رحم نمیکنه ذلیل مرده خیر ندیده. الهی جز جیگر بزنه. الهی خبر مرگش رو برام بیارن. ای خـــــــدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنم از نفرین مامان لرزید. بدجوری لرزید. با همه بدیاش بابام بود و دوسش داشتم. نمیتونستم و راضی به مرگش نبودم و نیستم. انگار یه سایه سر بود. یه بابا بود که هر چند واقعاً نبود اما حضور داشت و من حضور منحوسشو حس می کردم. هر کسی تو این مملکت خراب شده رد میشد بهم نمیگفت بی سر و صاحب.لااقل می دونست یه پدری دارم. یاد چهره پدربزرگم افتادم. همش چهار سالم بود فت کرد. هنوز چهره مهربون و نورانیش جلوی چشممه. راستی چطور دلش میاد با این همه بی رحمی پدر و مادر مامان حرف بزنه؟ اون پیرزن که هیچ آزاری واسه ما نداشت. مامان از دهات اومده بود؟ پس خودش از کدوم خراب شده اومده بود؟ باز مامان من اون موقع که با بابا آشنا شد تهران بود و نرس بیمارستان. اما بابا چی بود؟ یه آس و پاس آسمون جل که فقط زیبایی ظاهری داشت و زیبایی سیرت نداشت. وقتی مامان باهاش ازدواج کرد و فهمید زن دوم شده. وقتی فهمید مجبوره تو یه خونه و تو دو تا اتاق با هووش زندگی کنه. ای خدا نمیدونم بعضی دردا چرا جیگر آدمو می سوزنه. من از این مرد نمیتونستم بیزار باشم فقط واسه اینکه پدرم بود. اما انسانیتی توش ندیده بودم. از دست مامانم شاکی بودم. از دست مامانی که وقتی فهمید زن دوم شده و زندگی یه زن دیگه رو خراب کرده بازم موند و زندگی رو ادامه داد. درد اون زن اول چی بود؟ مشکلش چی بود؟ فقط بچه دار نمیشد؟ خوب نشه بهتر از این بود که مامان بچه دار شه و بابا قدر بچه هاشو ندونه. مثلاً چی کار کرده برای ما که بچه هاشیم؟ چه لطفی در حقمون کرده؟ گاهی دلم میسوزه به خاطر اون زن اول و گاهی خوشحالم که نموند و طلاق گرفت و رفت این سختیا رو نکشید. البته نمیشه گفت طلاق گرفت طلاقش دادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگه شماها چه میفهمید؟ بابا بدهکارم. باید غرض مردم رو بدم. الهی جیگرشون آتیش بگیره. الهی سر بچشون بیاد اونایی که این بلا رو سر من اوردن. هی خوابید تو خونه و اینا پول ریختن تو جیبش اینم کشید دود کرد و گفت ندارم ندارم این شد حال و روزم. اگه اونا دوس بودن این بلا رو سرمون نمی اوردن که. امروز عموت اومده بود اینجا یه بساطی درست کرده بود بیا و ببین. که چی؟ واسه خونه ت مشتری پیدا کردم بفروش می خوام پولمو. الهی خیر نبینه اون رفت شرش دامن منو گرفت که تو نمیذاری این خراب شده رو بفروشم برم شهریار زندگی کنم. تیهو خسته م کرده خسته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بس کن مامان. به جهنم بذار بفروشه فکر کرده طلاست. بذار بفروشه و بدهی اینا رو بده بلکه دس از سرمون بردارن. خدا بزرگه مامانم غصه نخور. بذار بفروشه. بذار بفروشه. بفروشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم مث مامان هق هق می کردم ولی مث این خودخواها لباسا رو گرفته بودم دستم و سعی می کردم گریه نکنم. سعی می کردم گریه نکنم و به روی خودم نیارم چه نقشه ای تو سرشه. من که میدونم همه این بدبختیا برای اینه این خونه رو بفروشه ببره تو دهاتای شهریار یه باغ بگیره و یه آلونک توش بسازه و اونجا زندگی کنه. من که میدونم اون چشه. میدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفروشه چی کار کنیم؟ یه چیزی داری میگیا مگه چقد این خراب شده رو میخرن که سی میلیونش رو بده بالای بدهیش. چی دستمون رو میگیره؟ اون دو طبقه رو هم که زده به نام اون رفیق عوضیش که دچار این موادش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم اتوماتیک وار چرخید بالا. چشام از حدقه داشت می زد بیرون. باورم نمیشد. چیکار کرده بود؟وای من زده بود به نام آقا ابرام؟ همون رفیق گرمابه و گلستانش؟ همونی که از جوونی با هم بودن و با هم مواد و شروع کردن و با هم خاکستر شدن؟ ای وای من. مث یه پتک زندگی فرود امد رو سرم. تکیه مو دادم به پشتی پشت سرم و لباسو بردم سمت صورتم و پشتش قایم شدم و تا می تونستم جیغ زدم و خدا رو صدا زدم. به معنای واقعی نابود شدم. به معنای واقعی دق کردم. مامان راست میگفت مگه این دو طبقه چقد دستمون رو میگرفت که سی میلیونش بره بالای بدهی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تیهو جونم مامان قربونت برم عزیزم نکن اینجوری نابود میشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسو پرت کردم زمین و از جام بلند شدم. پر بودم از بغض و کینه. جیغم رفت هوا و با همه حرص و کینه رو به مامان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همه این بدبختیای من مسببش تویی. همه مصیبتی که میکشم باعثش تویی. اگه یه ذره جرئت داشتی اگه یه سر زبون داشتی و حرف میزدی و از حق خودت و من و اون تندیس بدبخت دفاع می کردی حال و روزمون این نبود. چرا مامان؟ چرا وقتی فهمیدی شدی زن دوم ولش نکردی؟ اون که به زن اولش وفا نکرد می خواست به تو وفا کنه؟ چرا موندی؟ فقط واسه اینکه پدر و مادرت عقایدشون کهنه و پوسیده بود و اجازه نمیدادن دیگه پیششون زندگی کنی؟ خوب پس چه جوری تونستی راضیشون کنی بری سر کار؟ همون جوری راضیشون می کردی از این حیوون جدا شدی. چرا وایسادی و ساختی و ما رو پس انداختی؟ همون تندیس بست نبود؟ همون بدبخت کم زجر کشید دو سال بعدش منو پس انداختی؟ هـــــــا؟ یادت رفته عذابایی که به ما داد؟ کم بود که اون بلا رو سر اون طفل معصوم اوردی؟ مــــــامان خانم همه اینا مسببش خودتی. تو که شوهرتو می شناختی واسه چی هی زرت و زرت شکمت می اومد بالا. میدونی چه زجری میکشم وقتی یادم می افته اون بدبخت پا به دنیا نذاشته زیر دست و پای باباش جون داد؟ میدونی؟ نه نمیدونی چون اگه رحمتو از تنت جدا نمی کردن بازم یه بدبخت فلک زده مث ما وارد این اجتماع می کردی. چرا اینقد ضعیف بودی؟ چرا جا زدی و وایسادی؟ چرا مقاومت نکردی؟ چــــــــرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان سرش پایین بود و گریه می کرد. چادرمو از رو زمین کشیدم و روسریمو از رو چوب لباسی و کیفمو از رو زمین برداشتم و همونجوری که زجه می زدم سرم کردم و برای آخرین بار چرخیدم سمتش و با همه کینه ای که تو این سالا تو دلم جم شده بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان مقصری به قد همه ظلمایی که بابا در حقمون کرد مقصری . به خدا مقصری. حلالتون نمیکنم. ازتون نمی گذرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دماغمو بالا کشیدم و در ورودی ساختمونو بستم.چقد داغون بودم و چقد خسته. ای کاش جرئتش رو داشتم و خودمو میکشتم از این دنیای سگی راحت می شدم. ای کاش می تونستم. مقصد مشخصی نداشتم و نمیدونستم می خوام کجا برم اما دلم هر جایی رو میخواست جز اون خونه ای که توش پر بود از بی معرفتی. چشمم خورد به مهین خانم. چادرمو کشیدم رو صورتم تا مبادا صورت اشکیمو ببینه و تو ذهنم تلنگر زد که کلی کار عقب افتاده دارم و باید لباسا رو آماده کنم. به مهین خانم قول فردا رو داده بودم و هنوز نصف بیشتر کارا مونده بود.سرعت قدمامو بیشتر کردم و کوچه رو به قصد پاساژ سر خیابون دور زدم. پاساژ عمو فرهاد. پر بود از مغازه های رنگی و شیک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه خودمو خالی کرده بودم سر مامان اما دلم آشوب بود. تقصیر مامان چی بود؟ اون بیچاره به حد کافی در رنج بود. واسه اینکه نذارم بیشتر از اون عذاب بکشه یه اس ام اس براش فرستادم و نوشتم اومدم پاساژ عمو فرهاد. نمیدونم چه سری بود که تو اوج شادی و تو نهایت غصه حضور این خانواده همیشه دخیل بود. تو ناراحتیم آرومم می کردن و تو خوشحالیم شادترم می کردن. بیخود نبود که من جونم واسه همشون در می رفت.پروا که همیشه بهترین دوستم بود و خاله هم از یه مادر واسم دلسوز تر بود و عمو فرهاد. عمو فرهاد کسی بود که به جرئت می تونم بگم بیشتر از بابام دوسم داشت. همیشه به راحتی محبتش رو بروز می داد و گاهی این ابراز علاقه ش باعث حسادت پروا و پویان می شد.با همه این وجود عمو فرهاد هیچ وقت محبتش رو دریغ یا کم نکرد. هر بار پروا به شوخی گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ااااااا بابا چرا تیهو رو بوسیدی منو نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو پروا رو هم مث من بغل می کرد در حالی که جفتمون تو بغلش بودیم. عمو فرهاد برای من حکم یه پدر داشت و من واقعاً دوستش داشتم و همیشه براش آرزوی سلامتی می کردم و حالا هم داشتم می رفتم پیشش تا یه کم آروم بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی یه مغازه وایسادم و صورتمو نگاه کردم. خشک بود. اشکی رو صورتم نبود اما تو چشمام؟ قرمزی چشام نشون میداد کلی زار زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام عمو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به ببین کی اینجاست. چطوری تیهو جان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبید عمو؟خسته نباشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو از پشت میزش بلند شد و اومد سمتم. با هم دست دادیم عمو بغلم کرد و با روی خوش احوال ماماینا رو پرسید و من رو دعوت به نشستن کرد و بعدم سپرد تا برامون دو تا لیوان نسکافه بیارن. عمو فرهاد تو دفتر مدیریت پاساژ شیکش نشسته بود و هیچ وقت از کار کردن خسته نمی شد. درست برخلاف بابای من که همیشه تن پرور بود. یه پس گردنی به افکارم زدم و غریدم. خجالت بکش تیهو اون باباته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه خبر تیهو جان؟ درسا چطوره؟ خوب پیش می ره همه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره عمو بد نیست.سلامتی هیچ خبری نیست. شما چطورید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای شکر ماهم خوبیم. نفسی میاد و میره. کم پیدا شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایشالله همیشه سلامت باشید. زیر سایه شماییم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای شیطون. نسکافه تو بخور بریم خونه. امشب شام مهمون مایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه عمو مزاحم نمیشم. از این سمت رد میشدم گفتم بیام حالتونو بپرسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لطف کردی اما بیا و لطفتو کامل کن. مامان و بابا هم زنگ می زنیم میان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه عمو جون نیازی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب خودت بیا بریم. بذار نگ بزنم به مامانت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیخواد عمو خودم زنگ می زنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه عمو جان هر طور راحتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم به تلفن که در حال زنگ خوردن بود جواب داد و با دستش اشاره کرد نسکافه مو بخورم تا سرد نشده. ای خدا حالا چی کار کنم؟ اونقد با خودم یکی به دو کردم تا بالاخره تلفنو برداشتم و شماره خونه رو گرفتم. مامان کسل تلفنو جواب داد خلاصه بهش گفتم میرم خونه خاله اینا و قطع کردم. سر سنگین جوابمو میداد. معلوم بود بازم باهام قهر کرده. خدایا این زبون منو از کار بنداز اینقد دل مامان رو نشکنم. خاک تو سرت تیهو چرا اینقد جفتک پرونی میکنی؟ مگه دروغ گفتم؟ خوب راست گفتم دیگه! مامان هم مقصر هستش تو همه این رفتارای بابا. دختر جون مگه نمیدونی هر راست نشاید گفت؟ نخیرم خانم جون اشتباه به عرضتون رسوندن جز راست نباید گفت. بعدم واسه افکارم یه دهن کجی کردم و واسه چزوندنش نسکافه رو داغ داغ سر کشیدم تا جیگرش بسوزه و اینقد رو نرو من پیتیکو پیتیکو نکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی با ماشین عمو فرهاد به خونه شون رفتیم خاله و پروا با روی باز ازم استقبال کردن و از لحظه ورودم همش گله کردن که چرا دیگه اونورا پیدام نمیشه و پروا هم هی چپ رفت راست رفت دری وری بار خودم و تندیس کرد که هیچ خبری ازمون نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار پروا نشسته بودم و داشتیم با هم حرف می زدیم که صدای بلند پویان به گوشم خورد. دستمو بی اختیار اوردم بالا و گرفتم جلو صورت پروا که ساکت شه. با لبخند نگام کرد اما مکث کرد و چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پویان از توی راه پله می اومد معلوم بود داره با تلفن صحبت میکنه و دقیقاً پشت دره. از جام پریدم خاله تو آشپزخونه بود و عمو فرهاد رفته بود دوش بگیره به پروا چشمک زدم و از چشمی در به بیرون خیره شدم. دستشو زده بود به دیوار و داشت با تلفن صحبت میکرد. یه دست لباس جدید تنش بود. اون لباسی که صبح تنش بود دیگه تو تنش دیده نمیشد. یه لبخند نشست گوشه لبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-د آخه من از دست تو چی کار کنم؟ فکر کردی با بچه طرفی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هـــــــــــوم این بشر تازه فهمیده بچه ست؟ من خیلی وقت بود فهمیده بودم. آمارشو میدادی من دو سوته بهش می فهموندم تو بچه که هیچی نی نی می باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه تو گوش کن. ببینم بعدازظهر کجا بودی؟ هر چقد جلو در دانشگاه منتظرت شدم نیومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جــــــــــــان؟ چی گفت؟ جلو دانشگاه؟ این داره با من حرف میزنه؟ پس موبایلم کو؟ هان؟ چی شده؟ چرا من هنگ کردم الان؟ خوب منم پیچوندمش دیگه! الان باید بگم تو ایستگاه اتوبوس بودم؟ اینجا چه خبره؟ این که با من نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای تو روحت چرا داری دروغ میگی آخه؟ بَ رَ بَ بَ (برو بابا) حست نیس. دیگه دم پر من نپلکیا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوف. فک کن حالا مگه شیرینی هستی و اونم مگس که دم پرت بپلکه؟ نکبت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گفته بودم از دور زدن بدم میاد. نگفته بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احیاناً شما میدون شدی و اون طرفم وانت که هی دورت بگرده؟فــــــــک کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-د آخه به ما نمیخوری نفله. میخوای منو بپیچونی؟ از مادر زاده نشده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گویا زاده شده تو خبر نداری اینها الان اینور پشت در وایساده و داره یه نقشه ای واست می کشه که خودت خبر نداری. ای پویان... یه پویانی بسازم اون سرش ناپیدا با من قرار گذاشتی با یکی دیگه هم آره؟ دارم واست فقط وایسا و تماشا کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببن بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگامو کشیدم پایین و به شلوارم نگاه کردم. زیپش که بسته ست. بعد نیشم باز شد و دوباره از چشمی به پویان خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هـــــــــــه مردم از خنده. منم دوستت دارم جوجو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دهن کجی براش رفتم و زیر لبی گفتم منم دوستت دارم جوجو. مرتیکه گنده. خجالت بکش سن خر خدا رو دارید هر جفتتون چه تی تابی هم واسه هم باز می کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسه بابا با یه خداحافظی خوشحالم کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی کار میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو پریدم عقب و چشمم خورد به پروا که چسبیده بود بهم و دهنش لب گوشم بود. با نیش باز نگاش کردم دستمو گذاشتم رو بینیم که مثلاً ساکت شه و بذاره من مارکوپلو بازیمو ادامه بدم و بعد به چشمی اشاره کردم و خودم از همون نیمچه سوراخی به بیرون خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه بار دیگه شماره تو رو گوشیم ببینم از زندگی ساقطت میکنم. افتـــــــــاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمو کشیدم عقب و دست پروا رو کشیدم و بعدم زارتی جفتمونو انداختم رو مبل. پروا داشت می ترکید از خنده. دستشو گذاشته بود رو دلش و هر و کر می رفت و منم زور می زدم ساکتش کنم البته خودمم دست کمی ازش نداشتم. فقط یه درصد پویان بفهمه داشتم ذاغ سیاشو چوب می زدم دس میگرفت دیگه ولم نمی کرد. هنوز نیشم در رفته بود تا بنا گوشم که در باز شد و با یه سلام بلند اعلام هویت کرد. از جام بلند شدم و با روی باز سلام کردم که مثلاً جلو خنده مو بگیرم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به پارسال دوست امسال آشنا! چقد عوض شدید ماشالله! خوب هستید ایشالله؟چشمم کف پاتون انشالله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هههه پسره ی مذخرف بی مزه. چه قافیه ای هم در میده واسه من!فک کرده چقد با مزه ست. پسره ی بامزی. انگار نه انگار همین ظهری هم دیگه رو دیده بودیما! بازم داره دلقک بازی در میاره. اصن تو خونشه این مزه پروندن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسه بابا نمک نپاش نمکدون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چـــــــــــــی میگی؟ چه زود منو شناختی کلی استتار کرده بودما. ناکس نشد گولت بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر کاری کردم نخندم نشد آخرش نیشم باز شد و خندیدم.انگاری پویان خونم اومده بود پایین و با مزه پرونیاش انرژی خفته تو تنمو بیدار می کرد.اومد سمتم و با هم دست دادیم و بعدم با پروا احوال پرسی کرد. تازه اون موقع بود که پروا با نیش باز و چهره مرموز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه عجب چشمت ما رو هم دید پویان خان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به من چه یه ریزه هیکل داری یه ذره به خودت برس از این تیهو یاد بگیر ماشالله ماشالله ببین چه هیکلی بهم زده هیچ کس ندونه فکر میکنه مامان بزرگ منه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوسنو از رو مبل برداشتم و پرت کردم سمتش. خنده ش گرفته بود کوسنو رو هوا زد و پرید تو آشپزخونه. برگشتم سمت تیهو که غش کرده بود رو صندلی.با اینکه خودم خنده م گرفته بود اما با پررویی رو به پروا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببند بابا چه خوشش اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام پاشدم و رفتم تو آشپزخونه تا به خاله کمک کنم و به پروا که خنده میگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نیس خودتت بدت اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محلش ندادم. وقتی وارد آشپزخونه شدم دیدم وایساده جلو سینک ظرفشویی و داره یه کاهو سق می زنه. یه ایـــــشی بهش کردم و چرخیدم سمت خاله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله کاری چیزی داری بده انجام بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای چه میخواد بگه مثلاً من کاریم. خوبه خاله از دستت می ناله ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش و یه قیافه بهش گرفتم و زیر لبی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببن بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد دوباره چرخیدم سمت خاله که داشت می خندید و منتظر نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله جون اون کاهو ها رو شستم برش دار و خیار و گوجه هم تو یخچاله باهاش سالاد درست کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و خاله درست مث یه مادر و دختر باهم رابطه داشتیم و خیلی راحت بودیم حتی این موضوع باعث تعجب همه میشدالخصوص اون موجود مضر بی استفاده بدرد نخور دلقک پویان دردسرساز.انگار دارم تو خونه خودم کار میکنم رفتم دم یخچال خیار و گوجه رو بیرون کشیدم. خیلی بهتر از پروا جای وسایل خاله رو می دونستم.این از فضوولیم نبودا مرگ خودم از این بود که من کلاً خاله برام با بقیه خاله ها فرق می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ظرف خشگل برداشتم و نشستم پای میز ناهار خوری تا سالاد درست کنم. از همون جا هم به پویان که به من مرموز نگاه می کرد زیر چشمی نگاه می کردم. غلط نکنم یه کاسه ای زیر نیم کاسه این جونور بد ذات بود چون هیچ زمانی امکان نداشت این جونور اینقد آروم یه جا وایسه و خیره بشه به من مگه تو یه حالت که اونم صد در صد همون نقشه کشیدن برای من بدبخت بود. یه نفس عمیق کشیدم و سرمو اوردم بالا و چپ چپ نگاش کردم.وقتی متوجه نگاهم شد لبخند زد و یه ابروشو انداخت بالا.کله مو تکون دادم به معنی هان؟چته؟ نیشش در رفت تا بنا گوشش و از همونجا یه پوزخند زد و از آشپزخونه بیرون رفت. یا خدا بیامیگم این یه چیش میشه نگو نه. خدایا. بارالهی شفایی قضای حاجتی چیزی عنایت بفرما. آمیــــــــــــــن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو فرهاد از حموم بیرون اومده بود و صدای شوخی و خنده ش با پویان می اومد. یه لبخند نشست رو لبم. چقد به حالشون غبطه می خوردم. چقد دوس داشتم تو خونه ما هم یه همچین شرایطی پیش بیاد امادریغ و افسوس که هیچ وقت پیش نمی اومد. اصن لامصب نمیدونم چه سری بود که تا می اومدم یه چند لحظه از هر چیزی شاد باشم و به چیزی اهمیت ندم نمیشد. میگم تیهو خانم وجدان،به نظرت این موجود پلید داشت با گی تلفنی حرف میزد؟با کی قرار گذاشته بود؟ مگه به من اس ام اس نداد که منتظرم هستش تا منو برسونه خونه پس اون فرد مذکور کی بود؟ ای تف تو روت بیاد پویان. من که میگم این امرو کم تو دانشگاه منو آزار داده باید یه جور جبرانش کنه. یه حس گندی بهم میگه که این جونور بد ذات نیت پلیدی داشته و قصدش این بوده من و اون لیدی پشت خط رو باهم رودر رو کنه. هـــــــه تصور کن من واون لیدی قرار بود سر پویان با هم یه دوئل حسابی راه بندازیم. ای...و...ل. من که می میرم برای این قود قودا بازیا. اصن از بچگی علاقه شدیدی به این بروسلی و اون قود قودایی که هنگام حرکات رزمی می کرد داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیکا میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو بالا گرفتم. پروا بود. یه جوری نگاش کردم که دقیقاً منظورم این بود کوری مگه؟اما با این حال عین این بچه تخسا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دارم آپولوهوا میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ا؟ من فک کردم داری سالاد درس میکنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پ ن پ دارم رو پروژه جدیدم که مربوط به تاثیر پرزهای مرموز کاهو نسبت به زبانه تحقیق میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زدزیرخنده. یوهـــــــــو. خودمم موندم این ودیگه ازکجام دراوردم. بذار ببینم! اوم نه الان زشته جلوخاله بعداً حتماً نگاه میکنم ببینم دقیقاً از کجام در اوردمش. منم واسه خودم کم بلایی نیستما. یه پشت چشم براش نازک کردم و زیرلبی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزیزم توبا این هوشت ازعقب مونده ها به حساب میای یا جلومونده ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه چاقو برداشت ودرحالی که با چاقو تهدیدم میکرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بگوغلط کردم تا توسط این عقب مونده یا جلو مونده به اون دنیا منتقل نشدی. یوهــــــــــاهــــــــــ ــا هــــــــــــا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هرهرهرگوله نمک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم تیه وشنیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینکه خیلی بی مزه ای دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا اونونمیگم که.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلاکتم که اصن خودتم باور داری بی مزه ای. البته یه نموره از اون داداش گند دماغت با مزه تریا. هـــــــــــــوم نه خوب درسته ما با هم اصن خوب نیستیم اما این دلیل نمیشه منصف نباشم. اون از تو با مزه تره.هــــــــه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطوریکهکاهوروخوردمیکرد منگاشکردم که یعنی بگو وگرنه الان من همه فک و فامیلو میذارم یه طرف ترازو و این داداش بد قواره ی کلتکه شومپت تو رو میذارم یه طرف دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیروز یکی تو والم واسم نوشته بود ماکه ندیدیم امامیگن جدیداً ایرانسل تکم میندازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه خیلی بی مزه گفتش اما میدونم چرا خنده م گرفت. آی گفت این ایرانسل داغ دل منو تازه کرد. خدا نکنه یه روز منتظر پیامی چیزی باشی این ایرانسل راداراش به کار می افته و اینقد دایه مهربون تر از مادر میشه که بیا و ببین اصن آیه نازل شده بــــــــــــــه جون خودم که چی؟ الایرانسلو مهربان تر از امی. عربیت تو حلقم به خدا تیهو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الان چی کار کنم؟ بخندم یا لخت بشم سینه بزنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به چه خبره اینجا؟ کی میخواد لخت شه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مث فنر کله م پرید بالا. وای خدا این جونور رو از ما دور نگه دار. از روی اپن کله شو کرده بود این سمت آشپزخونه و داشت ما رو با نیش در رفته نگا می کرد. مرده شور اون چشای هیزتو ببره. پسره وقیح. یه کاره. ببند نیشتو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بی تربیت حیا نمیکنی حرفای خانما رو گوش میدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اااا! نمیدونستم که لخت شدن فقط مختص خانماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو گمشو بی تربیت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم میخواست چاقو رو پرت کنم صاف بخوره تو اون زبون درازش. هی خدا چی میشه این بشه هدف دارت من و من زارت و زورت بهش نیزه پرتاب کنم. فک کن؟ آره تیهو خانم قطعاً بار اول می خوره تو اون زبون درازش. مگه بسکتباله که توش مهارت داشته باشی؟هنوز وایساده بود و نگامون می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.