رمان فرستاده به قلم مهسا حسینی
ژانر : #پلیسی #عاشقانه
خلاصه :
فرستاده روایت گر داستان زندگی دختریه که با رویاهاش زندگی میکنه . جسوره ، احساساتیه ، خیالبافه ، نکته بینه و کنجکاو ! که با همین کنجکاویش مسیر زندگیش و عوض میکنه.
فصل اول
نگاه خجالت زده ام رو انداختم پایین . دستش به سمت چونه ام اومد . آروم سرم و بالا آورد . لبخند روی لباش نشسته بود . قلبم و به تپش انداخت . محو چشمای آبی رنگش شده بودم . دسته ای از موهای روشنش روی پیشونیش ریخته بود . چشماش همراه با لباش میخندید . دست راستم و گرفت و بالا آورد تو فاصله ی کمی از صورتش نگه داشت . داشتم از خوشی سکته میکردم . میخواست دستم و ببوسه . وای خدای من . . . اما نه . . . لبهاش تکون خورد . انگار چیزی میگفت . صداش از یه جای دور میومد . نگاهم روی لباش مونده بود .
- باران . . . باران . . .
صدا نزدیک و نزدیک تر و تصویرش محو و محو تر میشد . تا جایی که انگار یهو به یه دنیای دیگه پرتاب شدم . چهره ی عصبانی مامان و مقابلم دیدم . وای مامان اینجا چیکار میکنه ؟ نکنه پسره رو دیده شاکی شده ؟! نگاهم و چرخوندم تو اتاق کوچیک خودم بودم . خبری از رستوران نبود . پر افسوس آهی کشیدم و نگاهم و به رمانی که باز روی پام افتاده بود انداختم . این بار صدای فریاد مامان بود که باعث شد از جام بپرم . . .
- باران . . . ذلیل مرده چرا جوابم و نمیدی ؟
کتاب از روی پام سُر خورد و افتاد . سرم و بالا گرفتم و با وحشت گفتم :
- مامان چی شده ؟
دستش و به کمرش زد و عصبانی غرید :
- تازه میگی چی شده ؟ دو ساعته دارم صدات میکنم . الهی بی باران بشم ! باز رفتی تو عالم هپروت ؟ انگار نه انگار که یکی دیگه هم تو این خونه زندست .
من که هنوز تو خواب و خیال پسر رویاهام بودم غمگین گفتم :
- خیلی حیف بود . . . کاش نمیرفت . . .
مامان شاکی تر از قبل گفت :
- حیف منم که جوونیم و گذاشتم پای بابات که هیچی نداشت و هنوزم نداره . حالا هم گیر یه بچه ی خُل و خیالاتی افتادم .
بعد با لحن توبیخ کننده ادامه داد :
- پاشو ناهار یه چیزی بذار .
بدون حرف از جا بلند شدم . هنوز درست نمیفهمیدم مامان چی میگه . تو فکر و خیال خودم بودم . رمان به دست به سمت آشپزخونه رفتم . یه بسته گوشت از تو سردخونه ی یخچال در آوردم و گذاشتم یخش باز بشه . مامان هم همینطور که زیر لب غر غر میکرد روی زمین کنار یه کُپه سبزی که امروز خریده بود نشست و مشغول پاک کردن شد . در همون حال حرف میزد :
- هی گفتم پسر علی آقا رو رد نکن . اگه جواب مثبت میدادی الان سر خونه زندگیت بودی . خانوم خونه ی خودت بودی .
سرش و چند بار به چپ و راست تکون داد و پر افسوس گفت :
- هی هی هی هی هی . . . پسر به اون خوبی . . . آدم حَظ میکرد میدیدش . نمیدونم چی تو این دختر خیالاتی من دیده بود که انقدر اصرار میکرد .
صورتم و کج و کوله کردم . برای چند لحظه مرد رویاهام و با احترام یه گوشه ی ذهنم گذاشتم تا تو دلم یه دل سیر به پسر علی آقا بد و بیراه بگم . از فکر اینکه شوهرم یکی مثل اون باشه چندشم میشد . دماغش عین خرطوم فیل بود . پوستش از بس آفتاب خورده بود عین قیر سیاه بود ! پناه بر خدا چشماشم که لوچ بود . کجای این پسر خوب بود ؟! اسمش محسن بود . همه میگفتن از آقایی لنگه نداره . والا ما که چیزی ندیدیم . از اول تا آخر مراسم خواستگاری یه گوشه کز کرده بود و با یه لبخند ملیح زل زده بود به گل قالی . نه یه نگاهی نه یه حرفی . کم کم داشتم به قدرت تکلمش شک میکردم ! حقیقتش از مامانشم خوشم نیومد . یه ریز داشت از محسنات نداشته ی پسرش تعریف میکرد . میگفت خوش سر و زبونه ! والا ما که چیزی ندیدیم !
بی توجه به بقیه ی غر غر های مامان مرد رویاهام و دوباره برگردوندم سر جاش و با لبخندی که رو لبم نشسته بود پریدم روی کابینت و رمان و باز کردم و مشغول خوندن ادامه اش شدم .
هر صحنه ای که از رمان میخوندم هی بیشتر قند تو دلم آب میشد . کم مونده بود جای دختره ی شیرین عقل تو داستان سکته هم بزنم . از ناز و عشوه خرکی دختره لجم گرفته بود . پسر به این ماهی دیگه چی از خدا میخوای ؟ تند تند ورق میزدم و مشغول بودم .
- بـــــــــــــــــــاران !
با ترس از رو کابینت سُر خوردم و کف آشپزخونه پهن شدم .
- آخ کمرم !
صدای جیغ مانند مامان بدتر شد و گفت :
- باز نشستی اینجا واسه من کتاب ورق میزنی ؟ لنگ ظهره الان همه گشنه تشنه میان خونه میخوای چهار تا تیکه کاغذ جلوشون بذاری بخورن ؟
همینطور که کمرم و ماساژ میدادم زمزمه کردم :
- ترسوندیم . یواش تر صدام کن خب !
- دست بجنبون دختر . من آخر از دست تو دق میکنم .
این و گفت و با ابروهای گره کرده از آشپزخونه بیرون رفت . فقط میخواست کمر من و داغون کنه . الان اگه مرد رویاهام بود کمرم و ماساژ میداد و قربون صدقه ام میرفت . لبخند محوی روی لبم نشست و به یه نقطه بالای سرم خیره موندم . میتونستم قسم بخورم که قیافه ی دوست داشتنیش و با اون لبخند دختر کشش به وضوح دیدم !
مجالی به افکارم ندادم . دوباره حوصله ی جیغ و داد کردنای مامان و نداشتم از جام بلند شدم . عینکم و روی چشمم درست کردم و رمان و با بی میلی بستم . نگاهم و از جلد خوش رنگ و لعابش گرفتم و مشغول شدم .
سیب زمینی و پیاز و برداشتم و پوست کندم . سر پیاز پوست کندن پوست خودمم کنده شد از بس اشک ریختم . زیر لب آروم با خودم زمزمه کردم :
- الان اگه مرد رویاهام اینجا بود نمیذاشت دست به سیاه و سفید بزنم .
سرم و به سمت سقف آشپزخونه گرفتم و گفتم :
- پس کجایی تو آخه ؟
دوباره نگاهم و به پیازی که تو دستم بود دوختم . بینیم و بالا کشیدم و به هر جون کندنی که بود پوست پیاز مادر مرده رو قلفتی کندم ! گوشت و با مخلفاتی که بهش زده بودم حسابی ورز دادم . آشپزی کردن اصلا کار رمانتیکی نبود . البته آشپزی داشتیم تا آشپزی . مثلا تو خونه ی خودم و برای شوهرم اگه بود زمین تا آسمون فرق داشت . نیشم بی اراده باز شد . نگاهم و به کاشی های کج و معوج و شکسته ی آَشپزخونه دوختم . نفسم و بیرون دادم . همون کاشی ها برای بیرون آوردنم از رویا کافی بود .
صدای زنگ در و بعد هم صدای مامان اومد :
- باران در میزنن .
- دستم کثیفه . خودت باز کن .
- بیا برو دختر من تا با این زانوم از جا بلند شم شب شده .
صورتم و تو هم کشیدم . دستم و هُل هُلی آب زدم و به سمت در رفتم . صدای توبیخ مامان و شنیدم :
- چادرت کو ؟
نفسم و با حرص بیرون دادم از پشت در اتاق خواب چادر سفید رنگم که گلای صورتی ریز داشت و برداشتم و به سمت در به راه افتادم .
چند بار دیگه هم زنگ به صدا در اومد کلافه گفتم :
- اومدم دیگه .
در و باز کردم صورت خسته و عرق ریزون بهنام جلوی چشمم اومد . اخماش و تو هم کشید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چقدر لِفتش دادی تا باز کنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر و بست و وارد شد . چادرم رو شونم سُر خورد مثل خودش با اخم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داشتم ناهار درست میکردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به موهام انداخت و اخمش و غلیظ تر کرد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دِ اون لامصب و درست سرت کن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادر و روی سرم کشیدم و آروم زیر لب زمزمه کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کسی نمیبینتم که اینجا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ساختمونای اطراف خونه انداخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پسر همسایه کوره که تورو از پنجره نبینه ؟ راه بیفت برو تو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوصله ی جر و بحث نداشتم . سریع وارد خونه شدم . چادر و پشت در اتاق گذاشتم صدای قربون صدقه ی مامان و میشنیدم . همیشه کارش همین بود . جونش بود و بهنام . دوباره مشغول آشپزی شدم . نفهمیدم چقدر کارم طول کشید که با زنگ در خونه دوباره به خودم اومدم . نگاهم به سمت بهنام کشیده شد که به سمت در میرفت . کی میخواستن این آیفن فکستنی خونه رو درست کنن خدا میدونست ! دیس گرد خوشگلی که جز ظروف کناری مامان بود و برداشتم . همیشه عاشق این دیس بودم . کتلت ها رو با سلیقه دور ظرف چیدم . سیب زمینی های طلایی شده رو هم وسطشون ریختم یه مشت از جعفری هایی که مامان تازه پاک کرده بود و برداشتم و شستم . چند تاشو با سلیقه گوشه ی ظرف گذاشتم . همیشه عاشق این کار بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسفره ی گلدار و برداشتم و روی زمین پهن کردم بشقاب و قاشق گذاشتم پارچ دوغ و بقیه ی وسایل رو سر سفره گذاشتم . قبل از اینکه دیس کتلتارو بیارم بلند صدا زدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ناهار حاضره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره برگشتم سمت آشپزخونه صدای مامان به گوشم خورد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو بهنام و صدا کن بیاد رفته دم در دوستش کارش داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا ناهار نمیاد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه میدونم اگه میخواست بیاد تا الان پیداش میشد . برو اون بچه رو صداش کن خسته و کوفتست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم و بیرون دادم . اگه خسته بود که یه ساعت دم در خونه با دوست علاف تر از خودش بگو و بخند راه نمینداخت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادرم و رو سرم انداختم و به سمت در رفتم . آروم صدا زدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داداش !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی نیومد . در ورودی نیمه باز بود یکم بازش کردم . دیدمش که کنار موتور دوستش وحید وایساده و با هم حرف میزنن . نگاهم و پایین دوختم و زمزمه وار گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داداش بهنام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدام سریع به سمت در اومد و من تازه نگاهم به چشمای عصبانیش افتاد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجا چی میخوای ؟ برو تو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان گفت صدات کنم . ناهار حاضره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو تو میگم . نمیبینی پسره زل زده بهت ؟ حیا نداری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه و خسته از این همه گیر دادنش سریع به سمت خونه دویدم چادرم و پرت کردم یه گوشه و رفتم سمت آشپزخونه . مامان که عصبانیتم و دید گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شد باز ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونستم اگه حرفی بزنم دوباره از غیرت دُردونش قند تو دلش آب میشه و طرفش و میگیره واسه همین بیخیال گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیس غذا رو که با کلی ذوق تزیین کرده بودم برداشتم . نگاهی بهش انداختم دیگه هیچ حسی بهش نداشتم . چه فایده کیه که قدر بدونه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیس و سر سفره گذاشتم مامان نگاهش روی دیس افتاد و سریع عصبی شد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز رفتی دست به ظرفای کناریم زدی ؟ چند بار بگم برشون ندار . حتما باید جمعشون کنم تا خیالت راحت بشه ؟ میخواین اینارم مثل ظرفای دیگم بشکنین خیالتون راحت شه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم و کلافه دادم بیرون رمانم و از توی آشپزخونه برداشتم و به سمت اتاق رفتم . بهنام وارد خونه شد مامان نگاهی به من انداخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا ؟ مگه نمیخوری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم بگم مگه دیوونم که بیام کنارتون بشینم ؟ کوفت بخورم بهتر از کتلت خوردن با حرص و جوشه ! ولی به جاش گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سیرم . بیتا که اومد با اون غذا میخورم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنام سریع گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز این دختره کجا رفته ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان که میخواست بهنام با خیال راحت غذاش و بخوره و حرص و جوش الکی نزنه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کلاسه مادر . میادش دیگه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنام عصبی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این کلاس دیگه چه صیغه ایه ؟ نبینم باب بشه ها . خوش ندارم هر روز ، هر روز اینا وِلِ خیابون باشن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندونام و از حرص رو هم فشار دادم و ابروهام و تو هم گره کردم و زمزمه وار اداش و در آوردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوش ندارم هر روز ، هر روز اینا وِلِ خیابون باشن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم و از حرص بیرون دادم و دوباره زمزمه کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یکی نیست خودش و از تو کوچه خیابون جمع کنه . یه کاری میکنن اون روی سگی آدم بیاد بالا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان دوباره گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بد که نیست . حداقل یه هنری پیدا میکنن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دِ بده مادر من ! پرروشون نکن انقدر .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه مادر تو حرص نخور . غذات از دهن افتاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه صدایی از بهنام نیومد . بالاخره مامان تونست خفه اش کنه ! خب آخه برادر من حرف زدن بلد نیستی ، حرف نزدن که بلدی ! انگار مجبوره نطق کنه واسمون ! خوبه حالا کاره ای هم نیست تو خونه . خدا بابا رو نگه داره . اگه اون نبود که با وجود مامان بهنام سوار من و بیتا میشد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم و به رمان دوختم . دوباره توی دنیای شیرین خودم فرو رفتم . ناخود آگاه با هر خطی که میخوندم عضلات کنار لبم شُل تر میشد و نقش لبخند روی صورتم میفتاد . تکیه ام و به دیوار پشتم دادم با خیال راحت داستان و دنبال کردم . دوباره توی فکر و خیال فرو رفتم . ذهنم سمت مرد رویاییم رفت . یکی که خوشگل ترین مرد روی زمین باشه . قدش از خودم یکم بلند تر باشه زیاد نه . . . در حد چند سانت . چشمای آبی داشته باشه و موهای روشن . پوستش سفید باشه و اخلاقشم . . . نفسم و بیرون دادم . لبخند روی لبام پر رنگ تر شد . اخلاقشم خیلی خوب باشه . آروم باشه ، مرد باشه ، تکیه گاه باشه . . . فقط برای من باشه . نگاهم و از رمان رو به روم گرفتم و به یه نقطه ی نامعلوم خیره شدم . میدونستم که بالاخره میاد . شاید دیر بیاد ولی مطمئن بودم که میاد . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیز زیادی هم ازش نمیخواستم در حدی که دستش به دهنش میرسید برام بس بود . مثلا یکی مثل استاد فلاح ! واقعا یه مرد به تمام معنا بود . کاش زودتر فردا بیاد و بتونم ببینمش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای در اومد . حتما بیتا بود . از فکر و خیال بیرون اومدم از جام بلند شدم تا در و باز کنم . بهنام با دیدنم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا ؟ خودم باز میکنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادر از دستم افتاد . انقدر به من و بیتا مشکوک بود که حس تهوع بهمون دست میداد . مثلا خیال میکرد وسط روز به دوست پسرم گفتم پاشه بیاد دم خونمون ؟ زنگم بزنه ؟ اونم وقتی که همه خونن ؟ این برادر ما هم که عقلش پاره سنگ بر میداشت به خدا ! حتما بیتا بود دیگه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره برگشتم و سر جام نشستم . زیر لبی مشغول غر زدن شدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پسره ی مشنگ . کی میشه زن بگیره شرش از این خونه کنده شه بره . اصلا چرا بره ؟ منم مامانم صبح تا شب لوسم میکرد نمیرفتم زن بگیرم که ! تا ابد میموندم بیخ ریش مامان جونم که لوسم کنه و مثل گربه نره میشستم یه گوشه که بیان و دست رو سرم بکشن ! اصلا کی میاد زن این بشه ؟ به خدا بدبخته اون زن که بیاد تو زندگی این . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چته باز وِر وِره جادو ؟ پشت سر هم حرف میزنیا ! پاشو به خواهر بزرگترت سلام کن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به صورت بیتا و نیش شُل شدش افتاد . عصبانی نگاهش کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه تو به عنوان خواهر بزرگتر یکم جذبه خرج میکردی الان بهنام انقدر تو خونه دست و پا پیدا نمیکرد و من و تورو کنج این چهار دیواری حبس نمیکرد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید دکمه های مانتوش و باز کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز سگ گازت گرفته ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن مسخره ای گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اتفاقا سگ هم بد اسمی نیست روش بذاریما !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دوباره با اخم ادامه دادم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داداش جناب عالی رو میگم . یه ساعتم نمیشه که اومده خونه همش امر و نهی میکنه . آی بزنه و بابا یهو بیاد خونه گوش این بچه ننه رو بپیچونه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر روز این غرا رو میزنی . بسه دیگه . جوش نزن انقدر موهات سفید میشه هیچ کس نمیاد بگیرتت رو دستمون باد میکنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من زن هر کسی نمیشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله میدونم . خانوم منتظر شاهزاده ی رویاییشونن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشم شُل شد . دوباره رفتم تو عالم خودم . زمزمه وار گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا شاهزاده هم نبود اشکال نداره . فقط چشماش آبی باشه . به خدا من راضیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا لگدی به پام زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرت و پرت نگو . پاشو بریم آشپزخونه من ناهار بخورم برات کلی حرف دارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع از جام بلند شدم هیجان زده به حرف اومدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم ناهار نخوردم . چی شده حالا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با شکم گرسنه حرف زدنم نمیاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس این همه مدت داشتی چه غلطی میکردی ؟ اینا حرف نبود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نخیر . داشتم غر غرای تورو خنثی میکردم . رو دور غر زدن که بیفتی بیخیال که نمیشی یه نفس میگی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو تایی وارد آشپزخونه شدیم . بهنام و مامان ناهارشون تموم شده بود . مامان دوباره مشغول سبزی پاک کردنش بود و بهنامم احتمالا کپه ی مرگش و به امید خدا گذاشته بود ! انقدر که من باهاش مشکل داشتم بیتا نداشت . شاید به خاطر بزرگتر بودن بیتا بود . زیاد بهش امر و نهی نمیکرد . حداقل جلوش حرفی نمیزد . ولی من کافی بود اشتباه کنم دمار از روزگارم در می آورد . اینم خاصیت ته تغاری بودن تو خونه ی ما بود ! شانس که ندارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسفره ی گلدار و برداشتم و دو تا بشقاب و قاشق روش گذاشتم . یه لیوان هم از توی کابینت برداشتم و کنار قاشقا جا دادم . دیس کتلت رو هم با دست دیگم گرفتم و رو به بیتا گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماست و نون و بردار بیا تو اتاق .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا زمزمه وار گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چهار تا چیز دیگه هم رو هم سوار میکردی تورو خدا تعارف نکن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا انقدر حرف نزن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا نون و ماست رو هم برداشت و از آشپزخونه بیرون زدیم . مامان مشغول سبزی پاک کردن و تلویزیون دیدن بود برای همین نگاهش به ما نیفتاد که مثل دزدا میرفتیم سمت اتاق . همیشه از این کارمون بدش میومد . میگفت اتاقم جای غذا خوردنه ؟ ولی من و بیتا عاشق اتاقمون بودیم . از طرفی وقتی میخواستیم با هم حرف بزنیم غذا خوردن و حرف زدن تو اتاقمون حسابی بهمون میچسبید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسفره رو پهن کردم و وسایل و روش چیدم . نشستم یه گوشه ی سفره و همینطور که از توی کیسه نون لواش و در میاوردم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب بگو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زرنگی ؟ میخوای من حرف بزنم خودت همش و بلومبونی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاک بر سر نخوردت بیتا ! همش مال خودت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و همینطور که یه کتلت تو بشقابش میذاشت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امروز استاد فلاح و دیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جونِ من ؟! خب ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی اومد جلو و سلام و احوالپرسی کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیجان زده لقمه ای که تو دستم بود و تو بشقابم گذاشتم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط همین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده اش حالت ذوق مرگی به خودش گرفت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همین که نه ! من فهمیدم یه منظور دیگه ای داره !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیجان زده شده بودم حتم داشتم پوست سفیدم در حال قرمز شدنه . اصلا اسم فلاح که میومد من داغ میکردم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مثلا چه منظوری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر میکنم واسه امر خیر !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرگ من ؟ وای بیتا فکر کن استاد فلاح و . ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه ی حرفم و نگفتم . میخواستم بگم استاد فلاح و من . . . ولی خجالت کشیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا لقمه اش و جوید و قورت داد و دوباره به حرفش ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه منظوری نداشت پس برای چی هر لحظه جلوی من و میگیره . معلومه گلوش گیر کرده یه جایی دیگه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذوق کردم . با هیجان لقمه ام و خوردم و غرق فکر و خیال شدم . بیتا خوب از احساسات من در مورد استاد فلاح با خبر بود . البته من و بیتا هیچ وقت مستقیم در موردش حرف نزده بودیم . که این بیشتر به خاطر این بود که من روم نمیشد حرفی ازش بزنم . ولی خب مثل یه قرارداد نانوشته جفتمون میدونستیم چه خبره . برخوردای استاد فلاح سر کلاس نقاشی به قدری با من خوب و صمیمی بود که میدونستم بالاخره یه روزی این اتفاق میفته . حتما هم تشخیص داده چون بیتا بزرگتره قضیه رو با اون در میون بذاره . لبخند از روی لبم کنار نمیرفت . بیتا هم سرخوش برای خودش لقمه میگرفت . لقمه ی بعدی رو هم تو دهنم گذاشتم و جویدم . بعد از یکم مکث سریع از جام بلند شدم . بیتا متعجب گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جن زده شدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی آینه ی قدی اتاق وایسادم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیتا من چاق شدم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا نگاهی بهم کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو به اسکلت یه سور زدی . چی میگی واسه خودت ؟ باز توهم زدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم چپ و راست شدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو کوری . نگاه کن پهلو در آوردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا نگاهم کرد و با خنده زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راست میگی چاق شدی . اشکال نداره . تو عروسی عین توپ قِل میخوری .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند عمیقی از شنیدن اسم عروسی رو لبم جا خوش کرد و با پا بهش کوبیدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرف نزن انقدر . از تو که لاغر ترم . تو نمیخوای شکمت و آّب کنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشاره ای به شکمش کرد و با اخم جواب داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شکم من کجاش بزرگه ؟ به این شکم میگن شکم ونوسی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیری تو با این اصطلاحاتت ! این و نگی چی بگی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم و سر جام نشستم میخواستم بیشتر از استاد فلاح بشنوم . مثلا اینکه به بیتا چی گفته . ولی بیتا لب از لب باز نمیکرد و سر خوش غذا میخورد . تو دلم بهش دری وری گفتم و منم سکوت کردم . ترجیح دادم فقط بهش فکر کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که تند تند دکمه های مانتوم و میبستم به بیتا که خونسرد مشغول اتو کردن مقنعم بود گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسه بابا اتو شد . بده میخوام برم . الان بهنام میاد گیر دادناش شروع میشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زیادی نگرانی . حالا حالا ها خونه نمیاد . بگیر .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقنعه رو گرفتم و زمزمه کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه از شانس نحس منه که میاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی آینه ی کوچیک اتاقمون مقنعه رو سرم کردم و کیف و تخته شاسیم و برداشتم سریع با بیتا خداحافظی کردم و از اتاق بیرون زدم . مامان با دیدنم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آسه میری آسه میای . زودم بر میگردی . نبینم دیر کنیا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه مادر من چند بار میگی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسش و بیرون داد و پر حرص جواب داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه که همیشه هم به حرفم گوش میدی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خداحافظ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع در خونه رو باز کردم و خودم و توی کوچه انداختم . کیفم و کج روی شونم انداختم و تخته شاسی رو زیر بغلم زدم . با لبخندی که رو لبم نشسته بود سلانه سلانه به سمت خیابون اصلی راه افتادم . امروز بالاخره استاد فلاح و میدیدم . . . از فکرش قند تو دلم آب شد . بهترین مانتوم و پوشیده بودم . عطر بیتا رو هم روی خودم خالی کرده بودم . هی غر غر میکرد ولی من بهش توجهی نکرده بودم . نمیدونم چرا انقدر رو عطرش حساس بود . میگفت دوست نداره جفتمون یه عطر و بزنیم ! مسخره بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم و برای پیکان سفید رنگ بلند کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مستقیم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی پام نگه داشت . سریع در جلو رو باز کردم و نشستم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده بدون اینکه نگاه بهم بندازه جوابم و داد . لبخند از روی لبم کنار نمیرفت . انگار امروز با همه ی روزا فرق داشت . انگار همه داشتن بهم میخندیدن . کنار آموزشگاه پیاده شدم . خوبی آموزشگاهمون همین مسیر سر راست و نزدیکش بود . یه آموزشگاه نقلی و کوچیک بود که دو طبقه هم بیشتر نداشت . طبقه ی اول که آموزشگاه نقاشی و خطاطی بود که مال خود استاد فلاح بود و طبقه ی دومش هم کلاس خیاطی بود که بیتا اونجا پیش خواهر استاد فلاح خیاطی یاد میگرفت . چهار ماهی میشد که این کلاسارو ثبت نام کرده بودیم . اونم از صدقه سری بابا . حالا نه به خاطر اینکه دلش برای من و بیتا سوخته باشه ها ! نه ! بیشتر میخواست دماغ بهنام و به خاک بماله . که چی ؟ که یعنی بابامون حرف اول و آخر و میزنه و آقا بهنام باید بره جلو بوق بزنه ! حالا نه که من و بیتا هم ذوق مرگ نشدیم از این تصمیم ! به خاطر هر چی که بود بالاخره باعث خیر شد که من و بیتا از خطر پوسیدگی کنج اتاق خلاص شیم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت در آموزشگاه چند تا نفس عمیق کشیدم و با سرخوشی وارد شدم . استاد فلاح طبق معمول مشغول رسیدگی به هنرجوهاش بود . دست و پام با دیدنش شُل شد . موهای بلند و بورش و با کش پشت سرش بسته بود . عاشق اون دم اسبی کوچیک پشت سرش بودم . اصلا تیپش و هنری و خواستنی کرده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش به من که هنوز مثل مات ماتیا وسط سالن وایساده بودم انداخت و لبخند مهربون و همیشگیش و روی لبش آورد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام باران . برو بشین تا بیام پیشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام استاد . چشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست و پام و گم کرده بودم روی صندلی های مخصوص نشستم . اصلا من میمردم واسه همین باران گفتنش ! البته همه بچه ها رو به اسم کوچیک صدا میکرد ولی خب باران و یه جور خاصی میگفت ! بچه ها مشغول بودن . یه عده مشغول طراحی و یه عده هم روی بوم های بزرگ کار میکردن . اونا دیگه خیلی حرفه ای بودن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتخته شاسیو مدادای طراحیم و روی میز گذاشتم . همینطور که زیر چشمی به استاد فلاح که کنار یکی از هنرجوها وایساده بود و چیزی رو براش توضیح میداد نگاه میکردم وراقای تخته شاسیم و بالا و پایین میکردم . مثلا ژست مرتب کردن گرفته بودم . استاد فلاح لبخندی به هنرجو زد و به سمتم قدم برداشت . ذوق کردم . برای اینکه ضایع نکنم سرم و پایین انداختم و خودم و مشغول نگاه کردن طراحیام نشون دادم . بالاخره رسید کنارم . وایساد و با لبخند گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبی باران ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اراده نیشم باز شد . انقدر مسخره و بی اختیار لبخند زده بودم که استاد فلاح خنده ی ریزی کرد . سریع خودم و جمع و جور کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون خوبم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواهرت چطوره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا چه اهمیتی داشت که بیتا چطوره . مهم اینه که من خوبم . اُه اُه چه حسودی بودم نمیدونستم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون اونم خوبه . طراحی هایی که گفتین و انجام دادم میبینید الان ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره نشون بده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازم خواسته بود چند تا نیم رخ بکشم . منم تا تونسته بودم نیم رخ مامان و بابا و البته بیتا رو کشیده بودم که تک تک نشونش دادم . اول نیم رخی که از مامان و بابا کشیده بودم و نشونش دادم . چند جا ایرادام و گرفت و بعد نوبت به بیتا رسید . یه لبخند محو روی لبش نشست اخمام و تو هم کشیدم . انگار یه نمه هیز بود ! از این نگاهش خوشم نیومد . سریع گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دختر خوب مگه نگفتم از انتهای گوش با یه خط راست که بیای میرسی به انتهای بینی ؟ یه اندازه گیری بزن ببین چیکار کردی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاندازه گرفتم خودمم خندم گرفت . انقدر گوش و دراز و بی قواره کشیده بودم که حد نداشت . هی میگفتم این طرح یه جای کارش میلنگه ها . اونوقت هی به بیتا غر میزنم که صورتت کجه . طفلی بیتا چقدرم شاکی شده بود ! پس بگو واسه این میخندید . من و باش چه تهمتی هم به استاد زدم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنکته ی جدید رو هم بهم گفت و با صدای یکی از هنرجوهاش عذر خواست و از کنارم رفت . نگاهم روی قدماش موند بدجور تو نخش رفته بودم . مخصوصا با حرف بیتا . بالاخره باید یه جوری مچش و میگرفتم دیگه . نا سلامتی یه علاقه ای بود این وسط !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوردیش بد بخت و . هر بار تو میای تو کلاس معذب میشه . بس که بهش خیره میشی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم و سمت گلاره چرخوندم . اخمام و تو هم کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو مفتِشِ نگاه آدمایی ؟ به کارت برس . انگار چشمای توام کم نمیچرخه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلاره ایشی گفت و بعد ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نخیر خانوم . انقدر نگاهت رو استاد میچرخه که دیگه نگاهم نکنم میفهمم داری میخوریش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من که میدونم چشمت دنبال استاد فلاحه . پات و از زندگی من بکش بیرون گلاره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ی ریزی کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کدوم زندگی ؟ باز توهم زدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت چشم براش نازک کردم و زمزمه وار به حرف اومدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توهم چیه ؟ یه امر خیری در پیشه . حالا خودت میبینی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلاره با خنده گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره حتما همینطوره . باز دیشب خواب نما شدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای استاد فلاح که به سمتم میومد مانع جواب دادنم به گلاره شد ولی تو دلم براش خط و نشون کشیدم . بالاخره پوزش و به خاک میمالیدم . پررو خانوم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باران خانوم مشغولی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- استاد نگفتین نیم رخ کی و بکشم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد چشم چرخوند و نگاهش به گلاره افتاد که با یه لبخند مکش مرگ ما نگاهش میکرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیم رخ گلاره رو بکش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلاره ابروهاش تو هم گره خورد . اوف ! این همه آدم . گلاره عین بختک افتاده رو زندگی من !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلاره که مشغول طراحی کار خودش بود با حرف استاد فلاح طوری نشست که من بتونم بکشمش . اندازه گیری ها رو انجام دادم استاد فلاح بالای سرم اومد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگاه کن هر صورتی هر چقدر هم استاندارد نباشه بازم یه قانون و قاعده ی خاصی داره . هر چقدر بینی بزرگ یا کوچک باشه یا حتی گوشها حالتش معمول نباشه . بازم یه قاعده ی خاص داره . پس گیج نشو خب ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلاره که صورتش هر لحظه تو هم میرفت اعتراض کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- استاد یعنی صورت من انقدر عیب و ایراد داره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد یه لحظه مات موند و بعد خجالت زده گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه این چه حرفیه گلاره من فقط داشتم واسه باران توضیح میدادم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن از خنده ریسه رفته بودم . بالاخره یکی باید این واقعیت تلخ و به گلاره میگفت که ریخت و قیافش چنگی به دل نمیزنه دیگه ! طفلک انتظار داشت استاد فلاح ازش خوششم بیاد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد فلاح که خنده ی من و دید با انگشت ضربه ای به تخته شاسیم زد و با چشمایی که میخندید و حالت قشنگی پیدا کرده بود گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بکش باران خانوم . شیطونی و خنده باشه واسه بعد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی خودم و گرفتم و مشغول شدم . استاد خندون از کنارم گذشت . گلاره تمام مدت با اخم مشغول کارش بود . زمزمه کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اخم نکن طراحیم خراب میشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو بابا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم و آه مانند بیرون دادم و با لحن مسخره و به ظاهر ناراحتی گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر چند الانم طراحیم چنگی به دل نمیزنه . مدیونی اگه فکر کنی به خاطر مدلمه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد ریز ریز خندیدم . دندوناش و از حرص رو هم فشار داد و من خونسرد به کارم ادامه دادم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسایلم و توی کیفم گذاشتم و تخته شاسیم و برداشتم . نگاهم به ساعت افتاد 7 بود . امروز دیر تر کلاسم تموم شده بود . استاد فلاح مشغول توضیح و اصلاح کارام بود و برای همین هم به جای اینکه ساعت 6:30 بار و بندیلم و جمع کنم مجبور شده بودم تا 7 بمونم . البته من که حسابی ذوق مرگ بودم . نیم ساعتم نیم ساعت بود . ولی خب دلم شور میزد . میدونستم بهنام زودتر از 10 نمیاد خونه ولی شانس درست و حسابی که نداشتم . کافی بود باد به گوشش برسونه که خواهرت دیر برگشته خونه اونوقت بود که قیافه اش میشد عین اژدهای 2 سر و نعره هاش گوش فلک و کر میکرد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد فلاح کنارم اومد و زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کلاس امروز مفید بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای استاد اصلا انگار فکر بهنام و اژدها و گوشای فلک از ذهنم پرت شد بیرون و همش شد اون دو تا چشم آبی که زل زده بود به چشمام . سرخوش گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عالی بود استاد . کی میشه مثل شما چهره بکشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارت خیلی خوبه . یادگیریت سریعه . معلومه علاقه داری .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اراده نیشم شُل شد تو دلم گفتم " بیشتر به تو علاقه دارم ! " ولی با همون نیش شُل شده تکیه ام و به میز دادم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لطف دارین استاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار میخواست حرفی بزنه . غلط نکنم میخواست ابراز احساسات کنه . هی این دست و اون دست میکرد . منم زل زده بودم بهش و هیچی نمیگفتم . بالاخره خودش به حرف اومد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باران فردا خواهرت میاد آموزشگاه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستگاری رو افتادیم ناجور !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه استاد کلاس نداره . احتمالا هفته ی دیگه میاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار بادش خالی شد . اُه اُه چقدرم عجله داره . گاماس گاماس ! حالا من که در نمیرم . ولی دروغ میگفتم ته دلم داشتن قند آب میکردن . اصلا داشتم پرواز میکردم ! دیدم سکوت کرده و با سری که پایین افتاده دستش و آروم پشت سرش میکشه . تا تنور داغ بود باید نون و میچسبوندم . حالا چه اصراریه با بیتا حرف بزنه ؟ مهم من و اونیم . اون راضی منم که خب از خدامه و راضی دیگه گور بابای ناراضی ! سریع گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چطور ؟ چیزی میخواین بهش بگین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش و بالا گرفت انگار یادش افتاد که من و یه لنگه پا نگه داشته . سریع دستاش و تو جیب شلوارش برد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیز مهمی نیست . میتونی بری خسته نباشی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای بابا چطور مهم نیست ؟ موضوع یه عمر زندگیه ! لب و لوچم آویزون شد . مرد هم انقدر خجالتی نوبره . حالا درسته من شیفته ی همین اخلاق مهربون و خجالتی و سر به زیرش شدم . ولی دیگه یکمم جسارت به خرج بده بد نیست ! البته فقط شیفته ی همین که نشدم . چشماش رو هم دوست داشتم . موهاشم دوست داشتم خب . تیپ هنریشم دوست داشتم . وقتی به خودم اومدم که دیدم با لبخند ژکوند به رفتنش زل زدم . خاک تو مخت باران . بجنب که دیرت شد . زیر لب واسه ی خودم غر غر میکردم . زمزمه وار با خودم تکرار میکردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترای مردم تا بوق شب میرن بیرون و با دوستاشون خوش میگذرونن اونوقت ما شش و نیممون بشه هفت تو خونه مصیبت داریم . چی میشد به جای ایران خدا مارو مینداخت تو ناف آمریکا ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کردم و به راهم ادامه دادم . ساعت 7:15 بود که رسیدم سر کوچمون . پول تاکسی رو حساب کردم و با قدمای سریع وارد کوچه شدم . زیر لب واسه خودم آهنگی رو زمزمه میکردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوشگل زياد پيدا مي شه تو دنيا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما يکيش استاد من نمي شه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل تو پيدا نمي شه استادی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا يک نگاه از همه دل مي بري
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نمي گم تموم عالم مي گن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز همه استادا تو خوشگلتري
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم گرفته بود . گند زدم به شعر خواننده ! اگه الان اینجا بود دق میکرد وقتی خوندنم و میشنید . تا خود خونه ریز ریز واسه خودم میخندیدم . دم در که رسیدم نگاهی به در رنگ و رو رفته ی قهوه ای انداختم و زمزمه کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط امشب کتک نخورم از بهنام . باز میشه غرغرای مامان و تحمل کرد . دیگه مثل تنقلات روزانه شده واسم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ و زدم یکم صبر کردم صدای بیتا اومد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمه کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز کن بیتا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد . نگاهش رو صورتم چرخید اخم کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز رفتی پی سر به هوایی ؟ کجایی تو ؟ قرار بود تا هفت خونه باشی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتخته شاسیم و تو بغلش گذاشتم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- استاد فلاح صحبتاش گل انداخته بود منم دیدم زشته حرفش و ببرم . بالاخره نا سلامتی چند وقت دیگه فامیل میشیم خوبیت نداره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریز ریز خندیدم . بیتا بی اراده خندید تخته شاسی رو آروم تو سرم زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیوونه اینارو بلند نگو . کاش خدا یه عقل درست و حسابی بهت میداد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهنام اومده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا نیومده هنوز .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا چی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به جای سوال و جواب بدو برو تو ببین خودت کی هست و کی نیست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان اخلاقش چطوریه ؟ طوفانیه یا آفتابی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که میرفت تو گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یکم رعد و برق داره با ریزش پراکنده ی بارون !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم خندیدم و بعد گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گریه میکنه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز چه خبره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همه ی خبرا رو میخوای تو حیاط بگیری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوام ببینم وضع چطوریه که گارد درست و حسابی بگیرم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا بابا خبری نیست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودم و به خدا میسپرم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده و شوخی وارد خونه شدیم . همه جا ساکت بود و فقط صدای تلویزیون میومد . همیشه وقتی بین مامان و بابا بحث میشد وضع خونمون اینجوری بود . البته یه خوبی دیگه هم داشت اینکه کسی دیگه گیر نمیداد . مامان که معمولا کز میکرد یه گوشه و بابا هم زل میزد به تلویزیون . امشب خطر از بیخ گوشم رد شده بود . بهنامم که نیومده بود . آخیش !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به بابا افتاد که مشغول تلویزیون دیدن بود . جلو رفتم و زمزمه کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام بابا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهاش تو هم گره خورده بود . سر تکون داد که یعنی سلام . به بیتا اشاره کردم که مامان کو ؟ نگاهش و به در اتاق بهنام دوخت . سریع خودم و تو اتاقم انداختم تا لباسام و عوض کنم . مقنعم و از سرم در آوردم موهام توی صورتم نا مرتب پخش شد . با دست صافشون کردم و مانتوم رو هم از تنم در آوردم . نگاهم و به آینه ی کوچیک توی اتاق انداختم . بیتا پای چرخ خیاطیش نشسته بود و چیزی میدوخت زمزمه کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی میشد اگه مامان میذاشت من موهام و رنگ کنم ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا هم مثل من زمزمه وار گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه تویی که با این اصرارای تو مخت بالاخره اجازه ی رنگ کردن اونارم میگیری . همونطور که اجازه ی ابرو برداشتن و گرفتی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم سمتش و همینطور که شلوارم و با شلوار تو خونه ای مشکی عوض میکردم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا این چهار تا دونه موی به هم ریخته ی زیر ابرو نه نجابت میاری نه متانت . بده میخوام تمیز باشم ؟ تازه مامان زور میگفت . میگفت رسیدی به سن بیتا بردار . تا اون موقع که پیر شدم دیگه به دردم نمیخوره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا با حرص صابون خیاطیش و به سمتم پرت کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زهر مار . مگه من چند سالمه ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریز خندیدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم . فکر کنم 30 رو شیرین داری دیگه نه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من همش 26 سالمه دیوونه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه بابا حالا جوش نزن . ولی خداییش یه نگاه به موهای من بکن . اینم رنگه ؟ آخه انصافه که از بین شماها فقط باید رنگ موی من به بابا بره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا خندید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه بده ؟ متفاوتی . عین وروجک .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به خودت بخند . ژن از این بهتر نبود به من بدن ؟ موی هویجی هم شد رنگ ؟ اونم اینجوری . مثل کله ی گوسفند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا کف زمین ولو شده بود . شلوارم و پرت کردم رو تخت و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کبود شدی بسه . من برم به مامان سلام کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق بیرون رفتم و وارد اتاق بهنام شدم . مامان قرآن و جلوش باز کرده بود و میخوند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام مامان . چرا اینجا نشستی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم نگاهی بهم انداخت و زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- علیک سلام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا بیرون خب . اینجا نشستی تنها که چی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دارم قرآن میخونم . برو بیرون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم و بیرون دادم و برگشتم سمت اتاق خودم و بیتا . مامان همیشه همینطور بود . وقتی با بابا دعوا میکرد با من و بیتا هم درست و حسابی حرف نمیزد . مثلا میرفت تو قهر . نمیفهمیدم من و بیتا این وسط چیکاره ایم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی زمین نشستم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان و بابا سر چی دعواشون شده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا بیخیال نگاهش به چرخ خیاطیش بود زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بحث همیشگی . مامان بیشتر از در آمد بابا میخواد بابا هم نداره . هی از فامیل گفت . از همسایه گفت . از زنایی که میشناخت گفت انقدر از زندگی و سر و ریختشون تعریف کرد که بابا هم شاکی شد پرید بهش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز توی کشوی میز یه بسته پاستیل در آوردم و باز کردم . بیخیال گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فلاح امروز سراغت و میگرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر کنم بالاخره میخواد حرف بزنه . جلسه ی دیگه که بری آموزشگاه معلوم میشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من چی میگم تو ، تو چه فکری هستی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این دعواها همیشه هست . هنوز واست عادی نشده ؟ زندگی رو عشق است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ در اومد . رو به بیتا گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو باز کن بهنامه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیبینی دستم بنده ؟ پاشو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای بابا من خستم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کوه که نمیکنی پاشو الان شاکی میشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغر غر کردم و از جام بلند شدم . پاستیلم و یه گوشه گذاشتم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میکشمت اگه بخوریشون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا خنده ی شیطونی کرد میدونم برگردم همه رو خورده ! تو این خونه در باز کن من و بیتا بودیم . یعنی اگه بقیه خونه بودن هم به روی مبارکشون نمی آوردن . البته به جز مواقعی که بهنام خان تشریف داشتن ! اونوقت دیگه جرات نداشتیم حتی به باز کردن در خونه فکر کنیم . میترسید یه وقت نکنه مور و ملخ نر مارو ببینه و یه وقت هوایی بشیم ! ای بابا این برادر ما هم دلش خوش بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادر رو سرم انداختم و به سمت حیاط رفتم . با فکر اینکه بهنامه در و باز کردم ولی به جای بهنام نگاهم به یه پسر تقریبا هم سن و سال بهنام افتاد . چند باری دیده بودم که میاد دنبال بهنام ولی اسمش و نمیدونستم . از جایی که به حساسیت بهنام کاملا آگاه بودم سعی میکردم زیاد تو دید دوستاش نباشم . حوصله ی دردسر نداشتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهای پُر و مشکیش تو هم گره خورده بود . زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهنام هست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار اومده طلبش و بگیره . مثل خودش ابروهام و گره کردم و زمزمه وار گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نخیر نیست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ساعتش کرد . تازه متوجه رنگ پوستش شدم . اینم که عین پسر علی آقا سیاه بود . پناه بر خدا انگار یه بشکه قیر خالی کردن رو سر پسرای محلمون !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونی کی میاد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبذار یه چایی با هم بخوریم بعد سریع رسمی حرف زدن و بذار کنار ! شیطونه میگه . . . نفسم و بیرون دادم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم . فکر نکنم زود تر از 10 بیاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهش میگی محمد اومد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر تکون دادم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارم واجبه خودش میدونه چیکارش دارم . بگو یه سر به من بزنه . امشب باشه بهتره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیغام رسون بهنامم شده بودم دیگه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم در و ببندم که دستش و روی در گذاشت . یه لحظه ترسیدم ولی اخمام بیشتر تو هم رفت . سر و وضعش میترسوندم . تیپش هزار تومنم نمی ارزید . چقدر ژولیده بود . دوباره گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یادت که نمیره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نخیر . یادم میمونه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش و برداشت و بی خداحافظی پشتش و بهم کرد و سلانه سلانه دور شد . سرم و تکون دادم . پسر شلخته ! در و بستم و برگشتم تو خونه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که چادرم و پشت در اتاق آویزون میکردم رو به بیتا گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پسره رو خدا قیرگونیش کرده ، یه قرونم تیپ و قیافش نمی ارزه همچین اومده دم در انگار طلب باباش دستمه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی و میگی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوست آقا بهنام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر جای قبلیم برگشتم پاستیلم و که نصف شده بود برداشتم و با اخم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دو دقیقه نتونستی جلو شکمت و بگیری ؟ تمومش کردی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همش چهار تا دونه پاستیله ! بیا من و بکش حالا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخیال یه دونه پاستیل برداشتم و یه قسمتش و بین دندونام گرفتم و با دست انقدر کشیدمش که از وسط نصف شد و مشغول جویدن شدم . نصف دیگه اش هم تو دستم مونده بود . بیتا که با دقت بهم نگاه میکرد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مثل آدم بخور . حالم و به هم زدی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو بابا کیف پاستیل خوردن به این کاراشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگفتی کدوم دوست بهنام بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا مثلا اسم بگم میشناسی ؟ فکر کن حاجی فیروز !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا غر غر کرد دوباره زمزمه کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- "بهش میگی محمد اومد ؟" یه ذره ادب و نزاکت نداشت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز غر غرت سر دوست بهنامه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوستاشم مثل خودشن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان تا دم اتاق اومد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهنام نبود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کردم و همینطور که نصفه ی دیگه ی پاستیل و تو دهنم میذاشتم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه نبود . دوستش بود کارش داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کدوم دوستش ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حاجی فیروز !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا پِقی زد زیر خنده منم از خنده ی بیتا خندم گرفت . همیشه همینطور بود . انقدر خنده دار میخندید که بی اراده منم هم پاش به خنده میفتادم . مامان اخم کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی چی ؟ درست بگو ببینم کی بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه هام و بالا انداختم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه میدونم . میگفت محمد . گفت بهنام بره پیشش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبسته ی پاستیل و کنار گذاشتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان گشنمه . شام چیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبر کن بهنام یکی دو ساعت دیگه میاد شام میخوریم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا یه ساعت دیگه من تلف شدم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که از اتاق بیرون میرفت جوابم و داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نترس نمیشی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمه کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این همه محبت قلنبه شده ی مامان من و داره کم کم شرمنده میکنه . یعنی گشنگی ما به درک !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا از پای چرخ خیاطی بلند شد و از اتاق بیرون رفت دوباره با خودم زمزمه کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینم از توجه خواهر گرامی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دونه دیگه پاستیل برداشتم و به سبک خودم مشغول خوردن شدم . یهو چیزی به ذهنم رسید سریع از جام بلند شدم . نگاهی به بیرون انداختم بیتا پیش بابا نشسته بود و مامان هم تو آشپزخونه بود . برگشتم تو اتاق . در کمد لباسا رو باز کردم دوباره سرکی بیرون کشیدم و وقتی مطمئن شدم کسی نمیاد تو دوباره مشغول کارم شدم . ته کمد زیر لباسایی که کمتر میپوشیدمشون یه جعبه ی مشکی ساده قایم کرده بودم . سریع برداشتمش و نگاهی توش انداختم یه سری وسایلی که بی خودی بود و برای جلب توجه نکردن روش گذاشته بودم و کنار زدم . نگاهم به چیزی که میخواستم افتاد لبخندی روی لبام نشست سریع برداشتمش و جعبه رو دوباره سر جاش برگردوندم . در کمد و بستم و روی تختم نشستم . یه دفترچه ی سفید بود که خط های نامنظمِ صورتی داشت نه زیاد بزرگ بود و نه زیاد کوچیک . دو سال بود که توش مینوشتم . البته نه هر روز . فقط روزایی که حال خوشی داشتم . برگ برگش برام حکم طلا رو داشت . دوست نداشتم به این زودیا برگاش ته بکشه ! حالا نه که اسرار مهم ِ مملکتی رو توش نوشته باشما نه ! بیشتر از خودم نوشته بودم . دوست نداشتم یه وقت بی هوا دست بهنامِ جونور بیفته . اگه میفتاد که تیکه بزرگم گوشم بود ! اصلا نمیخواستم به این قضیه فکر کنم . حتی بیتا هم از این دفتر خبر نداشت . خودکاری از توی کیفم در آوردم و دفتر و باز کردم . یه صفحه ی سفید پیدا کردم . خودکار و روی لبم گذاشتم و فکر کردم . لبخندی بی اراده روی لبم نشست . مدام تو سرم استاد فلاح میچرخید . بالاخره خودکار و روی کاغذ آوردم و حرکت دادم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" 16 مهر 1390
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکي را دوست می دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي افسوس او هرگز نميداند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش ميکنم شايد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخواند از نگاه من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir