پرستو دختر جونیه که ذاتا گوشه گیر و خجالتیه که تنهایی اون و سایه حسادت ها و اذیت های خواهر بزرگش به این خجالت و گوشه گیری دامن میزنه . در این بین به مردی علاقه مند میشه که طراح لباس و مدله ولی خواهرش که زیبایی منحصر به فردی داره تمام زندگی ، رویاها و ذهنیت زیبای اون رو به هم میریزه و نابود میکنه ولی بر عکس پیش بینی خواهرش این فقط زندگی پرستو نیست که از بین میره ، زندگی تمام کسانی که به پرستو نزدیک هستند به نوعی تحت شعاع قرار میگره … پایان خوش

ژانر : اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۳۶ دقیقه

مطالعه آنلاین شیاطین سیاه فرشتگان سفید آدم های خاکستری
حسادت ها و اذیت های خواهر بزرگش به این خجالت و گوشه گیری دامن میزنه . در این بین به مردی علاقه مند میشه که طراح لباس و مدله ولی خواهرش که زیبایی منحصر به فردی داره تمام زندگی ، رویاها و ذهنیت زیبای اون رو به هم میریزه و نابود میکنه ولی بر عکس پیش بینی خواهرش این فقط زندگی پرستو نیست که از بین میره ، زندگی تمام کسانی که به پرستو نزدیک هستند به نوعی تحت شعاع قرار میگره …

پایان خوش

«همه خانواده هاي خوشبخت شبيه هم هستند، اما بدبختي يک خانواده مخصوص آن خانواده است.» با شنيدن صداي موسيقي حواسش پرت شد. انگشتش را به عنوان نشانه لاي کتاب گذاشت و گوش تيز کرد. آهنگ جان عشاق استاد شجريان بود. چند لحظه گوش داد. بعد دوباره کتاب را باز کرد. کتاب آناکار نينا بود. سياوش خيلي تعريفش را کرده بود و حالا با خواندن اولين پاراگراف خوشش آمده بود. خم شد سررسيد کهنه اش را برداشت و جمله را در آن يادداشت کرد. آلارم گوشي اش صدا کرد. گوشي را برداشت و چک کرد. بعد تقريبا از جا پريد و لعنتي به خودش فرستاد. به کل فراموش کرده بود. به سرعت لباس پوشيد و از در اتاق بيرون زد.

- کجا؟

آن چنان با وحشت چرخيد که چيزي نمانده بود کله پا شود و از پله به پايين پرت شود.

- ترسيدم!

کمي مظلومانه بود، اما شاهين همچنان جدي نگاهش مي کرد و صد در صد مشخص بود که منتظر جواب است آن هم يک جواب قانع کننده.

- سوال من جواب نداشت؟

- ميرم از آقا بايرام بذر گل بگيرم.

شاهين چپ چپ نگاهش کرد و گفت:

- بذر گل؟ الان؟ تو اين ... اين سرما؟

- خب بذر ديگه خود گل که نيست. بايد اول تو گلخونه بکارمش. يه کم که بزرگ شد بعد تو باغچه مي کارمشون.

شاهين پوفي از سر نارضايتي کرد بعد ساعتش را نگاه کرد و گفت:

_- تا قبل از پنج خونه اي! مهمون دارم مهمه.

- چشم چشم! حتما!

و قبل از آن که شاهين منصرف شود از پله سرازير شد.

به سرعت رکاب مي زد، ولي اين باران بي موقع سرعتش را کم کرده بود. نگاهي به آسمان خاکستري کرد. لعنت! مثل اين که طوفان نوح راه افتاده بود. شدت باران انقدر زياد بود مثل اين که همه چيز ميان پرده ايي از آب ديده مي شد. دوباره سرعتش را زياد کرد.

«يا خدا شاهين منو مي کشه!»

در همين فکر بود که چشمش به يک کُپه لباس در کنار جاده روي چمن ها افتاد. زمان رفتن آن جا نبود. با تعجب چرخيد تا نگاهي دوباره بيندازد، اما چرخيدن همانا و کله پا شدن با تمام وجود همانا!

از جا بلند شد. دوچرخه اش يک متر آن طرف تر از خودش افتاده بود و هنوز چرخش مي چرخيد. نگاهي به سر تا پاي خودش کرد و آه از نهادش بلند شد.

«شاهين ديگه جدي جدي منو ميکشه!» نيم نگاهي به کپه لباس عامل تصادف کرد و در کمال تعجب متوجه شد که لباس نيست بلکه آدم است. جلوتر رفت و دقيق نگاه کرد. يک پيرمرد بود. پالتوي مشکي بلندي تنش بود. کلاه بره مشکي اش هم درست رو به روي صورتش روي زمين افتاده بود و عصاي چوبي زيبا و خراطي شده اش چند متر دورتر افتاده بود. کنارش زانو زد و صدايش کرد.

- آقا؟ حاج آقا؟

جوابي نداد. شانه اش را آهسته تکان داد و دوباره صدايش کرد. کمي حرکتش داد. رنگش پريده بود و دماي بدنش رو به سردي بود و از همه بدتر دهانش بود که کمي کج شده بود و آب دهانش روي ريش پرفسوري اش ريخته بود.

«يا خدا حتما سکته کرده که دهنش کج شده. »

شانه هايش را گرفت و با سختي به اتاقکي که کشاورزها با بلوک سيماني و خيلي ابتدايي ساخته بودند کشيد. دوباره برگشت سوار دوچرخه اش شد و اين بار با سرعت بيشتري رکاب زد. جلوي در ويلا دوچرخه را روي زمين پرت کرد و هن هن کنان به داخل رفت.

سياوش کنار شومينه ايستاده بود. شهناز روي مبل لم داده بود، شاهين و يک مرد جوان هم وسط سالن ايستاده بودند. ورودش بي شباهت به حمله تروريستي نبود و همه را از جا پراند.

شاهين با تعجب نگاهش کرد و بعد اخم هايش در هم رفت.

- کجا بودي تا حالا؟ اين چه سر و ريختيه؟

نفس نفس زنان گفت:

- يه نفر تو جاده افتاده بود. فکر کنم سکته کرده.

اخم هاي شاهين بيشتر در هم رفت و مرد جواني که کنارش ايستاده بود با يک قدم بلند خودش را به او رساند و گفت:

- پير بود يا جوون؟

- پير.

مرد يا خدايي گفت.

- يا خدا شاهين خودشه.

شاهين با عجله کتش را پوشيد و بازوي او را گرفت و گفت:

- پرستو بيا بايد راهو نشون بدي.

پرستو با ناراحتي نگاهي به ماشين آقا کرد و باخجالت گفت:

_ماشينتون کثيف ميشه

_اشکال نداره، بدو بيا

سوار شد و آدرس داد. شاهين با غضب چرخيد و با عصبانيت گفت :

_شما تو اين جاده چه کار ميکردي ؟ اين جا که پرنده هم پر نميزنه.

_آخه اين جاده از همه مسيرا نزديک تره. خوب شما هم گفتي شب مهمون داري من بايد تا قبل از پنج خونه باشم، مجبور شدم .

شاهين سري تکان داد و گفت :

_قانع کننده نيست پرستو خانوم! بار آخرت باشه از اين مسير مياي

وقتي رسيدند وضعيت پير مرد بدتر شده بود. به بيمارستان نزديک ترين شهر منتقل اش کردند. شاهين با عجله پياده شد وگفت :

_تو ماشين بمون تا زنگ بزنم سياوش بياد دنبالت

سي دقيقه بعد سياوش به دنبالش آمد. در حاليکه با خنده به سر تا پاي او نگاه ميکرد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گنجشکک اشي مشي تو حوض نقاشي افتادي يا لجن ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو زبانش را برايش بيرون آورد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اصلا هم خنده دار نبود. من مثل زورو يه عمل قهرمانانه انجام دادم. اين عوض تقديرته ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده سياوش بلند تر شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زورو آره ؟ تپل هم نيستي بگم گروهبان گارسيا بيشتر بهت ميخوره!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لوس و ننر !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناز سرش را به سمت پنجره چرخاند. بعد با به ياد آوردن موضوع مهماني دوباره به سياوش نگاه کرد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شاهين حتما خيلي از دستم کفري ميشه نه ؟ حالا مهموناش چي ميشن ؟ زشت شد شاهين نيست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياوش موذيانه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره فاجعه است. فقط يه خوبي داره ميدوني چيه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو با تعجب سرش را تکان داد و سياوش با خنده اضافه کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مهمونمون اگر بهوش بياد و ريق رحمتو سر نکشه، خودش تو يبمارستان شاهين رو ميبينه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ثانيه با تعجب هر چه تمام تر به سياوش نگاه کرد بعد مشتي به بازوي او کوبيد و با جيغ گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خيلي پليدي سيا خيلي. حالا که اين طور شد از به بعد ديگه عمو صدات ميکنم !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شما بيخود ميکني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميدانست که سياوش از اينکه برادر زاده هايش عمو صدايش کنند متنفر است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عمو عمو عمو عمو ........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياوش خنده اش را کنترل کرد و با اخم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زهر مار عموعموعمو .... نميگي دخترا اين طوري فکر ميکنن من پير شدم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا واقعا اين يارو مهمون شاهين بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_يارو چيه بي ادب. آقاي کبيري کبير هستن ايشون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آخه طرف خيلي پير بود. به سن شاهين نميخورد. حالا اين جوونه باز بهتر بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دوست شاهين نيست در اصل دوست گرمابه و گلستان باباي خدا بيامرزته. ظاهرا اين طرفا بودن فهميدن که ما يه چند وقتيه ويلا ايم اومده بود شاهين و شهناز رو ببينه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس اون مرد جوونه کي بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پسرشه. ميگفت هر چي بهش گفتم بيا خودم ميبرمت گوش نداده گفته من قدم زنون ميرم تو عصر بيا. بنده ي خدا وقتي اومد ديد باباش نيست داشت سکته ميکرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه ساعت چند زده بوده بيرون ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_يازده ظهر. مي خواسته نهارو با ما باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه خجسته ! موبايلي چيزي هم همراش نبوده ؟ حداقل يه زنگ ميزدن به ما ببينن اين بدبخت بين راه غش نکرده باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اصلا فکرشو هم نميکردن که اين طوري بشه. پيش آمده پيش مياد ديگه !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خانه که رسيدند اولين کاري که پرستو کرد دوش گرفتن بود. بعد شام خورد. بذر گل هاي نازنين اش را به گلخانه برد. دسته بنديشان کرد و با ماژيک روي هر بسته را يادداشت کرد تا بعد گل بنفشه را به جاي هميشه بهار نکارد. ريشه هاي توت فرنگي و پياز سنبل و کوکب را جدا گانه گذاشت. کاشت آنها کمي ديرتر بود. گل هاي فصلي را بر اساس زمان کاشتشان طبقه بندي کرد و در نهايت وقتي خيالش از گل و گياهانش راحت شد به داخل خانه برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صداي حرف زدن چند نفر از خواب بيدار شد. لباس هايش را عوض کرد. موهايش رابالاي سرش جمع کرد و پايين رفت . سياوش ،شاهين و همان مرد جوان ديروزي در سالن نشسته بودند. از پشت ستون سالن نگاهشان کرد . حالا که بي استرس و دقيق تر نگاه ميکرد به نظرش قيافه مرد آشنا تر مي آمد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قد بلند و هيکلي کاملا ورزيده داشت. موهايش خيلي ساده و مردانه کوتاه شده و به عقب شانه شده بود . چهره اش يک نوع جذابيت خاص داشت. جذابيتي که شايد به دل همه کس نمي نشست. جذابيتي وحشي گونه ،خشن و حتي تا حدودي زمخت و يغور. چيزي که کاملا معلوم بود اين بود که او به هيچ وجه سوسول و زنانه نبود. عنصري کاملا مردانه در وجودش بود که به چهره اش حالتي وحشي وخشن بخشيده بود. به نظر ميرسيد هورمون تستسترون در او بيشتر وجود دارد. اما چيزي که چهره اش را حتي متفاوت تر از اين کرده بود جذابيت چشم و ابرو و لب و دهانش بود. ابروهاي پهن و کاملا هشتي ،چشمان سياه ،کشيده و بسيار نافذ و در نهايت لب و دهاني که به قول سودي خدا جداگانه به روي آن کار کرده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياوش سرش را چرخاند و او را ديد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بيا اين جا پرستو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو رفت وسلام کرد. مرد به احترامش از جا بلند شد و جواب سلام اش را داد .شاهين معرفي کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پرستو خواهرم. پرستو جان آقاي رها کبيري هستن. پسر آقاي کبيري که ديروز نجاتشون دادي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها کبيري دستش را به نشانه آشنايي جلو برد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوشبختم. در ضمن يه تشکر خيلي بزرگ بهتون بدهکارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو در حاليکه مو شکافانه نگاهش ميکرد دستش را فشرد. حالا به نظرش آشنا تر از هر زماني ميرسيد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خواهش ميکنم کاري نکردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد با دستش اشاره کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرماييد خواهش ميکنم ، حالا اوضاع پدرتون چطوره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_يه استروک خفيف بود. الان البته آي سي يو هستن. ولي خوب خدا رو شکر خطر رفع شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو سرش را تکان داد ولي همين که خواست جوابش را بدهد چشمش به مارک کت و شلوار او که کنار آستين دوخته شده بود افتاد و ناگهان يادش آمد که او را کجا ديده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هيجان گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فهميدم شما رو کجا ديدم. شما مدل ايد نه ؟ مارک هاي معروفيو تبليغ کردين. اگه اشتباه نکنم خودتون هم طرح ميزنين آره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها به هيجان زياد پرستو خنديد و سرش را تکان داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سرت تو کاره ها. آره طرحم ميزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کاراتون خيلي عاليه. من از چندتا از کاراتون الهام گرفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها اين بار با تعجب نگاهش کرد و خنده اش جمع شد. معمولا دخترها بيشتر جذب عکس ها و تبليغات او مي شدند نه طرح هايش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه از طراحي چيزي ميدوني ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جاي پرستو شاهين جوابش را داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره پرستو سال آخر طراحيو دوخته. هنرستانيه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها با علاقه مندي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو طرحاتو بيار ببينم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو هم قبل از اينکه رها منصرف شود رفت و طرح هايش را آورد . رها با حيرت و تعجب به طرح هاي پرستو نگاه کرد. طرح هاي زنانه اش در حد متوسط بود. ولي طرح هاي مردانه اش چيزي بالاتر و بهتر از عالي بود. بسيار آوانگارد ، مبتکرانه و پر از ايده و نو آوري بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پرستو چند سالته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هفده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چانه رها به نشانه تعجب بالا رفت. خوب بود. حتي خوب هم برايش کم بود . پرستو با خجالت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خيلي وحشتناک هستن نه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_طرح ها ي زنونه ات شايد. ولي طرح هاي مردونت عاليه. جايي هم به صورت عملي کار کردي ؟منظورم يه توليدي يا برند خاصه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه جايي آشنا نداشتم ، بعد هم من چون طرح زنونم افتضاحه کارم مشکل تر ميشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها سرش را تکان داد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_در موردش فکر ميکنم بهت ميگم چي کار کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا عصر که رها منزل آنها بود مشغول سبک و سنگين کردن موضوع بود. از يک طرف طرح هاي پرستو آن چنان عالي و مبتکرانه بود که حيفش مي آمد اين همه استعداد بيهوده رها شود. از طرفي اگر هم از او مي خواست که برايش کار کند وطرح بزند چون تمام مدت ميبايد با مدل هاي مرد سرو کار ميداشت مي ترسيد که با اين سن کم اش برايش دردسر ساز شود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولي عاقبت شب وقتي که مي خواست به خانه برگردد پيشنهاد کار کردن براي خودش را به او داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دوست داري براي من طرح بزني ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو با تعجب نگاهش کرد. باورش نميشد که رها کبيري به او پيشنهاد کار داده باشد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جدي ميگيد ؟ از خدامه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها به او که به نظر ميرسيد هر لحظه امکان داشت از شدت خوشحالي منفجر شود اخم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به شرطها و شروطها . فعلا با دو تا مدل بيشتر نميتوني کار کني. بايد اول کار دوختت رو هم ببينم. براي من دوخت و برش به اندازه طرح مهمه. بعد هم اونجا که کار ميکني بايد از سنت بزرگ تر رفتار کني. دوست و دوست کشيو شيطنت و از اين حرفا نداريم. حالا اگر قبول داري کي مي خوايي بياي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهين که ظاهرا با تمام حرف هاي رها موافق بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو کي برمي گردي تهران؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شنبه يک شنبه، نمي دونم هر وقت حال بابا بهتر بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خبرم کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه پس تماس از من .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از رفتن رها به اتاقش رفت و طرح هايش را دوباره زير و رو کرد. دلش مي خواست دوباره طرح بزند، ولي آن قدر استرس داشت که حتي نمي توانست يک جا بنشيند چه رسد به اين که بخواهد طرح هم بزند. بايد به گل هايش سر مي زد در اين جور مواقع فقط با گل کاري يا پختن شيريني آرامش مي کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زود باش پرستو من به غير از کار شما چند جاي ديگه هم کار دارما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي شاهين در آمده بود، ولي پرستو همچنان دور خودش مي چرخيد. نمي دانست چه بايد بپوشد. تا به حال براي کار به جايي نرفته بود و حالا کاملا گيج شده بود. ضربه اي به در خورد و در باز شد. شاهين عصباني نگاهش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز حاضر نشدي؟ چي کار مي کني تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به ساعتش نگاه کرد و دوباره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه تا سه دقيقه ديگه اومدي که آفرين، در غير اين صورت من ميرم تو هم ديگه خود داني و خودت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از در بيرون رفت و اين بار پرستو به سرعت حاضر شد. مي دانست شاهين هر حرفي بزند عملي خواهد کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوي برج بلندي ايستادند. شاهين نگاهش کرد. رنگش پريده بود. دلش سوخت، ولي حرفي نزد. تصميم داشت تنها روانه اش کند. مي دانست سخت است ولي برايش لازم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو ديگه چرا نشستي منو نگاه مي کني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو آن چنان با وحشت گفت "تنها برم" که براي لحظه اي سر زبان شاهين آمد که بگويد "نه من هم همراهت مي آيم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره ديگه، نکنه فکر کردي منم همرات ميام هان؟ بدو دختر خوب! تو مي خواي اون جا کار کني زشت نيست بخواي با بزرگترت بري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چيزي نمانده بود که اشک پرستو در بيايد. با ناله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو رو خدا شاهين فقط همين يه بار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهين اين بار با ملايمت بيشتري گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه عزيز دلم از چي مي ترسي؟ رها رو که يه بار ديدي ديگه خجالت نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را گرفت و با ملايمت نوازش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرستو جان اين خجالت و کم روي بعدها باعث دردسرت ميشه. من اگر سخت گيري مي کنم فقط و فقط واسه خاطر خودته. حالا مثل يه خانوم شجاع برو تو. من قول ميدم که رها نخوردت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو فقط سرش را تکان داد و از ماشين پياده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوي در ورودي ايستاده بود و اين پا و آن پا مي کرد. از شدت استرس حالت تهوع گرفته بود. بالاخره و به هر جان کندني که بود داخل رفت. يک سالن دلباز و پر نور بود با دکوري کاملا مدرن. طراحي بسيار جالبي داشت. سفيد مشکي و پر از مجسمه هايي از جنس چيني و سراميک. دور تا دور سالن و به روي ديوار عکس هايي از مدل هاي مطرح بود. چه خارجي و چه ايراني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند تا از عکس ها هم عکس هاي خود رها بود. چند پسر جوان که چهره ها و اندامشان داد مي زد که مدل هستند روي کاناپه و مبل هايي که در سالن بود نشسته بودند. همه با تعجب ساکت شدند و توجه شان به پرستو جلب شد. آن همه سر و صدا و حرف زدن يک دفعه تبديل به سکوت شد. پرستو براي لحظه اي آن چنان احساس خجالت و استرس کرد که دلش مي خواست زمين دهان باز مي کرد و در آن فرو مي رفت. با بدبختي به طرف ميز منشي که ظاهرا تنها جنس مونث آن جا بود رفت، اما آن قدر عجله داشت تا از شر نگاه مردهاي درون سالن خلاص شود که پاييش به لبه ميز عسلي که در وسط راهش قرار داشت و او اصلا آن را نديده بود خورد و صداي بلندي ايجاد شد. «خدا جون،خدا جون، خدا جون!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش مي خواست شاهين آن جا بود و او مي توانست سر فرصت خره خره اش را بجود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشي با تعجب نگاهش کرد و فقط سرش را کمي تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مي خواستم آقاي کبيري رو ببينم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدومشون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«يعني چي کدومشون؟ مگه آقاي کبيري از بيمارستان مرخص شده؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقاي رها کبيري.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشي بي حوصله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چي کارشون داري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من براي کار اومدم. طرح مي زنم. بهشون بگيد در جريان هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشي اين بار با حيرت بيشتري نگاهش کرد و با ترديد بلند شد و به يکي از اتاق ها رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه بعد با گيجي بيشتري برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ميتوني بري تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضربه اي به در زد و داخل شد. رها پشت ميز نقشه کشي بزرگي که در گوشه اتاق بود نشسته بود. يک دست کت و شلوار و کراوات دودي با پيراهني يک درجه روشن تر پوشيده بود. عينک دور مشکي مخصوص مطالعه هم به چشمانش بود که حالت جذبه صورتش را بيشتر کرده بود. دوباره به احترام پرستو از جا بلند شد و جواب سلام آهسته او را داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطوري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نظرش رنگ پرستو پريده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاملا مشخص بود که استرس دارد . براي آرامش بيشتر بازويش را گرفت و او را به سمت مبلي که در آن طرف اتاق بود هدايت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بيا اينجا بشين. سعي کن يکم آروم باشي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو را روي مبل نشاند و با تلفن سفارش کيک و قهوه داد. بعد گوشي موبايلش را درآورد و به کسي به اسم محمد تماس گرفت و گفت که به دفترش بيايد. چند دقيقه بعد اول منشي و بعد يک مرد جوان تقريبا هم سن و سال خود رها وارد شدند. مرد قد و هيکلي هم اندازه رها داشت و حتي از نظر قيافه هم شباهت زيادي به رها داشت. شايد تنها تفاوت شان به غير از نداشتن آن جذابيت فوق العاده ي رها، موهاي بلندش بود. موهايش را پشت سرش دُم اسبي کرده بود و بر خلاف تيپ رسمي رها شلوار جين و تيشرت به تن داشت. رها از جا بلند شد و طرح هاي پرستو را به طرف محمد گرفت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پسر عموم، محمد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رو به محمد کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_محمد اين ها طرح هاي خانوم فتوحيه. از اين به بعد با ما کار ميکنن. نظرت چيه ؟مدلش ميشي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد با دقت طرح ها را زير و رو کرد و بعد چند ثانيه مو شکافانه به پرستو نگاه کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_طراحي دوختي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو سرش را تکان داد محمد متفکرانه چانه اش را بالا داد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_طرحت که خوبه بايد ديد دوختت چطوره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رو به رها کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من درگيرم ، نيما و سعيد رو ميزارم که باهاش کار کنن خوبه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبه. صداشون کن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رو به پرستو کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وسايل آوردي با خودت ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو سرش را به نشانه نفي تکان داد. رها هم به محمد گفت براي پرستو هر چه که لازم دارد بياورد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد رفت و رها فنجان قهوه را به طرف پرستو گرفت و تعارفش کرد. پرستو هم مودبانه احوال آقاي کبيري کبير !! را پرسيد. رها هم گفت که بابا خيلي بهتره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چيزي در حدود سي دقيقه بعد که به نظر پرستو سي ساعت آمد ، محمد همراه با دو پسر جوان به اتاق برگشت. پسرها بيست و يک تا دو ساله به نظر ميرسيدند. و هر دو با حيرت هر چه تمام تر به پرستو نگاه کردند. رها معرفي کوتاهي کرد و به پرستو گفت که ميتواند کارش را شروع کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براي رها خيلي جالب بود اين دگرگوني رفتاري پرستو. به محض اينکه کارش را شروع کرد آن استرس و خجالت از بين رفت و کاملا غرق در کارش شد. دفتر چه يادداشت کوچکي از کيفش در آورد و تند تند چيزهاي را در آن يادداشت مي کرد. رها با کنجکاوي بالا سرش رفت و نگاهي سريع و زير پوستي به نوشته هايش کرد. با تعجب چانه اش را بالا برد. همه چيز را يادداشت کرده بود. از رنگ چشم نيما و سعيد گرفته تا مدل موهايشان. حتي فرم بيني و ابروهايشان .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو سرش را بالا آورد و به رها نگاه کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مي تونم اندازه هاشونو بگيرم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره حتما. نيما بيا جلو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيما پسر خيلي با نمکي بود. چشم و ابروي مشکي داشت با پوست سفيد. کم سن و سال بود. آن جذبه و پختگي رها را نداشت ولي معلوم بود که در عالم مدلينگ آينده درخشاني در پيش خواهد داشت. جلو آمد و لبخند شيطنت باري همراه با يک چشمک به پرستو زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام من نيمام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو متر را از محمد گرفت و دور گردنش آويزان کرد و با خجالت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم پرستو ام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد شروع به اندازه گرفتن کرد. تا به حال اندازه ي مردي به غير از سياوش و گاهي شاهين را نگرفته بود. و حالا با آن همه نگاهي که به رويش زوم شده بود و انگار همه منتظر بودند تا يک سوتي عظيم از او بگيرند کارش را شروع کرد. اما به سرعت از آن دنيا خارج شد و به قول معروف سوار کار شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دور کمر ، دور باسن ،سر شانه ،بلندي آستين ، قد پيراهن ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ترتيب همه را يادداشت کرد. هم رها و هم محمد هر دو از کارش و هم از طرز برخوردش راضي به نظر ميرسيدند. نيما هم تحت تاثير حالت جدي و کاري پرستو ديگر حتي حرف هم نزد. بعد از نيما اندازه ي سعيد را هم گرفت و بعد رها به محمد گفت که اتاق کوچک انتهاي راهرو را به پرستو بدهد. بعد هم کمي در مورد ساعات کاريشان توضيح داد. پرستو با هيچ کدام مشکلي نداشت و فقط گفت که روزهايي که کلاس دارد را نمي تواند بيايد. رها هم گفت که مشکلي نيست و روز هاي کلاسش را بنويسد و به او بدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اتاقي که برايش در نظر گرفته بودند رفت. اتاق کوچکي بود ولي براي او که تازه ميخواست کارش را شروع کند همين که رها ريسک کرده بود و او را قبول کرده بود بهترين بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ظهر فکر کرد. طرح زد و بعد پاره شان کرد. آن چيزي که او ميخواست نميشد. در ذهنش چيزي بود که او را قلقلک ميداد ولي به روي کاغذ نميامد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش خسته شده بود. تازه سرش را روي ميز نقشه کشي گذاشته بود که ضربه ايي به در خورد و محمد وارد شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خسته شدي نه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد اشاره اي به کاغذهاي پاره شده درون سطل کرد و خنديد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_براي امروز کافيه. زيادي کاغذ حروم کردي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو با خجالت لب هايش را جمع کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نميدونم چرا اين طوري شدم. مثل اينکه خنگ شدم. نميتونم اون چيزي که تو مغزمه روي کاغذ بيارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوب براي اينکه داري سعي ميکني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد کنارش نشست و ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هميشه خيلي راحت طرح ميزني براي اينکه داري واسه دل خودت کار ميکني. ولي حالا خودتو مقيد ميدوني که حتما طرح بزني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد دستش را به طرف پرستو دراز کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چند سالته پرستو خانوم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هفده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زياد خودتو خسته نکن. چند سال ديگه که طراح معروفي بشي خاطره امروز واست مسخره ميشه. حالا بيا ناهار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذا را با بيچارگي هر چه تمام تر خورد. به نظرش طولاني ترين غذاي تمام عمرش آمد. با وجود آن همه مردي که با کنجکاوي به او زل زده بودند احساس ميکرد که راه گلويش بسته شده است و غذا پايين نميرود !! به زور دلستر لقمه را قورت داد و آهسته رو به منشي که با خونسردي غذا مي خورد کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چي جوري اينقدر راحت ميخوري ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منشي که بعد فهميده بود اسمش خانوم متقي است با خنده گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نگران نباش براشون تازگي داري. بعد هم تو نه که سنت کمه يکم بيشتر جلب توجه ميکني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو با کج خلقي پوفي کشيد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احساس حيووناي تو باغ وحشو دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بخور راحت باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولي او نتوانست راحت باشد. تا آخر وقت استرس رهايش نکرد. مخصوصا که نتوانست حتي يک طرح کوچک نيمچه مقبول بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخر وقت از اتاق بيرون آمد. اما حسابي اخم هايش در هم بود. در اين فکر بود که شاهين به دنبالش ميايد يا آنکه خودش بايد برود ؟دعا دعا ميکرد که شاهين دم در منتظرش باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما پايين کسي در انتظارش نبود. راه افتاد تا برود که کسي برايش بوق زد و بعد به نام صدايش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پرستو خانوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخيد. آقاي اسلامي بود که در زمان زنده بودن پدرش يک جوراهايي راننده پدرش بود و حالا در شرکت براي سياوش کار ميکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار شد و سلام کرد و پرسيد که چطور شده که او به دنبالش آمده است ؟ آقاي اسلامي هم گفت که آقاي دکتر کار داشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کليد انداخت و در را باز کرد. صداي آهنگ عربي نانسي تا حياط ميامد. با تعجب در ورودي را هم باز کرد. «آقاي اسلامي که گفت شاهين کار داشته ، بعد هم شاهين و آهنگ نانسي ؟!!!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل رفت. شهناز بود که با يک دست لباس جلف عربي وسط هال قر ميداد ! با تعجب نگاه کرد. قبلا سبک سري هاي زيادي از مادرش ديده بود ولي اين يکي واقعا ورژن جديدي بود !! اگر شاهين ميفهميد سکته ميکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهناز چرخي زد و همان طور که باسنش را تکان تکان ميداد چشم اش به پرستو افتاد. با سر خوشي و لوندي خنديد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کي اومدي تو ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شما اين جا چي کار ميکني ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهناز دوباره چرخيد و بي توجه به سوال پرستو گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوب ميرقصم ؟ از روي سي دي آموزشي ياد گرفتم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو در حاليکه سعي ميکرد جلوي خنده اش را بگيرد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سي دي آموزشي ديگه از کجا آوردي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ملک جون داده. واي پرستو بايد رقص خودشو ببيني. مثل اينکه بي پدر تو کمرش فنر گذاشتن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو چشمهايش چهار تا شد ! يعني ملک تاج خانوم هم عربي ميرقصيد ؟! او که شيرين شصت و شش هفت سالي را داشت. از کجا نفس و انرژي مي آورد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خدا شما و ملک جونو واسه هم نگه داره ! ولي شهناز جدي جدي ملک جون ام پي تري هشتاد رو داره. خداييه که سکته نميکنه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهناز قري به سر گردنش داد و با نازي که پرستو هرگز نتوانسته بود به کار ببندد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بي تربيت ! ملک فقط شصتو پنج سالشه. بعد هم بايد ورزش کنه براي سلامتيمون خوبه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو با خنده سرش را تکان داد و به اتاقش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاهي از اين مادر بي مسولييت ،دمدمي و بي فکر خنده اش ميگرفت. مادري که به هيچ مدلي براي آنها مادري نکرده بود. کسي که تمام دغدغه و فکر و نگرانيش لباسش ، پول و مهماني هايش بود. تا زماني که پدرشان زنده بود اوضاع تا حدودي بهتر بود. اما بعد از آن بي بندوباري هم به صفات بد مادرشان اضافه شد. با هر کسي که از راه ميرسيد گرم ميگرفت و برايش اصلا مهم نبود کسي که دارد با او ميپرد هم سن شاهين است. در اين ميان تنها کسي که با اين سبک سري او مشکلي نداشت سودي بود. و شايد بتوان گفت که تنها کسي هم که اخلاقش شبيه شهناز بود سودي بود. دقيقا همان جلف بازي ها و همان سبک سري ها ،بي بندوباري افراطي و بي مسولييت بودن. به طوري که هيچ چيز نميتوانست سودي را پاي بند کند. مثل اينکه هر چه در شهناز بود با يک توان دو برابر به سودي ارث رسيده بود! البته شهناز يک مهرباني و خوش قلبي ذاتي هم داشت که در سودي به چشم نميخورد. سودي ذاتا بسيار کينه اي و خود خواه بود. طوري که گاهي سياوش به شوخي ميگفت که سودي شبيه شتر است ! چون شتر هم حيوان کينه جو است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با به ياد آوردن حتي اسم و ياد سودي موهاي تنش از ترس سيخ شد. اگر يک نفر در دنيا بود که به حد مرگ از او ميترسيد آن کس سودي ، خواهرش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله جوراب هايش را پوشيد. کيف کوليش را روي شانه انداخت و از در بيرون زد. ديگر به صبحانه نميرسيد. آقاي اسلامي پنج دقيقه اي ميشد که منتظرش ايستاده بود. از ظرف ميوه خوري درون سالن يک سيب برداشت و يک گاز بزرگ زد و همان جا در دهانش نگاه داشت. خم شد تا بند کفشش را ببندد. براي شاهين که با لباس ورزشي سر هم سفيد و مشکي ورزش ميکرد سر تکان داد. شاهين خنديد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بپا خفه نشي پووسي کت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاهي شاهين سر به سرش ميگذاشت و او را پووسي کت دالز صدا ميکرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با به ياد آوردن حرف ديروز مادرش که ميگفت «ملک جون ورزش ميکنه چون واسه سلامتيش خوبه » خنده اش گرفت. ورزش شاهين و ورزش ملک جون !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرين گاز را به سيبش زد و همان طور که دُم سيب را در دستش تکان تکان ميداد از آسانسور پياده شد. رها جلوي در ايستاده بود. با تعجب به پرستو نگاه کرد. پرستو هم در حاليکه تا بنا گوش قرمز شده بود آشغال سيب را در جيب اش چپاند و با لکنت سلام کرد. رها که کلا آدم مغرور و خشک و کم خنده اي بود لبخند زد و جواب سلام پرستو را داد. دلش مي خواست بگويد که جاي آن آشغال در سطل زباله است نه در جيب مبارک شما. اما دلش نيامد. به نظرش پرستو بچه تر از اين حرف ها بود که بخواهد سر به سرش بگذارد. ترجيح ميداد احترام خودش را حفظ کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت يازده قبل ظهر بود که پرستو چند تا از طرح هايش را زير بغل زد و به سراغ رها رفت. از خانوم متقي خواست که رها را ببيند و خانوم متقي هم گفت که رها نيست و او مي تواند در اتاقش منتظر بماند. پرستو هم بي آنکه در بزند در اتاق را باز کرد. اما رها در اتاق بود. آن هم به بدترين شکل ممکن. وسط اتاق ايستاده بود و شلوارش را تا نيمه رانش پايين کشيده بود و با چشمان از حدقه در آمده به پرستو زل زده بود !! چيزي در حدود چند ثانيه طول کشيد تا پرستو که مثل مجسمه خشکش زده بود به خودش آمد و جيغ خفه ايي کشيد ، در را به سرعت بست و به طرف اتاق خودش برگشت و در جواب خانوم متقي چشم در آمده که با تعجب پرسيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کجا پس ؟حالا آقاي کبيري مياد !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت که هنوز طرحش کامل نيست و بعدا ميايد. دلش مي خواست با يک چيزي به سر خانوم متقي مي کوبيد و ناقصش ميکرد ! آخر منشي هم اين قدر گيج نوبر است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هايش را به هم مي ساييد و طول و عرض اتاق کوچکش را متر ميکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«واي خدا خيلي بد شد. افتضاح شد. الهي بگم خدا چي کارت کنه خانوم متقي زنيکه کور ! »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمي دانست ديگر با چه رويي مي تواند به صورت رها نگاه کند. از شدت نارحتي و شرم عرق از تمام سوراخ و سنبه هاي تنش بيرون زده بود. با دست خودش را باد زد و روي صندليش ولو شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آن طرف رها که هم قهوه داغ روي شلوارش ريخته و سوخته بود و هم عصبي و خجالت زده بود به محمد زنگ زد و احضارش کرد. درست بود که گاهي در شو هاي بين الملي لباس، مدل برهنه لباس زير مردانه هم شده بود. اما مدل لباس بودن با وضع فاجعه آميز امروز زمين تا آسمان فرق داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش ميگفت همين حالا عذر پرستو را بخواهد. فکر نميکرد که تا اين حد بچه باشد. حتي يک بچه هم ميداند براي ورود به جايي که درش بسته است بايد ابتدا در بزند. اما وقتي که چند لحظه بعد محمد هم بدون در زدن وارد شد ديگر واقعا به سلامت عقل کارمندانش شک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد با تعجب به رها نگاه کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو که اين جايي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مگه کجا قرار باشم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چه ميدونم اين خانوم متقي گفت که نيستي بيام تو اتاق منتظرت باشم. حالا چي کار داشتي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها هوم بلندي گفت و سرش را تکان داد. تازه شصتش خبر دار شد که چه شده است. پس اين متقي گيج به پرستو گفته که او در اتاق نيست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جريان را براي محمد تعريف کرد و گفت که برود و ببيند که اين پرستوي بيچاره چه کار داشته است ؟ محمد که از خنده زياد روي مبل خم شده بود گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه جون محمد راستشو بگو حالا طرف تا کجا رو ديد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها خنديد و خودکارش را به طرف محمد پرت کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خيلي بي حيايي محمد ، گمشو برو بيرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوي در اتاق پرستو محمد آخرين بقايا خنده را از روي صورتش پاک کرد و ضربه ايي به در زد و داخل شد. پرستو با خجالت و ناراحتي از جا بلند شد و سلام کرد. هر لحظه فکر ميکرد اگر محمد به رويش بکشد از خجالت آب ميشود. اما محمد خيلي خونسرد مثل اينکه اصلا چنين اتفاقي نيفتاده است کار پرستو را پرسيد. پرستو هم قسمتي از طرح که در آن مشکل داشت را نشانش داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براي ناهار پرستو اصلا از اتاق بيرون نيامد. با اينکه گرسنه بود ولي ترجيح داد از گرسنگي بميرد ولي چشمش به رها نخورد. حداقل نه به اين زودي ! عصر هم زودتر از بقيه وسايلش را جمع و جور کرد و بيرون زد. اما از شانس خوبش رها جلوي آسانسور ايستاده بود. در حاليکه يک دستش را با ژستي جالب در جيب شلوارش فرو برده بود با پاي چپش روي زمين ضرب گرفته بود. با صداي پاي پرستو به طرفش چرخيد و مچ پرستو که مي خواست به صورت کاملا ناشيانه عقب گرد کند و برگردد را گرفت. از قيافه و حالت ايستادن پرستو که چيزي ما بين عقب عقب رفتن و ايستادن بود خنده اش گرفت. صورت پرستو سرخ و چشمانش گشاد شده بود. رها براي اينکه بيشتر از اين او را شرمنده نکند سرش را پايين انداخت. در همين لحظه آسانسور هم رسيد. رها در را باز کرد و کنار ايستاد و مودبانه به پرستو تعارف کرد. پرستو خيلي دلش مي خواست که مي توانست چيزي را بهانه کند و با رها سوار اسانسور نشود. اما خوب اين هم شدني نبود. موقعييتي که برايشان پيش آمده بود تقصير هيچ کدامشان نبود. اما هر دو نفرشان را معذب و ناراحت کرده بود. سوار شد و زير چشمي به رها نگاه کرد. هر لحظه مي ترسيد که رها حرفي بزند. ولي رها جنتلمن تر از اين حرف ها بود که حتي به روي خودش بياورد. حتي به پرستو نگاه هم نکرد. بعد هم خداحافظي سردي کرد و سوار ماشين شد و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح روز جمعه بود و پرستو از صبح برنامه ريزي کرده بود تا به کارهاي عقب مانده اش رسيدگي کند. بايد درس مي خواند. تعدادي از کارهاي هنرستان مانده بود که بايد دوخت شان را کامل ميکرد. بايد بذر گل هايي را که از رامسر با خودش آورده بود را ميکاشت. اگر ديرتر اين کار را ميکرد گل ها ديگر براي عيد گل نميدادند. همين طور دستور پخت يک نوع شيريني گردويي بود که ظاهري خيلي اشتها بر انگيز داشت و از اينترنت پيدا کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول به سراغ کارهاي هنرستان رفت. آنها از همه واجب تر بودند. بعد از آن به سراغ گلخانه رفت. اما هنوز دستکش هاي باغباني اش را دست نکرده بود که تلفن زنگ خورد. شماره نا آشنا بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله بفرماييد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پرستو ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله. شما ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_رها هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام. حالتون چطوره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما رها به جاي جواب آن چنان عصبي سر کسي فرياد کشيد که پرستو از جا پريد. تا به حال اين روي رها را نديده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چي چرت و پرت ميگي تو ؟ فريد اماني که اگر باد به گوشش برسونه طرحو رو هوا زده. اون وقت فقط بشين ببين. من پدر تو يکي رو در ميارم. آخه مرتيکه .......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و تماس قطع شد. پرستو هاج و واج به گوشي درون دستش زل زده بود. چه خبر شده بود ؟ ظاهرا آن قدر اوضاع قمر در عقرب بود که رها اصلا فراموش کرده بود که با پرستو صحبت ميکرده است. موضوعي آن چنان مهم ، که رهاي آرام و خونسرد را آن قدر عصبي کرده بود. دوباره گوشي زنگ خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ الو پرستو هستي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله. گوشي دستمه چي شده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شوي لباس جلو افتاده، اسپانسرمون ميگه اگر کاراشو تا دو روز ديگه تحويل نديم نميذاره تو شوي لباس اين فصل باشيم. شرکت هواپيمايي...که طرح لباس مهموندارهاش رو زديم هم طرحمونو رد کرده ، ميگه طرح متناسب با شوونات اسلامي نيست. سعيد هم ديشب تو حمام خورده زمين پاش شکسته. ديگه چي ميخواي؟ باز هم بگم ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو خشکش زد. به ياد طرح شرکت هواپيمايي...افتاد. طفلک رها خودش طرح ها را زده بود و الحق و الانصاف هم که طرح هاي فوق العاده ايي شده بودند و حالا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ميتوني خودتو برسوني ؟ بايد کارهاي اين مرتيکه مرادي رو تا پس فردا تحويل بديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو به ساعتش نگاه کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من تا يک ساعت ديگه اونجام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ با شاهين مياي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه تنهام. همه رامسر موندن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها با تعجب گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_يعني الان تنهايي ؟ از کي تا حالا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ از پريشب تا حالا. چطور ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هيچي. پس به نيما ميگم بياد دنبالت. خونشون همون طرفاي شماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه مرسي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسايلش را همان جا گذاشت و به داخل برگشت. به سرعت آماده شد. تقريبا پانزده دقيقه بعد نيما به سراغش آمد و با هم کارگاه رفتند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها عصبي و کلافه بود. راه ميرفت. سيگار ميکشيد. قهوه ميخورد و باز هم راه ميرفت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو تا به حال کارگاه را نديده بود. بر عکس دفتر که بيشتر کارمندان مرد بودند در آنجا تمام دوزندگان زن بودند. پرستو جلو رفت و سلام کرد. رها سيگارش را به دست چپ داد و با دست راستش بازوي پرستو را گرفت و رو به نيما گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سريع ميري دفتر. تمام وسايل طراحيه منو مياري. شماره محمد رو هم اونقدر ميگيري تا جواب بده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيما نيشخندي زد و با شيطنت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ديگه چي کار اون شاه دوماد داري ؟ بذار عشقشو بکنه بچه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو با تعجب به رها و بعد به نيما نگاه کرد و با کنجکاوي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه محمد ازدواج کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيما غش غش خنديد و رها هم يک چشم غره اساسي به او رفت و با عصبانيت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لا الاهه اله..... برو به کارت برس بچه پرو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيما در حاليکه هم چنان ميخنديد به پرستو که گيج مات بود نگاه کرد و چشمکي زد و رفت. پرستو به رها نگاه کرد و دوباره سوالش را تکرار کرد. رها در حاليکه که خنده اش را کنترل کرده بود پرستو را به سمت چرخ خياطي ها برد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بيا تو هم حالا گير دادي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به پرستو که هنوز گيج بود نگاه کرد و خنديد. ميترسيد که به محض ديدن محمد اين سوال را از خودش هم پرسد. بنابراين مختصر و سر بسته گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ديشب با دوست دخترش بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو چند لحظه همان طور گيج و مات به رها نگاه کرد و بعد به قول معروف دو ريالي اش افتاد. صورتش از خجالت سرخ شد ولي به روي خودش نياورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوب حالا من بايد چي کار کنم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها هم جدي شد و پرسيد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کار خودتو تا چه حدي جلو بردي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لباس نيما تمومه. فقط يه سري خورده کاري داره. ولي کار سعيد رو هنوز دست نگرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها سري را تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب! سعيد رو که ديگه نميتوني باهاش کار کني، بايد يکي ديگه برات پيدا کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد بازوي پرستو را گرفت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو دوخت کمک ميکني يا طرح ميزني ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مشکلي نيست کار دوخت انجام ميدم. بعد ميام کمکت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثي کرد و دوباره گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ميام کمکتون براي طرح شرکت هواپيمايي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با من رسمي نباش. من راحت ترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو چشم مودبانه اي گفت و شروع به کار کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گردنش را با دست ماساژ داد و به ساعت نگاه کرد. چشمانش گرد شد. ساعت دو بعداز ظهر بود. يعني چهار ساعت بود که پشت سر هم کار کرده بود. از جا برخواست کش و قوسي به بدنش داد و به اتاق رها رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق پر از دود سيگار بود. رها ورزشکار بود و پرستو هم در اين مدت خيلي کم ديده بود که او سيگار بکشد ولي امروز سيگار را با سيگار آتش زده بود. داخل رفت و پنجره را باز کرد. نگاهي به صورت خسته رها کرد. کتش را در آورده بود و همان طور روي تنها مبل اتاق گلوله کرده و انداخته بود. آستين هاي پيراهنش را تا آرنج تا زده بود و روي طرح خم شده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خسته شدي بلند شو بقيه اش رو من انجام ميدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها پوفي کرد. عينکش را روي موهايش گذاشت و با کف دست صورتش را ماساژ داد. خيلي خسته بود. مهماني شب قبل و بعد هم ترانه تمام رمقش را برده بود. بلند شد و جايش را به پرستو داد. صندلي آورد و کنارش نشست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو ساعتي هم پرستو کار کرد. رها خيلي تعجب ميکرد وقتي ميديد که پرستو تا چه حد با دختر هايي که اطرافش بودند تفاوت داشت. دخترهايي که از لحاظ سني همه شان از پرستو بزرگ تر بودند ولي اين پختگي که در رفتار پرستو بود در رفتار هيچ کدام از آنها به چشم نميخورد. ميديد که او قبل از گفتن هر ايده و نظري روي آن فکر ميکند و حتي در صورت رد نظرش از طرف رها جوش نمي آورد و يا لجبازي نمي کند. هر لحظه که ميگذشت رها از اين که به او پيشنهاد کار داده بود راضي تر ميشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو که براي راحتي شالش را در آورده بود با خستگي به دنبال مداد طراحيش ميگشت. رها که قهوه فوري درست ميکرد به او که مثل مرغ به دور خودش مي چرخيد نگاه کرد و با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اوني که دنبالشي پشت گوشته !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو دست برد پشت گوشش و مداد را بر داشت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من ميگم بيا به جاي مانتو و شلوار، کت و دامن ماکسي بلند باشه. هان ؟نظرت چيه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها سيگاري آتش زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ماکسي ؟ نه چه کاريه؟ ميني که بهتره!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد دستي سر شانه پرستو زد و با خنده گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پا شو پَپَر خانوم، که داري حسابي گيج ميزني. من ميگم نره تو ميگي بدوش که ماده است. همون طرح قبلي که فقط يه کراوات ناقابل داشت رد کردن. اگه که اين طرح رو براشون ببرم که با همين مي کوبن تو مخم !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو خنديد. برايش جالب بود. کسي تا به حال او را پَپَر صدا نکرده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه. مانتو کوتاه تا زانو ، کمرتنگ و ساسون دار. يه يقه آرشال بهش ميديم و از يه رنگ ديگه خرجش ميکنيم. از همون رنگ هم تو مقنعه هاشون کار ميکنيم و تو کلاهاشون. چطوره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها لب هايش را به طور فريبنده اي جلو آورد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_يکم نو آوري بيشتر ميخوام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من ديگه مغزم نميکشه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها خنديد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هيچ وقت طرح زنونه نزن باشه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا شب کار کردند. طرح زدند. بحث کردند. پاره کردند. دور ريختند. محمد هم همراه شان شد. تا عاقبت تقريبا ساعت ده به يک توافق نسبي رسيدند. مانتو کوتاه پشت چاک دار که دو ساسون از جلو و دو ساسون از پشت مي خورد. طرح دور سر آستين ها هماهنگ با طرح دور يقه و روي مقنعه و دور کلاه بود. روي يقه را طوري کار کردند که در نگاه اول شبيه به کراوات بود. روي هم رفته کاري ساده و در عين حال همه چيز تمامي بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها وسايل را جمع کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بيا پرستو اين سوويچ. برو تو ماشين تا من بيام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خودم ميرم يه آژانس برام بگيري کافيه. شما خسته ايي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها اخم کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ديگه چي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمعه بود و خيابان ها خلوت، خيلي زود رسيدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوي در خانه رها نگه داشت و به پرستو که از شدت خستگي روي صندلي ولو شده بود، نگاه کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فردا هم هستي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاس داشت اما نتوانست بگوييد نه. به هر حال احساس ميکرد که رها به گردنش حق دارد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله ميام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوبه. فکر نمي کردم که تا اين حد کمک حال باشي !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد دستش را براي خداحافظي جلو برد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو استراحت کن داري وا ميري ! فردا ساعت هشت حاضر باش نيما مياد دنبالت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهي به چراغ هاي خاموش خانه کرد و با دلسوزي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تنها نمي ترسي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو سرش را تکان داد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه مشکلي ندارم. شب بخير

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشين پياده شد و براي رها که ايستاده بود تا او به داخل برود دست تکان داد و رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان طور ايستاده و بدون آنکه مانتو اش را در بياورد ظرف لوبيا پلوي روز قبل را از يخچال بيرون آورد و سرد سرد خورد. بعد لباس هايش را در آورد و به حمام رفت. زير دوش به حرف رها فکر کرد «تنها نمي ترسي ؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوچک تر که بود خيلي از تنهايي ميترسيد. سودي آن چنان با حرف هايش او را ترسانده بود که گاهي فکر ميکرد عوارضش هنوز با اوست. گاهي هنوز هم در تاريکي و تنهايي صداهايي ميشنيد که خودش هم ميدانست منشا اش فقط وهم و خيال است. اما حرف هاي سودي راجع به جن و پري و ارواح و اشباح سرگردان آن چنان در فانتزي پر قدرت زمان بچگي او رسوخ کرده بود که حتي بزرگ شدن و ذهن منطقي اش هم نتوانسته بود آن را به طور کامل از بين ببرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض بزرگ تر شدن و مخصوصا با فوت پدرش متوجه شد که خانواده اش مثل خانواده هاي دوستان اش نيستند... مادرش تمام مدت به فکر خوش گذراني هاي آن چناني خودش بود ..شاهين با وجود آنکه مي خواست جاي پدرشان را پر کند اما خب او هم درس و دل مشغولي هاي خودش را داشت ..سودي هم که البته حسابش از همه سوا بود . به نظر ميرسيد که به او تکليف شده است نگذارد آب خوش از گلويي پرستو پايين برود... و الحق هم که چه قدر خوب از عهده ي اين تکليف بر مي آمد !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بنابراين پرستو فهميد که در اين دنيا فقط و فقط بايد به خودش تکيه کند و از همان موقع ها بود که تصميم گرفت مستقل باشد و روي پاي خودش بياستد. و خب مي توان گفت تا حدودي موفق هم بود. بدون در نظر گرفتن اينکه کمي خجالتي ، گوشه گير و ترسو بود تقريبا دختر موفق و مستقلي بود. البته نمي توانست وجود سياوش را ناديده بگيرد. عموي جوان و دوست داشتني اش که فقط پانزده سال با او اختلاف سن داشت تکيه گاه محکمي برايش محسوب ميشد. همراه با اين نکته بسيار مثبت که تنها کسي بود که سودي کمي از او حساب مي برد. گاهي فکر ميکرد که خانواده هاي معمولي چطور زندگي هايي دارند ؟ و هميشه رويايش ازدواج همراه با بچه و خوشبختي بود. فکر ميکرد که «ازدواج مي کنم بچه دار ميشم و يه خانواده شلوغ تشکيل ميدم.» روياي که هنوز هم گاهي به آن فکر ميکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از زير دوش بيرون آمد. کمي خستگي اش در رفته بود. نگاهي به ساعت کرد دوازده نيمه شب بود. از خير زنگ زدن به زهرا دوستش گذشت و فقط يک اس ام اس داد که فردا نمي تواند بيايد و صبح زود به خانه شان ميرود و کارهايش را به او مي دهد تا به جايش سر کلاس ببرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهايش را خشک کرد. دندان هايش را مسواک زد و با سه شماره بيهوش شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي آلارم گوشي از جا پريد و گيج و منگ در حاليکه زمان و مکانش را گم کرده بود چند ثانيه صبر کرد تا به قول شاهين ويندوزاش بالا بيايد ! بعد به سرعت از جا بلند شد و دست و صورتش را شست و بدون صبحانه حاضر شد. کارهاي هنرستانش را در يک کيسه جدا گانه گذاشت و با صداي ميس کال نيما از در خانه بيرون زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها به او که موهاي فرفريش از زير شال بيرون زده و نا مرتب شده بود نگاه کرد. به روي چرخ خياطي خم شده بود و با دقت کارش را انجام ميداد. اين دختر برايش جالب شده بود با آنکه آن زيبايي افسانه اي که رها هميشه به دنبالش بود و دوست دختر هايش را از بين بهترين ها و زيباترين ها انتخاب ميکرد را نداشت. ولي خب يک جورهايي با نمک بود و به دلش مي نشست. مخصوصا رفتار و حرکاتش. آرام و متين بود. و واقعا رها در عجب بود که با وجود آن مادري که در همان جلسه اول در رامسر به او نخ ميداد اين دختر چطور با اين شخصييت بزرگ شده است ؟ در تمام اين چند مدت با وجود آن همه پسر جوان و جذابي که با آنها کار ميکرد منتظر بود تا يک چيزي مثل مادرش را از او ببيند ولي نشد. برايش جالب بود. پرستو با همه آنها حرف ميزد. شوخي ميکرد و ميخنديد ولي کاملا بي منظور. هميشه سرش به کار خودش بود و از حد و حدود خودش تجاوز نميکرد و هر روز که مي گذشت رها از به کار گرفتن او راضي تر ميشد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاي سرش رفت و همان طور که به دوخت تميز و ماهرانه ي او نگاه ميکرد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نتونستم کسي رو به جاي سعيد واست پيدا کنم. خودت کسي رو سراغ نداري ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو با تعجب نگاهش کرد. واقعا رها چه فکري کرده بود ؟ که او ليستي از مردان جذاب که همه شان مدل هستند و حتما هم فيت نس کار کردند را دارد ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فقط سياوش و شاهين. که قطعا هيچ کدوم به درد اين کار نمي خورن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها به چشمانش زل زد و سرش را تکان داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه به کارت برس خودم يه کاريش ميکنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ظهر با چند تا آژانس مدلينگ تماس گرفت. ولي نتوانست کسي را پيدا کند. هفته ديگر شوي لباس بود و طبيعتا همه مدل ها جذب کار شده بودند. همان طور که خودش يک سري از بهترين و تاپ ترين مدل ها را به کار گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميتوانست طرح پرستو را به يکي از مدل هاي پر آوازه خودش واگذار کند. اما کمي دو دل بود و ميترسيد. درست بود که طرح هاي پرستو را از همه نظر پسنديده بود ولي پوشاندن آن به تن يکي از مطرح ترين مدل هايش که هميشه کار او را نمايش ميدهد ريسک بزرگي بود. چون کار او را تحت شعاع قرار ميداد. امکان اينکه فقط يک درصد از داوران و يا اسپانسرها طرح پرستو را به جاي طرح او بگيرند و از بد حادثه هم از آن طرح خوششان نيايد تمام زحمات او را به باد ميداد. ميدانست که بدجنسي است اما چاره اي نبود. تجارت من بميرم تو بميري حالي اش نبود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت دو بود که ضربه اي به در خورد و پرستو در حاليکه چند دست لباس در دست راست و يک دست لباس دوخته شده و کامل شرکت هواپيمايي به دست چپش گرفته بود ، هن هن کنان داخل شد و در را با پايش بست. رنگش به شدت پريده بود. خسته و گرسنه بود. صبح که صبحانه نخورده بود و براي ناهار هم دير رفته بود و غذا تمام شده بود. ظاهرا آبدارچي که فکر کرده بوده است همه خورده اند و غذا اضافه آمده است. آن را به يکي از خانوم هاي چرخکار که ظاهرا نياز مند هم بوده است بخشيده بود و پرستو هم خجالت کشيده بود که بگويد غذا مال او بوده و يا حداقل سفارش غذاي دوباره را بدهد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها که چشمش به لباس ها افتاده بود ،بي اعتنا به پرستو که بي حال روي مبل افتاده بود به سراغ کارها رفت. زير و رويشان کرد و با دقت به لبه ها و دوخت ها نگاه کرد. عالي بود. هم دوخت و هم برش بي نقص بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عاليه پَپَر کار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش را قطع کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اِ. تو چرا اين طوري شدي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبم. يه کم خستم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بشين بگم کيک و قهوه بيارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کيک نداريم تموم شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها موشکافانه نگاهش کرد و يک دفعه و با حالتي مچ گيرانه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو ناهار نخوردي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو که فکر نميکرد رها بفهمد از خجالت سرخ شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هان ؟ نه خوردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دروغ ؟ اون هم به بزرگتر از خودت ؟ چرا نخوردي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو که هر لحظه خجالت زده تر ميشد انکار کرد که ناهار خورده است !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها هم ديگر حرفي نزد و بلند شد. لباس شرکت هواپيمايي را برداشت. زير بازوي پرستو را گرفت و او را بلند کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شالتو مرتب کن اينو با هم ببريم تحويل بديم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو مطيعانه شالش را مرتب کرد و به دنبال رها رفت. دلش ميخواست ميتوانست چيزي را بهانه ميکرد و بعد از رفتن رها به ساندويچي سر خيابان ميرفت و چيزي ميخورد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما وقتي که رها جايي نگه داشت و رفت برايش ساندويج گرفت دلش ميخواست همان جا ميپريد و رها را يک ماچ آبدار ميکرد. رها دقيقا به وسط هدف زده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بخور تا من برگردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرح شان اين بار تاييد شده بود و رها خوش و خرم با يک قرارداد فوق العاده توپ برگشت. قراردادي شامل دوخت لباس مهماندارهاي خانوم شهرهاي بندرعباس و اهواز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيلي خسته بود. و از رها خواست تا اگر ميشود امروز را زودتر به خانه برود. رها هم که مست خوشي قرار دادش بود قبول کرد و او را به خانه رساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام دو روز بعد را رها به اين فکر کرد که چه کار ميتواند براي پرستو بکند. دلش نمي آمد که نا اميدش کند. آن هم بعد از آن همه زحمتي که براي طرح هايش کشيده بود. در ضمن نمي توانست ريسک کند و يکي از مدل هاي ثابت خودش را کانديد کند. شکستن بي موقع پاي سعيد همه چيز را به هم ريخته بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اتاق پرستو رفت. بعد تحويل دادن کارهاي آقاي مرادي اسپانسر شان کمي از آن بار فشار کاري بر روي دوششان کمتر شده بود و حالا پرستو بيشتر به طرح خودش ميرسيد و رها ميديد که او حتي با سرسختي طرح زنانه هم کار ميکند !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو طبق معمول شالش بر روي شانه افتاده بود. با عجله شال را روي سرش کشيد. رها خنده اش گرفت اين دختر زيادي مطيع و حرف گوش کن بود ! يک بار رها گوش زد کرده بود که در محيط کار حواسش به حجابش باشد. چون اگر از اماکن يا اتحاديه براي بازديد بيايند دردسرساز مي شود. و حالا با اين کار او خنده اش گرفت. پرستو به احترامش ايستاد. هر چه قدر که بيشتر با او آشنا ميشد بيشتر به اين شک مي کرد که او اصلا دختر آن مادر باشد !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چطوري ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مرسي به لطف شما !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو اين پا و آن پا کرد. خجالت ميکشيد که بپرسد تکليف طرحي که براي سعيد پا شکسته زده است چه ميشود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ رها ؟ وقت داري لباس نيما رو پرو کنم ببيني ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رها که ميدانست درد پرستو چيست سرش را تکان داد. پرستو هم رفت و نيما را صدا کرد تا لباس ها را پرو کند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.