بعد از سه‌سال عاشقی یزدان در یک شب سرد نامزدی رو به هم می‎زنه. سحر باور نمی‎کنه که بعد از اون همه عشق و علاقه یزدان اون رو پس بزنه و ازش بخواد که منطقی از هم جدا بشن! اما یزدان دیگه اون آدم عاشق چند سال پیش نیست و از این رو به اون رو شده، علت این تغییر رو هم فقط یک نفر می‎دونه و اونم کسی نیست جز یاور برادر کوچیکتر یزدان!

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، معمایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۲۸ دقیقه

مطالعه آنلاین آشوب دل
ال عاشقي يزدان در يک شب سرد نامزدي رو به هم مي‎زنه. سحر باور نمي‎کنه که بعد از اون همه عشق و علاقه يزدان اون رو پس بزنه و ازش بخواد که منطقي از هم جدا بشن! اما يزدان ديگه اون آدم عاشق چند سال پيش نيست و از اين رو به اون رو شده، علت اين تغيير رو هم فقط يک نفر مي‎دونه و اونم کسي نيست جز ياور برادر کوچيکتر يزدان!

مقدمه:

آشوب، همان حس غريبي‌ست كه دارم

وقتي كه به لب‌هاي تو لبخند نباشد

درتک تک رگ‌هاي تنم عشق تو جاري‌ست

در تک تک رگ‌هاي تو هر چند نباشد!

لبخند تلخي که زد از چشم‌هاي تيز يزدان دور نماند، نيم‌چرخي دور خود زد و پاهاي برهنه‌اش را روي سراميک‌هاي سرد سالن گذاشت.

باور نمي‌کرد که يزدان يک‌دفعه و به اين مقدار تغيير کند! ولي نه به يک‌باره نبود، يزدان خيلي وقت بود که از اين رو به آن رو شده بود، هيچ‌ کدامشان باور نمي‌کردند، از چهرة همه مشخص بود که جا خورده و حرف‌هاي شنيده را باور ندارند.

سرش را به طرف چپ برگرداند و به عمه پروانه‌اش خيره شد، استکان چاي در ميان انگشت‌هاي ناتوانش مي‌لرزيد و قهوه‌اي چشم‌هايش از قطرات اشک مي‌درخشيدند، يلداي مهربانش بدون پلک زدن با کاردي که قبل از اين طوفان سهمگين درحال ميوه پوست گرفتن بود و حال در هوا خشک شده به يزدان زل زده بود و لب‌هاي صورتي رنگش اندکي ازهم فاصله گرفته بودند.

آقا محمودي که اغلب هيچ‌چيز باعث شوکه شدنش نمي‌شد حال با دهاني باز کاملاً مضحک به نظر مي‌رسيد! تنها وصلة ناجور جمع ياور بود که با لبخندي مرموز و حرص درار به سياه بختي او خيره شده بود.

دستش را مشت کرد و از ذهنش گذشت کاش مي‌توانست به سمت ياور حمله کند و ناخن‌هاي بلندش را درون درياي چشم‌هاي ياور فرو کرده و چشم‌هايش را از حدقه بيرون بياورد! ولي نه ياور که قلبش را ندريده بود، مقصر اصلي کسي بود که با وقاحت تمام خيره در چشم‌هايش زل زده و او را خيلي راحت درجمع تحقير کرده بود.

خوب شد که پدرش در اين جمع حضور نداشت، وگرنه با اين رسوايي که به بار آمده بود واقعاً نمي‎دانست چه خواهد شد!

با لب‌هايي لرزان خيره درچشم‌هاي سرد مقابلش گفت:

_ چي‌شده عزيزم؟ داري شوخي مي‌کني ديگه نه؟! بايد بهت بگم که اصلاً شوخي جالبي نيست!

بعد از آن صداي به ظاهر شاد پروانه بود که در سالن طنين انداز شد:

_ معلومه عزيزم، نکنه فکر کردي داره جدي حرف مي‌زنه؟! چه اشتباهي!

ياور بود که بي‌رحمانه با شمشير حقيقت قلبش را شکافت:

_ ببخشيد اين رو مي‎گم ولي بهتره خودتون رو گول نزنيد و واقع بين باشيد! به نظرم براي رسيدن به جواب به چشم‎هاي يزدان نگاه کنيد، چشم‌ها هيچ‌وقت دروغ نمي‌گن. خاصيت همه‌شون همينه!

اين‌بار محمود بود که رو به ياور با عصبانيت و چشم‌هاي سرخ شده‎ غريد:

_ ساکت شو ياور، نمي‌خواد آتيش بياره معرکه بشي. براي من فلسفي هم حرف مي‌زنه!

يزدان با صداي محکمي ميان حرف پدرش آمد:

_ چرا ساکت بشه؟ اتفاقاً من با ياور موافقم!

پروانه با شنيدن اين حرف آتش گرفت، عصبي از جايش پريد و خود را به يزدان رساند، بي‌حرف دستش بالا رفت و روي ‌گونة يزدان نشست، سيلي‌اش درد داشت و قلب همچنان عاشق سحر را به درد آورد.

يک قدم به جلو برداشت و دستش را دور کمر پروانه‎اي که از حرص مي‌لرزيد حلقه کرد و سعي کرد آرامش کند:

_ مامان... مامان... تورو خدا آروم باش!

نفهميد کي گونه‌هايش از اشک خيس شدند و نفهميد که چطور صدايش به لرزش نشست.

پروانه رو به سحر با عجز ناليد:

_ ولم کن سحر که دارم تو آتيشي که اين پسر به پا کرده مي‌سوزم، بذار عصبانيتم رو خالي کنم، وگرنه دق مي‌کنم!

چشم‌هايش بي‌اراده به سمت يزدان کشيده شدند، صورتش در جهت سيلي چرخيده بود و دستش را روي گونه‌اش گذاشته بود، پلکش مي‌پريد و سحر مي‌دانست جان مي‌کَند تا خود را کنترل کند.

محمود خشمگين گفت:

_ حرف آخرت اينه يزدان؟ چون ديگه راه برگشتي وجود نداره! اين راهي که داري مي‌ري هيچ دور برگردوني نداره مي‌فهمي؟

چشم‌هاي سحر براي پرت کردن حواسش در سالن چرخيد، روي چهرة افراد حاضر مکث مي‌کرد و تمام وجودش طلب مي‌کردند که همة اين‌ها يک کابوس باشند، وليکن حرف‌هايي که مانند پتک بر فرق سرش کوبيده مي‌شدند نمي‌گفت که فقط يک کابوس دهشتناک هستند.

يزدان با صدايي بي‌احساس گفت:

_ حرف اول و آخرم همينه و هيچ‌وقت هم پشيمون نمي‌شم، مطمئنم که سحر اينقدر منطقي هست که خيلي راحت قبول کنه!

به طرف سحر برگشت و با ابروهايي بالا رفته خطاب به او گفت:

_ مگه نه دختر دايي؟

پوزخند ياور عصبي‌اش کرد، او را وسط اين معرکه کم داشت، سعي مي‌کرد نگاهش به نگاهِ ياور نيفتد زيرا مي‌دانست که ناراحت‌تر خواهد شد.

پلک چشم چپش پريد و عضلات معده‌اش در هم پيچيدند، ميل زيادي داشت تا جايي را پيدا کند و هرچه که خورده است بالا بياورد، آب دهانش را همراه با مايع ترشي که تا حلقش بالا آمده بود به سختي فرو داد و ناباور گفت:

_ دختر دايي؟!

بعد از سه‌سالِ عاشقانه که داشتند شده بود "دختر دايي"؟!

بعد از چند لحظه مکث براي اين‌که بتواند خود را کنترل کند ادامه داد:

_ يزدان چقدر عوض شدي،م..من م..من ديگه نمي‌شناسمت!

مشت‌هايش را بالا برد و روي حجم اشک‌هايي گذاشت که افسارشان از دستش رها شده بود تا شايد بتواند از آن‌ها بکاهد.

نابود شده بود، تمام وجودش نابود شده بود و تا ويراني فاصله‌اي نداشت، ولي يزدان همچنان استوار بود، انگار نه انگار که دقايقي قبل حرف‎هاي قاتلش را به قصد کشت قلب سحر اجير کرده است.

در سالن قدم رو رفت و با لحن بي‌حوصله‌اي انگار که درحال دک کردن مزاحمي است گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دختر دايي ما دوتا آدم عاقليم و من واقعاً ازت انتظار اين‌که اين‌جوري رفتار کني رو نداشتم! درسته مي‌‌خواستمت، ولي اين نامزدي هم براي اين بود که باهم آشنا بشيم، ببينيم به هم ميايم يا نه، همو درک مي‌کنيم، به درد هم مي‌خوريم و خيلي چيزهاي ديگه و الان من بعد از کلي فکر کردن و بالا و پايين کردن جوانب فهميدم که ما براي هم وصلة ناجوري هستيم و اين‌که بايد بگم ديگه مثل اوايل دوستت ندارم، شايد ه*و*س بوده نمي‌دونم ولي اين رو خوب مي‎دونم که ما براي هم ساخته نشديم و بهتره قبل از اين‌که اين ماجرا بيشتر از اين کش پيدا کنه، نامزدي رو تموم کنيم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردن اين نبود که پيکر بي‌جانت را درون قبري بگذارند و روي آن خاک بريزند، مردن همين جا بود که نفس مي‌کشيد اما ديگر زنده نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را کج کرد و با غمي که همان روز، همان لحظه، مهمان نخلستان چشم‌هايش شده بود به کسي که ککش هم نمي‌گزيد خيره شد، خواست حرفي بزند اما نتوانست، کلاف زندگي‌اش کاملاً به هم پيچيده شده بود و حوصله‌اي نبود براي باز کردن اين همه درهم پيچيدگي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نوک انگشت‌هايش مرواريدهايي که روي گونه‌هايش لغزيده بودند را پاک کرد و با تلخندي که مي‌دانست هميشگي شده است با زجر، خيره در قهوه‌هاي منجمد شدة يزدان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه، بريم و طلاق بگيريم، خب آره ديگه زوري نمي‌شه که... منظورم اينه خب نمي‌خواي ديگه... من مخالفتي ندارم، مي‎ريم محضر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدم‌ها مگر يک‌بار نمي‌ميرند؟ خاصيتش به همان يک بار است، اما چرا او بعد از اين‌که يک بار مرده بود، باز هم داشت جان مي‌داد؟ به احتمال زياد دنيا وارونه شده بود و مرگ هم دو مرتبه اتفاق ميفتاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهانش را به زحمت فرو داد و سعي کرد لبخند فاتح يزدان را ناديده بگيرد، خوشحال بود براي اين‌که مي‌تواند از دست او خلاص شود؟ آن‎قدر عجله داشت که حال برق نگاهش دل سحر را مي‌زد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ يعني چي نمي‌خوام؟! فکر کردي زندگي الکيِ که دختر مردم رو سه سال بازي بدي و بعد بگي برو نمي‌خوامت؟! اين دختر عقدتِ اينقدر برات راحته پسر؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش مي‌توانست پروانه را ساکت کند، دوست داشتن که زوري نبود، خب سحر را نمي‌خواست ديگر، چرا نمي‌گذاشتند پرونده اين ماجرا بسته شود! چرا هيزم مي‌شدند و سحر را بيشتر به آتش مي‌کشيدند. براي هزارمين بار در آن شب آب دهانش را فرو داد و با صدايي که از بغض و درد مي‌لرزيد رو به پروانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عمه خيلي راحته اتفاقاً، مي‌ريم و خيلي سريع طلاق مي‌گيريم! همين محضر سر خيابون هست همون‌جا رفتيم محضري عقد کرديم...و همو...همون جا طلاق مي‌گيريم...! عروسي نبود که الان بگيم آبرومون مي‌ره جلو فاميل، هيچي نبود و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدايش رو به خاموشي رفت، خودش هم خوب نمي‌دانست چه بلغور کرده است، فقط اين را مي‌دانست که عشق اجباري نبود. مي‌دانست بايد خود به تنهايي با اين آشوبي که به دلش تزريق شده است کنار بيايد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداً وقت داشت تا فکر کند و دليل اين اتفاق را پيدا کند، به اندازة يک عمر وقت داشت تا بفهمد چرا پس زده شده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ياور بود که مزه پراند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خودتي دختر دايي؟ چه ريلکس تونستي کنار بياي، گفتم اين‌جا رو با اشک‌هات غرق مي‌کني که، نااميد شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمود شاکي به او توپيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ساکت شو پسر، نمي‌بيني حال و روزش رو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي‌تفاوت شانه‌اي بالا انداخت و با چهره‌اي به ظاهر متعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چيه مگه چي گفتم؟يکي ديگه اين جريان رو راه انداخته، من بايد تاوون پس بدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا ساکت نمي‌شد؟ چرا از همه خوشحال‌تر بود؟! سرش را در دستانش گرفت و بي‌توجه به افراد حاضر به سمت اتاق يلدا پاتند کرد، ديگر نمي‌توانست در آن هواي مسموم تنفس کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درميانة راه بود که دست سردي او را از رفتن باز داشت، سرش را بالا گرفت و به يلدا که ترحم نگاهش حالش را بهم مي‌زد خيره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دستم رو ول کن يلدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کجا داري مي‌ري سحر جون؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ذهنش گذشت چه سوال مسخره‌اي و هذيون‌وار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مي‌خوام برم خونه آماده بشم براي فردا که بريم محضر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يلدا با اين حرف ترس نگاهش را به مادرش دوخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مامان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه سراسيمه به آن‌ها پيوست، نگران اين دختر شده بود و خدا باعث و باني آن را لعنت کند، با دلواپسي پرسيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چيه، چي‌شده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يزدان عجيب ساکت بود و سحر به اين پي برد که هم کلماتش مي‌توانند قاتل باشند و هم سکوت معنا دارش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين بار رو کرد به پروانه که با استرس نگاهش مي‌کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هيچي مگه بايد چيزي شده باشه؟! فقط مي‌خوام برم خونمون همين!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه به اين نتيجه رسيده بودند که بايد او آن‌جا را ترک کند، ولي تنهايي نمي‌شد، تنهايي نمي‌توانست، حال که برق نگاهش خاموش شده بود و نگاه مات و مُرده‌اش قلب همة آن‌ها را لرزانده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يک‌بار ديگر دستش را کشيد و با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اِي بابا دستم رو ول کن يلدا، ول کن مي‌گم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يلدا براي اين‌که بداند در آن لحظه چکار کند نگاه نگرانش را در جمع بزرگترها گرداند، خدايا چرا هيچ‌کدام‌شان کاري نمي‌کردند؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر بود که پيروز شد و دستش را از زندان دست يلدا آزاد و به طرف مقصد قبل حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاق شد و در را بست، دستش را روي لب‌هاي لرزانش گذاشت و هق زد، اشک ريخت و هق زد، دست‌هايش را محکم روي دهانش فشار داد و باز هم هق زد! چرا قلبش نمي‌ايستاد؟ چرا نفسش بريده نمي‌شد تا راحت شود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سرعت به سمت تخت تک نفرة يلدا که در گوشة سمت راست اتاق قرار داشت رفت و شلوار جين آبي رنگش را برداشت، آن را پوشيد و همان‌طور که اشک مي‌ريخت مانتو و پس از آن پالتوي مشکي رنگش را نيز تن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شال همرنگ پالتويش را روي موهاي آشفته‌اش انداخت و بعد از تا کردن شلوار راحتي‌اش و گذاشتن آن درون کيف چرم قهوه‎اي رنگش آن را روي شانه انداخت، لب‌هايش را با زبان تر کرد و سعي کرد بغضش را فرو دهد، درحالي که مي‌دانست چکار بيهوده‌اي است، يقين داشت اين بغض را تا هنگامي که بميرد با خود يدک خواهد کشيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست روي قلبش گذاشت و نجوا کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"يکم آروم‌تر..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اندکي که به احساسش مسلط شد، گونة خيس از اشکش را پاک کرد و در را باز نمود، از اتاق که خارج شد، هيچ کدام متوجه خروج او از اتاق نشدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه روي مبل کنار محمود نشسته بود و درحالي که هر از گاهي نگاه بدي به يزدان مي‌انداخت با او پچ‌پچ مي‌کرد، ياور بي‌خيال به فيلم اکشني که از تلويزيون پخش مي‌شد خيره بود و يلدا درحالي که نگراني روي چهرة گردش سايه انداخته بود، ناخن‌هايش را يکي پس از ديگري مي‌جويد و نگاه سرگردانش را به همه مي‌دوخت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه سرکش و نافرمانش درحالي که نمي‌خواست به سمت يزدان کشيده شد، دست زير چانه زده بود و عميقاً در فکر بود، واقعاً چرا سرنوشت‌شان به اين جا کشيده شده بود؟ چرا حس مي‌کرد کسي پشت اين‌ ماجرا است، کسي که عامل اصلي اين اتفاق‌هاست! احساسش مي‎گفت که نمي‌شود عشق چندين ساله‌شان با اين بهانة مسخره که يزدان آورده تمام شده باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرفه‎اي کرد و همه نگاهشان به او افتاد، سعي کرد شق و رق بايستد، ولي مي‌توانست به خوبي شانه‌هايي که به سمت زمين متمايل شده بودند را حس کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور جدي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من مي‎برمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همين يک رقم را کم داشت که ياور او را برساند، حاضر بود تا خانه را سينه خيز طي کند ولي با ياور همراه نشود، همين دقايق پيش بود که با زهر کلماتش او را مسموم کرده بود و حال داية مهربان‌تر از مادر شده بود، مگر کسي مي‌توانست همزمان هم درد و هم درمان باشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندي زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه خيلي ممنونم خودم راهم رو خوب بلدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور خنده‌اي عصبي کرد و دستي به ابروهاي پرپشتش کشيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ منم نگفتم بلد نيستي، ولي خوش ندارم اين وقت شب اين همه راه رو تنها گز کني، اونقدر بي‌غيرت نشديم، ديگه درسته از اين به بعد زن داشم نيستي ولي هنوز دختر داييمي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نقش‌هايشان بي‌شک عوض شده بود، اين‌‌ها را بايد يزدان مي‌گفت نه ياوري که به سبب پس زده شدن او با خوشحالي مي‌خنديد و پوزخندهاي حرص درارش را لحظه‌اي از او دريغ نمي‌کرد، درست که فکر مي‌کرد امشب بي‌شک دنيا وارونه شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن بي‌تفاوتي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ قرار نيست اين همه راه رو تنهايي گز کنم، آژانس رو براي همين وقتا ساختن ديگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور خيره درچشم‌هاي مردة سحر جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوب مي‎دونم آژانس رو براي چي ساختن، نمي‌خواد تو به من ياد بدي! تو عمرت شده يه بار حرف گوش بدي؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون آن‌که منتظر جواب سحر بماند به سمت اتاقش رفت تا حاضر شود، حرفش دوتا نمي‌شد و سحر هرکاري هم مي‌کرد نمي‌توانست او را منصرف کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس موهاي مزاحمي را که روي پيشاني‌اش ريخته بودند کنار زد، تمام توانش گرفته شده بود و ديگر حوصله‌اي براي جر و بحث کردن آن هم با ياوري که مطمئن بود کم نمي‌ياورد نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کيفش را روي شانة ديگرش انداخت و سري به طرفين تکان داد، هنگامي که در طول نشيمن رد مي‌شد تا به عمه و شوهر عمه‌اش که با نگراني لحظه‌اي از او نگاه نمي‌گرفتند برسد، تمام تلاشش را کرد تا نگاهش به بي‌رحمي و سردي نگاه يزدان نيفتد و موفق هم بود، بدون حتي نيم ‌نگاهي به آن‌ها رسيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جان کند تا لبخند کمرنگي را روي لب‌هايش اجير کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب ديگه ببخشيد زحمت دادم ماما...عمه جون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را به طرف ميزچوبي وسط نشيمن که بشقاب‌ و ميوه و چاي همان‌طور دست نخورده باقي مانده بود برگرداند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نشد کمک کنم شرمنده، فقط اسبابِ زحمتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناراحتي از چشم‌هاي پروانه و محمود مي‌باريد و ناخن‌هاي دستي که بي‌رحمانه توسط دندان‌هاي يلدا جويده مي‌شدند و به مرگ محکوم مي‌شدند خبر از استرس او مي‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو رحمتي دخترم، ديگه نشنوم‌ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض خنديد و چه تناقص عجيبي وجود داشت بين لب‌هايي که مي‌خنديدند و چشم‌هايي که نيستي را فرياد مي‌زدند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ممنون خيلي لطف داري عمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت يزدان برگشت و بدون آن‌که نگاهش کند خيره به انگشت‎هاي پايش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پسر عمه يادم رفت که فردا جمعه‌ست و بايد يکم ديگه تا خلاص شدن از دست من صبر کني!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عمه جون فعلاً، آقا محمود بايد ببخشيد زحمت دادم خداحافظ، يلدا جون مي‌بينمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه‌اش به سر تکان دادن اکتفا کرد و جواب محمود شوهر عمه‌اش نگاه خيره‌اي بود که فرياد مي‌زد دردش را مي‌فهمد، ولي شک داشت کسي بتواند درد او را بفهمد و آن حسي که او با گوشت و استخوانش حس کرده بود را حس کند، يلدا هم بي‌هيچ حرفي با ناخني که همچنان بين دندان‌هايش به مرگ محکوم مي‌شد، مات نگاهش مي‌کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ميل سرکشش براي خيره شدن به يزدان و هورت کشيدن تمام جذابيت‌هاي مردانه‌اش غلبه کرد و بي‌هيچ حرفي به سمت در رفت، قدم‌هايش را آرام برمي‌داشت، هنوز هم منتظر بود که يزدان با همان الفاظ گذشته صدايش بزند و با خنده از اين که گول خورده است بگويد، اما خيالي خامي بود و هنگامي که يزدان هيچ نگفت و او به مقصد رسيد تمام خيال‌بافي هايي که کرده بود دود شد و به هوا رفتند! براي خود و دل ساده‎اش پوزخندي زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست ياور که از پشت سرش جلو آمد و درِ چوبي کنده‎کاري شدة خانه را باز کرد، او را از افکار بي‎انتهايش بيرون کشيد، چه هنگام حاضر شده و از اتاقش بيرون آمده بود که او متوجه نشده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را بلند کرد و به چانه‌اي که منقبض شده بود خيره شد، دلش مي‌خواست بلند‌بلند قهقهه بزند، اين چهرة گرگرفته را باور مي‌کرد يا پوزخندهاي چند دقيقه‌ پيش را؟ نبايد به هيچ چيز در اين دنيا اعتماد مي‌کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنيدن موسيقي سرد صداي ياور چشم‌هايش بند نگاهش شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تا صبح مي‌خواي به صورت من زل بزني يا شايد هم منتظر ايني که برات فرش قرمز پهن کنن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا کفشي، نيم بوت‌هاي جيرش را برداشت و بي‌هيچ حرفي از خانه خارج شد، سنگيني نگاه افراد خانه را حس مي‌کرد، ولي سرش را بالا نياورد و خيره به کفش‌هايش آن‌ها را پوشيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش براي خودش سوخت، الان مگر نبايد يزدان او را مي‎رساند؟ يا در آغوشش مي‌کشيد و با محبت او را بدرقه مي‌کرد؟!! با دستي که روي کمرش نشست و او را به جلو هدايت کرد سر بلند کرد و به ياور خيره نگريست، گويا برق گرفته باشدش سريع قدمي به جلو برداشت تا اتصالي که بين دست ياور و کمرش به وجود آمده بود قطع شود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور به مسخره خنديد و حيني که در را مي‎بست گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نترس جذام ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر دکمة آسانسور را زد و خيره به شماره طبقه‌ها با نفرت لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کبکت خروس مي‎خونه، خيلي خوشحالي! نمي‌فهمم...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي بي‌خيال ياور باعث شد دست مشت کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو از اولم نفهم بودي سحر جــون، اين که چيز جديدي نيست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتش گرفت، آن‌قدر تند سرش را بالا گرفت که صداي ناله‌هاي مهره‌هاي گردنش را به وضوح شنيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حد خودت رو بدون ياور، فکر نکن چند وقت هر پرتي گفتي من لال شدم و هيچي نگفتم خبريه، احترام نداشته‎ت رو نگه داشتم، پس نذار دهنم رو وا کنم که امشب بد باختم و يکي که زندگيش رو باخته هيچي براي از دست دادن نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آسانسور باز شد و سحر خواست قدمي به جلو بگذارد و وارد اتاقک خفة آسانسوري که هوايي براي نفس کشيدن نداشت شود که دستي سد شد، دستي که محکم ساعدش را گرفت و او را به عقب برگرداند متعلق به ياوري بود که با چشم‌هايي که از آن آتش خشم مي‌باريد، با نگاه مُرده‌اش مي‌جنگيد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را فشار داد و داخل اتاقک کشاند، در آسانسور که بسته شد، مانند شيري خشمگين غريد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اون دهنت رو باز کن ببينم، مي‌خواي چي برام جيک جيک کني جوجه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را محکم عقب کشيد، اما بي‌فايده بود، حريف زور بازوي ياور نمي‌شد، هيچ‌وقت حريف او که نه حريف هيچ‎کس نشده بود، همه توي سرش مي‎زدند و خيلي راحت او را از زندگي‎شان بيرون مي‌انداختند. مانند امشب، شبي که تا ابد در گوشة ذهنش مي‌ماند و مانند شکنجه‌گري بي‌رحم او را شکنجه مي‌داد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دستم رو ول کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور گوش نداد و سرش را جلو برد و درحالي که توي صورتش نفس مي‌کشيد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دهنت رو ببند و گوش بگير، بهتره بيشتر از کوپنت زر مفت نزني، چون ديگه قول نمي‌دم اينقدر خونسرد بمونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحني لاتي ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ افتاد کوچولو، يا يه جور ديگه‌اي دوزاري کجت رو بندازم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم اشک ريخت بدون آن‌که خودش بخواهد، چرا ياور به اين اندازه از او متنفر بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيره درچشم‌هاي ياور که او را بدون هيچ احساسي "فقط" نگاه مي‎کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو رو خدا دستم رو ول کن، تو رو توي اين اوضاع ‌احوال کم دارم! دست از سرم بردار و من رو به حال خودم بذار، با زخم زبون زدن چي عايدت مي‌شه؟ از اين که من رو بسوزوني چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور دستش را رها کرد و به آينة مربع شکل آسانسور تکيه داد، خيره درچشم‌هايش با سرد ترين حالت ممکن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چي عايدم مي‌شه؟ اوووم نمي‌دونم! فقط به اين نتيجه رسيدم که خوب شد يزدان اين رابطه رو تموم کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چي؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هر دم از اين باغ بري مي‌رسد، تازه‌تر از تازه‌تري مي‌رسد! کر شدن هم به محسناتت اضافه شد دختر دايي؟ فکر مي‌کنم حرفم رو خيلي واضح زدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حرف دهنت رو بفهم، تو حق نداري اين‌طوري با من حرف بزني، تو کي هستي ک...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند ناجور ياور مانند سدي جلوي ادامة سخنراني‌هايش را گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اگه حرف بزنم چي؟ لابد اين‌جا رو با اشکات غرق مي‌کني نه؟! دربارة حرفي که گفتم يزدان حق داشت اين رابطه رو تموم کنه به خاطر اين بود که تو عرضه هيچ کاري رو نداري جز شکايت کردن از اين دنيا و حرف زدن بدون عمل کردن! منم بودم از دست چنين آدم بي عرضه‌اي خلاص مي‌شدم، بهتره بري به رفتارات خوب فکر کني و بگي به چه دليلي پس زده شدم، مطمئن باش توي خودت دليلش رو پيدا مي‌کني!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتماً بي‌عرضه بود که در مقابل حرف‌هاي وقيح و توهين‌هاي تند و تيز ياور تنها کاري که از دستش ساخته بود سکوت پربغضي بود که باعث مي‌شد از خود متنفر شود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور کج‌خند معروف خود را از روي صورتش پاک نکرد و خيره به سحر نگاه مي‌کرد و او با لب‌هاي لرزان و بغضي که چنگال‌هاي تيزش را در گلويش فرو کرده بود نظاره گر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آسانسور که باز شد و با شنيدن صداي زني که مي‌گفت به طبقة همکف رسيده‌اند، احساس آزادي کرد و خود را درون پارکينگ انداخت و پا تند کرد، با حرف‌هايي که شنيده بود به هيچ‌وجه تمايل نداشت يک ساعت راه را با ياور همراه شود و زخم زبان‌هايش را مانند شلاق بر روي تن نحيف و روح زخمي‌اش تحمل کند، ديگر تاب مقاومت نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور اسمش را صدا کرد، اما او صدايش را نشنيده گرفت و با تتمة تواني که داشت درِ سنگين و فلزي را باز کرد و خود را درون کوچه انداخت، واقعاً نمي‌دانست در اين موقع شب و در اين خلوتي چگونه بايد خود را به خانه برساند، ولي اين را خوب مي‌دانست که دوست ندارد با ياور همراه شود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سحر اون روي سگم رو بالا نيار، وايسا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفهميد کي سرعت‌ قدم‌هاي لرزانش روي آسفالت کشيده شد و چه موقع سوز هوا قلب يخ زده‌اش را منجمد کرد، بي‌توجه بود به ماشين‌ها و به صداي خشمگيني که او را صدا مي‌کرد و موسيقي قدم‎‌هايي که پشت سرش کشيده مي‌شد، او تنها مي‎خواست دور شود، چيزي که در آن لحظه به شدت به آن محتاج بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما مانند هميشه مغلوب شد، ياور بازويش را چنگ زد و او را متوقف کرد، نفس‌نفس زنان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دخترة زبون نفهم، فکر مي‎کني داري چه غلطي مي‌کني؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بريده بريده جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هر غلطي که مي‌کنم به تو هيچ ربطي نداره، ولم کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيرة سينة ستبر ياور شد که نا آرام به دليل تعقيب و گريزشان تقلا مي‌کرد و صدايش را شنيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ قرص ولم کن، ولم کن خوردي امشب؟ ببين من حوصلة اين ادا اطوارا و نازهاي دخترونه رو ندارم، حرف اضافه بزني با يه تو دهني ساکتت مي‌کنم و مي‌ندازمت روي دوشم و مي‌برمت! پس به نفع خودته باهام راه بيايي و آويزة گوشت کني که من يزدان نيستم که با هر ساز تو قر بدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دهاني باز به ياور که پشت سر هم اين حرف‌ها را رديف مي‎کرد خيره بود و اشک‌هايش ميانة راه يخ زده بودند، از ياور هيچ‌کدام از اين کارها بعيد نبود و سحر او را آن‌قدر خوب مي‌شناخت که بداند به حرفي که مي‌زند عمل مي‎‌کند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مظلومانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نمي‌خوام با تو بيام، زنگ بزن آژانس با آژانس برم خونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را گرفت و به طرف خانه کشاند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نترس اونقدر تحفه نيستي که بخورمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او را کشان‌کشان به پارکينگ برد و روبروي پژوي نقره‌اي رنگش ايستاد، در اتومبيل را با ريموت باز کرد و با سر اشاره کرد تا سوار شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست لجبازي کند، دست به دستگيرة عقب برد که براي هزارمين بار دستش به اسارت پنجه‌هاي قدرتمند ياور درآمد، فشار انگشت‎‌هايش را زياد کرد و با لحن بي‌حوصله‌‎اي غريد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حرف آدميزاد حاليت نمي‌شه نه؟ هميشه بايد زور بالاي سرت باشه تا حرف گوش بدي و منم که عاشق اعمال زور، پس مطمئن باش گير خوب آدمي افتادي براي مطيع شدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را روي سر سحر گذاشت و او را به اجبار سوار اتومبيل کرد، خودش هم با مکث کوتاهي سوار شد و با باز کردن در پارکينگ با ريموت به سرعت وارد کوچه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دليل رفتارهاي شور ياور را درک نمي‎کرد، اين همه افراط براي چه بود؟ بايد خيلي راحت برايش آژانس مي‎گرفت و او را راهي مي‎کرد، مانند يزداني که بدون هيچ‎ حرفي او را راهي کرده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دنيا مگه به آخرش رسيده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را به شيشة ماشين تکيه داد و جواب ياور را نداد، به راستي که او بيماري روحي و رواني داشت و متنفر بود از اين همه تغيير خلقي ناگهاني که او از خود نشان مي‌داد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم مانند خوره مغزش را خورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حواست به يزدان بود که اصلاً براش مهم نبود اين وقت شب تو تنها برگردي خونه؟ نچ‌نچ چه عشق اساطيري داشتيدها، همون بهتر که تموم شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سرعت به سمت ياور برگشت که با لبخند به روبرو خيره بود و با حرکات آرام اتومبيل را هدايت مي‎کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ براي چي اينقدر خوشحالي؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور ساده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ براي اين‎که ازت بدم ميومد، خوشحال شدم که با يه عنوان نزديک تر وارد خونة ما نشدي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي‌دانست، حرف جديدي نبود که او از آن خبر نداشته باشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ از تصميم امشبِ يزدان خبر داشتي نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور ميداني را پيچيد و وارد خيابان اصلي شد، با دو دست فرمان را محکم گرفته بود، سرعت اتومبيل را پايين آورد و نيم‌ نگاهي به سحرِ منتظر انداخت، سرش را به تاييد بالا پايين کرد و جدي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره مي‌دونستم، اين تصميم ديروز و امروزِ يزدان نبود، خيلي وقت بود منتظر يه موقعيت مناسب مي‌گشت تا اين نامزدي رو تموم کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کسي تو زندگيشه نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور با تمسخر خنديد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ همين تو براي هفتاد پشتش بس بودي عزيــزم! به نظر من که فهميد زندگي مجردي چه لذتي داشته و اون تو چه چاهي افتاده، سر همون انصراف داد و قبل از اين‌که بيشتر از اين خودش رو نابود کنه عقب کشيد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نيم‌رخ ياور خيره شد و حس کرد همة حرف‌‎هايش دروغ هستند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا اين‌طوري زل زدي به من؟ تمومم مي‌کني و چيزي براي باقي طرفدارام نمي‌مونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را با حرص به طرف پنجره برگرداند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مي‌شه يه آهنگ بذاري؟ دوست ندارم صدات رو بشنوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور صريح گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه نمي‌ذارم، مي‎خوام حرف بزنم و بپرسم که الان اين همه اشک ريختنت فايده‌اي هم داره آيا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راهنما زد و ماشين را گوشة خيابان خلوت و تاريک کشاند، به پشتي صندلي اتومبيل تکيه داد و دست به سينه به سحر که متعجب به اين متوقف شدن نگاهش مي‎کرد خيره منتظر جواب شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا مات ماتي شدي؟ جوابم رو بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي‌حوصله توپيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ الان براي چي نگه داشتي؟ مي‎خوام برم خونه ياور، اين لگنت رو راه بنداز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور چشم‌هايش را گرد کرد و صاف نشست، دستي به داشبرد اتومبيل کشيد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به رخش من مي‌گي لگن؟ نمي‌گي بهش برمي‌خوره و ديگه روشن نمي‌شه؟! خيلي اشتباه بدي کردي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو هم خيلي وقت بدي رو براي شوخي کردن انتخاب کردي، بهتره لودگي‌هات رو واسه زمان مناسب تري بذاري و براي فرد مناسب‌تري لودگي کني!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين‌بار چانه‌اش بود که جايگزين دستش به اسارت رفت و هرم نفس‌هاي داغي که پوست صورتش را مي‌سوزاند، او را وارد جهنم ياور کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بهت هشدار مي‎دم صبر من رو آزمايش نکني چون من يهو مي‌زنه به کله‌م و قاط مي‎زنم، اُکي کوچولو؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را بالا برد و روي دست او گذاشت، سعي کرد انگشت‌هايي را که مانند ميله‌هاي زندان براي چانه‌اش بودند باز کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ منم به تو هشدار مي‎دم که دستت رو بکشي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرويش را بالا انداخت و با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اگه نکنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي‌دانست از پسش برنمي‌آيد و اين چنين اذيت مي‎کرد؟! جوابي نداشت بدهد، پس همان‌طور که با مچ دست ياور کُشتي مي‎گرفت خيره‌اش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور خنديد و دستش را عقب کشيد، اتومبيل را بار ديگر به حرکت درآورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو که حريف من نمي‌شي براي چي الکي اين همه تقلا مي‎کني جوجه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اين‌که نمي‎تواند از پس او بر بيايد و جلويش قد علم کند عصبي شد و با حرص توپيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به من نگو جوجه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور درحالي که از ماشين پرايدي سبقت مي‌گرفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اشتباه کردي و نقطه ضعفت رو برام رو کردي، ديگه از اين به بعد اسمت شد جوجو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص دندان روي هم ساييد و کمرش را به پشتي صندلي کوباند، کمي که از عصبانتيش کاسته شد متوجه شد که ياور کاملاً او را از اتفاق تلخي که افتاده دور کرده است، البته او هيچ‌وقت اين شب را فراموش نمي‌کرد، فقط با اذيت کردن‌هاي او از شدت تلخي خاطرة بد تحقير شدنش کاسته شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متوجه نشد چه موقعي ياور جلوي ساختمان خانه‌شان توقف کرد و وقتي به خود آمد که ياور گفته بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نمي‎دونستم اينقدر از کنارم بودن لذت مي‎بري که حتي الانم که رسيديم دلت نمي‌ياد از ماشين دل بِکَني!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشة کيفش را ميان مشتش فشرد و بدون آن‌که جواب خوشمزه‎گي ياور را بدهد از ماشين پياده شد، در ماشين را محکم بست که صداي بلند ياور او را از جا پراند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هوي، مال بابات که نيست جوجه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هاي درشت شده‌اش را به در قهوه‌اي رنگ خانه دوخت و خشک شده برگشت تا جواب اين گستاخي را بدهد که ياور ماشين را با سرعت به حرکت در آورد و با يک پيچيدن حرفه‎اي از کوچه خارج شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با افسوس سر تکان داد و دسته کليدش را از جاي مخفي کيف بيرون آورد و در را باز کرد، با سينه‌اي سنگين قدم به حياط بزرگ خانه گذاشت و بدون آن‌که به درخت‌هاي خزان زده و به خواب رفته توجهي کند، از پله‌هاي سيماني بالا رفت و خودش را داخل خانه انداخت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعت استيلش خيره شد و خدا را شکر کرد که اين ساعت کسي بيدار نيست تا او را بازجويي کند! نمي‌توانست فعلاً جواب هيچ‌کس را بدهد، او که حتي جوابي براي خودش هم نداشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش پايين بود و با حالي خراب طول راهرو را طي مي‌کرد که سايه‌اي باعث شد قلبش لحظه‎اي از کار بيافتد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان چشم‌هاي اشکي و قلبي که بار ديگر به سرعت مي‌تپيد، سرش را بالا آورد و اولين چيزي که چشمش را زد برق نگاه خيرة رامش بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصلة او را ابداً نداشت، دستش را روي قلب پرکارش گذاشت و با اشکي که بي‌اراده روي گونه‌اش روان شده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا يهو مثل جن ظاهر مي‎شي، سکته کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامش قدمي به جلو گذاشت و لباس‌خواب صورتي رنگ و عروسکي‎اش که عکس کارتوني تام و جري روي آن نقش بسته بود و اصلاً به سنش نمي‌آمد را به عادت هميشگي پايين کشيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من هيچيم نيست، ولي مشخصه تو چته؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر تنه‎اي به او زد و با سرعت از کنارش گذشت، اما صداي صَندل‌هاي رامش که روي سراميک‎هاي کف خانه کشيده مي‎شد را مي‎شنيد و فهميد که او را دنبال مي‎کند! دستش که کشيده شد با عصبانيت رو به صورت کنجکاو رامش غريد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به تو ربطي نداره من چمه! جوابت رو گرفتي؟ حالا برو رد کارت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حريف يزدان نمي‎شد، حريف ياوري که او را تحقير مي‌کرد و بي‎عرضگي‎اش را فرياد مي‎زد هم نمي‎شد، ولي از پس رامش که بر مي‌آمد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باز سگ شدي که؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت اشاره‎اش را روي بيني‌اش گذاشت و درحالي که رامش را داخل اتاق مي‎کشاند با صداي آرامي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هيس چرا داد مي‎زني؟ سگ بودن که مختص خودته نه من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را بست و درحالي که اشک‎هايش را پاک مي‎کرد، زير نگاه سنگيني که تمام روحش را مي‎دريد، کيفش را روي ميز توالت گوشة اتاق پرت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سحر چرا گريه مي‎کني؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نمي‎خواي بري بيرون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا لقمه رو دور سر خودت مي‎چرخوني؟ بگو چي شده خب، چيزي ازت کم مي‎شه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص دکمه‎هاي پالتويش را باز کرد و درحالي که آرنج رامش را مي‎گرفت، او را به سمت در هدايت کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به تو ربطي نداره که چي شده، بهتره بري بخوابي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا اينقدر بداخلاق شدي تو، من گفتم الان که از پيش يزدان جونت برگردي کبکت خروس مي‎خونه، اما نه انگار يه چيزي شده، چي شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم در جايش ايستاده بود و تکان نمي‎خورد و سحر هم بي‎خود تلاش مي‎کرد تا او را از اتاقش بيرون کند، پس دستش را رها کرد و با اخم‎هايي که درگير هم بودند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ وقتي جوابت رو نمي‎دم يعني ديگه سوالي نپرس و تنهام بذار، اينقدر فهميدنش سخته؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامش او را دور زد و در مقابل چشم‎‌هاي مبهوتش روي تخت که با روتختي ساتنِ سورمه‎اي رنگ پوشيده‎ شده بود لم داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ يه سکوتت اين‌ همه توش معني هست؟ بابا ايول!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به خدا عصبيم برو بيرون رامش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامش به او که چشم‌هايش بار ديگر باراني مي‌‎شدند و چهره‎اي که پُف کرده‎ بود خيره شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه شب بخير!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت و از روي تخت برخاست، به طرف در رفت و سحر سري به جوابِ شب بخيرش تکان داد و نفس راحتي کشيد، تواني براي جواب پس دادن به رامش نداشت و تازه اين اول ماجرا و شروع درد سرهايش بود! پدرش و فريده را چه مي‌کرد؟ چگونه جواب آن‌ها را مي‎داد؟ نمي‎گفتند چکار کرده است که يزدان او را نمي‎خواهد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را به شدت تکان داد تا افکاري که داشتند او را از پا درمي‎آوردند پنجه‎هاي شوم‏شان را از ذهنش بر دارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بي‌حسي تمام مانتو و شلوارش را در آورد و بدون آن که درون کمد ديواري بگذارد گوشة اتاق پرت‎شان کرد و سلانه‌سلانه به سمت پنجرة کوچک اتاق که مشرف به تخت بود رفت، آهي کشيد و پردة سفيد سورمه‎اي را کنار زد، گوشة پرده را بين ديوار و دستش حبس کرد و به آسماني که با خون رنگ آميزي شده بود خيره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام سرش پر شده بود از چراها و اگرهايي که از ذهنش بيرون نمي‎رفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانه‎اي برف از آسمان فرو ريخت و او بي‎اختيار لبخند زد و دانه‎ها يکي پس از ديگري پس از اولين دانه از هم سبقت گرفتند و آن‌قدر کوچک بودند که به زمين نرسيده گريه‌کنان مي‎مُردند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرنجش را به لبة پنجره تکيه داد و دست زير چانة کوچکش زد، پروانة خيالش پر کشيد به اولين خاطره‎اي که هنگام برف آمدن و اولين سال عقد خود و يزدان شکل گرفته بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تنبل خانم برو هويج بيار از توي خونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه‌اي بالا انداخت و با شيطنت جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نمي‎رم يزدان خودت برو، تو تز دادي آدم برفي درست کنيم و خودتم بايد وسايلش رو فراهم کني به من ربطي نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يزدان با لبخند مخصوص به خود و ژستي که سحر براي آن مي‎مرد به او نزديک شد و دماغ سرخ شده‎اش را کشيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اين جورياس؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را عقب کشيد و دست يزدان را پس زد و آن را در دست گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره همين‌جورياس حالا مثل يه پسر خوب برو يه هويج براي دماغ اين آقا آدم برفي بيار تا کاملش کنيم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يزدان با چشم‌هايي که مي‎درخشيدند، دست چپ او را گرفت و با يک حرکت سريع او را روي برف‌ها انداخت، سحر خنده‌کنان دست يزدان را پرقدرت کشيد و او هم در کنارش پرت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نامردي مي‎کني؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روي برف‎هاي تازه و تميز غلت زد و سرش را به دستش تکيه داد و خيره در چشم‎هاي يزدان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من نامردي مي‎کنم؟ کي اولين نفر اون يکي رو پرت کرد روي زمين؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مي‌شه بدونم چکار داريد مي‎کنيد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شدت خجالت گوشة لبش را جويد و به سرعت از جا برخاست، دو زانو نشست و به ياور که با نيشخند نگاهشان مي‎کرد چشم دوخت، يزدان اما آرام و با طمأنينه بلند شد و خطاب به ياور که نزديک‌شان مي‎شد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مفتشي مگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر به پالتوي قهوه‎اي رنگ و خوش دوخت ياور و دست‎هاي مردانه‎اش که با دستکش‌هاي چرم مشکي پوشيده شده بودند زل زد، سرش را بالا برد و خيره به درياي چشم‎هايش شد... ياور خم شد و گلوله‎اي برفي درست کرد، بدون آنکه جواب يزدان را بدهد آن را به سمت صورتش پرت کرد و همين حرکت آغازي شد براي جنگ برفي‎شان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي جيغ يلدا بود که لحظه‎اي متوقف‎شان کرد، سه جفت چشم به او که جيغ‎کشان نزديک مي‎شد خيره شد و يلدا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بدون من داريد بازي مي‎کنيد؟ واقعاً که چطور جرأت کرديد هان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور با ابروهاي بالا رفته با دو گام بلند خود را به او رساند و کلاه بافتني قرمز رنگش را تا روي قهوه‎اي چشم‎هايش پايين کشيد و يلدا اعتراض کنان در حالي که کلاه را از روي چشم‎هايش بالا مي‎کشيد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اِ ياور چکار مي‎کني؟ دستت رو بکش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مي‎خواستي بازي کني نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلوله‎اي برفي از روي زمين برداشت و از همان فاصلة نزديک توي صورتش پرتاب کرد، يزدان و سحر به چهرة شوکه شده‎ و يخ‌زدة يلدا که پوشيده از برف بود خنديدند و او با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اصلاً خنده نداره، به جاش بيايد من رو ازدست اين غول بي‎شاخ و دم نجات بديد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور شاکي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ با کي بودي تو؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو، تو فقط تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اذيتش نکن ديگه ياور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور به طرف سحر که اين حرف را زده بود برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خواهر خودمِ دلم مي‎خواد اذيتش کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه بگو ببينم به چه جرأتي با خانم من اين‎طوري حرف مي‎زني؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‎کنان به يزدان نزديک شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ جرأت نمي‌خواد برادرِ من،هرچي دلم مي‎خواد مي‎گم، ببينم کي مي‌تونه جلوم دربياد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دوباره شما دوتا افتاديد به جون هم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهايشان به سمت پروانه که سيني فلزي و بزرگ، حاوي کاسه‎هاي چيني که بخار از رويشان به هواي سرد بيرون مي‎خزيد در دست داشت برگشت و ياور گلوله برفي که درست کرده بود تا به يزدان پرت کند را روي زمين انداخت و به سمت پروانه رفت و در همان حال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به آش رشته درست کردي، دمت گرم مامان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه اما سيني را از ياور که دستش را دراز کرده بود دور کرد و چشم‌غره‎اي به او رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هر وقت تو و يزدان اين موش و گربه بازي‎هاتون رو کنار گذاشتيد، حق داريد آش بخوريد، تا اون موقع شرمنده‌م!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اِ مامان! از اين شوخي‌ها نکن من اصلاً جنبه ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر لبخند زنان کاسه‎ را برداشت و رو به پروانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مرسي مامان جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خواهش مي‎کنم عروس خانم! ولي دفعه ديگه تو بايد درست کني نه من، عروس بودن اين دردسرا هم داره ديگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يزدان لبخند زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مامان داري خانم من رو مي‎ترسوني؟ نمي‎دوني که چقدر دستپختش معرکه‌س، يه بار بخوري مشتري مي‎شي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور با چهره‎اي مچاله شده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اشتباه نمي‎کني يزدان، همين سحر خودمون؟ من که يادمه يه بار خونشون بوديم يه برنج شفتة بي‎نمک زعفروني درست کرده بود با قرمه سبزي کنسروي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ياور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌کنان به سمت سحر برگشت و توأم با قاپيدن کاسة آش رشته خوش ‌رنگ و لعاب که بويش هوش از سر آدم مي‎برد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چيه دختر دايي مگه دروغ مي‎گم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين‎بار سحر به سمت يزدان که با عشق نگاهش مي‎کرد برگشت و با ناز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ يزدان نمي‌خواي چيزي بگي؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يزدان کاسه آش را از دست ياور که کنار دستش ايستاده بود گرفت و درحالي که با قاشق دهاني او آش مي‎خورد، بي‎توجه به نگاه شاکي ياور خيره در عشقي که در نخلستان‎هاي سحر رسوب کرده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عزيزم الان نمي‌شه حسابت رو باهاش صاف کرد، انشاءالله تنها شديم انتقامت رو ازش مي‎گيرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوبه همين الان گفتم بس کنيد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يلدا با دهاني پر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان، بذار اتفاقاً اين دوتا کل‌کل کنن، به خدا خيلي حال مي‎ده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يزدان با دستي که آزاد بود دماغ يلدا را گرفت و محکم کشيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ يعني چي حال مي‌ده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يلدا درحالي که دست روي دماغ دردناکش مي‎کشيد با ناله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آخ دماغم، چته با تمام زورت مي‎کشي! آخر اين دماغ من مي‎شه خرطوم فيل، سحر يه کاري کن اين عادت رو ترک کنه، به خاطر خودم نمي‎گم تو هم دماغت دراز مي‎شه آخر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه سيني خالي را روي پله گذاشت و خودش نيز روي پلة بالاتر نشست و قاشقش را پر کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من نتونستم از پس اين دوتا پسر بر بيام، از سحر چه توقعي داري!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مامان به خدا من و يزدان ديو دوسر نيستيم که اين‎جوري از ما ياد مي‎کني، مگه نه يزدان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يزدان دستش را به معني اين‌‎که صبر کند بالا برد و درحالي که چشم‎هايش در نگاه منتظر ياور قفل بود تا محتوي دهانش را قورت دهد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ قبول دارم که من ديو دوسر نيستم ولي تو رو قبول دارم که هستي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور خواست بحث را ادامه دهد که پروانه بي‎حوصله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سرمون رو برديد بسه ديگه، آش‌تون رو بخوريد سرد شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يزدان و ياور همزمان سري به تاييد تکان دادند و سحر لبخند زنان به سمت يزدان رفت و کنارش مانند خود او دو زانو روي برف‎ها نشست، سردش شد اما بودن در کنار يزدان را با هر شرايطي تحمل مي‎کرد، نه تنها سخت نبود بلکه عشق مي‎کرد هنگامي که در کنار او بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه يزدان هم مملو از عشق بود و قلب سحر را که تنها براي او بود و مي‎تپيد را گرم مي‏کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه آن همه عشق نمي‎توانست ه*و*س بوده باشد، نگاه از برف‎هايي که با سرعت با يکديگر مسابقه گذاشته بودند تا جايگاهي بهتر روي زمين داشته باشند گرفت و پرده را انداخت، آهي کشيد و به طرف تخت رفت و روي آن دراز کشيد و مظلومانه در خود مچاله شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگران بود و دل آشوب لحظه‌اي راحتش نمي‎گذاشت، باور مي‎کرد که از فردا يزداني در زندگي‎اش وجود ندارد و او تنها خواهد بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولي نبايد اينقدر راحت کنار مي‎کشيد، تازه داشت رفتار ضعيفي را که از خود به نمايش گذاشته بود به خاطر مي‎آورد و به اين نتيجه مي‏رسيد که ياور درست مي‎گويد، او که حتي عرضه نداشت تا عشق چندين ساله‏اش را از دست ندهد پس يزدان حق داشت بخواهد از دستش خلاص شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نا آرام روي تخت غلتي زد و خيره شد به تابلوي چوبي که روي ديوار استخواني رنگ نصب شده بود، همان تابلويي که در بازار ديده و خريده بود، هماني که با کمک يزدان به بهانة اين که بالاترين نقطه وصلش کند، به اتاقش کشانده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روتختي را در مشت گرفت و پلک‎هايش را محکم روي هم فشرد، هر چه که در اتاق داشت خاطره‎اي را در ذهنش تداعي مي‎کرد و او ذره‎ذره جان مي‎داد و مانند برف‎هاي ضعيفي که به زمين نرسيده آب مي‎شدند، آب مي‎شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به شدت به گريه افتاد، رگ گردني که بيرون زده بود و با درد او را از وجود خود مطلع مي‎کرد، باعث شد دست راستش را روي گردنش بگذارد و براي تسکين آن فشاري به آن وارد کند، دم دماي صبح بود که به خواب رفت، خوابي که با کابوس‎هايش به تلخي زهر بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روي فرمان ضرب گرفت و لپ‎هايش را از هوا پر کرد، سري براي خود تکان داد و پوفي کشيد، دوست نداشت اصلاً به افکاري که وارد مغزش مي‎شدند بهايي دهد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پياده شد و بعد از قفل کردن در اتومبيل با ريموت، آن را توي جيبش گذاشت و وارد آسانسور که همان درطبقة همکف بود شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طبقة چهارم رسيد و در خانه را با کليدي که در مشت داشت باز کرد، توقع داشت همه خواب باشند اما وقتي ديد که پروانه و محمود در نشيمن نشسته‎اند و با حالتي عصبي با يکديگر بحث مي‎کنند، لحظه‌اي مکث کرد و بعد در خانه را بست که صدايش باعث شد آن دو متوجه او شوند و صحبت‎‌شان را تمام کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه با چهره‎اي که موجي از عصبانيت آن را پوشانده بود از روي مبل بلند شد و به سرعت به سمتش رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چي‌شد پسر رسونديش؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لودگي در حالي که کليدخانه را در دستش بالا پايين مي‏کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه خوردمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه با حرص ضربه‎اي به بازويش کوباند و با صداي خشداري گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ الان وقت اين شوخي‌هاي صدمن يه غاز نيست، اينقدر درک موقعيت برات سخته؟ بزرگ شو ياور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدي شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آخه دقت کن چه سوالايي مي‎پرسي، به نظرت ممکنه من توي خيابون ولش کرده باشم و خودم الان اومده باشم خونه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ از تو هيچي بعد نيست، اگه تويي اين‎کار رو هم کردي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم گشاد کرد و دستي به نبض کوبندة پيشاني‌اش کشيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فکر نمي‎کردم از نظرشما همچين آدم بي‎غيرتي باشم، بابا دست مريزاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خانم بس کن، ياور تو هم همين طور، من نمي‎فهمم اين همه جدل چيه هنوز از راه نرسيده باهم مي‎کنيد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور با چند گام بلند به نشيمن رفت و خود را روي مبل بزرگ و سه‎نفره‎ که در صدر نشيمن قرار داشت انداخت، رو به محمود درحالي که آب دهانش را فرو مي‎داد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ يزدان کجاست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه هم به آنان پيوست و درحالي که درجاي قبلي‌اش جاي مي‎گرفت با چشم‌هايي که باز هم پر اشک مي‎شدند جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ همه رو سوزوند و خودش با خيال راحت گرفت خوابيد، چيه توقع داشتي الان آوارة خيابونا بشه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندي زد و خونسرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من؟ نه چنين انتظاري نداشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمود دستي داخل موهاي جوگندمي‎اش کشيد و مشکوک گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تنها کسي که از اين خبر متعجب نشد تو بودي، خبريه که ما نمي‎دونيم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه نيز با اين حرف به خودش آمد، محمود راست مي‎گفت، تنها کسي که بي‎اهميت با اين تصميم ناگهاني يزدان کنار آمده و يک جورايي هم از آن حمايت کرده بود ياور بود، پس پروانه دنبالة حرف محمود را گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اصلاً حواسم نبود راست مي‎گه بابات، تو از اين تصميم اطلاع داشتي نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگر نمي‎توانست انکار کند و دوست ‌هم نداشت انکار کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره، من مي‎دونستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه سرخ شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ لال بودي و هيچي به من نگفتي؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت محمود برگشت و توپيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چي مي‏گي مرد، مدام خانم‌خانم ؟ من بايد تکليفم رو با اين بچه معلوم کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ابروهاي بالا رفته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بچه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه خيلي بزرگي، از اين رفتارا مشخصه! دلم خوشه که بچه تربيت کردم، چقدر روي يزدان حساب باز کرده بودم خدا! مي‎بيني اون از همه بيشتر من رو شرمنده و سرافکنده کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا شرمنده شدي؟ خب اون دختره‌ رو نمي‎خواست، مگه زوره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشونت نگاهش را به نگاهِ بي‎خيال ياور گره زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نمي‎خواست؟ تازه فهميد که نمي‎خواد؟ چند سال بودکه داشت تو تب عشق سحر مي‎سوخت؟! چندسال بود که ما رو کچل کرد تا براش آستين بالا بزنيم! تازه الان فهميد که نمي‎خواد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياور خنده‎کنان جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حالا چرا من رو دعوا مي‏کني؟ مگه من نخواستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پا روي پا انداخت و پروانه صدايش را بالا برد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ از دست تو بيشتر شاکيم که مي‌دونستي و به من نگفتي، شايد مي‎تونستم جلوي اين رسوايي رو بگيرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دوباره گفت، بابا چه رسوايي؟ اين دوتا فقط عقد بودن، نه جشني بوده نه چيزِ ديگه‎اي که به قول شما رسوايي به بار بياد! مي‎رن دادگاه هم درخواست طلاق توافقي مي‌دن و هم سحر مي‎تونه شناسنامه‎ش رو عوض کنه و هيچ‎مشکلي هم براش پيش‌ نمي‌ياد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه چشم‎غره‎اي رفت و ياور از جايش بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کجا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خميازه کشيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوابم مي‏ياد، ببخشيد قبلش اجازه نگرفتم که مي‎خوام برم تو اتاقم، الانم دير نشده البته اجازه صادر مي‏کنيد بنده برم بخوابم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ الان اصلاً وقت شوخي نيست ياور خان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سري به طرفين تکان داد و جدي شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چشم پدرِ من جدي مي‌شم، حالا مي‌شه برم بخوابم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت پروانه که با قهر رويش را برگردانده بود و به صفحة خاموش تلوزيون خيره بود برگشت و با لحن آرامي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پروانه بانو اجازه هست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون آن‎که سرش را برگرداند جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شب بخير!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سري به افسوس تکان داد و کمر راست کرد، جواب شب‎ بخير پروانه را داد و به محمود نيز همين‏‎طور..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف اتاقش رفت و در را باز کرد، نفسش را عميقاً بيرون فرستاد و به طرف کمد ديواري سفيد رنگ که روبرويش بود رفت و پالتويش را آويزان کرد، بلوز بافتني‌ و شلوار جينش را هم با يک تيشرت مشکي رنگ و شلوار ورزشي تعويض کرد و درون تخت‎خواب خزيد، از لباس‎ بافتني متنفر بود و ترجيح مي‏داد تا گردن زير پتو باشد تا لباس گرم بپوشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتفاق‎هاي امروز را به خاطر آورد، ولي نگذاشت بيش از چند دقيقه افکارش او را تحت سلطه قرار دهند، برخاست و روي تخت نشست، کشوي پاتختي را بيرون کشيد و قوطي قرص‌هاي خوابش را در دست گرفت، يک قرص بيرون کشيد و با ليوان آب کهنه‏ و نيم‎خورده‎اي که از صبح روي ميز بود بلعيد، روي تخت دراز کشيد و سعي کرد به هيچ فکر کند و موفق هم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيره در چشم‎هاي يزدان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه نگفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يزدان رفت و روي صندلي چرخان اتاق ياور نشست و درحالي که دست به ته ريشش مي‎کشيد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ واي به حالت اگه گفته باشي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.