اسپرسو خورده ای؟ تلخ است؛مزه ی زهرمار می دهد... و حال من داستانی را روایت می‌کنم که مزه ی اسپرسو می دهد؛ اسپرسویی لبریز از جنون نوجوانی! لبریز از نفرت... لبریز از عشق نهفته در ابعاد بی هویتی! لبریز از اجبار... لبریز از غم... لبریز از بیچارگی... لبریز از ندانستن ها و پیش داوری ها... الیسیما سپهری؛نوجوانی که نفرتش از سر بی مهری هاست و در پس این نفرت،از درونش انتقام فوران می‌کند. او دنبال یک راه حل است؛شاید یک ورد که بتواند در عرض سه روز سام را نیست و نابود کند.فقط سه روز؛سه روز لعنتی... و اما سام کیست؟یک مرد ویران یا ویرانگر؟الیسیما مقصر است یا سام؟ چه کسی ویرانگر است و چه کسی ویران شده؟

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، تراژدی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۱ دقیقه

مطالعه آنلاین این مرد ویران است
نویسنده : سناتور

ژانر : #عاشقانه #تراژدی

خلاصه:

اسپرسو خورده ای؟

تلخ است؛مزه ی زهرمار می دهد...

و حال من داستانی را روایت می‌کنم که مزه ی اسپرسو می دهد؛

اسپرسویی لبریز از جنون نوجوانی!

لبریز از نفرت...

لبریز از عشق نهفته در ابعاد بی هویتی!

لبریز از اجبار...

لبریز از غم...

لبریز از بیچارگی...

لبریز از ندانستن ها و پیش داوری ها...

الیسیما سپهری؛نوجوانی که نفرتش از سر بی مهری هاست و در پس این نفرت،از درونش انتقام فوران می‌کند.

او دنبال یک راه حل است؛شاید یک ورد که بتواند در عرض سه روز سام را نیست و نابود کند.فقط سه روز؛سه روز لعنتی...

و اما سام کیست؟یک مرد ویران یا ویرانگر؟الیسیما مقصر است یا سام؟ چه کسی ویرانگر است و چه کسی ویران شده؟

ما مردها ویرانیم!

این را از صدایمان بفهمید؛

وقتی بم است!

***

((به نام او...))

ماتیکم را بر می دارد،به شیشه ی اتاقم می کوبد.ماتیک سبک است،در حد چند گرم؛ اما قدرت خشم او از

ماتیک یک سنگ آهن سنگین می سازد و محکم به شیشه برخورد می کند و شیشه ترک برمی دارد.سام عصبانی است؛آن قدر عصبانی که دوست دارد مرا مانند زال به قله ی قاف بفرستد ؛ اما میداند،مانند سام پهلوان،پشیمان می شود و آخِر برای بازگرداندنم آسمان و زمین را بهم می ریزد...

صدای برخورد مفصل هایش را می شنوم؛فراتر از تصورم،عصبانی است. چشم های سرخ شده اش را در نگاهم دوخته است..چشم هایش طوفانی اند.دندان هایش را روی هم می ساید.دوست دارد فریاد بکشد،می‌دانم!.اما فریاد نمی کشد!لال است؛لالش کرده ام،صدایش را بریده ام!و شاید بریده ایم...از خشم می لرزد !

نفس های داغ و محکمش،مانند سیلی بر صورتم می نشینند و خبر از آتشفشان درونش می دهد. با آن همه حرص و خشمش،چشم می بندد و روی تخت سقوط می کند.سرش را روی ساعد اهرم شده رویزانویش،می گذارد.شانه های استوارش بالا و پائین می شوند.ژست تخریب شده اش،اشک هر کسی را در می آورد...این مرد ویران است!صدایش آرام است؛مانند همیشه آرام با من برخورد می کند:

- جایی میری؟

و من مانند همیشه بی ادبم،گستاخم! آدامسم را می ترکانم و می گویم:

- ربطی بهت نداره ها.

دیگر آه نمی کشد؛خیلی وقت است،شاید پنج سالی است دیگر آه نمی‌کشد.شهلا می گوید:

-این بنده خدا دیگه نفس هم به زور می کشه،چه برسه به اینکه بخواد از ته دل واسه تو آه بکشه...

کاری به شهلا ندارم.شهلاهر چه شود،طرف سام است.تا مرا می بیند اشکش به راه می شود و با آه و ناله می گوید:

- چرا تو انقدرچشم سفیدی؟

برایم مهم نیست که سام چطور شخصیتی دارد یا من چشم سفیدم و شهلا همیشه مدافع سامان است. اینها، هیچ کدامشان برایم ذره ای اهمیت ندارد.سام از مستقیم به چشمانم نگاه کردن،ابایی ندارد.شاید برای او هم مهم نیست که من هیچ ارزشی برایش قائل نمی شوم:

- می خوای برسونمت؟

دوباره آدامسم را می ترکانم و می گویم:

-آژانس رو گذاشتن واسه همین موقع ها.

سام چیزی نمی گوید.جلو می آید و بدون اینکه مجال واکنشی به من دهد شالم را جلو می کشد. هیچ وقت صورتم را نمی بوسد، حتی بغلم نمی‌گیرد.فقط گاهی موهایم را بو می کشد.حتی به صورتم هم دست نمی زند،فقط موهایم را بو می کشد.از لج با او،قبل تر ها،تا دو هفته حمام نمی‌رفتم.دیوانه‌اش‌کردم.همانعادتش را هم از دست داد و دیگر موهایم را هم بو نکشید.فقط نگاه... اگر به من بود که چشم هایش راهم از جا در می آوردم تا دیگر با آن نگاه نافذش به من نگاه نکند. سریع از فکر بیرون می آیم ودستشرا پس می‌زنم و با خشم می گویم:

- عقب یا جلو بردن شال من وظیفه ی تو نیست.

اخم هایش را در هم می کند.از ابروهای بلند و مشکی اش خوشم نمی آید.به جذبیتش هنگام خشم اضافه می کند و من از این متنفرم.خودش نمی داند چقدر جذاب می شود؛ ولی من می دانم،خیلی خوب هم میدانم.اگرچه اخم می کند،اگر چه ناراحت می شود،اگرچه عصبانی می شود از سرکشی ام،اما باز هم آرامتوبیخم می کند:

- بارها در این مورد بحث کردیم الیسیما.

من هم متعاقبا اخمی کردم،با اینکه می دانستم جذاب نمی شوم:

- خوب می دونی که پام رو بذارم بیرون، شالم خود به خود میره عقب..پس خودت رو زجر نده.

با حفظ همان اخم و تن صدا گفت:

- تا دم در همین خونه متعلق به منه.بعد از اون...مال من نیست!

غیرت را درک نمی کنم.نمی فهمم منظور دوستانم از غیرت داشتن برادرها و پدرهایشان چیست؟!به نظرم این غیرت سام نیست؛ بلکه سام می خواهد قدرت،اختیارات و ماورای حکومتش را به من نشان دهد و هر بار هم همین را با مشخص کردن چارچوب،تاکید کند.به نظرم اگر بقال سر کوچه روی من غیرت داشته باشد،سام غیرت ندارد. سام؛حس می کنم هیچ کس را به خوبی او نمی شناسم.سام متشکل از سه حرف است.سین به معنای سرسام آور،الف به معنای احمق و میم به معنای موذی!.این تمام ماهیت ساماست...سام چیزی جز این نمی‌تواند باشد!

به محض خارج شدن از عمارتش،شالم را عقب می کشم.دسته ای از موهایم را که توی صورتم افتاده بودند،پشت گوشم راندم.قدم به قدم به ابتدای کوچه حرکت کردم.کوچه ساکت است؛این حوالی همیشه ساکت است.انگار ساکنینش مرده اند،جان ندارند،با زندگی خداحافظی کرده اند! من و سام هم دسته ای مستثنی نبودیم.البته سام که نَمیر بود.نسبت به هر نفرینی پروتکت شده بود.

هیچ نفرینی روی او تاثیر نداشت.در واقع امروز می خواستم بروم پیش یک دعاخوانِ معروف.می‌گفتند رد خور ندارد.میخواستم بگویم وردی به جان این سگ جان بخوانند تا جان به جان آفرین تسلیم کند و من نفسی راحت

بکشم.تا من از قفس آزاد شوم و الیسیمای واقعی را به نمایش بگذارم.دست هایم را در جیب پالتو فرو بردم تا کمتر سردم شود.تا به سر کوچه رسیدم،بدون تاخیر،فاریا با آنماشین لپ لپی اش آمد.شدیداً معتقد بودم که آن را از یک لپ لپ شانسی پیدا کرده است. یک ماتیس آبی رنگ با روکش صندلی فسفری.اصلا خوشم نمی آمد.با اینکه از سام متنفر بودم، اما ماشینش را بی نهایت می پسندیدم.ماشین ؛یعنی وسیله ای که سانروفش را هر وقت دلت خواست بتوانی...

با بوقی که فاریا زد،از فکر بیرون آمدم.بوق ماشینش،بی شباهت به بوق کامیون نبود.نمی‌دانستم ماشین بهاین کوچکی،چگونه چنین صدایی را تولید می کند؛فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه حکایت ماتیسفاریا بود.آرام به سمت ماشین رفتم و به سختی خودم را در آن جا دادم.نه اینکه من چاق باشم،ماشین تنگو نفس گیر بود. فاریا تمام دار و ندارش را در همین ماتیس جا داده بود.و بالاجبار صندلی ها را جلو کشیدهبود،جوری که فرمان در معده اش فرو رفته بود...به سمتم برگشت و با لبخندی که پاک نمی شد گفت:

- احوال خانم دائم الکُفری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه مانند او لبخند بزنم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقا امروز برعکس همیشه خوشحالم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاریا خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه یادم رفته بود شما اخم که می کنین یعنی خوشحالین.راستی وقتی عصبانی هستینچیکار می کنین؟حتما می خندینا.نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشم می آد فاریا در هر شرایطی خوی مسخره بودنت رو از دست نمیدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاریا سری تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان این رو به پای تعریف بذارم یا تحقیر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمم ضبطش را نشانه رفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هر کدوم که مایلی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاریا از من بزرگ تر است.حدود شش سالی.از طریق تلگرام و در یک سوپرگروه با یک دیگر آشنا شدهبودیم.سام مانند مردها دوره ی قاجاریه،آن اوایل،با داشتن گوشی مخالفت کرد؛ اما وقتی اصرار و پافشاری مرا دید کوتاه آمد.یک روز که از روی کنجکاوی روی لینک آبی رنگ یک سوپر گروه کلیک کردم،واردیک دنیایی شدم که واقعا مفهوم مجازی را در آن فهمیدم.مثلا فاریا آنجا لیندا نوزده ساله دانشجوی رشتهی پزشکی از دانشگاه تهران بود؛ اما در حقیقت فاریا بیست و دو ساله فوق دیپلمه از دانشگاه چلغوزآباداست.من هم که به شخصه فرخنده بیست و هشت ساله و از همه مهم تر متاهل بودم!.مجازی،مجازیبود!ولی مجازی من و فاریا،فضایی بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی فاریا با اینکه دوستی مجازی بود،اما خیلی به کارم آمد.با او صمیمی شدم،در حدی که دو بار او را بهخانه دعوت کردم.یک بارش هم به اتفاقی سام فاریا را دید.فقط یک سوال از من پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مطمئنی همکلاسیته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این مشکل من نبود،مشکل سام بود که انقدر دقیق بود!و شاید ریزبین.فاریا که دید ترافیک سنگین تر از این حرفاست ، به سمت من برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب الی خانم،چه خبر از علم جویی؟مدرسه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ای بالا انداختم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاریا خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عجیب ترین دختری هستی که دیدم.تو فکر درس و اینا که نیستی اصلا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پسر جوانی که توی بنز نشسته بود و با ژست سیگار می کشید نگاه کردم و به فاریا جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچ دختری تو سن من،تو قید و بند مدرسه نیست!مگه یه چند مورد استثنا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاریا سری تکان داد و ماشین را دو میلی متر جلو برد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رمان عاشقونه هم که پایه نیستی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رمان؟من اگه من حال کتاب خوندن داشتم که می شستم درسهای خودم رو می خوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام تلاشش برای روشن کردن ضبط بی نتیجه ماند؛طبق معمول خراب شده بود.لعنتی ای نثارش کرد و رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ورزش و تفریح هم که تعطیل!.تو یه اعجوبه ای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفت.زیادی اغراق می کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ای بالا انداخت و خیره به رو به رو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- توی سن شونزده سالگی دنبال به دست آوردن ارث باباتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس کردم به اسم بابا آلرژی دارم و هر آن ممکن است صورتم پر از جوش شود و عطسه ام بگیرد. سریتکان دادم و با تاکید گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لطفا نگو بابا.همون سام صداش کنی بهتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مزه پرانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور؟مگه بابات نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکث کردم.گاهی پرده برداشتن از حقیقت اصلا درست نبود و دلیل رفاقت زیادی با فاریا برایم فعلا مجهول بود.پس نباید چیزی بر خلاف تصوراتش تحویلش می دادم.کوتاه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من با اسم سام می شناسمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاریا چند سانتی متری جلو رفت و بوقی کشدار زد.بعد با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلت میاد الی؟بابا به اون خوبی. به اون خوشگلی،خوش تیپی،جذابی!من اگه همچین پدری داشتم،جا در جا خودم رو می‌کشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا خر رو شناخت که بهش شاخ نداد.آدرس رو بلدی دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابش را نشنیدم.فقط خواستم ذهنش را منحرف کنم. سام،پدر من؟بابای من؟احمقانه بود!.ذهنم را از سامخالی کردم.دلیلی نداشت آنقدر ذهنم را پر کند. سام باید محو بماند و فقط گاهی پررنگ شود. در آن خراب شده که هر روز جلوی چشمم بود،حداقل همین چند ساعت بگذار نباشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاریا کمی از من بلندتر بود؛به لطف کفش پاشنه بلند.موهای بلوطی رنگش از زیر شال پشمی بیرون زده بودند. موهایش موج داشتند و من این موج را دوست داشتم.دوست داشتم موهایم را فر کنم و رنگی طلایی یا آبی یخی روی آنها بنشانم؛ اما حوصله ی کلنجار رفتن با سام را نداشتم.وقتی یک بار موهایم را قرمز رنگ موقت کرده بودم،آنقدر عصبانی شد که با خود حس کردم الان خانه را روی سر من و شهلا خراب خواهد کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه تو بی کس و کاری که رفتی موهات رو مثل الجنه کردی؟یادت رفته چند سالته الیسیما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاریا و آزادی هایش را که می دیدم،بیشتر مصمم می شدم تا سام را از زندگی محو کنم تا بتوانم هر آن طور که می خواهم زندگی کنم.مگر چند بار دیگر به دنیا خواهم آمد؟خوب است همین اندک عمرم را،آنطور که دوست دارم باشم.چطور دوست دارم باشم؟...بگذار سام بمیرد و خیالم راحت شود،آن وقت فکر خواهم کرد که چطور! فاریا سقلمه ای نصیب پهلویم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه اوه.اینجا رو باش الی. یه خر هم این حوالی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایی از پشت سرمان آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه.من به شخصه دو تاشون رو پیدا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به عقب برگشتیم.یک پسر بلند و لاغر با لباس سرمه ای یونیفُرم رو به رویم بود.به نظر همسن خودم می‌آمد.اولین چیزی که نظرم را جلب کرد،دماغی بود که انگار از تاثیرات سن بلوغ در امان مانده بود.سعی کردم وارسی اش را زیاد کش ندهم تا تیکه ای نپراند.قبل از من فاریا،که انگار به تیریپ قبایش برخورده بود،گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جنابعالی هم حتما اون یکی خره ای،نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر کلاه فرضی اش را برداشت و با تعظیمی کوتاه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خرچران هستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانده بودم این همه نمک چگونه می تواند در یک و هفتاد و خورده ای قد و تقریبا 65 کیلو جا بگیرد! شدیداً دلم می خواست بی نمکی نثارش کنم ولی حالش را نداشتم.عجله داشتم.دوست نداشتم با دیر رسیدن به خانه،توسط شهلا واعظه شوم.فاریا اما انگار روی مود دیگری بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب خرچرون،گله ات رو سر کوچه جا گذاشتی مثل اینکه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرک خرچران خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دو تاشون گم شده بود،اومدم دنبالشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاریا که دیگر داشت دچار یک اعصاب خط خطی یا به اختصار خر خط خطی می شد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و زنگی را که من فشرده بودم،دوباره فشرد.بر خلاف تصورم که فکر می کردم پسرک می رود،به محض باز شدن در،دنبال ما روانه شد.دلم می خواست با کوباندن در توی صورتش،الطاف فاریای عزیز را جبران کنم؛ اما...طبق معمول حالش را نداشتم.من حال هیچ چیز جز تلاش برای تنفر ورزیدن،تلاش برای مرگ سام و متعاقبا حرص دادن سام نداشتم.شاید هدف خدا از آفرینش من همین بود؛عذابی الیم بر سام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک خانه ی به نظر متروکه با درخت های لـ‌خـ‌ت شده و حیاطی پر شده از برگهای زرد...یک حوض خالیِ شکسته شده و در و پنجره های قدیمی رنگ و رو رفته.سه نفری،کمی منتظر ماندیم.وقتی دیدیم کسی نمی آید به استقبالمان،خودمان وارد خانه شدیم.در واقع من اول وارد شدم که برای رسیدن به هدف،عجله داشتم.و پشت سرم فاریا تنه ای به خرچران زد و وارد خانه شد.خانه فرش نداشت و دیوارهایش کمی سیاه شده بودند. صدایی نمی آمد و این به تعجب و حیرت من دامن می زد.داخل نسبت به بیرون تاریک تر بود و این کمی ماجرا را مخوف می کرد. خانه شبیه متروکه هایی بود که سالها می شد کسی از حوالی شان هم رد نشده بود.هر لحظه امکان داشت چند گانگستر به ما حمله کرده و بلند بگویند دستا بالا..افکار تخیلی ام را از ذهن پاک کردم.فاریا مانند بتمن ها من را کنار زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو کنار ببینم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز حرفش را تمام نکرده بود که جسمی سیاه رنگ از جلوی صورتمان پر زد و دور سر فاریا چرخید. فاریا از حیرت و ناگهانی بودن قضیه،جیغ بلندی کشید که صدای بلند خنده ی خرچران را عاقبت شد. خفاش در همان تاریکی گم شد. تا حالا یک خفاش را از نزدیک ندیده بودم.شبیه جن سیاه بود! از هیجان سینه ام کمی بالا پائین می شد.رو به فاریا که انگار مُرده بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چت شد تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خرچران گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ترسیده دیگه.یعنی خرها تا این حد ترسوئن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاریا ببند دهنتی را نثارش کرد.دوباره به راهمان ادامه دادیم.این راهرو نمی خواست تمام شود؟ آه سام بمیری که بخاطر کشتنت مجبورم به چنین خراب شده هایی قدم بگذارم.حواسم پی سام بود که خواستم زمین بخورم که دستم را به میله ای بند کردم و با شنیدن صدای قیچ به پالتویم نگاه کردم. به سختی در تاریکی خراش عمیقی که آستین پالتوی محبوبم را شکاف داده بود دیدم.فقط باید پالتوی محبوبم را در این راه فدا می کردم تا صدایی می گفت:(( بیاین سمت راست!))؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ما سه نفری،به سمت راست رفتیم و من با دیدن یک لاک پشت دهانم باز ماند.البته لاک پشت که نه، یک جسم لاغر مچاله شده که حالم را بهم زد.حتی از دیدن آب بینی یک کودک سه چهار ساله ی کثیف هم بدتر بود.بدنش سیاه بود و موهای کثیفش به سرش چسبیده بودند.سرد بود و او انگار تازه از حمام آمده باشد؛تمام بدنش خیس بود و این به بدتر شدن حالمان دامن می زد. فاریا که بی توجه به اینکه ممکن است مرد عصبی شود، شال پشمی اش را دور دماغش پیچاند؛دماغی که دو ماه دیگر، قلمی می شد.و شاید سه ماه دیگر!هر وقت که فاریا در قرعه کشی هر شب محصولات(...)برنده شود!خرچران ، من و فاریا را کنار زد و به جلو رفت.دورترین نقطه نسبت به مرد را انتخاب کرد و نشست.مرد با صدایی که تحلیل می رفت و شبیه صدای دوبلور جادوگر شهر اُز بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خرچران بلند شد و پشتش را تکاند؛ مثل اینکهپسرکمان وسواس شده بود! خنده ام گرفت.دست روی لبم گذاشتم تا خنده ام پشت آن پنهان شود.جادوگر شهر اُز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته تو؟جنی شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خرچران پوف بلندی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی بابا.هیچی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد دوباره با همان صدای تحلیل رفته اش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب...بگو چی شده؟چی می خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوش هایم تیز شدند.عجیب حس می کردم پسرک می گوید دنبال خرهای گم شده ام می گردم و از پیرمرد می خواهد تا وردی بخواند تا آنها را پیدا کند! فکرش را بکن،پیرمرد به فاریا اشاره کند و بگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فعلا این یکیش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما برخلاف تصورات فانتزی ام،خرچران با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چهار روز دیگه امتحان فیزیک میان ترم دارم.وقت ندارم براش بخونم.یه وردی ،چیزی، دارویی، زهری بده تا دبیرم نتونه بیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرمرد مکثی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو نه ورد لازم داری نه دارو و زهر! بشین درست رو بخون و زر زیادی هم نزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاریا پقی زد زیر خنده.خرچران قصه با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو به اینش کاری نداشته باش.کار من رو راه بنداز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودم فکر کردم مردم چقدر خرخوانند؟! من هم هفته ی دیگر امتحان فیزیک دارم؛ اما به هیچ جایم نیست.اصلا به آن فکر هم نمی کنم،چه برسد بخواهم برایش ورد هم بگیرم! و چقدر فرق بود بین هدف من از به اینجا آمدن و هدف خرچران!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکث پیرمرد که طولانی شد،فاریا با خنده گوشه ای از شال پشمی اش را کنار زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بشین دو صفحه تقلب بنویس خودت رو خلاص کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خرچران نامهربان اخمی به خرش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببند تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاریا با اخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عجب آدمِ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرمرد حرف فاریا را قطع کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از امشب تا سه روز دیگه وقت داری این دعایی رو که نوشتم بخونی و توی صورت دبیرت فوت کنی و اینی که بهت می دم رو،بهش بخورونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خرچران با تردید پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نکشَتِش من رو بندازن زندان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردم چه قوه ی تخیل قوی ای داشتند! اینبار من خندیدم و خرچران چشم غره رفت.پیرمرد دستی به ریش های چندشش کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نمی میره فقط حالش شدیداً بد میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خرچران با بی حوصلگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به درد نمی خوره.خر که نیست،می فهمه یه چیزی توی نوشیدنیه بوده.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرمرد با بی خیالی مشغول خوردن ملخ های سرخ شده شد.اینکه توی آن هوای تقریبا تاریک چگونه ملخ ها را تشخیص دادم بماند! فکری به ذهنم رسیده بود ؛ اما به من ربطی نداشت،نظرم را نخواسته بودند تا چیزی بگویم.پس ماندم تا ببینم این خرچران و دعاخوان چه می کنند؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما بر خلاف من ، فاریا بدون اینکه کسی نظرش را بخواهد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به بچه هاتون بگو،همه با هم هماهنگ بگن استاد ما هم از شربته خوردیم ولی چیزیمون نشد.یه کمم چاپلوس بازی دراری تمومه.تهش هم می گن حتما به معده اش نساخته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خرچران لبخند گشادی زد و با شادی زائد الوصفی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عجب خرهای باهوشی پیدا می شن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاریا خواست قدمی به جلو بردارد و برود پسرک را بزند که با دیدن سوسکی پائین پایش ، جیغی کشید که خداوند برای لحظه ای از آفریدن دخترها پشیمان شد!پیرمرد هوار کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته دختر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاریا با آن سن و شجاعت و تنهایی زندگی کردن، از سوسک می ترسید؛البته به قول دخترهای امروزی چندشش می‌شد! ی خیال با پا روی سوسک رفتم و چنگ های فاریا را از بازویم جدا کردم. خرچران مانند پارازیت خودش را وسط انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آفرین،آفرین عمه ی زورو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوسک را بدون ذره ای چندش به سمتش پرتاب کردم که لای موهای طبق مد بالا رفته اش،افتاد.این هم برای اینکه کمتر فک بزند. خرچران اَه بلندی گفت و فحشی داد و با تکان دادن تند تند دست، سعی کرد آن را بیرون بیندازد. فاریا قاه قاه می‌ خندید . خودم هم خندیدم.پیرمرد هم همراه جویدن ملخ های سرخ شده می خندید. خرچران قصه در صدد خارج کردن سوسک بود که با خودم گفتم اگر بخواهم معطل این پسرک شوم، احتمالا تا فردا باید بنشینم و قصه های شهرزاد را گوش بدهم.بی خیال داخل رفتم و بدون اینکه بنشینم،کوتاه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه چیز می خوام بتونه آدم بکشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرمرد مکثی کرد و سرش را در کتاب پاره پوره اش فرو کرد.خرچران دهانش باز مانده بود. ولی بعد تعجب رفت و با پوزخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خوای تو هم معلمت رو بکشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابش را ندادم.پیرمرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی رو می خوای بکشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته و بی حوصله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره...باید بگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ای بالا انداختم و بی خیال گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابام رو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاریا سری تکان داد و خرچران با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پیرمرد مانند کسانی که انگار به این جور مسائل عادت دارند،گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برات یه ورد می گم،بزار زیر بالشتش.سه روز بعد،می میره..شک نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستهایم را در هم گره زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تضمینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرمرد اخمی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما کارم تضمین شده است که اینجایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست می گفت؛سری به نشانه ی توافق تکان دادم و با مکث گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما یه چیزی...اگه کار نکرد چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرمرد آخرین ملخ را به دندان کشید که صدای عق گفتن فاریا بلند شد.منتظر بودم تا ملخش را بجود و جوابم را بدهد.بعد از چند ثانیه که برای من،یک قرن گذشت،گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا که نیستم!فقط می دونم هر کی این ورد رو برده،سر سه روز به عزای طرف نشسته.پس تو هم عین بقیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو رفتم و خم شدم تا ورد را بردارم که از بوی عرق و تعفن مرد،عقم گرفت.سریع ورد را برداشتم و خواستم بروم که مچم را گرفت.سریع و هیستریک گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستت رو بردار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دندان های یکی در میانش خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه تو هم که جنی شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست داشتم بگویم جنی شدن من و خرچران به خاطر کثافت تو است.دستش را برداشت که با دیدن رده ی چندش آوری روی مچم،از خودم متنفر شدم.پیرمرد بدون اینکه اجازه دهد عمیق تر به چندش آور شدنم فکر کنم،گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پول من رو ندادی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست دیگرم را در جیبم فرو بردم و پول را روی میز چوبی زوار در رفته اش گذاشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد نگاه دیگری به خرچرانِ زیبا انداختم و همراه فاریا از آن دخمه بیرون زدم.با ورود به حیاط و دیدن تاریکی هوا،رو به فاریا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بدو بریم.باید قبل از سام برسم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاریا در حالیکه پالتویش را می تکاند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه سام همیشه توی خونه نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به چپ و راست تکان دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینبار خودم شنیدم میره پیش البرز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن ی شیر آب به سمت آن پا تند کردم.شیر آب را باز کردم و برخلاف تصورم،آب از آن بیرون زد.مچ سیاه شده ام را شستم که فاریا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حس می کنم نجس ترین موجود دنیایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-البته بعد از اون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاریا خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شک نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را باز کردم و خواستم بیرون بروم که خرچران صدایمان زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی.هی..کجا میرین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاریا به سمتش برگشت و با اخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جدی جدی باورت شده که خرچرونی و ما هم خرتیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر جلو آمد و ضمن محل سگ به فاریا ندادن،دستش را به سمت من دراز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیاوشم. اسمت الی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را پس زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الیسیما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند کوتاهی از کنارمان گذشت و رفت.شانه ای بالا انداختم که فاریا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه نمی گفت کیاوش، خرچرون روش می موند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به نشانه ی تائید تکان دادم و همراه فاریا قدم به قدم به ماشین نزدیک شدم.کاغذ را در دستم فشردم و فکر کردم؛سه روز دیگر...سام پَر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را باز کردم. با دیدن البرز و سام دهانم باز ماند؛یعنی سام نرفته بود؟اخمی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساعت هشت شبه الیسیما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی خیال به در تکیه دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی اطلاع رسانی کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البرز دست روی شانه ی سام نهاد و رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام الی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه به زبانم زحمت بدهم،سرم را تکان دادم.اما سام کوتاه نیامده بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا بودی الیسیما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به او،به سمت اتاقم راه افتادم که تحکم صدایش متوقفم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با توام؛مگه کری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش برگشتم و با اخم و بی حوصلگی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کن کلاس زبان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سام به سمتم آمد و با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز سه شنبه است،فکر کردی نمی‌دونم کلاس زبان نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بدون.هر جا که رفته باشم،دلیلی نداره که بخوام به تو جواب پس بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البرز با لحنی میانجیگرانه وارد بحث شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الی جان،احترام پدرت رو نگه دار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم شدیداً می خواست پوزخند بزنم،پدر؟...سام مگر پدر من بود؟سامِ سپهری مگر پدر من بود؟ مگر پدر من،سام سپهری بود؟!شواهد که اینگونه نشان می داد!ولی شواهد همیشه حقیقت را نمی گویند.گاهی شواهد دروغ هایی در قالب حقیقت هستند!دلم می خواست در صورت البرز فریاد بکشم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از دورو بودنت متنفرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی خیال لبخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احترام! نمی فهممش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البرز از زبان درازی من عاصی بود.نمی دانست چگونه می تواند مرا هم مانند کارمند هایش،از داشتن زبان دراز محروم کند؟!مشکلش همین جا بود؛من کارمند او نبودم که با تهدید اخراج شدن و قطع حقوق فریب بخورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سام دستش را روی سرش،که گاهی درد می گرفت گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو بالا الیسیما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم بگویم مگر منتظر دستور تو بودم؟! اما نگفتم و با نگاهی چپکی به البرز از هجده پله بالا رفتم تا به مامن خودم برسم.صدای سام را لحظه ی آخر شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شهلا براش غذا ببر بالا.حتما گرسنه اس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این مهربانی اش متنفر بودم.نمی دانستم چرا هیچ وقت نمی‌شود کاری کنم که از من متنفر شود.هیچ راهی برای کنار زدن محبت دائمی سام،هر چند پنهانی،وجود نداشت؟ اگر کمی سام از من متنفر بود،احتیاجی به کشتنش نداشتم.اصلا لازم نبود دستم را به مرگ سام آلوده کنم.راهم را به سمت اتاق سام کج کردم.آخرین باری که پای به آن اتاق نهادم،هفت سالم بود.خواب بدی دیده بودم و وحشت کرده بودم.برای همین مجبور شدم به اتاق سام پناه ببرم.سام هم مرا بغل گرفت و تا صبح کنارم بود.اما نمی دانم چرا دیگر موقعیتی پیش نیامد که سام مرا بغل بگیرد؛بهتر.من از اینکه سام به من نزدیک شود متنفرم.شهلا می گوید:این همه سال عمر کردم،تا حالا هیچ پدر و دختری به بی احساسی شماها ندیدم.این بابای بیچاره ات که هی باهات مهربونه،مشکل از توئه که انقدر زجرش می دی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهلا حرف زیاد می زند؛از هر صد هزار حرفش،نود و نه درصدشان در مورد سام و حق های پایمال شده اش است. بالشت سفید روی تخت را نشانه می روم.سریع به سمت آن می روم و بدون ذره ای تردید،کاغذ تا شده را در روکش آن جای می دهم.با اخم نگاهش کردم و تهدیدوارانه تکرار کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امیدوارم تو یکی عین بقیه تقلبی از آب درنیای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه کسی مچم را بگیرد،از اتاق بیرون زدم.در اتاقم را باز کردم و خودم را در آن پرت کردم.دستی روی سینه ام که بالا پائین می شد گذاشتم.نفسی عمیق کشیدم و دستم را در جیبم فرو بردم تا کلید اتاقم را،که همیشه همراه داشتم،از آن بیرون بکشم که با لمس کاغذی،متعجب آن را بیرون کشیدم.به نظر نمی آمد که جز ورد بوده باشد.آن را باز کردم و متعجب به شماره همراهی که روی آن نوشته شده بود نگاه کردم.با یادآوری خرچران یا همان کیاوش،تمام قضیه را فهمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس او به من شماره داده بود؟خنده ام گرفت.حتما انتظار داشت به او زنگ هم بزنم.به رقم های شماره نگاه کردم و با خودم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا انقدر رُنده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی ام را از جیبم بیرون کشیدم و همراه کلید روی میز تحریری گذاشتم. پالتوی پاره شده ام را در سبد رخت چرکها انداختم و لباسهایم را با یک دست بلوز-شلوار راحتی تعویض کردم. کش مویم را باز کردم و دستم را لای موهام بردم و موهایم را تکان دادم و به عبارتی کمی آنها را افشان کردم. گوشی و کاغذ تا شده را برداشتم و روی تخت نرمم ولو شدم.گوشی ام را روشن کردم.وارد گوگل شدم و تمام هیستوری را که مربوط به دعا و ورد و دارو و زهر برای کشتن بی صدای انسان بود،پاک کردم.دلم میخواست یک کپسول گاز مونواکسید کربن را در تخت سام بگذارم تا دچار یک مرگ خاموش بشود. اما می دانستم زیاد از حد فانتزی است.شماره ی پسرک را وارد و با اسم خرچران سیو کردم.وارد تلگرام شدم و با دیدن پروفایلش لبخندی از سر رضایت زدم.یک عکس از خودش بود که معلوم بود آن را در آتلیه گرفته است.یک کپ مشکی روی سرش گذاشته بود و با چشم های مشکی اش به لنز دوربین خیره شده بود.آیدی اش یک جوک بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

Dr.Kiavash

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردم چقدر اعتماد به سقف داشتند و ما نمی دانستیم...تلگرام را حذف کردم. اهل فضای مجازی نبودم و فقط هر بار جهت یافتن یک جن گیر یا دعا خوان به جان گروه ها و کانال ها می افتادم. شهلا برایم غذا آورد که آن را نخوردم و گفتم آن را ببرد.آباژور را خاموش کردم و با خودم فکر کردم از مرگ سام چه چیزی عاید من شانزده ساله می آید؟هر چقدر فکر می کردم به این نتیجه می رسیدم که با مرگ او،من صاحب هر چه می خواستم می شدم.می توانستم بر قلمرویی که متعلق به خودم است فرمانروایی کنم. صاحب پول،آزادی،خوشبختی و هر آنچه که می خواستم می شدم.صدایی از درونم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه الان پول و آزادی نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما گوش نمی دادم.آن موقع ها کر شده بودم و معتقد بودم تنها با مرگ سام، به خوشبختی محض خواهم رسید.نوجوان بودم و کله ام باد داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهایم را به آرامی شانه زدم.امروز تا ساعت دو،مهمان خانه ی عذاب یا همان مدرسه بودم. البته برای هر کسی که مدرسه عذاب بود،برای من نبود.من هر کار که دلم می خواست انجام می دادم و فرقی برایم نداشت معلم بخواهد امتحان بگیرد یا درس بدهد! با سابقه ی یک سال تجدیدی درخشان،کلاس اول دبیرستان بودم. سام خیلی تلاش کرد تا قانعم کند یک سال را جهشی بخوانم و به دوستانم برسم ؛ اما برایم اهمیتی نداشت.چه فرقی می کند در کدام پایه درس بخوانم؟بگذار دوستانم یک سال از من جلوتر باشند؛می خواهم ببینم آنها کجای دنیا را می گیرند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقنعه سرمه ای را روی سرم کشیدم و با برداشتن کوله ام،از اتاق بیرون زدم. سرویس طبق معمول با کلافگی منتظرم بود. نمی دانم او کی می خواهد به دیرکردن های من عادت کند؟اصلا وقتی می داند من همیشه راس ساعت هفت و پانزده دقیقه از خانه بیرون می آیم، مرض دارد که از ساعت هفت بوق می زند تا هفت و ربع؟! سه تا هم سرویسی مزخرف‌تر از مزخرف داشتم.عاشق آهنگ های سنتی بودند و من مانده بودم این نوجوان ها از کجا آمده اند؟پشت کوه؟.این مشکل خاصی نبود؛ مشکل اصلی این بود که سه تایی شان خر خوان بودند و به محض سوار شدن تا پیاده شدن،یک ریز سوال می پرسیدند؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" این بیشتر بدانید که نمیاد؟...تو می دونی جواب سوال دویست و هشتاد و نهم کتاب تست (...)چیه؟...اَه این معلمه چرا انقدر عقده ایه؟بیست و پنج صدم بهم اضافه نمی کنه!.. دیشب یادم رفت مقنعه ام رو اتو کنم،خیلی ضایع است؟...سوال اثبات کنید رو حل کردی؟به نظر من جواب گزینه ی دوئه نه گزینه ی چهار!..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چه کسی باور می کند که دختری مانند من،آنها را تحمل می کند! این سرویس از قبلی بهتر است؛ قابل تحمل تر است!چون وقتی امتحان دارند کمی خفه خون می گیرند و نکته می خوانند...اما امان از سرویس قبلی ام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"آخرین آهنگِ یاس رو گوش دادی؟...لامصب اون یارو پسره چقدر خوشتیپ بودا...چرا من رو لایک نمی‌کنی کثافت؟..وای اون روز سه نفر اومدن فالووم کردن...کامنت های بازیگره رو دیدی؟انقدر فحشش دادن که نگو!یه رمان خوندما، انقدر قشنگ بود!پسره انقدر باحال بود!دختره که جیگری بود واسه خودش!...وای یه فیلم کره ای اومده ها،انقدر خوبه؛می دونستی اون پسره می خواد به طور کلی از بازیگری استعفا بده؟...دیشب اون پسر شاخه یه پستی گذاشت،نابودم کرد!می دونی چی نوشته بود؟..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من هیچ کدامشان را دوست نداشتم.من هیچ چیز را دوست نداشتم.دوست داشتم بنشینند بگویند چگونه می شود از شر یک مزاحم خلاص شد؟بگویند کجا می شود یک دعاخوانِ حرفه ای را پیدا کرد؟یا چطور می شود همه را کنار زد و سهم خود را از دنیا گسترش داد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در سمت جلو را باز کردم و نشستم.سکوت مطلق بود؛پس امتحان داشتند!آقای ولدی به سمتم برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه کم زود بیای بد نیستا !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه نگاهش کنم به بیرون خیره شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما هم یه کم دیرتر بیاین بد نیستا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لا اله الا الله گفت و ماشین را روشن کرد.آینه ی ماشین را پائین کشیدم و موهایم را مرتب کردم که با دیدن قیافه هایشان خنده ام گرفت.انگشت هایشان را تا ته در گوش هایشان فرو کرده بودند تا بتوانند خیر سرشان تمرکز کنند.زمزمه وار نکات را مرور می کردند و رنگ صورتشان،سفید شده بود.یعنی استرس داشتند؟...چشم بستم و زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شصت ساعت و بیست دقیقه تا مرگ سام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ردیف چهارم،صندلی سوم نشستم.به شخصه هیچ علاقه ای به هندسه نداشتم. هندسه موضوعی بی خود بود؛مفهومی نداشت.از اثبات متنفر بودم؛چه دلیلی داشت چیزی که قبلا اثبات شده است را دوباره اثبات کنیم؟با تمام تنفرم از ریاضی و فیزیک، سر کلاس نشسته ام و رشته ی ریاضی را انتخاب کرده ام.مزخرف است!سام اصرار داشت تجربی بخوانم؛فکر می کرد حتما پزشک می شوم. گزینه ی دومی که برایم انتخاب کرده بود،انسانی بود؛فکر می کرد با این حافظه ی کوتاه مدتم می توانم تمام اقتصاد و آمار را در ذهنم ثبت کنم! می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می تونی وکیل شی که از لحاظ موقعیت شغلی عالیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اما من؛هیچ که برایم مهم نبود چه می گوید،از لجش ریاضی را انتخاب کردم.من فقط زبانم خوب بود؛آن هم چون سفت و سخت منتظر بودم تا هجده سالم بشود و بروم خارج و متاسفانه زبان چندان اهمیتی نداشت.حرف اول را درس های مهمی چون علوم و ریاضی می زدند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو صفر طلایی را صاحب شدم.یکی از سر کلاس ریاضی و دومی سر کلاس ادبیات بخاطر جویدن آدامس! انسان نسبتا تنوع طلبی بودم؛اما نمی دانم چرا نسبت به نمره اصلا اینگونه نبودم. انگار معتقد بودم که نمره،فقط زیر ده مفهوم دارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوه سپهری تو تمرین های زبان رو حل کردی؟من که احتمال هشتاد درصد نمیام.تو میری کلاس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت مینا برگشتم؛خوشم نمی آمد که سپهری صدایم بزنند.یک بار هم به او گفته بودم،اما چون کرم داشت هر بار سپهری صدایم می زد. من هم برای اینکه از این،به عنوان نقطه ضعف استفاده نکند، محلش نمی دادم و حساسیتی روی این موضوع نشان نمی دادم. روی صندلی ولو شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حل نکردم.ولی کلاس رو می رم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می دونی نمره ازت کم می کنه اگه حل نکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نی شیر قهوه را جدا کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کم کنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت.اصلا از او خوشم نمی آمد.دختر مسخره ای بود.فکر می کرد چیزی جز درس اهمیت ندارد و من از این اخلاق مسخره اش متنفر بودم! نمی دانستم مردم چرا انقدر به خودشان سخت می گیرند. یک دفعه چهره ی خرچران جلوی چشمم نقش گرفت؛ او هم نگران امتحان فیزیکش بود...راستی چکار کرد؟البته او گفته بود چهار روز دیگر امتحان دارد!و من هم هفته ی دیگر!..او از همین امروز برای چهار روز بعد خر می زد و من...انگار نه انگار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته همین تفاوت ها بودند که به زندگی معنا می دادند! به محض شنیدن صدای زنگ،مانند تیر از چله جدا شدم. به سمت بیرون از مدرسه حرکت کردم.با دیدن آقای ولدی،حس کردم واقعا دلم نمی خواهد با آقای ولدی یا به اختصار ولدی خره بروم. پس از سمت چپ به کوچه ای پشت مدرسه رفتم.آن کوچه یک ورودی کوتاه مسیر بود که به خیابان ختم می شد. سرم را بالا گرفتم و با حس خوشحالی از دور زدن ولدی،در خیابان به حرکت درآمدم. دست و دلبازی به خرج دادم و یک بستنی خودم را مهمان کردم.قبل تر ها برای هر یک تومانی هم خساست خرج می دادم. اما حالا که سام قرار است بمیرد،بگذار همه چیز را آن طور که دلم می خواهد مصرف کنم.او که بمیرد،من به تنهایی، می شوم صاحب پول و پول و پول! آن وقت لازم نیست که برای هر هزار تومن،خساست به خرج دهم.دوست نداشتم پول توجیبی ام را تمام کنم و مجبور شوم دستم را بخاطر پول،سمت سام دراز کنم.حس می کردم هیچ چیز به این اندازه مرا تحقیر نخواهد کرد...آه سام،اگر تو بمیری،من قسم می خورم هرگز خم به ابرو نیاورم و پول های حاصل از تلاش های شبانه روزی تو را بی ملاحظه خرج خواهم کرد؛ب ر خلاف گفته های شهلا در مورد تو مبنی بر تلخ بودن زندگی ات،من با شادی تمام زندگی خواهم کرد!...جوری که ذره ای مزه ی تلخی را حس نکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به!.اون قُلِت کو خَرَکم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لازم به برگشتن سمت صاحب صدا نبود؛ خرچران بود! همان خرچرانِ ما و دکتر کیاوش فضای مجازی!دکتر کیاوشی که کنه شده بود؛ و این کنه بودنش به شدت روی اعصاب بود. جز زیبایی ظاهری اش،هیچ صفتی برای توصیفش نمی یافتم. البته زیبای زیبا هم که نه،فقط چهره اش از تاثیرات سن بلوغ در امان مانده بود؛ همین! مانند کنه ها،دنبالم راه افتاد...صدای کسِ دیگری را می شنیدم که صدایش می‌زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیاوش کدوم گوری رفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما خرچران بی توجه به صدا، قدم به قدم همراه من می آمد و من نسبت به حضورش شدیداً بی تفاوت بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خر هم خرهای قدیم؛تو خجالت نمی کشی انقدر نسبت به خرچرونت بی ادبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابش را ندادم؛در واقع جواب دندان شکنی نداشتم تا دهانش را ببندم.می دانستم هر چه بگویم دوباره ادامه می دهد و من اعصابش را نداشتم.آه کاش تصمیم به دور زدن ولدی خره نمی گرفتم!آن خرخوان ها و ولدی قابل تحمل تر بودند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لال شدی سیما؟...راستی چقدر شبیه خرخط خطی ها شدیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از گوشه ی چشم به پالتوی سفید مشکی ام نگاه کردم.خندیدم. جداً شبیه خرخط خطی شده بودم.با دیدن خنده ی من پروتر شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس کر نیستی.خب،چرا زنگ نزدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لال بودن بس است. بگذار کمی با این خرچرانِ باهوشِ خلاق وقت بگذرانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به چه شماره ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گستاخی تمام بازویم را گرفت؛دستش را پس زدم و خواستم راهم را ادامه دهم که جلویم را گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه دقیقه گوش بده ببینم.وایسا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلویم ایستاد و مانع حرکتم شد.به چشمان مشکی اش نگاه کردم و بی حوصله گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بگو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ژستی به خودش گرفت و با یک نیشخندِ مثلا جذاب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی خوای با من دوست شی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز خنده ام گرفت؛ اما جلوی خودم را گرفتم؛کلا به این خرچرانِ دلقک خنده ام می گرفت. نگاهش که می کردم به یاد شیشه پاک کن های چند منظوره می افتادم!یک تای ابرویم را بالا دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هم خرچرونی،هم دلقکی،هم دکتری،من نمی دونم با این همه مشغله ذهنی و کاری،چه جور می خوای با من هم دوست باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هایش کم کم به خنده کش آمدند.نمی دانستم کجای جمله ام خنده دارد!تا آنجا که یادم می آمد،جک برایش تعریف نکرده بودم.یک لبخند جذاب و با پرستیژ تحویلم داد و قبل از اینکه خودم از او بپرسم به حرف آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو که شماره ای که توی جیبت انداختم رو ندیدی،به قول خودت(با لحن خودم)به چه شماره ای،چطور آیدی تلگرام من رو بلدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوتی از آن افتضاح تر نداده بودم.حاضر بودم به سام به خاطر ده تومان رو بیندازم، اما حقارت و ضایع شدن اکنونم را ذره ای تحمل نکنم.داشتم نابود می شدم.از حرص،گرمای زیادی را کنار گوش ها و شقیقه ام احساس می کردم. عجب آتویی داده بودم؛ قبل از آنکه مچم را بگیرد و بفهمد عصبانی ام،یک تای ابرویم را بالا دادم و با دورویی تمام گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب که چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیاوش خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه که به روی خودت نمیاری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برو بابایی تحویلش دادم و خواستم از کنار دستش بگذرم که دستم را کشید.با اخم به سمتش برگشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه بار دیگه دستم رو بکشی خودت می دونیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را ول نکرد.کیاوش چشمکی نثارم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بذار دوست باشیم.من قول می دم خرچرون خوبی باشم و تو هم قول بده خر خط خطی خوبی باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنم را کج کردم و خواستم ادایش را در بیاورم،که با دیدن سام تمام خوشی ها بر سرم آوار شدند.او با این قیافه ی برزخی اینجا چه می کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیاوش با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چت شد؟چرا ماتت برد عزیز دلم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این عزیز دلم را نمی دانستم کجای دلم می توانم بگذارم.یقه ی کاپشن مشکی کیاوش از پشت کشیده شد و قبل از اینکه کیاوش از حیرت خارج شود،مشتی روی گونه اش نشست.سام،باز ابروهای بلند مشکی اش را در هم کشید؛حس کردم حتی کیاوش هم از سام می ترسد.سام موهای کیاوش را کشیده بود و اینگونه او را مجبور کرده بود تا در صورتش نگاه کند.از لای دندان های کلید شده اش غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو داشتی چه غلطی می کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیاوش بر خلاف تصورم خودش را نباخت.در حالیکه چشم هایش بخاطر کشیده شدن موهایش گشاد شده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی.داشتم ازشون آدرس می پرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سام به اوج خودش رسید.نمی توانست چنین دروغ شاخداری را قبول کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِ؟که داشتی آدرس می پرسیدی...چرا دستش رو گرفته بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بیشتر موهایش را کشید که کیاوش آخی گفت.من هم که انگار آمده بودم سینما و داشتم فیلم هیجانی با کیفیت فول اچ دی می دیدم و تنها یک جعبه پاپکورن کم داشتم تا همه ی خوشی ام تکمیل شود.هیچ ترس و استرسی هم نداشتم! کیاوش یا همان خرچران موظف بود جواب پس دهد نه من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیاوش با اخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا موهام رو می کشی آخه؟ولش کن تا جوابت رو بدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سام دوباره موهایش را کشید و یک مشت دیگر نثار صورتش کرد که خون از گوشه ی لب خرچرانِ شهر قصه ها شروع به چکیدن کرد. سام او را که با آن قد بلندش شبیه موش بود را پرت کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حیف از جوجه ها خوشمنمیاد!گم شو تا نکشتمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و کیاوش با پشت دستش دستی به لبش کشید و با نفرت نگاهی به سام و بعد به من کرد و رفت...اما اصل قضیه از آنجا شروع شد که سام نگاه خشمگینش را در چشمان من انداخت.سام با آن چهره ی برزخیِ عصبانی،شبیه شیری در کمین آهو بود. هر چه سام شبیه شیر بود،من شبیه آهوی مظلوم نبودم.چون با بی خیالی تمام به چشمانش نگاه می کردم.خواست چیزی بگوید که کوتاه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودش که توضیح داد!داشت آدرس می پرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی که زد،آتیشم زد.دستم را کشید و در ماشین پرت کرد.من هم مانند خرچران فرصتی پیدا نکردم تا خودم را از دست سام آزاد کنم؛سام بی نهایت فرز بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من روی مبل نشسته بودم و نگاه متاسف البرز و صدای حرصیِ گوش خراش سام را تحمل می کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو خجالت نمی کشی واقعا؟من هر چی کوتاه میام تو پررو تر میشی الیسیما.می دونی وقتی ولدی زنگ زد گفت الیسیما نیست من چه حالی شدم؟تو چرا انقدر بی عقلی دختر؟واقعا نمی فهمم چرا با اینکه شونزده سالته ؛ ولی مثل یه بچه ی شش ساله که بهش آبنبات ندادن رفتار می کنی؟! این هیچی،توی اون خیابون لعنتی کنار اون احمقِ عوضی چیکار می کردی؟چرا اجازه دادی دستت رو بگیره؟واقعا فکر کردی من باور کردم داشته ازت آدرس می پرسیده و تو هم مثل یه لیدی متشخص داشتی جوابش رو می دادی؟البته با اون موهایی که تو افشون می کنی و پالتوهای تنگی که می پوشی انتظار دیگه ای هم نمیشه داشت. من نمی فهمم لباس مدرسه چرا باید انقدر کوتاه باشه؟هی الیسیما با توام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی بگم؟داشت آدرس می پرسید؛همین! اینکه ذهن خلاق تو داره یه ماجرای اکشن می‌سازه، یه قضیه‌ی دیگست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سام داشت از کوره در می رفت.دستهایش را آنچنان محکم مشت کرده بود که من به شخصه صدایش را شنیدم. شهلا با استرس گوشه ی آشپزخانه ایستاده بود و شربت بهارنارنج را بی وقفه،مانند یک همزن برقی،هم می زد و با نگرانی به سام نگاه می کرد.اگر سن شهلا کمی کم تر بود،قسم می خوردم عاشق سام است. فقط مشکل این بود که به گونه ای دایه ی سام محسوب می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سام با آن چشم های قرمز شده اش،شباهت بسیار قریبی به شخصیت های شیطانی در کتاب داستانها یا انیمیشن های پرنسسی داشت.فقط یک بال سیاه کم داشت تا همه چیز تکمیل شود! نمی دانستم چرا خشمش را سر خودش خالی می کند؛ می توانست راحت بیاید و من را به قطعات ریزتر تقسیم کند؛ اما همان گوشه،با فاصله ی پنج متری ایستاده بود و حرص می خورد و دستهایش را مشت می کرد...صدایش هم که بالاتر از حد محدودی نمی رفت...حس می کردم حصاری اطراف سام را گرفته است و نمی گذارد او به من نزدیک شود.اگر فاریا اینجا بود می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این حصار عشقه الی! اون تو رو خیلی دوست داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اما من معتقد بودم یک،او حق ندارد و دوم،او جرات ندارد.او جرات ندارد به من آسیب برساند چون تخریبش می کنم.با یک شب به خانه نیامدن،می توانستم تا سر حد مرگ،بترسانمش و عذابش دهم.برایم مهم نیست که اسم این حرکت،سوء استفاده است؛اسم این حرکت را من،نمایش قدرت و دفاع از حق می‌گذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو داری هر روز بی پرواتر از قبل می‌شی.فکر می کنی من نمی تونم تو رو توی این خونه قفل کنم و نذارم پات رو از اتاقت بیرون بزاری؟ فکر کردی نمی تونم الیسیما؟ فکر می کنی من واقعا نمی تونم هیچ کاری برای محدود کردنت بکنم؟ اگه یه بار دیگه تو رو حوالی یه پسر ببینم،هر چی دوست نداری،اتفاق می افته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانستم ذهنم را خوانده است یا نه؟...البته شدیداً دلم می خواست نیشخندی بزنم و بگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی میگی سام؟تو تا کمتر از پنجاه ساعت دیگه،به درک واصل میشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما نگفتم.بالاخره دنیا همیشه به کام یک نفر نخواهد بود.قرعه به نام ما هم خواهد چرخید،مگر نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و به سمت اتاقم به راه افتادم.قبل از بالارفتن از پله ها گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هر کاری بخوام می کنم سام.و تو به هیچ وجه نمی تونی مانع من بشی.اگه دلم بخواد می تونم با هر کی دلم خواست دوست شم،برم بیرون،هر جور دلم خواست لباس بپوشم،موهام رو بیرون بندازم،خوش بگذرونم و اینا،هیچ کدومشون،به تو ربطی نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سام سرجایش در حال ریزش بود.شهلا به صورتش چنگ انداخت.شهلا همیشه می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر،هر وقت خواستی با این سام بیچاره دعوا کن ولی انقدر جلوی آقا البرز نابودش نکن.یه کم احترامش رو نگه دار.گـ ـناه داره.غرور داره،بهش برمی خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البرز دست روی شانه ی سام گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تقصیر خودته سام.انقدر رو بهش دادی که اینطوری جلوت وا میسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه پله ای که بالا رفته بودم را برگشت زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی تو البرز.تو کاری که بهت ربط نداره،دخالت نکن لطفا.آش ما هیچ احتیاجی به نخود نداره.دفعه ی آخرت هم باشه که در مورد من اینجوری حرف می زنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از چشم های البرز می خواندم که می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی بی تربیتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما جرات نداشت جلوی سام چنین چیزی بگوید چون سام با یک چشم غره ضایعش می کرد.یک بار هم بخاطر همین توهین،سام تا یک هفته بیشتر جواب البرز را نمی داد و رابطه شان شکرآب شد.سام،تخریب شده،شکست خورده روی صندلی نشست و سرش را روی زانوهایش گذاشت.نمی دانستم چرا با وجود این همه حرص و آزار و اذیت،موهایش سفید نمی شدند.البته سفید هم اگر می شدند،به اصرار شهلا رنگ می شدند. فاتح و پیروز هجده پله را بالا کشیدم.سام باید از من ممنون می شد؛با ضایع کردن البرز،کمی از غرور بر باد رفته اش را برگرداندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی ام را از زیر بالشتم بیرون کشیدم و تصمیم گرفتم با خرچران حرف بزنم. می خواستم از لج سام با او دوست شوم.از لج سام و اینکه بیشتر اذیتش کنم.تازه خرچران هم می توانست نقش یک پیام بازرگانی را در زندگی بدون تنوع من اجرا کند.زندگی من همین بود؛تنفر از سام و باز هم تنفر از سام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک پیام به این مضمون برایش ارسال کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کمپرس یخ نمی خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یک ربع بعد چنین پیامی آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این یارو وحشیه،شوهرته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من خنده ام گرفت از اینکه سام سی و نه ساله یک جوان تقریبا بیست و پنج ساله تلقی شده بود. یعنی انقدر جوان و جذاب به نظر می رسید؟احمقانه بود!واقعا احمقانه بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و قبل از اینکه جوابی بدهم پیام دیگری آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شارژم داره ته میکشه،می خوای بیا تلگرام باهم حرف بزنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و جواب من اینگونه به دست کیاوش رسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خرهات رو بشمر و بخواب!شب بخیر خرچرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پیامی دیگر نیامد و این یعنی شارژش ته کشید.گوشی ام را به شارژرش متصل کردم و خاموشش کردم.برای تنوع،از سر بیکاری،کتاب فیزیکم را در دست گرفتم و مشغول خواندن مطالبی شدم که برایم کمی غریبه بودند. راستی،کلاس زبان هم نرفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز دوم شروع می شود؛ باز هم منتظرم خبر مرگ سام زودتر از موعد به گوشم برسد؛ اما مثل اینکه فایده ای ندارد. سام سالم و سرحال روی مبل نشسته است و در حال حساب کتاب کردن است. سام،قبل ترها یک شرکت بزرگ تجاری داشت؛ اما به دلیل بی درایتی اش،شرکت ورشکست شد و به نظر خودش با تلاش شبانه روزی و به نظر من با خوش شانسی محض،دوباره شرکتی به راه انداخت؛منتها این بار با البرز شریک شد.نمی دانم بخاطر زیر نظر گرفتن من بود که در خانه می ماند و فقط هفته ای یکی دوبار به آن شرکت می رفت یا دلیل دیگری داشت؟! به هر حال آینه ی دق من شده بود.البرز که می گفت رویش نمی‌شود در چشم کارمندهایش نگاه کند؛بخاطر ورشکست شدن آن شرکت قبلی اش! اما به نظر من این نبود؛سام با آن پررویی چنین شرمی از او بعید است. من ترجیح می دادم هیچ پولی دستمان را نمی گرفت تا اینکه شریک مزخرفی به اسم البرز داشته باشیم. البته بگذار دو روز بعد،نظرم را به کرسی خواهم نشاند! البرز بی نهایت فضول است ؛ اما شهلا می گوید معتمد سام است.چهاردنگ از شرکت به اسمِ سام است و فقط دو دنگ آن،از آنِ البرز است. سام از راه دور بر شرکت نظارت می کند و برای عقد قراردادها، امضای او لازم است؛ اما مدیریت درونی شرکت وظیفه ی البرز است.خیلی مزخرف است؛اگر سام بمیرد،اولین کاری که می کنم،دو دنگ را با فروش خانه و ماشین و این اقسام از البرز می گیرم و خودم حاکم اصلی شرکت خواهم شد و از فاریای بی عقل به عنوان یک معاون بی نقص استفاده خواهم کرد. من اگر جای سام بودم،هرگز قبول نمی کردم که در خانه بنشینم و حکومتی را که حقم است،به شخص بی لیاقتی مانند البرز تقدیم کنم. شاید حق با شهلا است،سام دیگر حالِ خودش را هم ندارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهم نیست.اشکال ندارد سام حوصله ی خودش را ندارد؛کمکش می کنم.تا یک روز دیگر با زندگی نکبتی‌اش خداحافظی خواهد کرد و با آرامش تمام،به خواب خواهد رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد آشپزخانه شدم.سام غرق در کار بود و اصلا حواسش به من نبود.شهلا را دیدم که در حال خرد کردن کاهو بود؛ سام عاشق کاهو بود و من برعکس! و شهلا هم که نظر من هیچ اهمیتی برایش نداشت و هر بار سالاد کاهو درست می کرد!حرکت دومم پس از مرگ سام،اخراج کردن شهلا است!یک زن ریزه جثه با موهایی که همیشه زیر روسری مشکی یا قهوه ای پنهان می شود.می گوید مجرد است و از پانزده سالگی در خانه ی پدری سام کار می کرده است. الان هم که فقط خدا می داند چند سالش است.از لباس های داهاتی گونه اش هم اصلا خوشم نمی آید.تنها چیزی که می توانم در وصف شهلا بگویم،این است:وراجِ بی کلاس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چقدر من از او متنفرم،سام دوستش دارد و به او شدیداً احترام می گذارد.به من که می گوید حداقل احترام گیس سفیدش را نگه دار؛ اما من گوش نمی دهم! شهلا به شدت روی اعصاب من است! البته سام و شهلا عاشق همدیگرند مسلماً؛هر دو از همدیگر دفاع می کنند،به همدیگر احترام می گذارند،به فکر هم دیگرند،دلسوز یکدیگرند،نگران همدیگرند،با هم دیگر خوش اخلاقند! بروند بمیرند!دو تا عاشقِ رو اعصابِ دیوانه! بهتر بود به عقد یکدیگر در می آمدند. فقط شهلا کمی زشت است و سام...می شود گفت زیباست. البته زینت باطن کجا و زینت ظاهر کجا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته حیف؛اگر زود دست به کار شوند و با هم ازدواج کنند،فقط یک روز می توانند کنار هم باشند!چون فردایش، شهلای صد ساله بیوه خواهد شد!آه،حیف که دیر به این فکر افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی خشک اشرافی نشستم.شهلا دست از کار کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبح بخیر خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جوابش،تنها سرم را تکان دادم.فکر کن شهلا زن بابایم باشد؛به هر حال یک روز هم یک روز است!اُه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی می خورین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوتاه جوابِ زن بابای یک روزه ام را دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر سلام شروع می شود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چای خالی که نمیشه خانم.پنیر می خواین یا کره مربا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست دارم سرش را به دیوار بکوبم؛واقعا سام چگونه از این زنِ وراجِ رو اعصاب خوشش می آید؟آه سامِ بی سلیقه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط چای شهلا.فقط چای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نقی زد و چای خوش رنگی را رو به رویم گذاشت.فقط چای درست کردنش خوب بود و دست پختش افتضاح بود! حتما برای جلب نظر سام،چای های خوش رنگ درست می کرد،از بس صحنه ی خواستگاری آمدن سام را با خودش تکرار کرده است که در چای درست کردن استاد شده است.آه سامِ بی مصرف،حداقل با مزدوج شدن با شهلا،یک کار مثبت در زندگی ات انجام می دادی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چای را با عسل شیرین کردم؛خودم هم می دانستم ترکیب مزخرفی است؛ اما چه می شود کرد؟! سام در معرض خطر قند بود و شهلا هم با اقتدار تمام مصرف قند و شکر را ممنوع کرده بود.تمام عقده هایم را،من جمله خوردن چای شیرین شده با شکر را،در ته دلم نگه داشتم تا به محض مرگ سام،آنها را خالی کنم! البته من به راحتی می توانستم قانونِ شهلا را زیر پایم بگذارم؛ ولی دلم نمی خواست اینگونه خودم را کوچک کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیشب آقا البرز با ناراحتی رفتن.بهشون خیلی برخورده بود.آقا سامِ بی چاره هم تا آخرهای شب بیدار بودن و حالشون بد بود.چرا این بنده خدا رو انقدر عذاب می دین خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفت؛دلم می خواست بپرسم تو از کجا می دونی تا آخر شب بیدار بوده ؛ اما لبم را گزیدم تا اراجیفی که در ذهنم نقش می بستند را به زبان نیاورم.در این مورد،شرمم گرفت! و از شدت شرم،خنده ام تشدید شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این آقا سام،دلشون خونه خانم،چرا انقدر اذیتشون می کنین؟چهل سالشون نشده ولی اندازه ی یه مرد شصت ساله عذاب کشیده این بشر.آخ خدا که جگرم خونه برای این مرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سینه اش زد و نوحه ای محلی را زمزمه کرد.اَه خسته شدم از بحث های تکراری شهلا.این سام که صحیح و سالم با موهای سفید نشده و صورت بی چین و چروک دارد روی پول حرکت می کند،عمه ی من است؟چقدر هم که زجر می‌کشد این سامِ بیچاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای شلخته ام را چنگ زدم و چای نیمه خورده ام را روی میز رها کردم.این شهلا آدم را به یک خر خط خطی تبدیل می کند. واقعا از این همه حرفِ تکراری خسته نمی شود؟! کاش یک ورد هم برای شهلا می گرفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سام با دیدن من،جلو آمد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویم را برگرداندم که مچم را گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثلا قهری الیسیما؟من بیشتر از تو ناراحتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم می خواست بگویم خب وقتی ناراحتی چرا دست از سرم برنمی داری؟اما به جایش نگاهم را به چشمانش دوختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرفی باهات ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک تای ابرویش را بالا داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی قبول نمی کنی که مقصری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من مقصرم؟مقصر تویی که نسبت به هر چیزی احساس وظیفه می کنی و این حسِ دخالتت داره حالم رو بهم می زنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم بروم که دستم را بیشتر کشید و من را به خودش نزدیک کرد و دست هایش را روی گونه هایم گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه.من مقصر..حالا نمیشه منِ مقصر رو ببخشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای شلخته ی به هم پیچ خورده ام را پشت گوشم زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الیسیما من فقط نگرانتم.همین!نمی فهمم چرا نگرانی ام رو درک نمی کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرمی دستهایش از گونه ام،در وجودِ یخ زده ام نفوذ کرد.این گرما،گرمای محبت پدرانه بود؟باور نمی کردم.سام داشت مرا فریب می داد!.من را خر می کرد...سام،سامِ سپهری،او داشت با الیسیما چه می کرد؟داشت قبل از مرگش دلم را از کینه پاک می کرد؟نه امکان نداشت،من با این صدای دائما آرام و لطیف خر نمی شدم.من او را نمی بخشیدم. من از او متنفر می ماندم!لبخند کوتاهی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلا امروز بریم بیرون؟ببرمت هر جا که دلت می خواد...قبلنا پارک دوست داشتی،الان هم دوست داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم نیشخندی به خودم زد.سام فکر می کرد هنوز آن کودک هفت ساله ام؟من،الیسیمای شانزده ساله،دیگر چیزی جز مرگ سام را دوست نداشتم.من هیچ چیز جز مرگ سام و حذف شدنش را نمی خواستم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی وقته نرفتیم بیرون.بریم سینما؟نه همون پارک بهتره..باشه الیسیما؟بگو که دیگه ناراحت نیستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من؟ناراحت نبودم.همان دیشب ناراحتی ها را دور انداختم و فقط به تلِ کینه ام اضافه کردم.فقط کینه توز تر شدم، همین! بدون شک دیگر ناراحت نیستم...سام با خود چه فکری می کند؟انگار ذهنم را بلد بود بخواند و شاید هم نه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه دختر هیچ وقت از باباش کینه به دل نمی گیره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر؟سام؟دختر؟من؟واژه های غریبه ای را می شنوم.این سام امروز دیوانه شده است.من دخترش بودم؟یا او پدر من بود؟کدام؟هر کدام،باز هم من از سام متنفرم!متنـفر! او سزاوار مرگ است،سام باید بمیرد تا این دلِ الیسیما کمی آرام بگیرد.باید تاوان پس دهد!تاوان چه چیزی را نمی دانم،فقط می دانم باید تاوان پس دهد!آها،تاوان نارضایتی های من و خوشبختی های خودش را!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما به یک باره تمام شعارها کنار رفتند و یک جمله از ذهنم گذشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.