قصه درباره زندگی دختری به اسم سوگله. سوگل توی شب تولد هیجده سالگیش با دوست برادرش سامان ؛ یعنی فرهاد که تا حالا اون رو ندیده ، اشنا می شه ودر همین زمان دوست دیگه برادرش که توی امریکا زنگی می کرده داره برای مسافرت میاد ایران .سامان هم اون رو به تولد سوگل دعوت می کنه. بعداز اون شب سوگل با ونداد کلکل زیادی داره ودر همین موقع فرهاد از هر فرصتی استفاده می کنه که سوگل رو دلباخته خودش کنه. از اونجایی که سوگل توی سیزده سالگی پدر ومادرش رو از دست داده و خیلی تنهاست ، زود گول حرفهای به ظاهر عاشقانه فرهاد رو می خوره. تا اینکه ...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۱۲ دقیقه

مطالعه آنلاین زمرد و خاکستر
نویسنده : fatemeh.a

ژانر: #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

قصه درباره زندگی دختری به اسم سوگله. سوگل توی شب تولد هیجده سالگیش با دوست برادرش سامان ؛ یعنی فرهاد که تا حالا اون رو ندیده ، اشنا می شه ودر همین زمان دوست دیگه برادرش که توی امریکا زنگی می کرده داره برای مسافرت میاد ایران .سامان هم اون رو به تولد سوگل دعوت می کنه. بعداز اون شب سوگل با ونداد کلکل زیادی داره ودر همین موقع فرهاد از هر فرصتی استفاده می کنه که سوگل رو دلباخته خودش کنه. از اونجایی که سوگل توی سیزده سالگی پدر ومادرش رو از دست داده و خیلی تنهاست ، زود گول حرفهای به ظاهر عاشقانه فرهاد رو می خوره. تا اینکه ...

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه :

ودر ان زمان که در تیرگی ها ، یاس ونامیدی به سر می بردم ، جز تنهایی ، تهدید ، ترس و تهمت همدمی نداشتم.از زمینی ها وعشق های ناپاک انان به ستوه امده و معشوق اسمانی ؛ یعنی خدای خویش را یافتم.قلبم را اکنده از مهرش و خودم و افسار زندگانی ام را به او سپردم . تو بی اجازه وسرزده وارد قلبم شدی.به من اموختی که همه عشق های زمین ناپاک وهمه انسانهایش گرگ نیستند.با خاکستر سرد چشمانت چنان زمرد چشمانم را به اتش کشیدی که گرمای عشقت همه وجودم را پر کرد.

ودر ان زمان که من بابت اتفاق تلخ زندگی ام ، تمام شیطنت ها وخنده های جوانی ام سوخت ودر چشمانم تلی از خاکستر شد، همان زمان که در قعر چاه کفر وبی ایمانی به سر می بردم ، همچون فرشته ای اسمانی به فریادم رسیدی وبه من انگیزه زندگی دادی.زمرد چشمانت چنان مرا به خود جذب کرد که ندانستم چه زمانی اتش زیر خاکستر چشمانم شعله ور گشت وهمه وجودم را سوزاند.نبض زنگی من بسته به چشمان توست.

وحال من و تو با تلی از خاکستر وجفتی از زمرد در چشمانمان ، زمرد وخاکستر راساختیم.

برای اخرین بار خودم رو توی اینه برانداز کردم.به چهره به ظاهر شاد خودم توی اینه خیره شدم.هیچ کس نتونسته بود هنوز عمق چشمام رو بخونه.چشمای سبز زمردی ، پوست سفید ولبای قلوه ای و بینی متوسط ؛ در کل می شد گفت خوشگلم .دوساعت بود که توی اتاقم بودم .الان دیگه صدای سامان در می اومد.به ساعتم نگاه کردم که هشت شب رو نشون می داد.امشب تولد هیجده سالگی من بود.سامان گفت که امشب قراره مهمونی بریم.چه قدر بی کسی بده.وقتی هیچ کس تولدم رو یادش نیست.بالاخره صدای سامان در اومد.

سامان : سوگل دیر شد . کجا موندی دوساعته؟

من : اومدم بابا.کجا دیر شد ؟هنوز ساعت هشته.

- تا برسیم دیر می شه.راستی چه خوشگل شدی امشب.

- خوشگل بودم .چشم بصیرت میخواست که تو نداشتی ولی حالا مثه اینکه داری.

- حالا میشه بری؟

- بله چرا نمیشه ؛ .پیش به سوی مهمونی.

با سامان سوار ماشینش شدیم.سامان برادرمه که نه سال ازم بزرگتره .به نیمرخ سامان که با دقت در حال رانندگی بود خیره شدم.خیلی شبیه هم بودیم ولی دو تا تفاوت باهم داشتیم .سامان پوستش سبزه وچشماش عسلی بود.امروز واقعا از اون روزای خسته کننده بود.از اون طرف نازی دوستم گیر داده بود من میخوام برم تولد بیا بریم لباس بخرم ، از اون طرفم کلاس کنکور واون همه برنامه که استاده گذاشت.از خستگی داشتم می مردم.فکرم سمت گذشته پر کشید .یادمه وقتی مامان وبابام زنده بودن ، از یه هفته قبل از تولدم مهمون دعوت می کردن ؛ اما حالا چی ؟ هیچ کس اصلا یادش نیست.سامانم که این قدر توی شرکتش مشغله داره که اسم من رو به زور یادشه .دلم واسه مامان وبابام پر می زد.ولی چه فایده ؟ پنج ساله که دلم پر می زنه.این قدر فکر کردم که نفهمیدم کی خوابم برد.نمی دونم چقدر گذشته بود که حس کردم پرت شدم توی بغل کسی که درو باز کرد.واستادم خودم رو مرتب کردم . دیدم سامان داره هرهر به ریشم می خنده.( ارواح عمه ام.ریشم کجا بود؟چون عمه ندارم گفتما ؛ از خداتونم باشه عمه دارین . چه تاییدم می کنند.)

من : خل شدی به سلامتی ؟ چرا دررو این جوری باز می کنی ، ترسیدم؟

سامان : دوساعته دارم صدات می کنم ، جواب که نمیدی.

- خب میومدی عین ادم شونم رو تکون می دادی تا بیدار شم.

- اوه سوری لیدی.نمی دونستم باید با شاخه گل وبوسه بیدارتون کنم .

با حرص گفتم:

- شاخه گلت پیشکش.صدام می کردی.تازه توجهم به ویلای خودمون جلب شد.

من : این جا کجاست من رو اوردی؟

سامان : یعنی نمی دونی؟ جدیدا حواس پرت شدی بلا.

من : بسه بسه.مزه نریز.خودمم می دونم.مگه نگفتی میریم مهمونی ؟ پس چرا اومدی ویلای خودمون؟

سامان : الانم میگم.ولی اگه شما خانم مارپل بذارین دودقیقه ما برسیم داخل.

من : خیله خب بریم.

همه جا رو سکوت بدی فرا گرفته بود.هیچ صدایی نمی اومد.غیر از صدای کفشای من.بالاخره رسیدیم.درو که باز کردیم صدای سوت جیغ های بنفش و نازی فضا رو پرکرد.

نازی با یه دونه فشفشه به سمتم اومد.

نازی : تولد تولد تولدت مبارک.مبارک مبارک تولدت مبارک.تولدت مبارک سوگلی جونم.

به شوخی یه دونه به بازوش زدم.همیشه عادت داشت این جوری صدام کنه.

سامان مهربون گفت :

- تولدت مبارک سوگلی داداش .

برگشتم عین این جوگیرای توی فیلم خارجیا (چرا خارجی؟توی فیلمهای ایرانی کیو دیدن داششو ببوسه ) خودمو انداختم تو بغلش شالاپ وشلوپ بوسش کردم.

با قدرشناسی نگاش کردم و گفتم :

- دست داداشیم درد نکنه.

تازه بقیه مهموناروهم دیدم.اکثرشون دوستای سامان بودن که یک بارم ندیدمشون.با همه سلام علیک کردم.حالا دیگه سیل تبریک بود که به سمتم می اومد.همه روهم یک تنه جواب دادم .سامان رفت تا بادوستاش خوش باشه .یکی از اونا نزدیکم اومد.از اولشم چشمم رو گرفته بود.دستش رو به سمتم دراز کرد.

فرهاد : فرهاد هستم دوست سامان جان.

باهاش دست دادم و گفتم :

- خوشبحتم منم سوگل هستم.

- از سامان خیلی تعریفت رو شنیده بودم.ولی هرگز فکرنمی کردم امشب با چنین بانوی زیبای روبه رو بشم.

- خواهش می کنم.اون قدر ها هم که شما میگین نیستم.

- راحت باش مثه من.فرهاد صدام کن.

- واقعا ممنون.چون اصلا عادت ندارم به کسی اقا بگم.

- خواهش می کنم.

- با اجازه.من برم لباس عوض کنم.از پله ها بالا رفتم . توی یکی از اتاقا ، لباسم رو عوض کردم .مانتوم رو اویزون کردم.لباسم رو مرتب کردم.یه دکلته یاسی پوشیده بودم با یه دونه کت روش.روی دامنش یه دونه گل بزرگ از جنس خود لباسم کارشده بود.در کل ساده بود . یه دونه ساپورت مشکی هم پوشیدم .شاید ادم ازادی بودم ولی اصلا از لباسای باز خوشم نمی یومد.خرامان خرامان از پله ها پایین رفتم . پایین پله ها انگار فرهاد منتظرم بود.

فرهاد : به من افتخار همراهی می دید.بانوی زیبا.

من : بله حتما چرا که نه؟

داشتم با فرهاد شونه به شونه راه می رفتیم که سامان سمتم اومد.

سامان : ببین سوگل امشب یه مهمون دیگه هم داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با تعجب گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهمون.فکر کردم فقط همینان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان : نه این مهمون یه کم خاصه.ونداد دوستم بعد از پنج سال داره از امریکا میاد.چون امشب می رسید ، دعوتش کردم.اشکالی نداره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : نه چه اشکالی سامان جان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان : الانم داره میاد تو.بریم استقبالش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فرهاد وسامان به استقبالش رفتیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پسر حدودا بیست وهشت یا نه ساله واردشد.چشمای خاکستریش عین رنگشون سرد ومغرور بود.پوست گندمی وقدشم خیلی بلند بود. دستم رو به نشون ادب دراز کردم.ولی اون انگار اصلا من رو ندید.چون یه سلام خشک به فرهاد کردورفت سمت سامان .بعداز چند دقیقه خوش وبش بالاخره رضایت دادن.این این فرهادم واس خودش دلقکی بود ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : ناراحت نشو سوگل جان.خب اختلاف ارتفاع زیاده دیگه.واسه همون دست نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالادیگه همه فهمیدن این ونداد باهام دست نداد.غیر از مهمونا سامان و وندادم می خندیدن.خیلی از دست این فرهاد کفری بودم.واسه همین یه چشم غره توپ بهش رفتم که طفلک خفه شد.چند دقیقه سامان غیب شدو بعد بایه دونه کیک توی دستش اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان : تولد تولد تولد تودلت مبارک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو ونداد عین جن بو داده ظاهر شد.زد به شونه سامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد : نگفتی تولد بچه پنج ساله دعوتمون کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامانم با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره دیگه اینن سوگل هشتاد سالشم بشه بازم ابجی کوچولوی خودمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد : بله از رفتارشون کاملا مشخصه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که تا اون لحظه ساکت بودم یهو منفجر شدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شنیدین میگن بزرگی به عقل است نه به سال اقا ونداد ؟ حالا منم میگم بزرگی به عقل است نه به هیکل.با چها تا قرص وامپول هیکلتون رو باد کردین فکر کردین بزرگین که رفتار بقیه رو تجزیه می کنین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم خیلی ریلکس در برابر خط ونشون سامان واخما وندا د پشت میز رفتم.نازی شمع ها رو روشن کرد.تا خواستم فوت کنم باز این نازی نمکدون شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازی : سوگل جان دعا کن ان شاءالله تا سال دیگه با شوهرت وبچت تولد بگیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه زدن زیر خنده.باز این ونداد پرید وسط و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- البته اگه پیدا بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : نترس اقا ونداد.اگه کسی واسه شما پیدا بشه واسه منم پیدا میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه خفه شد.ولی من ارزو کردم که از بی کسی وتنهایی در بیام.خواسته زیادی هم نبود.هم زمان با این ارزو م سرم رو بلند کردم و با نگاه پراز محبت فرهاد روبه رو شدم . به اون لبخند زدم اما به ونداد که پوزخند می زد یه چشم غره خوشگل رفتم.نوبت به کادوها رسید.سامان یه 206البالویی واسم خریده بود وفرهادم یه پلاک به شکل اس انگلیسی.اما من بادیدن عکس روی کیکم خیلی دپ شدم.عکس من و بابا ومامان بود.بغض کردم نا خواسته وبی اراده .بعداز کادوها نازی رفت سمت ضبطو اون رو روشن کرد.اما من نه اهل ر*ق*ص بودم ونه حالش رو داشتم.واسه همین دور از چشم همه رفتم بیرون لبه استخر نشستم.رفتم به گذشته ها.وقتی صدای خنده و شادی ما همه جا رو بر می داشت.وقتی مامان وبابای عزیزم زنده بودن.یه قطره اشک از گوشه چشمم چکید.بادست پاکش کردم.من نباید گریه می کردم.همه این دردارو باید توی دلم نگه می داشتم.گرمی دستی روروی شونه م حس کردم.فرهاد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : سوگل جان چرا اینجا نشستی ؟بریم تو سرما میخوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من توی اون هیر ویر خندم گرفت.فرهاد با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به چی می خندی سوگل؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : به تو.اخه وسط مرداد کی سرما خورده که من دومیش باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : خیله خوب من تسلیم.بریم تو داره شام سرو میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز شام همه مهمونا رفتن وجز سامان ونداد وفرهاد کسی نمونده بود.فرهاد دور از چشم سامان کارتش رو به سمتم گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : خوش حال میشم بیشتر ببینمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید در شرایط عادی یه کم ناز می کردم ، ولی چون ونداد نگاه می کرد ، روی هوا گرفتمش وگفتم حتما میرم دیدنش.بعداز فرهاد وندادم رفت ومن و سامان با کلی خستگی راهی خونه شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا یک هفته از از تولدم می گذشت.برای بار هزارم کارتی که فرهاد داده بود رو از بالابه پایین وبرعکس خوندم.این قدر خونده بودم که شماره اش رو حفظ شده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اموزشگاه موسیقی ثنا.با مدیریت فرهاد فرهمند.اموزش دوتار ،گیتار، سه تار وپیانو .با کادر مجرب.هنر جو جهت تعلیم پذیرفته می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من از بچگی خیلی گیتارو دوست داشتم واسه همین گفتم به این بهانه بهش زنگ بزنم.بعدشم یه هفته طولش دادم . فکر نکنه چون کارت رو زود گرفتم از اون دخترای هرجاییم.گوشی موبایلم رو برداشتم وبه شمارش زنگ زدم.بعداز دوتا بوق برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : الو سلام.فرهمند هستم.بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:اِ.سلام سوگل هستم.یادت که میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس کردم تازه انرژی گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : سلام.سوگل جان.حالت چطوره ؟خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : ممنون تو خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : زود تر ازاینا منتظر زنگت بودم.بابا یه فکری هم به حال دل ما بکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : خب دیگه.توی این یه هفته خیلی مشغله داشتم.(ای دروغگو.حالا خوبه جز کلاس کنکور جاییم هم نرفتی)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد مشتاق گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب حالا که زنگ زدی.یه قرار بذار هم دیگه رو ببینیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : راستش من از بچگی عاشق گیتار زدن بودم.کارتت رو که خوندم گفتم بیام اونجا واسه ثبت نام واموزش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : چی از این بهتر.ولی چون شما سوگل خانومی هنرجو خصوصی خودم میشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : خب چه روزی وساعتی بیام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : بقیه هنرجوها تا شیش ونیم هستن.تو باید ساعت هفت بیای اینجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : باشه فقط ادرس رو من ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : این شماره خودته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : اره مال خودمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : خوبه پس برات ادرس رو می فرستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم ناز کردم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب دیگه من باید برم کاردارم.فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : باشه سوگل جان مزاحمت نمیشم خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون شب تا خود صبح پلک روی هم نذاشتم.همش توی فکر قرارم بودم.رفتم یه دوش گرفتم وتا اومدم بیرون ساعت شیش بود.سریع حاضر شدم.یه مانتو مشکی ساده باکفشو شلوار سفید وشال سفید پوشیدم.یه کوچولو هم ارایش کردم.سوییچ ماشین خوشگلم رو برداشتم ورفتم توش نشستم.توی راه جلوی یه دونه گل فروشی نگه داشتم.یه دسته گل رز ابی خریدم.اخه خودم خیلی دوست داشتم.به ادرسی که داده بود رسیدم.ساعت هفت وپنج دقیقه بود.این یعنی پنج مین تاخیر.یه ساختمون تقریبا بیست طبقه جلوم بود.سوار اسانسور شدم ودکمه نهم رو زدم.توی اسانسور اینه داشت واسه همین دوباره لباسم رو مرتب کردم.زنگ واحد رو زدم.یه خانم فوق العاده اخمو دررو باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر : باکی کاردارین خانم ؟ساعت اموزش تمومه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : می دونم.من شاگرد خصوصی اقای فرهمند هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر: اقای فرهمند شاگرد دیگه ای ندارن.کارشون نظارته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : بله متوجه هستم.شما بفرمایید سوگل پارسا اومده.ایشون خودشون درجریان هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز چند مین زر زدن ، بااخم وتخم اومد گفت که برم داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چند تا تقه به در وارد شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد با لبخند به سمتم اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : سلام.خیلی خوش اومدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : سلام خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : بله مگه میشه شمارو دید خوب نبود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : راستی این منشیت بود.چه قدر بداخلاقه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : اره منشیمه.اون مدلشه.چیزی بهت گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : نه فقط داشت قورتم می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : اون منم هرروز می خواد قورت بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : پس همونه.حساس شده من رو دیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : نه بابا.خیلی از این دختر ایکبیری خوشم میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایکبیری رو خیلی خنده دار گفت ؛ واسه همون من زدم زیر خنده.حالا دیگه فرهادم با من می خندید.صدای خندمون توی کل اتاق پیچیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : خب حالا اموزش رو شروع کنیم.موافقی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : اره موافقم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوساعت کامل بهم اموزش می داد ؛ ولی من چون علاقه داشتم اصلا خسته نبودم.ولی از چشمای فرهاد خستگی می بارید.من گفتم که خستم.اونم از خداخواسته قبول کرد.داشتم وسایلم رو جمع میکردم که فرهاد صدام زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : میگم.اگه وقت دار بریم امشب باهم شام بریم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم الکی اومدم کلاس بذارم : بذار یه زنگ به سامان بزنم نگرانم نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : باشه تا تو حرف می زنی ، منم برم وسایلم رو جمع کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شماره اش رو گرفتم. بعداز چندتا بوق برداشت.صدای خسته سامان توی گوشی پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان : الو سلام سوگل جان.خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : سلام توچی ؟حالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان : اره برای چی می پرسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : صدات گرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان : نه چیزی نیست نگران نباش.کاری داشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : اره می خواستم بگم من امشب با دوستم میرم رستوران.دیر میام نگران نباش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان : خوبه.اتفاقا امشب وندادم قراره بیاد اینجا.تو نباشی بهتره.با هم کل نمی ندازین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : من که چیزی نمی گم.خودش هی شروع می کنه.پسره چلغوز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان : دوباره شروع نکن توروخدا سوگل.بعدشم درباره دوستام درست حرف بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : خب دیگه من برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان : برو خوش بگذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفن رو قطع کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : چی شد افتخارمیدی بانوی زیبا یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : بله میدم.بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول رفتیم رستوران وبعدشم رفتیم توی یه پارک قدم زدیم.فرهاد خیلی از خودش گفت.ساعت حدود دوازده بود.چون با ماشین من اومده بودیم ،سوار شدیم رفتیم سمت اموزشگاه تا فرهاد ماشینش رو برداره.فرهاد که ماشینش رو برداشت گفت تا خونه باهام میاد.چون دیر وقته.در خونه ما که رسیدیم ، از ماشینم پیاده شدم ورفتم سمت ماشینش.شیشه رو پایین داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : خیلی ممنون بابت امشب فرهاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : خواهش.روز بعدی اموزشت پس فرداست ؛ یعنی روزای زوج.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : باشه ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فرهاد خداحافظی کردم وبه سمت در خونه رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خونه رو که باز کردم با کله رفتم یه جسم سخت خوردم .نمی دونم چی بود ؛ ولی خیلی بینیم درد گرفت.سرم رو گرفتم بالاکه این ونداد رو دیدم.پوف پسر چلغوز بینیم ترکید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد: به به سوگل خانم.شما کجا اینجا کجا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : ببخشید اینجا خونه ما هستا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد : سامان می دونه خواهرش تا این موقع شب با اقا فرهاد بیرون بودن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسما به تته پته افتادم.فرهاد رو از کجا دیده بود.سعی کردم خونسرد باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : به شما چه ربطی داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد : تو از این فرهاد چی می دونی؟هیچی نمی دونی.درسته ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : خب که چی؟توهم که بعد از پنج سال اومدی ؛ مثلا تو چی می دونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد : منم مثه تو هیچی.فقط گفتم شاید همون جوری که باتو بیرون میره ، با ده دختر دیگه هم میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : تو کی هستی که این قدر فضول مردمی؟ فرهاد همچین ادمی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد : کی گفته نیست ؟ چرا اینقدر از ش دفاع می کنی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : خودت رو چی؟ توی امریکا زندگی می کنی.تو با چند تا دختر هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد : من که اصلا شمارش در رفته.نپرس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : همون دیگه.کافر همه را به کیش خود پندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد : باشه من کافر .حالا گریه هاتم می بینم خانم کوچولو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : ها ها ها.توی خواب ببینی.بعدشم مگه چقدر بزرگتری که به من میگی کوچولو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد : یه حساب سر انگشتی بکنی من دوازده سال ازت بزرگترم.حالا گرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدشم رفت.یعنی سی سالشه.اوف.از سامانم بزرگتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دروغ چرا اون شب خیلی به حرفای ونداد فکر کردم.وجدانمم مثل ونداد شده بود.واسه همین هم اون رو خفه کردم هم این رو.با هر بد بختی که بود بالاخره خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(( دو ماه بعد ))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی گیتار زدن خیلی ماهر شده بودم.هر روز طبق قرار می رفتم وپیش فرهاد اموزش می دیم.اون هر روز حرفای عاشقانه به من می زد ؛ ولی هنوز اعتراف نکرده بود.تقریبا همه دوستام وسامان می دونستن که من و فرهاد باهمیم.من هم خیلی شیفته ودلباخته فرهاد شده بودم.نمی دونم چی داشت که من رو ناخداگاه به خودش جذب می کرد.همش می ترسیدم که این علاقه یک طرفه نباشه.تلفنم زنگ خورد.عکس فرهاد روی صفحهافتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : سلام سوگلی خودم.حالت چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : من که عالی.تو چه طوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : منم با شنیدن صدات عالی.ولی سوگلم شنیدن کی بود مانند دیدن.دلم برات تنگ شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : منم دلم برات تنگ شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : راستی چرا اون روز اینقدر زود رفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : مجبور شدم.اخه دوستم مهمونی داشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : اهان که این طور.راستی زنگ زدم امروز باهم بریم بیرون.کارمهمی دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : باشه من که از خدامه.پوسیدم تو خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : ساعت پنج حاضر باش ،میام دنبالت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : مواظب خودت باش.خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : توهم مراقب خودت باش .خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواستم برای امروز جذاب باشم.کمدم رو زیر ورو کردم ویه دونه مانتو خیلی کوتاه لیمویی باشلوار مشکی وشال مشکی پوشیدم.یه ذره بیشتر هم ارایش کردم و طبق معمول با ادکلنم دوش گرفتم.هنوز ساعت چهاربود واسه همین نشستم وبا گوشیم ور رفتم.فکرم خیلی مشغول بود.دلم می خواست بدونم فرهاد چه کار مهمی باهام داره.فضولی که نه یه جورنگرانی.همیشه من به طرف مقابلم استرس می دادم وباهاشون کات می کردم.می ترسیدم حالا که دلبسته اش شدم ، نخواد که همه چی تموم بشه.خب تعجب نکنید.فرهاد که اولین دوست پسرم نبود.من دختر تنهایی بودم واسه همین بعضی وقتا با پسرا دوست می شدم.البته شاید پنج یا شیش تابیشتر نبودن ولی هر چی که بود من خیلی زود کات می کردم.می ترسیدم که خواسته هاشون غیر معمول نشه که به جاهای باریک نکشه.به هر حال من تنها بودم وباید احتیاط می کردم. گوشیم تک خورد.فهمیدم فرهاد اومده واسه همین از جا بلند شدم و خودم رو مرتب کردم و سمت در رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به در ورودی رسیدم.دررو باز کردم و دیدم فرهاد پشت دره.با خنده به سمت ماشینش که یه لند کروز مشکی بود رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : سلام بر اقا فرهاد.حالت چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : من که زیاد خوب نبودم ولی حالا که تورو دیدم عالی عالی شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : چرا چیزی شده اتفاقی افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : چه اتفاقی مهمتر از دلتنگی ؟ بابا به این دل زار منم فکرکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : چشم.به اونم فکر می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپم رو کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد: آفرین دختر خوب.این شد.حالا بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : بله بزن بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از چهره اش هیچی دیده نمی شد.انگار اصلا مثه من استرس نداشت.استرس از دست دادن یا جدایی.حالا می فهمم چقدر از این کلمه بدم میاد.به صورت فرهاد دقت کردم.چشمای مشکیش برعکس ونداد پراز شیطنت و خنده بود .چهره اش که هیچی ، هم جذاب وخوشگل بود هم خیلی شاد ومهربون.هم خیلی.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگذریم.توی همین فکرا بودم که فرهاد صدام زد.برگشتم نگاش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : نشنیدم چی گفتی دوباره بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : میگم چرا این قدر توی فکری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : نه بابا.فقط یکم خسته بودم.همین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : خب نگفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : مگه توچیز دیگه ای هم گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : گفتم یه رستوران می شناسم سنتیه ؛ تودربند، بریم اونجا.هنوز واسه شام زوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : اره چرا که نه.منم دلم گرفته.بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرعتش رو بیشتر کرد. به یه رستوران خیلی خوشگل رسیدیم.رستوران نبود که باغ بود.سه طبقه هم بود.ورودی ش یه دونه ابشار خیلی بزرگ بود که دورش سنگ کاری شده بود.فرهاد رفت تا از مغازه جلوی دریکم خوراکی بگیره.منم که محو زیبایی وارامش اونجا شدم.فرهاد اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : بریم یکی از تختهای طبقه اخر.اونجا خلوت تره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : اره بریم.اینجا همه با خانواده ن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله ها بالارفتیم و به طبقه سوم رسیدیم . یه تخت کوچیک دونفره بود انگار واسه ما ساختنش.کفشام رو به هر بد بختی بود دراوردم و روی تخت نشستم.فرهادم هیکلش از ونداد کم نداشت واسه همین وقتی اومد بشینه روی تخت کل تخت تکون خورد و منم همین طور.اومد روبه روم نشست.بازم از صورتش چیزی معلوم نبود.خیلی اروم وشمرده شروع کرد به حرف زدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از همون شب تولدت که دیدمت حس کردم با همه فرق داری.اصلا انگار یه فرشته اومده زمین.اگه هم معمولی باشی حداقل با دخترای دورم خیلی فرق داری.از اول جشن من محو زیبایی خیره کننده تو شده بودم.از هر فرصتی بهره می بردم تا نگات کنم.انگار اصلا سیراب نمی شدم.ببین سوگل من می خواستم ازت یه درخواستی بکنم.نه نه می خوام یه چیزی بگم.امم چیزه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دفعه کاملا بی مقدمه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوست دارم.همین.حالا نظرت راجع به من چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : والا من که نظر خاصی ندارم.دورغ چرا ولی ازحرفت خیلی شوکه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : سوگل دیگه اذیت نکن.رک وراست بگو.توهم حس من رو داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : راستش یه چیزایی توی دلم هست ؛ ولی مطمئن نیستم عشق باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : هست سوگلم هست.منم تردید داشتم ولی امروزپا پیش گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : نمی دونم.شاید همین طور باشه که میگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : یعنی یه دوست دارم خشک وخالی بهم نمی گی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : حالا ببینم.شاید بهت گفتم.مهم قلبه ادمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : یعنی قلبت مال منه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : یک بار چشمام رو باز وبسته کردم.یعنی اره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از چهرش شادی زیادی معلوم نبود.شایدم من از درک صورتش عاجز بودم.نمی دونم هر چی.مهم این بود که اون اعتر اف کرد ومن هنوز نه.منم اعتراف می کنم.ولی توی یه شب قشنگ.دلم می خواست یه شب دعوتش کنم خونمون.اونجا بهش بگم که من دوسش دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : من میرم که غذا وچایی سفارش بدم.تو چیزی نمی خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : نه دستت درد نکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون رفت ومن رو با دنیایی از فکر وخیال تنها گذاشت.بیشتر دغدغه من برای شبی بود که خود من قرار بود میزبان فرهاد باشم.پس این رمانا چی میگن.وقتی پسره به عشقش اعتراف می کنه دختر رو بغل می کنه یا ...چمی دونم.به من چه.من کجای زندگیم مثه رمانا بوده که اینجاش باشه.بعداز بیست مین فرهاد اومد وگفت برای هر دومون شیشلیک سفارش داده.منم از شیشلیک بدم نمی اومد واسه همون گفتم کارخوبی کرده.من که به چای بیشتر علاقه داشتم یه لیوان چای واسه خودم ریختم یکی هم دادم دست فرهاد.فرهاد انگار یه چیزی یادش اومده باشه.دست کرد توی جیبش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : راستی سوگل جان این کارت دعوت برای توئه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : برای من به چه مناسبتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : من خودم یه مهمونی گرفتم.خواستم بیای تا به به عنوان معشوقه ام معرفیت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : مال کی هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : سه شنبه.شاید این جوری از شر این دخترا راحت بشم.وقتی بفهمن من دلم پیش یکی دیگه است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : پیشه کیه ناقلا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد : باشه.حالا هی من رو اذیت کن.نوبت منم می رسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمله اخریش رو یه جور دیگه گفت.لحنش مثه تهدید بود.ولی نه،من امروز به این بیچاره بدبین شدم.میگه دوسم داره.منم که همین طور.پس الکی نگران شدم.بعداز اینکه شام رو خوردیم ، ساعت حدودا ده بود که فرهاد گفت خیلی کارداره.اخه دوروز دیگه مهونیش بود.واسه همون هردو عزم رفتن کردیم.فرهاد من رو در خونه رسوند وخودشم رفت.منم با کلی خستگی وارد خونه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی کلاس کنکور نشسته بودم وخودکارم هم توی دهنم بود.به کارا وحرفای فرهاد فکر می کردم.تازه پیش خودم خوشحال بودم که تونستم اون رو عاشق خودم کنم.توی این فکرکردنا هراز گاهی هم لبخند می زدم.غرق رویا بودم که نازی با ارنج محکم توپهلوم زد.لب پایینم رو گاز گرفتم که داد نزدم.لامصب دستش واقعا سنگین بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازی : چته دیوونه.واسه چی می خندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : به توچه هر چی.فضولی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازی : به فرهاد فکر می کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : نخیرم ، توروسننه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازی : من که می دونم.ببینم نکنه اعتراف کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من یهو با ذوق برگشتم بهش نگاه کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره دیروز توی یه رستوران که رفته بودیم اعتراف کرد دوسم داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازی : توچی ؟ بهش نگفتی دوسش داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : نه می خوام یه کم اذیتش کنم.هنوز اعتراف نکردم.بعدشم این غرورلعنتی مانعم شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازی : بسوزه پدر عاشقی.ببین چه ذوقی هم کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : توهنوز عاشق نشدی نمی فهمی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره تو ارست میگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم یه اه کشید.چشماش رنگ غم به خودش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من چیز بدی گفتم نازی جونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه عزیزم مگه چی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا یادم به عطایی ، استادمون ، نبود . عطایی یه چشم غره به من و نازی رفت.هردو خفه شدیم.بعدشم به درس دادن ادامه داد.این استاد عطایی واقعا درس دادنش بیست بود وحرفم نداشت ؛ اما اخلاقش به سگ گفت بود زکی.سر کلاسش که می اومدیم همه گوشی ها خاموش بود.خودمون هم باید سایلنت می بودیم.به خاطر درس دادنش مجبور بودیم همه خفه خون بگیریم وتحملش کنیم.ولی خدایی خدای جذبه ای بود برا خودش.( واج ارایی رو داشتین.همش خ خ خ خ کردم ).اون روز من یادم رفته بودکه گوشیم رو خاموش کنم.گوشیم زنگ خورد؛ این یعنی فاجعه.استاد عطایی بایه حرکت برگشت.انعطافت تو حلقم.استخوانهات نشکنه پیری.بر وبر من ر و نگاه می کرد وبا نگاش دوتا حرف بهم گفت.اول این که دوست دارم لهت کنم دوم این که گمشو بیرون.من خونسرد از روی صندلی بلند شدم واستادم.اهل معذرت خواهی هم که اصلا نبودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما قوانین کلاس من رو می دونید خانم پارسا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله استاد چه طور؟نکنه شما یادتون رفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خون خونش رو می خورد.چشماش قرمز بود.توقع نداشت این جوری جلوی بچه ها قهوه ایش کنم.اخه خیلی ازش حساب می بردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس اگه میدونید همین الان از کلاس برید بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه استاد.ولی از روی عمد نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه عمد وچه غیر عمد.شما قانون کلاسمو زیر پا گذاشتید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم بی خیال اون زر می زد ، من وسایلم رو جمع می کردم.کولم رو روی دوشم انداختم.بیست مین بیشتر به ته کلاس نمونده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته استاد از روی عمد نبود ولی خیلی به موقع بود.از کلاس خشک ومزخرف شما راحت شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت در رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روز خوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در لحظه اخر چشمای استادم رو دیدم که برام خط ونشون می کشید.چشمای نازی حاکی از این بود توروخدا برو گمشو بیرون خراب ترش نکن.ولی اگه عطایی غرور داره خب منم دارم.چرا باید جلوی این پیر مرد خرد بشم.روی صندلی های توی راهرو نشستم.گوشیم رو نگاه کردم.دوباره زنگ خورد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به گوشیم نگاه کردم.سامان بود.جواب دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان : الو سلام سوگل کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : کوفت سلام.چه وقت زنگ زدن بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان : چرا مگه کجا بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : کجا بودم ؟خیره سرم سر کلاس بودم.فکر کنم زد به پیشونیش چون صدای تق اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان : ببخشید اصلا یادم نبود.الان کجایی اینقدر راحت حرف می زنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : توقع داشتی کجاباشم؟معلومه دیگه از کلاس پرتم کرد بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان : ولشش.من خودم هزار بار از کلاس پرت شدم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : خب حالا چیکارم داشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان : اها.راستی امروز اکیپ دوستای من و ونداد می خوان برن ویلای ونداد تو لواسون.اونا با دوس دختراشون میان.گفتم تو ونازی هم بیان ما تنها نباشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : فرهاد چی اونم میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان : نه گفت کار داره نمی تونه.میاین دیگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : اره میایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیشتر در مورد فرهاد اصرارنکردم ، گفتم رسوای عالم وادم نشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان : پس یه زحمت دیگه هم داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : چه زحمتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان : ماشین من رو بردن پارکینگ.من و ونداد ماشین نداریم.زود بیا دنبالمون که ما باید اولین نفربریم.کلید دست ونداده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : باشه کلاس تموم شه با نازی میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان:پس فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : باشه خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاس تموم شده بود که نازی بیرون اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر دیوونه برای چی باهاش کل انداختی؟اگه به مدیریت بگه چی؟بد بخت میشی؟کجا میخوای دیگه کلاس بری از اینجا بهتر؟بگو دیگه بگو ببینم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای.چه خبرته.یکی یکی.بروبابامگه این عطایی کیه که من نیستم.مرتیکه الدنگ.جون تو این قدر ازش بدم میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه این که اون عاشق دل خسته توئه ؛ واسه همون ناز می کنی.اونم می خواد سر به تنت نباشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی خی نازی جونم.پایه ای بریم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا میخوایم بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان زنگ زد گفت اکیپ دوستاش با دوس دختراشون می خوان برن ویلای ونداد.گفت ما تنهاییم تو ونازی هم بیاین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باذوق دستاشو بهم کوبید.انگار همه عصبانیتش خوابید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون اقا سامان گفته زشته نریم.باشه من که از خدامه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بریم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشینم شدیم وچون دیر شده بود خیلی تند رفتم.نازی هم که عاشق سرعت.اهنگم گذاشته بود .خودش رو تکون می داد وجیغ می کشید.با یه ترمز ناگهانی ماشین رو نگه داشتم.چون هم سرعت زیاد بود هم این نازی روی هواسرش خورد به داشبورد.صدای اخش بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد نازی حالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الهی سنگ قبرت رو بشورم سوگل به حق علی.به گاریچی گفتی زکی.تو باید با همون ماشین اسباب بازی ها رانندگی کنه.اصلا بگو ببینم کدوم خری به تو گواهینامه داد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو بابا.حالت از منم بهتره.وگرنه اینجوری زر زر نمی کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره راست میگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه وقتی کم میاورد این رو می گفت.به گوشی سامان تک زدم که بیان پایین.بعداز ده مین اومدن پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان وونداد پشت نشستن.به ونداد یه سلام خشک خالی کردم.نازی که هنوز دستش روی کلش بود برگشت دوساعت با سامان سلام واحوال پرسی کرد.حالا نگا کن توروخدا.از اون موقع اخم وتخمش برا منه خنده هاش واسه این دوتا.سرم رو تکون دادم وماشین رو روشن کردم.متوجه نگاه ها ی گاه وبی گاه ونداد از توی اینه شدم.نازی هم هراز گاهی به سامان یه نگاه می انداخت.سامان که از قیافه اش معلوم بود خوابش میاد.پشت چراغ قرمز بودیم که یه ماشین پر پسر کنارم واستاد.شیشه رو دادم پایین بیینم چی میگن.رانندهه کلش رو کرد بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر : شماره بدم دوست میشی خوشگله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : برو گمشو بچه سوسول.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر : :به خدا رنده ها بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : هنوز اونقدر خر نشدم از تویکی شماره بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیشه رو دادم بالا .صدای اهنگم زیاد کردم.صدای این پسره عنترو نشنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازی باز با اهنگ ریتم گرفت.سامان که هفت خان رستم وخواب می دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من رو به نازی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نازی جان یکم جلوی این خرا خانم باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازی : خب این اهنگو گذاشتی من چطور خانم باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : مگه کدوم اهنگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازی : اهنگ دافی جون از بلک کتس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : خیلی خب.حالا هر کوفتی.من این رو بلند کردم صدای اون پسره نیاد بعد تو خودت رو تکوت میدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازی:همه که مثه تو غد نیستن که نرقصن.دختره ورقصش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : بروبابا.سرت خوب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازی : بله چرا خوب نشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : هیچی همین جوری.فقط عین پیر زنا به من غر می زنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازی : بریم چراغ سبز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد که تا اون لحظه خفه بود به حرف اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد : سوگل خانم اگه میشه زود تر لطفا .الان بچه ها می رسن من هنوز خودم تو راهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون مودبانه گفت منم درست جوابش رو دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : باشه حتما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرعتم رو زیاد کردم.ادرس رو از ونداد پرسیدم.بالاخره بعداز یک ساعت رسیدیم.غیراز ما چهارتا ماشین دیگه هم بودن و به سلامتی هیچ کدوم نمی شناختم.ونداد با ریموت درو باز کرد اول بقیه ماشینا رفتن تو وبعدش ما اخر از همه وارد شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشینم رو پارک کردم.ونداد عین برق پرید پایین.فکر کنم می خواست درخونه رو باز کنه.کنارم رو نگاه کردم تا به نازی یه چیزی بگم دیدم اونم با سامان پیاده شد ورفت.دستشون درد نکنه واقعا چقدر من برا همه مهمم.اون چهار تا ماشین از توشون هر کدوم یه جفت دختر پسر پیاده شدن.نگاهم رفت سمت اون سوناتای سفید.یه دختر جلف با یه ارایش زننده که اصلا به صورتشم نمی یومد ویه مانتو فوق العاده کوتاه.از ماشینم پیاده شدم وبدون توجه به بقیه به طرف خونه رفتم . ببینم سامان ونداد ونازی کجارفتن.( بچه ها دختره انقدر ارایش کرده نبود نتونستم بهتون بگم چه شکلیه حالا صبر کنین حالشو می گیرم)همه رفتن داخل.سامان وونداد با دیدن بقیه ومن بلند شدن تا من و نازی رو به همه معرفی کنن .سامان شروع کرد به یه دختر ریزه میزه اما خوشگل اشاره کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این مهناز خانوم وپسر کنارشم امیر خان ما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر یه لبخند مهربون به روم زد.خیلی با نمک بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهناز: خوشبختم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم همین طور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر هم فقط کلشو تکون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایشون عرشیا جان وایشون هم غزل خانم هستش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به غزل نگاه کردم.چشماش خاکستری خیلی خوش رنگی بود.اونم مثه مهناز مهربون به نظر می رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرشیا : خوش بختم خانم جوان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل : منم خوشبختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همچنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایشون سعید جان وایشونم گلایل جان .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلایل اما خیلی مغرور به نظر می رسید.از اونایی همه رو از بالا نگاه می کنن.واسه همین لبخندم محو شد.برای اون دوتا فقط سرم رو تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وایشون هم متین جان والینا خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اِاِ اِ .پس اون دختر بی ریخته اسمش الینا بود.که این طور...الینا هم بد تر از گلایل.واسه اون که سرم تکون ندادم.همشون تقریبا هم سن سال خود سامان ونداد بودن .پس این وسط کوچولو شون من و نازی بودیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وبالاخره ایشون هم سوگل خانم خواهر من وایشونم نازی جان دوست خواهرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااین کارش نازی با توجه خاصی برگشته بود به سامان نگاه می کرد.انگار چشماش برق می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الینا : پس با این حساب سوگل هم دوست ونداده درسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اومدم بگم نه ونداد پریدوسط.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد : بله کاملا درسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این حرکتش خیلی متعجب شدم.ولی انگار سامان ونازی تعجب نکرده بودن.چرا برای چی تعجب نکردن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الینا : بهت میخوره 10 یا شایدم 13سالت باشه درست میگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کنم منظورش به منو ونداد بود چون اختلاف سنی مون زیاد بود.خیلی خونسرد نگاش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوا الینا جون از تو بعیده.فاصله سنی هر چی بیشتر باشه تفاهم بیشتره.ببین تو واقا متین چقدر با هم تفاهم دارین.با این که شاید ده سال یا 12 سال بینتون اختلاف باشه واقا متین کوچیک تر باشه.عزیزم ارایش ادم خوشگل می کنه جوون تر می کنه ؛ ولی لولو رو که هلو نمی کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد نتونست جلوی خودشو بگیره .سامان ونازی هم هر دوزدن زیر خنده.الینا خون خونش رو میخورد.قشنگ قهوه ایش کردم.فکر کنم یه چیزی دم دستش بود میزد لت وپارم می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الینا : هه خندیدم.دوساعته اینجا واستادین که چی.به حرفهای یه بچه گوش میدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو ونداد جدی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد : بار اخر باشه با سوگل این جوری حرف می زنی.لحنش پر از تحکم شد.فهمیدی چی گفتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الینا بی تو جه به اون رفت روی یکی از مبلا نشست.بقیه هم پراکنده شدن.پسرا نشستن یه طرف حکم بازی می کردن ودخترا هم همه اومدن این ور.من و نازی وغزل یه طرف مهناز والینا وگلایل هم روبه رومون نشستن.همه داشتن با هم حرف می زدن.یهو گلایل به سمتم برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلایل : حالا سوگل جون واقعا چند سالته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلایل : هیچی محض کنجکاوی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : هیجده سالمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلایل : پس هنوز خیلی بچه ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این رو اروم گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : جانم چی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلایل : هیچی با تو نبودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه داشتن سر اینکه کی به چی حساسیت داره بحث می کردن.من که خدارو شکر به جز ماهی به هیچی دیگه حساس نبودم.از این دخترای تی تیش هم نبودم که اینو نمی خورم اون رو نمی خورم.یهو این الینا خاک بر سرزر زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الینا : من کلا دختر حساسیم.به خیلی چیزا حساسیت دارم.گلایل می دونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلایل : اره مثلا به هل حساسه.اگه بخوره کهیر می زنه وصورتش ورم می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الینا یه چشم غره به گلایل رفت ولی اون انگار نه انگار.دیگه بقیه حرفا شون رو نمی شنیدم.از خوشی روی ابرا بودم.داشتم با خودم نقشه می کشیدم چجوری واز کجا هل بیارم بریزم توی چاییش.ولی حالا نمی شد.چون اگه زود این کارو می کردم همه می فهمیدن کار منه.پس نه خودم خیلی خوشحال نشون دادم نه عجله کردم.به ساعتم نگاه کردم ساعت یک ونیم بود..قت ناهار.نمی دونم چرا ولی می خواستم حرص این الینارو در بیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : ونداد جان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد : جانم چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : وقت ناهاره ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد: اخ ببخشید راست میگی.الان بساط کباب رو درست می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بقیه رفتن بیرون بساط کباب رو درست کنند.بعداز ناهارقرار شد یه بازی دسته جمعی بکنیم.منم پیشنهاد دادم جرئت یا حقیقت بازی کنیم.همه قبول کردن.روی زمین نشستیم وبا یه بطری بازی شروع شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بطری چرخید چرخید تا یه طرفش من وطرف دیگه اش به الینا افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : خب.جرئت یا حقیقت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الینا : ترجیحا جرئت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه فکر پلید به سرم زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الینا : بگو دیگه باید چیکارکنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: هیچی عزیزم یه کار ساده.برو توی دستشویی صورتت رو با صابون بشور ما چهره واقعی تو بینیم.همین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو از جا پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الینا :این دیگه چه کار مسخره ایه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین انگار مشتاق بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین : اره عزیزم .ما که می دونیم تو زشت نیستی ؛ مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه با هم گفتیم اره.عصبانی از جاش بلند شد ورفت توی دستشویی تا صورتش رو بشوره.مطمئن شدم صدام رو نشنوه اروم به همه گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان هلو ها از صورتش پاک می شه لولو الینا میاد بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو الینا بیروناومد.حالا می تونم بگم چه شکلی بود.چشمای ریز مشکی لبای کوچولو وپوست فوق العاده سبزه.البته چند تا جوش خوشگلم روی صورتش خود نمایی می کرد که زیبایی شو چند برابر می کرد.یهو زدم زیر خنده.حالا نخند کی بخند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : زیبای خفته شنیده بودم ولی زیبای کوفته نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار بقیه هم منتظر من بودن چون همه بلند زدن زیر خنده.این بین متین بد بخت بود که ندامت از چشماش می بارید واصلا نمی خندید.الینا سریع غیب شد ورفت تا دوباره ارایش کنه یه وقت ما زهره ترک نشیم.دوباره بطری چرخید چرخید تا به منو ونداد رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد:جرئت یا حقیقت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر نکنم فکر پلیدی داشته باشه.واسه همون گفتم حقیقت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد : عشقت چند حرفیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب می دونستم منظورش فرهاده.واسه همون گفتم 5 حرفی.بقیه فکر کردن ونداد رو میگم ؛همه دست زدن.ولی من و نازی سامان ونداد خوب می دونستیم کیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره بطری رو ونداد چرخوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دفعه یه سرش سمت ونداد بود اون طرفشم سمت سامان.یعنی بازم ونداد باید می پرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد :جرئت یا حقیقت سامان جان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان : جرئت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد : باشه پس برو گیتارو بردار برامون گیتار بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو سامان چشماش رنگ غم گرفت.اصلا بلدم نبود که بخوادبزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :یه چیزی گفتی ها ونداد.سامان اصلا بلد نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونداد:من دوستشم می دونم که بلده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : منم خواهرشم می دونم بلد نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بحثه بینمون داشت بالا می گرفت.اخه داشت چرت می گفت سامان اصلا گیتارو توی عمرش ندیده بود.همیشه می گفت از گیتار متنفره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو سامان به هر دومون یه نگاه غضبناک انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان : بس کنید.سوگل راس میگه ونداد.من هیچ وقت گیتار زدن بلد نبودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه غم کهنه توی چشماش خود نمایی کرد.چون سامان دمغ شد وونداد ناراحت بود.بازی تموم شد.داشتم بلند می شدم که ونداد گفت یه سینی چای بیارم.یهو فکرم اومد تو کلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن عادی گفتم باشه.رفتم توی اشپز خونه.خیلی اروم یکی یکی کابینتارو باز می کردم که هل پیدا کنم.اولی نبود دومی نبود.اها پیداش کردم.چای ساز خاموش شد.یه قاشق هل ریختم توی چایی ها.یه سینی چایی ریختم بردم دادم دست ونداد تا به پسرا بده.وقتی تموم شد بقیه رو اوردم برای دخترا.الینا یه نفس چایی رو سر کشید.سعی کردم عادی باشم تا قضیه لو نرفته.ده دقیقه گذشته بود.دیدم الینا مدام خودش رو باد میزنه.صورتش خیلی قرمز شده بود.یواش یواش صورتش داشت ورم می کرد.وای چقدر زشت شده بود.عین یه توپ بسکتبال شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الینا : توی چایی ها چیزی داشته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : نه عزیزم چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الینا : فکر کنم هل داشته اخه صورتم داره ورم می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : نه فک می کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.