داستان، داستان دختری هست به نام آرامش وقتی16سالش بود از پرورشگاه فرار میکنه. بعد5 سال بنا بر دلایلی از خونه ای که به زور گیر آورده بود بیرونش میکنن و به خاطر اصرار دوستش میره واحد اون ها زندگی میکنه. و توی یک عطر فروشی کار می کرده… عاقبت قاچاقچی بودن رئیسش و نارفیق شدن تنها رفیقش باعث میشه کلی اتفاق از جمله عاشقی توی زندگی همچین دختر سرسختی به وجود بیاد… زندگی پیچیده ای داره…. دختر قصه ی ما…. نه زیبای خفتست و نه خیلی اهمیت میده… دختر داستان من… مغروره و بیش از حد بداخلاق و پاچه گیر و نشون میده که تربیت بدون خانواده چه چیزی بار میاره! اما آخر داستان، مثل همیشه این عشقه که آدم ها رو تغییر میده و پیروز میشه…

ژانر : عاشقانه، اربابی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۸ ساعت و ۳۷ دقیقه

مطالعه آنلاین دل من دل تو
نویسنده : rain-girl80

ژانر : #عاشقانه #اربابی

خلاصه :

داستان، داستان دختری هست به نام آرامش وقتی16سالش بود از پرورشگاه فرار میکنه. بعد5 سال بنا بر دلایلی از خونه ای که به زور گیر آورده بود بیرونش میکنن و به خاطر اصرار دوستش میره واحد اون ها زندگی میکنه. و توی یک عطر فروشی کار می کرده… عاقبت قاچاقچی بودن رئیسش و نارفیق شدن تنها رفیقش باعث میشه کلی اتفاق از جمله عاشقی توی زندگی همچین دختر سرسختی به وجود بیاد… زندگی پیچیده ای داره…. دختر قصه ی ما…. نه زیبای خفتست و نه خیلی اهمیت میده… دختر داستان من… مغروره و بیش از حد بداخلاق و پاچه گیر و نشون میده که تربیت بدون خانواده چه چیزی بار میاره! اما آخر داستان، مثل همیشه این عشقه که آدم ها رو تغییر میده و پیروز میشه…

توضیحی از نویسنده: اگه شخصیت دختر این رمان، خیلی بد اخلاق و مغرور و پاچه گیره... برای این هست که میخوام نقش مهم تربیت خانواده رو بگم، شخصیت دختر رمان من، برخلاف سن و سالش یک دختر بچه ای خامِ که بچگی نکردهِ چون خانواده ای نداشته که بچگی کنه... باید این رو ذکر می کردم چون خیلی خیلی پاچه گیره... با تشکر.

آب دهانم رو تند تند قورت میدادم... دستام از سرما قندیل بسته بودن. اینقدر این پا اون پا کردم خسته شدم! زیپ کاپشن کبریتیه قهوه ای کمرنگم رو تا آخر بستم از تو بینیم کلی حس سرما بهم دست میداد! میترسیدم سینوزیتنام ار دستم بدن... کجایی سایه وای! دستم رو فرو کردم تو جیبای کاپشنم کوله ی شل و ول خاکستریم رو روی شونم جا به جا کردم! همش تقصیر این پژمان نبود! و اگرنه اینجوری در به در نمیشدم خونم بیوفته رو دوشم بشم خانه به دوش. بلاخره با دیدن قیافه ی سایه پوفی کردم که تو هوا بخار ایجاد شد نوک بینیم سرخه سرخ بود. دوئیدم سمتش:

- چی شد؟

-هیچی به سلامتی! راحت شدی گلم خونتو دیگه واقعا از دست دادی!

- ای بابا یعنی چی؟! این پیرزن چرا نمیفهمه؟ بابا به دین به پیغمبر پژمان اومده بود ازم یه سری کاغذ ماغذ برای کارش بگیره نیومده بود که... لا اله الالله! به تُرکی آوردین منو!

- میبینی که! میگه الا بلا من با آرامش شرط گذاشته بودم فقط خودش و هم جنسای خودش وارد خونش بشن پسری ببینم پرتش میکنم بیرون چرا؟ چون آبرو حیثیت خانوم بر باد میره!

روی پاهام نشستم صورتمو توی شال گردن خاکستریم فرو بردم از گریه کردن بدم میومد هیچ وقت دوست نداشتم ضعیف نشون داده بشم نفسی عمیق کشیدم:

- پس هیچی... باید برم دنبال یه جای دیگه...

سایه آهی کشید و نشست کنارم... صورتشو چرخوند سمتم و زل زدم تو چشمای قهوه ایه خوش حالتش لباشو کجکی کرد:

- میگم آرامش؟! بیا بریم خونه ی ما...

شاید به روی خودم نمی آوردم اما نگاهم پر غم بود نفسی عمیق کشیدم و با صدای گرفته گفتم:

- نه سایه... نمیخوام سر بار کسی باشم...

- به خدا سر بار کسی نیستی میای کنار خودمون زندگی میکنی دیگه...

- میگم نه یعنی نه سایه! میفهمی چی میگی؟! تا آخر چی؟! میخوام تا آخر عمر بشینم ور دل شما؟!

- ای بابا! خب ازدواج میکنی میری!

پوزخند صدا داری زدم و من و ازدواج؟ یکم عجیبِ... آروم تر گفت:

- قبول؟

سرفه ای کردم. اینقدر درگیر این مشکل بودم که سرما فراموشم شده بود آهی کشیدم و اخمام رو تا حدودی کشیدم توی هم تازه یادم اومد که سایه دانشگاه داره:

-نه سایه... راستی دانشگاه دیرت نشه.

- نه بابا دانشگاه به جهنم مهم تویی.میخوای پژمانو بفرستیم با نصرت خانم حرف بزنه؟!

- چاره نداره خانم.اما دیگه من رو داخل خونه راه نمیده...

چند لحظهای سایه به فکر رفت. انگار داشت چیزی رو مرور می کرد یک آن سایه دستاشو کوبوند به هم و گفت:

-هی وای! اصلا یادم نبود باید برم بیمه؛ آرامش با من کار نداری؟!!!

- نه برو سایه جون... من برم ببینم چی کار میتونم بکنم...

سری تکون داد و بلند شد همزمان با اون منم بلند شدم و مانتوم رو تکون دادم!همراهش راه افتادم بعد اینکه ازش خداحافظی کردم رفتم سمت خیابون اصلی منتظر تاکسی بودم.حداقل از سر کارم اخراج نشم خیلیِ! وای چرا تاکسی نمیمونه یهو یه پراید مشکی نگه داشت که یه پسر امروزی نشسته بود و موهاشم که سر به هوا زده بود و اینقدر صدای باند ماشینو فرستاده بود بالا که ماشین با هر بومش یه بندری میزد!!! گفت:

-تا کجا میری خانوم؟!

- زیاد دور نیست!

نشستم پشت ماشین که رو پیدا نکنه!بد جور آدامس میجوئید. من هم بی اهمیت بهش به بیرون نگاه می کردم و توی افکارم برای آینده ای نا معلوم نقشه پیاده می کردم.بعد این که رسیدم پول رو گذاشتم رو صندلی ماشین و در رو باز کردم و پریدم بیرون! در ماشینو محکم بستم و به سمت عطر فروشی رفتم...! در رو باز کردم و با دیدن پارسا نفسی عمیق کشیدم:

-به آرامش خانوم! یکم دیر اومدیا.

- ببخشید... یه مشکلی پیش اومده بود واسم!

نشستم و کولم رو گذاشتم روی صندلی و شال گردنم رو برداشتم با لحن نگران گفت:

-خدا بد نده چی شده؟!

-چیز مهمی نیست آقای کریمی...

-میشه مگه؟! باز تو گفتی آقای کریمی چند بار بگم راحت باش؟!

نگاهی به صورتش انداختم... چشمای آبی و موهای بور طلایی بینی خوشفرم و لبای خوش فرم... ته ریشای طلاییش به صورتش میومد:

-من هم چندین بار بهتون گفتم که این جور راحت نیستم...

نفسی عمیق کشید... انگار از حرفم ناراحت شده بود اما محل ندادم حرف حق رو گفتم چه لزومی داره باهاش گرم باشم؟! رئیسمه فقط همین! و تا اونجایی که حکم ادب رو بلدم هیچ وقت یه کارمند رئیسش رو به اسم صدا نمیزنه! با صدای یکم گرفته گفت:

-باشه هر جور راحت آرامش خانم! راستی اگه یه خانومه جوون اومد اینجا بفرستش بیاد دفتر من...

سری تکون دادم و رفت سمت دفترش.آدم عجیبی بود خیلی کاراش عجیب غریب بودن گاهی خشمگین بود گاهی میخواست سوأل پیچت کنه بعضی اوقات هم خودش روابط رو گرم می کرد و زیاد خوشم نمیومد کسی تو زندگیم دخالت کنه! مشکلات زندگی من به خودم مربوط بود و بس! نفسی عمیق کشیدم.. ذهنم مشغول این بود امشب رو کجا بگذرونم! کجا برم دنبال یه خونه؟! آخه مگه به یه دختر مجرد خونه میدن؟! پنج سال بود که داشتم راحت و آسوده زندگی میکردم! درسته سخت بود و اون پیرزن رو به زور تحمل میکردم اما... بازم یه سرپناهی بود واسه خودش! آهی کشیدم و با دیدن یه دختر جوون بلند شدم با اخم و لحن خیلی نا پسندی گفت:

-رئیست کو؟

منم که قربون خدا برم یکی اینجوری باهام حرف بزنه عین الاغ باهاش رفتار میکنم! اخمام رو بردم توی هم و با تموم خشمی که تو چشمم بود گفتم:

-علیکم سلام! شوت شو تو اتاق بغلی منتظر شما بود!

از لحن حرف زدنم پوزخندی زد و همون جور که میرفت:

-بی نزاکت!

سرفه ای کردم و با لحن باحالی گفتم:

-عمه که داری؟! به جانه تو عمته!

دید ول کنش نیستم اول با چپ چپ و اخم نگاهم کرد و منم منتظر بودم یه چیزی بگه تا عین سگ پاچشو بگیرم! اما بدون حرف رفت توی اتاق! پوفی کردم و نشستم ... نمیتونستم هیچ وقت ساکت بشینم خودم و شخصیتی که تا الان سرپا نگه داشته بودمش با وجود اینکه... یه بچه ی پرورشگاهی بودم واسم مهم بود! با ناخنای بلندم ور میرفتم چرا هیچ مشتری پشتری پر نمیزنه؟! حوصلم سر رفت! ولی چه بهتر شاید میتونستم یکم فکر کنم که چه گِلی باید به سر بگیرم اما کنجکاویمم گل کرده بود این دختره اینجا چیکار میکنه؟! اصلا کی هست؟! پریدم پشت در و گوشم رو چسبوندم به در ؛صدای پارسا بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببین صدف این بازی نیست که منو به شوخی بگیری! تهدیدم میکنی؟ یادت رفته پای خودتم این وسط گیره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پر عشوه و ناز همون دختره که اسمش صدف بود به گوشم خورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امممم! نه بابا؟! پارسا خودت خوب میدونی من چقدر راحت میتونم خودم رو بی گناه جلوه بدم! بگم چرا؟! چون تو از من هیچ مدرکی نداری! هیچ مدرکی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شاهد که دارم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شنیدی میشه همه ی عالم و آدم رو با پول خرید؟! منم از همین روش استفاده کردم عزیزم! پس تلاش بی خودی نکن و نصف اون پول رو به من بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما قرارمون این نبود صدف! قرار بود یک سوم پول این عملیات بره تو جیب تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدف عشوگرانه خندید! عملیات دیگه چیه؟! منظورشون به چه عملیاتیه؟! وا! خدایا دارم میمیرم از کنجکاوی خدا کنه که بگن! پارسا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آروم تر بخند شاید بشنوه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به هر حال پارسا! اگه بخوای طبق قول قرار قبلیمون یک سومش رو بهم بدی... کار خودت ساختست! به من ربطی نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خب خیلی خب باشه! بهت زنگ میزنم حالا از جلو چشمام گمشو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه... فعلا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع جیم شدم سر جام، از زور هیجان نفس نفس میزدم! صدف که اومد بیرون نگاهی به صورت پر آرایشش انداختم! خدایی رنگ چشماش خیلی قشنگ بود.. چشمای عسلیه کشیـده... نه عین من که چشمای سبزم از حدقـه زده بیرون! لبای عملی داشت. اه اینقدر بدم میاد از لب پروتز! لبای خودم رو دوست داشتم کوچیک بود و برجسته و رنگشم پررنگ! دماغشم که فکر کنم شیش دور عملش کرده چیزی از دماغش نمونده واقعا میتونه نفس بکشه با اون دماغی که از انگشت کوچیکه ی دستم کوچیک تره؟! خدا به خیر کنه این آخرالزمانو! ساپورتش که از پهنا تو پانکراسم!!! ساپورت گورخری با پالتوی چرم مشکی! نگاهم رو ازش گرفتم که یه وقت دچار فانتزی نشه که خیلی خوشگله! خندم گرفته بود همزمان که پارسا بدرقش میکرد برگشت به پارسا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهتره تو انتخاب کارگرات دقت بهتری داشته باشی دوست گرامی! آخه بعضیا خیلی بی نزاکتن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند صدا داری تحویلش دادم و با لحن مسخره آمیزی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جونه دایی؟! قشنگ مشخصه کی بی نزاکته کی بانزاکت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارسا سرفه ای کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسته صدف به سلامت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدف هم که دید تیرش به سنگ خورده بدون خداحافظی گذاشت رفت! زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایکبیری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی دلم تا میتونتم فحش نثارش می کردم. پارسا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سر به سر این دختر نزار خواهشا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بزارم چی میشه مثلا؟! یه چیزی گفت بدترشو شنید مجبور نبود بد صحبت کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارسا شونه ای بالا انداخت و تکیه داد به دیوار! منم نشستم روی صندلیم بدجور مخم درگیر بود.. پارسا و صدف چه رمز و رازی تو کارشونه؟! جی اف بی افن که از عملیات عاشقانه حرف میزنن؟؟! نه خب به عقل جور در نمیاد!!! خب چرا تهدیدش کرد؟! ای خدا مشغله ی فکری کم داشتم اینم اضافه شد میمردم فضولی نمیکردم؟! وللش حالا.. بریم سراغ خونه! صدای اس گوشیم بلند شد با دیدن اسم سایه آهی کشیدم و پیام رو باز کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آرامش؟ پاشیم بریم رستوران بعد از ظهر مهمون من؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیدونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهمون من میگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا مگه من حرف مهمون میزبان زدم؟! ولی باشه باید فکرامونو بریزیم رو هم دو فکر بهتر از یک فکره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیم رو انداخت توی کیفم و نگاهی به ساعت کردم ساعت تازه 11 صبح بود.بلاخره اینقدر سرم مشغول مشتریا شد که ساعت شد یک. از پارسا اجازه گرفتم و رفتم سریع زنگ زدم به سایه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو چی شده آرامش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدوم رستوران خانوم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و آدرس رو بهم گفت! سریع یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت رستوران.. پیاده شدم و رفتم تو. آخی! چه فضای گرمی دلم باز شد. با دیدن ایما اشاره ی سایه رفتم سمتش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه لالی که ایما اشاره میکنی؟ بگو آرامش منم اینجا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپی نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرض!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و از پنجره زل زدم به بیرون! کل دیوارهای رستورن شیشه ای بود.. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبی آرامش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبم.. خوبم... از این بهتر؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگاهی پر غم نگاهم کرد... نگاهم بیرون از پنجره بود ...گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شاید دل من عروسکی از چوب است.... مثل قصه ی پینوکیو محبوب است... چه دماغی دارد این بیچاره! از بس که نوشت حال من خوب است...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش غمگین تر شد.. با لحن پر از ناراحتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نبینم آرامش جونم ناراحت باشه... آخ دردت تو ملاجم چرا اینجوری لج میکنی آخه؟! پاشو بیا بریم خونه ی ما به خدا هر وقت خونه پیدا شد با کلنگ از خونه پرتت میکنم بیرون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم... سایه بهترین دوست من بود از پنج سال پیش که از پرورشگاه فراری شدم.. :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سایه جونم میدونم خیلی نگرانمی.. همون طور که من به هیچ احدی اعتماد ندارم اما تو... میدونی مثل خواهرم دوستت دارم.. اما نمیتونم سایه درک کن من تو این پنج سال کم طعنه و کنایه نشنیدم... الانم نمیخوام خرابش کنم خودتم خوب میدونی به یه دختر که پدر مادرم نداره محاله خونه بدن... پس باید یه فکر دیگه ای واسه خودم بکنم... فعلا که مخم به جایی قد نمیده یه چند شبی میرم مسافر خونه.. فکر کنم بتونم از پسش بر بیـام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوری با اخم نگاهم کرد که ترسیدم!!! گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-که این طور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و گوشیش رو برداشت نمیدونستم داره چیکار میکنه! منتظر نگاهش کردم و صداش به گوشم خورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان؟! حرف منو گوش نمیده بیا خودت باهاش حرف بزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و گوشی رو داد دستم با چشمای گرد شده نگاهش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیکار کنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامانم کارت داره!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپ نگاهش کردم و گوشی رو برداشتم از دستش با صدای به ظاهر شاد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام خاله خوبین شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خاله جان ممنون تو خوبی؟! یعنی چی خاله میگم پاشو بیا خونه ی ما دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه خاله به خدا به سایه هم گفتم دوست ندارم سربار کسی باشم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاله خانوم سربار نیستی! مگه ما تو آپارتمانمون یه واحد خالی نداریم؟! برو اونجا! به خدا خودم کمکت میکنم سربار کسی هم نیستی بعد سایه یکم از دستش راحت میشم پا میش میاد خونه ی تو منم یه نفس آسوده میکشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی نشست کنج لبم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه بی آخه! شام منتظرتونم فعلا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و تماس رو قطع کرد! ای بابا چه گِلی به سر بگیرم؟! چپ چپ به سایه نگاه کردم و سایه نیشش شل شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میدونستم مامان راضیت میکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بعله بایدم میدونستی! حالا چی بخوریم روده کوچیکه روده بزرگه رو خورد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و غذامونو سفارش دادیم و غذامون رو هم خوردیم! سایه کیفش رو برداشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو پاشو باید اول بریم پیشه اون پارسا نمیدونم چی چی اجازه بگیری که بریم خونه تا واحدتو مرتب کنی! برو تو ماشین بشین الان میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و پاشدم از رستوران رفتم بیرون و نشستم توی 206 سفید رنگه سایه! سرم رو تکیه دادم به صندلی ماشین و کمربندم رو اول از همه بستم و بعد هم پلکام رو روی هم گذاشتم.. بلاخره اومد و نشست خودشم کمربندش رو بست و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه خبر از دانشگاه؟! جزوهات که نیوفتادن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپ نگاهم کرد و محکم زد توی سرم! گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخ چرا میزنی؟! چاخان میگم مگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لابد چاخان میگی دیگه! راستی آرامش... میگم چه رشته ای مورد علاقت بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ادبیـات... خیلی به شعر علاقه داشتم حس میکردم تموم دردای زندگی توی شعرا هست... علاقه ی خاصی دارم به شعر و کتاب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه خوب! چی شد نرفتی دانشگاه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپ نگاهش کردم یکم وایستادم ماشینو روشن کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه دیوانه یه جوری رفتار میکنی انگار تازه من رو پیدا کردی! تو که میدونی من همش 21 سال دارم پنج سال پیشم که فرار کردم! چه جوری به درسم ادامه میدادم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب بابا جوش نزن آخه راجب دَرست هیچ وقت بهم نگفته بودی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و حرفی نزدم! توی سکوت داشتم به آهنگ گوش میدادم! خدا رو شکر سایه هم مثل من رپ و راک دوست نداشت! آهنگ آروم و سبکشم پاپ.البته من آهنگای پر هیجان هم دوست داشتم! آهی کشیدم و سرفه ای کردم وقتی رسیدم پیاده شدم و رفتم توی فروشگاه پارسا با دیدنم لبخند زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه چی شده که دیر اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیز مهمی نیست میشه امروز رو مرخصی بگیرم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مشکلی پیش اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خیـر دارم میرم خونه ی جدیدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه چیزی شده خونتو عوض کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای خدا باز این شد عین مرغ سخن گو! پوفی کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خیر مهم نیست حالا اجازه دارم برم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-البته البته برو مراقب خودت هم باش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنونم... فعلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدانگهدارت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فروشگاه زدم بیرون! نفسی عمیق کشیدم ! به چپ و راستم نگاه کردم و رفتم سمت ماشینِ سایه. نشستم توی ماشینو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بریم خانومی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و ماشین رو روشن کرد... آهی کشیدم.. نمیدونستم چیکار کنم یعنی واقعا رفتن به خونه ای که مال سایه و خونوادش بود درست بود؟ میدونم از روی دوستی و محبتِ اما... نمیدونم چرا به تریج قبام بر میخورد!!! اما چاره ای نداشتم نمیتونستم تو خیابون زندگی کنم که! حرفی نزدم تا که بلاخره رسیدیم.پیاده شدم و چشمم به ساختمون بزرگی خورد که نماش پر از سنگای مرمر مشکی و خاکستری بود! اسم ساختمون هم با خطی زیبا و رنگی طلایی روش نوشته شده بود. لبخندی زدم و با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهر مهربونتم هست سایه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوف! چرا تیکه میندازی گلم؟! آره خونه هست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دروغ میگم؟! اصن انگاری من آدم نیستـم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو ساحل رو ول کن بابا! نمیدونم مامانم وقتی ساحل رو باردار بوده چی خورده این دختره اینقدر خودش رو میگیره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهر توئه از من میپرسی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و رفتیم سمت دری که مشکی بود و با نردهای طلایی روش حصار مانند بود . پشت حصار هم شیشه بود و داخل پارکینگ رو میشد دید! گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا ماشینت رو نمیبری تو سایه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با این پسر همسایمون به توافق رسیدم یه هفته من یه هفته اون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه لالا! خبر مبریه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گمشو بابا چه ربـــطی داره آخه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرص خوردنش کیف کردم و در رو باز کرد و رفتیم تو... نمیدونم اما حس میکردم کار خوبی نباشه که بخوام سر بار کسی باشم.. نه... آها میشه به خاله بگم که اجارش رو میدم آره اینجوری عالیه! سری تکون دادم و رفتیم کنار آسانسور . سوار آسانسور شدیم عین خیالمم نبود!!! دکمه ی طبقه ی ششم رو فشار داد آسانسور تکون خورد و آهنگ ملایمی پخش شد خمیازه ای کشیدم! بابا خوابم گرفت دیشب که درست حسابی نخوابیدم خیلی خسته بودم سر دردم ولم نمیک رد و این هم به لطف سرمای هوا و سینوزیتام بود! نگاهم رفت سمت سایه که زل زده بود به من:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا عین بز زل زدی به من؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپ نگاهم کرد و با کف دست آروم زد تو سرم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لیاقت نداری به خوشگلیات نگاه کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند صدا داری زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من؟! از کی تاحالا ما خوشگل از آب در اومدیم خبر نداریم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از لحظه ی تولد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خل و چل تو یک ماه از من کوچیک تری کجا بودی اون موقع آخه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیـد و زل زد توی چشمام چشمای قهوه ای روشنش روی چشمای سبز رنگم چرخـید آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشمات خیلی نازن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرت نگو سایه چشمای من که یکی بزنی پس کلم از کاسه میوفتن پایین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما قشنگن خیلیم خوش رنگ خفه شو بگو چشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و حرفی نزدم بلاخره آسانسور وایستاد و گذاشتم اول سایه بپره بیرون! منم پشتش رفتم و در آسانسور بسته شد کیفش رو باز کرد و دوساعت دنبال کلید توی کیف گندش بود! پوفی کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عقل کل مگه مامانت خونه نیست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ا راست میگیـا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر و بر نگاهش کردم و زنگ در رو زد یکم این پا اون پا کردیم تا در توسط ساحل خانم باز شد! یه تای ابروی عسلی رنگش پرید بالا با لحن خاصی سلام گفت و منم خیلی سر سنگین جوابش رو دادم! وارد خونه شدم و خاله با رویی خوش اومد سمتمو بغلش کردم و محکم بغلم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه عجب خاله از این طرفا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه دیگه خاله جون سرمون شلوغه چیکار کنیم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاله بشین برات یه چیزی بیارم بخوری ناهار خوردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره خاله مرسی ناهارمونم خوردیم چیزی لازم نیست.. شوهرخاله خونست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساحل با پوزخندی مثلا نا معلوم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امروز پنج شنبستا! فکر نکنم تعطیل باشه جایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ا؟ راست میگی ساحل؟! من فکر کردم شنبست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از کی تاحالا شنبها تعطیله؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوه! ساری عزیزم از بس تو آمریکا شنبها تعطیل بودیم یادم میره همش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سایه از خنده داشت در و گاز میگرفت! خاله هم خندید و آروم زد تو پشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا نگهت داره از زبون چیزی کم نداری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و بهم تعارف کرد که بشینم ساحل چشم غره ای زد و رفت تو اتاقش حس کردم قیافش یکم عوض شده صورتش لاغر شده بود... ! خاله سه تا فنجون قهوه ریخت و آورد و نشست سایه رفت توی اتاقش تا لباسش رو عوض کنه منم کاپشنم رو در آوردم و با مانتو موندم خاله با اعتراض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله کسی اینجا نیست که راحت باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راحتم خاله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به هر حال راستی به خاطر رفتار ساحل هم معذرت میخوام آخه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خاله مهم نیس بچس چیزی حالش نمیشه خب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیست سالشه بچست؟؟؟!!! مگه تو چند سال داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-21 سال! ولی از نظر عقلی فرمودم خاله جون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آها از اون نظر یه حرفیه! خاله قهوت سرد میشها برش دار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و فنجون رو گرفتم توی دستام هنوز داغ بود نفسی عمیق کشیدم و سایه با یه تونیک همرنگ چشماش وارد شد موهای فر قهوه ای سوختش رو با کش بسته بود و نشست کنارم لبخندی زد و قهوش رو برداشت! با شکلات کاکائویی قهوم رو مزه مزه کردم و خاله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قهوت رو خوردی میریم واحد بالا... باید مرتب کنیم ببخشید البته آخه کسی اونجا زندگی نمیکرد یکم نا مرتبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله به خدا میگم احتیاج نیست آخر سر یه خاکی میریزم تو سرم دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله چپ چپ نگاهم کرد و فنجون سفید رنگش رو گذاشت روی دسته ی مبلو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مثلا میخوای چیکار کنی؟! تو که میدونی به دختر مجرد خونه نمیدن اون نصرت هم والا به خاطر منافع خود تو خونش رات داد چرا نمیخوای حرف گوش کنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از سر بار بودن خوشم نمیاد خاله... به یه شرطی قبوله!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه شرطی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اجاره رو هم بدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سایه قهوشو گذاشت کنار محکم زد پس کلم! خاله هم زد پس کله ی سایه خندیدم و خاله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا میزنیش؟! مگه بهت فحش داد خل و چل؟ از ساحل به تو سرایت کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه مامان آخه مزخرف میگه! انگار ماها غریبه ایم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهوم رو بین دستای ظریف و سردم گرفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مزخرف نیست گلم به هر حال نمیشه همین جوری بمونم که !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله چرا میخوای اجاره بدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونجوری یه حس دیگه ای بهم دست میده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله چپ چپ نگاهم کرد و نفسش رو محکم فوت کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه مثل اینکه کمال همنشینی با ساحل بین همتون اثر کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خاله از قبل در من وجود داشت بروز نمیدادم قبوله؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و «باشه ای» گفت قهوم رو که خوردم ساحل اومد بیرون! شال قرمز گذاشته بود و موهای عسلیش رو کج ریخته بود برق لب قرمزی روی لبای پروتزیش! چشمای کشیده ی قهوه ای ریمیل زده بود در حد جنیفر لوپز پشت مژهاش هم خط چشم غلیـظ اوف!!! با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوه لالا مادمازل شماره بدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ای رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به هر کسی شماره نمیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه منو بگو میخواستم از ترشیدگی درت بیارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله و سایه خندیدن و ساحل حرص میخورد جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-توکه خودت 21 سالته به فکر خودت باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پسرا تا 30 سالگی فرصت دارن بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ینی تو پسری؟! از قیافتم مشخصه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه قیافم چشه؟! به این خوشگلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اعتماد به نفست تو حلقم! مامان من دارم میرم بیرون باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کمال همنشین در من اثر کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله با خنده سری تکون داد و ساحل رفت خاله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هر وقت تو کم بیاری امام زمان ظهور کرده!!! قهوت تموم شد؟ پاشیم بریم بالا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم سری تکون دادم بلند شدم و خاله هم بلند شد مانتوش رو تنش کرد و سایه هم شالی روی سرش گذاشت و رفتیم طبقه ی بالا... لبخندی زدم و رو به روی خونه ای که به اصطلاح مال خودم بود یه نفر دیگه هم زندگی می کرد خاله در خونه رو باز کرد و هر سه تامون وارد شدیم.جونم خونه!!! اگه یه آدمی که آلرژی داشته باشه رو بیاریم اینجا فکر نکنم زنده برگرده بیرون!!! یک تُن خاک نشسته رو همه چی! خاله لباش کج و لوچ شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فک کنم یک قرنی میشه اینجا نیومدم!!! ببخشید عزیزم نمیدونستم اینقدر اوضاع تمیزگیش خرابه واگرنه قبل اینکه بیای یه دستی روش میکشیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهم نیست بابا تمیز میشه ! قابل تحمله!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سایه سری تکون داد و انگشتی به میز کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوه! خاک تو حلقم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خفه میشی میوفتی رو دستمون سایه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله خندید و سایه چپ چپ نگاهم کرد بازوم رو خاروندم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی از الان باید شروع کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کنم نه کنیـم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه راضی به زحمت نیستیم خاله خودم یه جوری سر به هم میارمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپی نگاهم کرد و منم تسلیم شدم! مانتوهامون رو در آوردیـم و شالمون رو عین این هندیا بستیم دور سرمون! سایه شد مسئول گردگیری! من شدم مسئول آب و تی کشیدن! خاله هم شد مسئول بشور و جابه جایی!!! هر جا سایه تمیز میکرد من با تی و آب زمینشو تمیز میکردم.اینقدر هم موقع کار خندیدیم که جون نداشتیم! فرش خیلی خوشگل کوچولو رو رو برداشتم و بردم توی تراس و تکوندمش! خاک بلند شد و سرفه کنان بردمش داخل و گذاشتمش روی مبلایی که تمیزشون کرده بودیم! نفسی عمیق کشیـدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الان وقتشه با دستمال بیوفتیم به جون این سرامیکا همه خیسه خیسن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله و سایه سری تکون دادن و هر کدوممون یه طرف افتادیم از خستگی! خاله پوفی کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای ساعت شیشه برم شام رو آماده کنم مامان، سایه توام برو دوش بگیر از سر و کول هممون عرق میباره .خاله جون آرامش توام پاشو برو تو حموم یه حموم حسابی کن مادر خسته شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید زحمتتون دادما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این چه حرفیه نکنه انتظار داشتی بزارم همه رو تنهایی درست کنی مادر؟ مغز خر نجوئیدم که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپ نگاهش کردم و زدم رو شونه ی خاله:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راه افتادیا خاله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-والا من که صبح و شبم با تو و سایه میگذره باید اثر کنه روم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله خواهشا پس دور و بر این ساحل نچرخ که کارمون زار میشها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و آروم زد پس کلم! هممون بلند شدیم و هر کی رفت سمت خونه ی خودش البته من که تو خونم بودم! اوه! چه خونه ی شیکی دارم من! از در ورودی که وارد میشدی دست چپ اپن و آشپزخونه بود که اپن از سنگ مرمرهای مشکی درست شده بود و کابینت هاش هم مشکی بود و دستگیرهاشونم خاکستری سمت راست هم تی وی ال سی دی بود و مبلای چرم مشکی وسط مبل ها و روبه روی تی وی یه میز شیشه ای بود و یه گلدونم که من و سایه گذاشتیم روش! مستقیم که میرفتی حموم و دستشویی بود که دراش هم چوبی و قهوه ای سوخته بود! کنار آشپزخونه یکم دور تر یه اتاق خواب بود که یه تخت یه نفره! به هر حال این خونه و دم و دستگاهش از هیچی بهتره! شالم رو برداشتم و با لباسم پرت کردم توی سبد.موهای قهوه ای تیرم رو باز کردم.. خدایا من این همه مو رو برای چی میخوام؟! تا پایین زانوهام پاهام بود! اینقدر هم صاف بود روسری، شال و هر کوفتی که میذاشتم روی سرم سُر میخورد! احتیاج به اتو هم نداشت! دستام رو زدم به کمرم و تو آینه زل زدم به قیافم! یه تای ابروهای قهوه ای روشنم رو پروندم هوا... به چشمای درشت سبزم زل زدم... مژهای بلند قهوه ایم که اینقدر زیاد بودن همه فکر میکردن ریمیل خوردست! گونهای برجسته و تپلی که نرم بودن ولی چاق نبودم خدا رو شکر! وقتی هم میخندیدم روی لپام چال میوفتاد ! چونم گرد بود کلا صورتم گرد بود پوستمم سفیدِ شیربرنج بود! لبای کوچیک و خوشرنگ بینی صاف و کوچیک و سر بالا قلمی نبود اما صاف بودو کوچیک ! هیکلمم که باربی و رو فرم! ناخنام رو هم که کشیده و بلند بودن اگه ناخنام رو کوتاهم میکردم بازم بلند نشون میداد آهی کشیدم... اوه ! حموم رو عشق است! ولی شامپو از کجا بیارم!؟! پوفی کردم امـــــم باید برم بخرم انگاری وای دوباره لباس بپوشم؟! نه بابا یه مانتو میپوشم با یه شلوار لی میرم دیگه سری تکون دادم و مانتو و شلوار لیم رو پوشیدم و موهام رو کاملا بستم و فرستادم زیر مانتوم چون به حدی بلند بود که از زیر شال میزد بیرون و خوشم نمیومد! عطر رو روی خودم خالی کردم چون واقعا حالم از خودم بهم میخورد کیف دستیم رو برداشتم و رفتم بیرون درم قفل کردم و قفل رو انداختم توی جیبم تا برگردم یه پسر رو دیدم که داشت در خونه رو میبست! اوهوع! من همسایه ی یه پسرم؟! زرشک!!! اخمام پریدن توی هم ولی اون با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام.. شما اینجا زندگی میکنین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام.. بله از امروز..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشحالم بلاخره یه همسایه گیر ما اومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمام رو کشیدم توی هم و فقط سرم رو تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با اجازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر جوابش نموندم و از پلها رفتم پایین سرفه ای کردم و سوار آسانسور شدم بعد اینکه آسانسور وایستاد سریع رفتم بیرون اوف چقدر هوا سرده .حالا عرق کردم سرما نخورم خیلیِ! خدا رو صد هزار مرتبه شکر یه مارکت خیلی شیک کنار خونه بود و ازش یه شامپو خریدم و یاد شامم افتادم شام میخوام چیکار کنم؟! سری تکون دادم و سوسیس هم خریدم با چند تا تخم مرغ عاشقش بودم! لبخندی زدم و پلاستیک رو توی دستم گرفتم و پولش رو حساب کردم! رفتم توی خونه و اول از همه پریدم توی حموم یه دوش اساسی گرفتم و حوله رو پیچیدم دور خودم! موهام که یکم پیچ و تاب خورده بود و دیگه دقیقا تا غوزک پام بود! لباسام رو سریع پوشیدم و مشغول خشک کردن موهام شدم! موهام رو شونه کشیدم و بستمشون اما هنوز یکم نمناک بودن و به لباسم میچسبیدن.اوه ساعت 7 شد باس برم سر وقت شام! زرشک! روغنم کو آخه؟! د لامصب میخواستی روغن موهاتو بگیری باهاش غذا درست کنی؟! دیگه روم نمیشه پاشم برم خرید! پوفی کردم و نشستم روی صندلی نگاهی تو کابینتا کردم نه لامصب چیزی نبود توش! در یخچال رو باز کردم اتوش روغن جامده! تاریخشو نگاه کردم اوف! مال یک ماه پیشه.مهم نیست بابا چیزیم نمیشه که! شاید هم اذیت کنه.ای بابا.چه خاکی بریزم تو سرم؟! اشکـال نداره حالا یه امشبو همینو استفاده کنم! بلاخره تابه رو برداشتم !این روغنه چرا این شکلیه؟! پوفی کردم انگار راه نداره پاشدم دوباره رفتم نه بهتره هر چی میدونم لازمِ یه بارکی بخرم حقوقم رو پری روز گرفتم جیبام پرن فعلا!بلاخره تا تونستم وسایل خریدم و به زور داشتم میبردمشون بالا که همون پسرا از راه رسید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ا ا ا بزارین کمکتون کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرفه ای کردم و همزمان رفتیم تو آسانسور:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیر لازم نیست ممنونم از لطفتون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و تازه تونستم به قیافه ی با نمکش دقت کنم! چشمای قهوه ای و موهای بور و صاف! هیکل نه چندان زیاد هیکلی.قدی بلند بینی صاف و سر بالا لبای خوش فرم و پوستی سفید چشم از صورتش گرفتم و زل زدم به رو به روم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما از اقوام سایه خانوم هستی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیر .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به هر حال خوشحالم از دیدنتون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همچنین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه دید زیاد حرف نمیزنم لال شد! آسانسور که وایستاد اومدم بیرون و رفتم سمت خونم در رو باز کردم و نگاهی به ساعت انداختم که نزدیک هشت و نیم بود فوری لباس کندم و سوسیس با تخم مرغم رو سرخ کردم بدنم خسته بود اما چاره نداشتم تا که در زنگ خورد شالم رو گذاشتم روی سرم و رفتم سمت در با دیدن سایه لبخند زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جانم عزیزم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آرامش خانوم پاشو بیا بریم شام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شام؟! اما من دارم شام میخورم کجا بیام؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داری شام میخوری؟ راستی راستی؟! ای بابا چه بد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا تو یه چیزی بخور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا الان مامان میکشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابات اومده؟ سلامم رو به شوهر خاله برسون دیگه نمیخوام تلمپ شم خونتون فقط سلامم رو برسون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه بی اجازه ی من غذا نخور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و بلاخره رفت شامم رو خوردم و همه چیز رو مرتب کردم! یهو صدای بارون و رعد و برق اومد! نگاه به پنجره کردم ای جونم چه بارونی میاد! ولی از رعد و برق وحشت داشتم.. هیچ وقت خاطره ی تلخم با رعد و برق فراموش شدنی نبود. وای فردا جمعست؟ کیف میده خوابیدن! نیشم پت و پهن شد و پریدم توی تراس! دستام رو زیر بارون چرخوندم و حس طراوت بهم دست داد چه آرامشی... مثل اسمم آرامش! اما.. آرامشم با یه فکر از بین رفت... آرزوم بود بدونم خونوادم کین یا کی بودن! کجان یا کجا بودن چیکار میکنن... اصلا چرا من رو تنها گذاشتن و من از ابتدای تولدم چشمم به افراد پرورشگاه بود؟! اصلا واسه ی چی من؟! چقدر سختی و یکنواختی توی زندگیم تحمل کنم.. بعضی اوقات واقعا میبُرم دیگه! خوبه سایه رو دارم واگرنه از پرورشگاه که فرار کرده بودم یک راست روانه ی تیمارستان میشدم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گردنم رو مالیدم و رفتم مثلا بخوابم خیلی سرد بود یه لباس گرم پوشیدم و دراز کشیدم روی تخت... پتو رو کشیـدم روی خودم و پلکام رو هم روی هم گذاشتم و کم کم خوابم برد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با افتادن نور توی صورتم اخمام رو کشیدم توی هم و بالشت رو گرفتم جلوی صورتم.. آخ آخ شکمم میخاره! پوفی کردم و یکی از چشمام رو باز کردم و به اطرافم نگاه کردم.. نگاهم افتاد به ساعت! اوفَه!!!! ساعت کی شد ده؟! من یک راست برم ناهار آماده کنم بهتره!بلند شدم و به موهای بلندم چنگ انداختم.. اوف موهام رو یکی جمع کنه! رفتم توی دستشویی و آبی به دست و صورتم زدم چشمای سبزم تو حاله ای سرخ رنگ قرار داشت! رگهای خونی به خوبی توی چشمام دیده میشد... نفسی عمیـق کشیـدم... صورتم رو با حوله خشک کردم و از توی کولم شونم رو برداشتم و افتادم به جون موهام،موهام رو کاملا صاف کردم و بستمشون با کلیپس رفتم سمت آشپز خونه یه صبحونه ی سرسری خوردم خب حالا چیکار کنم؟! امروز که تعطیله! حوصلم پوکیـد! یعنی میشه سایه بیاد بالا؟! امید وارم!!! یکم که وایستادم زنگ در به صدا در اومد نیشم باز شد و شالم رو روی سرم انداختم در و باز کردم و با دیدن سایه لبخندم پهن تر شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به ! سلام سایه خانم صبح به خیر !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و پس زد و اومد تو و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبح جناب عالی هم به خیر عزیـزم! صبحونه کوفت کردی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بی تربیت این چه طرز حرف زدنه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب حالا صبحانه نوش جان فرمودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با اجازت! این کتاب متابا چیه تو دستت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای آرامش دستم به شلوارت من هیچی از این دستورات فارسی حالیم نمیشـه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خو من چه کمکی میتونم بهت بکنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه میدونم بیا ببین میتونی یه کاریشون بکنی به خدا فردا امتحان دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتاباش رو از دستش گرفتم و داشتم نگاه میکردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ من اینا رو خیلی دوست دارم تو دبیرستان خوندم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آرامش کاش توام میرفتی دانشگاه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به قیافه ی ناراحتش کردم لبخند زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تقدیر یار نبود مهم نیست... بیا اینجا بشین با هم مرورشون کنیم بهت بگم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و براش توضیح دادم بعد اینکه متوجه شد دراز کشید روی مبل و منم کتاب شعر سعدی رو که کنار کتاباش بود با اجازش برداشتم و مشغول خوندنشون شمد بیشتر شعرا رو از روی علاقه از ده سالگی توی پرورشگاه حفظ کردم! اینقدر محو شعرا وخوندنشون بودم که با فریاد سایه بخودم اومدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا سیر میکنی آرامش؟! دارم صدات میکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جانم ببخشید مشغول خوندن این بودم... چیکار داشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم آرامش... من حس میکنم یه کاسه ای زیر نیم کاسه ی این ساحل هست!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چطور؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی عجیب شدن رفتاراش! معلوم نیست کی میره کی میاد به تذکرای بابا گوش نمیده آرایشای آنچنانی... میگم آرامش؟ پایه ای تعقیبش کنیم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا خواهر تو که همین جوری به خونه منه بدبخت تشنست و دلیلشم نمیدونم والا!! حالا بیایم تعقیبش کنیم بفهمه قشنگ میزنه دک و پوزمون رو میاره پایین!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا چرا باس بفهمه آخه؟! آرامش دستم به پاچه ی شلوارت این قضیه واسم بو داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کردم و سری به نشونه ی اوکی تکون دادم! نیشش باز شد و محکم پرید بغلم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای آرامش عاشقتم عزیزم یک ساعت دیگه میخواد بره بازم تعقیبش میکنیـــم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به نشونه ی تاسف تکون دادم و خودمون رو آماده کردیم پشت پلها پنهون شدیـم و وقتی ساحل رو دیدم فکم چسبید پایین! این دختر چرا اینجوری شده؟! اینقدر آرایش کرده اگه خدای نکرده روش اسید بپاشن هیچیش نمیشه ! آرایش نیست که ایزوگام شرقه!بی توجه به قیافم که از تعجب عین خر شده بود با سایه آروم پشت سرش رفتیم سوار آسانسور شد و ما عین جت از پلها میرفتیم پایین! نفسم گرفت و تند تند نفـس میکشیدم... نشستیم تو ماشین سایه و من کلهامون رو دزدیدیم! آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای سایه نمیشد حالا کارآگاه بازیات گل نکنه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آرامش؟ خوبه خودت فکت خورد زمین از نوع لباس و آرایشش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کردم و یکم سرم رو گرفتم بالا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بدو سایه بدو بریم که رفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع سرامون رو گرفتیم بالا و با ماشین دنبالش کردیم! یهو توی ترافیک گم شد سایه داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اه بخشکه شانس فکر کنم فهمید دنبالشیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کردم و سرمو چرخوندم به سمت پنجره یهو عین برق گرفتها گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سایه پارک کن ماشینو پیاده داره میره تو کوچه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و پیچیدیم گوشه ی خیابون با هم پیاده شدیم و با کلی دوز و کلک بازی پشت تیرچه های برق پنهون شدیم با چیزی که دیدم چشمام شد قد دوتا خربزه! با یه پسر دست داد و رو بوسی کرد و جوری باهاش شوخی میکرد که دیگه اصن هیچ! یکم که وایستادیم چند تا پسر دیگهم بهشون محلق شدن! اوف ساحل بین این همه پسر چیکار میکنه؟! اصلا برای چی؟! سایه که داشت میمرد از تعجب! چشمای من که درشت بود از کاسه زد بیرون وقتی دیدم ساحل داره سیگار میکشه، اونم با چه فضاحتی کنار چند تا پسر!!! زبونم رو تا ته بیرون آوردم و عق زدم و آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشمت روشن سایه!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آرامش بدو بریم! نمیخوام یک لحظه هم اینجا بمونم حالم از کثافط کاریاش بهم خورد بریم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و تا خواستیم برگردیم سایه محکم خورد به یکی و منم محکم خوردم به سایه! سایه و من سرمون رو بلند کردیم و با دیدن یه پسر تقریبا غول هیکل آب دهنمون رو قورت دادیم پسره با لبخند مسخره ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوما کجا؟! بودین در خدمتمون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرفه ای کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه ممنونم مزاحم نمیشیم برین به مهموناتون برسین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه تای ابروی پسره پرید بالا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما ما مهمونامونو نمیفرستیم راحت برن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جونه دایی؟! راست میگی؟! حالا این یه بار رو بفرست ببینیم چی میشه جونه سگه خالت راست میگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه جوجه فکولی ببینیم چی میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هوی بچها دوتا مهمون جدید داریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم همشون برگشت سمت ما علل خصوص ساحل! ساحل با دیدنمون از تعجب فکش سابیده شد رو زمین! نمیدونم چی به پسرا بلغور کرد و بعد هم فرار کرد. همشون اومدن سمت من و سایه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سایه؟ خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از نظر تو الان خوبم؟! من هنو 21 سالمه کلی آرزو دارم آرامش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره خندید و هیزانه و جفتمون نگاه کرد هر کی ندونه من میدونم تا درونمون رو کالبدشکافی کرده!!آب دهانم رو قورت دادم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ا؟! چه اسم قشنگی عزیزم به اون زبون تند و تیزت نمیخوره اسمت آرامش باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خف باو! سگ کی باشی بخوای راجب اسمم نظر بدی سوسک توله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه بابا ! انگار اینا از رو نمیرن بیشعورا!!! آب دهنم رو قورت دادم اخمام رو کشیدم توی هم الان موقع ترسیدن نیـست! آروم و زیر لبی به سایه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سایه تو فرار کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی میگی آرامش؟! دیوونه شدی؟! تو رو بین این همه سگِ هار تنها بزارم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشی هم نمیتونی کاری بکنی؛بدو فرار کن من خودم یه خاکی تو سرم میریزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم برو سایه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دادم آب دهنش رو قورت داد و سری تکون داد سرفه ای کردم و برا جَو سازی اینکه سایه فرار کنه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهای پسر خوشگله ی ننت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی همشون برگشت سمت من! اوهوع! چه اعتماد به نفسی دارن این گولاخ ها! فکر کردن خوشگلن؟! همزمان زدم تو پهلوی سایه و با ناز گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تک تک بگین چند سالتونه ببینم کدومتون به دردم میخوره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه همشون گرگی شد... نگاهی گرگی که هر لحظه موقعیت میخواستن تا منه بره بیوفتم تو دستشون.. نگاهی پر از هوس! همشون قدماشون سمت من کج شد بهترین فرصت برای فرار سایه بود سری کج کردم و سایه فرار کرد یکی از پسرا دوئید سمتش اما میدونستم سایه فلفل تر از این حرفاست! همون پسری که ما دوتا رو لو داد با نگاهی پر از حریصی و لبخندی کاملا زشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اشکال نداره خوشگله! تلافیش رو سر خودت در میاریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم رو زدم به در خنده! خودم که میدونستم نجات پیدا میکنم چون میدونستم باید چیکار کنم! میدونستم کارم غیر قانونیه اما چاره ای نداشتم یا باید از جونم محافظت می کردم یا باید خلاف انجام میدادم اما شیطونیم گل کرده بود یکم این پسرا رو اسکل تر کنم!تکیه دادم به تیرک برق که از سیمان بود و حفرهای مستطیلی داشت.سرفه ای کردم و با پوزخند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه سوال! چند سالته جوجو فکولی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره که توسط یکی از همیناشون که صداش کرده بود و فهمیدم شهابه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من رو میگی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پ نه پ بوقلمون همسایه رو میگم! تو دیگه جوجو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپ نگاهم کرد اما پوست کلفت تر از این حرفا بود که بخواد ککش بگذه! گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-20!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به درد نمیخوری ازم کوچیک تری فسقلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما من با بزرگ بودنت اصلا مشکل ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما من دارم خب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-معلومه این کاره ای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفش خونم به جوش اومد اما خودم رو کنترل کردم.برای دفاع از خودم مجبور بودم. باید الان خشممو کنترل میکردم نه که به آتیش اینا دامن میزدم ! بزار اسکل شن بعد میدونم چیکار کنم ! خندیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا ! میخوام امتحان کنم ولی آخه چند نفر به یه نفر عزیزم؟! فقط تو!! به سگات بگو برن سرکار خودشون باهات یکم صحبت کنم درد دلت واشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره بابا اسکل شو دیگه میخوام قشنگ بفرستمت از درد بری کره ی مریخ! دستم رو فرو بردم توی جیبم.. آخی خوبه که هستی محافظه من! پسره با تردید نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بچها برین خودم از خجالتش در میام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکیشون که خیلی هم اوضاش داغون بود از نظر قیافه و مشخص بود حسابی معتاده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما شهاب ساحل گفت بکشیمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ا؟! جونه عمو؟! راست میگی؟ نه بابا ساحل عجب شاخی بود من نمیدونستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهاب با اخم بهشون گفت که برن آخ اسکل شدی رفت پسرم فرض کن آرامش بشه خره تو! پوزخندی توی دلم زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قدم بزنیم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا زرنگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون رو که آره هستم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خانوم همینجا! خب ببینم تو چند سالته عزیزم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انزجار واقعی رو تو همه ی وجودم حس میکردم از عزیزم گفتنش! نگاهی به صورتش کردم چشمای درشت قهوه ای تیره ،موهای قهوه ای تیره ی کوتاه و سر بالا بدنی تقریبا هیلکی ولی درشت ،بینی خوش فرم لباس برجسته ولی کبود! گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لبت چی شده شهاب خان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جواب سوالمو با سوال نده دیگه خانمی! نترس نمیذارم بهت بد بگذره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راست میگی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چقدر راست میگی راست میگی میکنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم! همین که حرصشو در آوردم کافیه دیگه هیچ کی جز من و خودش اونجا نبود خیالم رو راحت میکرد چون میدونستم باید چی کار کنم! اومد نزدیک تر آره خودشه!!! دستاشو این ور اون ور صورتم گذاشت و تا بهم نزدیک شد اسپریه فلفل رو روی صورتش خالی کردم و محکم با زانو کوبیدم به شکمش و زدم به چاک! صدای فریاداش از دور شنیده میشد عین برق و باد میدوئیدم! از صداهای پا مشخص بود چند نفر دنبالمن! اینقدر تند میدوئیدم که نفسم داشت میگرفت. اما نجات جونم مهم تر بود از کوچه پس کوچها گذشتم فوری یه تاکسی گرفتم و آدرس رو تند تند گفتم یه پیرمرد راننده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبی دخترم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی که با نفس نفس زدن شنیده میشد جوابش رو داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله بله خوبم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دنبالت کرده بودن اینجوری میدوئیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش گرد شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من شوخی کردم ولی انگار جداً دنبالت کرده بودن!!! اذیتت که نکردن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نتونستن فرار کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی عمیق کشید و پول رو بهش دادم با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیخواد دخترم من مسیرم تا اینجا بود گفتم تو رو هم سوار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ا اما نمیشه که خواهش میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم نمیخوام آخه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و با تشکر پیاده شدم گوشیم رو از توی جیبم در آوردم و زنگ زدم به سایه صداش لرزون و گریون بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو آرامش؟! خوبی کجایی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سایه سایه آروم باش من خوبه خوبم دم در خونم تو کجایی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داشتم می رفتم اداره ی پلیس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برگرد نمیخواد! من خوبم فرار کردم ساحل چی شد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیدونم گم شده بر میگردم خونه تعریف کن چی شد بعد بشینیم با مامان ببینیم چه خاکی میتونیم بریزیم تو سرمون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نه! به خاله چیزی نگو تا ببینیم ساحل میاد یا نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه الان خودم رو میرسونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابش رو دادم و تماس رو قطع کردم.میترسیدم هنوز دنبالم باشن با سرعت وارد آپارتمان شدم و خودم رو توی آسانسور پرت کردم ! از استرس کف دستام عرق کرده بود و تند تند نفس میزدم قلبم عینه تیک تیک ساعت بود! توی آسانسور دور تا دورش آینه بود دکمه رو فشار دادم و در بسته شد تو آیینه زل زدم به خودم صورتم از همیشه سفید ترشده بود چشم چپم تیک برداشته بود و مدام پلکم میپرید... پوفی کردم و بلاخره آسانسور وایستاد تا اومدم برم بیرون یه مرد رو دیدم از وحشت جیغ زدم! اما اون آروم چشمای قهوه ایش رو گرد کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیزی شده؟! چرا جیغ زدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی محکم از سر آسودگی کشیـدم و دستام رو به کمرم زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه آقای محترم چیزی نشد فقط ترسیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لازم نیست بگین آقای محترم به همون آقای صالحی هم راضیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زل زدم توی چشماش تا حدی از ابروهام رو توی هم کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با آقای محترم گفتن راحت ترم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لحن جدی و خشکم جا خورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله هر جور که راحتین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و با روز خوشی گفتن ازش جدا شدم پریدم سمت در خونه و کلید رو انداختم توش. در خونه باز شد و رفتم تو خیلی سردم شده بود کاپشنم رو کندم و رفتم کنار شوفاژ دستام رو که گرم کردم رفتم سمت آشپزخونه و یک لیوان چای واسه خودم ریختم و با قند مشغول خوردنش شدم.. نمیتونستم باور کنم... خب از ساحل و رفتاراش بعیـد بود! ولی ظاهرش... صحنه ی سیگار کشیدن و با پسرا گردیدنش! آخ کیف کردم اونا رو اسکل کردم ! چی فکر میکرد چی شد!!! پوفی کردم و لیوان رو گذاشتم توی سینک و تکیه دادم به اپن و دست به سینه موندم.واقعا یعنی ساحل حاضر بود سایه رو هم بکشن فقط در بره؟! یعنی از حس خواهری هیچ بویی نبرده! آخی اگه خاله بفهمه چه زجری میکشه خدا کنه ساحل رو زودتر پیدا کنیم و یه جوری نجاتش بدیم.. نکنه کارش به بدتر از اینا کشیده باشه؟! وای یعنی معتاده؟! نکنه قاچاقچیِ اصـن؟! نه بابا چرا چرت و پرت میگم... ولی بعید هم نیست دیگه موندم چی بگم! سرفه ای کردم و زنگ در به صدا در اومد دوئیدم سمت در از چشمی نگاه کردم و با دیدن قیافه ی سایه در رو باز کردم و با دیدنم پرید توی بغلم منم محکم بغلش کردم و در حال گریه بود.. خب یکی دوتا غم نداشت که! با لحن کش داری عزیزمی بهش گفتم و همزمان در رو بستم و از بغلم با چشمای اشکی اومد بیرون:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باورم نمیشه آرامش باورم نمیشه خواهرم قصد جون جفتمون رو بکنه... فکر نکنم دیگه برگرده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.