پنج تن از بچه های طلاق، که سابقا در انجمنی با هم آشنا شده اند را کنار هم داریم! درد هایشان، روز های تلخ اکنون، خاطرات غم انگیز دیروز،آینده مبهم فردایشان را می خوانیم! در آن بین کسی که شخص ششم ماجراست در داستان جای می گیرد! کسی که پناه قصه ی مان لیلی اش می شود! و داستان از جایی شروع می شود که پناه، تنها پناهش را از دست می دهد!

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۲ دقیقه

مطالعه آنلاین اردیبهشت
نویسنده : غزل سلیمانی

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

پنج تن از بچه های طلاق، که سابقا در انجمنی با هم آشنا شده اند را کنار هم داریم! درد هایشان، روز های تلخ اکنون، خاطرات غم انگیز دیروز،آینده مبهم فردایشان را می خوانیم!

در آن بین کسی که شخص ششم ماجراست در داستان جای می گیرد! کسی که پناه قصه ی مان لیلی اش می شود! و داستان از جایی شروع می شود که پناه، تنها پناهش را از دست می دهد!

مقدمه:

در دنیای ما ، همواره اتفاقاتی نا آشنا رخ خواهد داد! هر چند که به تنها بودن عادت داشته باشیم ،اما باز هم حسرت هایی که بر دلمان چنگ می زند حالمان را دگرگون خواهد کرد.

هر چقدر که سعی بر قوی بودن داشته باشیم ؛ باز هم ، بی پناهیمان غیر قابل کتمان است!

در دنیایی که که متظاهران خدا را از چشم بندگانش می اندازند، چه کسی می تواند میانجی گری کند؟چه کسی می تواند پرده ی سیاه را از روی حقایق دنیایمان بردارد؟

نرنجانیدن دیگران را یادمان نداده اند! به اسم حق باطلمان می کنند و داغ روی دلمان می گذارند...

شاید بتوان صدایم را به آنان که باید برسانم.

شخصیت ها:

پناه رادمهر و پیام رادمهر: خواهر و برادری که 10 سال است در بلاتکلیفی به سر می برند... پناه فوق دیپلم عکاسی صنعتی_پیام دانشجوی دکتری دارو سازی

مسیح فهیمی: صاحب تهیه غذای فهیمی، مغازه ای کوچک دست و پا کرده و آشپز به نسبت قابلی ست_ در 15 سالگی ترک تحصیل کرده است.

غزاله مومنی:خیاط جوانی که بدترین اتفاق گروه برای او رخ داده است!همراه با مادر افسرده و بیمارش زندگی می کند. دیپلمه است و در کارش نسبتا موفق...

هیراب مرتضوی:با سه سال سابقه ی زندان، مهندس عمران و صمیمی ترین دوست هر چهار نفر گروه!

نوش آذر شریف:بی ربط به گروه پنج نفره، مهندس عمران، رنجیده از خانواده ، منزوی و با خودش هم کاری ندارد!

نثار روزهای خاکستری همه ی ما، بچه های طلاق!

دِی

پناه

-تسلیت می گم ... خدا رحمتشون کنه!

-خیلی ممنون مهندس... ایشالا توی شادی هاتون جبران کنم...

نگاهم را از روی سنگ قبر مشکی خانم جان گرفتم و از پشت عینک دودی به چهره ی بابا که به صورت نمایشی محضون و ناراحت جلوه می کرد نگاه کردم... سرم را دوباره پایین انداختم و سنگ ریزی را در دستم گرفتم و روی قبر چند بار ممتد ضربه زدم...در تک به تک افکارم با خانم جان درد و دلم گرفته بود...

-خانم جان؟ سلام!جات خوبه که؟ چهل روز که نیستی! دلم برات تنگ شده... آخ اگه بدونی خونه بدون تو چقدر رنگ و رو رفته و خاکستری؟... بسم الله الرحمن رحیم، الحمدالله رب العالمین...

-پناه جان تسلیت می گم!

سر گرداندم... به صاحب صدا نگاه کردم!از کنار سنگ قبر بلند شدم و ایستادم و دست هایش را به گرمی فشردم! لبخندی بر لبم نشست:

-ایشالا توی خوشی هات جبران کنم غزاله جون!

غزاله ... غزاله عزیزم! دوست خوب من! با آن همه مشغله به خاطر دل من بلند شده و آمده خاکستان!

لبخند زد... لبخند تلخی که بیش از پیش مرا از عدالت خدا و دنیا مایوس می کرد...چقدر تازگی ها زیر چشم هایش بیشتر کبود بود! چقدر چهره اش رنگ و رو رفته به نظر می آمد!پرسیدم:

-خوبی غزاله؟

-خوبم...

خوب نبود...تظاهر می کرد. دروغ می گفت..

دستش را روی دوشم گذاشت و آرام گفت:

-الهی من بعد همچین جاها نبینمت پناه جونم!

به سنگ نگاهی اجمالی انداختم و گفتم:

-نرگس خاتون راحت شد. راستش انقدر که خوشحالم ناراحت نیستم. دلم براش تنگ میشه اما وقتی توی بهشت تصورش می کنم دلم آروم میشه!

بهشت!!! پیش خدا!!! جایی نامعلوم و مجهول که هر از چندگاهی دروازه های سفید و بلورینش را به روی بندگان خوب صاحبش باز می کنه! بهشت...

مقابل غزاله ایستادم... بدجور چهره اش در هم بود!اعصابم کشش نداشت و با ابروهای در هم گفتم:

-تو که انقدر کار می کنی لا اقل به خودت برس! دختر بیست و یک ساله از بی رنگو رویی شده عین زامبی ! دیشب تا ساعت چند سوزن می زدی؟ چند تا تنگ قهوه خوردی که خوابت نبره؟

غزاله بی رنگ لبخندی زد و گفت:

-الهی من به فدای این تعصبت لوتی! نزدیک عیده سفارش زیاد گرفتم. جای اینکه خوشحال بشی پولدار میشم اخم و تخم می کنی؟

-چه اخم و تخمی؟ وقتی آخرین مهره ستون فقراتت از دماغت زد بیرون می فهمی!

غزاله برای مهار کردن خنده هایش دستش را روی دهنش فشار داد و گفت:

-چهلم خانم جانتم دست ازین دیوونه بازیات بر نمی داری؟

لبخندی زدم و از قبر فصله گرفتم... جا باز تر شد و سایرین هم شروع به فاتحه خواندن کردند.

-پناه من برم که هم مامانم تنها نباشه هم به کارام برسم. نا سلامتی تیممون قراره مثل سه سال پیش کامل بشه! برای استقبال از هیراب باید باشم!

-دوباره میشیم دیورس گایز(Divorce guys)

غزاله خیلی آرام هورا کشید و روسری مشکی روی سرش رو مرتب کرد!

-من میرم ...

خواستم حرفی بزنم که چشمم به مسیح افتاد. مسیح یکی از اعضای دوست داشتنی دیورس گایز ما!

-بذار به مسیح بگم بذارت تو کجاوه ببرتت. ازین متور سه چرخا بسته به موتورش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه ولش کن خودم می رم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسا بینم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر چرخاندم و دیدم که زیر لب فاتحه می خواند. منتظر نگاهش کردم تا بلکه چشمش به من بیوفتد! بلاخره سر برداشت . با عجله دستم را بالا بردم و چند بار تکان دادم. نظرش جلب شد و من اشاره کردم که بیا. لبخند زنان به سمتم آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سر تا پایش نگاه کردم... ناخواسته نگاهم تحسین آمیز شد و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به! سرآشپز مسیح!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را به سمتم اورد پنجه ام را درون پنجه هایش قفل کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پناه غم آخرت باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف غزاله چرخید و با او هم دست داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آبجی کوچیکه چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزاله سری تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی، خوشتیپ شدی کلک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیح لبخند دندان نمایی بر لب هایش نشست و به خودش نگاهی انداخت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همچین آش دهن سوزیم نشدم ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به کمر ایستادم و چینی به بینیم انداختم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو پسر... برو خودتو فیلم کن. از وقتی تریپ عشق و علاقه با دختر پولدار محل رو برداشتی همچین تر گل ور گل شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه آرام لبخند زدیم و در سکوت به هم خیره ماندیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه به خاطرم آمد که مادر غزاله تنهاست! پیشانی ام رو خاراندم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ول این حرفا حالا فردا تا شب با همیم! غزاله رو می رسونی خونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد و جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نوکرشم هستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خطاب به غزاله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موتورم یکم دور پارک کردم...میای یا برم بیارمش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه دیگه میام از همون طرف بریم دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه پس بریم!.. پناه صبح می بینمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان دادم و لبخند زنان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می بینمتون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای غزاله دست تکان دادم و به سمت جمعیتی که تقریبا نصف شده بودند رفتم...عینکم را دوباره روی چشمم زدم و دست هایم را در جیب سوییشرتم فرو کردم...سرد بود... دی ماه سرد و دردناک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بینی بی حسم را پشت دستانم نگه داشتم و به بابا خیره شدم... خوبی اش این بود که عینک دودی نمی گذاشت خط سیرم فاش شود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا هنوز می گفت و می شنید... نگاهم را به برادرم دوختم . "پیام" هم پسر کوچکش را بغل زده بود و رو به روی همسرش ایستاده بود. از حالات "ندا" فهمیدم که نگران بچه بزرگتری که در خانه ست شده و مدام کلمه "بریم" بر زبانش جاری بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر چرخاندم و به مادرم نگاه کردم! شاید پشیمان بود. شاید از اینکه مادرش را برای آخرین بار هم ندیده بود غصه داشت.. شاید نگران من بود. شایدم فقط تظاهر می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نا خواسته به چند سال قبل برگشتم... دیوار های سرد و سنگی اتاق دادستان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ده سالم بود. دادستان تسبیح دور مچ دستش را بیرون کشید و روی میز انداخت... جای مهر روی پیشانی اش را خاراند و خودکاری برداشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب اسمت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پناه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پناه جان چند سالته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ده سالمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو دوست داری با پدرت زندگی کنی یا مادرت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پیام نگاه کردم. پیام بودن با مادرم را انتخاب کرده بود... لب گزیدم و به امید اینکه حداقل پیام کنارم باشد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با مادرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر چرخاندم و به چشم های بابا نگاه کردم...تمام خون موجود در رگ هایش به صورتش دویده بود !شاید امیدوار بود که من حداقل به رسم تمام دختران دنیا بابایی باشم و اسم او را بیاورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابایی بودم. خیلی زیاد! اما جدا شدنم از پیام ممکن نبود!پیام عزیزم... خان داداش یکی یکدانه و مهربانم! برادری که سخت درس خواند و دارو سازی قبول شد و با رنج و بدبختی در بیست سالگی ازدواج کرد. یک سال بعد الارقم سن کمش پدر شد و در سن بیست وپنج سالگی صاحب یک نوزاد دیگر شد! عمه بودم. عمه مهربان و دوست داشتنی بچه های شیطان و زیبای برادرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخواسته صدای خانم جان در سرم پژواک شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پریسا ... دخترم! بهت گفتم بشین با مردت بساز! آخه حسین به این اقایی، به این خوبی؟ نساختی که نساختی! حالام دارم میگم هیچ مردی بچه های حسینو قبول نمی کنه! خام نشو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پیام اشاره کرد. پیام که از ازدواج زود هنگام مادرم کلافه و کمی غیرتی شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو رو خدا ببین ! ببین چی اوردی سر اینا؟ پیام دیگه شونزده سالشه. دیگه خودش مردیِ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادم آمد که یک ماه نشده شوهر پیغمبر زاده و قدیس مادرم تبدیل به جن بی بسم الله شد! بهانه و دعوا و قهر و آخرش شد یک تاکسی دربست حاوی دو چمدان لباس و کتاب و اسباب بازی با یک دختر ده ساله و یک پسر شونزده ساله به مقصد خانه خانم جان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادم آمد که پیام رفت پیش بابا و گفت : "بابا جان غلط کردیم بگذار کنارت باشیم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و لج کرد و دق دلی اش را در کف دستش جمع کرد و روی صورت پیام خالی کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادم امد پیام را نابود کرد. غرور پیام را کشت. پیام را مامان و بابا با هم کشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پناه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ که تمام زندگی ام فدای پناه گفتنت داداشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به او نگاه کردم... بچه به بغل رو به رویم ایستاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جانم پیام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شب کجا می ری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راستی مِن بعد کجا بروم؟ خانه خانم جان که الان شده ارث برای ورثه و هر آن ممکن است یکی از بچه هایش نصفش را بکند و ببرد! من کجا می رفتم؟ خانه مامان که عمرا! خانه بابا که از خدا میخواستم ،اما مرا راه نمی داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا بریم خونه ما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم. چاره ای دیگری مگر داشتم؟ رو به شاینا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میای بغل عمه؟ بابا خسته شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد از بوسیدن گونه های یخ زده اش کلاه کاموایی اش را روی سرش مرتب کردم و محکم بغلش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبی پناه جان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ندا نگاهی انداختم و لبخند زنان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا رو شکر زن داداش. پویا خونه ست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره... همش نگرانم یه بار شیطنت کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگران نباش، دیگه کلاس اولیه. ماشالله مردی شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا خندید و چشم هایش را از من دزدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پراید سفید رنگ پیام رسیدیم و سوار شدیم. به در تکیه دادم و به بیرون خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه روزهای عجیبی بود. چقدر سرد و چقدر خاکستری! شهر کوچک ما یخ بسته و سرد بود. از خیابان های شهر که عبور می کردیم من در فکر خاطراتم با خانم جان بودم. از او خیلی چیز ها یاد گرفته ام. زن بودن و صبور بودن را او یادم داد. یادم داد که گریه نکنم! می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زن ها گاهی سلاحشون اشک چشم هاشونه؛ اما پناه من باید قوی باشه. اشکش رو، بذار برای وقتی که صبرش طاق شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زن باید پناه و پشتیبان باشه! نباید راحت گریه کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل اکنون که دلم برایش تنگ بود اما گریه نمی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگذشت که به آپارتمان شیک و نقلی پیام رسیدیم! همین که کلید درون قفل در چرخید ،پویا ،پسر بزرگ برادرم، عمه گویان به سمتم دوید. جسه درشت اش را به سختی از روی زمین برداشتم و درآغوشم فشارش دادم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چطوری تو کوچولویه عمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و صورتم را بوسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای عمه ، دلم برات تنگ شده بود! غیرت نداری بیای خونمون به من سر بزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی زمین گذاشتمش و موهای لخت و بورش را به هم ریختم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الهی که شغال بخوره اون زبون دراز تو رو عمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پویا مرا کشان کشان برد و روی کاناپه نشستیم. روی پایم نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمه؟ حالا که خانم جان مرده، تو میای پیش ما مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیزم... عزیز مهربانم! لبخند زدم و خواستم جوابش را بدهم که پیام زودتر از من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پویا نظرت چیه اتاقتو با پناه شریک بشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرکت سر و لب گزیدن به پیام فهماندم که حرف در دهان بچه نگذارد! اما پویا بی درنگ از روی پاهایم پایین پرید و شروع کرد به بالا و پایین جستن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخ جون... هورا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا در حالی که دکمه لباس راحت خونگی اش را می بست ،وارد هال شد و با نگاهی که سردی از آن می بارید لبخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه معتقدم اگر می خواهی حال کسی را بفهمی، باید به چشم هایش نگاه کنی! لبخندش ارزشی نداشت وقتی که چشم هایش کمترین فروغی برای من نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پناه جون؟ ماکارونی که می خوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکارونی؟ غذایی که از آن متنفر بودم! جالب اینکه همه حتی مسیح و هیراب هم می دانستن. مطمئن شدم که شمشیرش را از رو بسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حال سری تکان دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی ندا جونم! زحمت افتادی امشب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پیام نگاه کردم که متوجه نامیزان بودن حال و هوای من شده بود.به سمت حمام رفت تا موهای صورتش را بعد از چهل روز تیغ بزند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه همین بود. از پیام بخاطر بی تفاوتی اش دلم می گرفت اما گلایه ای ندارم. پیام همیشه همین بوده. من پیام را خیلی دوست دارم و راضی نیستم حتی یک لحظه به خاطر من بخواهد با خانم اش اوقات تلخی کند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چند من به رفتار های ندا عادت کرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره دست در دست پویا به اتاقش رفتیم. اتاق کوچک و شش متری! موکت گل برجسته کرم کف اتاقش پهن بود و یک قالیچه قهوه ای و کرم، لوزی شکل وسط اتاق را پوشانده بود.تخت گوشه سمت راست زیر پنجره بود و میز کامپیوتر کنار تخت! گوشه دیگرهم یک میز تحریر کوچک قرار داشت... با کلی هیجان اتاقش را بین من و خودش تقسیم می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمه ، عمه... ببین این جا که تخته قلمرو مشترکمون برای شبا... بعد من روی میز تحریر نقاشی می کشم و مشق می نویسم ،تو درساتو رو میز کامپیوتر بخون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو رفتم و روی موهایش را بوسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی پسر خوبم، مرسی یکی یدونه عمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهار زانو روی زمین نشستم و پویا به من نقاشی هایش را نشان می داد. با ذوق و با یک حال خوب به چهره معصوم و دوست داشتنی اش نگاه می کردم. هنوز چیزی نگذشته بود که صدای پچ پچ ندا در گوشم پیچید. رو به پویا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پویا جونم یه نقاشی برام می کشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پویا از خدا خواسته کاغذ سفیدی برداشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره عمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله مداد رنگی هایش را پخش خانه کرد و من هم تا سرش را گرم دیدم در را باز کردم و از گوشه در سعی کردم بفهمم در چه موردی حرف می زنند!گوش هایم را تیز کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو توی اقساط این یه فسقل خونه موندی! از کجا می خوای خرج پناه و دانشگاهشو بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیام آرام جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تا حالا مگه من خرجشو دادم؟ بابام داره ماه به ماه پول می ریزه حساب این دختر بدبخت... فکر کردی از کجا اورده تو این همه سال زندگی کرده؟ درسته بابامون ولمون کرد به امان خدا اما هوای جیبمونو داره.خودتم خوب می دونی پس بی خودی بهونه نیار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا صدایش پر از حرص بود، با حالتی خط و نشان دار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببین پیام، یه فکری به حال خواهرت کن. اون نمی تونه با ما زندگی کنه! من نمی تونم کلفتی کسی رو کنم... شوهرش بده . خلاصه یه کاریش کن. من این حرفا سرم نمیشه... جام تنگه، خودم دوتا بچه دارم. نمی تونم خواهر تو رو به فرزند خوندگی قبول کنم شیر فهم شد یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ندا، ندا جان؟ یه امشبو تحمل کن یه فکری براش می کنم. تو این تاریکی کجا بفرستمش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و همان طور که به حرف هایشان گوش میدادم پلک هایم را روی هم گذاشتم. اشکالی ندارد... دفعه اول که نیست. من دیگر به دک شدن عادت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قوی باش پناه! مبادا گریه کنی؟ مبادا بشکنی؟ مبادا بغض کنی؟... لبخند بزن. مثل همیشه قوی باش. حرف های خانم جان که یادت نرفته؟ زن باید قوی باشد! همین الان الان باید قوی تر شدن را یاد بگیری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدا ها که کم شدند دوباره درون هال سرک کشیدم... در آشپزخانه بودند.حتی برای یک شب هم نباید می ماندم. نباید آرامش کسی را صلب کنم. این خودخواهی ست که ندا را برنجانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاورچین پاورچین به سمت تخت پویا رفتم و کیفم را برداشتم. پویا غرق در رنگ آمیزی نقاشی اش بود... در را باز کردم و خیلی آرام به سمت در خروجی آپارتمان رفتم... خیلی آرام تر در را باز کردم. شاینا روی رورئک نشسته و به من زل زده بود. او تنها کسی بود که شاهد رفتنم میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به او چشمکی زدم و برایش دست تکان دادم. خندید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را پشت سرم بستم و کفش هایم را در دستم گرفتم و به سمت در خروجی مجتمع دویدم...پای برهنه از پله های مقابل مجتمع پایین رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت 7 بود و خیابان همچنان پر رفت و آمد بود. ریه هایم را از هوای تازه پر کردم و کفش هایم را پوشیدم. لبخندی بر لب هایم نشاندم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفته بود. به ندا می خندیدم. چقدر روح کوچکی داشت! چقدر خوب بودن برایش سخت بود! حتی برای یک شب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفته بود به پیام. پیامی که دیگه کوچکترین حاکمیتی روی رفتار و تصمیماتش نداشت و همه جوره در اختیار زنی با روح کوچک قرار گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفته بود به پویا! وقتی بفهمد من نیستم با چه حالی نقاشی را میگذارد درون کمدش تا بار بعد که مرا دید نشانم دهد!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفته بود. به خودم می خندیدم! حالا کجا باید می رفتم؟در همین افکار بودم که سر برداشتم خودم را مقابل تهیه غذای مسیح پیدا کردم. هنوز یک تک چراغ در مغازه روشن بود... از خیابان رد شدم و وقتی موتورش را دیدم خیالم راحت شد که هنوز اینجاست.سنگ ریزی برداشتم و به در کوبیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوستا؟... اوستا مسیح! سلـــــــام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیح از پشت پیشخوان در حالی که پیشبندش را باز می کرد سرک کشید. با دیدنم گره ابروهایش باز شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای جونم. سلام به روی ماهت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد مغازه شدم. چه بوی خوبی می آمد! نفس عمیقی کشیدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی سفارش داشتی امشب!؟ چه بوی خوبی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم را قورت دادم و مزه دهانم را گرفتم. گرسنه بودم و دلم از آن همه بوی خوش مالش می رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیح با عجله به سمت آشپزخانه رفت و همان طور که می رفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وایسا الان میام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک میز و صندلی فلزی و قرمز جمع و جور انتهای مغازه بود.رفتم و نشستم... دستم را زیر چانه ام زدم و منتظر مسیح به در و دیوار نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیح یکی از دوستان خوبِ من بود. البته دوست پیام بود... مثل هیراب! هیراب و مسیح و پیام دوست های صمیمی هم بودند. ما همه در کلاس های عرفانِ بچه هایِ طلاق ،با هم آشنا شده بودیم! وقتی همه ما در شرایط روحی بدی بودیم تحت تعلیم زنی زیبا و مسن قرار داشتیم!"خانم رهامنش"... کسی که محبتی که بینمان ایجاد شده بود را مدیون او هستیم. بگذریم که پیام بعد از ازدواجش به کلی عوض شد و تمام کاشته های استادمان به دست ندا خاکستر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا بخوریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن ظرف کشک بادمجان و کباب کوبیده های درون سینی و نان های داغ ،دستم را مقابل دهانم گرفتم و در حالی که آب دهانم را نمی توانستم کنترل کنم، بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخ جون... غذا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیح به من خندید. سری تکان داد و آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینا برای دو نفرن ها؟ منم گشنمه حواست باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لقمه ای از کشکه بادمجان در دهانم گذاشتم و با همان دهن پر جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقا جای این حرفا مشغول شو که آدم گشنه نزاکت سرش نمیشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و یک تکه از نان برداشت و مشغول شد... کمی بعد پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امشب کجا می خوای بری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاشقی ماست در دهانم گذاشتم و شانه ای بالا انداختم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواستم خونه پیام بمونم ندا رسما اعصاب پیامو با غر غراش داشت به باد می داد... منم جیم شدم...اصلا نخواستم بیام اینجا...سرمو بلند کردم دیدم تابلو زده تهیه غذای فهیمی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیح سری تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میای بریم خونه من؟ می برمت خونه خودم میام اینجا می خوابم! هان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی بالا انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا ... تو که منو میشناسی بخوام بیام خونتم با یه متر اختلاف از تشک تو جا می ندازم و می خوابم. بحث این حرفا نیست که. می خوام برم به خاله ثنا سر بزنم... غزاله هم حسابی کار گرفته برم کمکش اتویی بزنم، دکمه ای بدوزم، فقط به نظرت سوپر گوشتی ، بازار کوثری، جایی بازه من یکم وسیله ببرم براشون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیح لبخندی زد و دوغ اش را یک نفس سر کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره بازار کوثر بازه که، همه چی هم داره. اگه سیر شدی پاشو تا بریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره مرسی... خیلی چسبی.خوش بحال زنت با این دست پختت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیح خندید و در حالی که کاپشن اش را می پوشید بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فرزاد، پسر من دارم می رم حواست به همه چی باشه. گازم از مرکز ببندی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای چشم گفتن وردستش را که شنید با هم از مغازه بیرون زدیم. سوار بر موتور رفتیم و من اندکی وسیله برای خانه غزاله خریدم. هر چه باشد، مجبورم تا جور شدن خانه کنارشان بمانم. باید خرج کنم تا به آن ها فشار نیاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسیله ها را در نشیمن موتور سه چرخ متصل به موتور مسیح گذاشتیم و ترک موتورش سوار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیح به من نیم نگاهی انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-محکم بشین دستاتم بکن تو جیب من یخ نزنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و کاری که گفت را انجام دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موتور که به حرکت درآمد با صدای بلندی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از نوران چه خبر؟ خوبید با هم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیح بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره ، خدا رو شکر! دختر خوبیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و با شیطنت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می خوای بگیریش ها، معلومه ازت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیح قاه قاه خندید و پشت چراغ قرمز ایستاد. به سمتم برگشت و آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره! تو از کجا فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ای بالا انداختم و جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب معلومه! انگار این دفعه تصمیمت جدیِ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیح دوباره به راه افتاد و سری تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شک دارم خانوادش به من یه لا قبا دختر بدن اما خب من خود نوران رو دوست دارم. خیلی دوستش دارم، برام یه حس تازست! یه چیزی که تا حالا تجربه نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من که دلم برات شده همین نوران عشق آخرته. می گیریش ؛حالا ببین کِی گفتم!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیح نیم نگاهی به عقب کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو چی؟ تو شوهر نمی کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و بینی یخ بسته ام رو بالا کشیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ازدواج کردن خوبه، اما من که عاشق کسی نیستم که! اگه عاشق بشم احتمالا باهاش ازدواج می کنم. نکنه چیزی تو دست و بالت داری برام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیح با صدای بلند و کش داری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا... دیوونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر چیزی نگفتیم. فقط صدای موتور و گاهی صدای ماشین های در حال عبور بود که همدم و هم مسیر ما بود. بالاخره رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ را که فشار دادم، چند لحظه بعد صدای غزاله شنیده شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم غزاله،پناه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغ زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پناه؟ خوش اومدی دیوونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به مسیح که روی موتور منتظر باز شدن در بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دستت طلا داداش مسیح. مزاحمتم شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کرد و شاکی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ور بپر تو! کاری نداری باهام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه . شبت بخیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به راه افتاد.همان موقع در باز شد و وارد خانه شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزاله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله دمپایی هایم را نوک پنجه انداختم و به سمت در خانه رفتم. آمدن پناه یعنی آمدن یک عالمه انرژی مثبت به خانه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را باز کردم و با دیدنش لبخند زنان کنار رفتم. وارد خانه شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوش اومدی! وای اصلا فکرشم نمی کردم بیای اینجا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد و با هم روبوسی کردیم. به چشم های عسلی اش چشم دوختم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه خبرا راه گم کردی تو ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلاستیک ها را به سمتم گرفت و آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینا قابلتو نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلاستیک ها را گرفتم و سرم را کج کردم و گلایه مند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه بار شد مثه بچه آدم بیای اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت در ورودی اتاق رفت و بی توجه به حرف من داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله ثنــــا؟ پناه اومده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت سرش وارد خانه شدم و پلاستیک ها را بردم و در آشپزخانه گذاشتم روی کابینت. چند کیلو گوشت و میوه و یک روغن مایع. برای مادر چند تا تی تاب پرتقالی آورده بود. با شرمندگی به اتاق برگشتم. پناه پشت در اتاق مامان ایستاده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پناه! خدایی خیلی زحمت کشیدی. این کارا چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کرد و شاکی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خجالت بکش! خودم می خوام بخورمشون. با اجازت یه چند روز باید تحملم کنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هایم را روی هم فشار دادم و به سر تا پایش نگاه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رفتی خونه پیام باز اون زن داداش عفریته ت گند دماغ بازی دراورده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط سرش را تکان داد و همان موقعه در اتاق مادر باز شد. مادرم تا پناه را دید لبخندی زد و در حالی که دست هایش می لرزید دست پناه را گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پناه جون، خوش اومدی دخترم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پناه گونه مادرم را بوسید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بازم قرص خوردین؟ تو رو خدا نکنید این کارو ... دستاتون داره می لرزه خاله!این قرصای اعصاب خودشون از هر افسردگی و درد و مرضی بدترن! نکن با خودت این کارو قربونت برم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به طرفین تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چند هفته ست نخوردم. دیشب باز کابوس اون اتفاقو دیدم. اگه نمی خوردم حالم خیلی بد میشد. صبح تا حالا تو برزخم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پناه به من نگاهی کرد و بعد با لبخند به مادرم خیره ماند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راستی خاله تی تاب اوردم باهم بزنیم. برم چای دم کنم بیام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غزاله هر چی دکمه داری که باید پرس بشه و دوخته بشه، هر چی لایه چسب داری که باید اتو بشه بذار کنار بیام کمکت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مامان ثنا نگاه کردم و وقتی لبخند و چشم های در نوسانش را که پناه را دنبال می کرد دیدم گل از گلم شکفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از صبح حالش بد بود. نه حرف میزد نه حتی از رخت خوابش بلند شده بود! تا پناه چای دم می کرد رفتم و دست مادرم را گرفتم و آرام روی پتو نشاندمش! دستش را در دست هایم گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان، پناه قراره یه چند روز بمونه! خانم جانش که فوت شده رفته خونه داداشش. برات گفته بودم که زن داداشش خیلی بی معرفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به طرفین تکان داد و اشاره کرد که کنارش بنشینم. نشستم و منتظر نگاهش کردم، لب هایش را تر کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قدمش رو تخم چشممون! تو این چند سال عین تو برام عزیز بوده این دختر. معرفتش و خوش خلقیش و خانومیش و همه به تو ام سرایت کرده. تا هر وقت می خواد بمونه ... با هم خوش باشید مامان! خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را فشردم و آرام بوسیدم . در چشم های بی فروغش نگاهی کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دمت گرم مامان... خیلی ماهی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان روی موهایم را نوازش می کرد که پناه از آشپزخانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غزاله قند و نباتاتون تو کابینت بالایی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره. همون جاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی بعد پناه با سینی چای از آشپزخانه بیرون آمد. نشستیم. تازه یادم افتاد که بپرسم شام خورده یا نه؟ موهایم را پشت گوش زدم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شام خوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شام رو با مسیح بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیکه ای تی تاب را به دست مامان دادم و چای را مقابل پایش گذاشتم. رو به پناه دوباره پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مسیح کجا بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو مغازه ش! انقدر تو فکر بودم که نفهمیدم چطور ازونجا سر در اوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را با صدا بیرون دادم و کنجکاوانه نگاهش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ندا چی بهت گفت؟ چی شد که نموندی خونه پیام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک حبه قند برداشت و در چایش زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به خودم که چیزی نگفت. داشت برای پیام خط و نشون می کشید... تازه به پیام روش های جدیدم یاد میداد! مثلا اینکه شوهرم بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم به جای من جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بخدا شوهر کنی بهتره! کاش یه بخت خوبی نسیبت بشه بری سر خونه زندگیت. خانم جانتم که به رحمت خدا رفته دیگه جای درست و حسابی ام نداری که،اما بازم غصه نخور! من و غزاله در خونمون به روی تو تا هر وقت بخوای بازه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پناه دستش را روی زانوی مامان گذاشت و با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نوکر در خونتونم هستم خاله جونم! می دونم شوهر کنم بهتره اما خب خواستگار آنچنانی ای ندارم. همون موقعه م که خانم جان زنده بود هر کی میومد در خونمون و می فهمید مامان و بابام جدا شدن می رفتن پشت سرشونم نگاه نمی کردن. الانم که دیگه نور الا نور شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نتوانستم سکوت کنم و بی غیرتی پیام را نادیده بگیرم با ابرو های گره خورده پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون داداش بی غیرتت اصلا یه زنگ زده ببینه تو کجایی الان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار چیزی یادش بیاید از جا بلند شد و کیفش را از کنار دیوار برداشت. لب گزید و با نگرانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گوشیم سایلنته. حتما زنگ زده... بی خبر از خونه ش زدم بیرون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی مبایل اش را بیرون آورد و سرش را به طرفین تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای... 5 تا میس کال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را روی گوشش گذاشت...کمی سکوت کرد و ناخون جوید تا بلاخره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو پیام، سلام... صبر کن یه دقیقه! ... یه دقیقه آروم باش تا برات بگم! ببین پیام من مزاحم زندگیت نمیشم به ندام بگو خیلی شرمندم که امشب باعث مشاجره بینتون شدم. از همون اول نباید میومدم خونتون حتی برای یه شب... نه تو گوش کن هنوز حرفام تموم نشده... لازم نیست نگران باشی.من پیش غزاله و خاله ثنام... صبحم هیراب آزاد میشه برنامه داریم!می دونم ... می دونم ... پیام کسی از تو انتظار اومدن نداره! تو به زندگیت برس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را قطع کرد درون کیفش جا کرد. کیفش را آرام کنار دیوار گذاشت. حالش خوش نبود. از پیام دلخور شده بود اما به محض اینکه چشمش به ما افتاد خندید... مامان تی تاب و چایش را خورد و دوباره به اتاق برگشت. پناه هم همراه من به اتاق خیاطی آمد و با هم مشغول دوخت و دوز شدیم. موهای خرمایی و روشنش را دم اسبی بسته بود و کمکم اتو می کشید. بدجوری در فکر بود! پایم را روی پدال چرخ خیاطی فشار دادم و مشغول دوختن پیرهن کوتاه و مجلسی که سفارش گرفته بودم شدم... پناه به پیرهن نیم نگاهی انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه پارچه ش قشنگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عینکم را روی بینی ام جا به جا کردم و برای تایید حرفش سر تکان دادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می دونی متری خدا تومن پولشه؟ برای مراسم عقد کنون سفارش داده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پناه کج خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایشالا عقد کنونه ما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یک چشم اش را بست و زبانش را با ادای خاصی بیرون آورد و حالتی طنز به خودش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم پناه نفهمیدی مسیح و نوران فازشون چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که لباسی که اتو کرده بود را به رخت آویز آویزان می کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فاز ازدواج دارن. به من گیر داده بود تو ام شوهر کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و دوباره پایم را روی پدال فشار دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کی من و تو رو می گیره؟اونایی خانواده بالاسرشونه ترشیدن؛ ما که دیگه خورد و خاکشیریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پناه روی یکی از صندلی ها نشست و سوزنی در دست گرفت و در حالی که سعی داشت نخ را از سوزن رد کند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بلاخره خدای مام بزرگه! من که دلم برات شده یه شوهر پولدار و خوشتیپ گیرت میاد.مثلا دکتر... خودمم می خوام به یه مهندس شوهر کنم ! همچین که دلت و ما تَحتِت با هم بسوزه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زدم زیر خنده و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو گمشو، تو و زرنگیت! مهندس تو رو بگیره، کی انوقت مهندسه رو بگیره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پناه شانه ای بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این من، این تو... شوهر من مهندس. همچین قد بلندو خوش چهره! بازو داره آه... مثه محمد رضا گلزار، توی خواب دیدمش... جات خالی شب حجله مون بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز خندیدم ... آنقدر که ریسه می رفتم بند دلم درد گرفته بود. عادت داشت، همیشه در بدترین شرایطم انقدر دری وری می گفت که همه یادمان می رفت که چقدر درد داریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا سه صبح من کار کردم و پناه کمک دستم نشسته بود و گاهی بحث های خنده دار پیش می آورد تا خواب از سرم بپرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درنشیمن رخت خواب پهن کردیم و کنار هم دراز کشیدیم... دستش را دور کمرم انداخت و با لحن طنزی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جان مادرت منو همچین گرم در آغوشت بفشار که آرزو به دل از دنیا نرم! فردا شبم که شب جمعه ست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زدم زیر خنده و هولش دادم. پشت به او دراز کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شوهر واجبی تو به قرآن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش جدی شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شوخی می کنم که بخندیم. آوارگیم یادم بره حالم بهتر میشه! غزاله می خوام یه کاری کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش چرخیدم و دستم روپا زیر سرم زدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیکار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در چشم هایم خیره ماند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فردا که هیچی! پس فردام که جمعه ست؛ شنبه برم بابامو ببینم! البته اگه از شرکتش با لگد نندازم بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پناه خُل شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه غزاله! اما باید برم باش حرف بزنم. یکی از واحداشو بده به من بشینم. یه سوییتم باشه بسه. اصلا یه اتاق 6 متری... اینجوری نمیشه سَر کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داره بهم بر می خوره پناه! قابل نمی دونی پیش ما بمونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باز تو زِر زدی؟ چه ربطی داره! هر چقدرم که من پر رو باشم و شما مهمون نواز بعد یه مدت ممکن معذب میشیم. نمیشه که اینطوری! این دانشگاه لعنتیمم که تموم شد دو تا امتحان بیشتر نمونده . بخوام خوابگاه بگیرم هم اول اینکه طول میبره تا بخوام کاردانی به کارشناسی رو قبول بشم، بعدم دیگه حس درس خوندنم نیست! فوق دیپلمم به زور گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدایی رشتتم رشته ای نبود. بری سراسرس رشته عکاسی خیلی زور داره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و پلک هایش را روی هم گذاشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شب بخیر ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پتویش را روی گوش هایش کشید. همیشه همین طور می خوابید. سرش را تا نیمه زیر پتو می برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی که نگاهش کردم چشم هایم را بستم. چیزی نگذشت که بخواب رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیح

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی مبایلم را از روی اپن برداشتم و حین اینکه گوشت ها را در چرخ گوشت می ریختم به پیام جدید نوران خیره شدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مسیح جونم تو فکر اونجاشو نکن. من همه جوره پا به پات میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و تایپ کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نوران خیلی خوشحالم که تو رو پیدا کردم!خیلی احساس خوبی دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را دوباره روی اپن گذاشتم و تکه بعدی گوشت را با فشار گوشت کوب پلاستیکی از چرخ گوشت رد کردم. در فکر پناه بودم. خیلی نگرانش بودم! امشب را با غزاله ماند، فردا شب را با غزاله ماند، اصلا یک ماه با غزاله ماند، بعد اش چه؟ سرم را خاراندم و تکه آخر گوشت را درون چرخ گوشت انداختم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشت ها را در پلاستیک بزرگی ریختم و حسابی گره زدم و درون فریزر گذاشتم برای صبح زود که همراه خودم بع مغازه ببرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هایم را می شستم که صدای پی ام جدید را شنیدم . دست های خیسم را با لباسم خشک کردم و گوشی را برداشتم و تخت خوابم دراز کشیدم. پیامم را باز کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم خیلی خوشحالم!ساعت سه شده ها... بخوابیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زنان تایپ کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اول بوس قبل از خوابم را بده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندین استیکر بوسه فرستاد و بعد هم چند قلب! من هم همان کار را تکرار کردم و با جمله "شب بخیر" گوشی ام را قفل کردم و زیر بالشتم گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی پهلو چرخیدم و به یاد هیراب افتادم .هیراب دیوانه! چه دردی کشیده این دو سه سال!؟زندانی بودن خیلی درد سنگینی ست. آن هم برای هیراب که عادت به پر بسته بودن نداشت. هیچوقت یادم نمی رود چقدر ناعادلانه زندانی شد. فقط به خاطر یک چراغ قرمز و یه سرعت 180 تایی! همه ی این ها فقط به خاطر قلب مریض پدرش بود. آن پیرمرد بیچاره را به اورژانس می برد! باعجله می رفت که از دستش ندهد. پلیس راهنمایی و رانندگی جلویش را سد کرد و هر چه توضیح داده بود که دست از سرش بردارند بی خیال نشده بودند و گفته بودند ؛الا و بلا، ماشین یک راست به پارکینگ منتقل شود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از زمانی که به یاد دارم هیراب مخ اش تاب داشت. بی اعصاب بود و زود کافر میشد! مامور دولت را زد تکه پاره کرد و با یک دست و پای شکسته راهی بیمارستانش کرد و خود بدبختش افتاد گوشه زندان و بابای بیچاره اش به سینه ی قبرستان رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدشانس بود. من که شانس را باور دارم و حاضرم قسم بخورم که هیراب از همان دوران نطفه بودنش شانس نداشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهندس معمار مملکت باشی و انقدر بدشانس؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بین ما چند دوست، پیام داروساز شد وعلی پزشک و هیراب مهندس! من هم که در فکر درس و کتاب نبودم آشپز شدم... علی که خیلی وقت است سفره و خط اش را از ما جدا کرده. پیام هم که نه هست و نه نیست!!! من ماندم و هیراب و پناه و غزاله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای بابا! صبح کلی کارو سفارش دارم شروع کردم به مرور بدبختی ها و در به دری هایمان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایم را روی هم گذاشتم و سعی کردم ذهنم را آرام کنم بلکه خوابم ببرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پناه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همسایه غزاله به محض اینکه پایش را در حیاط گذاشت ما از خانه بیرون زدیم. قرار بود امروز را پیش خاله ثنا بماند تا ما به گشت و گزارمان برسیم. ساعت نه صبح بود... یک ساعت پیش مسیح زنگ زده بود، گفت که رفته آشپزخانه و قابلمه ها را بار گذاشته و ما بقی کار ها را دست شاگرد هایش داده و دارد میاید سمت ما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزاله کلافه پیشانی اش را خاراند و به ساعت مبایلش خیره شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا این نمیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر گرداندم و موتورش را سر کوچه دیدم. با دست به غزاله نشان دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اومد... بفرما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزاله شاکی و بدون سلام قبل از اینکه مسیح به ما برسد داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میذاشتی 9 شب میومدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیح خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام... بپرید بالا دیرمون شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مسیح چشم غره ای رفتم و با لحنی گلایه مند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه سر و ته شهر کلا نیم ساعتم نیست. کجا بودی این همه وقت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزاله روی موتور سه چرخش نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دُمِ سر نوران جونش بوده دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترک موتور سوار شدم و خندیدم... مسیح خندید و چیزی نگفت. انگار جدی جدی با نوران بوده که انقدر دیر کرده بود . موتور که راه افتاد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بردیش کله پزی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزاله به من نیم نگاهی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم کله پاچه دوست ندارن که. احتمالا بردش حلیمی آشی چیزی داده خدمتش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند خندیدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدایی بردیش کجا 8 صبح؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیح بلاخره لب تر کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما دو تا فضول از همین الان بنای خواهر شوهر بازی رو گذاشتین ها! بابا می خواست بره سر جلسه امتحان بردم رسوندمش همین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به غزاله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقا من رسما عذر می خوام دیر کردم. نهار می ریم تهیه غذا به جبرانش هر چی خواستین سفارش بدین، قبوله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزاله سمت مسیح چرخید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کاش برای هیراب فسنجون می پختی! خوشحال میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست می گفت، هیراب عاشق فسنجان بود. دل توی دلم نبود که بعد از مدت ها هیراب را در فضای آزاد ببینم! این سه سال دوهفته ای یک بار می رفتم به دیدنش! گاهی برایش خوراکی و سیگار می بردم! هیرابِ بد لج و بدخلق و دیوانه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیح جواب غزاله را داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پختم! امروز برای همه غذای مورد علاقه شون رو بار گذاشتم. نهار می ریم کولاک می کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیر را کمتر از بیست دقیقه طی کردیم و به پشت درِ ندامتگاه رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیراب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دل در دلم نبود، دیشب هم نتوانستم درست و درمان بخوابم. نمی دانم چند ساعت بود که به در بَند خیره بودم...دل در دلم نبود برای دیدن آسمان آبی شهرمان. دل توی دلم نبود برای دیدن مسیح و غزاله و پناه! دل توی دلم نبود برای آزاد قدم زدن در خیابان های شهر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیراب مرتضوی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفهمیدم چه طوراز روی تخت پایین پریدم. مامور جلوی در ،بین چهار چوب فلزی ایستاده بود... با قدم های بلند به سمتش رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کارای اداریت انجام شده. بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را از سر آسودگی بیرون فوت کردم و به سمت هم بندی هایم چرخیدم... دو دستم را بالا بردم و با لبخند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقا خوبی دیدید بدی دیدید حلال کنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم بندی هایم همه به سمتم آمدند. یک به یک بغلشان کردم و رو بوسی کردیم...چشمم به خدایار افتاد. جوان سی و چهار ساله ای که به حبس ابد محکوم بود. دستم را روی دوشش گذاشتم و با لبخند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایشالا که عفو بشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی بین دو کتفم کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.