داستان در مورد دختری به نام ساراست که عاشق داهی میشه وسه سال عاشقش میمونه و حتی بخاطر این عشق از درس و زندگی خودش هم میفته و حالا بعداز سه سال سوزان وارد زندگی داهی میشه و همه چیزو بهم میریزه، سارا قلبش میشکنه و تصمیم میگیره در مورد زندگی و این عشقش تصمیمی بگیره اما این تصمیمش زندگی خودشو داهی و سوزانو پدرشو تحت الشعاع قرار میده و همینطور زندگی آقازاده رو…

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۲ ساعت و ۱۹ دقیقه

مطالعه آنلاین عشق دردسر ساز
نویسنده : زهرا.م

ژانر : #عاشقانه

خلاصه :

داستان در مورد دختری به نام ساراست که عاشق داهی میشه وسه سال عاشقش میمونه و حتی بخاطر این عشق از درس و زندگی خودش هم میفته و حالا بعداز سه سال سوزان وارد زندگی داهی میشه و همه چیزو بهم میریزه، سارا قلبش میشکنه و تصمیم میگیره در مورد زندگی و این عشقش تصمیمی بگیره اما این تصمیمش زندگی خودشو داهی و سوزانو پدرشو تحت الشعاع قرار میده و همینطور زندگی آقازاده رو…

پشت پنجره نشسته بود، دستاشو گذاشته بود زیر سرشو به خونه روبه رویی نگاه میکرد، به اتاق یه پسری که دو سه سالی میشد که دوسش داشت... با اشتیاق به اون پسر که داشت درس میخوند نگاه میکرد، اون پسر که متوجه نگاهای اون شده بود کلافه از جاش بلند شدو رفت دم پنجره وبلند گفت:آهای.. سارا. سارا جاخوردو صاف نشست...

پسر ادامه داد:خسته نشدی اینقدر منو نگاه کردی؟ مگه توهم مثل من کنکور نداری؟ بشین درستو بخون. اینو گفتو پنجره رو بستو پرده رو کشید..

سارا لب برچیدو پشت به پنجره نشست... به پسره فکر کرد..به داهی..به اسم عجیبو غریبی که داره.

داهی...به معنی باهوشو زیرک...داشت فکر میکرد که چقدر اسمش برازندشه....میدونست داهی هم برای سراسری و هم آزاد شرکت میکنه و قطعاً سراسری قبول میشه، غصّه اش گرفته بود که دیگه نمیتونست همیشه داهی رو ببینه، میدونست اونقدر خنگه که نمیتونه سراسری قبول بشه..

چشماش پراز اشک شد...نفس عمیقی کشیدو ازجاش بلند شد.

شب که شد، اومد دم خونه تا کمی قدم بزنه، داهی هم برای آوردن آشغالا اومده بود، سارارو دیدوگفت:میدونستم، میدونستم درس خون نیستی،اومدی بازیگوشی؟.

سارا نفس عمیقی کشیدو سعی کرد به خودش مسلّط بشه وگفت:نه، ناراحتم، این تابستون تموم بشه میریم دانشگاه ومن دیگه نمیتونم تورو ببینم، دلم برای کل کل کردن باتو تنگ میشه، وقتی تو بری سراسریو من آزاد تو دیگه نیستی تا تو درس کمکم کنیو منم هی بهت آویزون بشم.

این دختر دراوج سادگی وچه راحت حرفهای دلش رو به زبون میاورد.

داهی بی توجه به این سادگی گفت:اصلا تو دختر خنگ از کجا مطمئنی آزاد قبول میشی؟ چه اعتماد به نفسی.

سارا اخم کردوگفت:آهای داهی...اینقدر منو مسخره نکن، قبول میشم، مطمئن باش..بهت ثابت میکنم.

داهی پوزخندی زدوگفت:خواهیم دید. داهی اینو گفتو رفت، سارا که به رفتنش خیره شده بود آهی کشیدو رفت توی خونه.

با خودش گفت:داهی حتی با لباسای خونه هم جذابه...با اون موهاش...چشمای درشتش، نگاه نافذش.

داهی وارد اتاقش شدو دست به کمر وسط اتاق ایستادورفت تو فکر، به حرفای آخر سارا فکر میکرد...اینکه همدیگرو نمیبینن،این برای داهی خوب بود چون دیگه مجبور نبود اون دختره کَنه خنگو تحمّل کنه، یاد دوران دبیرستان افتاد که دبیرستاناشون روبه روی هم بود، هر روز برگشتنی سارا منتظرش میشد تا برگرده وپشت سرش راه بیفته سمت خونه، یاد وقتی افتاد که سارا به صورت خصوصی میومد پیشش تا درس یاد بگیره ولی بعد از کلّی تمرین و وقت گیری نمره هاش در حدّ 13 یا 14 بود.

با یادآوری اینا اعصابش خورد شدو و گفت:اه...حتی خاطرات این دخترم مایه عذابه...واقعاً که. دوباره نشست سر درسش..

یه ماه از درس خوندنشون میگذشت، سارا با دیدن درس خوندن داهی بیشتر مجاب میشد بخونه ولی خیلی از درسا تو مخش نمیرفتو همش تو فکر داهی بود، سعی میکرد بخونه ولی نمیتونست، به جزوه ها که نگاه میکرد چهره داهی میومد جلو چشمش...هی سعی میکرد تمرکز کنه ولی نمیتونست...

سرشو تکون دادو رفت بیرون تا هوا بخوره وبتونه درس بخونه که صدایی شنید.. :_سارا...سارا...سارا ..

سرشو با تعجب گردوند، دوستاش بودن ..

یکیشون درس نخون بودو تپلی و بامزه به اسم ندا و اون یکی درس خونه در متوسط به اسم مینو.

سارا درحالی که لبخند میزدو موهاشو تو روسریش قائم میکرد به دوتا دوستای باوفا و نمکدونش نگاه میکرد.

مینو:سلام، خوبی؟ اینجا چه میکنی؟... ندا:سلام دوستم، اومدیم که باهم بریم بیرون. چشماشو گرد کردو برای سارا دست تکون داد.

سارا خندیدوگفت:شرمنده، دارم درس میخونم، اما نمیتونم تمرکز کنم...

ندا با شیطنت گفت: چرا؟ داری به داهی فکر میکنی؟. سارا خندیدو زدبه بازوی نداو گفت:چی میگی تو؟.

مینو: خب، نمیخوای به خودت استراحت بدی؟.

سارا:استراحت؟ داهی نشسته خونه داره درس میخونه اونوقت من استراحت کنم؟ میخوام منم درس بخونم، میخوام سراسری هم شرکت کنم گرچه میدونم قبول نمیشم..

دوستاش خندیدن... ندا:سراسری؟ فکر کن...من که دیگه ادامه نمیدم، یه شرکت کار پیدا کردم..

سارا دستاشو بهم کوبیدوگفت:چه خوب، ولی دلم براتون تنگ میشه..

مینو:ماهم، منم مثل تو هم آزادو شرکت میکنم هم سراسری، امیدوارم منوتو لااقل تویه دانشگاه قبول بشیم. سارا:منم امیدوارم.

سارا تازه یادش اومد که تعارف نکرده بیان تو... سارا: یادم رفته بود، بیاید تو.

ندا: نه..داشتیم رد میشدیم که سر از اینجا در آوردیم. اینو گفتو خندید..

همینجور که تو سروکله هم میزدنو میخندیدن وارد خونه شدن که تلفن زنگ خورد...سارا سریع روسریشو درآوردو پرت کرد یه طرفو دوید سمت تلفن.

سارا:الو... داهی:سارا. سارا قلبش به تپش افتادومن من کنان گفت:دا...داهی...بله؟!

- چرا اینقدر سروصدا میکنید؟ صدای خندتون تا اون سر خیابون میاد، واااای خدا، حتی همسایه بودن آدمی خنگی مثل تو مایه عذابه.

سارا اخم کردوگفت:آهای داهی...این حرفا چیه میزنی؟.

داهی پوفی کشیدوگفت:بیخیال، خواهشاً سرو صدا نکنید، دارم درس میخونم.

سارا لباشو بهم فشردوگفت: داهــــی...دوستای منم اینجان که درس بخونیم، چی فکر کردی؟. نداو مینو با تعجب بهم نگاه کردن.. داهی:خیله خب بابا.. بعدشم بدون خدافظی قطع کرد.

- الو..الو..دا.. ناامید تلفنو گذاشت سر جاش، فکرشو نمیکرد پایان مکالمشون اینجوری تموم بشه..

مینو:سارا...همون اول که رنگت پرید ما بلافاصله فهمیدیم که داهیه. ندا:حالا چی میگفت؟. - میگفت خیلی سروصدا میکنیمو آرومتر باشیم چون میخواد درس بخونه.

مینو با ناباوری گفت:ما تازه اومدیم، چقدر پرروئه این پسره..سارا تو چطور میتونی عاشق این آدم باشی؟.

- میتونم دیگه، غرورش..شخصیتش، قیافش...آرومیش..وخیلی چیزای دیگش منو به جذبش کرده..من عاشقشم، اون همه چی داره...پول هم داره..

سارا به یه نقطه خیره شده بودو لبخند مسخره ای روی لبای غنچه ایش بودو چشمای درشتش هم برق میزدو دستاشو بهم میفشرد.

ندا سری تکون دادو گفت: آره همه چی داره جز اخلاق، چه فایده..

سارا دستاشو انداخت رو پاشو با اخم گفت:این حرفو نزن...اون خیلی درس خونه..ما خیلی بلند خندیدیمو خونه اونا هم خیلی به خونه ما نزدیکه.

مینو:وای تو دیگه کی هستی، از اون طرفداری میکنی؟. سارا:بیخیالش..برم یه چیزی بیارم بخوریم.

نشستنو شروع کردن قهوه وکیک خوردن. ندا که حسابی میخورد. مینو:ندا...خیلی داری میخوریا. سارا:خیلی هم چاق شدی..تپلی هم شدی..

ندا:مهم نیست، اینقدر دارم حرص زندگیمو میخورم که دیگه چاقتراز این نمیشم، میدونم...

سارا:آخه چرا؟ توکه دیگه کار هم پیدا کردی، اگه بتونی خوب کار کنیو پولاتو جمع کنی دیگه لازم نیست پیش اون پدر معتادت بمونی،

ندا لبخندی زدوگفت:فکر کردی به همین راحتیه؟...نه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینو دستشو گذاشت رو شونه ندا وگفت:ماهم کمکت میکنیم، میتونی بیای خونه مادوتا بمونی، پولامونو همگی میزاریم روهم تا تو یه سوئیت کوچیک بگیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا هم حرفشوتأیید کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا:ممنونم ازتون، من اگه شماهارو نداشتم میمردم..خوبه که هستین. مینو دستشو انداخت دورشو گفت:نگران نباش، تا مارو داری غم نداری ندا جونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا خندید ولی یه لحظه یاد داهی افتاد که الآن تنها داره درس میخونه وحوصله اش یه وقت سر نره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینو نگاهی به سارا انداختو گفت:سارا، کجایی؟ به چی فکر میکنی؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:به داهی...پدرومادرش سرکارن، اون الآن تنهایی تو خونست...یه وقت حوصله اش سر نره..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا زد به سر خودشو گفت:این عاقل بشو نیست. سارا:شماها نمیدونید عشق چیه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینو اداشو درآوردوگفت:ول کن این حرفارو، تو دوران مدرسه هم همینجور بودی، اگه حواستو جمع میکردیو اینقدر به داهی فکر نمیکردی الآن خوندن درسو شرکت توی کنکور اینقدر برات سخت نمیشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:درسته، تو درست میگی...من زیاده روی میکنم، ولی وقتی اون کنارمه و با تمام وجودم حسش میکنم نمیتونم فراموشش کنم، عشق اون تو وجودم ریشه کرده..نگران روزیم که بره دانشگاه ویه دخترو ببینه ومنو به کل یادش بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا:نه که الآن خیلی به فکرته.. مینو: حیف که من نمیتونم وگرنه میگفتم بریم مسافرت که اونجا هم تو ندا از پدرت دور باشی وهم سارا بتونه درس بخونه وداهی رو فراموش کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:من دوست دارم تو این روزای تنهایی پیش داهی باشمو بهش انرژی بدم، شاید تونستم دلشو بدست بیارم، اون نباید اینقدر منو نادیده بگیره..من بدون اون نمیتونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا بغض کرد.. دوستاش با ناراحتی نگاش میکردن...انگار دوستشون سارا کلاً از دست رفته بود...به نظر مینو عشقی که بخواد یه شخصو اینقدر تو دردسر بندازه و طرف بخواد بخاطر این عشق یه طرفه از خودش بزنه عشق نیست..اما انگار سارا بدجور گرفتار داهی شده بود...پسری که هم خودش عجیب بود وهم اسمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو سه ساعت بعد دوستای سارا با کلی سروصدا رفتن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موقعی که سارا با لبخند داشت وارد خونه میشد چشمش به داهی افتادو لبخندش محو شد.هول شد. - دا..داهی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی بایه پیرهن کرم رنگ آستین بلند دست به سینه همراه بایه اخم ایستاده بود. - من انگار نباید از دست تو آرامش داشته باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الکی شلوغش نکن،ما تو این چند ساعت اصلاً سروصدا نکردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسه، صحبت کردن باتو فایده نداره...توکه ضریب هوشیت زیر دهه باید بیشتراز من درس بخونی و بازیگوشی رو بزاری کنار، اما انگار بدتری..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا تا خواست حرفی بهش بزنه صدایی شنید.. پسری داشت با یه لبخند به سمت داهی میومد...احتمالاً دوستش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی:سلام سامان سلام خوبی؟ از این طرفا؟. سامان رفتو کنار داهی ایستادوگفت:مرسی..پدرت خوبه؟...این خانوم کیه؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همسایمونن، سارا خانوم، ممنون میشم اگه دیگه سروصدایی شنیده نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا با عصبانیت گفت:من الآن تنهام، چه سرو صدایی؟!. - تو حتی تنهایی هم پر سروصدایی...سامان بریم تو حرف بزنیم. بدون حرف رفتن تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا درحالی که سعی داشت خشمشو پنهان کنه گفت:احمق، من چطوری عاشق توئم؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت تو و روسریشو درآورد. نشست رو کاناپه وکتاباشو باز کرد، هرکاری میکرد نمیتونست تمرکز کنه...فکرش میرفت سمت داهی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدو رفت سمت پنجره اتاقش آروم پرده رو کشید، داهی و دوستش خندون داشتن درس میخوندن،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن خنده داهی لبخندی زد، چقدر براش خوب بود که سختمون خونه هاشون درست کنار همه..یکدفعه داهی برگشتو سارارو دید، برای رفتن دیر شده بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا لبخندشو جمع کرد...داهی زیر لب گفت:مزاحم. بعدشم بلند شدو پرده رو جمع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا لب برچیدو برگشت تو پذیرایی...چقدر عاشق شدن سخته..خیلی سخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدایا، من فقط دلم به این خوشه که اتاقش روبه روی اتاقمه...چیکار کنم با این عشق دردسر ساز؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ جوابی برای این سؤالش پیدا نکرد..میدونست داهی تحقیرش میکنه ولی نمیتونست فراموشش کنه، تا عزمشو جزم میکرد واسه فراموش کردن داهی یکدفعه اونو میدیدو همه چی یادش میرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد تا این افکار از ذهنش خارج بشه، تمام تلاششو کرد تا رو درسش تمرکز کنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچی از درسش نمیفهمید..رفت دستشویی..چایی خورد..هیچی روش اثر نمیزاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرشم غرغر کنان کتاباشو گذاشت کنار...داشت تلویزیون میدید که پدرش اومد خونه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:سلام بابا، خسته نباشید.. پدرش کتشو درآوردوگفت:سلامت باشی، چیکار میکنی؟ امروز درس خوندی؟. - آره، ولی سخته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هرچی بیشتر بخونی بیشتر میفهمی، امروز مادرت تماس گرفت..سراغ تورو میگرفت. سارا که حسابی تو خودش بودیکدفعه با خوشحالی گفت:جدی؟ پس چرا زنگ نزد اینجا؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میخواست اول بامن حرف بزنه، ولی متأسفانه شارژش تموم شد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا لب برچیدوگفت:نگفت کی برمیگرده؟. - گفت هنوز یه سال دیگه از درسش مونده، خیلی بهت سلام رسوند..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حیف که تلفن ما یه طرفه شده... - آره، هزینه تماس به خارج از کشور خیلی گرون شده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقایقی بعد رفت تو اتاقش..خیلی دلتنگ مادرش بود، علاوه عشق یک طرفه اش به داهی دلتنگیش نسبت به مادرش هم رو قلبش سنگینی میکرد، احتیاج داشت مادرش کنارش باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند روز گذشت... سارا داشت از پنجره اتاقش به اتاق داهی نگاه میکرد که متوجه شد یه چیزایی داره جابه جا میشه، دید وسایل دخترونه آوردن اتاقش..سارا داشت با تعجب نگاه میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی که نگاه سارارو دید پوزخندی زدو رفت..دید خواهر داهی اومد تو اتاق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:چی شد؟ خواهر داهی که پیش خالش بود..برگشت؟..حالا چرا اومد اتاق داهی؟!. صدای در خونشون اومد، سریع یه شال گذاشت سرشو رفت بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی بود که دست به سینه ایستاده بود...شلوار جذب با لباس سرمه ای حسابی خواستنیش کرده بود... سارا سعی کرد بروی خودش نیاره اما داهی خیلی خوب سارارو میشناخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داهی..دیدم که خواهرت برگشته. داهی پوزخندی زدوگفت:اخبار خونه ما که دست اول همیشه در اختیار توئه...چیزی هم هست که ازش خبر نداشته باشی؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا چیزی نگفت.. داهی میخواست بره که سارا گفت:داهی...اومدی که همینجوری بری؟چرا اتاقت پراز وسایل خواهرت شده؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نفهمیدی؟ طبیعیه..چون تو سارای خنگی... - داهی...بس کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من از دست تو اتاقمو با خواهرم عوض کردم که راحت بشم..هرچند وقتی تو اتاق خواهرمم همش خیال میکنم تو اونجا داری نگام میکنی، از بس که کنه ای وآسایشمو ازم گرفتی...تو بینظیری سارا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا ناراحت بهش نگاه کردوگفت:خودت چی؟ اخلاق نداریو فکر میکنی فقط خودت درس خونو آدمی؟! فکر کردی خیلی باهوشی؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چی؟ ازمن باهوشترم دیدی؟..اگر بود که تو عاشقم نمیشدی. اینو گفتو سریع رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی بدی...داهی، چرا احساسات پاک منو به سخره میگیری؟!. بغض کردو رفت داخل خونه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه قطره اشک از چشمش سرازیر شد...سعی کرد گریه نکنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی:مامان من گشنه ام، میشه باهم شام بیاریم؟ خسته شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه الآن شام میارم،بایدم گشنه ات شده باشه چون همش درس میخونی بدون وقفه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چیکار کنم؟ مثل دختر همسایه بغلی ول بچرخم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش اخم کردوگفت:اینو نگو، سارا دختر خوبو پاکیه، دختریه که تو این زمونه کم پیدا میشه ولی حیف که تو اخلاق نداری وگرنه اونو برات درنظر داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی با تعجب به مادرش نگاه کردو گفت:نه مامان خواهشاً از این لقمه ها برام نگیرید، اون در شأن من نیست،اون از نظر من یه دختر خنگِ به تمام معناست...شماهم بهتره طرفداری اونو نکنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش در حالی که تو آشپزخونه به قابلمه ها ور میرفت گفت:آهای داهی..مواظب حرف زدنت باش، اون فقط یه کم سادست همین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط یه کم؟. اینو گفتو خندید.. لادن خواهر کوچیک داهی اومدو دوید تو آشپزخونه پیش مادرش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان من گشنمه. - چشم مامان جان صبر کن الآن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش اومدو پیششون نشستوگفت:بس کنید دیگه..خانوم ول کن بحث سارارو، این پسره قدر نمیدونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی یه نگاهی به پدرش انداختو پوفی کشیدو دوباره کتابشو باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش که اسمش آقای اکبر خان نژاد بودو همسرش همش به فامیلی صداش میزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اکبر رو به همسرش گفت:خانومی...تا یک ماه دیگه یا دیرتر یا زودتر، یکی از دوستام که تازه باهاش آشنا شدم؛ میخواد یه مهمونی بگیره، همه همکاراش هستن با خانواده هاشون، مهمونی مختلطه.. میاین شماها؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهمونی؟ حالا این دوستت کیه؟ چیکارست؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه آدم خیلی پولداره، اسپانسره یکی از شبکه های پرطرفدارو جهانیه، دوستی با اون خیلی مفیده.. میدونی چون تازگیها با اسپانسرم مشکل پیدا کردم...این دوستم به درد میخوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اووووه خوبه، ولی حواست باشه از دوستت سوء استفاده نکن، از این کار خوشم نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی گفت:مامان، شماهم بعضی وقتا از وقتای آزاد من استفاده میکنید و درمورد اون دختره ی خنگ حرف میزنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش عصبانی گفت:داهـــــــی...چی داری میگی؟ من اگر اون حرفا رو زدم به صلاحت بود، اون دختر خوبیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان، الآنم دارید ازبحث سوء استفاده میکنید. اینو گفتو با کتابش رفت طبقه بالا تو اتاقش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش پروانه دستشو گذاشت رو پیشونیشو یه دست دیگشم زد به کمرشو گفت:ای خدا..این پسره به کی رفته؟!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اکبر:ولش کن این پسره رو، خانوم...این دوست من یه دختر داره که هم سن پسر ماست، خیلی پولدارنو باشخصیتن، اصلاً خودشونو نمیگرین..بجای اینکه هی اون دختر همسایه رو بکوبی تو سر پسرمون من خودم یه دختر بهتر براش سراغ دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه اومدو نشست کنار همسرشو گفت:جدی؟ واقعاً دختر خوبیه؟. لادن اومد رو پای پدرش. - آره، حالا خودت میبینیش. همسرش سری تکون دادو چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه بعد شامو حاضر کردن.. سر شام اکبر گفت:داهی، یکماه دیگه مهمونیه...میای؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی در حالی که با چنگالش تکه ای سیب زمینی میگذاشت داخل دهنش گفت:بابا من درس دارم...وقت این مهمونی هارو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا، نمیخوای که تنها خونه باشی؟ باید به خودت استراحت بدی. .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش گفت:به حرف پدرت گوش کن...ضرر نمیکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی پوفی کشیدوگفت:باشه، آخرش که حرف خودتونو به کرسی مینشونید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش به صندلی تکیه دادو با اخم گفت:داهی...چرا تو اینقدر بد خلقی میکنی؟ من موندم سارا عاشق چیه تو شده..داهی پوزخندی زدوگفت:پس شماهم فهمیدین؟ اون آخرش با این عاشقیش آبروی منو میبره..اگر این اتفاق بیفته من هرگز اونو نمیبخشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داهی...قدر محبت دیگرانو بدون. - واااای مامان، شما میخواید من بزور عاشق اون بشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اکبر دست همسرشو گرفتو آروم گفت:آروم باش، ما باهم حرف زدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میدونم حرف زدیم..ولی هیچکس نمیتونه به اندازه سارا داهی رو دوست داشته باشه و خوشبختش کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همسرش خیلی جدی گفت:فعلاً میبینی که داهی اونو نمیخواد، ول کن..عشق که زوری نمیشه خانوم، اینهمه دختر ترگل ورگل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش ریزبینانه به داهی نگاه کردوگفت:ولی من شرط میبندم که داهی یه روزی پشیمون میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند گفت:داهی، من مطمئنم که تو یه روزی از کارت پشیمون میشی، یکدفعه دیدی یه خواستگار برای سارا اومدو تو از دستش دادی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی خندیدوگفت:مامان، اولاً که کسی عقلش پاره سنگ برنداشته بخواد این دختره رو بگیره، دوماً بهتر، ازدواج کنه وبره تا من از شرش خلاص بشم...اووووه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانش سری از روی تأسف تکون دادو چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:مامان، الو....صدا میاد؟...مامان، واااای دلم برات تنگ شده مامان جونم....چه خبرا؟چه میکنی؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو بیشتر به گوشش فشرد...دوست داشت مادرش از توی تلفن بیاد بیرون تا بتونه ببوستش. - آره، عزیزم... صدا میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم ساعت یا بیشتر با مادرش حرف زدو بعد خدافظی کردو گوشیرو داد دست پدرش...اشک ریخت، الآن تو این وضع واین عشق بودن مادرشو بیشتراز هر کس دیگه ای میخواست، مادرش میدونست که عاشق داهی شده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد رفت اتاقش..دلش گرفته بود..خیلی زیاد، داشت فکر میکرد که داهی چرا دوسش نداره؟ چون خنگه...چون درس نخونه؟...نگاهی به کتاباش انداخت، یه تصمیم جدی...یه جرقه تو ذهنش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودش گفت:باید بهش ثابت کنم که میتونم، من فقط یک ماه فرصت دارم، بعدش امتحانا شروع میشه،باید نهایت تلاشمو بکنم ولی...خداااا هیچی تو مخم نمیره، چی کار کنم؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لحظه یاد وقتایی افتاد که میرفت به طور خصوصی از داهی درس یاد بگیره، یک سری تمرین تمرکز ازش یاد گرفته بود، باید دوباره انجامشون میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع کرد تو اتاقش تمرین کردن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روز بعد شروع کرد خوندن، ولی زود خسته میشد...هی میرفت یه چرخی میزدو دوباره میرفت سر کتاباش...دیگه بعداز یک ساعت احساس کرد مغزش سنگین شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لحظه هوس بستنی کرد، کیفشو برداشت که بره بستنی وخوراکی بخره... شلوار ورزشی پاش بود، یه مانتوی مشکی با شال قهوه سرش کردو رفت بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دید داهی هم از خونه اومد بیرونو همدیگرو دیدن... سلام کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی نگاهی به سرتا پای سارا انداختو زیر لب گفت:وااای خدا، شانس ندارما. ولی سارا شنیدو بروی خودش نیاورد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سخت بود که داهی رو از نظر بگذرونه وبره... داهی:چیه؟ خیره شدی به من. داهی داشت به این فکر میکرد که این دختر واقعاً چرا عاشقش شده؟ هیچیشون بهم نمیخورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیپ سارا بنظرش تخقیر آمیز میومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا سرشو انداخت پایینو تک سرفه کردو کم کم رفت تا به راهش ادامه بده. داهی کمی صبر کرد تا سارا ازش دور بشه...سارا هم برگشتو دید که داهی حرکت نمیکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:تو...مگه جایی نمیرفتی؟ خب چرا نمیری؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی دست به سینه شدوگفت:چرا میرم، منتهی وقتی میرم که مطمئن باشم یه آدم کَنه دنبالم نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا اخم کردوگفت:من دارم راه خودمو میرم. - خوبه که میدونی منظورم خودتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا لباشو بهم فشردو تند رفت، میخواست خودشو از دیدن داهی محروم کنه واینقدر دوروبرش نباشه، ولی سخت بود، دلش میخواست همش پیش داهی باشه ونگاش کنه و کمکش کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر بد بود که داهی میشناختش...دوست داشت ذهنیت گذشته این پسر مغرور و نسبت به خودش از بین ببره..ولی حیف که وقتی چیزی ملکه ذهن آدم بشه از بین بردنش خیلی سخت میشه. داهی هم رفت تا خریدشو انجام بده... سارا که خریدشو انجام داد به فکر داهی افتاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینکه اون تنهاست چیکار میکنه، داشت با خودش کلنجار میرفت، آخرش هم بعداز یه جنگ مسخره درون سارا احساسش به عقلش پیروز شد... رفت یه بستنی لیوانی اضافه واسه داهی خرید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدشم با لبخند برگشت خونه...سریع رفت خونه وخوراکیاشو گذاشت تو خونه، بستنی داهی رو برداشتو رفت بیرون، دید داهی وارد خونه شد، سریع رفت در زدو داهی رو صدا زد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی پوفی کشیدو رفت درو باز کرد...سارا با یه لبخند بستنی رو گرفت طرف داهی وگفت:بیا، این برای توئه، الآن که تنهایی و سخت داری درس میخونی بهتره یکی باشه که بهت امید بده...منم میخوام بهت امید بدم، اینو بخور..تو میتونی داهی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست داهی رو بلند کردو بستنی رو گذاشت کف دستشو دوید سمت خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی نگاهی به رفتن سارا انداختو بعد به بستنی نگاه کردو برگشت داخل خونه ورو مبل نشستو با قاشق یه ذره از بستنی رو خوردو لبخندی زدوگفت:چه خنکه، خوبه سارا،لااقل الآن به یه دردی خوردی..گرچه دوست نداشتم ببینمت ولی خوب شد اومدیو اینو دادی. بعدش بقیشو خورد تا آخر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا هم بستنیشو خوردو بعدش نشست سر درسش، هی به امید اینکه اگر درسشو بخونه وموفق بشه تا دانشگاه قبول بشه داهی عاشقش میشه و دیدش عوض میشه سعی میکرد رو درس تمرکز کنه تا الکی خسته نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی سؤالای درسی داشت که نمیتونست از داهی بپرسه، میدونست الآن داهی داره درس میخونه ونمیخواست مزاحمش بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی باید کاری میکرد، گوشیش زنگ خورد...دوستش مینو بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو، سلام مینو، - سلام، خوبی؟ چه میکنی؟. - مرسی، دارم سعی میکنم درس بخونم ولی سخته، خوب شد زنگ زدی،تو این روزایی که مادرم پیشم نیست وهمه درس دارنو سرکار میرن هیچکس نیست..منم سؤال درسی دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب میکنی که داری درس میخونی، منم اتفاقاً سؤال درسی دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا تکیه دادو درحالی که پایین لباسشو دور انگشتش میپیچوند گفت:راستش داشتم فکر میکردم برم از داهی بپرسم ولی اون درس داره و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اینو گفت مینو بلند گفت:نه،پیش اون نرو، میخوای دوباره تحقیرت کنه و بهت بگه خنگ؟ نمیدونی اون چقدر رکه؟ چقدر مغروره؟حتی ممکنه جوابتو نده، راستش من یکیو میشناسم که میتونه تو درس کمکمون کنه، بیا خونه ما، پدرومادرم نیستن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جدی؟ بیام؟ ولی بیام اونجا دلم اینجا میمونه. مینو که حسابی حرصش گرفته بود گفت:وای وای،خوبه خوبه بس کن، بخاطر اون پسره مغرور تو خونه چپیدیو از همه جا غافل شدی، بیا اینجا تا نیومدم بزور بیارمت...بیا زود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ممکن بود حرف مینو با شوخی باشه ولی سارارو برد تو فکر. سارا با غم گفت:یعنی من خیلی منزوی شدم؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره،عشق اون پسره نابودت میکنه، بهتره به فکر خودت باشی،ببخشید اگر حرفام ناراحتت میکنه دوستم ولی حقیقته،تو واسه اون مهم نیستی پس اونم نباید واست مهم باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش، من امروز که رفتم واسه خودم خوراکی بخرم واسه داهی هم یه بستنی خریدمو واسش بردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیکار کردی؟وااای خدا از دست تو، چی گفت؟. این دختر تو حرص دادن دوستش استاد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی، قبل از اینکه چیزی بگه اومدم خونه. مینو نفس عمیقی کشیدوگفت:باز خوبه نموندی که دوباره حرفی بهت بزنه، خیلی ساده ای...چرا اینکارو کردی؟! حالا ولش کن گذشت دیگه، بلند شو بیا اینجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه میام، حق با توئه. رفت حاضر شدو تلفنی به پدرش اطلاع داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی داشت درس میخوند که زنگ خونه به صدا دراومد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت دم آیفونو گفت:بله؟ بله؟ یه لحظه. همینجور که داشت میرفت سمت در زیر لب گفت:صد دفعه به بابا گفتم این آیفون اتصالی داره...اه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دروباز کردو روبه مردی که روبه روش ایستاده بود گفت:بفرمایید. - شما آژانس خواسته بودید؟ - نه. - ولی گفتن پلاک 27.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکدفعه سارا باکیفش اومد بیرونو گفت:آقا،من آژانس خواستم..من گفتم پلاک28 نه 27. آقا:آه...پس احتمالاً ما اشتباه شنیدیدیم...آقا ببخشین مزاحم شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش رفت سمت راننده ونشست..داهی روبه سارا گفت:سارا، هر چیزی که مربوط به توئه مخّل آسایش من میشه، تو ناخواسته هم مزاحم منی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داهی..مگه من از عمد خواستم این آقا اشتباه بیاد زنگ خونتو بزنه؟ خیلی داری بی انصافی میکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من بخاطر تو حتی تو خونه هم آسایش ندارم، بهتره اینقدر با مادر من صمیمی نشیو تو گوشش نخونی که بیادو بگیرتت واسه من..مگه تو غرور نداری؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا متعجب شد از حرفای توهین آمیز و زننده داهی...جاخورد ولی تا خواست حرفی بزنه داهی رفت تو خونه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا درحالی که اشک تو چشماش جمع شده بود زیر لب گفت:بدجنس بی انصاف، من چیزی به مادرت نگفتم...خیلی بدی داهی..حیف اینهمه عشقی که من به تو دارم ولی تو داری لگدمالش میکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همه ی بغضی که داشت سوار ماشین شدو رفت، تو ماشین کمی اشک ریختو یاد اولین باری که داهی رو دیده بود افتاد، روز اول مهر بود...دوران اول دبیرستانش بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی داشت با دوستاش میومد بیرون روبه روش تو دبیرستان پسرونه پسری رو دید که یه جور خاصی تیپ زده بودو میخندید، اون لحظه قلبش به تپش افتاد، وقتی که فهمید اون پسر همسایشونه و اتاقش روبه روی اتاق خودشه بیشتر خوشحال شدو زیر نظرش داشت تا اینکه کم کم عادت کرد به این کار، وقتی هم که مادرش با مادر داهی آشناشدو صمیمی شدن سعیشو کرد که خیلی خوب جلوه کنه جلوی مادر داهی، وقتی دید مادرش خیلی باشخصیتو مهربونه همین فکرو درمورد داهی میکرد اما وقتی به طور خصوصی میومدو با داهی درس کار میکرد قهمید اینطور نیست...داهی همش بهش میگفت خنگ، حتی خواهر کوچیکه داهی هم مسخرش میکرد اما مادر داهی طرفدارش بود...اما چه فایده..اون طرفداری داهی رو میخواست..حتی تو دبیرستانش هم حرف داهی بودو طرفدار زیاد داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد تا از این افکار بیرون بیاد..اشکاشو هم پاک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسید خونه دوستش،تمام سعیشو کرد تا به داهی فکر نکنه، اون شخصی هم که قرار بود بیا اومد تا بهشون تو درس کمک کنه، یه مرد جوون بود...گه گاه از دست خنگ بازی سارا خندش میگرفت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی هم داشت با لبخند درس میخوند؛ چون اون دختره مزاحم نبود ولی گه گاه یاد سارا میفتاد.. سرشو تکون دادو با خودش گفت:چرا من یاد اون میفتم؟ اینهمه آدم...چرا اون؟ اه..بودو نبودش هر دو برام مصیبته...اه خدا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا تمام سعیشو میکرد واسه درس خوندن، گرچه شبا قبل از خواب به اولین چیزی که فکر میکرد داهی بود، ولی روز بعدش کارش درس خوندن بود، دو هفته ای با دوستش بودن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصمیم داشت بره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینو:کجا میری؟ میدونم بری خونه نمیتونی اینجوری سخت کوشانه درس بخونی، همه فکرت میشه داهی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا خندیدوگفت:خوب منو میشناسی، ولی اینبار...باید خوب تلاش کنم تا نه تنها به داهی بلکه به همه ثابت کنم که منم میتونم، داهی از بس همه چیزو راحت بدست آورده همه میگن نابغه، منم میگم اون نابغست اما...تلاش کردن هم برای آدما لازمه..منم میخوام حداکثر تلاشمو بکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه، بنظرم یه کلاس تمرین تمرکز برو. - نه، خودم یکسری تمرین از داهی یاد گرفته بودم قبلنا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه،سارا تو باید خیلی تلاش کنی، اگر میخوای کاری رو انجام بدی تا تهش برو، اگر میخوای بری دانشگاه حتی زمانی که قبول شدی هم باید درس بخونی، نباید بزاری انبار بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته تو راست میگی، با اینکه رشته من یه رشته عملیه اما خب درسای عمومی همیشه مهمتره. :_دقیقاً.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.اون روز پدرش اومد دنبالشو رفتن خونه. داهی از پنجره پذیرایی دید که سارا اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب گفت:واااای خدا، مصیبت برگشت. مادرش دیدشو گفت:داهی، چی شده؟. - هیچی، سوگلیتون برگشته.. - چی؟کیو میگی؟. - کیو میگم بنظرتون؟ سارا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اووه جدی؟. بعدشم با خوشحالی لباس پوشیدو رفت بیرون، دید دارن میرن تو خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداشون کرد... - سلام آقای کیانی، خوبین؟. - سلام خانوم خان نژاد، خوبین؟. سارا:سلام..خوبین؟. - سلام ساراجون،خوبی؟خوش اومدی..تو نبودی دل تنگت بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا لبخندی زدو چیزی نگفت. داهی اومد بیرونو گفت:مامان، لادن گرسنست. داهی سلامی به کیانی کردو نگاهی به سارا انداخت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا با لبخند براش دستی تکون داد ولی داهی پوفی کشیدو رفت.. سارا که ضایع شده بود دستشو آورد پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه با دیدن رفتار داهی حسابی شرمنده شد..نمیدونست چی بگه. خواست حرفی بزنه که آقای کیانی سارارو صدا زدو خدافظی کردنو رفتن تو خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر داهی هم تا وارد شد گفت:داهی، چرا به سارا سلام نکردی؟ تو جلوی پدرش هم خجالت نکشیدی؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی هم برگشت گفت:میدونستم تا وارد میشین شروع میکنین، اون چی؟ جلوی پدرش خجالت نکشید با خنده برای یه پسر غریبه دست تکون داد؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو گفتو رفت تو اتاقش.. - داهی...دا....وااای از دست این پسره بی ادب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه نشست رو مبل...دکمه های مانتوشو باز کرد...به نقطه ای خیره شد...با خودش گفت:پسر درس خونو باهوش میخوام چیکار وقتی ادب نداره؟ چه فایده وقتی منو شرمنده میکنه؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدو بلند شد رفت اتاق لادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز امتحان رسید، کنکور آزمون آزاد.. مینو وندا اومده بودن دنبال سارا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانی دستاشو گذاشت رو شونه ساراوگفت:سارا، مادرت بهت امید بسته، میدونی که؟. - آره، بهم گفت دلش روشنه که قبول میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، پس حواستو جمع کن. سارا با اطمینان سری تکون داد. خدافظی کردو پدرش از زیر قرآن ردش کردو سوار ماشین شدن همراه با مینو وندا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا با تعجب به ندا نگاه کردوگفت:ندا، توهم مگه میخوای امتحان بدی؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، اومدم به شماها دلداری بدم، یا میتونید یا نمیتونیدو شوهر میکنید. اینو گفتو خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینو:میخوایم صد سال تو مارو دلداری ندی...سارا، حسابی خوندی؟. - آره، تمام تلاشمو کردم...پس چرا داهی نمیاد بیرون؟ نمیخواد امتحان بده؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لابد نه دیگه، شاید میخواد سراسری رو فقط شرکت کنه...بریم. مینو ماشینو روشن کردو رفتن.. سر امتحان سارا سعی میکرد با تمام دقتش جواب بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی اومدن بیرون ندا براشون دست تکون داد...عین وا رفته ها راه میرفتنو خوابشون میومد. نزدیکش که شدن ندا گفت:چطور بود؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینو:واااای سرم داره میترکه. سارا:منم، وااای سؤالای ریاضیشو جواب ندادم، زبانشوهم همینطور. مینو:منم، خدا کنه فقط قبول شیم یه جا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:با این وضع سراسری نمیتونم قبول بشم. مینو:تازه اون امتحان عملی هم داره، اونو میخوای چیکار کنی؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا:بهتر، از درس خوندن بهتره، اگر امتحان عملیتونو خوب بدید شاید قبول شید. سارا:نه، نمیشه. مینو:سارا، این تازه اولشه...نباید جا بزنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا نگاهی بهش انداختو چیزی نگفت. مینو:بشینیم که دارم میمیرم از خستگی. سارا:ولی من ته دلم روشنه که آزادو قبول میشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینو:امیدوارم. راه افتادن سمت یه کافی شاپ...حسابی گرسنشون بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینو از آینه چشمکی به سارا زدو سرفه ای کردو خطاب به ندا گفت:ندا، منو سارا خسته از امتحان دادن برگشتیم، تو هم که کلی خوردی، تو توی ماشین بشین تا ما بریم یه چیزی بخوریمو برگردیم، موافقی؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا لبخند زیر زیرکی زدو چیزی نگفت. ندا با چشمای گرد شده اول به مینو وبعد نگاهی به سارا انداخت... قبل از اینکه چیزی بگه مینو وسارا ترکیدن از خنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینو جلوی یه کافی شاپ نگه داشتو همینجور که میخندیدگفت:قیافشو نگاه کن، فک کن این تپلو بمونه تو ماشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا سری تکون دادوگفت:آره، شوکه شد بچه. ندا زد به بازوی ساراوگفت:بسه، فکر کنم این امتحانه رو مغزتون اثر گذاته، من زودتر میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع درو باز کردو دوید سمت کافی شاپ.. مینو وسارا دوباره خندیدن... با خنده وشوخی نشستنو خوردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا سرشو گذاشت رو میزشو زیر لب شروع کرد به غر زدن، نمیخواست درس بخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودش میگفت:خداااا من که قبول نمیشم پس چرا باید بخونم؟، من به اندازه کافی خوندم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتاباشو بستو رفت روبه روی تلویزیون، داشت خوراکی میخوردو یه فیلم طنز میدیدو میخندید که ذهنش پرکشید سمت داهی، داشت فکر میکرد اون الآن داره چیکار میکنه؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد خودش جواب خودشو داد، داره درس میخونه...از این فکر خنده اش کرفت، صدای تلویزیونو کمتر کرد تا صداش بیرون نره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب گفت:اون بامن بد رفتار میکنه ولی با این حال من به فکرشم، چرا؟. خندیدو حواسشو داد به تلویزیون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب که پدرش اومد خونه گفت که نمیخواد سراسری شرکت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانی:مطمئنی؟. - اگرم شرکت کنم مطئنم قبول نمیشم. - اشکالی نداره سارا،حالا تو شرکت کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه ولی...ولی دیگه نمیتونم درس بخونم. پدرش خندیدوگفت:پس بگو مشکل دختر گل من کجاست، نمیتونه دیگه درس بخونه، پس اگر بری دانشگاه چی؟! اونجا دیگه نمیتونی هروقت دلت خواست درس بخونی وهروقت نخواستی ولش کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب دانشگاه اگر یه درسو بیفتی میتونی ترم دیگه بر داریش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانی نشست رو مبلو کتشو گذاشت کنارشو گفت:دختر تنبل درس نخون من، درسته ولی اون وقت باید خداد تومن من بدبخت پول شهریه بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش درست میگفت، هیچی نگفتو سرشو انداخت پایین که پدرش دوباره خندیدوگفت:بهتره تمام تلاشتو بکنیو درستو بخونی که درآینده یه کاره ای بشی دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا با حرکت سر تأیید کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت9 شد،سارا میدونست رأس این ساعت داهی میادو آشغالارو میبره بیرون بخاطر همین خودش بجای پدرش آشغالارو برد بیرونو انداخت سطل آشغالو داهی رو دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش زد، داهی برگشتو سارارو دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا با خنده سلام کردوگفت:داری حسابی برای امتحان سراسری درس میخونی؟. داهی با اوقات تلخی گفت:آره، اگر تو بزاری الآن میرمو درسمو میخونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو خیلی باهوشی مطمئنم اگر یه روزم نخونی درصد قبولیت تو دانشگاه پایین نمیاد، راستش منم امتحان آزادمو خوب دادم، میخوام سراسری روهم امتحان بدم، فکر کنم حوزه های امتحانیمونم تویه ساختمون باشه اما متأسفانه دخترو پسر جدا باید امتحان بدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدشم لبشو برچیدوبه زمین نگاه کرد...اما داهی پوزخندی زدوگفت:اتفاقاً باعث خوشحالیه سارا، چون میدونم همش سر امتحان منو نگاه میکردیو لبخندی میزدیو اینجوری نه تنها حواس من بلکه حواس بقیه رو هم پرت میکردی،بهتره اینقدر سیریش نشی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا باورش نمیشد...دوباره داشت توهین میکرد، ناباورانه به داهی نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:داهی، به من میگی سیریش؟ بهتر از توأم که کسی رو جز خودت آدم حساب نمیکنی..اصلاً میدونی چیه؟ من فراموشت کردم، اگر بامن تو یه کلاس هم بیفتی بازم بهت توجهی نمیکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی خندیدوگفت:میتونی؟ اونم کی تو؟ منو نخدون..تو الآنم آشغالارو بهانه کردی برای دیدن من. اینو گفتو اخم کردوسریع رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا زیر لب گفت:اشتباه کردم اومدم بیرون، اون خیلی خودخواهه،چرامن اینقدر عاشقشم؟چرا؟...اگر یه ذره خوش اخلاف تر بود...اونوقت اوضاع شاید عوض میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست از پا درازتر داخل خونه شد..به اطراف نگاه کرد، احتمالاً پدرش تو اتاق بود...نفس عمیقی کشیدو خودشو انداخت رو مبلو روسریشو درآوردو انداخت طرفی...به تنهایی احتباج داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودش گفت: چرا هیچ پسری به چشم من نمیاد؟ به هرکی نگاه میکنم داهی رو میبینم، نمیتونم نادیدش بگیرم، هر وقت یه تصمیم جدی برای فراموش کردنش میگیرم وقتی میبینمش همه چی یادم میره، چرا؟نمیتونم، هروقت میخوام بهش دلداری بدمو خودی نشون بدم همه چی خراب میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد تا ازشر این افکار خلاص بشه...بلند شد رفت تو اتاقش، دراز کشیده بود، کم کم چشماش گرم شد و خوابش برد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی بیدار شد نصفه شب بود، دیگه خوابش نمیبرد، حتی خواب هم باهاش ناسازگاری میکرد، صدای اذانو شنید...بیاد آورد الآن خیلی وقته نماز نخونده، از بس فکر داهی ذهنشو مشغول کرده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب گفت:فکر اون باعث شده از همه چی عقب بیفتم، به خودت بیا سارا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت وضو گرفتو نماز خوند، سر نماز داشت دعا میکرد...دستاشو آورد سمت آسمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدایا کاری کن درس مادرم زودتر تموم شه وبرگرده، منم دانشگاه قبول بشمو بتونم موفق بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدوگفت:داهی هم دانشگاه سراسری قبول بشه وموفق بشه، ودعای آخر اینه که..کاری کن من به چشمش بیام، انگار من نمیتونم فکر اونو از سرم بیرون کنم..پس کاری کن اون بهم نزدیک بشه...کمکم کن، من اینجوری نمیتونم تحمّل کنم. قطره اشکی از گوشه چشمش چکید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی دوباره دراز کشیداحساس سبکی وراحتی بیشتری نسبت به قبل داشت، چقدر نماز دو رکعتی صبح راحتش کرده بودو فکرشم آزاد شده بود..بدون فکر داهی خوابش برد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو این مدت سارا یکی در میون نمازشو میخوند و واقعاً آرامش گرفته بود...آرامشی که نمیخواست با هیچی عوضش کنه، دوست داشت همیشگی باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز امتحان سراسری بود،محل امتحان تو طرح زوجو فرد بودو پدرش نمیتونست ماشین بیاره. میخواست واسه سارا ماشین بگیره،داهی و پدرومادرش هم اومدن بیرونو به هم سلام دادن.مادر داهی گفت:ساراجون هم میخواد بره امتحان بده؟. کیانی هم با لبخند تأیید کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر:ماشین شما مگه زوج نیست؟ امروز که نمیتونید ببریدش. کیانی:درسته، میخوام براش ماشین بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر:خب،داهی ماشین داره، ماشینش فرده...مثل اینکه حوزه های امتحانیشون نزدیک همه، پس میتونه با داهی بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا لبخند پررنگی زد ولی داهی متعجب به مادرش نگاه میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانی:نه، باعث زحمت نمیشه. آقای خان نژاد:چه زحمتی؟ میرن باهم. کیانی نگاهی به سارا انداختو گفت:ام...باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی پوفی کشیدو رفت سمت راننده نشست، سارا هم رو صندلی جلو نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا ذوق داشت، تو دلش گفت:خدایا، من اولین دختریم که صندلی جلو ماشین داهی نشستم، خدایا شکرت. ذوق وصف نشدنی ته دلشو گرفته بود...ذوقی که تا حالا تجربه اش نکرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی نگاهی به سارا انداختو گفت:ذوق داری نه؟. سارا سعی کرد لبخندشو مخفی کنه ولی سخت بود..برای مادروپدراشون دستی تکون دادنو راه افتادن رفتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی:ممنون سارا، انگار هرچی بیشتر سعی میکنم ازت دور باشم بدتره، واقعاً که معرکه ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا اخم کردو بدون اینکه به چهره اخمالوی داهی نگاه کنه گفت: مگه من خواستم با ماشین تو بیام؟ مادرت تعارف کردو پدر منم قبول کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیدم توهم که نمیخواستی.. سارا آروم خندیدو چیزی نگفت... دوست نداشت داهی اخم کنه، دلش میخواست داهی همیشه لبخند بزنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودش گفت:لبخندای داهی جز دست نیافتنی هاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسیدن.... داهی در حالی که داشت کمربندشو باز میکرد گفت:رسیدیم، پیاده شو. سارا:موفق باشی، ممنونم. داهی سری تکون دادو چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساراهم پیاده شدو رفتن.. امتحان سختی بود ولی سارا داشت تمام سعیشو میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی خیلی قبل از سارا اومد بیرونو زنگ زد به خونه. - الو، مامان، امتحان خوبی بود..سخت بود ولی خوب دادم، دارم میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبرکن، صبرکن سارا هم برگرده با اون بیا. داهی چشماشو بهم فشردوگفت:مامان،خواهش میکنم..مگه بچست؟ خودش میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین که گفتم، بدون اون نیا...تو این سرما دلت میاد ولش کنی؟ببین چه هواییه. - شما دلتون میاد من تو این سرما منتظر اون باشم؟. - تو که تو ماشینت میشینی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان..اون که نمیدونه من کجامو نمیدونه منتظرشم، منه بدبخت هی باید برم بیرونو منتظر بشم که میاد یانه،اصلاً به فکر پسرتون هستین؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داهی، اون میاد..یه کم صبرکنی میادو باهم برمیگردید..فهمیدی؟تو مردیو قوی هم هستی، زوئ میاد. - مامان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش دیگه اجازه صحبت کردنو بهش ندادو قطع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی:وااای سارا، باورم نمیشه..خدا کنه زودتر دانشگاه قبول بشم تا دیگه توی سیریشو نبینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هی میرفت بیرونو منتظر میشد ببینه ساراکی میاد،واقعاً براش یه عذاب واقعی بود..هی تو دلش غر میزد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یک ساعتو خورده انتظار سارارو دیدو رفت جلوش ایستاد. سارا جاخوردو به مرد مقابلش نگاه کرد...با دیدن قیافه درهم وجدی داهی تعجب کرد، فکرشو نمیکرد داهی هنوز اونجا باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا: داهی.. با لبخند گفت:منتظر من بودی؟. داهی پوفی کشیدو بعداز مکثی گفت:خیلی پرروئی...بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون حرف راه افتادو ساراهم با لبو لوچه آویزون پشت سرش راه افتادو سوار ماشین شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی:من داشتم میرفتم، اما مامانم گفت منتظر تو بشم، یک ساعت مثل یه عذاب واسم گذشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی با صدای بلندی گفت:تو مایه عذابی سارا، میفهمی؟ مایه غذاب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا که ناراحت شده بود گفت:مگه من گفتم منتظر من باشی؟ چرا به من توهین میکنی؟ میخواستی به حرف مادرت گوش ندی بچه ننه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی با اخم به سارا نگاه کردوگفت:چی گفتی؟ تو ماشین من نشستی هرچی دلتم میخواد میگی؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونی که هرچی دلش بخواد میگه تویی نه من، واقعاً که. سریع با گریه پیاده شدو دویدو رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی پیاده شدو صداش زد:سارا..سارا، کجا؟ بیا من...ای بابا،به درک. داهی سوار ماشینش شدو گاز دادو رفت...سارا که دید داهی گاز دادو رفت ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکاشو پاک کردوگفت:خیلی بدی، خیلی بیشعوری،من مایه عذابم؟فعلاً که تو شدی مایه عذاب من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم آروم راه افتادو رفت. داهی یه کم ته دلش غذاب وجدان گرفته بود، زیاده روی کرده بود ولی غرورش اجازه نداد برگرده دنبال سارا. امن از این غرور. تا خونه گازدادو رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسید خونه...مادر:سلام داهی، خوبی؟. - مرسی..شما خوبین؟. سریع میخواست بره اتاقش که مادرش گفت: سارارو رسوندی خونش؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز مکثی برگشت سمت مادرشو گفت:بعداز یک ساعتی سرماو انتظار خانوم اومدن ولی نخواستن من برسونمشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه جاخوردو بلند گفت:چی؟ من تورو میشناسم، مطمئنم تو حرفی بهش زدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واااای مامان خستم کردید، آره هرجور میخواید فکر کنید، من دیگه درمورد اون دختره به حرفتون گوش نمیدم، اشتباه کردم رسوندمش...اشتباه کردم امروز یک ساعتو خورده ای منتظرش شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داهی، من که چیزی نگفتم، مسیراتون یکی بود که گفتم برسونیش، اون دختر بیچاره چکارت کرده مگه؟ چرا تو اینجوری میکنی پسر؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر، اون دختر رو اعصابمه، بعدشم مگه خودش پدر نداره که میگید من بیارمش؟..اه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینارو گفتو رفت تو اتاقش.. صداش اینقدر بلند بود که پدر سارا از بیرون بشنوه، پنجره هاشون باز بودو آقای کیانی شنید،چیزایی روکه میشنیدو باور نمیکرد، اصلاً توقع این رفتارو از داهی نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع وارد خونه شدو حاضر شدو با ماشین رفت دنبال دخترش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگران بود، باز خیالش راحت بود پدرومادر داهی عاقل بودنو حرفاو لبخنداشون راست بود ولی داهی...دیگه مطمئن بودکه دخترش عاشق داهی شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر کوچولوش بزرگ شده بودو حتی عاشق شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه تقریباً نزدیکای همونجایی بود که داهی وسارا امتحان داشتن،یکدفعه ایستادو اون سر خیابون سارارو دید که ناراحت داشت قدم میزد،پیاده شدو بلند سارارو صدا زد.. سارا متعجب به باباش نگاه کردو از خیابون رد شدو رفت سمت پدرش. کیانی یکدفعه سارارو بغل کرد... سارا گفت:بابا شما..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی نگو سارا،نگرانت بودم عزیزم. سارا چیزی نگفت که دوتایی سوار شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانی دست ساراروگرفتوگفت:سارا، چرابه من زنگ نزدی؟. - بابا، شما چطور...اینجا توطرحه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهم نیست که جریمه بشم، مهم تویی، وقتی فهمیدم قرار بود با داهی برگردی ولی اون تنها برگشت خیلی نگرانت شدم..نمیدونستم اون ازما خوشش نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا جاخوردوگفت:بابا...چی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی نگو، داشت با مادرش دعوا میکرد، بلند صحبت میکرد پنجره هاشونم باز بود منم شنیدم، از داهی که پدرومادر با اون با شخصیتی داره بعید بوده که خودش...ولش کن، تو واقعاً دوستش داری؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا سرشو انداخت پایین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانی دست ساراو فشردوگفت:فراموشش کن، با رفتاری که من امروز ازش دیدم مطمئن باش حتی اگر اونم عاشقت بشه من تورو بهش نمیدم، اون لیاقت محبت تورو نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا.. - چیه؟ میخوای ازاون دفاع کنی؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا درحالی که اشکش سرازیر میشد گفت:نه، ممنون...ممنون که اینقدر به فکرمین، من دارم سعی میکنم فراموشش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته..اون در شأن تو نیست، نمیدونستم تو این هوا هم ولت میکنه ومیره..بهتره رابطتو با مادرش کمتر کنی. سارا سری تکون داد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش سارارو درآغوش گرفتو گفت:مادرت تورو به من سپرده تا وقتی که برگرده، نمیخوام بخاطر اون پسره از دست بری،نمیخوام زندگیتو صرف اون کنی،اگر برات خواستگار اومد رد نکن، بزار بیان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا، من در صورتی میتونم ازدواج کنم که اول بتونم داهی رو فراموش کنم ودوم اینکه درسمو بخونمو مدرکمو بگیرم...الآن که زوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته عزیزم. راه افتادنو رفتن سمت خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا توراه به پدرش گفت:اومدیت تو طرح، پس حتماً یه جریمه گنده میشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهم نیست،نمیتونستم دختر خودمو ول کنم، میتونستم؟اصلاً به جای اینکه بریم خونه و حرص بخوریم بریم یه رستورانی جایی یه چیزی بخوریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا اشکاشو پاک کردو با خنده تأییدکرد. رفتن یه رستورانو داشتن غذا میخوردن. کیانی تو فکر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:بابا، تو فکری... - آره دارم فکر میکنم، نمیخوام دیگه چشمت به اون پسر بیفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا چیزی نگفت.. کیانی:بهترین راه عوض کردن خونمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه...یعنی، الآن وقت مناسبی نیست، نمیخوام جلوش کم بیارم، میخوام بهش بفهمونم که فراموشش کردم بعد از اون خونه بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی..حالا فعلاً که نمیتونیم از اونجا بریم،چون خونمون نزدیک به محل کارمه، باید اول کارامو راستو ریس کنمو ببینم تو کجا قبول میشی بعد.سارا لبخندی زدو چیزی نگفت،این حقیقتو که نمیتونست داهی رو نبینه رو نمیتونست انکار کنه، دلش به این خوشه که داهی بقل دستشه، ولی نگران اینه که داهی بره دانشگاه ویه دخترو ببینه وعاشقش بشه، اینو دیگه نمیتونست تحمّل کنه. سرشو تکون دادو حواسشو داد به الآن...حالا کنار پدرش نشسته و داره تو شادی غذا میخوره، لبخندی زدو غذاشو خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی داشت استراحت میکرد ولی تمام حواسش به بیرون بود.. اینکه سارا برگشته یانه، تواون سرما ولش کردو نرفت دنبالش، نمیدونست پدرش رفته دنبالش یا باهاش تماس گرفته یانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشید و باخودش گفت: اه...سارا، همش تقصیر توئه،مثل بچه آدم باهام میومدی خونه وتمومش میکردی،رسیدی خونه یانه؟!، آره بابا...قطعاً یه ماشین گرفتی..ولی پس چرا هنوز نرسیدی؟ اه، بخاطرتو عذاب وجدان گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد رفت دم پنجره، خبری نبود. یکدفعه دید ماشین بابای سارا اومد، دید آقای کیانی و سارا خندون پیاده شدنو رفتن سمت خونشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی متعجب گفت:واقعاً که، من اینجا عذاب وجدان گرفتمو مادرم بهم محل نمیزاره اونوقت این رفته با پدرش خوش گذرونی، بیخودی فکرمو درگیر این موضوع بی ارزش کردم. دراز کشیدو خوابید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز مهمونی فرا رسید، مهمونی که پدر داهی آقای خان نژاد برده بودتشون.داهی با کمال بی میلی اومده بود. چه سالن بزرگی...چه تیپ وقیافه هایی.دوست پدرش به سمتشون اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خان نژاد:این پسرم داهی،داهی..اینم آقای بیژن روشنی،بهترین وبامعرفت ترین دوست من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روشنی که از این تعاریف به وجد اومده بود صمیمی با داهی دست دادو اظحار خوشبختی کردن. مردی تپل با کت شلوار گرون قیمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روشنی که کاملاً مشخص بود از داهی خوشش اومده بود. داهی فقط حفظ ظاهر میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهنگ ملایمی تو فضا وخونه به اون بزرگی پخش بود و زن و مردا با لباسهای مجلّل و نوشیدنی به دست با هم حرف میزدن، داهی و پدرومادرش به همراه روشنی رو مبلای مخصوصی که فقط واسه اونا بود نشستنو داشتن حرف میزدن...پروانه هم یه لباس شیک وپوشیده تنش کرده بود وموهاشو فر بسته بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز دقایقی روشنی گفت:راستش این مهمونی بیشتر بخاطر دخترمه، یکی دو سال رفته بود خارج، وحالا برگشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خان نژاد:اوووه به سلامتی، خدا برات نگهش داره. روشنی لبخند پررنگی زدوگفت:ممنون دوست من، خدا پسر شماروهم برات نگه داره، شنیدم خیلی پسر باهوشیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی بالبخند گفت:نظر لطفتونه. روشنی سری تکون دادو چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی سرشو چرخوندو دید یکی داره از پله ها میاد پایین،یه دختر خیلی زیبا بود بایه لباس بلند آبی رنگ که بندی بودو یقه هفتی داشت که یه گل وسط سینه داشت با آرایش زیبا ولی نه خیلی زیاد، سایه آبی زده بودو یه تل خوشگل آبی زده بود رو موهاشو چتری گذاشته بودو موهاش فر دورش ریخته بودن..موهاش بلندولطیف بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی چشم ازش گرفت که دید دختر سلامی کردو اومد پیش روشنی نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روشنی با افتخار به دخترش اشاره کردوگفت:اینم دختر زیبای من، سوزان خانوم گل بنده. سوزان خندیدو به گرمی اظهار خوشبختی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روشنی به داهی اشاره کردوگفت:اینم داهی، پسر باهوش خانواده خان نژاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوزان به موهاش قری دادو با لبخند به داهی نگاه کرد. با این حرکتش داهی زل زد بهش، احساس گرمای زیاد میکرد..از سوزان خوشش اومده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوزان دستشو جلوی داهی دراز کردوگفت:از آشناییتون خوشبختم. داهی دست سوزانو گرفتو با لبخند گفت:منم همینطور...خانوم سوزان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینقدر که سارا به پروپاش پیچیده بودو کارای بچگانه انجام داده بود که سوزان حسابی به چشمش اومده بود، خیلی صمیمی وگرم رفتار میکردو خانوم وار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینا خیلی برای داهی اهمیت داشت. لبخندی زدو سرشو انداخته بود پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سوزان ، از داهی خوشش اومده بود، چی بهتراز یه پسر پولدارو خوش تیپ؟ یه لقمه چربو نرمه که نمیخواست از دستش بده، اون تو به دام انداختن پسرا مهارت داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پاشو انداخت رو اون پاشو دوباره به موهاش قری دادو به حرفای بقیه گوش کرد. نظر داهی دوباره به سمتش جلب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوزان وقتی دید بقیه حواسشون به خودشونه روبه داهی گفت:اسمتون داهیه..معنی این اسم چیه؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی لبخندی زدوگفت:یعنی باهوش، پدرومادرم این اسمو برام گذاشتن که باهوش باشمو موفق باشم. سوزان:که موفق هم شدی،اسمت تأثیر خودشو گذاشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون. - اما من از اسم خودم راضی نیستم، اسممو مادرم برام انتخاب کرده، اصلاً به معنی اسمم توجهی نکرده و چون خوشش اومده این اسمو برام گذاشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته، اسمت خیلی قشنگه، معنیش یعنی آفتاب سوزان، سوزان...همچین بدم نیست، چهرت مثل یه آفتاب میدرخشه. بعد لبخندی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوزان خندیدوگفت:ممنون. داهی تو جاش جابه جا شدوگفت:خارج بودی برای درس رفته بودی؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، امتحان زبان داشتم، تافل زبانمو گرفتم، از اونورم مادر یکی از دوستام فوت کرده بود، پیشش بودم. - مادر خودت کجاست؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوزان لبخند غم انگیزی زدوگفت:مادرمن؟عمرشو داده به شما. - آه..تسلیت میگم. سوزان لبخندی زدو چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهنگ رقص دو نفره گذاشتن.. روشنی روبه سوزان گفت: پاشودخترم، پاشو برقص. سوازن:پدر، میدونید که من با مردای این مهمونی نمیرقصم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روشنی خندید و روبه خانواده خان نژاد گفت:دختر من اینطوریه، فقط بلده خواستگاراشو پر بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوزان:پدر. بقیه خندیدن، داهی روبه سوزان گفت:منو هم قابل یه رقص دو نفره نمیدونی؟. این حرف از داهی بعید بود...مشخص بود سوزان تأثیر خودشو گذاشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوزان نگاهی به پدرش انداختو گفت:چرا، شما با بقیه فرق دارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی دستشو به سمت سوزان دراز کردو سوزان هم از خدا خواسته دستشوگذاشت تو دست داهی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتایی بلند شدنو داشتن باهم میرقصیدن، یه رقص آروم.. بقیه هم داشتن نگاشون میکردنو ازشون تعریف میکردن. سوزان با ناز میرقصید..پاهاشو حرکت میداد...موهاشو.. کاملاً راه خام کردن یه مردو بلد بود..حتی سرسخت ترین مردا رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روشنی وپدر ومادر داهی هم با اشتیاق نگاشون میکردن. سوزان خنده ی آرومی کرد که داهی گفت:چی شده؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولین باره که دارم بایه آقا میرقصم. داهی هم خندیدوگفت:منم همینطور، تاحالا با دختری نرقصیدمو پیشنهاد رقص هم ندادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روشنی که خنده اونارو دید روبه پدر داهی گفت: اونا چقدر زود باهم اخت شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله درسته. - به هم میان، نه؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته، انگار برای هم ساخته شدن، داهی من تاحالا با هیچ زنی نرقصیده، تعجب کردم که به دختر شما پیشنهاد رقص داده، البته میدونم که زیبایی و وقار دخترتون چشم داهی رو گرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روشنی خندیدو چیزی نگفت. دقایقی بعد همه اونارو تشویق کردنو اونا هم با خنده نشستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روشنی داشت از دخترشو داهی تعریف میکرد که پدرداهی دم گوش همسرش گفت:دیدی گفتم داهی ببینتش عاشقش میشه؟ دختر خوبیه نه؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، خیلی خوشگله وبا وقاره ومهربونه. البته سارا هم دختر خوشگلیه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی با این دختره قابل مقایسه نیست،درسته؟ این دختره درس خوندس وتافل زبانشو هم گرفته، برای همین خارج بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوهوم..من که تأییدش میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، فقط مثل سارا به داهی تحمیلش نکن...بخاطر همینه داهی از سارا خوشش نمیاد،در مورد سوزان باید با سیاست بریم جلو، نباید بزاریم بپره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه سری تکون دادوگفت:دقیقاً. پروانه رو به سوزان با لبخند گفت:خیلی قشنگ رقصیدی عزیزم، من که خیلی خوشم اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوزان هم خندیدوگفت:ممنون..خانوم...اسم شما.... - پروانه هستم عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله.. پروانه جون. پروانه سری تکون دادو چیزی نگفت. کم کم وقت شام شدو نشستن سر میز، چندین تا میز دوازده نفره اونجا بود تو سالنهای مختلف.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روشنی وخان نژاد صدر میز نشستنو پروانه پیش همسرش وداهی سوازن اونور میز کنار هم داشتن خیلی آروم شام میخوردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روشنیو خان نژاد داشتن درمورد کار حرف میزدنو پروانه وداهی سوزان هم گوش میدادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز شام وجمع کردن سریع وسایل روی میز یکی از خدمتکارا کیک بزرگی رو آوردو طرف روشنی گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوزان لبخندی زدوگفت:این کیکو من درست کردم، کیکای من حرف نداره. خدمتکار کیکو قسمت کردو بطور مساوی جلوی هر شش نفرشون گذاشت، به بقیه مهمونا کیک های جداگانه که خدمتکارا درست کرده بودن پخش میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع کردن به خوردن، داهی:اوووم خیلی خوشمزستو شیرینه. پروانه:آره، عالیه، چرا زحمت کشیدی عزیزم؟!.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خان نژاد:آره، واقعاً عالیه. روشنی:دخترم عاشق کیک پختنه، نمیزاره کسی تو پخت کمکش کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه:رقص..آشپزی.. درس..بایدم با این همه خصلت خوب کلی خواستگار داشته باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوازن:ممنون، راستش هرکی منو میبینه فکر میکنه بخاطر وضع خوب پدرم بدون هیچ زحمتی درس میخونمو زندگی میکنم، ولی من برای بدست آوردن همه اینا تلاش کردم....زبان، درس..آشپزی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه:درسته،مخصوصاً که کم سنوسال هم هستی. سوزان سری تکون دادوگفت:درسته، تازه 21 سالم میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه: داهی منم 23سالشه، سربازیشو خوشبختانه همینجا تو تهران رفته الآنم داره برای کاردانیش درس میخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوزان سری تکون دادوگفت:از چهره و منش پسرتون کاملاً مشخصه باهوشو درس خوندن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه لبخندی زدو چیزی نگفت. داهی هم سرشو انداخت پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خان نژاد:بیژن،میگم آخر این هفته اگر میتونی حتماً با دختر گلت بیا خونه ما. روشنی سری تکون دادوگفت:اگر بتونمو کار بهم اجازه بده چرا که نه؟ حتماً.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوزان:راستی، شما یه دختر کوچیک هم دارین انگار..اون کجاست؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه:گذاشتمش خونه همسایمون، اینجا حوصله اش سر میره، گفتم بره با دختر همسایه بازی کنه و شب همونجا باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی دوست دارم ببینمش. خان نژاد:آخر هفته که اومدین حتماً میبینیش. آخر شب بعداز میوه خوردنو پذیرایی عزم رفتن کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روشنی:واقعاً خوشحالم کردین که اومدین. سوزان:واقعاً ممنون که اومدین، خوشحال شدم از دیدنتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکر کردنو بعداز ی خدافظی مفصّل رفتن. داهی تو ماشین داشت به امشب فکر میکرد، که بهش خوش گذشت، با وجود سوزان..لطافت های زنانه اش و وقار کلامش به نظرش همه اینا خوب بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پروانه هم که لبخند یک لحظه از روی لباش محو نمیشد. گفت:داهی، نظرت درمورد سوزان چیه؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور؟ - همینجوری، خیلی خوشگلو باوقار بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خان نژاد:صمیمی بودو هنرمند...دیدی کیکو چجوری تزیین کرده بود؟عالی بود. پروانه:آره، آدم دلش نمیومد کیکه رو بخوره، خیلی خوب بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داهی:خب..آره، هر چی بود از اون سارا که شما همش شما ازش حرف میزنید بهتر بود، سارا به گرد پای سوزان هم نمیرسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.