داستان،داستانه دوتا مامورموفق اداره آگاهیه که اصلا آبشون باهم تویه جوی نمی ره!یکیشون سرگرد سورن صادقی و دیگری سروان عسل آرمان. داستان از جایی شروع می شه که اداره آگاهی واسه دستگیری یه باند بزرگ قاچاق مواد مخدر مجبوره که دوتا مامور زبده رو بفرسته به عنوان یک زوج داخل این باند.اولین گزینه ها کسی نیستن جز بچه های داستان ما… داستانی پر از فراز و نشیب!حوادث مختلف واتفاق های جالب پایان خوش

ژانر : پلیسی، عاشقانه، طنز، کلکلی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۳۴ دقیقه

مطالعه آنلاین آقای مغرور ، خانم لجباز
نویسنده : بهارک-مقدم

ژانر : #عاشقانه #پلیسی #کلکلی #طنز

خلاصه :

داستان،داستانه دوتا مامورموفق اداره آگاهیه که اصلا آبشون باهم تویه جوی نمی ره!یکیشون سرگرد سورن صادقی و دیگری سروان عسل آرمان.

داستان از جایی شروع می شه که اداره آگاهی واسه دستگیری یه باند بزرگ قاچاق مواد مخدر مجبوره که دوتا مامور زبده رو بفرسته به عنوان یک زوج داخل این باند.اولین گزینه ها کسی نیستن جز بچه های داستان ما… داستانی پر از فراز و نشیب!حوادث مختلف واتفاق های جالب

پایان خوش

مقدمه:

کنار بغض خیس پنجره می نشینم...

با سرانگشتانم روی تن سرد شیشه، قلبی را نقاشی می کنم...

قلب؟

کدام قلب؟

همان قلبی که بازیچه ی غرور تو می شود ولجبازی های من؟

تو در دریای غرورت غرق می شوی و من زنجیره ای از لجبازی هایم می بافم!!!

به همین آسانی تو از من دور می شوی و من از تو...

می دانی؟میان من تو فاصله است

نه فاصله ای که به متر باشد یا شایدهم کیلومتر!

میان ما فاصله ای ست به قدغرور بیش از اندازه ی تو و لجبازی ها وبهانه های کودکانه ی من!!!

بیا...

بیا عشق را قربانی خاله بازی های کودکانه مان نکنیم...

بیا کنارم.دستانت را دور کمرم حلقه کن دستانم را در دست بگیر...

باانگشت هایت کنار قلب من قلبی بکش...

دیگر نمی خواهم عشق را با غرور ودیوانگی سربِبُرم و قربانی کنم

بشینم وچشمانم ببارد و به روزگار لعنت بفرستم!

نه!من نمی خواهم با دستان خودم،همه چیز را تباه کنم...

بیا...

دیگر تو آن آقای مغرور نباش

و من خانم لجباز...

بیا عاشق شویم...باهم!!!

ای خداچه خبره اینجا چقدر شلوغه..اه لعنتی الان وقتش بود؟بازم که خشاب خالی کردم...یه گوشه خلوت پیدانمی شه؟آهان اینجا بهتره...خدایا عجب شیرتو شیریه ها!

صادقی:مواظب باشید پسرا هیچکدومشون نباید فرارکنن..حواستون به همه باشه...

نادری:قربان...اون دختره اونجا چیکار می کنه داره خودش رو به کشتن می ده

صادقی:ای وای...اون دیگه کیه؟دیوونه جلوی تیررس قرار گرفته ...تو حواست به بچه ها باشه...اون احمد لعنتی فرار نکنه ها...من برم ببینم اون دیوونه کیه...

نادری:باشه حواسم هست...شما هم مراقب باش

آرمان:آیـــــــــــــــی... .

صادقی:ساکت شو تکون بخوری یه گلوله تو مغزت خالی می کنم...صدات دربیاد می کشمت ...روانی جلوی گلوله وایستادی...از جونت سیر شدی؟

یا خدا این دیگه کیه؟وای دستش رو محکم گذاشته رو دهنم...

صادقی:چته؟چرا اینقدر دست و پا می زنی؟

خب دیوانه دستش رو هم برنمی داره از رو دهنم...دیگه دارم خفه می شم...نه اینطوری نمی شه...می ریم واسه یه گاز جانانه آماده شیم بگیر که اومد...

صادقی دستش رو برمی داره وهی تو هوا تکون می ده:اه...لعنتی...مگه سگی گاز می گیری؟

آرمان در حال نفس نفس زدن

-دستت رو گذاشتی رو دهن من نمی گی خفه می شم؟ تو دیکه از کجا پیدات شد؟ دست از پا خطا کنی با تیر...ای وای خدا اسلحه ام کو؟

صادقی با پوزخندگفت:منظورت اینه؟

اسلحه رو تو دستاش تکون میداد تا اومدم بگیرم کشید عقب

صادقی:نه نه خانوم کوچولو این خیلی واست خطرناکه ممکنه خودت رو زخمی کنی...

آرمان:حرف مفت نزن اسلحه ام رو بده به من

وحشی شد.با خشم اومد جلو...چونه ام رو گرفت واز رو زمین بلندم کرد:احمد کجاست؟

آرمان:ولم کن وحشی...احمد؟من باید این سوال رو از تو بپرسم؟احمد لعنتی کجاست؟

نادری:قربان...قربان...کجایید

مچ دستم رو محکم تو دستش گرفت...لعنتی چه هیکلی هم داره نمیتونم دستم رو از تو دستاش دربیارم...گفت سردار...یعنی ممکنه پلیس باشن؟به این که نمی خوره...خیلی وحشیه...دستم رو ول کن...آخ جون ...الان حسابش رو می رسن...

پیش سردار کاشانی و سرهنگ محمدی و یه سرهنگ دیگه احترام نظامی گذاشت.همچنان دستم تو دستاش بود...کنترل خودم رو از دست داده بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سردار:این بنده خدا رو چرا اینطوری گرفتی سرگرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد؟اوه اوه چه گندی زدم...چقدر بهش فحش دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد:دستبند نداشتم قربان...مجبورم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچی نمی گفتم ساکت با یه لبخند شیطانی صحبت هاشون رو گوش می کردم...وایسا جناب سرگرد الان حالت رو می گیرم...به من می گن عسل آرمان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ محمدی:ول کن دست دخترم رو سرگرد این که متهم نیس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد:متهم نیس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ طلوعی با صدای آروم زیر لب گفت:ول کن دستش رو اون پلیسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد برگشت با چشمای گرد شده بهم نگاه کرد.پشت چشم نازک کردم براش ومن که تا اون موقع ساکت بودم با حرص گفتم: بهتون نمیاد سرگرد باشید یه سرگرد آگاهی هوشمندانه تر بر خورد می کنه...یعنی شما نفهمیدید من پلیسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که بااخم دستم رو ول می کرد با حرص و خشم اندک گفت:نه یونیفرمی نه چادری نه چیزی از کجا باید می فهمیدم پلیسید سرکار خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب راست می گفت البته اونم یونیفرم نپوشیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما حق به جانب گفتم:من مامور مخفی بودم احتیاجی به یونیفرم نداشتم...قابل توجه شما جناب سرگرد گرامی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انتظار نداشت اونطور باهاش حرف بزنم...کارد می زدی خونش در نمیومد...عاشق کل کل کردن با موافقام بودم...یه دختر شر و عاشق هیجان...چند دوره قهرمان تیراندازی و کاراته ی کشور شده بودم...از هیچی نمی ترسیدم...پدرم قاضی بود داییم سرهنگ محمدی...از بچگی تو قانون بزرگ شده بودم...تو افکارم پرواز می کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سردار کاشانی:سروان آرمان کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:ببخشید قربان حواسم نبود چه فرمودید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاشانی:بهت تبریک میگم دخترم کارت مثل همیشه عالی عالی بود.من به داشتن همچین ماموری تو دایره مامورین مخفی افتخار می کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پشت چشمی برای سرگرد نازک کردم...چپ چپ نگام میکرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند کجی کنج لبم گفتم:مثل همیشه انجام وظیفه بود قربان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ طلوعی:الحق والانصاف حلال زاده به داییش میره سرهنگ جان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه خندیدن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سردار کاشانی:ازتوهم ممنونم سرگرد صادقی خیلی زحمت کشیدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقی:کاری نکردم قربان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:زخمی شدید شما.دستتون خون ریزی کرده؟ماشین آمبولانس اونجا هست برید اونجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاشانی:آره پسرم...برو ماهم می ریم اداره...منتظر گزارشاتون هستیم خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احترام نظامی گذاشتیم ورفتن...تنها شدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:ببینم دستتون رو سرگرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقی دستش رو پس کشید و نذاشت به بازوش دست بزنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:فقط میخوام ببینم چی شده...گلوله خوردید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقی:مهم نیس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:چرا مهمه...با طعنه ادامه دادم:حیف یه همچین نیروی کار آمدی رو اداره آگاهی بخاطر ندونم کاری وسهل انگاری از دست بده جناب سرگرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم نگاهم می کرد اگه جاداشت حتما منو می کشت...ازاینکه رو اعصابش راه رفته بودم خیلی خوشحال بودم وسراز پا نمی شناختم...راموکج کردم که برم سوار یه ماشین بشم که همون همکارش رو دیدم...باتعجب نگاهم می کرد مونده بود چرا من رو نگرفته بودن...خب حقم داشتن من مامور مخفی بودم و درست عین خلافکارها لباس پوشیده بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه مانتویه کوتاه سبز زیتونی با شلوار شیش جیب سبزارتشی...با شال و کتونی سفید...یکمم گریم کرده بودم در ست شبیه معتادا...خودمو برنزه کرده بودم ولبام رو کبود با لنز قهوه ای تویه چشمام خداییش جرئت نمی کردم با این قیافه برم جلوی آیینه...تویه درگیری ها هم یکم صورتم زخمی وکبود شده بود اوه چه شود قیافه ام حسابی دیدنی شده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ کس باور نمی کرد سروان باشم...جلوش ایستادم و آروم باسر به سرگرد اشاره کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حال رییست اصلا خوب نیس...گلوله خوره عین خیالش نیس توبرو لااقل به داد اون دست بی گناهش برس...که داره تاوان لجبازی های صاحبش رو می ده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر جوابش نموندم...رامو کشیدم ورفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ماه از ماموریتم و دیدن اون سرگرد کاملا بد اخلاق می گذشت...داشتم استراحت می کردم وکارای کوچیک تر رو انجام می دادم.من بهترین مامور زن دایره بودم.به همین دلیل فقط تو ماموریت های خیلی بزرگ شرکت می کردم...دوباره یه ماموریت جدید...من جز دایره ی مامورین مخفی پلیس بودم...قرار بود دایره ی ما با دایره ی مبارزه بامواد مخدر یک ماموریت مشترک دشوار بره...طبق معمول اولین گزینه هم من بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه تو دفتر سردار کاشانی جمع شده بودیم...یه میز بزرگ بزرگ قهوه ای برای جلسات وسط سالن بود...با صندلی های چرمی و جلوی هر نفر یک بلند گو ویک بطری آب معدنی بود.سمت راست دایره ی ما نشسته بودن وسمت چپ هم دایره مبارزه با مواد مخدر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاشانی:خب همکاران عزیز همه اومدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ طلوعی به صندلی خالی بغل دستش اشاره کرد:نه قربان سرگرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش تموم نشده بود که دیو سه سر وارد شد...اه این اینجا چیکار میکنه...خیلی خشک ورسمی احترام گذاشت ونشست...چون سرگرد پویا معاون بخش ما رفته بود دبی...من بغل دست سرهنگ نشستم واسه همین هم درست رو به روی این برج زهرمار بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو تمام مدتی که سردار پرونده رو توضیح می داد...به سردار نگاه می کرد...گاهی هم سری تکون می داد وچیزی می نوشت...من از قبل کل پرونده رو فوت آب بودم...زیاد گوش نمی کردم...چندین بار وقتی نگاهش به نگاهم افتاد وفهمید سعی در بازیگوشی دارم اخم شدیدی کرد اما کیه که اعتنا کنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاشانی:امیدوارم دوستان همه توجیح شده باشن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم گلوم رو صاف کردم و با صدای نسبتا بلندی گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:درمورد پرونده بله اما درمورد ماموریت هنوز به طور کامل توجیح نشدیم جناب سردار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاشانی:مثل همیشه آماده ومشتاق.راستش این ماموریت یکم با ماموریت های دیگه فرق داره...ما باید دوتا ازمامورامون رو بفرستیم خارج از کشور و وارد این باند بشن البته بطور کاملا عادی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد:خب پس فرقش کجاست؟ماهمیشه همین کار هارو می کنیم دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاشانی:بله اما اینبار باید یک زوج بفرستیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طلوعی:ما که تو این دوتا دایره زوج پلیس نداریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاشانی:بله اما ما به یک مامور مرد احتیاج داریم ویک مامور زن...باید برن اونور آب..راه طولانی ای رو در پیش دارن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمدی:انتخاباتون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاشانی:سرگرد صادقی و سروان آرمان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من وصادقی هم زمان:چی گفتین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاشانی:چی شد بچه ها گفتم شما دوتا باید برین...شما دوتا از بهترین های این ادره اید کنارهم که باشید ماموریت فوق العاده پیش می ره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقی:قربان من تنهایی می رم قول میدم بهتون موفق شم.من با یک مامور زن؟اون هم سروان آرمان؟محاله سردار محاله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاشانی:من دیگه نمی دونم شمادوتا باید برین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان:فکرنکنم پدر اجازه بدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاشانی:پدرت رو بهونه نکن...آرمان رفیق چندین و چند ساله ی منه... ما پشت یه خاکریز باهم بزرگ شدیم...بهونه نیار من قبلا با پدرت صحبت کردم رضایت داده...خب همکاران عزیز بفرمایید خسته نباشید روز همگیتون هم بخیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه متفرق شدن من و صادقی کنار سردار ایستادیم و خواهش می کردیم که مارو باهم نفرسته... سرهنگ طلوعی ومحمدی هم ایستاده بودند ولبخند می زدن وبه کارهای ما می خندیدن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:قربان شما فکر این رو نکردید دوتا نامحرم رو باهم بفرستین خارج به ماموریتی که هیچ چیزش معلوم نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاشانی:اتفاقا چرا دخترم با پدرت صحبت کردم یه صیغه ی محرمیت بینتون بخونیم بعد بفرستیمتون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:قربان شما فکر زندگی آینده مارو نکردید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقی:راست می گه من باهرکی برم با ایشون نمی رم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:من هم با این آقا ماموریت برو نیستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاشانی:چرا می رید خوبم می رید.این یه دستور کاملا جدیه شما بهترین گزینه اید برا این ماموریت...اگه نرید سرپیچی از دستور فرمانده محسوب میشه وممکنه شغلتون رو از دست بدید این پرونده واسه من خیلی مهمه نمیتونم دست هر کسی بسپرمش...بالا برید پایین بیاین باید این ماموریت رو برید شیرفهم شدید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا حالا اینقدر سردار رو جدی و عصبانی ندیده بودیم...بااخم چشم گفتیم و اومدیم بیرون...با حرص همدیگه رو نگاه می کردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقی:من چطور تو رو تحمل کنم...هنوز قضیه یه ماه پیش فراموشم نشده...با یه دختر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:فکرکردید من خیلی خوش حالم؟زندگیم بخاطر این ماموریت بهم می خوره...خصوصا با اون صیغه ی مسخره...حیف که مجبورم...مجبور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقی:منم مجبورم...شما بفرمایید از الان حاظر شین...100 تا چمدون بار نکنی دنبال خودت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:اونجا قبل رفتن ما همه چیز حاضره...تا حالا ماموریت خارج نرفتید مگه؟ روزتون بخیر سرگرد صادقی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خون خونش رو می خورد منم دست کمی از اون نداشتم خدایا این ماموریت کمه کمش یه ماه طول می کشه چطوری اینو تحملش کنم...خدایا خودت کمکم کن...ولی نشونش می دم من عمرا کم بیارم...بشینید ونگاه کنید چطور حالش رو می گیرم...پسره ی از خود راضی عصا قورت داده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب رفتم خونه و با بابا کلی دعوا کردم...اما هر چی گفتم حرف سردار رو میزد...این پدر ما داریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هزار بد بختی صیغه رو خوندیم ورفتیم فرودگاه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقی:خیلی خوشحالی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:آره از تو چشمام می شه خوند چقدر خوشحالم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمای خونین و پراز خشم بهش خیره شدم.مثل اینکه ترسید دیگه چیزی نگفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا:مواظب خودتون باشین می سپارمتون دست خدا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاشانی:سریع رسیدید زنگ بزنید همه چیز روگزارش کنید یادتون نره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمدی:دایی اونجا فقط همدیگه رو دارید لجبازی نکنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر سرگرد:هوای هم رو داشته باشید...سالم رفتید سالم برگردید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:جناب سرگرد حواست به دختر من باشه ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:ای بابا بسته دیگه ماه عسل که نمیریم می ریم ماموریت فقط دعا کنید واسمون دارن صدا می کنن دیگه حلال کنید خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد داشت با کاشانی و طلوعی ودایی و بابا پچ پچ می کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:شما نمیاین به امید خدا؟نمیاین من برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت لبش رو گزید با حرص:دارم میام خداحافظ همگی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازهمه زیر لب خداحافظی کردم وبا ناراحتی بعد از انجام شدن کارهای رفتنمون به سمت هواپیما حرکت کردیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا همه چی رو به خودت سپردم...کمکم کن این پسره رو نکشم یوقت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخر وعاقبتمون رو به خیر کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باکمک مهماندار صندلی هامون رو پیدا کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:من میخوام کنار پنجره بشینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی اعتنا به حرف من رفت کنار پنجره نشست وکتش رو در آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:گفتم من میخوام کنار پنجره بشینم...شما از اونجا بلند شو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ حرفی نمیزد.انگار دارم با دیوار صحبت میکنم هنوز سر پا ایستاده بودم.اینبار دهنم رو باز کردم با صدای بلند:من گفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت حرفم رو قطع کرد:شنیدم چی گفتی...کنار پنجره بشینی پایین رو میبینی می ترسی...بشین سرجات حرف اضافه هم نزن...من حوصله ی لجبازی های یه دختر بچه رو ندارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم نگاهش میکردم وبا حرص پام رو زمین کوبیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهماندار:ا...خانوم شما که هنوز سرپایید بفرمایید بشینید الان هواپیما صعود میکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه هام رو گرفت و من رو وادار به نشستن کرد...سرگرد پوزخند میزد...اه...ازهمین اول باختم...اما نه کلی کار دارم با این جناب سرگرد...مردک یخی...روزنامه واسه من میخونه اه...حوصله ام سررفت...آخی بغل دستیمون چه دختر خوشگلی داره ...یه دختر 10،11ماهه کوچولو با موهای دوگوشی...ای جونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:ای جانم...چقدر تونازی خاله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر بچه:ممنون ...شما نظر لطفتونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:واقعا نازه براش یه اسپند دود کنیدحتما...می شه یه کوچولو بغلش کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر بچه:آخه تازه شیر خورده می ترسم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:نه مهم نیست...مراقبم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادره سری تکون داد و بچه رو داد بغلم...یکم که باهاش بازی کردم احساس کردم بچه داره شیر بالا می اره منم نمی تونستم کاری کنم خب...تنها کاری که تونستم انجام بدم این بود که صورتش رو بگیرم سمت لباس سرگرد جونم...اوه اوه...خاله جان چی بود خوردی...فکر پیراهن سرگرد رو نکردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقی:اه...اه...این چی بود دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر بچه:ای وای به خدا شرمنده ام من که گفتم ممکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:نه اصلا خودتون رو ناراحت نکنید اتفاقی نیافتاده که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای دلم داشت از خوشحالی قیلی ویلی میرفت...بگیر سرگرد جون نوش جونت 1-1مساوی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادربچه:بخدا ببخشید لباس شوهرتون کثیف شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخندی شیطانی گفتم:نه نه شوهرم عاشق بچه هاست،مگه نه عزیزم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص نگاهم می کرد مجبورشد لبخند بزنه:بله همینطوره...بلند شد که بره لباسش رو عوض کنه:پاتو جمع کن رد شم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:خب رد شو کی کار به تو داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقی:اینطوری که نمی تونم پات رو جمع کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:مشکل خودته همینطوری رد شو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقی:باشه خودت خواستی...تمام هیکلش رو مالید بهم و رفت...ایش چندش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه بعد برگشت.اینبار خودم پاهام رو جمع کردم تا رد شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقی:حسابت رو میرسم وایسا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باقیافه مظلوم وحق به جانب گفتم:خب تقصیرمن چیه...اون بچه روتون شیر بالا آرود نه من سر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقی:هیــــــــس!مگه قرارنبود دیگه نگی..آرومتر گفت:سرگرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:خب پس چی بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقی با حرص:اسمم رو صدا کن دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه م رو کج وکوله کردم: ایـــــی...حالا چی هست اسمتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپ نگاهم می کرد می خواست خرخره ام رو بجوه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفتم:چیه نمی تونم که اسم کوچیک همه همکارام رو از بر باشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیرلب غرید:سورن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:وا...مدل ماشینتون رو که نگفتم اسمتون رو پرسیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخشم گفت:اسمم سورنه...مربا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم گفتم:عسل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادقی:به تو زهرمار بیشتر میاد تا عسل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:اگه بخوای اسمم رو بد صدا کنی مجبورم تموم ماشین ها رو بیارم جلوی چشمت...انتخاب با خودته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچنان با خشم بهم خیره شده بود صورتش قرمر بود و رگهای شقیقه اش زده بود بیرون...اما من همه حرفام رو در کمال آرامش میزدم و این بیشتر حرصش رو در می آورد...ایول به خودم...دیگه هیچ حرفی نزد...مقصدمون دبی بود خدارو شکر سریع رسیدیم...کارای مدارکمون که تموم شد یه تاکسی گرفتیم تادم هتل...اتاقمون ازقبل رزرو شده بود.کلید رو از پذیرش گرفتیم ورفتیم بالا...اتاق که نبود یه سوییت کاملا زیبا ی نقلی...پولش رو هم از قبل اداره حساب کرده بود...یکی از مامورامون از قبل اینجارو آماده کرده بود...حتی لباس هم گذاشته بود واسمون...قراربود 3 تایی اینجا ماموریت داشته باشیم اما اون برای اینکه شک نکنن یه جای دیگه خونه داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی خسته بودم سریع رفتم سمت اتاق خواب.سورن هم داشت تو آشپزخونه آب می خورد.تا در اتاق رو باز کردم فریادم رفت هوا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:نه...لعنتی ها این دیگه چیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن از آشپزخونه فریاد زد چیه؟سوسک دیدی مگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت اومدم تو حال و گفتم برو اتاق رو عوض کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:چرا؟ اتاق به این خوبی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:اصلا هم بدرد نمی خوره...برو عوضش کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:خیلی هم خوبه از سرت هم زیاده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:برو به اون اتاق نگاه کن بعد ببینم بازم می گی خوبه یانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو حال ایستادم و رفت به سمت اتاق خواب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت فریاد زد:اه...از این بدتر نمیشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خونسردی رفتم پشت سرش دست به سینه به در اتاق تکیه دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:بازم میگی خوبه یانه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تخت دو نفره وای خدای من یعنی مجبوربودم پیش این بخوابم؟مطمئن بودیم سردار با وجود شناختی که از ما داره یه اتاق با دوتا تخت یک نفره مجزا رزرو میکنه اما الان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:من می رم یه اتاق دیگه بگیرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:خوب کاری میکنی چون اگه یه اتاق دیگه نگیری مجبوری رو کانا ه بخوابی سرگ...آقا سورن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت رفتم روی مبل نشستم.اونم رفت ودر رو محکم کوبید بعد از نیم ساعت با قیافه کاملا پکر اومد و روبه روی من نشست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:همه اتاق ها پره یا رزرو شده است عوض نمی کنن یعنی نمی تونن.اتاق ندارن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:پس مجبورید رو همین کاناپه بخوابی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:چرامن؟ما حقوق مساوی داریم...یه شب من یه شب تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پیشنهادش حرصم گرفته بود...چطور می تونست این پیشنهاد و بده؟اما واسه اینکه کم نیارم قبول کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:باشه قبوله...من الان خوابم میاد کجا بخوابم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل اینکه باور نمی کرد قبول کنم.دلش انگار سوخته بود...هم لجباز خوبی بودم هم مظلوم نمای فوق العاده ای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:من می رم دوش بگیرم خوابم نمیاد برو رو تخت بخواب...بعدهم رفت تو اتاق تا دوش بگیره ده دقیقه دیگه هم من رفتم ولباسام روعوض کردم و دراز کشیدم...صدای شر شر آب حموم یکم اذیتم میکرد.اما خیلی خسته بودم...پلکهام سنگین شدو خوابیدم.با صدای خنده ای که تویه حال می اومد بیدارشدم...دست و صورتم رو شستم ورفتم بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:سلام متین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگرد پویا:به به عسل خانومی...سلام به روی ماهت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگردمتین پویا معاون دایی ومافق من بود یه پسر حدودا 32 ساله ی خوش هیکل چهار شونه با پوست سفید وچشمهای سبز و بینی کشیده و لبهای خوش فرم وموهای مشکی...خیلی جذاب ودوست داشتنی وصدالبته بسیار بسیار مهربون...مثل یه خواهر وبرادر بودیم...همیشه سر به سر هم میزاشتیم و حسابی خوش می گذروندیم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:پس شما هم اینجا می مونید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:آره این ماموریت روهم هستم بعد باهم برمی گردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:شمادوتا همدیگه رو میشناختید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:آره دیگه معاون منه آرمان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:بمیرم برات چی می کشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:چی داری می گی آرمان فوق العاده است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:و 100 البته بسیار لجباز و یک دنده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:بامن که خوبه با تو رو نمی دونم سورن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:بله من باهر کسی مثل خودش رفتار میکنم...دلیلی نداره با آقا متین بد باشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن چپ چپ نگاهم می کرد منم یه چشمکی به متین زدم اونم خندید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:خب می خوای متین جان حالا که اینقدر روابط بین شما حسنه اس جامون رو عوض کنیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:نمی شه آخه اونا که من رو می شناسن...من باید شما رو به مهندس کیانی و سارا خانوم به عنوان یک زوج معرفی کنم سورن جان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منظور سورن رو خوب فهمیدم می خواست بفهمونه که من فهمیدم شما همدیگه رو دوست دارین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:داداش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:جان داداش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:شام خوردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:نه منتظر بودیم تو بیدار شی بعد بریم واسه شام...برو حاظر شو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:باشه چشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازقصد به متین چشم چشم می گفتم که سورن بفهمه من فقط با اون لجم و اخلاقم هم خیلی هم خوبه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلندشدم که برم متین صدام کرد برگشتم:بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:آجی اینجا از چادر و مانتو وروسری خبری نیست ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من درسته پلیس بودم ولی از اولم بلد نبودم درست و حسابی چادر سرکنم...بیرونم با مانتو می رفتم موهامم خیلی مهم نبود...اما دیگه نه تا این حد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:پس چی بپوشم؟روسری هم نزارم؟مگه میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:لباسایی که برات گرفتم پوششون خوبه...یه چیزی هم گزاشتم تو کمد جای روسری...برو حاظر شو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم در کمد رو باز کردم خدای من اینا که همش لباسای مردونه است...البته جز چند دست کت و شلوار بقیه لباسای خود سورن بود که وقتی من خواب بودم چیده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واسه من لباس بیشتر گرفته بودن...چه لباسایی هم داشت...هر کدومشون یه شیشه عطر روشون خالی شده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درکمد خودم رو باز کردم چه لباسای خوشگلی...البته متین گفته بود هر مهمونی که خواستیم بریم لباسش روهمون موقع واسم میاره...اینا لباسای دم دستی بودن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه جین سرمه ای با یه سارافون سفید انتخاب کردم که بپوشم...چندین جفت کفش هم اونجا بود یه پاشته بلند تابستونی سفید هم برداشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا حالا موهام رو چیکارکنم؟ای متین بلا واسم یه کلاه کیس باموهای بلند قهوه ای نسبتا تیره فر گذاشته بود یه کلاه گیس هم به همون رنگ واندازه البته باموها صاف یکم هم روشن تر بود...موهای مشکی بلند خودم رو به زور جمع کردم وکلاه گیس فر رو گذاشتم....خودمم شک نمی کردم که موهای خودم نیست خیلی طبیعی بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کیف دستی کوچیک هم انتخاب کردم سفید بود و اکیلهای درشت داشت...یکم هم آرایش کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداییش خیلی خوشگل بودم...صورت گرد و بدن یکم توپر چهارشونه و هیکلی اما درعین حال خیلی ظریف و زنونه...موهای صاف صاف بلند مشکی درست مثل ابریشم چشم های درشت و کشیده ی طوسی عسلی رنگ،پوست سفید و مژه ها وابروهای مشکی،بینی کوچولو ولبهای نازک و خوشگل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلی خواستگار داشتم هیچ کسی نمی تونست از زیبایی من چشم پوشی کنه...برق تحسین رو تو چشم هاشون می خوندم...مونده بودم این سورن بیشرف چرا عین خیالشم نبود...اما نه یه کاری می کنم به دست وپام بیافته بشینید و ببینید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم بیرون اوناهم آماده بودن...متین یه آستین کوتاه مردونه سفید تنش بود با شلوار جین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن هم یه آستین کوتاه جذب مشکی پوشیده بود ویه شلوار کتان مشکی...درست عضله هاش مشخص بود...بازوهای ورزشکاری قوی ای هم داشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بادیدن من هردو چندثانیه ای مبهوت من شدن...بعدشم بلند شدند...متین اومد جلو و دستم رو گرفت بوسه کوچولویی بهش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:پرنسس زیبای من، بامن میای یا با سورن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:با تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:اوه چه افتخاری نصیبم شده...تا مهندس کیانی نیست...لازم نیس نقش بازی کنیم...یه امشب پیش منه سورن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو دور دستاش حلقه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن هم پشت چشم نازک کرد وگفت:قربونت متین جون...هرشب پیش خودت باشه من راضی ترم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:حیف که ماموریتمون این رو نمی گه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدیم ورفتیم پایین وپشت یه میز نشستیم و غذا سفارش دادیم...3تا دختر اونطرف تر پشت یه میز دیگه نشسته بودن...تا دیدن من با متین اومدم چشم از سورن برنمی داشتن... یکیشون که حسابی ناز وعشوه می اومد سعی می کرد چشم سورن رو از جا دربیاره... سورن برگشت و نگاهش کرد.دختره نیشش تا بنا گوش بازشد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن پوزخندی زد و برگشت وروبه ما گفت:ماتو چه فکری هستیم اونا در چه حالین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین در حالی که می خندید آروم سرش رو آورد جلو و یواش گفت:خب هر کسی همچین پسر خوشگل وجذابی رو ببینه معلومه اینطوری میشه...بدک هم نیست ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:چیه حسودیت شد؟خوشت اومد ازش؟مجبور نبودی با عسل بیای فکرکنن نامزد داری عزیزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:باشه ازاین به بعد من تنها میام تا دخترا تو رو اذیت نکنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:خیلی دوست داری تو رو اذیت کنن،نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:چیه؟بده دارم در حقت لطف می کنم از شر مزاحمات خلاص شی؟فداکاری هم بهت نیومده اصلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:بابا فداکار...می ترسم زیادی خوش به حالت بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:بشه...چشم نداری خوشحالی من رو ببینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:غذاتو بخور حرف نزن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عین بچه گربه می پریدن به هم.البته تقصیر سورنه نمیشه باهاش درست حرف زد...خیلی غد و مغروره...کلا چون ازش خوشم نمیاد همه چی تقصیر اون محسوب میشه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذامون که تموم شد رفتیم بالا و یکبار دیگه متین توجیحمون کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:شما دوتا از دوستای خوب من هستید که از ایران واسه تجارت اومدید وسرمایه گذاری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:که می خوایم تو کارخونه برادرهای نصیری سرمایه گذاری کنیم..واسه اون دارو های به اصطلاح لاغریشون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:همون هایی که وقتی می فرستن ایران کلی قرص روانگردان بینشون وارد ایران میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:آباریکلا...شماباید اینقدر بهشون نزدیک شید که تو حمل محموله مواد مخدرهم شمارو درجریان قراربدن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالاهم بریم بخوابیم که فردا کلی کار داریم...عسل توتو اتاق بخواب ماهم تو حال میخوابیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازخدا خواسته رفتم تواتاق خواب وبعد از شمردن چندتا گوسفند خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح اولین نفردوش گرفتم واومدم بیرون داشتند صبحونه میخوردن یه چایی ریختم ودرست رو صندلی بینشون نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:خب دیگه من میرم خونه خودم.نباید بدونن که ما دیشب همدیگه رو ملاقات کردیم.اونجا همدیگه رو که دیدیم تظاهر میکنیم تازه دیدیم وکلی شگفت زده میشیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:متین ما درسمون رو خوب بلدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:محض یاد آوری گفتم...ظهر میبینمتون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:متین مراقب خودت باش...تا دم در همراهیش کردم وایستادم تا کفش هاش رو پاش کنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:خداحافظ سورن...بعدم بینی من رو کشید...خداحافظ خانوم کوچولو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو بستم...باز بااین کوه یخ تنها شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:قهوه ات سردشد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:مهم نیست عوضش میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:خیلی باهم جورید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت مدافعانه گفتم:معلومه اون مافق منه و از همه مهمتر عین برادرم دوسش دارم.منظور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی آروم گفت:منظوری نداشتم همینجوری گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم نشستم و صبحونه ام رو خوردم اونم رفت دوش بگیره....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ موبایلم از تو اتاق اومد بیرون ...رفتم و در رو به سرعت باز کردم...سورن تیشرتش دستش بود وهنوز نپوشیده بود اخم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:یه در میزدی بد نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:حواسم نبود...می ببنی که موبایلم زنگ میخورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام مامان خوبین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ممنون منم خوبم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه بیرون نرفتم نشستم رو تخت وشروع کردم به حرف زدن اونم تیشرتش رو پوشید نشست پشت آیینه و موهاش رو خشک کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره مامان جان اینجا همه چیز خوبه سرگرد پویاهم باهامونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قربونت برم نگران من نباش عزیز دلم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه باشه به همه سلام برسون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می بوسمت خدا حافظ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو قطع کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز با اخم نشسته بود...خوبه حالا مرده اینقدر بهش برخورده...چی شده مگه حالا 4تا عضله رو دیدم دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:اه...این کرم لعنتی هم که تموم شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت وبهم نگاه کرد.خودم فهمیدم بلند شدم واز کیفم بهش کرم دست وصورت دادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ممنون به زور از تو حلقش پرید بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:خواهش میکنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:تونمیخوای آماده شی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:متین گفت ظهر الان که خیلی زوده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:می خوام برم یکم بیرون نمیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:نه خودت برو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و رفتم رو کاناپه نشستم و مشغول تماشای تلویزیون شدم...ا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونم خیلی آروم رفت بیرون...نیم ساعت که گذشت دیدم حوصله ام سررفته پشیمون شدم کاش با سورن می رفتم...محوطه ی پایین هتل یه پارک خیلی بزرگ بود.یه سارافون جذب سبز چمنی با شلوار جین پوشیدم و این بار کلاه گیس با موهای صاف رو گذاشتم ویکم آرایش.رفتم پایین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دور سورن رو دیدم...اونم پس اینجا بود...طرفش نرفتم مطمئن بودم می خواد تیکه بیاندازه چرا اون موقع باهاش نیومدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم که نگاش کردم متوجه شدم چندتا دختر بد جور عین مگس دور وبرش می پلکن...خوب که دقیق شدم دیدم همون دخترای دیشب رستوران ان.یکم غیرتی شدم و رفتم رو ی نیمکت بغل سورن و رو به روی اونا نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن که منو دید انگار نجات پیدا کرده باشه به انگلیسی گفت:اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فهمیدم دخترا انگلیسی ان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل(انگلیسی):آره یکم تو اتاق حوصله ام سر رفت...تو چرا اینجایی فکرکردم می ری یه جای دورتر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:مطمئن بودم میای پایین جایی نرفتم که گمم نکنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش مهربون شده بود می دونستم بخاطر دخترها اینطوری صحبت میکنه...اون دختر وسطیه با اون چشمای سبزش داشت منو می خورد...حسابی حسودیش شده بود...این سورن عنق هم دست کمی ازمن نداشت هر جا می رفت دل همه رو می برد البته جز دل من رو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو گرفت و یکم قدم زدیم...یکم که از جلوی چشمای دخترها دور شدیم دستم رو ول کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:عجب پررویی بود ها....اِ..اِ...اِ ...دختره ی بی حیا اومده می گه من از شما خوشم اومده می شه باهم دوست شیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم بلند بلند قهقهه زدم که باعث شد اخمش غلیظ ترشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:مرده شورش رو ببرن بچه پررو رو...چه بد سلیقه هم هست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخشم نگاهم می کرد:خیلی هم خوش سلیقه بود...یه نگاه به دور واطرافت بنداز همه دارن منو نگاه می کنن...یه پسر همه چی تموم که مجبوره با دختری مثل تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:دختری مثل من چی؟خیلی هم دلت بخواد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامو کج کردم ورفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:عسل...عسل...زهرمار میزاشتن اسمت رو بهتر بود واقعا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی جلوتر رفتم مثلا قهر کرده بودم که دوتا پسر مزاحمم شدند...اینجا پراز ملیت های گوناگون بود... ولی همه انگلیسی صحبت می کردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر1:خانوم خوشگله...چرا تنها؟ما می تونیم باهم قدم بزنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:نه ممنون من تنهایی راحت ترم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر2:آخه اینطوری ما ناراحتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وزدن زیر خنده...هرجا می رفتم پشت سرم بودن و هی زرت و پرت می کردن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:برای چی مزاحم خانوم شدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر2:شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:نامزدشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر1:این خوشگل خانومت رو پس پیش خودت نگه دار تا دل بقیه رو نبره بااون چشماش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:باشه ایندفعه سفت نگهش می دارم تا گرگ هایی مثل شما واسش دندون تیز نکنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرها خندیدن ورفتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن اومد جلو ومحکم مچ دستم رو گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:چه خبرته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:خوشت میاد مزاحمت بشن؟ آره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:من کاری به کار اونا نداشتم...دستم شکست ولم کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:حرف نزن باید حاظر شیم نزدیک ظهره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو تارسیدن به اتاق ول نکرد.در و که باز کرد هولم داد تو ودر رو بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:ایششش...وحشی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:درست حرف بزن من موافق توام...ببین خوب گوشات رو باز کن من خوشم نمیاد هرروز وایسم و با مزاحم هات دهن به دهن بشم...پس حواست به خودت باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:نیست که تو مزاحم نداشتی...مگه من چیکار کردم؟ توام مواظب حرفات باش هرکی ندونه فکر می کنه من با اونا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن داد زد:خیلی خب برو حاظر شو دیگه هم بحث نکن با من...دختره ی پررو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه حوصله جر وبحث رو نداشتم...یه کت وشلوار مشکی پوشیدم...کاملا رسمی..خوبه کتش یکم بلند بود و روی اندامم رو می گرفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:من مردم یاتو؟ توچرا کت وشلوار پوشیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:همینطوری خواستم رسمی باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو به نشانه ی تایید تکون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشینی که برامون گذاشته بودن شدیم و رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانی:به...آقای مهندس صادقی...منتظرتون بودیم...خیلی خیلی خوش اومدید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:ممنونم...مشتاق دیدار.تعریف شمارواز مهندس پویا بسیار شنیده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانی:مهندس پویا لطف دارن...خیلی خیلی خوش اومدید خانم زیبا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو به طرف من درازکرد باهاش دست دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:ممنونم مهندس ممنونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:به به مهمون های ما تشریف آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد از دور بامن رو بوسی کرد و با سورن دست داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:اوه مانی مهمون های عزیزمون رو چرا سرپا نگه داشت؟خواهش می کنم بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبه مبل های چرمی اشاره کرد و ماهم نشستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اه...مجبور بودم جلوی اونا به سورن عزیزم عزیزم بگم...اون هم همینطور...البته بقدری نقشش رو خوب بازی می کردکه احساس می کردم از بدو ورودمون به اتاق مهندس کیانی اون کوه یخی آب شده و جاش رو به یه رود زلال ومهربون داده...تغییر رفتارش خیلی محسوس بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:اوه عسل خانوم شما چرا کم حرف زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه لهجه ی بامزه ای داره این.ایرانی بود اما آمریکا بزرگ شده بود.یک تاپ پشت گردنی مشکی و یه شلوار جین تنگ مشکی پوشیده بود اندام زیبایی داشت.پاهای تو پر و بالا تنه ی لاغر.چشمهای مشکی و بینی کشیده لبهای بزرگ ونازک.بدنبود خیلی هم زیبا نبود.من در مقابلش خیلی خوشگل بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:بیشتر سعی می کنم گوش بدم تا حرف بزنم عزیزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانی:چه خانوم با شخصیتی...خب مهندس جان شما چقدر می خواین سرمایه گذاری کنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:من مایلم قبلش بیشتر با فعالیت های شرکت آشنا شم.اینطوری شاید بتونم چندتا از دوستانم رو هم متقاعد کنم تو شرکت شما سرمایه گذاری کنن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانی:خب اینکه عالیه شرکت ما یک شرکت داروسازی هه که یک سری قرص های لاغری درست می کنیم...خب خودتون هم می دونین این روزها این داروها خیلی سود خوبی داره...ما این داروها رو به چند کشور صادر می کنیم...سرمایه گذاری بیشتر می تونه تجارت ما رو گسترش بده من چندتا از پرونده های شرکت رودر اختیارتون قرار می دم تا مطمئن باشین که سرمایتون به هدر نمیره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن :ممنونم...مهندس شما بیزینس من خوبی هستین و به همه چیز وارد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:مانی یه بیزینس من کوب بود...اون فوق العاده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانی:اوه عزیزم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسارا رو بغل کرد وپیشونیش رو بوسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی:تو از من تعریف نکنی کی تعریف کنه-الان میخواین پرونده ها رو ببینید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:اگه ممکنه بله...من خیلی مشتاقم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی:حتما خواهش می کنم چند دقیقه صبرکنید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت و بعد از چند دقیقه با چندتا پوشه وارد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانی:بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو سورن کنارهم نشستیم و پرونده هارو خوندیم.بینابین باهم مشورت می کردیم.بعد از نیم ساعت سورن پرونده ای که دستش بود رو میز گذاشت وبا لبخند گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:اوضاع شرکت شما از اون چیزی که فکر می کردم هم بهتره.من کاملا آماده ام مهندس جان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:این خیلی خوب هست پس کی قرارداد نوشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:به ما باشه همین الان...نمی خوایم این موقعیت خوب رو از دست بدیم مگه نه عزیزم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:آره من همین الان حاضرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانی:ماهم هیچ مشکلی نداریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:پس منتظر چی هستین قرارداد رو بنویسیم دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای در اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:سلام بدون من خوب جلسه ای گرفتید ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا پرید تو بغل متین و صورتش رو بوسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:اوه متین دلم برات تنگ شده بود...تو خیلی بد هستی به ما کم سر زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:به ماکه اصلا سر نزد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:عزیزم دلم برات یه ذره شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم اومد ومن رو بغل کرد وصورتم رو بوسید.داشتم از خنده می مردم.با چشمای نگران بهم خیره شد.لبخند زدم که اشکالی نداره.خیالش راحت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:اگه دلتنگیت واسه خانوم ها تموم شد به ماهم برس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:اوه پسر دلم برات خیلی تنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم هم دیگه رو بغل کردن و بوسیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:خب ببینم کارتون به کجا کشید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانی:به قرارداد.می خواستیم قبل از اینکه تو بیای قرارداد رو بنویسیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:اوه چه خوب پس بنویسید دیگه منتظر چی هستین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:منتظر هیچی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قرارداد رو نوشتیم و سرمایه گذاری کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانی:فردا یه مهمونی فوق العاده داریم باید حتما شماهم بیاین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورن:باکمال میل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:واسه چی هست حالا این مهمونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی:همینجوری مهندس نصیری یه مهمونی گرفته همین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:سورن جان حتما لازم شد که بریم.مهندس نصیری فامیلای خوشگلی داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل:متین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین:خب چیه؟این دوتا که شما دوتا رو دارن من نباید یکی رو پیدا کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.