من بالای پشت بام دلخوشی ام، به بادبادکِ آرزوهایم نگاه می کنم… بادبادکی که نخ ندارد؛ و تازه اگر هم داشت ، در دست دیگری بود… کسی چه می داند؟! که من برای رسیدن به تو چقدر نقشه کشیدم… و کسی چه می داند؟! تمامِ نقشه هایم بر آب شد… کسی چه میداند؟! شاید راه رسیدن به تو آنقدرها هم که می گویند پر دردسر نباشد… همۀ سختی اش آویزان کردن یک طناب از سقف است…!! شاید کمی بیشتر… کسی هیچ چیز را نمی داند امشب که آسمان بی ابر است ، چه حقایقی را می شود رصد کرد…

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۹ ساعت و ۲۰ دقیقه

مطالعه آنلاین لبخند بی نهایت (جلد دومِ درباره گذشته ام مپرس)
نویسنده : Ki_Mi_Ya_Sh

ژانر : #عاشقانه

خلاصه :

من بالای پشت بام دلخوشی ام، به بادبادکِ آرزوهایم نگاه می کنم… بادبادکی که نخ ندارد؛ و تازه اگر هم داشت ، در دست دیگری بود… کسی چه می داند؟! که من برای رسیدن به تو چقدر نقشه کشیدم… و کسی چه می داند؟! تمامِ نقشه هایم بر آب شد…

کسی چه میداند؟! شاید راه رسیدن به تو آنقدرها هم که می گویند پر دردسر نباشد… همۀ سختی اش آویزان کردن یک طناب از سقف است…!! شاید کمی بیشتر… کسی هیچ چیز را نمی داند امشب که آسمان بی ابر است ، چه حقایقی را می شود رصد کرد…

مقدمه:

من بالای پشت بام دلخوشی ام،

به بادبادکِ آرزوهایم نگاه می کنم...

بادبادکی که نخ ندارد؛

و تازه اگر هم داشت ، در دست دیگری بود...

کسی چه می داند؟!

که من برای رسیدن به تو چقدر نقشه کشیدم...

و کسی چه می داند؟!

تمامِ نقشه هایم بر آب شد...

کسی چه میداند؟!

شاید راه رسیدن به تو آنقدرها هم که می گویند پر دردسر نباشد...

همۀ سختی اش آویزان کردن یک طناب از سقف است...!!

شاید کمی بیشتر...

کسی هیچ چیز را نمی داند...

امشب که آسمان بی ابر است ، چه حقایقی را می شود رصد کرد...

"ستاره ای دنباله دار"

مانند یک روسپی، تمام آسمان را به دنبال یک مکان امن میگردد...

گفتم که ، کسی چه می داند؟!

امشب هر چند جای ماه خالی است؛

اما در همین ظلمات هم می شود راه را پیدا کرد...

کسی چه می داند؟!

خودمانیم بگو...

آن شب که مثلِ امشب بود؛

آری درست است ؛همان شب را می گویم...

که آستین پیراهنت دوباره حسِ خساستش گُل کرده بود؛

و حاضر به پاک کردنِ اشکهایت نبود...

آن شب که آن طرف شهر، خروار خروار غیرت را

با گِرَم گِرَم هوس معاوضه میکردند...

همان شبی که بوی سینه بندِ بی بند، و باران، شهر را پر کرده بود...

و دست خیلی ها بند بود...!!!

همان شبی که بادبادکِ آرزوهایم از بالای خانه تان رد شد...

درست همان شب؛

درست همان شب که تو با یک عطسه از خواب پریدی...

و دیگر نه مرا می خواستی نه خودت را...

و من مطمئنم کسی نمی داند،

داستانِ اولین بوسه ات،

صبح همان روز بود...

و مطمئن تر از آن،

که هیچکس نمی داند،

بوسۀ خداحافظی ات همان اولین بوسه بود...

و هنوز هم کسی نمی داند که مرز بین عشق و نفرت؛

می تواند یک بوسه باشد و بلعکس...

راستی، ...خودمانیم؛

من هم درست نفهمیدم...

نه آن روز و نه آن شب را...

فقط می دانم اولین بوسه ات طعمِ بوسه خداحافظی را داد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به همین سادگی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودت هم نمی دانستی...!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرآغاز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشمی که سراسر وجودم را فرا گرفته، پله های جلوی درب ورودی را طی میکنم و از مکانی که برایم حکم قتلگاه را دارد، خارج میشوم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس خفگی میکنم... دستم را به طرف اولین دگمه ی پیراهنم میبرم... باز کردن دگمه هیچ تاثیری ندارد... ذره ای از حس خفقانی که دارم کم نمیکند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حین باز کردن دومین دگمه، صدای نازک و جیغش را از پشت سرم میشنوم که میگوید: صبر کن... چرا انقدر... تند میری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی پاشنه ی پا به طرفش میچرخم... دو برگ A4 سفید رنگی که در دست دارد، مثل خاری است که به چشمم فرو میرود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همزمان که A4 سفید نفرت انگیز را بالا و پایین میکند، سرش را بالا میگیرد و با سرخوشی میگوید: یعنی من الان شدم خانومِ رُهام؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام نفرتم را توی چشمهایم جمع میکنم و به صورتش میپاشم... لبخندش رفته رفته محو میشود... پوزخند میزنم... غلیــظ... استهزا آمیز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خانــــوم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به طرفین تکان میدهم و با همان پوزخند، زیر لب میگویم: خانوم... هــه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگینی نگاهش را حس میکنم و سرم را بالا میگیرم... به چهره اش خیره میشوم... تک تک اجزای صورتش را از نظر میگذرانم... پیشانی نسبتا بلندش را... گونه های برجسته اش را... چشمهای درشت مشکی اش را که مدتهاست به چشمم نمی آید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدتهاست که دیگر هیچکدام از اجزای وجودش به چشمم نمی آید... مدتهاست همراهش بودن، برایم عذاب است، نه آرامش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرامش من جای دیگری است... من همین حوالی، جایی نزدیک به همینجا، آرامشی دارم، که با دنیا عوضش نمیکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تکان دادن سرم، افکارم را بیرون میریزم و رو به "او" که نگاه خیره ام، لبخند به لبش نشانده میگویم: چیکار میکنی؟! میری خونه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هایش را به عادتِ همیشه، وقتی که موضوعی مطابق میلش نیست، با غصه جمع میکند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدتهاست لب هایش جذابیتی بریم ندارد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نَریم یه چیزی بخوریم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاطعانه، یک کلام میگویم: نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و او اخم میکند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدتهاست که چین افتادن میان دو ابرویش، برایم اهمیتی ندارد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من گرسنمه آخه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من واقعا بین خندیدن و اخم کردن میمانم... که این دختر... این زن... این مــــادر... ذره ای شرم و حیا... ذره ای خجالت در وجودش ندارد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی و طوفانی می غرّم: ببین خانوم... تو به جز یه اسم که کنار اسم من نشسته، هیچی نیستی... برای من هیچی نیستی... و میدونی که یکی دیگه رو دوست دارم... پس حتی فکر با من بودن هم به سرت نزنه... من گشنمه بریم رستوران، خرید دارم بریم بازار، حوصله م سر رفته بریم پارک، سینما، شهر بازی... ننه م مرده بریم قبرستون هم نداریم... هر جا میری خودت تنها برو... من با تو بهشتم نمیام... پاپِی و آویزون من نشو بد میبینی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب می گزد... یک بار... دو بار... ده بار... و در نهایت، میان لب هایش فاصله می افتد و با صدایی خفه زمزمه میکند: چرا داد میزنی... تو خیابون؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی تر از قبل میتوپم: من همینم... توی دست و پای من باشی، فقط داد و فریاده که نصیبت میشه... میخوای بخواه، نمیخوای هم از زندگی من بکش بیرون... همین الان اون صیغه ی لعنتی رو باطل میکنم که حتی یدک کشیدن اسمت هم برام عذابه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به ساختمان محضری که دقایقی قبل ترکش کردیم، اشاره میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگاهی به اطراف، آستین پیراهنم را مشت میکند و التماس گونه میگوید: باشه... باشه هر چی تو بگی... فقط تو رو خدا یواش تر... ببین همه دارن نگامون میکنن... آبررمون رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با انزجار آستینم را از حصار انگشتانش خارج میکنم و بلند میگویم: آبـــرو؟! نگران آبروتی؟! تو مگه آبرو داری آخه؟! مگه برای من آبرو گذاشتی که الان نگرانشی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هــه... نگران آبروی نداشته اش شده؟! مردم نگاهمان میکنند؟! به جهنم... وقتی مایه ی آرامشم نگاهم نمیکند، نگاه مردم چه اهمیتی دارد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی جلوی دنیایم بی آبرو شده ام، بگذار آبرویم جلوی همه برود... به درک..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ تلفن همراهم، مرا از افکارم بیرون میکشد... بی اراده و با تمام وجود لبخند میزنم... موسیقی تند و مهیجی که در حاب پخش است، تنها برای آرامشم میتواند باشد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند میزنم... دو باره و سه باره... با وجود حس خفقانی که گریبانگیرم شده... با وجود آنهمه غم و بغضی که در دل دارم... لبخند میزنم... لبخندی با یاد آرامشم و به وسعت بی نهایت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر نگاه سنگین و خیره ی "او" موبایلم را از جیب شلوار جینم که چند ماه قبل از آرامشم هدیه گرفتم، بیرون میکشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عزیزم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابتدا تنها صدای فین فین کردنش را میشنوم و لخظاتی بعد، صدای گرفته و خش دارش در گوشم میپیچد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کارت تموم شد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش درد دارد... خش دارد... بغض دارد... چشمهای پف کرده و خون افتاده اش را هم میتوانم تصور کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اهستگی میگویم: تموم شد عزیزم... تموم شد... خیلی زود میام... نـفـــس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسِ عمیقِ مقطعی میکشد و به ثانیه نکشیده، صدای بوق بوقِ قطع تماس، توی گوشم میپیچد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آه عمیقی، موبایل را پایین می آورم... چشمهایم یک دور باز و بسته میکنم و برای تاکسی زرد رنگی که نزدیک میشود، دست تکان میدهم: دربست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده که مرد نسبتا مسنی است، کمی جلوتر از ما متوقف میشود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در عقب را میگشایم و میگویم: سوار شو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مات و مبهوت زمزمه میکند: امیرحســــام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم را تا چشمهای پر اشکش بالا میکشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را بین من و اتومبیلم که طرف دیگر خیابان پارک شده، میچرخاند و باز لب میزند: امیر حسام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کف دست پیشانی دردناکم را لمس میکنم: ببین معطل کنی من میرم، اونوقت مجبوری تنها بری... پس به نفعته که سوار شی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چانه اش میلرزد و با بغض و از سر ناچاری، در صندلی عقب اتومبیل جا میگیرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدرس مقصد را به راننده میدهم و پس از حساب کردن کرایه، به طرف ماشینم راه می افتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریموت را میفشارم و در حالیکه سنگینی نگاه پر بغضش را روی خودم حس میکنم، سوار ماشین میشوم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبه روی درب چوبی آپارتمان می ایستم... نگاهم به حلقه ی گل کوچک روی در است و فکرم هزاران جای دیگر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید سر فلزی را میان انگشت های سرد ترم میفشارم و با طمأنینه به داخل قفل هلش میدهم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را با فشار کف دستم باز میکنم و بعد از مدت ها... نام خدا را زمزمه میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض ورود، موجی از تاریکی و سرما به صورتم میخورد... نفسم را با آهی عمیق از سینه خارج میکنم... دلم روشنایی و گرما میخواهد... و البته بیشتر از آن، آغوشی را که تمام خستگی ام را یکجا بگیرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پا به راهروی اتاق خواب ها میگذارم و جلوی در قهوه ایِ سوخته مکث میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تپش قلبم غیر قابل کنترل است... روی دیدنش را ندارم... با اینحال، دست راستم را به طرف دستگیره ی در میبرم و به پایین هلش میدهم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در با صدای تقِّ خفیفی باز میشود پا به اتاق میگذارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه سرگردانم، ناخودآگاه به سمت تخت، جایی که تمام مدت، وقتش را روی آن صرف میکند و به نقطه ی نامعلومی در فضا زل میزند، کشیده میشود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همانگونه که انتظارش را دارم می یابمش... چمباتمه زده روی تخت و خیره به پنجره ی قدی اتاق...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دیدن جسم در خود مچاله شده اش، دلم در سینه فشرده میشود... نگاه من با این حالات آشنایی ندارد... من دختر شادی را میخواهم که حرکاتش، در بدترین شرایط هم لبخند روی لبم مینشاند... چقدر از آن روزها دور شده ام... دور شده ایم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمی برمیدارم و مسیر نگاهش به پنجره را سد میکنم... نگاهش را از پنجره میگیرد... دست هایش را از دور زانوانش آزاد میکند و چشمهایش را که از شدت گریه، پف کرده و قرمز شده، به صورتم میدوزد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبه رویش، روی زمین زانو میزنم... پاهایش را از تخت پایین میگذارد و خفه میپرسد: تموم شد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تکان میدهم که همزمان میشود با سر خوردن قطره اشکی از گوشه ی چشم، روی گونه اش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمزمه میکند : چرا برگشتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستهای یخ زده اش را در دست میگیرم و به سر انگشت های ظریفش بوسه میزنم: نباید برمیگشتم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب تکرا میکند: نباید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بلند تر میگوید: نه... نباید... اول باید میرفتی یه رستوران شیک با زنت غذا میخوردی... ناهار عروسی رو میگمــا... می رفتین خونه استراحت میکردین... بعدش میرفتین خرید، بعد شام، بعد شهربازی... یا نه... اول شهر بازی، بعد شام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه بی روحش را می اندازد توی چشمانم و سرش را به طرف شانه اش خم میکند: کدومش درسته امیر حسام؟! اول شامه یا شهر بازی؟! هوم؟! من توی این موارد زیاد تجربه ندارم... تو وارد تری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این لحن آرامَش را دوست ندارم... من را میترساند... مثل ارامش قبل از طوفان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی زانوانم بلند میشوم... کف دستهایم را روی گوشهایش میگذارم و پیشانی ام را به پیشانی اش میچسبانم: چرا اینطوری میکنی؟! من مجبور شدم... تو که میدونی چقدر دوست دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمزمه میکند: منم...!!! و آرامش است که به قلبم سرازیر میشود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمزمه میکند: منم...!!! و آرامش است که به قلبم سرازیر میشود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز مرا دوست دارد... و این.. بهترین اتفاق امروز است...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس داغش را فوت میکند توی صورتم: ولی دیگه بریدم... نمیتونم کنارت بمونم... من... میخوام برم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را عقب میبرم و نگاه ترسیده و ناباورم را به صورت رنگ پریده اش میدوزم... بریده میگویم: چـ.. چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را از چشمهایم میدزدد: من دوست دارم... دوس داشتن تو جزئی از وجودم شده... ولی با این شرایط... من نمیتونم باهات بمونم امیر حسام... من تحمل رقیب ندارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ته حلقش زمزمه میکند: دارم عذاب میکشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضجه میزند: دارم میمیرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازوهایش را در دست میگیرم: ببین... ببین من ... من همه چیو درست میکنم... من مقصر بودم... خودمم درستش میکنم... قول میدم... فـ.. فقط... حرف از رفتن نزن... من هر کاری میتونم بکنم... بـ.. به شرطی که تو کنارم باشی... تو نباشی من نمیتونم... میمیرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فشاری به بازوهایش وارد میکنم: بمون... باشه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبش را میگزد... و سرش را که به طرفین تکان میدهد، دنیا روی سرم آوار میشود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیشانی ام را میچسبانم به زانوهایش... تکانی میخورد و ناله میکنم: تو رو خــدا... تو میدونی که بدون تو نمیتونم... کم میارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگینی دستش را خیلی کوتاه روی موهایم حس میکنم و بعد دستش را عقب میکشد... درگیر است... با من... با خودش... با احساسش درگیر است... این را به خوبی میفهمم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر بلند میکنم و میگویم: من نمیتونم از دست بدمت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به حال خرابم میگوید: غذات روی گازه... خواستی بخور، نخواستی هم بذارش توی... یخچال...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و این یعنی... بـــرو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را بیرون میدهم و وقتی ملافه را روی سرش میکشد و پشت به من میغلتد، شتابزده اتاق را ترک میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرا نمیخواهد... حق دارد من را... منِ بی آبرو را... من بی شرف را... نخواهد... حق دارد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلافگی خودم را روی اولین مبل سر راهم پرت میکنم و نگاهم را تا گچ بری های سقف بالا میکشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوای خانه برایم سنگین است... انگار به در و دیوار خانه هم رنگ غم پاشیده اند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهایم را به چنگ میکشم... چرا تمام نمیشود؟! بدبختی ها چرا تمامی ندارند؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه میکشم و صدای امیر گفتنش از جا میپراندم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله سرم را به سمت صدا میچرخانم... ابتدای راهرو، تکیه زده به دیوار میبیمش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را به سمت شانه ی چپش خم میکند و دو مرتبه صدایم میزند: امیــــر؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من... دلم میرود برای اینگونه خطاب شدن... اینگونه صدا زدن اسمم، با کشیدگی " ی " که عمق احساس نهفته در تک تک حروفش را به رخم میکشد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا بلند میشوم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همزمان که دست هایم را برای در آغوش کشیدنش به طرفین میگشایم، از ته دل میگویم: جانم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آغوشم هجوم می اورد و بغضش با صدا میترکد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هایم را میپیچم دور شانه های لرزانش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنگ میزند به سینه ام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک هایش پیراهنم را خیس میکند و توی سینه ام هق میزند: تو یه عوضی هستی... یه عوضی که اونقدر منو به خودش وابسته کرده... که اگه بخوام هم نمیتونم ازش دور بمونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فشار دست هایم را دور بازو هایش بیشتر میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هایم را به موهایش میچسبانم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سینه ام مشت میکوبد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هق میزند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گله میکند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من... فقط به موهایش بوسه میزنم و فکر میکنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" چی شد که به اینجا رسیدم؟! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

♦ فصل اول:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازگشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گام های شتابانی که میشنوم، از فاصله ی دوری نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایی که نوای برخورد موج های بزرگ و کوچک دریا با شن های کف ساحل، پس زمینه ی آن است...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوی نم و شوری خاک زیر بینی ام میزند... و تابش پرتوهای خورشید را از پشت پلک های بسته ام میتوانم حس کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسم سخت و سنگینی روی شکمم قرار دارد و قدرت انجام هر گونه حرکتی را از من سلب کرده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گام ها و خرش و خرش برخورد کفش با شن های ریز و درشت روی زمین، لحظه ای متوقف و سپس شدت میگیرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مــامـــان... بیا پیداش کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نازک و جیغ آوا را تشخیص میدهم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیدارم... اما برای هشیاری کامل به چند ثانیه زمان نیاز دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مامان، از صدای آوا دور تر و و ضعیف تر است: ای خدا... این بچه آخرش منو میکشه... وضعیتشو ببین تو رو خدا... آخه اینجا جای خوابیدنه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگینی روی شکمم، اندکی جابجا میشود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه ثانیه ی بعد، با هشیاری کامل چشم هایم را باز میکنم... که بلافاصله با برخورد نور خورشید، سریعا میبندمشان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ امیرحسام؟! بلند شو ببینم... این چه وضعیه؟! وای خدا... این یکی دیگه رو ببین... شما ها چرا اینطوری خوابیدین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دومرتبه پلک میگشایم... اینبار خبری از نور شدیدی که چشمم را زد، نیست... سایه ی مامان روی صورت و بدنم افتاده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواب آلود لبخند میزنم: صبح بخیر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان دست به کمر و با اخم نگاهم میکند... اخمی که کاملا مصنوعی است... تبسم محو روی لبش را که سعی در پنهان کردنش دارد، بیشتر دوست دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ واقعا که... امیرحسام؟! میدونی چند ساعته داریم دنبالت میگردیم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت دستم را به پلکم میکشم: لازم نبود چند ساعت دنبالم بگردین... فقط باید از پنجره ی اتاقم، یه نگاه به بیرون مینداختین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اوووومممم... سلــــام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای سلام ضعیف و کشدارش با چاشنی خواب آلودگی، نگاه پر اخم و طلبکار مامان را از صورت، معطوف شکمم میکند... بلافاصله تغییر چهره میدهد و با خوشرویی میگوید: سلام عزیز دلم... صبح بخیر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصم میگیرد... واقعا تبعیض تا چه حد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگینی روی شکمم ناگهانی برداشته میشود... با کمک آرنجم نیم خیز میشوم و از دردی که توی کمرم میپیچد، آخی میگویم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مامان همچنان حرص زده است: بایدم آخ و اوخ کنی... چند ساعته با این وضعیت اینجا خوابیدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سخت مینشینم و خمیازه میکشم :نمیدونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اصلا برای چی اینجا خوابیدین؟! کی از ویلا اومدین بیرون که ما نفهمیدیم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله میگویم: نصفه شب بود فکر کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با حرص به موجودی که به شدت مورد لطف و عنایت مامان قرار دارد اشاره میکنم: خانوم هوس تماشـــای طلوع خورشید به سرشون زده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آوا با خنده میگوید: طلوع آفتاب... چه غلطا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان برای ختم قائله سری تکان میدهد: خیله خب... بلند شین دیگه... میخوایم راه بیفتیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این را میگوید و از ما فاصله میگیرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آوا هم پشت سرش روان میشود و میگوید: امیرحسام... تی شرتت چقدر خوشگله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را پایین میگیرم و به تیشرتم نگاه میکنم... دایره ای به شعاع حدودا 5 سانتی متر، دقیقا روی شکمم، خیسِ خیس است...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چینی به بینی ام می اندازم و با دو انگشت، همان قسمت لباس را از تنم فاصله میدهم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فکر کنم به خاطر دوغی باشه که دیشب خوردم... سردیم کرده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم سر بلند میکنم... نگاه شرمنده اش، معطوف همان دایره ی خیس است...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی میکشم و از جا بلند میشوم... در هر حال دوش میگیرم... اما بدم نمی آید کمی سر به سرش بگذارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام بدنم خشک شده و حس میکنم شن های ساحل روی جای جای بدنم نقش انداخته... دستم را به طرفش دراز کرده با یک حرکت بلندش میکنم... صندل لا انگشتی سفیدش را به پا میکند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رد سفیدی، از گوشه ی لب تا جایی زیر چانه اش امتداد دارد.. با انگشت به گونه اش میکشم: آب دهنت رد انداخته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت دستش را روی گونه ی تپلش میکشد: حالا هی به روم بیار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هایم را از دو طرف میکشم: میگم چرا همه ش بالش زیر سرت بوی بد میگیره... نگو... هووی... چرا میزنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هوی تو کلات... بی تربیت... هر چی هیچی بهت نمیگم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست، جای ضربه اش، پشت گردنم را ماساژ میدهم: پارسال گاز میگرفتی... امسال پس گردنی میزنی؟! وحشی... آآآی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینبار محل ضربه اش پهلوی راستم است...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ساکت باش... بی ادب... خوب کردم اصلا... وحشی هم خودتی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تویی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خودتی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تویی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خودتی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرص زده پای راستش را به زمین میکوبد امیر حســـــام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کشدار میگویم: جـــــان؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آرنج به قفسه ی سینه ام میکوبد و بعد، با دو فاصله میگیرد: کوفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پا تند میکنم و فریاد زنان میگویم: غــــزل... بگیرمت کُشتمِت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دو وارد ویلا میشویم... غزل جیغ جیغ کنان در آشپزخانه پناه میگیرد و میگوید: عمه ببین پسرت میخواد منو بزنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان کلافه دور خودش میچرخد:امیر چیکارِ این بچه داری... بیا برو وسایلتو جمع کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهسته لب میزنم: بچه چیه؟! بگو خَرچه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان نمیشنود... غزل چشمهایش را گرد میکند و آماده ی فریاد زدن که تند میگویم: مامان من میخوام دوش بگیرم... بابا کی میاد؟! کجاست اصن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان لیوان های شیشه ای دسته دار را توی سبد آبی رنگ میگذارد و با نیم نگاهی به ساعت، بی حواس میگوید: دیگه الانا باید برسه... با داییت رفتن بنزین بزنن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و توی درگاهی آشپزخانه می ایستد و رو به پله ها بلند میگوید: آراااد... بلند شو لنگ ظهره... میخوایم حرکت کنیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ظرف میوه ی روی کانتر، سیب کوچک سبز رنگی برمیدارم... غزل همچنان پشت مامان سنگر گرفته..از پله ها بالا میروم و در جواب مامان که میگوید " قبل از اینکه بری حموم آرادم بیدار کن " باشه ی بلندی میگویم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گازی به سیب توی دستم میزنم و وارد اتاق خواب مشترکم با آراد میشوم... دهانم از طعم ترش و شیزین سیب، پر میشود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراد به پهلو روی تخت خوابیده و بالش سفیدش را در آغوش دارد... ملافه ی آبی روشنش دور پاهایش پیچیده و با دهانی نیمه باز، خر خر میکند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند میزنم و به تختش نزدیک میشوم... صدایش میزنم... یک بار... دو بار ... سه بار... کوچکترین عکس العملی نشان نمیدهد... سرم را نزدیک گوشش میبرم و فریاد میزنم: آراااااد د د د...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پای راستش را ناگهانی صاف میکند و چشمهایش در صدم ثانیه، به اندازه ی دو توپ پینگ پنگ گشاد میشوند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمر راست میکنم و به چهره ی متحیر و ترسیده اش لبخند میزنم: مامان میگه بلند شو میخوایم حرکت کنیم... دیره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باقیمانده ی سیب را میان لب های نیمه بازش جا میدهم و میگویم: بیا اینم مال تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اتاق را ترک میکنم... حوله ام را برمیدارم و به حمام میروم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیر آب گرم را باز میکنم که فریاد آراد، کل ویلا را می لرزاند: خدا لعنتت کنه امیر حسام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از هشت ساعتِ کسل کننده و تحمل ترافیک وحشتناک جاده ی شمال، به تهران میرسیم... مامان، نرسیده تلفن به دست میگیرد و کل فامیل را از برگشتنمان خبر دار میکند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز تماسش با عسل را به پایان نرسانده، دو مرتبه شماره می گیرد... از سه شماره ی اول میفهم که با خانه ی عمه فرناز تماس میگیرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی میکنم و به اتاقم میروم... واقعا مامان چه انرژی تمام نشدنی ای که دارد، خدا میداند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولو میشوم روی تخت و موبایلم را به دست میگیرم... سفر دو سه روزه مان به نوشهر، واقعا حالم را عوض کرده... خدا بدهد از این بیست و دو بهمن ها که بیفتد سه شنبه و تو چهارشنبه دانشگاه را دو در کنی و با خانواده بزنی به دل جاده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ضربه ی شستم کانتکت را باز میکنم و نام ها را تا رسیدن به حرف s رد میکنم... ضربه میزنم روی اسمش و تصویر خندانش روی صفحه ظاهر میشود...به لبخندش لبخند میزنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وسوسه ی تماس گرفتن مقابله میکنم و توی کادر ایجاد پیام تایپ میکنم: هنوز برنگشتین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم میدوزم به صفحه برای رسیدن گزارش تحویل و وقتی بعد از دو دقیقه خبری نمیشود، موبایل را روی تخت می اندازم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو ساعت بعد، خانه غلغله است... بابا و دایی فوتبال میبینند و هر از گاهی صدای فریاد یکیشان به هوا میبرد و داد مامان را که کمی آنطرف تر با مادرجون،عمه فرناز، غزل و آوا مشغول غیبت است، در می آورند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون طبق معمول روزنامه میخواند و آراد معلوم نیست کجا غیبش زده... قدمی به سمت آقاجون برمیدارم که صدای دینگ دینگ آیفون بلند میشود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل با صدای نسبتا بلندی میگوید: عسل هم اومد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نگاه همه ی حضار، زوم میشود رویِ منِ ایستاده... لب هایم را کج میکنم و بابا با سر به در اشاره میزند: زنگ میزنن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرص زده به طرف آیفون میروم و در را باز میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مانی را از حیاط میشنوم، در سالن را باز میکنم و بیرون میروم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی اولین پل بغل میگیرمش و لپ هایش را گاز گاز میکنم... جیغ اعتراض آمیزش به آسمان میرود: دایـــــی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خندم و به عسل که از پله ها بالا می آید سلام میدهم... ابرویی بالا می اندازد و جوابم را میدهد: بذار برسیم بعد بچه مو بِچِلون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست آزادم را دور کمرش میاندازم و گونه اش را میبوسم: تو بذار برسی بعد غر بزن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چشمی نازک میکند و برای رفتن به داخل ساختمان، از آغوشم بیرون می آید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی را توی بغلم بالا می اندازم و پشت سر عسل داخل میروم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض ورود، عسل شال بافت خردلی رنگش را از سر میکشد و میگوید: وای چقدر بیرون سرده... سلام سلام... عمه میذاشتین برسین بعد مهمونی میگرفتین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با خنده از جا بلند میشود.. شال و پالتوی عسل را میگیرد و میگوید: مهمونی چیه؟! دلم تنگ شه بود خب... علیرضا نیومده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عسل بلوزش را از دو طرف پایین میکشد و کوتاه جواب میدهد: شیفت بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل جلو می آید و مانی را از بغلم میگیرد: عشخ من چطوره؟! خوبی خاله؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی سر تکان میدهد و توی بغل غزل تقلا میکند تا باز به آغوشم بیاید... با لبخندی پیروزمندانه، بغل میگیرمش و غزل غر میزند: بچه سه ساله چه قیافه ای میگیره برا من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بینی عمل شده و سر بالایش را بین دو انگشتم فشار میدهم: حسودی نکن جوجه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی با هیجان میگوید: دایی پلی استیشنتو روشن میکنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پلی استیشنم رو که تو دفعه ی پیش پوکوندی وروجک...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هایش آویزان میشود... دستی به موهایش میکشم و زمین میگذارمش... میدود به سمت آوا و غزل میگوید: تو رو هم به خاطر پلی استیشنت دوست داره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهایم را گرد میکنم و جواب نمیدهم... جوجه ی حسود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه بعد، سعید همسر عمه فرناز و پناهِ شیطان ِ شش ساله اش از راه میرسند با کیس کامپیوتری که قرار است من زحمت درست کردنش را بکشم... چرا که به مانیتور وصل نمیشود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا نمیدانم... من دانشجوی معماریم یا تعمیر کار وسایل برقی که هر کس از راه میرسد، تمام وسیله های سوخته و نیم سوزشان اعم از هوا پز، رادیوی عهد بوق، تلفن بی سیمی که صدایش ضعیف است و گوشی موبایلی که ال سی دی اش سوخته را به دست من میسپارد تا برایش تعمیر کنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیس را به اتاقم میبرم تا سر فرصت یک خاکی بر سرش بریزم و باز موبایلم را برمیدارم... دو پیام تبلیغاتی روی صفحه بهم دهن کجی میکند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دل به دریا میزنم و شماره ی صدف را میگیرم... عصبی گوشه ی لبم را گاز میگیرم و منتظرم به محض برقراری تماس، تمام بی خبری های این دو سه روز را سرش هوار بکشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنی که میگوید " دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد " پارچ آب سردیست که روی سرم ریخته میشود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهت زده به صفحه ی خاموش گوشی زل میزنم... آدم انقدر بی خیال؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در با تقه ای باز میشود و آوا به آهستگی میگوید: مامان میگه بیا برو ماست و نوشابه بخر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام حرصم از صدف را سر آوا خالی میکنم: آراد مگه مُرده که همه ی کارا رو من باید انجام بدم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق معمول همیشه، به سرعت بغض میکند: چرا سر من داد میزنی؟! مامان گفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه عذرخواهی کنم، بیرون میرود و در را میکوبد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را طوفانی بیرون میدهم... عینکم را برمیدارم و پلک هایم را با دو انگشت فشار میدهم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینبار مامان صدایم میزند که امیر حسام میخوام شامو بکشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و این یعنی پاشو برو وسایلی را که گفتم بخر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شلوار ورزشی ام را با جین مشکی عوض میکنم و کاپشنم را برمیدارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پایین که میروم، غزل منتظرم ایستاده تا با هم برویم... عسل هم مانی را که به شدت توی دست و پایش است، به گردنم بار میکند تا هماهم ببرمش... برای یک ماست و نوشابه باید گَله ای برویم خرید... هی خدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل زیپ نیم تنه ی سفیدش را بالا میکشد و در حیاط را پشت سرش میبندد... هنوز دو قدم هم نرفته ایم که مانی دست هایش را به طرفم دراز میکند: دایی بغل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاه کاپشنش را میکشم روی سرش: دایی جون الان بزرگ شدی دیگه زشته بغلت کنن... خودت بیا عوضش منم برات پاستیل میخرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نارضایتی قبول میکند و پا به پایم می آید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل با آرنج میزند به پهلویم... کسل نگاهش میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چیه پکری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ صدف گوشیشو جواب نمیده... این دو سه روزه هیچ خبری ازش ندارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه بالا می اندازم: خب به جمالت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ برای همین ناراحتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ناراحت نیستم... بیشتر دلخورم... صدف خیلی بی فکره... قرار بود این چند روزو با پدر و مادرش برن تبریز پیش خانواده ی مادریش... سرش گرم شده منو فراموش کرده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو بالا می اندازد و با شیطنت میگوید: شایدم اونجا با یکی از فامیلاشون رو هم ریخته... پسرای ترک خیلی خوشگلن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهانم را کج میکنم: خوشگل؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هوم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو واقعا فکر کردی فک و فامیل صدف اینا به خوشکلی این پسرایی هستن که توی سریالای ترکی نشون میده و تو و آوا براشون غش و ضعف میرین؟! هر چند به نظر من اونا هم هیچ جذابیتی ندارن که شما هم انقدر دوسشون دارین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب پس ناراحتیت از چیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه میکشم: ناراحتی من از بی فکریشه.. از اینکه الان یه چیزی میگه دو دقیقه ی بعد یادش میره... بیشتر از صد بار تکرار کردم به محض اینکه رسیدن بهم خبر بده... ولی الان چهار روزه انگار نه انگار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل مشت آرامی به بازویم میزند: بی خی بابا... تو که میشناسیش... دیگه بعد از دو سال باید اخلاقش دستت اومده باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی میزنم و تا رسیدن به فروشگاه سر خیابان، سکوت میکنیم... ماست و نوشابه ی سفارش مامان را میخرم... دوغ نعنایی را برای خودم و غزل و دو بسته هیس را برای دلجویی از آوا به خرید هایم اضافه میکنم... بسته ی پاستیل نوشابه ای را هم به دست مانی میدهم و از فروشگاه بیرون می آییم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل با غر غر میگوید که از فردا باز کله ی سحر باید بیدار شویم برویم دانشگاه... از سختی درس ها گله میکند و مثل هر دفعه نق مینزند به جان من که " امیرحسام من با کدوم عقلم گذاشتم که تو برام انتخاب رشته کنی"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من با خنده جوابش را میدهم: با همون عقل نداشته ت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز غزل نق میزند و ناله میکند که من را چه به معماری؟! من باید بروم نقاشی ام را بکشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در نهایت هم اضافه میکند به محض تمام شدن ترم انصراف میدهد و میخواند برای کنکور هنر تا گرافیک قبول شود... حرصم میگیرد از این ادعاهای تو خالی که صد بار تکرار شده و به هیچکدام عمل نمیکند... دلم میخواهد دو دستی بکوبم فرق سرش وقتی میگوید از معماری بهترین دانشگاه تهران انصراف میدهد تا برود رشته ی گرافیک و نقاشی بکشد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی هم بهش میگویم "خِپِلِ بی مغز" قهر میکند و تا دو روز برایم قیافه میگیرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالیکه به غر غر های غزل گوش میدهم، از کنار زانتیای نوک مدادی عبور میکنیم... تکان های غیر عادی ماشین توجهم را جلب میکند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عقب گرد میکنم و راه رفته را بر میگردم... غزل کمی جلوتر متوقف میشود: چرا وایستادی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم میدوزم به شیشه های دودی ماشین و دستم را به علامت ساکت باش توی هوا تکان میدهم... چند قدم فاصله مان را برمیدارد و شانه به شانه ام می ایستد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عینکش را روی بینی اش جابجا میکند و چشمهایش را ریز... مکث میکند و بعد چنگ میزند به گونه اش: خدا مرگم بده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای پیدا کردن سنگی، سنگ ریزه ای چیزی دور خودم میچرخم... سنگ ریزه ی کوچکی از جلوی پایم برمیدارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی آهسته میپرسد: دایی چرا نمیریم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست کوچکش را میفشارم: صبر کن دایی ... الان میریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگ را یک دور توی دستم بالا و پایین می اندازم و غزل با دو دست بازویم را میگیرد: نکن امیرحسام... زشته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ زشت کاریه که اینا دارن میکنن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبش را گاز میگیرد تا صدای خنده اش بلند نشود و آهسته میگوید: گناه دارن بدبختا... شاید جا ندارن خب... امیر حسام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکانی به بازیم میدهم تا غزل رهایش کند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل کمی فاصله میگیرد و من سنگ ریزه را با تمام قدرت به طرف شیشه ی عقب ماشین پرتاب میکنم... تکان های ماشین ناگهانی متوقف میشود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند پیروز مندانه ای میزنم و غزل خنده اش را ول میدهد: خدا نکشتت امیر حسام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست مانی را میگیرم: بیا بریم دایی... بدو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سه نفری به انتهای کوچه میدویم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم میگردانم توی محوطه و برای هزارمین بار شماره ی صدف را میگیرم... همچنان خاموش است...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را میکشم زیر چانه ام و پیام میدهم که به محض گرفت پیامم تماس بگیرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باز کی جواب تلفنتو نمیده که اخمات اینجوری تو همه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را بلند میکنم و با دیدن قیافه ی داغون غزل لبخند میزنم... دست دراز میکنم و درز کج شده ی مقنعه اش را که به سمت چانه اش متمایل شده صاف میکنم: صدف نیومده دانشگاه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تکان میدهد: فهمیدم امروز نبود... میخوای از این دختره آریامنش بپرس ببین ازش خبر نداره؟! هر چی باشه اون دوست صمیمیشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله نوچ میگویم: افروز؟! پرسیدم ازش... اونم خبری نداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را سر میدهم توی جیبم و کولی ام روی شانه جابجا میکنم: خونه میری دیگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از قیافه ی مظلومی که به خودش میگیرد، خنده ام میگیرد: میخوام برم چند تا کتاب بخرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخن شستم را میکشم بین دو ابرویم: خب؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب به جمالت... فقط خواستم اطلاع داده باشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بند آویزان کولی اش را میکشم و مجبورش میکنم همراهم بیاید: بیا بریم... من که بیست ساله علاف تو جوجه ام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نارضایتی میگوید : نوزده سال و یازده ماه و بیست ویک روز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چشم غره ام را به جان میخرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیچ های پشت کیس را محکم میکنم و از جلوی تلویزیون کنار میروم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آوا بی طاقت میپرسد: تموم شد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تکان میدهم و کنترل تلویزیون را توی بغلش می اندازم... هیجان زده کنترل را میقاپد و مشغول تماشای سریال ترکی مورد علاقه اش می شود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبه ی میز جلوی نیم ست مینشینم و گوشی تلفن را به دست میگیرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حینی که شماره ی منزل عمه را میگیرم، با دست به کاسه ی پاپ کرنی که نوی بغل اواست اشاره میزنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاسه را به طرفم میگیرد و مشتی برمیدارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ الـــو؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محتویات دهانم را تند تند میجوم و سعید باز میگوید: الو؟! بله؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دهان پر میگویم: سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پاپ کرن ها را از گلویم پایین میفرستم: امیر حسامم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید مشغول احوال پرسی میشود... از اینهمه پر حرفی اش کلافه میشوم و با نهایت بی ادبی توی حرفش میپرم: سعید خان عمه هست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مکث کوتاهی، نفسی تازه میکند: نه نیستش... یعنی هست... رفته حموم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ای بابا... تنهایی رفته حموم؟ عجب شوهر بدی هستی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آوا از گوشه ی چشم نگاهم میکند و ریز میخندد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ یعنی چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ یعنی چی نداره... خب میرفتین شاید کمک بخواد... یه لیفی، کیسه ای شامپویی... ای بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید خان با بی خیالی میخندد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ضربه ی محکمی که به پشت کله ام میخورد، از جا میپرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با چهره ای برزخی پشت سرم ایستاده و با چشم و ابرو اشاره میکند چرت و پرت هایم را تمام کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید با خنده می گوید: تو به کی رفتی بچه که انقدر بی حیا شدی؟! که باز میپرم توی حرفش: والا همه میگن به بابام رفتن... عمه از حموم اومد بهش بگید کیس مشکلی نداره... به مانیتور من وصل میشه... من برای احتیاط به تلویزیون هم وصلش کردم... هیچ مشکلی نداشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه بهش میگم... دستت درد نکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بابا که همچنان با اخم نگاهم میکند فاصله میگیرم و آهسته میگویم: خواهش میکنم... حالا شما بازم یه سری به عمه بزن شاید چیزی احتیاج داشته باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا دمپایی رو فرشی اش را با تمام قدرت به طرفم پرت میکند... هول زده سرم را میدزدم و صدای آخ کشداری از پشت سرم بلند میشود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به عقب میچرخم... سعید همچنان تشکر میکند... با دیدن مامان که با دو دست پیشانی اش را چسبیده، خنده ام میگیرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به عمه سلام برسونید... مزاحمتون نباشم... خداحافظ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفن را پایین می آورم... بابا هجوم می آورد سمتم: کره خر... این چرت و پرتا چیه تحویل شوهر عمه ت میدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان در صدد دفاع بر می آید: چیکار داری بچه مو؟! منو که زدی کور کردی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا عقب نشینی میکند: عزیزم من نمیخواستم به تو بزنم که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان دستش را میزند به کمرش: حالا چه فرقی میکنه به کی میخواستی بزنی... دست بزن پیدا کردی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا کلافه نفسش را بیرون میدهد و با چشم و ابرو برایم خط و نشان میکشد... نیشخندی روانه ی صورت برافروخته اش میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پری سلطان؟! مگه توی این خونه فقط تو به فکر من باشی... بقیه که فقط منتظرن منو تنها گیر بیارن کتکم بزنن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان دستی به گونه ام میکشد و به آشپزخانه میرود... ابروهایم را برای بابا بالا می اندازم... دور از چشم مامان لگدی حواله ی نشیمنگاهم میکند و به اتاقش میرود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلا جزو محالات است که بابا و مامان همزمان خانه باشند... یعنی یا یکی و یا هر دویشان بیمارستان هستند... دو دقیقه هم که می آیند خانه، باز از بیمارستان تماس میگیرند و باید بروند... یک روز هم که مثل امروز هر دویشان هستند، فقط کتک است که نصیب من میشود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آوا، چشم از در بسته ی اتاق بابا میگیرم: مردم همچین رو خواهراشون غیرت دارن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برو بابایی نثارش میکنم و رو به آشپزخانه داد میزنم: من میرم خونه ی دایی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه مامان طبق معمول بگوید " سر ظهری مردم خوابند، کدام گوری میخواهی بروی؟! " از خانه خارج میشوم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو قدم به جلو، پنجاه وسه قدم به راست... منزل دایی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در سالن را باز میکنم... غزل چشم از تلویزیون میگیرد: تویی امیر حسام؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه در را ببندم، باد میزند و خودش با صدای بلندی بسته میشود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه بالا می اندازم و به طرف غزل میروم... خودش را روی کاناپه کنار میکشد تا بنشینم و میپرسد: از صدف خبری نشد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موبایلم را می اندازم روی میز و از پیشدستی میوه ی روی پایش پر پرتقالی برمیدارم: نه... فقط دستم بهش برسه... بلایی به سرش بیارم که... بی خیال... دایی خونه نیست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیشدستی را میگذارد روی میز پیش رویش: خوابه... سخت نگیر... حتما یه مشکلی براش پیش اومده... چیزی میخوری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نهار چی داشتین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پیراشکی گوشت... خودم درست کردم... بیارم برات؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی تعارف میگویم: اگه سس فلفل دارین، بیار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل که به آشپزخانه میرود، دراز میکشم روی کاناپه و چشم میدوزم به صفحه ی ال ای دی... چشم بادامی های زشتی که غزل عاشقشان است... من هم چشم بادامی ام... ولی نه به این زشتی... از بس که چشمهای خودش درشت و گاوی است، عاشق اینها میشود... کلا من معتقدم انسان همیشه سمت کسی کشیده میشود که دقیقا طرف مقابلش باشد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشقاب پیراشکی های حلزونی که مقابلم قرار میگیرد، چشم از تلویزیون میگیرم و نیم خیز میشوم: مرسی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیشه سس فلفل و لیوان نوشابه را هم میگذارد روی میز: خواهش... دیگه گرمشون نکردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سس فلفل محبوبم را خالی میکنم روی پیراشکی و با یک گاز، نصفش را میبلعم و سرم را به معنی مهم نیست تکان میدهم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زنگ موبایلم، دست از خوردن میکشم... غزل سر خود تلفنم را جواب میدهد و با ابروهای بالا انداخته، گوشی را به سمتم میگیرد: آریا منشِ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک سرفه ای میزنم و موبایل را میگیرم : افروز؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای هق هقش هر چه حس بد است به دلم سرازیر میکند: امیـــــر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چی شده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ صدف...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا میپرم: صدف چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل نگران نگاهم میکند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ امروز زنگ زدم خونه شون... داداشش تلفنو جواب داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از وقفه ی طولانی بین جملاتش کلافه میشوم... پیشانی ام را میفشارم و زمزمه میکنم: داداشش مگه ایرانه؟! خب؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریه اش شدت میگیرد: امیر... صدف تصادف کرده... همون سه شنبه که از تهران حرکت کردن... مامان و باباش... هر دو شون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را حبس میکنم و از ته حلقم میگویم: مُردن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بلند گریه اش مهر تایید به حدسم میزند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خّ... خّ... خود صدف چطوره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این لکنت موقتی که موقع عصبانیت سراغم می آید عصبی میشوم... چنگ می زنم میان موهایم و صدایم بالا میرود: مگه با تو نیستم؟! میگم صدف چطوره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افروز فین فین میکند: داداشش میگفت حال عمومیش خوبه... الهی... هیع... بمیرم براش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی طاقت میگویم: میدونی کدوم بیمارستانه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره... من الان دارم میرم پیشش... فکر کنم بهتر باشه تو هم بیای... باید کنارش باشی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نام بیمارستان را میپرسم و نا مطمئن میگویم: افروز... مطمئنی حالش خوبه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به خدا نمیدونم... داداشش که اینطور میگفت... میای دیگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره... آره معلومه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خداحافظی کوتاهی تماس را قطع میکنم... غزل مچم را میگیرد و گوشی را از مشتم بیرون میکشد: چی شده امیر حسام؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زل میزنم به چشمهایش: صدف اینا تصادف کرده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.