افسانه پزشک یک بیمارستان است. او که تا به امروز با اتفاقات سخت زیادی دست و پنجه نرم کرده، متوجه این می شود که در اطرافش اتفاقات عجیبی می افتند و می فهمد که چیزی این وسط درست نیست. او با دیدن پسری عجیب و غریب، ناخواسته مسیرش تغییر می کند و بدون اینکه بخواهد، پا در مکانی می گذارد که به آن “انجمن خون آشام ها” می گفتند… و اتفاقاتی برایش می افتد که تا به آن روز حتی خوابش را هم نمی دید. اتفاقاتی که باعث شد…

ژانر : عاشقانه، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۹ دقیقه

مطالعه آنلاین گرگ درون (جلد اول)
نویسنده: فریبا میم قاف

ژانر: #عاشقانه #فانتزی

خلاصه :

افسانه پزشک یک بیمارستان است. او که تا به امروز با اتفاقات سخت زیادی دست و پنجه نرم کرده، متوجه این می شود که در اطرافش اتفاقات عجیبی می افتند و می فهمد که چیزی این وسط درست نیست. او با دیدن پسری عجیب و غریب، ناخواسته مسیرش تغییر می کند و بدون اینکه بخواهد، پا در مکانی می گذارد که به آن “انجمن خون آشام ها” می گفتند… و اتفاقاتی برایش می افتد که تا به آن روز حتی خوابش را هم نمی دید. اتفاقاتی که باعث شد…

توجه کنید : این رمان جلد دوم دارد ولی زمان انتشار آن مشخص نیست

***

«نمی دونم هیچ وقت این نوشته ها خونده می شن یا نه. نمی دونم گفته ی اونایی که می گن روح هر آدم چند بار توی چند جسم مختلف و توی زمان های مختلف زندگی می کنه درسته یا نه. نمی دونم پیشگو درست گفته یا نه. اما می خوام یکم خودم رو نصیحت کنم‌، یکم با خودِ آینده ام حرف بزنم. الان من به جایی رسیدم که بهش میگن ته خط! نمی دونم اسم جسمی که در آینده روحم داخلش میره، باز هم افسانه خواهد بود یا نه. اما بذار همین افسانه صدات کنم. لطفاً باهوش تر باش افسانه. من نمی خوام دوباره سرنوشتم بشه یه سرنوشتی مثل سرنوشت الانم. نمی خوام دوباره زندگیم بشه شمردن ثانیه هایی که دارن میان. نمی دونم وضعیت تو هم مثل الانِ منه یا نه. نمی دونم برای رسیدن این کتاب به دستت چه زمانی مناسب تره. اما می دونم که نمی خوام دوباره منتظر مرگم بشینم. نشونه ها رو جدی بگیر، به ندای قلبت گوش کن و نذار کسی بیش از اندازه بهت نزدیک بشه. آره افسانه این تویی، تویی که داری با خودت حرف می زنی! من خودتم که توی یه جسم دیگه و توی زمان خیلی قبل تر از دوره ی تو، دارم زندگی می کنم. من از یه پیشگو پرسیدم. به هر نحوی، تاریخ دوباره تکرار می شه و این بار، تو نباید اشتباهات من رو تکرار کنی.»

***

«فصل اول»

چمدان بزرگم را داخل ماشین گذاشتم و نگاه آخرم را به خانه ی مادری ام انداختم. آهی کشیدم و متن نامه ای را که روی تخت، برای مادرم، گذاشته بودم با خودم و در ذهنم مرور کردم.

- حالم خوب نیست مامان. می خوام یکم تنها باشم تا بتونم خودم رو پیدا کنم. جام امنه، نگران من نباش و سعی کن بدون اینکه من رو در نظر بگیری، به پیشنهاد ازدواج آقای حسینی فکر کنی. مرد خوبیه. ببخشید که همیشه خودخواه بودم و خواستم همیشه کنار من باشی. حالا دیگه من بیست و هفت سالمه. بیشتر از هر موقعی می خوام که تنها باشم. می دونم که تو هم خیلی وقته که از تنهاییت خسته شدی. دیگه نگرانم نباش مامان. خیلی وقته بزرگ شدم.

آهی کشیدم و بغض لانه کرده در گلویم را فرو دادم. سوار ماشینم شدم و با بستن کمربندم، ماشین را استارت زدم و از حیاط خانه مان بیرون رفتم. در را که با ریموت بستم، پایم را روی گاز فشار دادم و به طرف خانه ی جدیدم حرکت کردم.

هوا گرگ و میش بود و تازه داشت صبح می شد. دیشب باران باریده بود و همه جا را با خودش شسته بود و بوی خاک باران خورده، در همه جا پخش شده بود.

دلم برای مادرم تنگ می شد اما قرار نبود دیگر نبینمش. دلم به همین خوش بود، وگرنه هیچ وقت از آن خانه نمی رفتم. خانه ای که پر بود از روزهای خوش و خاطرات خوش گذشته ام. خانه ای که پر بود از اتفاقات تلخ زندگی ام و خاطرات پردرد این روزهایم.

فرار کرده بودم آری! فرار کرده بودم از ریسمانی که من را به گذشته ام وصل می کرد و یادآور روزهای خوشم می شد. روزهایی که همه چیز داشتم را به یادم می انداخت و به من می فهماند که حال هیچ ندارم!

کمی بعد جلوی خانه ام بودم. آپارتمانی کوچک که با پول خودم خریده بودم و تا به حال، منتظر کوچک ترین فرصت بودم تا زندگی ام را داخلش شروع کنم و یک دنیای جدید برای خودم بسازم.

باید زودتر لباس هایم را عوض می کردم و به بیمارستان می رفتم. تا شروع شیفتم زمان زیادی نداشتم. چمدان را از داخل ماشین برداشتم و بعد از بستن در ماشین، در حیاط را با کلیدم باز کردم و داخل محوطه ی آپارتمانمان رفتم. سوار آسانسور شدم و بعد، دکمه ی طبقه ی هفتم را لمس کردم.

زیاد طول نکشید که جلوی واحدم رسیدم. در را باز کردم و با خستگی وارد شدم. در وهله ی اول، سردی و تاریکی اش بود که به چشمم آمد. چاره ای نداشتم. باید با این وضعیت جدید کنار می آمدم. هم برای خودم بهتر بود هم برای مامان. هم او می توانست در نیمه ی سوم زندگی اش بالاخره یک نفس راحت از دستم بکشد، هم من می توانستم از آن محیط دردناک بیرون بروم و بتوانم بهتر فکر کنم.

نفس عمیقی کشیدم و بعد از روشن کردن چراغ، چمدان را از روی زمین برداشتم و به طرف اتاقم رفتم.

زیاد طول نکشید که لباس هایم را پوشیدم و با آرایشی کم، صورت پژمرده ام را زینت بخشیدم و رگه های سرخ روی صورتم را پوشاندم. بعد از اتمام آماده شدنم، سریع از خانه بیرون زدم و تا بیمارستان با سرعت زیادی راندم.

خودم را جمع کردم و سعی کردم همانی که همیشه هستم باشم. از در بیمارستان که داخل رفتم، با دیدن شبنم که روی صندلی اش در پذیرش نشسته بود و با موبایلش بازی می کرد به طرفش رفتم. سلام بلند بالایی کردم که سرش را بالا آورد و با خوش رویی ذاتی اش گفت:

- به به! خانم دکتر خوش اومدی. صفا آوردی.

جوابش را دادم و لبخند زدم. سپس وارد پذیرش شدم و کنارش نشستم. به موبایلش نگاه کردم و گفتم:

- باز داری تو ساعت کاری چیکار می کنی؟

با دیدن صفحه ی وُردی که باز بود و همیشه داخلش رمانش را می نوشت، با تاسف نچ نچی کردم و عقب رفتم و به صندلی ام تکیه زدم. سرش را با تاسف تکان داد و گفت:

- بهت گفته بودم که دیشب اومدن خاستگاریم، نه؟

سرم را تکان دادم و به صورت خسته و در عین حال پر انرژی اش نگاه کردم. پوفی کشید و گفت:

- به خاطر اون خیلی سرم شلوغ بود. دیگه نتونستم رمانم رو بنویسم بذارم توی پیج. صدای خواننده ها در اومده.

پرسیدم:

- حالا نتیجه ی خاستگاری چی شد؟

- پسره یه تخته ش کم بود بابا. ردشون کردیم برن.

لبخندی زدم و با شیطنت در حالی که بلند می شدم، گفتم:

- چرا ردش کردی؟ به هم می اومدین که.

با حرص و چپ چپ نگاهم کرد که نیشم را برایش باز کردم و از پذیرش بیرون و به طرف اتاقم رفتم.

***

آمد نمک را از دستم بگیرد که دستش در هوا خشک شد. نگاهم را به صورتش دادم.

- بگیر دیگه.

با دیدن احوالش متعجب شدم. رنگ از رخش پریده بود و نگاهش به پشت سرم مات و ترسیده بود.

با همان تعجب به عقب برگشتم که با دیدن پسری که تنها دو قدم با تختمان فاصله داشت و داشت بر و بر نگاهمان می کرد جا خوردم.

با ابروهای بالا رفته منتظر نگاهش کردم تا ببینم می خواهد چه بگوید. همانطور تنها ایستاده بود و با دست هایی که داخل جیب شلوارش فرو کرده بود، خیره نگاهمان می کرد.

طاقتم طاق شد. ابرو درهم کشیدم و گفتم:

- امری دارید جناب؟

عجیب نگاهمان می کرد. هر چه منتظر ماندم جواب نداد. با بهت و تمسخر نفسم را تند و از دهانم بیرون دادم و نگاهم را روی شبنم برگرداندم.

هنوز هم بهت زده بود و کمی نگرانی و اضطراب هم درون چهره اش دیده می شد. دوباره به پسر نگاه کردم. از روی تخت پایین آمدم و در حالی که داشتم کفش هایم را می پوشیدم زیر لب غر زدم.

- اگه گذاشتن بعد از یه روز طولانی و مزخرف و خسته کننده دو لقمه غذا کوفت کنم. اگه گذاشتن.

سپس سرم را بالا آوردم تا از نزدیک و رو در رو بپرسم که حرف حسابش چیست که با جای خالی اش مواجه شدم.

به اطراف نگاه کردم و همه جا را از نظر گذراندم. نبود! به طرف تختمان برگشتم و با تعجب رو به شبنم که حالا دیگر تقریباً رو به موت بود، گفتم:

- کجا رفت این؟

به تته پته افتاده بود. با چشمان وغ زده اش نگاهم کرد و به سختی گفت:

- هان؟

در عجب بودم از شدت بهتش. این همه در تعجب بودن داشت؟ شاید هم داشت. روی تخت برگشتم و همان طور که کفش هایم را دوباره در می آوردم با ته مایه ی خنده ای که روی صورتم بود، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته شبنم؟ مگه جن دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد غرغرکنان و زیر لب ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ملت همه روانی شدن به خدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس پاهایم را بالا آوردم و دوباره نشستم. داشتم از دوغی که داخل لیوان برای خودم ریخته بودم می نوشیدم که با شنیدن حرف شبنم دوغ در گلویم پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از جن هم بدتر بود. یهو ظاهر شد، یهو هم غیب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شدت سرفه در حال خفه شدن بودم. شبنم کنارم آمد و چند بار پشت کمرم زد و بعد که نفسم بالا آمد، چهار دست و پا سر جایش برگشت و رو به رویم نشست. در حالی که اطراف را می پایید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خدا راست میگم. جلوی چشمم ظاهر شد. بعدم ناپدید شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهانم را به سختی قورت دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی خیال بابا. این رمانای ترسناکی که می خونی و می نویسی دیگه دارن دردسرساز می شن. همین مونده بود توهم بزنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش را جمع کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هم که دیدی چجوری بی سر و صدا غیب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به فکر فرو رفتم و سپس برای اینکه سر حرفم مانده باشم چشم غره ای نثارش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما چون خیلی سریع بوده نتونستیم بفهمیم کِی اومده و کِی رفته. بی خیال بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چشمکی زدم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتماً یکی دیگه از عاشقای دل خسته ات بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما می دانستم که امشب قرار نیست خواب راحتی داشته باشم. بسم اللهی را در دلم گفتم و مشغول خوردن ادامه ی غذایم شدم و سعی کردم به این فکر نکنم که امشب داخل خانه ام تنهایم و کسی نیست تا سر و صدای لوازم خانه را تقصیر او بیندازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به صورت نگران شبنم زدم و با دهان نیمه پر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بخور دیگه. زیادم بهش فکر نکن. هر کی باشه دوباره پیداش می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه جن باشه چی؟ اگه دوباره پیداش شه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنم لرزید اما به روی خودم نیاوردم. لقمه ام را قورت دادم و اخم کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز داری شروع می کنیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید و او هم با گفتن «نمی دونم والا» دوباره مشغول غذایش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذایمان که تمام شد و کوفتمان هم شد، از جایمان بلند شدیم تا برویم. داشتیم از باغ غذاخوری با کمی اضطراب از جِنی که شبنم هر لحظه از آن حرف می زد و نمی گذاشت نفس بکشیم، عبور می کردیم که با دیدن دو پسر قد بلند و چهارشانه که جلوی راهمان را گرفته بودند، قالب تهی کردیم. امشب چه خبر بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم. به قیافه شان نگاه کردم. در تاریکی، زیاد واضح نبود اما از چیزی که می دیدم عرق سردی روی کمرم نشست. نفسم حبس شد و به پسری که یک ساعت قبل هنگام غذا خوردنمان، به ما خیره شده بود و حالا با دوستش در مقابلمان بودند، خیره شدم. فکر جن را کنار زدم. آن عوضی ما را نشان کرده بود برای اینکه برود و دوستش را بیاورد تا به افکار کثیفش برسد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شبنم دستم را چنگ زد و پشت سرم قایم شد. اگر طرز تفکرش واقعی بود چه؟ باز هم این فکر را از سرم بیرون کردم تا بتوانم بیشتر خودم را قوی نشان بدهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جثه ی خودم و شبنمی که همین حالا هم خودش را باخته بود را با آن دو غول مقایسه کردم و بعد با فکر به اینکه با چند جیغ من، همه می ریزند اینجا و نجاتمان می دهند، خودم را دلداری دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس حبس شده ام را به سختی بیرون دادم و با ترسی که هنوز هم در دلم بود اما سعی می کردم در صدایم هویدا نباشد، غریدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی می خواین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند روی لب همان پسر، باعث شد تا بند دلم پاره شود. دست آزادم را مشت کردم و با صدای عصبی تری غریدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی که دنبالشین اینجا نیست. برید رد کارتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این لحن کوچه بازاری ام اصلاً خوشم نمی آمد اما برای حفظ کردن موضع خودم در برابر این لات های پاپتی مجبور بودم از دعوای لفظی هم استفاده کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر با همان پوزخند ترسناکش که در نور کم سوی چراغ های باغ هم دیده می شد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقاً چیزی که دنبالشیم دقیقاً همین جاست خانوم کوچولو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شبنم که پشتم قایم شده بود و دستم را در دستش می فشرد، با ترس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا التماسشون کنیم بذارن بریم افسانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد آرام تر و با ترس تر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه واقعاً جنی چیزی باشن چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند پسر پررنگ تر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا به گفته ی دوستت عمل نمی کنی افسانه خانوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماتم برد. قلبم محکم تر از این نمی توانست بکوبد. چطور زمزمه ی به آن آرامی شبنم را شنیده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دانستم که الان است که شبنم غش کند. خودم هم حالی بهتر از احوال او نداشتم. با بدنی منقبض شده که می لرزید و قفل شده بود و توان تکان خوردن را هم نداشت‌، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی می خواین از جون ما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسری که کنارش بود و تا الان ساکت بود، جلوتر آمد و با لحن خشنی همچون رفیقش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسه دیگه. برید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سپس با سرش به فضای خالی رو به رویمان اشاره کرد. با سوء ظن نگاهش کردم. شبنم دستم را می کشید اما نمی توانستم این کار وقیحانه شان را همین طور بی جواب بگذارم و از کنارشان به راحتی بگذرم و به راحتی فرار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگر کار وقیحانه ای نبود ترساندن دو دختر جوان و تنها در دل شب؟ اصلاً این ترساندن و به راحتی رها کردن چه معنی ای می داد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی از کنار همان پسر که نگاه خیره اش را در کنار میزمان نثارمان کرده بود و حالا با شاخ و شانه کشیدن هایش داشت ما را می ترساند می گذشتیم، ایستادم و شبنم که هنوز دستم را گرفته بود را هم وادار به ایستادن کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تاسف به او که هنوز با پوزخند به جای خالی ما خیره شده بود، نگاه کردم و آب دهانم را جلویش تف کردم. نگاهش خطرناک تر شد و پوزخندش محو. چشمانش به جایی که روی آن تف کرده بودم کشیده شد که به سردی و تنفر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پول بده تا این بازوهات به این بزرگی بشن و بعد ازش برای باج گیری و ترسوندن و کشوندن بقیه به گناه استفاده کن. ببینم سرنوشتت چی می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس نگاهم را به رو به رویم دادم و با کشیدن شبنم به دنبال خودم، از آن ها فاصله گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیشتر از ده متر نرفته بودیم که با کشیده شدن دستم توسط شبنم متوقف شدم و با تعجب نگاهش کردم. با بهت به پشت سرمان و به جای خالی آن دو نگاه می کرد. آرام لب زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز غیب شد. این بار با دوستش غیب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تنفر به جای خالی اش زل زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتر که غیب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***‌

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را بستم و کلید را روی جاکفشی انداختم. کفش هایم را همان جا جلوی در، در آوردم و وارد خانه شدم. برق را روشن کردم و داخل رفتم. فضای سرد خانه باز هم دلم را زد. با اینکه می دانستم فایده ای ندارد اما شوفاژ را روشن کردم تا کمی از این سرما کاسته شود. سپس به طرف اتاقم رفتم تا لباس هایم را عوض کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس های داخل چمدانم را بیرون آوردم و داخل کمدم چیدم و یک دست لباس سفید و صورتی رنگ راحتی پوشیدم. دست و صورتم را شستم، خودم را روی تخت رها کردم و زیر پتو خزیدم. آنقدر خسته بودم که حد نداشت. پتو را تا گردنم بالا کشیدم و تن دردناکم را به دستان نرمش سپردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز طولانی و خسته کننده ای داشتم که با ویزیت تعداد زیاد مراجعین و بیماران بیمارستان و بعد، با اتفاقات داخل غذاخوری گذرانده شده بود. مثلاً خیر سرمان رفته بودیم تا بعد از یک روز کاری، کمی خستگی در کنیم. همه اش کوفتمان شده بود که هیچ، حالا باید با چراغ روشن هم می خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غلت زدم و به پهلو خوابیدم. فکرم کنار مادرم بود. نمی دانستم حالش چطور است. از صبح تا حالا هنوز زنگ نزده بود. می دانست که نمی تواند قانعم کند تا برگردم و می دانست که تلفن زدن چقدر تنهایی ام را بر هم می ریزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم نمی خواست اما از جای گرمم دل کندم و خودم را به طرف موبایلم که روی پاتختی بود کشاندم و آن را از روی میز برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینترنت را باز کردم. آنلاین بود. در پی وی اش نوشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطوری مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زود پیامم را دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه می ذاری خوب باشم؟ نمیگی من پیرزن توی این خونه ی درندشت چیکار کنم تنهایی؟ حداقل یه خداحافظی می کردی بی انصاف.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم. منتظر بود تا پیام بدهم و اینگونه گله کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس باید خودم برای تنهاییت یه فکری بکنم، نه؟ به آقای حسینی بگم بیاد خاستگاری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه کنارم بودی الان گوشِت رو می پیچوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و نوشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس خودت به فکر باش و یه حرکتی بزن تا خودم این کار رو نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه تو چه می فهمی؟ نمی گی فامیل و در و همسایه چی میگن در مورد من؟ میگن دختر دم بختش رو ول کرده و خودش شوهر کرده. اون وقت من چجوری سرم رو تو کوچه خیابون بلند کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما برای بقیه زندگی نمی کنی مامان. بعدم شاید من کلاً نخوام شوهر کنم. شما هم باید به پای من بسوزی؟ بی خیال این حرف مردم شو خواهشاً. به اونا چه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیامم را دید اما چیزی ننوشت که نوشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودم یه کاریش می کنم تو به فکر خودت باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه پس دیگه برم بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس بعد از اینکه دو تا قلب فرستادم و با او خداحافظی کردم، سرم را دوباره و این بار با خیال راحت تر روی بالش گذاشتم و چشم های خسته ام را بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک دخترکِ تازه به جوانی رسیده بودم. تازه بیست سالم شده بود که فهمیدم خیلی وقت است که دلم برایش رفته. دیدم خیلی وقت است که دارم برایش می میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامی فهمیدم که او هم به همین اعتراف کرد. روزی که با هم به کافه رفته بودیم، یعنی او مرا دعوت کرده بود تا بروم، اعتراف کرد که از همان کودکی دوستم دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم دلم لرزید. از سنگ نبودم که دلم برایش نلرزد. خوش تیپ بود و خوش قیافه. تحصیل کرده و با اخلاق هم بود. دیگر چه می خواستم وقتی می دیدم با وجود تمام دخترهایی که دور و برش هستند، فقط من را می بیند و بس؟ دیگر چه چیزی می توانست آزارم بدهد وقتی می دیدم به هیچ کسی توجه نمی کند و تمام مهربانی هایش مختص خودم است و بس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو سال به همین منوال گذشت. عاشق هم بودیم. دلم برایش ضعف می رفت و او هم همان طور که می گفت تنها کنار من شاد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما... ناگهان همه چیز تغییر کرد. دیگر من افسانه ی زندگی اش نبودم. او هم دیگر سپهر زندگی ام نبود. اما نه. انگار فقط من برای او تمام شده ام. او هنوز برای من تمام نشده است. هنوز هم که هنوز است می توانم برای آغوش گرمش بمیرم. می توانم برای دستان قوی اش جان بدهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما او دیگر نه. از روزی که آمد و گفت که برایش تمام شده ام، واقعاً تمامم کرد. رفت آمریکا تا ادامه تحصیل بدهد. می گفت دیگر نمی تواند کنار من باشد. می گفت دیگر نمی تواند برای من باشد. می گفت مجبور است و بهتر است که همدیگر را فراموش کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من نمی دانستم که آیا اصلاً از اول هم برایش وجود داشتم؟ یا آنقدر قوی بود که توانست روی تمام آن همه عشقی که حرفش را می زد خط بطلان بکشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهر پسرعمویم بود. خاطرات زیادی داشتیم با هم. سوای آن دو سالی که مثلاً عاشق و معشوق بودیم، خاطرات خوش و تلخ زیادی در کنار هم داشتیم. خاطراتی که حتی اگر آن دو سال را هم فراموش می کردم، باعث می شدند فراموش کردن خود سپهر برایم غیر ممکن باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در زمان بدی هم رفت. زمانی که همه ی بلاها داشتند بر سرم می ریختند و حال و روزم را بد و بدتر می کردند رفت. در هنگامی که همه چیز بد و افتضاح بود رفت و همه چیز را افتضاح تر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هفده ساله بودم که در یک سانحه ی اسیدپاشی، پوست صورتم تقریباً نابود شد. تا دو سال بعد آنقدر عمل جراحی کرده بودم که وضعیتش بهتر شده بود و فقط رگه های کم رنگ قرمز روی صورتم مانده بود اما آن پوست جدید هم نمی توانست افسردگی آن دو سال و دردی که کشیده بودم را پوشش بدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوبی اش این بود که با کمی آرایش می توانستم ضعف های کوچک و سرخی کمرنگ پوستم را پوشش بدهم وگرنه نمی دانستم در چه مدت می توانم با غصه ی صورت از دست رفته ام زنده بمانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوزده ساله بودم که پدرم تصادف کرد و فوت کرد. یک سال تمام رو به موت بودم. یتیم شده بودم و کسی جز مامان را نداشتم که البته او هم وضعیت بهتری از من نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای پر کردن جای خالی اش و برای بهتر شدن وضعیت استفناکم، پیشنهاد دوستی سپهر را قبول کردم. همه چیز داشت درست می شد. داشتم خوب می شدم. روحیه ام داشت بهتر می شد و داشتم به او وابسته می شدم که رفت و مصیبتی جدید را بر سرم روانه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما با این حال، برای پر کردن وقت و برای فکر نکردن زیاد به زندگی فلاکت بارم، و با همان وضعیت دشوار و بد روحی ام همیشه درسم را خوب خوانده بودم تا حداقل یک نقطه ی قوت در عمر از دست رفته ام داشته باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حال، من یک پزشک موفقم. بعد از چندین سال درس خواندن، بعد از اینکه دو سال را در مدرسه و در دوره ی ابتدایی جهشی خوانده بودم و بعد از این همه بلایی که بر سرم آمده بود، یک متخصص مغز و اعصاب موفقم که به تازگی شروع به کار کرده اما تا همین حالا هم توانسته موفق باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن شبنم که با تعجب نگاهم می کند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گنگ گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌واقعاً مامانت رو تنها ول کردی توی اون خونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپ نگاهش کردم و جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید از شما اجازه نگرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد در حالی که داشتم وضعیت بیمار را که روی تختش خوابیده بود بررسی می کردم ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند وقت دیگه میره خونه ی بخت. اون خونه هم خالی می مونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو نمی خوای بری خونه ی بخت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلافگی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بخت کجا بود بابا. برم خودم رو توی یه وضع بدتر بندازم که چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم بیمار را باز کردم و آن را زیر نوری که از چراغ قوه ی کوچکم می تابید بررسی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راست میگی بابا. اصلاً شوهر کردن به چه دردی می خوره؟ همه اش باید از یه نفر دیگه دستور بشنوی و بگی چشم. سینگی خودمون رو عشقه بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت شستم را بالا آوردم و با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایول. همین درسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روپوش سفیدم را از تنم در آوردم و روی جالباسی آویزان کردم. لبخندی زدم و به خاطر رسیدن به یکی از آرزوهایم که پزشکی بود خدا را شکر کردم و سعی کردم افکار منفی مربوط به گذشته ها را از ذهنم پاک کنم و در لحظه زندگی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از پوشیدن مانتوام و برداشتن کیفم، از بیمارستان بیرون زدم. داخل ماشینم نشستم و بعد از اینکه از پارکینگ بیمارستان خارج شدم، به مامان زنگ زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شبنم راست می گفت. او را در آن خانه تنها گذاشته بودم. من حداقل از خانه ی کوچکم بیرون می آمدم و تا بیمارستان می آمدم اما مامان چه؟ کجا را داشت برای رفتن و آب و هوا عوض کردن؟ کم ترین کاری که می توانستم بکنم این بود که هر چند روز به دیدنش بروم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه خبر دادم که می خواهم به دیدنش بروم، پایم را روی پدال گاز فشار دادم تا زودتر برسم. شدیداً خسته بودم و احساس می کردم چشم هایم دیگر جایی را نمی بینند. برای همین هم باید زودتر می رسیدم و امشب را در اتاق خواب خانه ی پدر و مادرم سر می کردم. شغلم را دوست داشتم اما خستگی هایش را نه. کاش می شد این خستگی هایش را از روی شغلم بردارم اما نمی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی بعد رسیدم. در خانه را با ریموت باز کردم و ماشین را داخل حیاطمان بردم. با دیدن ماشین سیاه رنگی که داخل حیاط پارک شده بود، ابروهایم درهم رفتند. بعد از بستن در، کیفم را برداشتم و از ماشین پیاده شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار ماشین سیاه رنگ ایستادم و نگاهش کردم. هیچ کدام از اعضای فامیل، این مدل ماشین را نداشتند. با کنجکاوی به طرف خانه رفتم تا ببینم مهمان مامان کیست که آمدنش را به منی که می دانسته دارم می آیم، خبر نداده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دو پله ی جلوی در بالا رفتم. با دیدن کفش های مردانه ای که جلوی در بود کنجکاوی ام شدید تر شد. کفش هایم را همانجا، در آوردم و وارد خانه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام مامان. من اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از راهروی جلوی در گذشتم و همانطور که کیفم را داخل دستم تاب می دادم، به طرف پذیرایی که سمت چپ راهرو بود رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن کسی که روی مبل نشسته بود و دستش که برای برداشتن چای دراز شده بود اما با دیدن من در هوا متوقف شده بود، جا خوردم. روح از تنم رفت و احساس کردم که زمین و زمان در حال چرخش است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیف از دستم افتاد. دستم را به دیوار کنارم تکیه دادم و با بهت به قیافه ی رنجورش خیره شدم. چقدر تغییر کرده بود. از آن فرد قوی و چهارشانه چه مانده بود جز یک قیافه که می گفت من همان سپهرم؟ اما این ها چه اهمیتی داشت؟ او بازگشته بود. او بعد از پنج سال بالاخره بازگشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای مامان به خودم آمدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام افسانه. خوش اومدی دختر. ببین کی اینجاست. بهت نگفتم که بیای خودت ببینیش سوپرایز بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ مادر! آخ! من چرا باید از دیدن کسی که چند سال قبل رهایم کرده بود و رفته بود سوپرایز بشوم؟ راستش سوپرایز و خوشحال شده بودم اما نمی خواستم قبول کنم. نمی خواستم به روی خودم بیاورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی مصلحتی زدم. تکیه ام را از دیوار گرفتم، خم شدم و کیفم را از روی زمین برداشتم. کنارش رفتم. او هم حالا دیگر از آن حالت خشک خارج شده و بهتش برطرف شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جایش بلند شد. لبخندی مصلحتی زدم و بعد از اینکه جلوی مامان که با لبخند نگاهمان می کرد، با هم سلام و احوال پرسی فرمالیته مان را انجام دادیم، به سردی پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا رنگ و روت اینقدر پریده؟ کلاً آب شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی نصفه و نیمه زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فشار درساست. خیلی سخت بود این چند وقت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را تکان دادم و نگاهم را پایین انداختم. بعد با گفتن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من خستم. با اجازت می خوام یکم استراحت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کنار او که می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چه حرفیه خونه خودته. منم دیگه مزاحمتون نمی شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشتم و با دست تکان دادن برای مامان، به طرف اتاقم که طبقه ی دوم بود پا تند کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شنیدم که مامان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه می ذارم بری گل پسر؟ بعد از چند سال برگشتی نمی خوای یه شب شام پیش ما بمونی؟ نگو نه که ناراحت می شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همین حرفش باعث شد تا خودم را لعنت کنم که به دیدن مامان آمده ام. اما نه. ته دلم خوشحال بودم از دوباره دیدن سپهر. هم خوشحال بودم هم ناراحت. حال و احوالم اصلاً باب میلم نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پله ها را که بالا رفتم، مستقیم وارد اتاقم شدم و در را پشت سرم بستم. نمی خواستم نشانش بدهم که از برگشتنش خوشحالم و هنوز فراموشش نکرده ام و تمام این سال ها با خاطراتش سوخته ام و خاکستر شده ام. اما واقعاً همین طور بود و قلب بی قرارم واقعاً از دیدنش خوشحال بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت نشستم و کیفم را کنارم انداختم. دستم را روی قلبم گذاشتم و نفسم را آه مانند بیرون دادم. چه وضعیت بدی داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی همان جا ماندم و بلاتکلیف از این سر اتاق به آن سرش، قدم رو رفتم. نمی دانستم باید بروم پایین یا نه. نمی دانستم اگر بروم پایین کنارش سوتی می دهم یا نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلافگی مشغول تعویض لباس هایم با یکی از آن تعداد لباسی که داخل خانه مانده بود شدم. بهترینش را پوشیدم و آرایش صورتم را در آینه چک کردم. خسته بودم اما زشت نه. رژم را تمدید کردم و بالاخره از اتاق دل کندم و پایین رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آشپزخانه رفتم و سیبی را از روی میوه های روی میز برداشتم و گاز زدم. در همان حال رو به مامان که داشت غذا می پخت، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما نباید به من می گفتی مهمون داریم مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپ نگاهم کرد و بعد تنه اش را به طرفم برگرداند و به کابینت تکیه زد. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خجالت نمی کشی این طفلی رو تا الان تنها گذاشتی؟ من یه پام اون سر خونه س تا ببینم اون بچه چیزی می خواد یا نه یه پام این سر خونه. برو. برو پیشش تنها نباشه. زشته به خدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس دوباره به طرف اجاق گاز برگشت و مشغول هم زدن غذایش شد. سیب نصفه را روی میز گذاشتم و آرام گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه می دونستم این اینجاست اصلاً نمی اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت و غیظ به طرفم برگشت و روی صورتش زد. بعد آرام اما با شماتت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چه طرز حرف زدنه افسانه؟ این بچه مگه چی کارت کرده که اینجوری می گی؟ هرکی ندونه فکر می کنه کلی ازش طلب داری. برو ببینم. برو پیشش حرف نباشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس غرغرکنان ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من رو بگو فکر می کردم الان از خوشحالی می پری بغلش. طفلک بعد از پنج سال برگشته اینجوری خوش آمد میگی بهش؟ دستم درد نکنه با این بچه تربیت کردنم. انگار نه انگار چند سال دیگه سی سالش می شه. من هم قد تو بودم تو رو داشتم. بعد تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای جلوگیری کردن از بیشتر حرص خوردنش و بیشتر غر زدنش، دست هایم را بالا آوردم و وسط حرفش پریدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه مامان جان. ببخشید. من تسلیم. الان می رم پیش شازده تون بست می شینم تکونم نمی خورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از گفتن این حرف هم از آشپزخانه بیرون و با کلافگی به پذیرایی رفتم. با نیمچه لبخندی زوری، که او هم مجبوری بودنش را فهمید روی مبلی رو به روی او نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صفحه ی موبایلش را خاموش کرد و کنارش گذاشت. به ورودی پذیرایی نگاه کرد و بعد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زن عمو نمیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سردی و با لبخندی سرد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کردم گفتی میری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماتش برد. حس کردم خجالت کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من می خواستم برم ولی زن عمو خیلی اصرار کرد. نتونستم روش رو زمین بندازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی روی لبم نشست و در حالی که به مجسمه ی کنار مبلش خیره بودم، به آرامی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس نتونستی روش رو زمین بندازی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در دل ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی برات راحت بود که من رو کلاً با خاک یکسان کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبر از درسا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و جمله ام را با تاکید کلمه ی «پسرعمو»‌ کامل کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشید و نگاهش را به اطراف گرداند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انگار تو بیشتر از من پیشرفت داشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس نگاهش را به من داد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه دکتر قابل شدی. خونه ی مستقل خریدی. سر پا شدی در کل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم پوزخند زدم و جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در عوض تو خیلی شکسته شدی. اگه نمی شناختمت و دلیل رفتنت رو نمی دونستم فکر می کردم داری میری برای درمان بیماریت. راستی چرا کلاه گذاشتی؟ اهلش نبودی هیچ وقت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه توی تمام این پنج سال حداقل یه بار باهام تماس تصویری می گرفتی می دیدی توی این مدت چقدر همه چیز تغییر کرده. ولی تو حتی یه زنگ ساده هم نزدی. خیلی وقته کلاه می ذارم سرم اما از چند وقت دیگه این عادتم رو می ذارم کنار و دوباره می چسبم به ورزش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز به قسمت اول حرفش چسبیده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای چی باید به کسی که ولم کرده و رفته، زنگ می زدم؟ یادت رفته؟ خودت گفتی همه چی تموم و منم تمومت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمامش نکرده بودم. به خدا که تمامش نکرده بودم. نتوانسته بودم یعنی. اگر می توانستم، این لکه ی ننگین را از روی زنگی ام می شستم و برای همیشه می گذاشتمش کنار. اما نتوانسته بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی پرسم چرا خودت بهم زنگ نزدی چون جوابش کاملاً مشخصه. زنگ نزدن تو هم معنی همون تموم کردن رو می داد. پس حسابمون با هم صافه. تو زنگ نزدی، منم نزدم. تو تموم کردی، منم تموم کردم. به قول خودت برای همیشه برای هم تموم شدیم. حالا هم دیگه گله کردن و نیش و کنایه زدن معنی نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکت شد و خیره نگاهم کرد. جوابم برایش قانع کننده بود، نه؟ با جدیت به چشمانش خیره شدم. قلبم برایش بال بال می زد اما صدای بلندش را نادیده گرفتم و به حرف عقلم گوش دادم. من دوباره نمی توانستم اشتباه کنم و خامش شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی وقت داری؟ باید باهات حرف بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم. رفته و دور دورهایش را با دخترهای هزار و یک رنگ آمریکایی کرده و حالا که حتماً از آن ها خسته شده، آمده است سراغ من؟ پوزخندم پررنگ تر شد. من بازیچه نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شرمنده. وقت خالی هم داشته باشم با تو پر نمی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را پایین برد، چشم هایش را بست و نفسش را بیرون فوت کرد. حوصله اش را سر برده بودم، می دانستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی تونی بهم اجازه بدی برات توضیح بدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشم های خسته اش نگاه کردم. این مامان کجا مانده بود؟ چرا نمی آمد تا کمی مرا از این هوای سنگین اتاق نجات بدهد؟ حتماً می خواست تنهایمان بگذارد. حتماً حالا که سپهر برگشته است باز خیالات خام ازدواج دخترعمو و پسرعمو را در آسمان ها نوشته اند در ذهنش نقش بسته است. آخ مامان! آخ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب تر کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خب. فردا شب آزادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون. میام دنبالت. آدرس خونه ت رو برام بفرست. شمارم رو بهت میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لازم نیست. آدرس رو بفرست خودم ماشین دارم، میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هایش را به هم فشرد و با کلافگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- افسانه! لطفاً بهم اجازه بده فکر کنم یه مَردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده بدون اجازه بر روی لب هایم نشست. مرد؟ واقعاً ادعای مردی اش می شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده فکر کردی یه مَردی؟ تو یه پسربچه ای که هنوز بلد نیستی باید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ورود مامان حرفم را خوردم. در تمام این مدت با صدای تقریباً آرام حرف می زدیم تا صدایمان به مامان نرسد. البته آشپزخانه با پذیرایی فاصله ی زیادی داشت و از طرفی می دانستم که با آن حجم سر و صدای داخل آشپزخانه صدایمان به مامان نمی رسد. حتماً حالا هم که خنده ی روی لب من را دیده بود فکر کرده بود که خیلی بهمان خوش گذشته است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد چی می گفتین که من اومدم قطعش کردین کلکا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس شیرینی های داخل دستش را به سپهر تعارف کرد. لبخندم را مصلحتی حفظ کردم و سپهر در حالی که شیرینی بر می داشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داشتیم در مورد فردا شب حرف می زدیم. می خوام ببرمش بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان شیرینی را جلوی من گرفت و با چشمان خندان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چه خوب. برید یکم حال و هواتون عوض می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از شیرینی های خامه ای را برداشتم. وقتی دیدم پیش دستی جلویم نیست، بلند شدم و یکی از پیش دستی های روی میز را که روی هم قرار گرفته بودند و وسط میز گذاشته شده بودند، جدا کردم و جلوی خودم گذاشتم. بعد هم شیرینی را داخل پیش دستی گذاشتم. سپس دوباره سر جایم برگشتم، انگشتانم را به همدیگر مالیدم و هیچ نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان ظرف شیرینی را روی میز گذاشت و در حالی که گره ی شل شده ی روسری اش را باز می کرد تا دوباره ببند، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی چه خوب کردی شیرینی خریدی. این افسانه نمی ذاره حتی یدونه شیرینی بیاد تو این خونه که. الان سه چهار تا توی آشپزخونه خوردم دستت درد نکنه. ثواب کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمان گرد شده و دهان باز مامان را نگاه کردم و غریدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان شما مگه دیابت نداری؟ باز می خوای حالت بد شه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس نگاه خسته و شماتت بارم را به سپهر دادم که شانه ای بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خدا من نمی دونستم دیابت داره وگرنه نمی خریدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلافگی آرنجم را روی دسته ی مبل گذاشتم و شقیقه ام را به کف دستم تکیه دادم و خطاب به سپهر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داری می ری ببرش لطفاً.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کش و قوسی به تن خسته ام دادم و پشت صندلی ام نشستم. عینکم را در آوردم و روی میز گذاشتم. همانطور که چشم هایم را می مالیدم، خمیازه کشیدم. با این همه خستگی قرار امروزم با سپهر را چه می کردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را کلافه بیرون دادم، روی صندلی لم دادم و چشم هایم را بستم. سعی کردم ذهنم را خالی کنم. مغزم حسابی خسته بود، تنم هم. ‌دوباره خمیازه کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیشب تا خود صبح بیدار مانده بودم و به قرار امروز فکر می کردم. فکر می کردم که می خواهد چه بگوید؟ می خواهد چه چیزی را توضیح بدهد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقیقه هایم را ماساژ دادم و با کشیدن نفس های عمیق، برای آرام کردن ضربان تند قلبم تلاش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ضربه ی تندی که به در اتاق خورد، سریع خودم را جمع و جور کردم. مقنعه ام را مرتب کردم و بفرماییدی را گفتم. نگار که یکی از پرستارها بود، سرش را داخل آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- افسانه یه بیمار اورژانسی داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جایم جهیدم و به طرفش رفتم. همان طور که راهروها را می گذراندیم خواستم تا وضعیت بیمار را شرح بدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه پسر حدوداً بیست ساله. مثل اینکه خودش رو از بالای یه ساختمون ده طبقه پایین پرت کرده. ضربه ی مغزی شده و خونریزی شدیدی داره. وضعیتش اصلاً مساعد نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالای سر بیمار که رسیدیم، اخم کردم. حتماً قصدی جز خودکشی نداشته. بعد از اینکه تمام اقدامات لازم را انجام دادم، رو به نگار گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با خانوادش تماس بگیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم ولی موبایلی همراهش نبود. می تونم شماره ی خانواده اش رو از دوستش بگیرم اما اون هم فعلاً بی هوشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بین دو ابرویم چین افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون چرا بی هوشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زیاد وضعیتش طبیعی نبود. نقش یه گاز روی دستش داشت که کاملاً زخمی و خونی بود. اون این پسر رو آورد تا بیمارستان. اما وقتی اون رو رسوند، بی هوش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهایم با تعجب بالا رفتند. جای گاز؟ با بیرون دویدن یکی از پرستارها از اتاق بیمار، توجهم به او جلب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم دکتر اتفاق عجیبی افتاده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقیق تر نگاهش کردم و جدی تر پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید خودتون ببینید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف اتاق بیمار رفتم. بالای سرش قرار گرفتم و به جسم لرزانش نگاه کردم. در حالی که هنوز غرق در خون بود و پرسنل فرصت نظافتش را نکرده بودند، با آن جسم از هم پاشیده شده اش می لرزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در کثری از ثانیه، صدای بوق کش دار و ممتد دستگاه خبر از مرگش داد. لرزش بدنش شدیدتر شد. دستگاه خبر از مرگش می داد و او اینطوری می لرزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم دکتر چه خبره؟ اون که الان دیگه مُرده. باید چی کار کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست و پایم را گم کرده بودم. نمی دانستم باید چه کنم. خواستم به عنوان یک تشنج در نظر بگیرمش و لای دندان هایش که به هم فشرده می شدند یک مانع بگذارم، که با باز شدن ناگهانی چشمانش به یک باره به عقب پریدم. نفس یکجا در سینه ام کشیده شد و همانجا حبس شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وضعیت بقیه هم همین طور بود. آن ها هم مثل من انتظارش را نداشتند. و جالب اینجا بود که صدای بوق ممتد دستگاه هنوز هم خبر از مرگش می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت مرگ باری همه جا را فرا گرفته بود. صدایی از من و پرستارها بیرون نمی آمد. این وضعیت اصلاً تا به حال اتفاق نیفتاده بود. مگر می شود یک فرد بمیرد و بعد با وجود مرگش دوباره زنده شود و چشم باز کند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرک با آن موهای فرفری که بخش زیادی از آن ها خونی و بخش زیاد دیگرش به صورتش چسبیده بود، بلند شد و روی تختش نشست. در صورتش دقیق شدم. چطور از ده طبقه ساختمان پایین پریده بود و اینطور نابود شده بود، بعد اینگونه بلند می شد و می نشست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را که تا الان پایین بود بالا آورد و به من خیره شد. خشک شدم. از چیزی که می دیدم ماتم برد. چشم هایم را باور نمی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سختی آب دهانم را قورت دادم و پلک زدم. باز هم همان بود. چشم هایش سیاه محض بود. هیچی سفیدی خاصی دور مردمکش دیده نمی شد. اصلا مردمک نداشت. سیاهی مطلق بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرق سردی روی کمرم نشست. صدا از هیچ کس در نمی آمد. ساکت شده بودند تا ببینند من چه می کنم. اینکه پشت این پسر بودند و چشم های تماماً سیاهش را نمی دیدند هم در جیغ نزدنشان بی تاثیر نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هایم را که خشک شده بودند به حرکت وادار کردم. لبخندی تصنعی زدم و سعی کردم با پسرک ارتباط برقرار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام. خوبی؟ اصلاً فکر نمی کردیم زنده بمونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور مات و مبهوت و بی روح نگاهم می کرد. لرزش سرش و بدنش که تا الان محسوس اما کم بود بیشتر شد. دهانش را باز کرد و با آن دندان های خونی اش شروع کرد به خندیدن. سرش همچنان می لرزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم واقعاً داشت از جا در می آمد. ترسناک و وحشتناک بود. دهشتناک هم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده هایش بی صدا بودند و بی روح. با آن چشم های سیاهش منظره ی خیلی چندش آوری را ساخته بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- افسانه، فکر کنم بهتره همین الان ازش فاصله بگیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم هم همین قصد را داشتم اما مگر این پاهای لامصبم تکان می خورد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر لرزان پسر به طرف نگار برگشت. ماسک اکسیژن و سوزن سرم ها و باقی موارد، هنوز روی صورت و بدنش بودند و قیافه اش را ترسناک تر کرده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحشت در تک به تک چهره های پرستارها دیده می شد. صدای جیغشان هم ترسشان را بیشتر نشان می داد. بیشترشان هم با همان یک نگاه فرار کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم مشت شده بود و می لرزید. پسرک چهار دست و پا روی تخت رفت و به طرف در برگشت. دقیقاً همانجایی که دو پرستار دیگر آنجا بودند. نگار در حالی که با چشمان درشت شده اش به پسر خیره بود و قفسه ی سینه اش تند تند بالا و پایین می شد رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زود باش افسانه. بیا بیرون تا دیر نشده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر تخت را دور می زدم و به طرف در می رفتم، راحت می توانست رویم بپرد. دستم را مشت کردم و با امید به اینکه همه ی این ها یک خواب وحشتناک است به طرف در دویدم و خودم را با یک پرش از در که نگار جلویش را خالی کرده بود، بیرون پرت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار سریع در را پشت سرم بست. صدای ضربه ای که بلافاصله به در خورد، نشان می داد که پسرک هم پشت سر من و برای گرفتن من دویده و پریده و بعد به مانع خورده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار سریع در را قفل کرد و رو به پرستار دیگر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو نگهبانا رو خبر کن آرام. باید ببریمش اتاق ایزوله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ضربه های فاصله دار اما محکمی که به در می زد و سپس صدای شکسته شدن تجهیزات داخل اتاق به تنم رعشه انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لرز لرزان از روی زمین بلند شدم و ایستادم. نگار داشت با نگرانی این طرف و آن طرف می رفت. دستم را روی قلبم که محکم می کوبید گذاشتم. برای کنترل کردن خودم، روی صندلی کنار دیوار نشستم و با نگرانی و برای اینکه بشنوم کسی می داند اینجا چه خبر است، پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چی بود نگار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را با تاسف تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را داخل دستانم گرفتم و آرنج هایم را به زانوانم تکیه دادم. لبم را تر کردم و با ناچاری گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس فعلاً توی اتاق ایزوله بمونه تا ببینیم چی کار باید بکنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن شبنم که از ورودی آی سی یو داخل آمده بود و به طرفم می دوید با بهت از جایم بلند شدم و با استفهام نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حال بیماری که دو روز پیش عمل کردی خوب نیست. بیا باید بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه یک روز خسته کننده ی دیگر که این بار وحشتناک هم بود را تمام کردم، وارد اتاق خوابم شدم. کیفم را روی تخت پرت کردم و در حالی که شالم را از سرم در می آوردم، به طرف حمام رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپهر گفته بود ساعت نُه به دنبالم می آید. هنوز تا آن موقع وقت داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یک دوش نیم ساعته سعی کردم ذهنم را خالی کنم. سپس بعد از پوشیدن لباس راحتی، از اتاق بیرون رفتم. وارد آشپزخانه شدم و با درست کردن یک لیوان آب هویج، روی یکی از مبل های داخل پذیرایی نشستم و موبایلم را دستم گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول جست و جو در اینترنت شدم. شاید این یک نوع ویروس بود که باعث شده بود تا چشم هایش آنطور سیاه رنگ شود. اما نه، این مسخره بود. علائم حیاتی او از بین رفته بود و به راستی مُرده بود اما از توانسته بود دوباره چشم باز کند و حرکت کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی چیزی پیدا نکردم، سراغ تلگرام رفتم. مغزم خسته بود. نمی توانستم پسرک داخل بیمارستان را از فکرم بیرون کنم. برای همین هم سوال هایم را داخل گروه های پزشکی ام پرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای زنگ در، لیوانم را که دیگر خالی شده بود روز میز گذاشتم. صفحه ی موبایلم را قفل کردم و روی مبل انداختمش و از جایم بلند شدم تا ببینم چه کسی جلوی خانه من آمده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فکر به اینکه کسی آدرس خانه ام را ندارد، در را باز کردم و از لای در‌، به بیرون نگاه انداختم. با دیدن زنی که جلوی در بود، در را کامل باز کردم و با خوش رویی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام. بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او هم با دیدنم لبخند زد و احتمالاً با دیدن رگه های سرخ روی صورتم بود که کمی چهره اش در هم رفت اما نگاهش را مستقیم به چشم هایم داد و لبخندش را حفظ کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چادر گل دار به سرش کرده بود و سینی کوچکی داخل دستش بود. با لبخند سینی را به طرفم گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علیک سلام دخترم. همسایه ی جدیدتون هستم اما یه هفته ای می شه که اومدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آش را از روی سینی برداشتم و بوی خوشش را به مشام کشیدم. ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای همه آش برده بودم شما مونده بودی. همسایه گفتن خونه خالیه که امروز پسرم بهم گفت همسایه رو به روییمون اومده. گفتم برای شما هم آش نذریمون رو دوباره بپزم بیارم بی نصیب نمونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم را بیشتر کش دادم. چقدر مهربان بود و بی شیله پیله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لطف کردین، راضی به زحمت نبودم. بفرمایید داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه دخترم. مزاحمت نمی شم. خیلی خسته به نظر می رسی. ایشالله یه وقت دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه پس یکم صبر کنید تا من ظرفتون رو بیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سپس در را باز رها کردم و به طرف آشپزخانه رفتم. آش را که داخل ظرف دیگری خالی کردم، ظرفش را شستم و بعد از خشک کردنش به طرف در حرکت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط پذیرایی بودم که با شنیدن صدای حرف زدن زن با یک مرد، متوقف شدم. کاسه را روی میز گذاشتم و بعد از اینکه شالی را از اتاقم برداشتم و روی سرم انداختم، کاسه را برداشتم. به طرف در رفتم و در همان حال به لباس ها و وضعیتم نگاهی انداختم. با دیدن لباس های خرسی ام خنده ام گرفت. حتماً صورتم هم خیلی زشت شده بود که قیافه ی زن درهم رفته بود. از حمام که بیرون آمده بودم آرایش نکرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را باز کردم. با دیدن سپهر که جلوی در بود و با زن میانسال همسایه خوش و بش می کردند، ابروهایم بالا رفتند. چطور به خودش اجازه داده بود تا بالا بیاید؟ قرار بود فقط جلوی در منتظرم بماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم جلوی زن آبروداری کنم. با لبخند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عه اومدی سپهر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او هم لبخند زد اما یک لبخند واقعی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، حاضری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس به لباس هایم نگاه کرد. با دیدن لباس های خرسی ام، صورتش منقبض شد و لب هایش به خنده باز شد اما سرش را پایین انداخت. با انگشت شست و اشاره اش خنده اش را جمع و جور کرد و سعی کرد نخندد و دیگر هیچ نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاسه را به دست زن همسایه دادم و بعد از اینکه از او تشکر کردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید ایشالا یه وقت دیگه ازتون پذیرایی می کنم. قبول باشه نذرتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او هم انگار که حالش گرفته شده باشد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چه حرفیه عزیز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس به سپهر اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این آقای گل کیه؟ نکنه نامزدی چیزیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سردی به سپهر نگاه کردم و که او پیش دستی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه همچین چیزی نیست. افسانه دختر عموی منه خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس در حالی که انگار خسته شده بود، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس من تو ماشین منتظرت می مونم تا بیای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را تکان دادم و منتظر ماندیم تا سوار آسانسور بشود. زن همسایه با رفتنش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو. برو حاضر شو که زیاد وقتت رو گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه اون زود اومد. قرار بود ساعت نه بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خداحافظی کردنش و رفتنش، وارد خانه شدم. آش را داخل یخچال قرار دادم و بعد از اینکه لیوان بزرگم را که داخلش آب هویج ریخته بودم شستم، سراغ اتاقم رفتم تا لباس هایم را بپوشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ عجله ای نکردم. او به من گفته بود ساعت نه و من هم باید ساعت نه آماده می شدم. هنوز نیم ساعت وقت داشتم. پس با خیال راحت مشغول آرایش شدم اما همان آرایش همیشگی ام را کردم تا فکر نکند که به خاطر او به خودم رسیده ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لاک کرم رنگ دستم پریده بود، از فرصت استفاده و آن را پاک کردم و دوباره زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس مشغول انتخاب کردن بین مانتوهایم شدم. مانتوی بنفش رنگی را برداشتم و پوشیدم و تیپم را با شال و شلوار مشکی تکمیل کردم. کفش پاشنه هفت سانتی و کیف مشکی ام هم کاملم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن زنگ موبایلم که روی مبل انداخته بودمش نیشخند زدم و به ساعت روی دیوار نگاه کردم. پنج دقیقه به نه مانده بود. سلانه سلانه از اتاق خارج شدم و بعد از این که موبایلم را از روی مبل برداشتم، به شماره ی سپهر که تماس گرفته بود و بی پاسخ مانده بود نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اینکه بهانه دستش ندهم، به خودم جنبیدم و از خانه بیرون زدم تا راس ساعت نُه جلوی ماشینش باشم. همین طور هم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درِ ساختمان را که بستم به ساعت مچی داخل دستم نگاه کردم و بعد از اینکه از دقیق بودنم مطمئن شدم به طرف ماشینش که آن طرف خیابان بود قدم برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به در سمت خودش تکیه زده بود و دست به سینه مانده بود. دلم برای ژستش ضعف رفت اما چیزی را به روی خودم نیاوردم. نزدیک شدنم به خودش را نگاه می کرد. با کلافگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه عجب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم. خوشحال بودم که توانسته ام حرصش را در بیاورم. کنارش ایستادم. او هم تکیه اش را از ماشین برداشت و صاف ایستاد. پشت چشم نازک کردم و صاف به چشم هایش که به لطف کفش های پاشنه بلندم حالا درست رو به رویم بودند، زل زدم. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو گفتی ساعت نُه میای دنبالم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متفکر ساعد دستم را بالا آوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه و یک دقیقه است. شرمنده به خاطر اینکه یه دقیقه صبر کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد نگاهم را از قیافه ی پر از حرصش گرفتم و با نیشخند، روی صندلی کمک راننده سوار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی همان جا ایستاد. حدوداً یک دقیقه گذشته بود که خسته شدم. سرم را به طرف پنجره ی باز شده ی طرف راننده بردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه نمیای برگردم خونه م؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اعصابی خراب به طرفم برگشت. در دلم پوزخند زدم و همانطور که روی صندلی راننده خم شده بودم با جدیت نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به صورتش کشید و در را باز کرد تا سوار شود. خودم را عقب کشیدم و درست سر جایم نشستم و کمربندم را بستم. به خیابان خلوت جلوی ساختمانمان خیره شدم و منتظر شدم که حرکت کند اما باز هم از استارت زدن خبری نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم را تر کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی بهت بر خورده نیم ساعت منتظر موندی تا من لباس بپوشم و صورت زشتم رو بپوشونم، نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم و سرم را به طرفش برگرداندم. مردمک چشم هایش به طرف من بودند و دودو می زدند. پوزخندی زدم و در دل گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس من چی بگم که پنج سال تموم منتظر بودم تا برگردی و بگی همه چیز یه شوخی مسخره اس؟ من چی بگم که پنج سال تموم احساساتم رو کشتم تا صدای قلب زخمیم رو نشنوم و بتونم زندگیم رو جلو ببرم؟ وقتی تو به خاطر نیم ساعت منتظر موندن اینطوری عصبانی شدی، من چی بگم؟ من چجوری ازت گله کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به زبان آوردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی خوای راه بیفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید و پنجره ی ماشین را بست. هوا هنوز آنقدر سرد نشده بود اما کمی سوز داشت و پنجره که در حال حرکت باز می ماند، این هوای کمی سرد را با فشار بیشتری داخل می آورد. می دانستم که او چقدر راحت سردش می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رگ اذیت و آزارم باد کرد. پنجره ی سمت خودم را باز کردم و سرم را جلوی باد گرفتم و چشمانم را بستم. با احساس اینکه دارد سر جایش وول می خورد و سعی می کند تا با هوای سرد مقابله کند نیشخند زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما بعد به خودم نهیب زدم. سرم را به صندلی تکیه دادم و پنجره را بستم. اگر اینطوری اذیتش می کردم می فهمید که هنوز از دستش عصبانی ام و دلم می خواهد رفتنش را بر سرش تلافی کنم. اما نباید این را می فهمید. من نمی خواستم دوباره بازیچه اش باشم. نمی خواستم بفهمد که در این مدت چقدر دلم برایش تنگ شده. نمی خواستم بفهمد که هنوز هم فراموشش نکرده ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز می خواهد توضیح بدهد. نمی دانم چه را می خواهد توضیح بدهد اما نمی خواهم بعد از توضیحِ هر چه که می خواهد بگوید، "من" بابت رفتارم شرمنده باشم. شاید واقعاً یک دلیل قابل قبول برای رفتن و تنها گذاشتنم داشت، نه صرفاً درس خواندن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه ام جمع شد. چه دلیلی می توانست داشته باشد؟ معلوم است که هیچ دلیل قانع کننده ای وجود ندارد. اگر وجود داشت همان موقع به من می گفت نه اینکه صبر کند تا برگردد و بعد بگوید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را با فشار بیرون دادم و به بیرون نگاه کردم. پاییز داشت کم کم شروع می شد و من امسال هم تنها بودم. امسال هم کنارم هیچ فرد دیگری را نداشتم تا با هم برویم روی برگ های خشک شده راه برویم، بوی خوش باران را استشمام کنیم، برای همدیگر از عشق و عاشق شدنمان بگوییم و از کنار هم بودنمان خوشحال باشیم. امسال هم تنها بودم. مثل تمام پنج سال قبل. مثل تمام سال های بدون سپهر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رسیدیم، در را باز کردم و پیاده شدم. دست به سینه و به کافه ای که آمده بودیم خیره شدم. کافه ای بود که همان هفت سال قبل عشقش را به من اعتراف کرده بود و دو سال بعد، جدا شدنمان را در آن به گوشم رسانده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودم فکر کردم که خدا به خیر بگذراند. معلوم نیست این بار برای چه آمده ایم اینجا. انگار اینجا قرار بود محل اعترافات ما باشد. اعتراف به عشق و اعتراف به اینکه دیگر نمی توانیم کنار هم باشیم. و حال اعتراف به چه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت یکی از میزهای داخل کافه نشستیم. به من خیره شد. من هم بدون اینکه مسیر نگاهم را تغییر بدهم، به قیافه اش خیره شدم. سفارش که دادیم، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی خوای شروع کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را پایین انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه ش یه بهونه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم هایم درهم رفتند. آرنج هایم را روی میز گذشتم، سنگینی ام را رویشان انداختم و بازوهایم را بغل کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نتونستم دلیل اصلی رفتنم رو بهت بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگرانی به وجودم سرازیر شد. آب دهانم را قورت دادم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.