داستان درباره دختری به اسم هلنا هستش که بعد از تحویل مادرش به اسایشگاه پسر صاحب خونه از خونش دزدی میکنه و با گفتن خبر دزدی به صاحب خونه , صاحب خونه اونو میندازه بیرون و تا اینکه با اشنا شدن با یک خانم….

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۴۷ دقیقه

مطالعه آنلاین به سر شود
نویسنده : helga1980

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه:

داستان درباره دختری به اسم هلنا هستش که بعد از تحویل مادرش به اسایشگاه پسر صاحب خونه از خونش دزدی میکنه و با گفتن خبر دزدی به صاحب خونه , صاحب خونه اونو میندازه بیرون و تا اینکه با اشنا شدن با یک خانم….

نیم ساعتی می شد که تو ماشین منتظر بود، ذاتا آدم صبوری نبود، ولی وقتی صحبت از مامان افاق می شد انگاری ادم دیگه ای بود، خبری از عجله نبود،خبری از عصبانیت و بی صبری نبود. عجیب،بودن درکناش آرامش داشت. پیاده شد تا قدمی تو حیاط می زد آفاق جونم ریزه ریزه کارهاش رو می کرد و یواش یواش 5 تا پله ایوان رو پایین می اومد، دیگه این برنامه رو از بر بود ولی خیالی نبود ، معطل موندن تو این محل جایی که عین 32 سال عمرش رو توش گذرونده بود روح بخش بود، نگاهی به پنجره های رو به حیاط انداخت، 10 تا در م*س*تطیلی 70 در 170 که ب*غ*ل به ب*غ*ل هم ایستاده بودند، رو سر هر کدوم یه نیم دایره ای پر شیشه های رنگی، لبه های پشت بوم کنگره کنگره با سه تا ستون مار پیچ روی ایوان، هر باردرد پای آفاق جون اوج می گرفت همه به فکر تغییر محل زندگی می افتادند ولی باز دست ودل هیچ کدوم پیش نمی رفت، خود افاق جونم عاشق قدم برداشتن رو این پله ها بود،عاشق آخ آخ گفتن و پایین اومدن، دو سالی می شد که تو ایوون پشتی یه چیزی شبیه پله برق واسه اش کار گذاشته بودند ولی سر جمع 1 هفته هم استفاده نشده بود،از زیر طاقی داربست درختهای مو رد شد، زم*س*تون سردی بود، همه شمعدونی ها رو برده بودند تو زیر زمین، بقیه درخت و درختچه هارو هم پلاستیک پیچ کرده بودند، ولی این مو های بیچاره تو سر ما و گرما سرشون بی کلاه می موند،

با صدای آفاق از افکارش کنده شد

آفاق: بریم پسرم؟

ارسلان: آفاق خانم بنده در خدمتم

آفاق: خیر ببینی عزیزم،شرمندتم، این نذر منم شده دردسر، دیوار توام که عزیز دلم از همه کوتاه تره

ارسلان: این چه حرفی عزیز، حالا گیرم هفته ای 3 ساعتم من در خدمت شما باشم، هنوز مونده جبران یه عمر زحمتهایی که شما واسه من و اردلان کشیدین بشه، حالا بابا به کنار

آفاق: عزیزم مادر هر کاری واسه بچه می کنه وظیفه اش، هرکاری واسه نوه هم می کنه مثل قند و نبات شیرینه، هر کاری کردم واستون واسه دل خودم بوده، کیف اش رو بردم،

ارسلان:منم کیف می کنم هفته ای یه بار پا درکاب شما باشم

آفاق: عاقبت به خیر شی

با بستن در ماشین آفاق شروع کردبه تسبیح چرخوندن و دعا خوندن، زمزمه می کرد و گاهی تری چشمهاش رو با گوشه چادرش می گرفت،گاهی به دور و برش فوت می کرد، گاهی آمین می گفت.

با رسیدن به امام زاده سر چرخوند سمت ارسلان: می خوای بری به کارت برسی، منم با ماشین دربستی میام،

ارسلان الله و اکبری گفت و سرچرخوند: ای بابا ما هر هفته باید این دیالوگ و تکرار کنیم

آفاق: چی چی؟

ارسلان: می گم شما چرا اینقدر تعارف می کنی عزیز من، من اگه نمی خواستم، واستون ماشین در بست می کردم خودم می رفتنم پی کارم، حتما دوست دارم، دلم می خواد که همراهتون می شم، بعد شما اینقدر با من تعارف می کنی، برین با دل سیر زیارت، هر وقت خواستین برگردین ، بعدم لپ تاپش رو از صندلی عقب برداشت بازکرد: منم اینهاش، با این کار می کنم تا شما بیاین، خیالتون تخت

آفاق سر تکون داد و پیاده شد

***

کارهاش رو تقریبا انجام داده بود، چند تا تلفن هم زده بود و جواب داده بود، به نظرش آفاق کمی دیر کرده بود، معمولا 1 ساعت بیشتر رفتنش طول نمی کشید، کشی و قوسی به دستهاش داد، و چشم دوخت سمت ورودی امام زاده، نمی دونست این زنها چقدر با خدا حرف دارن که تمومی نداره، از روضه می رن مسجد، از اونجا ختم انعام، بعد امام و امام زاده رو واسطه می کنن ،نذر و نیازم که از دستشون زمین نمی مونه جمعیتی که بیرون و تو می شدن هم همین رو می گفت شاید 10تا زن بودند یه مرد،

عجیب بود که لا بلای این زنها همه جوری دیده می شد ،یکی با چادر رو گرفته بود، یکی چادر مقعنه زده، یکی با صدجور آرایش و ادا اصول ، یکی کفش پاشنه بلند، یکی چکمه ، یکی مانتوی کوتاه ، یکی با کلیپس فضایی، اکثرا دم امام زاده چادر از کیف در می آوردند ، موقع بیرون اومدن ولی جالبتر بود، چادر رو گوله می زدن زیر ب*غ*ل می رفتن که دوباره تو شلوغی شهر گم بشن،

با دیدن آفاق جون از افکارش در اومد ماشین رو روشن کرد، 20 متری پایین تر تو سمت مخالف پارک کرده بود، خودش رو رسوند جلوی پاش و در جلو رو باز کرد، آفاق با بستن در سر و به پشتی صندلی تکیه زد:برو مادر

ارسلان: خوبین عزیز؟

آفاق : اره مادر برو

ارسلان: ولی قیافتون اینو نشون نمی ده

افاق نفسی بیرون داد: چی بگم، آدم می اد اینجا استخون سبک کنه، می اد درداش رو تسکین بده، ولی اینقدر ادم گرفتار می بینه، تازه سنگین می شه، چه می دونم چه حکمتی داره والا

ارسلان: می خواین برم امامزاده صالح ، بالا شهره، مشکلات مردم شیک تره، حالتون جا می اد

آفاق: پایین بالا نداره، اون که به خدا پناه می اره، غنی باشه یا فقیر فرق نداره، غمش حد خودش سنگینه

ارسلان دیگه حرفی نزد، نرم راه افتاد، نم بارونی زده بود و خیابون لغزنده،حواسش رو داد جلو، که آفاق جون سر حرف رو گرفت

آفاق: امروز یه دختره، فکر کنم 10 ، 20 ساله نمی دونی چه گریه ای می کرد، ج*ی*گ*رم آتیش گرفت، نفهمیدم چی بود، ولی جوری چه کنم چه کنم می کرد، قلبم صد پاره شد، تا اومدم دعام رو تموم کنم برم پیشش ببینم دردش چیه پا شد رفت، منم که علیل ،هر چی پا تند کردم نرسیدم بهش، یهویی غیب شد

ارسلان: ای بابا، شمام که آفاق غمخوار، عزیز من این قلب اندازه یه کف دست مشت شده اس، غم کل دنیا که توش جا نمی شه،

آفاق: چه می دونم، خدا گره از کار همه باز کنه،

ارسلان: ایشالا

آفاق: وای، نگه دار

ارسلان زد رو ترمز:چتون شد؟ قلبتون؟

آفاق : نه،

بعدم دست انداخت درو باز کنه ولی در قفل بود

آفاق: باز کن این در و ببینم

ارسلان: چی شده، چتونه، چرا میخواین پیاده بشین

آفاق: دختره که گفتم، تو پیاده رو بود، بعدم برگشت به عقب:ببین همون که چادر رو تو روش کشیده بنده خدا انگار راهم نمی تونه بره

ارسلان: آفاق جون ترسیدم، دیدین راننده پشتی چه بوقی کشید، فحش رو کامل خوردیم ها

آفاق: در باز کن ، الان رد می شه اَزمون

ارسلان: می خواین چیکار کنین؟

آفاق: باز کن تا نرفته، بزار برم ببینم چش بود، شاید کاری از دستمون بر بیاد

ارسلان: ولی

آفاق: باز کن مادر

ارسلان در باز کرد، و نفسی بیرون داد

آفاق خودش رو رسوند تو پیاده رو، تقریبا دختر چند قدمی جلو زده بود ولی اونطور که بی حال و کشون کشون راه می رفت، به نظر نمی رسید 10 ، 20 ساله ای باشه که افاق تعریف کرده بود بیشتر شاید به زنی به سن و سال خود آفاق جون می خورد، تو همون مایه های 70 سال

آفاق دستی زد سر شونش ، ظاهرن صدا زدن نتونسته بود توجه دختر رو جلب کنه،ولی ضرب دست آفاق جون با همه بی جونی واسه اون وجود انگاری زیادی سنگین بود، هنوز کامل نچرخیده بود و رخ به رخ آفاق نشده مثل پر کاه تو پیاده رو تو خیسی و کثیفی بارون و پیاده رو ولو شد روی زمین

افاق شوک زده دست رو قلبش گذاشته بود که ارسلان از ماشین پیاده شد و دوید سمتشون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق زانو زده بود کنارش و یه چند نفری زن و مردم ایستاده سرک می کشیدند، ارسلان: چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: نمی دونم از حال رفته بدو یه ابی گیر بیار بریزم تو حلقش،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان تو دو سه تا مغازه سرک کشید تا تونست یه لیوان آب جور کنه، تا رسید عزیز و یه دو تا خانوما دختره رو کشیده بودند کنار پیاده رو تکیه داده بودند به دیوار، ولی هنوز چشم باز نکرده بود، آب هم افاقه نکرد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: عزیز می خوای چیکار کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: زنگ بزن اورژانس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان:اورژانس که واسه غش و ضعف نمی اد، باید خودمون ببریمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: مادر بیهوشه، چطوری ب*غ*لش کنم، این خانومها نمی تونن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: برین کنار تا من زیر ب*غ*لش رو بگیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: ارسلان، نامحرمی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: خانوم جون می خوای تا شب بالا سرش بشینی؟ بلند شین ببینم حالا سرما می خورین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: پتویی چیزی تو ماشین نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان سری تکون داد و افاق جون رو از زمین بلند کرد: برین کنار تا این خانوم کمک کنن زیر اون دستش رو بگیرن و با سر به خانم کنار دست آفاق اشاره کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی انگاری خانوم خیلی راضی نبود چون من و منی کرد و پا عقب گذاشت: نمیره گردنمون رو بگیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان اخمی تو هم کشید: نترسین مگه بهش شلیک شده یا ماشین زده، بنده خدا ضعف کرده، صدا نفسهاش رو نمی شنوین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از آقایون که کنار ایستاده بود و بر بر نگاه می کرد جلو اومد: برین کنار خودم می زارمش تو ماشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان بی اینکه عقب بره سر برگردوند: نمی خواد داداش، این خانومها کمک می کنن حله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد دیگه حرفی نزد، با هر سختی بود گذاشتندش عقب ماشین و راه افتادند،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو راه زنگی به بهار نامزد اردلان زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: بهار ، شما الان سر کاری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: نه چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: یه خانوم تو پیاده رو ضعف کرده داریم با آفاق جون می بریم یه درمونگاهی چیزی، گفتم اگه سر کاری بیاریمش اونوری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: توماشینت الان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: اره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: زودی ببرینش، نکنه قندی باشه انسولینش پایین اومده باشه، کاش تا تکونش نداده بودین زنگ می زدین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان سری تکون داد و دنده عوض کرد: ایشالا که چیزی نیست، مشکلی بود بهت زنگ می زنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: حتما خبرم کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز نرسیده بودند که صدای ناله هاش بلند شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق سر برگردوند عقب: خوبی عزیزم؟ یکم صبر کن می ریم یه جا یه دکتر ببیندت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسلان دید نداشت از آینه ولی صداش رو تقریبی می شنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: من و پیاده کنین، من خوبم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: تو حتی نمی تونی سرت رو بلند کنی، کجا پیادت کنیم، بزار الان می رسیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: خوبم،خواهش می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی افاق کوتاه بیا نبود: بزار دکتر ببیندت می ری،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه تا ورودی درمونگاه حرفی رد و بدل نشد، با رسیدن ارسلان سریع رفت دو تا پرستارو ویلچر آورد و کمک کرد تا ببرنش داخل. بیرون اتاق ایستاد ولی آفاق جون همراه دکتر رفت بالا سرش، چند دقیقه ای طول کشید تا آفاق و دکتر اومدند بیرون ، ارسلان بلند شد جلو رفت: چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: چیزی نیست فشارش 8 بود، ضعف داره،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان مسیر رفتن دکتر رو نگاه کرد و سر برگردوند سمت آفاق: خوب خانم دکتر، چی تجویزکردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: تو ام شدی لنگه اردلان، هی متلک می ندازی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: من غلط بکنم، حالا چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: چیزی نیست ، فشارش بوده دیگه، یه سرم نوشت، زیر سرم خوابش برد، نگران نباش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: نگران نیستم ولی حتما الان کس و کارش نگران می شن،کیفش رو بیارین گوشیش رو برداریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: من انگاری کیفی دستش ندیدم،نه ندیدم، تو پیاده رو هم بلندش کردین چیزی دستش نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: ای بابا، پس کاش زود بیدار شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: فوقش1 ساعت دیگه سرمش تمومه بیدار می شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بیرون اومد پرستارهر دو سر برگردوندند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار: لطفا بیاین پذیرش فرم هزینه رو و اطلاعات رو پر کنین،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان نگاه به آفاق کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: خودم می رم، تو بشین تا من بیام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت سر پرستار که راهی اتاق بود، آفاق هم از جا بلند شد: برم فکر کنم دیگه سرمش تموم شده باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلانم نگاهی به ساعتش انداخت و بلند شد کمی تو راهرو قدم بزنه،طول کشید تا آفاق برگرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: تموم شد؟ بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق نشست رو اولین صندلی: آره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: پس چرا نشستین؟ شماره گرفتین ازش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: مادر این دختره، هر چی می پرسی فقط اشک می ریزه، می گه می خوام برم، هر چی می گم تنها نمی شه با این وضع راه بیفتی با این سر و لباس کثیف و خیس، گوش نمی ده ، التماس می کنه برم، برم داره شب می شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: خوب بگین بیاد می بریمش در خونه اش،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: گفتم، نمیدونم چشه، گفتم که تو امامزاده هم چه حال بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: بگین بره، اگه می تونه پاشه بره،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: آخه کیف نداره پول نداره کجا بره؟ حالا شایدهم تو جیب شلوارش باشه، بزار برم یه بار دیگه بهش بگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی هنوز آفاق تو دهنه اتاق پا نگذاشته بود که پشت سر پرستار از اتاق اومد بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان هم قدمی به آفاق نزدیک شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق:بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش هم به ضعیفی قدمهایی بود که بر میداشت: ببخشید خیلی زحمت شد، ممنون بعدم راهش رو گرفت و رفت،آفاق اومد چیزی بگه که ارسلان دست سر شونش گذاشت و خم شد دم گوشش: بزارین بره،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: نگاش کن تو رو خدا ، این تا سر خیابون نمی رسه، آخه سر و ریختش هم به هم ریخته پر گل و شله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: بیاین بریم پشت سرش، یه پولی بهش بدین ماشین بگیره تا خونه برسه، دیگه ما که نمی تونیم زوری ببریمش، داره غروب می شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق چادرش رو زیر ب*غ*ل زد و کنار ارسلان راهی شد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا برسه دم خیابون آفاق و ارسلان هم تقریبی پشت سرش بودند، سمت چپ و راستش رو نگاه می کرد، برگشت سمت با جه نگهبانی که چشم تو چشم مادر بزرگ و نوه شد: اینجا کجاست؟ یعنی کدوم خیابونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: بیاین تا سر خیابون اصلی می رسونیمتون، اینجا فرعی یه طرفه اس، تاکسی هم فکر نکنم گیر بیاد، اصلا تا انقلاب بیاین از اونجا هر وری بخواین برین راحته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردد نگاهی به آفاق انداخت که دست دراز کرده بود سر شونه اش تا در صورت رضایت سمت ماشین هدایتش کنه، با فشار دست آفاق به سمت ماشین هدایت شد چادرش رو کنار زد تا روش نشینه ولی مانتوش هم وضع بهتری نداشت، گرچه می دونست موقع اومدن خوب همه جا رو گند زده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بسته شدن در ماشین از سرما به خودش لرزید، انگار سردی ماشین بیشتر از سرمای زم*س*تونی بیرون بود،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق که یوری نشسته روش زوم کرده بود، رو کرد به ارسلان: مادر این بخاری رو روشن کن سردشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان بی حرف دریچه بخاری رو به صندلی عقب تنظیم کرد و راه افتاد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ترافیک غروب پنجشنبه خورده بودند، هنوز خیلی تا انقلاب مونده بود، که آفاق سکوت رو شکست: دخترم آدرس خونتون رو بده، بزار دم در پیاده ات کنیم خیالمون راحت شه، شب سر راحت زمین بزاریم،آخه با این لباسهاوسرریخت چطوری می خوای بری، فضولی نباشه کیف هم که دستت نیست، اصلا پول داری تا اخونه برسی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار همین چند تا جمله کافی بود تا چشمه اشکش دوباره به جوشش بیفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: عزیزم به جا گریه حرف بزن، بزار اگه می تونیم یه کاری واست بکینم، اصلا من واسه همین تو پیاده رو دنبالت اومدم، دیدم تو امامزاره بی قراری می کردی، اونجا بهت نرسیدم، تو پیاده رو که دیدمت گفتم ببینم مشکل چیه، شاید کاری از دستمون بر بیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: کیفم رو صبحی تو اتوب*و*س جا گذاشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: فدای سرت، آدرس بده،تا خود رشت هم باشه می بریمت می رسونیمت در خونت، غصه نخور عزیزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان زیر لب خند ه ا ش رو از این همه سخاوت آفاق جمع کرد.ولی از دید آفاق پنهون نموند: مگه نه مادر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: بله، نگران نباشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: آدرست رو بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: کلیدم تو کیف بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: مگه کسی خونه نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: کلید ساز می بریم، هنوزم مونده تا شب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...:آخه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: آخه بی آخه،آدرس بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی دختربازم دست دست می کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: مشکل دیگه ای هم هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: آخه، آخه صاحبخونم، یعنی صاحبخونم گفته،یعنی من،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: جون به سر شدم، حرفت رو بزن، جوابت کرده؟ اجاره ات عقب افتاده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: گفته حق ندارم برم تو اون خونه، بیرونم کرده، حالام که ، حالام که کلید ندارم، داره شب می شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق نگاه به ارسلان کرد که بد جور اخم تو هم کرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: واسه چی بیرونت کرده؟ واسه اجاره خونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...:نه، و باز زد زیر گریه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان کناری زد و نگه داشت، چرخید روبه عقب: درست حرف بزنین ما بفهمیم چی شده. می خوای ببریمت در خونه آدرس بده، می خوای پیاده شی پیاده شو، پول می خوای بگو،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: ارسلان، چرا اینجوری می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: ببینین هر چی میپرسی چطور جواب میده، اصلا پدر و مادرت کجان، تنهایی واسه چی زندگی می کنی؟ دانشجویی؟ بگو شهرت کجاس ببرمت ترمینال سوار ماشینت کنم بری، هر جا ایران باشی الان سوارت کنم نهایت تا 17 ساعت دیگه می رسی،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریه اش هر لحظه اوج می گرفت، خودش رو به در نزدیک تر کرد ولی هر چی دستگیره رو می کشید در باز نمی شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: ارسلان بسه، تو ام بشین ببینم چی به چیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: در و باز کنین، تو رو خدا، بزارین برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: بشین دو دقیقه، ارسلان مادر، تو هم انگار حوصله نداری ها، خسته شدی، یه زنگ به حاج بابات بزن اگه هنوز حجره اس، بیاد اینجا دنبال ما ، خودش سر کارو بگیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: من خسته نیستم،حاج بابا رو بکشین اینجا چیکار؟اگه این خانم درست حرف بزنه، می فهیم چی به چیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: عزیزم، درست حرف بزن، شاید خدا خواسته من امروز تو رو ببینم، بتونم یه کمکی بهت بکنم، راحت باش مادر، حرف بزن چی شده، چرا صاحبخونه بیرونت کرده، چرا گفته نری، مشکل مالی داری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: نه،نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: پس چی دخترم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: دیشب ، دیشب دزد اومده بود، من ، من بیدار شدم، هی فکر می کردم خواب می بینم، آخه من همش خواب دزد می بینم،ترسیده بودم، همه بدنم خشک شده بود، صدام، صدام در نمی اومد، من ترسیده بودم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق:خوب،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: پسر صاحبخونه بود، بخدا خودش بود، وقتی می خواست بره اومد بالا سرم،..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق:خدا مرگم بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: نمیدونم، انگار از هوش رفتم، چشم که باز کردم 7 بود، خونه دست نخورده بود، فکر کرم باز خواب دیدم، ساعت 9 می خواستم برم خرید رفتم سر کشو پول بردارم، دیدم هم چیز رو بردن، همه مدارک، شناسنامه کارت ملی، کارت بانک،همه چی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ زدم آگاهی اومد، گفتن در با کلید باز شده، صاحبخونه رو هم خبر کردم، گفتم دیشب چی شده، گفتم پسرش بوده، کار بالا گرفت، گفت من همین جوری 3 ماهه قرار بوده بمونم خونش ، گفت اصلا من م*س*تاجرش نیستم، گفت بهم لطف کرده،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم قولنامه رو بیارم، ولی اونم نبود، هیچی نبود،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلیس هم گفت مدرکی نیست که نشون بده دزد اومد، گفت صاحبخونه می تونه ازم اعاده حیثیت کنه، من حتی مدرک شناسایی نداشتم برم آگاهی تشکیل پرونده بدم، صاحبخونه هم تا فهمید دستم به جایی بند نیست، شروع کرد به چرت و پرت که من می خوام خودم رو به پسرش ببندم، من، من بخدا از اون آشغال متنفرم،من بخدا جواب سلامش رو هم نمی دم، بعدم بهم گفت تا غروب هر چی رو بردم بردم و دیگه هم حق ندارم پا تو خونه اش بزارم، گفت به جرم تصرف عدوانی، یه همچین چیزی ازم شکایت می کنه، نزدیک ظهر بود از خونه زدم بیرون،ولی نمی دونم اینقدر فکر مشغول بود، تو ایستگاه پیاده شدم فهمیدم کیفم نیست، حالا کلیدم ندارم برم تو خونه، اصلا پول پیشم چی می شه ، کی به من خونه می ده، کارت بانک رو بی مدرک شناسایی بهم نمی دن،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و باز شروع کرد به گریه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق لا الله الی اللهی گفت و برگشت سمت ارسلان: مادر چی کار کنیم؟ خوبه یه زنگ به اردلان بزنیم! هان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: نمی دونم، اول بهتره خونوادش رو در جریان بزاره، بعدم گوشیش رو از کنسول ماشین برداشت گرفت سمت دختر: یه زنگ بزنین به خونوادتون، ببینین چی می گن، اصلا در جریان هستند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی جز صدای گریه ای که به هق هق تبدیل شده بود جوابی نگرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق بلند شد رفت درب عقب رو باز کرد خودش رو کنارش جا داد: چیه دخترم، گفتی بهشون؟ اصلا کجایی هستی؟ دانشجویی اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: من، من با مامانم زندگی می کردم، تنها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق نگاهی به ارسلان انداخت: خوب الان، یعنی الان مادرت، یعنی در قید حیات هستن که انشالا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: 10 روزه،که بردمش آسایشگاه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: آسایشگاه واسه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: آلزایمر داره، دیگه 3 ماه منم نمی شناسه،دیگه نمیتونستم بخدا دیگه نمی تونستم نگهش دارم، نمی شد یه دقیقه تنهاش بزارم، به خودش آسیب می زد، و اینبار اشکهاش رو با شونه آفاق تقسیم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان گوشی به دست از ماشین پیاده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه طول کشید تا ارسلان برگرده وقتی هم برگشت بی حرف راه افتاد سمت خونه،دختر بیچاره که انگاری رو پاهای آفاق جون خوابش برده بود، با وایسادن ماشین با اشاره آفاق به سر شونه اش از جا جست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: پا شو عزیزم، پاشو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: اینجا کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: خونه ما، بریم دست و صورت بشور، تا با دو تا آدم مشورت کنیم ببینیم چیکار باید کرد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: ولی من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: ولی نداره، بزار با یه وکیل مشورت کنیم ببینم چی باید کرد، بعدم دست دختر و گرفت و از ماشین پیاده کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی هیچ حرفی خودش رو سپرد دست آفاق، دست آفاق یا شایدم دست سرنوشت، یا دست خدا همون خدایی که امروز کلی واسش ضجه زده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بالا آوردن سر دو نفری رو دید که دم ایوون انگاری انتظارش رو می کشیدند، یه دختر جوان، با یه مردی که دست سر شونش گرد کرده بود،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب سلامی کرد کرد از پشت سر آفاق جون وارد خونه شد، سر گردون تو سالن ایستاده بود که بهار نامی خودش رو رسوند بهش: چرا وایسادی؟ بشین عزیزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به لباساش کرد: لباسام نم داره، هزار جا کشیده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: اگه معذبی صبر کن الان یه ملحفه بندازم، راحت ولو شی رو مبل بعدم سریع رفت و برگشت ، ملافه ای رو روی مبل صاف کرد: حالا راحت بشین، رنگ رو روت بدجور پریده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش رو به نوعی ولو کرد رو مبل که چشم تو چشم پیرمردی شد که رو صندلی روبروش نشسته بود، سعی کرد سلام بلندی بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا: سلام دخترجون، راحت باش بابا،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سری افکنده تو مبل فرو رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار با یه لیوان خودش رو رسوند:بخور گلاب و نبات داره، بخور حالت جا بیاد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزور کمی خورد و تکیه داد، نمیدونست چقدر گذشته که ارسلان شونه به شونه آفاق و اردلان پا به سالن گذاشتند، آفاق خانوم رفت کنار دست شوهرش نشست و شروع کرد آروم حرف زدن، ولی ارسلان و اردلان جایی نزدیک تر رو انتخاب کردند ، بهارم هم رو دسته صندلی کنار اردلان نشست و منتظر شد افاق جون شرح ماوقع رو واسه حاج بابا کامل کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا کمی متفکر نشست ولی خیلی طول نکشید: اردلان بابا تو نظرت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: والله من فکر می کنم نباید عقب بکشیم، میریم دم خونه می گیم فامیلشیم، اومدیم وسائلش رو بیاریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: وسائل به دردم نمی خوره، من بدون مدرک شناسایی و کارت بانک و پول پیش هیج کاری نمی تونم بکنم، جایی نمی تونم برم،اونها واسم مهمتره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: اول بزار بفهمه عقب ننشستی، نباید میدون رو خالی کنی، بعدم می گیم یه کپی از اجاره نامه رو فردا می بریم آگاهی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: ولی من کپی ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: می دونم، بزار امشب سر راحت نزاره زمین، فردا چهار تا رو می فرستم خفتش کنن حالیش بشه غلط زیادی یعنی چی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: مادر تو خیر سرت داری وکیلی، می خوای اینجوری کار پیش ببری؟ آدم اجیر کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: عزیز ما دستمون خالیه، الان طرف پا سفت کنه بابت حرفهای ایشون می تون بکشدش آگاهی تازه طلبکارم باشه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: اسمت چیه عزیزم، اصلا یادم رفت بپرسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: والله تو که یه ربع هست رسیدی به این دختر ما این چندساعت یادمون رفت اسم و رسمش رو بپرسیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...: هلنا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق رو کرد به حاج بابا: شما چی می گی حاجی؟ چیکار کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا: بالاخره باید کاری کرد، نمی شه نشست و تماشا کرد، بریم حرف بزنیم، ببینیم چی می خواد،دردش چیه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا: از اولم می دونستم آدم حسابی نیست، ولی چاره نداشتیم،مامانم حال خوشی نداشت، نمی تونست بیشتر از این دنبال خونه باشه، پول پیش چندانی هم نداشتیم، گفتیم اسباب کشی کنیم که دیگه مجبور نیستیم ریختش رو ببینیم، اجاره رو هم که به حسابش می ریختیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا: بهار بابا یه لباس مناسب بده این دختر، پاشیم بریم یه سر ببینیم چی می شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سر و ریختش انداخت، بهار نتونسته بود لباس خاصی واسش جور کنه ،هم کمی از بهار بلند تر بود، هم تو پر تر ، مانتو و رو سریش رو شسته بودند و تو خشکن آبگیری کرده بودند، بهار هم به زور و ضرب اتو واسش خشک کرده بود، ولی شلوار و لباسهای تنش رو دست نزده بود، چادر ی هم به سایزش نداشتند که سر کنه ، گرچه چادر خودش هم کمی کوتاه بود، در واقع واسه رفتن به امامزاده از کمد مادرش قرض گرفته بود، به محض ورودش به سالن در ورودی باز شد و دو تا خانم چادری پا گذاشتند داخل، کسی تو سالن نبود، هنوز تو بهت بود که بهش سلام کردند، با چهره های خندون ولی متعجت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایران: سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محدثه هم نگاهی بین مادرش و غریبه چرخوند: سلام، کسی خونه نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا: سلام، چرا، یعنی بهار که هست، بقیه هم بودند، الان رو نمی دونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محدثه: از دوستای بهاری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ورود بهار به سالن مانع از جواب هلنا شد: سلام، خوبین عمه؟ شما چطوری محدثه جان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایران: کسی خونه نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: چرا همه هستند، زیارت قبول فکر می کردم شب رو قم می مونین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محدثه: تصمیم داشتیم ولی محشری بود، نشد به دل سیر زیارت کنیم، گفتیم ایشالا هفته بعد میریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: حاجی خوب بودند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محدثه: والا ما که سر جمع 1 ساعت هم ندیدمش، ماشالله آقاجونم مثل رئیس جمهور شده، باید قرار ملاقات بگیریم ازش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایران: زبون به دهن بگیر دختر، چقدر غر می زنی، بعدم ساک رو زمین گذاشت و نشست:بهار عمه، معرفی نکردی،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار نگاهی به هلنا انداخت که م*س*تاصل وایساده بود: بیا بشین عزیزم، الان حاج بابا می اد، حتما دارن با آفاق جون مشورت می کنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم رو کرد یه ایران: عمه جون، این خانم هلناست، فعلا مهمون ما هستند، یه مشکلی واسشون پیش اومده، حاج بابا و پسرا می خوان برن دنبال کارش،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم با چشم وابرو از محدثه که سعی داشت چیزی بپرسه خواست که بزاره واسه بعد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایران خانم که انگار این جواب واسش جواب نشده بود، راه افتاد سمت اتاق برادرش ولی هنوز پا تو راهرو نگذاشته در باز شد ، آفاق و حاجی همراه پسرا اومدند بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام و علیکی رد و بدل شد و بعد همراه همه باز برگشت تو سالن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا بدون اینکه بشینه رو کرد به هلنا: باباجون حاضری؟ بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن قیافه بلاتکلیف دختر، خودش دستور حرکت داد: خوب بریم بچه ها داره 9 می شه، بریم ، آفاق خانم، شما تا تدارک شام رو با بهار و محدثه ببینین ماهم ایشالا برمی گردیم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اشاره دست حاج بابا،هلنا زودتر از همه از در بیرون رفت، بعدم حاجی و پسرا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه زیادی نبود، خونه حاجی هم تو یکی از همون محله های قدیمی طرفای بازار بود، البته تو ترافیک شب جمعه کمی طول کشید تا برسن ،نزدیک در خونه یه آقایی هم روی موتور نشسته بود،که البته به نظر نمی اومد بزن بهادر باشه، رو حساب حرفهایی که اردلان تو خونه زده بود منتظر به قلدر قد بلند بود. هلنا می ترسید حتی سئوالی بکنه ببینه چی می خوان بگن، چیکار می خوان بکنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سلام و علیک مختصری مرد که مشخص شد کلید سازه ، مشغول کارشد، 10 دقیقه ای طول کشید تا در ورودی رو باز کنه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان جلو افتاده بود تو راه پله و جلو جلو می رفت، هنوز همگی به در ورودی واحد نرسیده بودند که یه نفر دو تا پله یکی کنان، خودش رو رسوند بالا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا که تقریبی شونه به شونه حاج بابا ایستاده بود، قدمی عقب تر رفت جایی نزدیک تر به اردلان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود: خوب، رفتی آدم جمع کردی؟ به چه حقی پا گذاشتی اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشکش زده بود، نمی تونست لب از لب باز کنه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان خودش رو جلو انداخت: شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود: چرا از خانم نمی پرسین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: حالا از شما می پرسیم، جنابعالی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود: من پسر صاحبخونه، به نوعی خود صاحبخونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا: پسر جون ما اومدیم وسائل دخترمون رو ببریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود: غروبی قرار بود بیای،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: الان خدمت رسیدیم، مشکلی هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود رو کرد به هلنا: شنیدم صبح خیلی بلبل زبونی کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی جوابی نگرفت بازم ادامه داد: شکایتت رو بردم کلانتری، منتظرم حرف اضافه بشنوم بندازم به جریان،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا: بزار بریم تو، اونجا حرف می زنیم، خوبیت نداره، جلو همسایه ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود: راحت باشین همه واحد ها خالیه، یه واحد هست اونم طبقه 4

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا رو کرد به کلید ساز: پس بابا دست بکار شو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود رفت جلو: چیکار می کنین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا: هیچی پسر جون، کیفش رو امروز جاگذاشته کلید نداریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:اونوقت کی به شما اجازه داد قفل رو خراب کنین؟پاشو، پاشو آقا،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا: پسرم، کلید دیگه ای نداریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود: حالا اون دو تا تیکه ات و آشغال چی هست که واسش لشگر کشی کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا: لا الله الی الله، پسر جان، چرا توهین می کنی ، هر چی هست ، هر چی باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان سینه به سینه مسعود ایستاد: شما مگه تو این خونه رفت و امد داشتی که مزنه می دی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود قدمی عقب برداشت: چیه طلبکارم شدین؟ اصلا بزارین زنگ بزنم آقاجونم، صبحم بیخود کوتاه اومده، باید می نداختیمش زندان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: اون وقت شهر هرته دیگه، آره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: اردلان! بسه، آقا شما هم اگه کلید یدک داری برو بیار که ما قفلت رو خراب نکنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود: نخیر ما کلید یدک ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: پس عقب وایسا،بخوای شاخ بازی در بیاری، فردا صبح کپی اجارنامه و امضاء آقاجونت می ره کلانتری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود: من با شما حرفی ندارم صبرکنیم آقاجونم بیاد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا مسعود رو کشید کناری تا زنگ بزنه به پدرش، از بقیه هم خواست کاری نکنن، تا صاحبخونه بیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه ای طول کشید تا صاحبخونه برسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم برزخی تند تند پله ها رو بالا اومد، با رسیدنش همه از رو پله هایی که روشون ولو بودند بلند شدند، فقط هلنا بود که تمام مدت سرپا ایستاده بود،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض رخ تو رخ شدن با هلنا براق شد: چیه لشکر کشی کردی؟ گفتم غروب بیا آت و آشغالات رو ببر،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا: آقا اجازه بده،با من حرف بزن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جعفری: شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا: اومدیم خدا بخواد این قضیه رو ختم به خیرکنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جعفری: خودش کس و کار داره، شما چرا افتادی جلو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا: شما درگیر چون چرا نشو برادر من، مااومدیم وسایل این دختر رو ببریم،شمام مردی کن، بزار قائله ختم شه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جعفری: ختم به خیر می شد اگه صبحی به پسر من توهین نمی کرد،ولی حالا فرق می کنه، بره با کس و کارش بیاد تا تکلیفش روروشن کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا: کس و کارش من، بگو حرفت چیه؟ اگه فردا کپی اجاره نامه رو گذاشت رو میز افسر پرونده، اونوقت واسه شمام کم گرون تموم نمیشه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جعفری: کدوم اجاره نامه، کشک چی دوغ چی؟ لطف کردم این مادر و دختر و پناه دادم، فکر می کردم ادم هستن، بی هیچ چشم داشتی، گفتم سقفی بالا سرش باشه، بعد دیدم هی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درد سر شد، یه روز اب از خونه سرازیر می شد، یه روز پرده آشپزخونه آتیش گرفت، یه بار مامور آب و فاضلاب و به فحش کشید، حالام که خانم چند روز مادرش رو برده یه جا گم و گور کرده،با شرایطی که این دختر داره، من مگه مغز خر خوردم واسه خودم دردسر درست کنم، چند وقتی هم هست که تیر کرده واسه پسر من، واسه پول و پله من، نبودین صبحی چه بلبل زبونی می کرد واسه مامورا، پسر من به تو نگاهم نمی کنه، آخه بیاد بالا سر تو؟ چی داری؟ دلت به بر رو روت خوشه؟ پول بریز سوفیا لورنن فراوونه تو این شهر، دین و ایمون درست حسابی داری؟ پدر داری تو شناسنامه ات؟ حاجی شما معلومه آدم متشرعی هستی! این و می خوای ببری خونت؟ دیگه نماز نداره اون خونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا فقط لب پله پشت سرش نشست، تحمل این حرفها رو نداشت، کم نشنیده بود، ولی الان ، اینجا، از دهن این مردک که حتی نمی دونست اینها رو از کجا فهمیده، جلوی آدمهایی اومده بودند کمک کنند، تا همینجا هم کم تحقیر نشده بود، کم آب نشده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا: استغفرالله ، بس کن مرد حسابی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان:اجازه می دین حاج بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاجی با سر اشاره ای زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: جناب جعفری، ما واسه حرف و نقل نیومدیم، اومدیم وسائلش رو ببریم، بزار کلید ساز درو باز کنه، بقیه حرفها هم باشه فردا تو کلانتری،ما کپی رو میزاریم رو میز، شمام بهشون بگو که این خانم تصرف عدوانی کرده، بالاخره یکی یه حکمی می ده دیگه، بحثی با هم نداریم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جعفری با شک و تردید دست کرد تو جیب شلوارش و عقب نشست، با باز شدن در، همگی جز جعفری و مسعود که با پا سد کردن اردلان پشت در موندند وارد شدند،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاجی هلنا رو فرستاد تو اتاق تا وسائل ضروریش رو جمع کنه، ولی هلنا مثل مجسمه نشسته بود لب تخت، زل زده بود به عکس مادرش، 3 روزی بود که ازش بی خبر بود،دفعه آخر با دیدنش آنچنان داد و بیدادی را انداخته بود و به عنوان حسن ختام گلهای گلدون و سمتش پرت کرده بودکه هلنا شک نداشت دیگه خوب شدنی در کار این مادر نخواهد بود،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای تقه در به خودش اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان سر خم کرد تو: اِ ، شما که هنوز نشستی، پاشو بریم، دم دستی هات رو بردار، اگه چیز با ارزشی هم هست جا نمونه، تا تکلیف وسائلت رو بعدسر صبر مشخص کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زحمت بلندشد، فقط تونست لباسهای خودش و مادرش رو تو چمدون جا بده،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دهنه در، ارسلان و اردلان جلوش رو گرفتند، اردلان:چقدر پول پیش دادین بهش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا: 15 تا،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان یه چرخی تو خونه زد، وسائل چنگی به دل نمی زدند: خوب یه 5 تا هم وسائل خونه رو بگیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا غمگینن نگاهش کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: باور کن سمسار بیاد از این بیشتر بر نمی داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: حالا بگو 7

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: غیر از مدارک چقدر چیز بردند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا: دستبند مامانم با یکم خورده طلا از من ، 100 تومن هم پول نقد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان دسته چمدون رو از دست هلنا گرفت و راهی شد: بریم حاج بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود و پدرش پشت سر همه خونه رو ترک کردند، ولی به محض رسیدن به کوچه یدفعه معلوم نشد چی شد که جعفری صداش رو بلند کرد: کجا می برینش، خط و ربطتون چیه، مادر این دختر اومد بگم دخترش کجاست، چی بگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان پا جلو گذاشت: ما جایی نمی بریمش، خودش داره همراه ما میاد، خط و ربطمون هم به تو مربوط نیست، روشنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جعفری هر لحظه رنگ عوض می کرد: دائیش بیاد غوغا می کنه، نمی شه اینجور بی نوم و نشون ببرینش، اسم و آدرستون رو بدین، تلفنتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا فقط زل زده بود به این همه وقاحت و در عین حال از اینکه اسم دائیش رو می شنید متعجب بود، همونطوری که وقتی بالا بودند ، جعفری حرفهایی زده بود، که قرار نبود بدونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی بازم ختم به اینجا نشد، دوباره حرفهای قبلش رو شروع کرد به داد زدن،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا دیگه چند تایی از ساختمانهای کناری سر بیرون کرده بودند از پنجره، و شاهد بود، ولی جعفری قصد نداشت دهنش رو ببنده: حاجی اینو ببری خونه، باید زندگیت رو اب بکشی، کارش خیلی حرف داره، تازه نه از یه مسلمون،پدرش ارمنی بوده، ولشون کرده رفته، صبر نکرده حتی شاهکارش رو بدن دستش بره، ول کرده رفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا چیزی زمزمه کرد که شاید خودش هم به زحمت شنید: خفه شو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: مرسی ما رو روشن کردی، حالا می بریم تحویلش می دیم، ولی قبلش من دو کلمه با آقا زاده و شما حرف دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم همراه با ارسلان رفتند گوشه ای از کوچه شروع کردند آروم آروم حرف زدن، دو باری پسره از کوره در رفت، و یقه اردلان و گرفت که ارسلان و خود جعفری جداشون کردند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو طول مسیر برگشت کسی حرفی نمیزد، نزدیکیهای خونه بودند که تلفن اردلان زنگ خورد، به محض قطع کردن تماس خنده اومد رو لبهاش-رو کرد به ارسلان: جواب داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: جدا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: البت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان چرخید عقب: خوب حاج بابا، حل شد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا: چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: جناب جعفری، قرار شده یه چک 25 میلیونی بده قضیه تمام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا: واقعا؟ چطوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: به اونش شما کاری نداشته باش، مهم پولت بود که زنده شد، دیگه ام اونطرفها کاری نداریم، البته یه کارهایی مونده ولی خوب، اصلش همین بود دیگه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا: تهدیدش کردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: صددر صد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا: بابا جان تو مثلا وکیلی، قراره همه حق ها رو اینجوری زنده کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: با آدم طرف شم، نه ولی با این انسان نما ها خوب باید یه جور دیگه طرف شد، ماهم چیز بدی بهش نگفتیم، دیدیم یه 170 تا پول ماشینشه، گفتیم، فردا پس فردا ممکنه یکی ماشینش رو آتیش بزنه، یه دفعه هفته ای یه بار یکی ضدرنگ بریزه رو ماشینش، از این صحبتها دیگه ، یه چیزی که بیشتر از این 25 میلیون ضرری که به این بنده خدا زده واسش آب می خورده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا: لا الله الی الله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا: ولی پول پیش 15 تا بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: وسائل خونه چی؟ ضررمعنوی قضیه چی؟ اصلا اودمده دزدی، تازه هنوز نفهمیدم واسه چی اومده دزدی اونم اهمیت داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا: من همون 15 تا رو می خوام، بقیه اش رو بدین خیریه، مهمتر از پول الان مدارکمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: اونم حله، گفتم بره بندازه تو صندوق پست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان: زود باش بریم که از ظهر تا حالا گشنه موندیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خونه حرفی زده نشد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض ورودبهار اومد استقبال: چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: بیا بریم، حله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان هم راهی راهرو اتاقها شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا آفاق جون برسه هلنا نگاهی به دور و اطراف انداخت، دو ساعت قبل خیلی به دورو بر نگاهی ننداخته بود،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمای بیرونی خونه کاملا یه خونه قدیمی سنتی بود، ولی داخل کمی سر در گم بود،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترکیبی از قدیم و جدید بود، ورودی خونه به سالنی خیلی بزرگ پراز مبلمانهای استیل مدرن بود، یه ناهار خوری 12 نفره، سمت راست سالن آشپزخونه ای تو دید می اومدکه تمام کابینتها رنگ فندقی داشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در انتهای سالن پله مار پیچ بلندی بود که به طبقه بالا می رفت، نمی دونست بالا چه چیزی هست ولی پشت راه پله ها راهروی عریضی بود که در بدو ورود همراه بهار اونجا رفته بود، نشمرده بود ولی به نظر می رسید که بیشتر از 8 تا اتاق با فاصله از هم قرار داشتند، اتاقی که بهار به اونجا راهنماییش کرده بود، اتاقی بود با پارکت و تزئینات جدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز تو تجزیه و تحلیل بود که آفاق جون رسید: عزیزم چرا سر پایی؟ بشین، رنگ به روت نمونده،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون تعارف روی صندلی کنار دستش نشست،آفاق جون هم رفت سمت بالای سالن، انگاری منتظر بود حاجی برگرده تا با هم صدر مجلس پچ پچ کنند ولی خبری از حاج بابا نبود، هلنا بلندشدرفت کمی نزدیکتر کنار آفاق جون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: چیزی می خوای دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا: نه، راستش انگار آقا اردلان گفتند صاحبخونه قرار شده پول پیش رو به من بده، من اگه اجازه بدین شب بمونم، فردا، فردا سعی می کنم یه فکری بکنم، پولم رو هم بگیرم می رم جایی رو پیدا می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: این چه حرفیه دختر، تو اگه اینجایی واسه اینکه خدا خواسته، وگرنه من امروز تو رو نمی دیدم، پس راحت باش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا خواست برگرده سر جای قبلیش که حاج بابا اومدتوسالن: خانم، این شام آماده است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: بله، منتظرم بچه ها بیان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاجی: ایران و محدثه کجان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: دارن استراحت می کنن، شیر حمام بالا هم انگار خرابه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاجی: باشه، حالا صدا بزن بیان شام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: حاجی چیه؟ خیلی بی حوصله ای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاجی: نه بی حوصله نیستم کمی فکرم مشغوله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق بی حرف دیگه ای رفت سمت راهرو؛ بچه ها رو صدا زد، بعدم تلفن دست گرفت ظاهرن ایران و محدثه روخبر کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار زودتر ازهمه به سالن اومد، خودش رو رسوندبه هلنا: تو خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا: ممنون،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: می خوای امشب یه ارام بخش بهت بدم، راخت بخوابی تا صبح؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا: نه، قرص خواب رو م تاثیر معکوس داره، تا نزدیک صبح بی خواب می شم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار:ولی خیلی به خواب احتیاج داری، رنگتم پریده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا: خوبم، اگه این مشکل حل شه بهترم می شم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار بلند شو بریم سر میز،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا: میلی به غذا ندارم، بیشتر نیاز دارم دراز بکشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: تو همینجوری هم هنر کردی سر پایی، پاشو بریم، حاجی بدش میاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی صدا دنبال بهار رفت سر میز بقیه هم اومدند،عمه ایران زیر چشمی هلنا رو می پایید،اطلاعات اولیه رو در نبودش گرفته بود ولی هنوز فرصت نشده بود آخرین اخبار رو بگیره،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا با خوردن سوپ دست کشید چیز بیشتری از گلوش پایین نرفت، عمه ایرانم از فرصت استفاده کرد: چی شد؟ کاری از پیش بردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا نگاهی به بقیه انداخت همه مشغول بودند ظاهرن روی حرف عمه با هلنا بود: نمی دونم، قرار شده پول پیش رو پس بده ظاهرن،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان سر بلند کرد: ظاهرن نه، قطعا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایران: مگه می شه تو جایی پا پیش بزاری کار نشه قربونت برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: خدا نکنه، البته من تنها نبودم، ارسلان هم بود، تو اصل قضیه هم که حاج بابا در راس بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایران: اون که بله، از بابات چه خبر ؟ کی می اد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: والله، فکر کنم تا ته معدن رو جارو نزنه، این طرفا پیداش نمی شه، البته اگه یه معدن دیگه کنارش کشف نکنه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاجی: اردلان، دوباره شروع کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: چیزی بدی نمی گم حاجی،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایران: بسه بابا یه سئوال پرسیدم، ایشالا زودی بیاد، دلم واسش یه ذره شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: می اد، ایشالا تا دو هفته دیگه می اد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی دلش می خواست از سر میز بلند شه، خیلی نیاز داشت به خلوت باخودش، به نبودن کسی، ولی نمی دونست شب رو کجا می تونه بمونه، با حرفهایی که جعفری زده بود، نمی تونست حتی تو چشم حاجی و پسرا م*س*تقیم نگاه کنه، فکر می کرد با واقعیت های زندگیش کنار اومده، ولی حالا، با دوره شدن حرفها جلوی غریبه ها تازه می فهمید چقدر هنوز ضعیفه ، چقدر هنوز می تونه شکننده باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش هوای مادرش رو داشت ولی می دونست اون روهم دیگه نداره، می دونست تو سرازیری پر شیبی افتادند، هم مادرش هم خودش و هم این زندگی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تکونی که بهار بهش داد به خودش اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخید سمت بهار: بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: عمه با شما بودند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا رو به عمه کرد: ببخشید حواسم نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایران: گفتم عزیزم، فامیلات کجان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا: با مادرم زندگی می کردم تنها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایران: حالا واقعا نمی تونستی از مادرت بیشتر نگهداری کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش جوشید و دونه دونه قطرات اشک سرازیر شدند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاجی: ایران، بسه خواهر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایران: ببخشید نمی خواستم ناراحتت کنم، ولی خونواده پدر مادرت کجان؟ الان باید باشن دستی زیر پر و بالت بگیرن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا: نیستند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: حرف بمونه واسه بعد چرا نمی خورین، بهار مادر غذا بکش واسش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا: نه ممنون، سیرم، سوپ کافی بود، دستتون درد نکنه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق:بهار بکش واسش، تو از ظهر چیزی نخوردی، یادت رفته فشارت پایین بوده ها، به خودت برس، اوه حالا اینقدر زندگی پایین بالات کنه، مگه می شه تقی به توقی می خوره غذا از خودت ببری،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حرف به بشقاب پلوی جلوش نگاه کرد واقعا از گلوش پایین نمی رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زور کمی مرغ رو با برنج داد پایین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از شام همه متفرق شدند، بهار هم بلند شد: خوب منم دیگه برم، اردلان منو می رسونی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: خوب این یعنی خودم برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: نه، یعنی شمام امشب بمون، فردا که سر کار نیستی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: انوقت جواب بابام رو تو می دی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: نه، اصلا، ولی خودت بگو امشب اینجا به وجودت احتیاجه، بگو مهمون داریم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: آره ، بابا هم گفت چشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: بزار بره مادر، پدرش حساسه، هر بار تو باید این حرفهارو بزنی این دختر و حرص بدی، ایشالا تا 1 ماه دیگه می رین سر خونه زندگیتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:ای بابا، باشه ، حاضر شو می برمت ولی واقعا می خوام ببینم اینجا از بیمارستان نا امن تره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: من که دیگه شیفت شب نمی مونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: قبلا که می موندی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: ماشالله مادر، بسه اردلان ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:چشم، ولی بریم خونه خودمون، یه ماهی نمی زارم برم خونه باباش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار: اردلان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: چیه اختیار زندگیم رو ندارم، یه ماه اول پدر زنم و میارم اونجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه زدند به خنده جز هلنا که فقط بیننده و شنونده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رفتن بهار ، هلنا م*س*تاصل تر شد، منتظر بود بهش بگن کجا بره، ساک وسائلش رو کجا بزاره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که عمه ایران از بلاتکلیفی درش آورد: دخترم، خسته ای بیا بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا: کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایران: امشب پیش محدثه بمون، طبقه بالا، خواستی هم برات یه اتاق اماده می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفاق: بالا چرا؟ پایین جا هست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایران: ما دو تا زنیم، بالا راحت تره واسش بیا دخترم بیا بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شب بخیری که گفتند راهی بالا شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.