قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت دویست و بیست و سوم
زمان ارسال : ۵۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
گفتم:
- حشمت از هیچی نمیترسه. یعنی نه اینکه نترسه، ولی وقتی پای من و مامان وسط باشه حاضره بمیره و کوتاهی نکنه.
- یعنی امکان نداره مثل داداشهات با خودش فکر کنه به صلاحته از این آوارگی نجات پیدا کنی و زن بهادر بشی؟
با اخم نگاهش کردم.
- یهکم فکر کنی چیزهایی یادت میآد که نشون میده حشمت قابلاعتماده.
نمیخواستم جلوی ایرج بگویم که من یک شب به خانهی خودمان آمدهام
فاطمه
20از یه طرف از شمس حالم بهم میخوره از یه طرف خوشحالم که دیگه شمس نیست تابان میمونه باعلی😍👌