پارت هفتاد و یکم

زمان ارسال : ۲۵۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه

از ماشین پیاده شدم و به فرناز که داشت ماشین را قفل می‌‌کرد نگاه کردم. با بی‌‌اعتمادی گفتم:
ـ دوباره چه بلایی می‌‌خوای سرم بیاری؟ این خونه‌‌ام که مشکوکه!
فرناز با خونسردی به طرفم آمد و دستم را کشید و داخل برد:
ـ بیا بریم تو بابا. غر نزن.
زنگ را فشرد و بلافاصله در باز شد. انگار خیلی وقت بود منتظرمان بودند!... جلوی در ایستادم و با سماجت گفتم:
ـ فرناز اگه نگی اینجا کجاست من

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    ممنون عالیه وای ازکاظم خان آخه هم نه اسمش نه خان آخرش بهش نمیایدکه همیشه باعث جدایی پسرعروسش

    ۶ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    اسرا از اول تو با کاظم خان مشکل پیدا کردی 😍

    ۶ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی راضیه جونم ❤️💋چه تولد قشنگی براش گرفتن😍😍

    ۶ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    حامد، حسابی مهسا رو غافلگیر کرد و ناراحتیاش رو از یادش برد 😍♥️

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.