عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت شصت و نهم
زمان ارسال : ۲۵۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
روز بعد زندایی از لج اینکه دایی حسام مرا بدون رضایت او به خانه آورده بود بهنام را به خانهاش دعوت کرد تا نشان دهد از دایی حسام حساب نمیبرد و کلی جلوی چشمان هم قربان صدقهی هم رفتند تا تلافی محبتهایی که دایی به من میکرد به این شکل درآورد! با کلافگی آماده شدم تا از خانه بیرون بروم که بهنام سد راهم شد و با لبخند پرسید:
ـ مهسا کجا داری میری با این مانتوی قشنگ و دلبرونه
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسی راضیه جونم ❤️😍