تاربام، گذرگاه سکون به قلم مریم دولتیاری
پارت شصت و پنجم
زمان ارسال : ۳۱۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
کمند ناگهان از روی میز پایین پرید و گفت:
- چی؟!
مادرش بلند داشت گریه میکرد و صدایش میلرزید. گفت:
- پلیسها زنگ زدن گفتن. ما الان داریم میریم اداره پلیس، خودتو برسون.
کمند فوراً سر تکان داد و با گفتن " باشه، باشه الان میآم" تلفن را قطع کرد. بعد از آن سر بلند کردرمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد
سارای
00بخونیم ببینیم چی میشه،عالی بود😍😍