حامی به قلم راضیه نعمتی
پارت سی و دوم
زمان ارسال : ۳۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
فصل 10
نیکی پشت در نشسته بود و از سرما میلرزید و امید داشت پیمان پشیمان شده او را به داخل برگرداند اما از پیمان خبری نشد. یک ساعت... دو ساعت... سه ساعت... هوا کم کم داشت تاریک میشد. گرسنه بود. در حالیکه خودش را به خاطر خواندن نوشتههای آن نامهی محرمانه سرزنش میکرد، بلند شد تا جایی برود که چند گوله برف به صورتش خورد. چشمانش را باز کرد و با دیدن دو پسربچهی بازیگوش که به او