گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هشتاد و دوم
زمان ارسال : ۴۰۰ روز پیش
باران بر تن درختان تازیانه میزد و برگهای خشکیده و رنگارنگ از شاخهها جدا میشدند و به آغوش زمین پناه میبردند. شهرام پشت پنجرهی اتاقش ایستاده بود و دستهایش دور تنش حلقه بسته بودند. نگاهش خیره به سنگفرش خیس حیاط بود و دلش جایی دورتر از این خانه و در قبرستانی تاریک که امشب میزبان عروسی زیبا بود. عروسی بدون داماد، بدون حجله و بدون ساقدوش... صدای راحیل سکوت شیشهای اتاق را در هم شکست
سوسن
00چه غم انگیز نویسنده جان کاش میرفت تو کما بهتر بود 🥺😭