پارت هشتاد و دوم

زمان ارسال : ۴۰۰ روز پیش

باران بر تن درختان تازیانه می‌زد و برگ‌های خشکیده و رنگارنگ از شاخه‌ها جدا می‌شدند و به آغوش زمین پناه می‌بردند. شهرام پشت پنجره‌ی اتاقش ایستاده بود و دست‌هایش دور تنش حلقه بسته بودند. نگاهش خیره به سنگفرش خیس حیاط بود و دلش جایی دورتر از این خانه و در قبرستانی تاریک که امشب میزبان عروسی زیبا بود. عروسی بدون داماد، بدون حجله و بدون ساقدوش... صدای راحیل سکوت شیشه‌ای اتاق را در هم شکست

164
134,638 تعداد بازدید
146 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سوسن

    00

    چه غم انگیز نویسنده جان کاش میرفت تو کما بهتر بود 🥺😭

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید