پارت صد و نود و یکم

زمان ارسال : ۴۱۰ روز پیش

چشم‌هایش برق زد.
نگاه گیج لاریسا بینشان سرگردان بود.
شبیه به نگاه بچه‌ای که مظلوم و ملتمس به مادرش نگاه می‌کرد.
این تصویر و این حس، تمام تصورش از زرنیخ را به هم می‌ریخت.
قدمی عقب رفت، تاب نگاه کردن نداشت و قلبش داشت سینه‌اش را می‌شکافت.
آن‌قدر هوای اتاق سنگین بود، انگار که در خلاء قرار داشتند و او حتی آرام‌ترین صداها را می‌شنید.
ایوان جلو نرفت.
در همان حالت

727
379,099 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Ava

    00

    رمان تموم شد ؟!

    ۱ سال پیش
  • آمنه آبدار | نویسنده رمان

    نه هنوز خیلی مونده اما آخراشه

    ۱ سال پیش
  • Maedeh

    00

    خیلی غیر منتظره بود 😐

    ۱ سال پیش
  • Dayana

    00

    لاریسا ایوانو یاد هلن میندازه؟ فکر کنم یه نقاط مشترکی دارن که اومده سمت لاریسا

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید