زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و هشتاد و نهم
زمان ارسال : ۴۳۸ روز پیش
لاریسا از روی تخت پایین رفت و ایوان بلند شد.
دست لاریسا بلند شد تا روی صورت ایوان فرود بیاید اما در میانه راه توسط ایوان متوقف شد.
صدای فریاد لاریسا توی خانه پیچید: من میدونستم کار توئه عوضیه، تو با نقشه به ما نزدیک شدی!
ایوان دستش را چرخاند و لاریسا را مجبور کرد بچرخد.
دستهای لاریسا را پشت سرش با یک دست گرفت.
- من همیشه بین اون احمقا تو رو یکم باهوشتر میدیدم!
لا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.