زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و هشتاد و هفتم
زمان ارسال : ۴۴۰ روز پیش
مارگارت عکس نگین را از دست ویلیام گرفت و پالتویش را برداشت.
- من میرم، بهتون خبرش رو میدم.
- منم باهات میام.
پالتویش را تن کرد و همراه مارگارت بیرون رفت.
استفان با یکی از نیروهای آنجا تماس گرفت و خواست که تمام محافظها و اعضای خانوادهاش یک جا جمع شوند.
لاریسا دست روی شانه رز گذاشت.
- تو منتظر خبر نباش، چاقوهایی با اون مشخصهای که گفته شده رو پیدا کن.
رز پشت
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
تیسراتیل
30عاااالی بود کاش همه پارتها اینقد طولانی باشن 😍مرسی نویسنده
۱ سال پیشآتش
40رمان که حرف نداره امیدوارم فردا هم پارت داشته باشیم ولی من توقع داشتم ایوان اخرین قتلش هم انجام بده بعد خودشو نشون بده پسر بچه و پسر ساختگی ایتن کار زرنیخه .اخرش زرنیخ دوباره پلیس شه جزو رویاپردازیم ب
۱ سال پیشنری
40ممنون آمنه جون پارت خیلی خوبی بودخسته نباشی
۱ سال پیش
Dayana
00وااای این ایوان بود؟ با لاریسا چیکار کرد؟ این پارت خیلی خوب بود