پارت صد و هشتاد و هفتم

زمان ارسال : ۴۴۰ روز پیش

مارگارت عکس‌ نگین را از دست ویلیام گرفت و پالتویش را برداشت.
- من می‌رم، بهتون خبرش رو می‌دم.
- منم باهات میام.
پالتویش را تن کرد و همراه مارگارت بیرون رفت.
استفان با یکی از نیروهای آن‌جا تماس گرفت و خواست که تمام محافظ‌ها و اعضای خانواده‌اش یک جا جمع شوند.
لاریسا دست روی شانه رز گذاشت.
- تو منتظر خبر نباش، چاقوهایی با اون مشخصه‌ای که گفته شده رو پیدا کن.
رز پشت

727
379,165 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Dayana

    00

    وااای این ایوان بود؟ با لاریسا چیکار کرد؟ این پارت خیلی خوب بود

    ۱ سال پیش
  • تیسراتیل

    30

    عاااالی بود کاش همه پارتها اینقد طولانی باشن 😍مرسی نویسنده

    ۱ سال پیش
  • آتش

    40

    رمان که حرف نداره امیدوارم فردا هم پارت داشته باشیم ولی من توقع داشتم ایوان اخرین قتلش هم انجام بده بعد خودشو نشون بده پسر بچه و پسر ساختگی ایتن کار زرنیخه .اخرش زرنیخ دوباره پلیس شه جزو رویاپردازیم ب

    ۱ سال پیش
  • نری

    40

    ممنون آمنه جون پارت خیلی خوبی بودخسته نباشی

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید