زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و هشتاد و ششم
زمان ارسال : ۴۴۸ روز پیش
با لبخندی آن جا را سر ساعت ترک کرد.
باید نزد مادرش بر میگشت، سرش را روی پایش میگذاشت و میخوابید.
خیلی زود محافظها متوجه قتل او شدند.
خیلی دیر!...
وقتی که تمام تخت خونی بود و از او جز بدنی سرخ از خون نمانده بود.
خانه بزرگش تحت حفاظت پلیسهای سازمان بود.
استفان خیلی زود خودش را رساند و لاریسا هم با اصرار زیاد آمده بود.
مارگارت کیسهای را مقابل چشمهای لاریسا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
اسرا
00هدیه تولدت برای خوانندگان قرارش دادید(تولدت مبارک)