پارت صد و هشتاد و ششم

زمان ارسال : ۴۴۸ روز پیش

با لبخندی آن جا را سر ساعت ترک کرد.
باید نزد مادرش بر می‌گشت، سرش را روی پایش می‌گذاشت و می‌خوابید.
خیلی زود محافظ‌ها متوجه قتل او شدند.
خیلی دیر!...
وقتی که تمام تخت خونی بود و از او جز بدنی سرخ از خون نمانده بود.
خانه بزرگش تحت حفاظت پلیس‌های سازمان بود.
استفان خیلی زود خودش را رساند و لاریسا هم با اصرار زیاد آمده بود.
مارگارت کیسه‌ای را مقابل چشم‌های لاریسا

727
379,235 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    هدیه تولدت برای خوانندگان قرارش دادید(تولدت مبارک)

    ۱ سال پیش
  • مفتش

    30

    اصلا دوست ندارم که آخرش ایوان دستیگر بشه کاش این طور نشه

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید