زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و هشتاد و پنجم
زمان ارسال : ۴۵۳ روز پیش
کمی لبش به سمت بالا متمایل شد.
- خیلی زود بر میگردم... اونا هیچی در مورد من نمیدونن!
سفیدی چشمهایش به سرخی میزد.
جنون همین جا بود... حالا که تنها راه آرام شدنش لمس چاقو بود.
از خانه بیرون زد.
آسمان سیاهتر از همیشه بود...
تلفیق سیاهی و سرخی را دوست داشت.
هارمونی آرامش!
سوار ماشینش شد و به راه افتاد.
از قبل همه چیز را تنظیم کرده بود و او شبهای خونی، به
Dayana
70یک قاتل سریالی قطعا روانیه خطرناکه ولی کسی که رو یه قاتل سریالی کراش میزنه از اونم خطرناک تره😂