گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شصت و یکم
زمان ارسال : ۴۵۰ روز پیش
باز هم صدای عقزدنهای شیدا بلند شد و فرهاد چشمهایش را بست. لب و دندانش را با حرص بر هم فشرد و گفت:
- برو ببین چشه؟
ریما سمت در رفت که فرهاد ادامه داد:
- از اون قرص دمیترون که خودت میخوردی اگه داری بهش بده!
ریما سری با تایید جنباند و از اتاق بیرون رفت. شیدا دستش را به دیوار گرفته بود و با قدمهای سست از توالت بیرون آمد. از بالای راهپله سرک کشید و جانی به صدای بیحالش داد و
رویا
11ای سعید بدبخت روزش سیاه شد با اومدن فرهاد