پارت پنجاه و هشتم

زمان ارسال : ۴۵۲ روز پیش

مامان تب شدید کرده بود و من همینطور بالای سرش پاشویش میکردم ...کل زندگیم بهم ریخته شده بود اما فرهاد عزیزم با مهربونی پشتم بود...بهش تکیه داده بودم و پشتم حسابی بهش گرم بود ...
_خسته شدی عزیزم میخوای بسپاریش به من ؟
_نه خودم باید بالا سرش باشم
_یادته اون روز که رفتی تو اس

این رمان به اتمام رسیده است و به درخواست نویسنده به علت (چاپ یا ویرایش) تا اطلاع ثانوی امکان مطالعه آن وجود ندارد

461
278,271 تعداد بازدید
1,316 تعداد نظر
82 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    خانم سیاوشی عزیزتولدت مبارک لطفااگه میتونید۲یا۳تاپارت باهم بذاریدتارمانت تموم برااینکه مطمئنم شمانویسنده متعهدی هستید🥰🥰✋

    ۱ سال پیش
  • فاطمه سیاوشی | نویسنده رمان

    ای جانممم مرسیی✨😍

    ۱ سال پیش
  • اسرا

    30

    عالیه فقط لطفاخانم سیاوشی دیگه وقف نذارامروز هم نذاشتی

    ۱ سال پیش
  • فاطمه سیاوشی | نویسنده رمان

    عزیزم نوشتم یک روز در هفته پارت میزارم .چون اخرای رمانه .نیاز به زمان دارم 🙏❤️برای ادامه رمان

    ۱ سال پیش
  • اسرا

    00

    پوزش نوشتت ندیدم امیدوارم بفکررمان جدیدباشید

    ۱ سال پیش
  • فاطمه سیاوشی | نویسنده رمان

    ❤️🙂

    ۱ سال پیش
  • سیتا

    20

    چرا جدیدن اینطوری پارت گذاری میکنی قبلن خوب بود الان خیلی بعد شده ها

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید