پارت پنجاه و نهم

زمان ارسال : ۴۵۹ روز پیش

شیدا با دست‌هایی لرزان و سست در را باز کرد. فرهاد بازویش را گرفت و کمکش کرد تا روی یکی از مبل‌ها بنشیند.
- شیدا جون... خوبی دخترم؟ شیدا... بابا!
شیدا رنگ‌پریده و بی‌رمق بود. آهسته لب زد:
- خوبم باباجون.
فرهاد با لمس دست‌های سرد شیدا، سراسیمه رو به ریما گفت:
- می‌رم لباساشو میارم، کمکش کن بپوشه تا ببرمش درمانگاه.
شیدا صورتش را جمع کرد و کلافه گفت:
- نه... خوبم. الان خوب

165
135,641 تعداد بازدید
149 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • تابان

    00

    سلام نگار جون خسته نباشی،چرا پارت جدید که برا امروز بود برای من نیومده؟

    ۱ سال پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    عزیزم پارت دیرتر ارسال شده مجدد چک کن

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید