پارت پنجاه و هشتم

زمان ارسال : ۴۵۷ روز پیش

شیدا همان‌طور که روی تخت دراز کشیده بود، بی‌میل و ناچار جواب داد:
- بله ریما جون... بفرمایید.
در اتاق باز شد. شیدا لبخندی مصنوعی زد و گفت:
- ببخشید بلند نمی‌شم. سردرد و حالت‌تهوع دارم!
ریما لبخند محوی روی لب داشت و گفت:
- چند روزه درست و حسابی غذا نخوردی، همین می‌شه دیگه!
کنار تخت ایستاد. برآمدگی شکمش کمی بیشتر شده بود و پیراهن گشاد با گل‌های ریز و درشت نارنجی به تن د

164
134,704 تعداد بازدید
146 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نگار

    10

    👍👍

    ۱ سال پیش
  • رویا

    10

    ای داد سعید بابا می شود

    ۱ سال پیش
  • تابان

    21

    آخ آخ آخ....ببین چی شد..😂 فرهاد همزمان هم بابا میشه هم بابابزرگ🤣🤣🤣

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید