گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و هشتم
زمان ارسال : ۴۵۷ روز پیش
شیدا همانطور که روی تخت دراز کشیده بود، بیمیل و ناچار جواب داد:
- بله ریما جون... بفرمایید.
در اتاق باز شد. شیدا لبخندی مصنوعی زد و گفت:
- ببخشید بلند نمیشم. سردرد و حالتتهوع دارم!
ریما لبخند محوی روی لب داشت و گفت:
- چند روزه درست و حسابی غذا نخوردی، همین میشه دیگه!
کنار تخت ایستاد. برآمدگی شکمش کمی بیشتر شده بود و پیراهن گشاد با گلهای ریز و درشت نارنجی به تن د
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
نگار
10👍👍