گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و ششم
زمان ارسال : ۴۶۰ روز پیش
سارا نگاهش را پایین انداخت؛ برگههای کتاب را بین انگشتان دستش به بازی گرفته بود. بغض در صدایش پیدا بود.
- به مامان و بابا حق میدم. خوب و بد یا مقصر بودن و نبودنِ منصورِ موحد مهم نیست، در هر صورت دیدنِ اون آدم واسهشون سخته اما منم...
نتوانست مقابل نگاههای پارسا، حرف دلش را بزند. لبهایش را بر هم فشرد و سکوت کرد. پارسا اما حرف ناگفتهی خواهرش را تا انتها با گوشِ دل شنید و لب باز ک
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.