گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و چهارم
زمان ارسال : ۴۷۲ روز پیش
همان دخترِ زیبارویی بود که به خاطر او، تمام دیشب را نخوابیده بود. سعی داشت پریشانی چهرهاش را از نگاه کنجکاو زری پنهان کند. ابرو در هم کشید و رو به زری گفت:
- چرا وایسادی؟ برو به کارت برس.
زری زیر لب چشم گفت و با رفتنش شیدا اطراف را پایید تا از نبودن ریما و فرنگیس مطمئن شود. پس از آن با قدمهایی بلند و شتابزده سمت در رفت. زیر لب با خودش غرولند داشت:
- دخترهی کثافت... دیشب راه افتاد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.