زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و هفتاد و ششم
زمان ارسال : ۴۷۱ روز پیش
با تعجب گفت: گوشیم؟ زنگ زدی؟
لاریسا گوشهایش را تیز کرد.
کمی جلو آمد تا خوب بشنود.
دوباره مشکوک شد.
شاید ایوان بی هیچ دلیلی به اینجا آمده بود.
آنابت گوشی را از توی کیفش در آورد و نگاهش کرد.
تماسهای بیپاسخ را که دید، صورتش توی هم رفت.
سرش را بلند کرد.
توی چشمهای ایوان خیره شد.
- ببخشید... نمیدونم چطور شده که نشنیدم.
ایوان دستی روی موهای آنابت کشید.<
فاطی
00عالی تشکر فراوان آمنه جون 😍🤝♥️