پارت پنجاه و سوم

زمان ارسال : ۴۷۳ روز پیش

وارد اتاقش که شد حس می‌کرد چهاردیواری اتاق دور سرش می‌چرخد. لبه‌ی تخت نشست و سرش را بین دست‌ها گرفت. گوشی‌اش روی ویبره بود و مدام زنگ می‌خورد. سعید بود که یکی در میان زنگ می‌زد و پیامک می‌فرستاد. صبرش سر آمد و خواست گوشی را خاموش کند که پیامکی از سارا، روی صفحه‌ی گوشی ظاهر شد.《 سلام شیداجون. می‌دونم ازم دلخوری اما خواهش می‌کنم اگه می‌تونی یه قرار بذار همو ببینیم. هیچ کاری ازت نمی‌خ

165
135,679 تعداد بازدید
149 تعداد نظر
87 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • تابان

    30

    هردم ازین باغ بری می رسد... فک کنم همون دختر چشم رنگیه بود که تو پاساژ دیده بودنش...یعنی این دختره مربوط میشه هم به سعید هم به اون پرونده ی شهرام که توش چشم رنگیا رو میکشن؟؟؟

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید