زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و هفتاد و سوم
زمان ارسال : ۴۷۱ روز پیش
محافظ با تردید نگاهش کرد.
لاریسا گفته بود که هیچ غریبهای نباید حتی داخل حیاط بیاید.
ایوان را شامل میشد؟
ابرویی بالا انداخت و به دوستانش اشاره کرد تا جایش را پر کنند.
- میرم اطلاع بدم.
ایوان تنها سر تکان داد.
محافظ که رفت لبخند مرموزش داشت روی لبش جا خوش میکرد که یادش افتاد کجاست!
سرمای هوا حتی از آن پالتوی ضخیم هم عبور کرده بود.
کم مانده بود به آخر زمستا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
فاطی
20امیدوارم فق در حد نگران کردن لاریسا باشه و فکر خبیث تری تو ذهن ایوان نباشه😂💔 مرسی آمنه جون😍🤝