گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و دوم
زمان ارسال : ۴۷۵ روز پیش
لحظاتی بعد شیدا روی صندلی ماشین در خودش جمع شده بود و مدام در ذهنش اندام لاغر خودش را با آن دختر مقایسه میکرد و چشمهای وحشی سبزرنگ او که با شعلههای کینه و نفرت همآغوش شده بودند لحظهای از مقابل نگاهش دور نمیشد. سعید پر از دلهره و درماندگی، سکوت زجرآور را در هم شکست. همانطور که رانندگی میکرد گفت:
- چته شیدا؟ به چی قسم بخورم که باور کنی؟ که همهچی برای گذشته بوده.
اشک از
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.