گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه
زمان ارسال : ۴۷۳ روز پیش
طولی نکشید مهدی، سارا و پارسا وارد آشپزخانه شدند. چشم به دخترکش دوخت که درست مثل جوانی خودش از فرط غصه و غم، مترسکی بیروح شده بود. گذشته در حال تکرار بود. عشقهای آتشین و کورکورانه، گریههای شبانه و دلهرهای که برای ترس از دست دادن داشتند. پارسا و مهدی پشت میز نشستند اما سارا پشت صندلی ایستاد و بیتفاوت به آن همه رنگ و لعاب صبحانه و چهرهی پریشان مادرش، لب باز کرد:
- من میلی به صب
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.